تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32045
دانلود: 3093


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32045 / دانلود: 3093
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (51) تا (54) و ترجمه

( إنـمـا كـان قـول المـؤ مـنين إذا دعوا إلى الله و رسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا و أطعنا و أولئك هم المفلحون ) (51)( و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فأ ولئك هم الفائزون ) (52)( و أقـسـمـوا بـالله جـهـد اءيـمـانـهـم لئن أمـرتـهـم ليـخـرجـن قل لا تقسموا طاعة معروفة إن الله خبير بما تعملون ) (53)( قـل أطـيـعـوا الله و أطـيـعـوا الرسـول فـإن تـولوا فـإ نـمـا عـليـه مـا حـمـل و عـليـكـم مـا حـمـلتـم و إن تـطـيـعـوه تـهـتـدوا و مـا عـلى الرسول إ لا البلاغ المبين ) (54)

ترجمه:

51 - مؤ منان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند

سخنشان تنها اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم.

52 - و هـر كـس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از پروردگار بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد آنها رستگارند.

53 - آنـهـا بـا نهايت تاءكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى (از خانه و امـوال خـود) بـيرون مى روند (و جان در طبق اخلاص ‍ گذارده تقديم مى كنند) بگو سوگند يـاد نـكـنـيـد، شـمـا طـاعـت خـالصـانـه نـشـان دهـيـد كـه خـداونـد بـه آنـچـه عمل مى كنيد آگاه است.

54 - بـگـو اطـاعـت خـدا و اطـاعـت پـيـامـبـرش كـنـيـد، و اگـر سـرپـيـچـى كـنـيـد پـيـامـبـر مسئول اعمال خويش است و شما مسئول اعمال خود، اما اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد، و بر پيامبر چيزى جز ابلاغ آشكار نيست.

تفسير:

ايمان و تسليم مطلق در برابر حق

در آيـات گـذشـتـه عـكـس العـمـل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم و بعضها فوق بـعـض قرار داشتند، در برابر داورى خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ديديم كه چگونه از داورى عدل پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سر باز مى زدند گوئى مـى تـرسـيـدنـد خـدا و پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حـق آنـهـا را پايمال كند!.

آيـات مـورد بـحـث نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤ منان را با اين داورى الهى تشريح مى كـنـد و مى گويد: (هنگامى كه مؤ منان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شـونـد يـك سـخـن بـيشتر ندارند و آن اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم( انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا ) .

چه تعبير جالبى (سمعنا و اطعنا) (شنيديم و اطاعت كرديم ) كوتاه و پر معنى. جالب ايـنكه كلمه (انما) كه براى حصر است مى گويد: آنها جز اين سخنى ندارند و سر تا پايشان همين يك سخن است و راستى حقيقت ايمان نيز همين است و بس( سمعنا و اطعنا ) .

كـسـى كـه خـدا را عـالم به همه چيز مى داند، و بى نياز از هر كس، و رحيم و مهربان به هـمـه بـنـدگـان، چـگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟ و چگونه ممكن اسـت عـكس العملى جز شنيدن و اطاعت كردن در برابر فرمان و داوريهايش نشان دهد؟ و چه وسيله خوبى است براى پيروزى مؤ منان راستين و چه آزمون بزرگى؟!

لذا در پايان آيه مى فرمايد: (رستگاران واقعى آنها هستند)( و اولئك هم المفلحون ) .

كـسـى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد، و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در همه چيز پيروز است، چه در زندگى مادى و چه معنوى.

دومين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد: (كسانى كه اطاعت خدا و پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كنند و از خدا بترسند و تقوى پيشه نمايند آنها نـجـات يـافتگان و پيروزمندانند)( و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون ) .

در ايـن آيـه مـطـيـعـان و پـرهـيـزگـاران را به عنوان (فائز) توصيف كرده، و در آيه قـبـل كـسـانـى كـه در بـرابـر داورى خـدا و پـيـامـبـر تـسـليـمـنـد بـه عـنـوان (اهل فلاح ) توصيف شده اند، به طورى كه از منابع لغت استفاده مى شود (فوز) و (فلاح ) تقريبا يك معنى دارد، (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (فوز به معنى پـيـروزى و رسـيـدن بـه كـار خـيـر اسـت تـواءم بـا سلامت ) و در مورد فلاح مى گويد: (فـلاح هـمـان ظـفـر و رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت ) (البـتـه در اصل به معنى شكافتن مى باشد و از آنجائى كـه افـراد پـيـروزمند موانع را برطرف مى سازند و مسير خود را براى رسيدن به مقصد مى شكافند و پيش مى روند، فلاح در معنى پيروزى به كار رفته است ) و از آنجا كه در آيـه اخـيـر سـخـن از اطـاعـت بـه طـور مـطـلق اسـت و در آيـه قـبـل از تـسـليـم در برابر داورى خدا كه يكى عام است و ديگرى خاص، نتيجه هر دو نيز بايد يكى باشد.

قابل توجه اينكه: در آيه اخير براى (فائزون )، سه وصف ذكر شده است: اطاعت خدا و پـيامبر، خشيت، و تقوى، بعضى از مفسران گفته اند كه اطاعت يك معنى كلى است و خشيت شـاخـه درونـى آن، و تقوى شاخه بيرونى آن است، و به اين ترتيب نخست از اطاعت به طور كلى سخن گفته شده، سپس از شاخه درونى و بعد برونيش.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه در روايتى در تفسير جمله و اولئك هم المفلحون از امام باقر (عليه‌السلام ) چنين نقل شده ان المعنى بالايه امير المؤ منين (على ) (عليه‌السلام ) مقصود از اين آيه على (عليه‌السلام ) است.

بـدون شـك عـلى (عليه‌السلام ) بارزترين مصداق آيه است و منظور از روايت فوق همين است و هرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود.

لحـن آيـه بـعـدو هـمـچـنين شاءن نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده ـ نـشـان مـى دهـد كـه جـمـعـى از مـنـافـقـان بـعـد از نـزول آيـات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمـدنـد و شـديـدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت: (آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگـر بـه آنـهـا فـرمان بدهى از خانه و اموال خود بيرون مى روند (يا جان خود را بر كف گـرفـته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند) بگو سوگند لازم نيست، شما عملا طاعت خالصانه و صادقانه نـشـان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است )( و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن امر تهم ليخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة ان الله خبير بما تعملون ) .

بـسـيارى از مفسران، منظور از خروج را در جمله ليخرجن خارج شدن براى جهاد دانسته اند در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر بـه مـعـنـى خـارج شـدن از امـوال و زنـدگـى و يـا هـمـراه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به هر جا رفتن و در خدمت او بودن تفسير كرده اند.

البته كلمه خروج يا مشتقات آن در قرآن مجيد هم به معنى خروج به سوى ميدان جهاد آمده و هـم بـه مـعـنـى رهـا كـردن خـانـه و زنـدگـى و وطـن، البـتـه تـنـاسـب بـا آيـات قـبـل كـه سـخـن از داورى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسائل مورد اختلاف مى گفت ايجاب مى كند كه تفسير دوم را بپذيريم به اين معنى كه آنها بـراى اظـهـار تـسـليـم در برابر داوريهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خدمتش رسيدند و سوگند ياد كردند كه يك قسمت از اموال سـهـل اسـت اگـر دسـتـور فـرمـائى تـمـام زنـدگى را رها كنيد را خواهيم كرد ولى با اين حـال مـانـعـى نـدارد كه هر دو در معنى آيه جمع باشد يعنى هم حاضريم در راه فرمان تو مال و زندگى خود را رها كنيم و هم حاضريم جان بر كف به ميدان جهاد بشتابيم.

امـا از آنـجـا كه افراد منافق در برخورد با جو نامساعد اجتماعى گاه تغيير چهره مى دهند و مـتـوسـل بـه سـوگـنـدهـاى غـلاظ و شـداد مـى شوند و گاهى سوگندشان خود دليلى بر دروغـشـان اسـت قـرآن صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت كـه سـوگـنـد لازم نـيـسـت، عـمـل نـشـان دهـيـد، ولى خدا از اعماق دل شما آگاه است مى داند كه در اين سوگند دروغ مى گوئيد و يا واقعا تغيير جهت مى دهيد.

لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است مجددا روى همين معنى تاءكيد كرده و مى گويد بـه آنـهـا بـگـو اطـاعـت خـدا و اطـاعـت پـيـامـبـرش را كـنـيـد( قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ) .

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد در بـرابـر ايـن فـرمـان از دو حـال خـارج نـيست (اگر سرپيچى كنيد و روى گردان شويد پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـسـئول اعـمـال خـويـش اسـت (و وظـيـفـه خـود را انـجـام داده ) و شـمـا هـم مـسـئول اعـمـال خـود (و وظـيـفـه شـمـا اطـاعـت صـادقـانـه است )( فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ) .

اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد( و ان تطيعوه تهتدوا )

زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند.

و در هـر حـال بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست( و ما على الرسول الا البلاغ المبين ) .

او مـوظـف اسـت فـرمـان خـدا را آشـكـارا بـه هـمـگـان بـرساند خواه بپذيرند يا نپذيرند و پـذيـرش و عـدم پـذيـرش ايـن دعـوت، سـود و زيانش ‍ متوجه خود آنها خواهد شد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هـرگـز مـوظـف نـيـسـت كـه مـردم را اجـبـار بـه هـدايـت و قبول دعوت و اجبار كند.

جـالب ايـنـكـه: از مـسئوليتها در آيه فوق تعبير به بار (سنگين ) شده است، و در واقع چـنين است هم وظيفه رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هم اطاعت صادقانه از دعـوت او بـارى اسـت بـر دوش كـه بـايـد آن را بـه مـنـزل رسـانـد و جـز مـردم مـخـلص توانائى حمل آن را ندارند، لذا در روايتى از امام باقر (عليه‌السلام ) در وصف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل مى كند كه فرمود: يا معاشر قراء القرآن اتقوا الله عـز و جـل فـيـمـا حـمـلكـم مـن كـتـابـه فـانـى مـسـئول و انـتـم مـسـئولون: انـى مسئول عن تبليغ الرسالة، و اما انتم فتسئلون عما حملتم من كتاب الله و سنتى:

(اى خـوانـنـدگان قرآن! از خداوند بزرگ بترسيد، بپرهيزيد نسبت به كتابش كه بر دوش شـمـا نـهاده است، چرا كه من مسئولم و شما هم مسئوليد: من در برابر تبليغ رسالت مسئولم، اما شما در برابر كتاب الله و سنت من كه بر دوشتان نهاده شده است ).

آيه (55) و ترجمه

( وعد الله الذين أمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين مـن قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيا و من كفر بعد ذلك فأ ولئك هم الفاسقون ) (55)

ترجمه:

55 - خـداونـد بـه كـسـانـى كـه از شـمـا ايـمـان آورده انـد و اعـمـال صـالح انـجـام داده انـد وعـده مـى دهـد كـه آنـهـا را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد، هـمـانـگـونـه كـه پـيـشـيـنـيـان را خلافت روى زمين بخشيد. و دين و آئينى را كه براى آنها پـسـنـديـده پـا بـر جـا و ريـشـه دار خـواهـد ساخت و خوف و ترس آنها را به امنيت و آرامش مـبـدل مـى كند، آنچنانكه تنها مرا مى پرستند و چيزى را براى من شريك نخواهند ساخت. و كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقند.

شأن نزول:

بـسـيـارى از مـفـسـران از جـمـله (سـيـوطـى ) در (اسـبـاب النـزول ) و (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) و سـيـد قـطـب در (فـى ظـلال ) و (قـرطـبـى ) در تـفـسـيـر خـود (بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى ) در شـاءن نـزول ايـن آيـه چـنـين نقل كرده اند: (هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مـسـلمـانـان بـه مـدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند و آنچنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خـود دور نـكـنـنـد، شـب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند (و حالت آماده بـاش دائم داشـتـه بـاشـنـد) ادامـه ايـن حـالت بـر مسلمانان سخت آمد، بعضى اين مطلب را آشـكـارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خـيـال آسـوده، شـب اسـتـراحت كنيم و اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد، و جز از خدا از هـيچكس نترسيم؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد).

تفسير:

حكومت جهانى مستضعفان

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه، سـخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند، و به صورت مؤ كد مى گويد: (خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قـطـعـا خـليـفـه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد)( وعـد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم ) .

(و ديـن و آئيـنـى را كـه بـراى آنها پسنديده، به طور ريشه دار و پا بر جا در صفحه زمين مستقر سازد)( و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم ) .

(و خـوف و ترس آنها را، به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد)( و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا ) .

(و آنچنان مى شود كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد)( يعبدوننى لا يشركون بى شيئا ) .

مـسـلم اسـت بـعـد از ايـن سيطره حكومت توحيد و استقرار آئين الهى و از ميان رفتن هرگونه اضـطـراب و نـاامـنـى و هـر گـونـه شـرك (كـسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند)( و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ) .

به هر حال از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت هستند ايمان و عمل صالح سه نويد داده است:

1 - استخلاف و حكومت روى زمين.

2 - نـشـر آئيـن حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا (كه از كلمه (تمكين ) استفاده مى شود).

3 - از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى.

و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند.

البته در نكته هايى كه ذيلا بيان خواهيم كرد روشن مى شود كه اين وعده الهى كى تحقق يافته و يا كى تحقق خواهد يافت؟!

نكته ها:

1 - تفسير جمله (كما استخلف الذين من قبلهم ).

در ايـنـكـه ايـن جـمـله اشـاره بـه چـه اشـخـاصـى اسـت كـه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بـعـضـى آن را اشـاره بـه آدم و داود و سـليمان دانسته اند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بـقـره دربـاره آدم مى فرمايد:( انى جاعل فى الارض خليفة ) : (من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم ).

و در آيه 26 سوره ص درباره (داود) مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض: (اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم ).

و از آنـجـا كـه (سـليـمـان ) بـه مـقـتـضـاى آيـه 16 سـوره نمل وارث حكومت داود بود، خليفه در روى زمين شد.

امـا بـعـضـى ديـگر مانند مفسر عاليقدر (علامه طباطبائى ) در الميزان اين معنى را بعيد شـمـرده اسـت، زيـرا تـعـبير الذين من قبلهم را متناسب انبياء ندانسته، چرا كه در قرآن اين تـعـبير در مورد پيامبران به كار نرفته است، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه داراى ايمان و عمل صالح بودند و حكومت در روى زمين پيدا كردند مى داند.

امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه ايـن آيـه اشـاره بـه بـنـى اسـرائيـل اسـت، زيـرا آنـهـا بـا ظـهور موسى (عليه‌السلام ) و در هم شكسته شدن قدرت فـرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند، چنانكه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد:( و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فـيـهـا ) : (ما آن جمعيت مستضعف (مؤ منان بنى اسرائيل ) را وارث مشارق و مغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم ).

و نـيـز دربـاره هـمـانـهـا مـى فرمايد:( و نمكن لهم فى الارض ) : (ما اراده كرده ايم كه قوم مـسـتـضـعـف (مـؤ مـنـان بـنـى اسـرائيل ) را در روى زمين تمكين دهيم ) (و صاحب نفوذ و مسلط سازيم ).

درسـت اسـت كـه در ميان بنى اسرائيل حتى در عصر موسى (عليه‌السلام ) افراد ناباب و فـاسـق و حـتـى احـيـانـا كـافـرى بـودنـد، ولى بـه هـر حـال حـكـومـت بـدسـت مـؤ منان صالح بود (بنابراين ايرادى كه بعضى از مفسران به اين تفسير كرده اند با اين بيان دفع مى شود) تفسير سوم نزديكتر به نظر مى رسد.

2 - اين وعده الهى از آن كيست؟

در آيـه خـوانـديـم خـدا وعـده حـكـومـت روى زمـيـن و تـمـكـيـن ديـن و آئيـن و امـنـيـت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است اما در اينكه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ باز در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صاحب حكومت در زمين شدند (البـتـه مـنـظـور از (ارض ) تـمـام روى زمـيـن نـيـسـت بـلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند).

بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهار گانه نخستين.

و بـعـضـى مـفـهـوم آن را چـنـان وسـيـع دانـسـتـه انـد كـه ايـن وعـده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند.

و گـروهـى آن را اشاره به حكومت مهدى (عليه‌السلام ) مى دانند كه شرق و غرب جهان در زير لواى حكومتش قرار مى گيريد، و آئين حق در همه جا نفوذ مى كند و ناامنى و خوف و جنگ از صفحه زمين بر چيده مى شود، و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مى يابد.

بـدون شـك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و بدون شك حكومت مهدى (عليه‌السلام ) كه طـبـق عـقـيـده عـمـوم مـسـلمـانـان اعـم از شـيـعـه و اهـل تـسـنـن سـراسـر روى زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كـنـد بـعـد از آنـكـه ظـلم و جـور هـمـه جـا را گـرفـتـه بـاشـد مـصـداق كـامـل ايـن آيـه اسـت، ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نـتـيـجـه ايـنـكـه در هـر عـصـر و زمـان پـايـه هـاى ايـمـان و عـمـل صـالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.

و ايـنـكـه بـعـضـى مـى گـويـنـد: كـلمـه (ارض ) مـطـلق اسـت و تـمـام روى زمـيـن را شامل مى شود و اين منحصرا مربوط به حكومت مهدى (ارواحنا له الفداء) است

بـا جـمـله كـمـا اسـتـخـلف...) سازگار نيست زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلما در تمام پهنه زمين نبود.

بـعـلاوه شـأن نـزول آيـه نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه حـداقـل نـمـونـه اى از ايـن حـكـومـت در عـصـر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آنحضرت ) حاصل شده است.

ولى بـاز تـكـرار مـى كنيم كه محصول تمام زحمات پيامبران، و تبليغات مستمر و پيگير آنـهـا، و نـمـونـه اتـم حاكميت توحيد و امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در زمانى تحقق مى يـابـد كـه مـهـدى آن صلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ظاهر شود، همان كسى كه همه مسلمانان اين حديث را درباره او از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل كـرده انـد: لو لم يـبـق مـن الدنـيـا الا يـوم لطـول الله ذلك اليـوم حـتى يلى رجل من عترتى، اسمه اسمى، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا:

(اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آنقدر طولانى مى كند تا مـردى از دودمـان مـن كـه نـامـش نـام مـن اسـت حـاكـم بـر زمـيـن شـود، و صـفحه زمين را پر از عدل و داد كند، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد).

جـالب ايـنـكه: مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد: از اهلبيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايـن حـديـث نـقـل شـده اسـت: (انـهـا فـى المـهـدى مـن آل محمد): (اين آيه درباره مهدى آل محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى باشد).

در تـفـسـيـر (روح المـعانى ) و بسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد (عليه‌السلام ) چـنـيـن نـقـل شـده اسـت كـه در تـفـسـيـر آيـه فـرمـود: هـم و الله شـيـعـتـنـا اهل البيت، يفعل الله ذلك بـهـم عـلى يـدى رجـل منا، و هو مهدى هذه الامة، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جـورا، و هـو الذى قـال رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لو لم يبق من الدنيا الا يـوم...: (آنـهـا بـه خـدا سـوگند شيعيان ما هستند، خداوند اين كار را براى آنها به دست مـردى از مـا انـجـام مـى دهـد كـه مـهـدى ايـن امـت اسـت، زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كند آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حـق وى فـرمـوده: اگـر از عـمـر دنـيـا جـز يـك روز بـاقـى نماند...).

هـمـانـگـونـه كه گفتيم اين تفسيرها به معنى انحصار معنى آيه نيست، بلكه بيان مصداق كـامل است، منتها چون بعضى از مفسران همچون (آلوسى ) در روح المعانى به اين نكته توجه نكرده اند اين احاديث را مردود شناخته اند.

(قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن از (مـقـداد بـن اسـود) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد كـه از رسـولخـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنيدم فرمود: ما على ظهر الارض بـيـت حـجـر و لا مدر الا ادخله الله كلمة الاسلام: (بر روى زمين خانه اى از سنگ يا گـل بـاقـى نمى ماند مگر اينكه اسلام در آن وارد مى شود) (و ايمان و توحيد در سر تا سر روى زمين نفوذ مى كند).

بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون حـكـومـت مـهـدى (عليه‌السلام ) و مـدارك مـشـروح و مـسـتـدل آن در كـتـب عـلمـاى سـنـت و شـيـعـه بـه جـلد 7 تفسير نمونه صفحه 372 تا 389 ذيل آيه 33 سوره توبه مراجعه فرمائيد.

3 - هدف نهائى، عبادت خالى از شرك است

جـمـله (يـعـبـدونـنـى لا يـشـركـون بـى شـيـئا) چـه از نـظـر ادبـى، حـال بـاشـد و چـه (غـايـت ) مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه هـدف نـهـائى فـراهـم آمـدن حـكـومـت عدل و ريـشـه دار شـدن آئيـن حق و گسترش امن و آرامش همان استحكام پايه هاى عبوديت و توحيد است، كه در آيه ديگر قرآن به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است:( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) : (من جن و انس را نيافريدم مگر به خاطر اينكه مرا عبادت كنند) (زاريات ـ 56) عـبـادتى كه مكتب عالى تربيت انسانها و پرورش دهنده روح و جان آنها است، عبادتى كـه خـدا از آن بـى نـيـاز و بـنـدگـان بـراى پـيـمـودن راه تكامل و ترقى سخت به آن نيازمندند.

بـنـابـرايـن در بـيـنـش اسـلامى بر خلاف بينشهاى مادى كه هدفش در آخرين مرحله رفاه و بـرخوردارى از يك زندگى مادى در سطح عالى است، هرگز چنين چيزى را هدف خود قرار نـمـى دهـد، بـلكـه حـتـى زنـدگـى مـادى هـم در صـورتـى ارزش دارد كـه وسـيـله اى در نيل به آن هدف معنوى گردد.

مـنـتـهـا تـوجه به اين نكته لازم است كه عبادت خالى از هر گونه شرك و نفى هر گونه قـانـون غـيـر خـدا و حـاكـمـيـت اهـواء، جـز از طـريـق تـاءسـيـس يـك حـكـومـت عدل امكان پذير نيست.

مـمـكـن اسـت بـا استفاده از تعليم و تربيت و تبليغ مستمر گروهى را متوجه حق نمود ولى تـعـمـيـم ايـن مسأله در جامعه انسانى جز از طريق تاءسيس حكومت صالحان با ايمان امكان پـذيـر نـيـسـت، بـه هـمـيـن دليـل انـبـيـاء بـزرگ هـمـتـشـان تـشـكـيـل چـنـيـن حـكومتى بوده، مخصوصا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در نـخـسـتـيـن فـرصـت مـمـكـن يـعـنـى بـه هـنـگـام هـجـرت بـه مـديـنـه اقـدام بـه تشكيل نمونه اى از اين حكومت كرد.

از ايـنجا نيز مى توان نتيجه گرفت كه چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صـلح گـرفـتـه تـا بـرنـامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى، همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى حكومت صالحان و تمكين آئين حق و عبادت خالى از شرك اين نيست كه در چنان جامعه اى هيچ گنهكار و منحرفى وجود نخواهد داشت، بلكه مفهومش اين اسـت كـه نـظـام حكومت در دست مؤ منان صالح است، و چهره عمومى جامعه خالى از شرك، و گـرنـه مـادام كـه انـسـان داراى آزادى اراده است ممكن است در بهترين جوامع الهى و انسانى احيانا افراد منحرفى وجود داشته باشد (دقت كنيد).

آيه (56) و (57) و ترجمه

( و أقـيـمـوا الصـلوة و أتـوا الزكـوة و أطـيـعـوا الرسول لعلكم ترحمون ) (56)( لا تحسبن الذين كفروا معجزين فى الا رض و مأ وئهم النار و لبئس المصير ) (57)

ترجمه:

56 - و نـمـاز را بـر پـا داريـد و زكـات را بـدهـيـد و رسول (خدا) را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت (او) شويد.

57 - گـمـان نـبـر كـافران مى توانند از چنگال مجازات الهى، در زمين فرار كنند، جايگاه آنها آتش است و چه بد جايگاهى است؟!

تفسير:

فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست!

در آيـه گذشته وعده خلافت روى زمين به مؤ منان صالح داده شده بود و اين دو آيه، مردم را بـراى فـراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند، در ضمن نفى موانع بزرگ را نيز خـودش تـضـمين مى نمايد، در حقيقت يكى از اين دو آيه در صدد بيان مقتضى است و آيه دوم نفى موانع.

نخست مى گويد: (نماز را بر پا داريد)( و اقيموا الصلوة ) .

هـمـان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است، و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند، و ميان آنها فحشاء و منكر حائل مى شود.

(و زكات را ادا كنيد)( و آتوا الزكاة )

هـمـان زكـاتـى كه نشانه پيوند با (خلق خدا) است، و وسيله مؤ ثرى براى كم كردن فاصله ها، و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است.

و بـه طـور كـلى (در هـمـه چـيـز مـطـيـع فـرمـان رسـول بـاشـيـد)( و اطـيـعـوا الرسول ) .

اطاعتى كه شما را در خط مؤ منان صالح كه شايسته حكومت بر زمينند قرار مى دهد.

(تا در پرتو انجام اين دستورات مشمول رحمت خدا شويد)( لعلكم ترحمون ) .

و شايسته پرچمدارى حكومت حق و عدالت.

و اگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند و مانع تحقق وعـده الهـى شـونـد، چنين امرى امكان پذير نيست، چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا نـاچـيـز اسـت، بـنـابـرايـن (گـمـان نـبـر كـه افـراد كـافـر مـى تـوانـنـد از چنگال مجازات الهى در پهنه زمين فرار كنند)( لا تحسبن الذين كفروا معجزين فى الارض ) .

نـه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند بلكه در آخرت جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است( و ماواهم النار و لبئس المصير ) .

(معجزين ) جمع (معجز) از ماده (اعجاز) به معنى ناتوان ساختن است و از آنجا كه گاه انسان در تعقيب كسى است و او از دستش فرار مى كند و هر چه كوشش مى نمايد به او دسـتـرسـى پـيـدا نـمـى كند و از قلمرو قدرتش بيرون مى رود، و اين امر او را ناتوان مى سـازد لذا كـلمـه (مـعجز) گاه در همين معنى استعمال مى شود و آيه فوق نيز اشاره به همين معنى است و مفهومش اين است كه شما نمى توانيد از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد.