تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34233 / دانلود: 3648
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۴

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

آيه (۶۱) و ترجمه

( ليـس على الا عمى حرج و لا على الا عرج حرج و لا على المريض حرج و لا على أنفسكم أن تـأ كـلوا مـن بـيـوتـكم أو بيوت أبائكم أو بيوت اءمهتكم اءو بيوت إ خونكم أو بيوت أخـوتـكـم أو بيوت أعممكم أو بيوت عمتكم اءو بيوت اءخولكم أو بيوت خلتكم أو ما مـلكـتـم مـفـاتحه اءو صديقكم ليس عليكم جناح أن تأ كلوا جميعا أو أشتاتا فإ ذا دخلتم بـيوتا فسلموا على أنفسكم تحية من عند الله مبركة طيبة كذلك يبين الله لكم الايت لعلكم تعقلون ) (۶۱)

ترجمه:

۶۱ - بـر نـابـيـنا و افراد شل و بيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند) و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان (خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانه خود شـما محسوب مى شود بدون اجازه خاصى ) غذا بخوريد، و همچنين خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرنتان

يـا خـانه هاى عموهايتان، يا خانه هاى عمه هايتان، يا خانه هاى دائيهايتان، يا خانه هاى خـاله هـايـتـان، يـا خـانه اى كه كليدش در اختيار شما است، يا خانه هاى دوستانتان، بر شـمـا گـنـاهـى نـيـسـت كـه بـطـور دسـتـه جـمـعـى يا جداگانه غذا بخوريد، و هنگامى كه داخل خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلام و تحيتى پـر بـركـت و پـاكـيـزه، اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند شايد انديشه كنيد.

تفسير:

خانه هائى كه غذا خوردن از آنها مجاز است

از آنـجـا كـه در آيـات سـابـق سـخـن از اذن ورود در اوقات معين يا به طور مطلق به هنگام داخـل شـدن در مـنـزل اختصاصى پدر و مادر بود، آيه مورد بحث در واقع استثنائى بر اين حـكـم اسـت كـه گـروهـى مـى تـوانـنـد در شـرائط مـعـيـنـى بـدون اجـازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (بـر نـابـينا و افراد شل و بيمار گناهى نيست كه با شما هم غذا شود)( ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج ) .

چـرا كـه طـبـق صـريـح بـعضى از روايات، اهل مدينه پيش از آنكه اسلام را پذيرا شوند افـراد نـابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند.

و بـه عـكس بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند نه به اين عـلت كـه از هـم غـذا شـدن بـا آنـهـا تـنـفـر داشـتـنـد، بـلكـه بـه ايـن دليـل كـه شـايد اعمى، غذاى خوب را نبيند و آنها ببينند و بخورند و اين بر خلاف اخلاق اسـت، و هـمـچنين در مورد افراد لنگ و بيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پيشى بگيرند.

به هر دليل كه بود با آنها هم غذا نمى شدند، و روى همين جهت افراد اعمى و لنگ و بيمار نيز خود را كنار مى كشيدند، چرا كه ممكن بود مايه ناراحتى ديگران شوند و اين عمل را براى خود گناه مى دانستند.

ايـن مـوضـوع را از پـيـامـبـر خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه سـؤ ال كردند آيه فوق نازل شد و گفت: هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند.

البـتـه در تـفـسـير اين جمله مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اينكه آيه ناظر به استثناى اين سه گروه از حكم جهاد است.

و يـا ايـنـكه منظور اين است كه شما مجازيد اين گونه افراد ناتوان را با خود به خانه هـاى يـازده گـانـه اى كـه در ذيـل آيـه بـه آن اشـاره شـده ببريد و آنها نيز از غذاى آنها بخورند.

ولى اين دو تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد و با ظاهر آيه سازگار نيست (دقت كنيد).

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند: (بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گـرفـتن اجازه غذا بخوريد: خانه هاى خودتان ) (منظور فرزندان يا همسران است كه از آن تعبير به خانه خود شده است )( و لا على انفسكم ان تاكلوا من بيوتكم ) .

(يا خانه هاى پدرانتان )( او بيوت آبائكم ) .

(يا خانه هاى مادرانتان )( او بيوت امهاتكم ) .

(يا خانه هاى برادرانتان )( او بيوت اخوانكم ) .

(يا خانه هاى خواهرانتان )( او بيوت اخواتكم ) .

(يا خانه هاى عموهايتان )( او بيوت اعمامكم ) .

(يا خانه هاى عمه هايتان )( او بيوت عماتكم ) .

(يا خانه هاى دائيهايتان )( او بيوت اخوالكم ) .

(يا خانه هاى خاله هايتان )( او بيوت خالاتكم ) .

(يا خانه اى كه كليدش در اختيار شما است )( او ما ملكتم مفاتحه ) .

(يا خانه هاى دوستانتان )( او صديقكم ) .

البته اين حكم شرائط و توضيحاتى دارد كه بعد از پايان تفسير آيه خواهد آمد.

سـپـس ادامـه مـى دهـد: (بـر شـمـا گـنـاهـى نـيـست كه به طور دستجمعى يا جداگانه غذا بخوريد)( ليس عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا ) .

گـويـا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهائى، ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند، قرآن به آنها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است.

بـعـضى نيز گفته اند كه گروهى از عرب مقيد بودند كه غذاى مهمان را به عنوان احترام جداگانه ببرند و خود با او هم غذا نشوند (مبادا شرمنده يا مقيد گردد) آيه اين قيدها را از آنها برداشت و تعليم داد كه اين يك سنت ستوده نيست.

بعضى ديگر گفته اند كه: جمعى مقيد بودند كه اغنياء با فقيران غذا نخورند، و فاصله طـبـقاتى را حتى بر سر سفره حفظ كنند، قرآن اين سنت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.

مانعى ندارد كه آيه ناظر به همه اين امور باشد.

سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده مى گويد:

(هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از نـزد خـداونـد، سـلام و تـحـيـتـى پـر بركت و پاكيزه )( و اذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة ) .

و سـر انـجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: (اين گونه خداوند آيات خويش را براى شـمـا تـبـيـيـن مـى كـنـد، شايد انديشه و تفكر كنيد)( كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تعقلون ) .

در اينكه منظور از اين (بيوت ) (خانه ها) چه خانه هائى است؟ بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانه فوق مى دانند.

و بعضى ديگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند.

ولى پـيـدا اسـت كـه آيـه مـطـلق اسـت و هـمـه خـانـه هـا را شـامـل مـى شـود، اعـم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شـود، و يـا غـيـر آن از خـانه هاى دوستان و خويشاوندان يا غير آنها، زيرا هيچ دليلى بر تقييد مفهوم وسيع آيه نيست.

و اما اينكه منظور از سلام كردن بر خويشتن چيست؟ باز در اينجا چند تفسير ديده مى شود:

بعضى آن را به معنى سلام كردن بعضى بر بعضى ديگر دانسته اند، همانگونه كه در داسـتـان بنى اسرائيل (سوره بقره آيه ۵۴) خوانديم( فاقتلوا انفسكم ) : (بعضى از شما، بعضى ديگر را به عنوان مجازات بايد بقتل برسانند).

بـعـضـى از مفسران آن را به معنى سلام كردن بر همسر و فرزندان و خانواده دانسته اند، چـرا كـه آنـهـا بـه منزله خود انسانند، و لذا تعبير به (انفس ) شده است، در آيه مباهله (سـوره آل عـمـران آيـه ۶۱) نـيـز ايـن تـعـبـيـر ديـده مـى شود، و اين نشان مى دهد كه گاه نـزديـكـى شـديـد يـك فـرد بـه ديگرى سبب مى شود كه از او تعبير به (نفس ) (خود انـسـان ) كـنـنـد، آن گـونـه كه نزديك بودن على (عليه‌السلام ) به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سبب اين تعبير شد.

بعضى از مفسران نيز آيه فوق را اشاره به خانه هائى مى دانند كه شخصى در آن ساكن نيست، انسان به هنگام ورود در آنجا با اين عبارت بر خويشتن سلام مى كند:( السلام علينا مـن قـبـل ربـنـا ) (درود بـر مـا از سـوى پـروردگـار مـا)( ياالسلام علينا و على عباد الله الصالحين ) (درود بر ما و بر بندگان صالح خدا).

مـا فكر مى كنيم منافاتى در ميان اين تفسيرها نباشد، به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سـلام كـرد، مـؤ مـنـان بـر يـكـديگر، و اهل منزل بر يكديگر، و اگر هم كسى نباشد، سلام كردن بر خويشتن، چرا كه همه اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.

لذا در حـديـثـى از امـام بـاقر (عليه‌السلام ) مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤ ال كـردنـد در جـواب فـرمـود: هـو تـسـليـم الرجـل عـلى اهـل البيت حين يدخل ثم يردون عليه فهو سلامكم على انفسكم: (منظور سلام كردن انسان بـر اهل خانه است، به هنگامى كه وارد خانه مى شود، آنها طبعا به او پاسخ مى گويند، و سلام را به خود او باز مى گردانند و اين است سلام شما بر خودتان.

و بـاز از هـمـان امـام (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم كـه مـى فـرمـود: اذا دخـل الرجـل مـنـكـم بـيـتـه فـان كـان فـيـه احـد يـسـلم عـليـه، و ان لم يـكـن فـيـه احـد فـليـقـل السـلام عـليـنـا مـن عـنـد ربـنـا يـقـول الله عـز و جل تحية من عند الله مباركة طيبة: (هنگامى كه كسى از شما وارد خانه اش مى شود اگر در آنـجـا كـسـى بـاشـد بـر او سـلام كـنـد، و اگر كسى نباشد بگويد: سلام بر ما از سوى پروردگار ما، همانگونه كه خداوند در قرآن فرموده: تحية من عند الله مباركة طيبة.

نكته ها:

۱ـ آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازه آنها نيست؟

چـنـانكه در آيه فوق ديديم خداوند اجازه داده است كه انسان از خانه هاى بستگان نزديك و بعضى از دوستان و مانند آنها - كه مجموعا يازده مورد مى شود - غذا بخورد، و در آيه اجازه گرفتن از آنها شرط نشده بود، و مسلما مشروط به اجازه نيست چون با وجود اجازه از غذاى هر كس مى توان خورد و اين يازده گروه خصوصيتى ندارد.

ولى آيـا احـراز رضـايـت بـاطـنـى (بـه اصـطـلاح از طـريـق شـاهـد حال ) به خاطر خصوصيت و نزديكى كه ميان طرفين است شرط است؟

ظـاهـر اطـلاق آيـه ايـن شـرط را نـيـز نـفـى مـى كـنـد، هـمـيـن انـدازه كـه احتمال رضايت او باشد (و غالبا رضايت حاصل است ) كافى مى شمرد.

ولى اگـر وضع طرفين به صورتى در آمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گر چـه ظـاهـر آيـه نيز از اين نظر اطلاق دارد اما بعيد نيست كه آيه از چنين صورتى منصرف بـاشـد، بـه خـصـوص ايـنـكـه ايـنـگـونـه افـراد، نـادرنـد و مـعـمـولا اطـلاقـات شامل اين گونه افراد نادر نمى شود.

بـنـابـرايـن آيـه فـوق، در مـحـدوده خـاصـى، آيـات و روايـاتـى را كـه تـصـرف در اموال ديگران را مشروط به احراز رضايت آنها كرده است تخصيص مى زند، ولى تكرار مى كنيم اين تخصيص در محدوده معينى است، يعنى غذا خوردن به مقدار نياز، خالى از اسراف و تبذير.

آنـچـه در بـالا ذكـر شـد در مـيـان فـقـهـاى مـا مـشهور است، و قسمتى از آن نيز صريحا در روايات آمده.

در روايـت مـعـتـبـرى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم هنگامى كه از اين آيه - جمله او صـديـقـكـماز آنـحـضـرت سـؤ ال كـردنـد فـرمـود: هـو و الله الرجل يدخل بيت صديقه

فـيـاكـل بـغـيـر اذنـه: (بـه خـدا قـسـم مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان داخل خانه برادرش مى شود و بدون اجازه غذا مى خورد).

روايـات مـتعدد ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده كه در آنها آمده است اذن گرفتن در اين موارد شرط نيست (البته اختلافى در ميان فقهاء نيست كه با نهى صريح يا علم به كراهت جايز نيست و آيه از آن انصراف دارد).

در مورد (عدم افساد) (و عدم اسراف ) نيز در بعضى از روايات تصريح شده است.

تـنـهـا چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه روايتى كه در همين باب وارد شده مى خـوانـيـم: تـنها از مواد غذائى خاصى مى توان استفاده كرد نه هر غذائى ولى از آنجا كه اين روايت مورد اعراض فقهاء است، سند آن معتبر نخواهد بود.

بـعـضـى ديـگـر از فـقهاء طعامهاى نفيس و عالى كه صاحبخانه احيانا براى خود يا مهمان مـحـتـرمـى و يـا مـواقـع خـاصـى ذخـيـره كـرده است استثناء كرده اند، و اين استثناء به حكم انصراف آيه از اين صورت بعيد به نظر نمى رسد.

۲ - فلسفه اين حكم اسلامى

مـمـكـن اسـت ايـن حـكـم اسـلامـى در مـقـايـسه با احكام شديد و محكمى كه در تحريم غصب در بـرنـامه هاى اسلامى آمده سؤ ال انگيز باشد كه چگونه اسلام با آنهمه دقت و سختگيرى كه در مساءله تصرف در اموال ديگران نموده چنين امرى را مجاز شمرده است؟!

ما فكر مى كنيم اين سؤ ال متناسب با محيطهاى صددرصد مادى همچون محيط اجتماعى غربيها است كه حتى فرزندان خود را كمى كه بزرگ شوند از خانه بيرون مى كنند! و عذر پدر و مادر را به هنگام پيرى و از كار افتادگى مى خواهند! و هرگز حاضر نيستند در برابر آنـهـا حـقـشناسى و محبت كنند، چرا كه تمام مسائل در آنجا بر محور روابط مادى و اقتصادى دور مى زند، و از عواطف انسانى خبرى نيست!.

ولى ايـن مـسـاءله بـا توجه به فرهنگ اسلامى و عواطف ريشه دار انسانى، مخصوصا در زمـيـنه نزديكان و بستگان و دوستان خاص، كه حاكم بر اين فرهنگ است به هيچوجه جاى تعجب نيست.

در حـقـيـقـت اسـلام پـيـونـدهـاى نـزديـك خـويـشـاونـدى و دوسـتـى را مـا فـوق ايـن مـسـائل دانـسـتـه اسـت، و ايـن در حـقـيـقـت حـاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعه اسـلامـى بـايـد حـاكـم بـاشـد، و تـنـگ نظريها و انحصارطلبيها و خودخواهى ها از آن دور گردد.

بـدون شـك احـكـام غـصـب در غـيـر ايـن مـحـدوده حـاكـم اسـت، ولى اسلام در اين محدوده خاص مـسـائل عـاطـفى و پيوندهاى انسانى را مقدم شمرده، و در واقع الگوئى است براى ساير روابط خويشاوندان و دوستان.

۳ - منظور از صديق كيست؟

بدون شك صداقت و دوستى معنى وسيعى دارد و منظور از آن در اينجا مسلما دوستان خاص و نـزديـكـنـد كـه رفـت و آمـد بـا يـكـديـگـر دارند، و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند كه به مـنـزل يـكـديـگـر بـرونـد و از غـذاى هـم بـخـورنـد، البـتـه هـمـانـگـونـه كـه در اصـل مـسـاءله يـاد آور شـديم در اين گونه موارد احراز رضايت شرط نيست همان اندازه كه يقين به نارضائى نداشته باشد كافى است.

لذا بـعـضـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن جـمـله گـفـتـه انـد: منظور دوستى است كه در دوستيش صادقانه با تو رفتار مى كند، و بعضى ديگر گفته اند: دوستى است كه ظاهر و باطنش با تو يكى است، و ظاهرا همه اشاره به يك مطلب دارند.

ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر اجمالا روشن مى شود آنها كه تا اين اندازه در برابر دوستانشان گذشت ندارند در واقع دوست نيستند!

در اينجا مناسب است گسترش مفهوم دوستى و شرائط جامع آن را كه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده بشنويم: امام (عليه‌السلام ) فرمود:

لا تـكـون الصـداقـة الا بـحـدودهـا، فـمـن كـانت فيه هذه الحدود او شى ء منها فانسبه الى الصداقة و من لم يكن فيه شى ء منها فلا تنسبه الى شى ء من الصداقة:

فاولها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدة.

و الثانى ان يرى زينك زينه و شينك شينه.

و الثالثة ان لا تغيره عليك ولاية و لا مال.

و الرابعة ان لا تمنعك شيئا تناله مقدرته.

و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا يسلمك عند النكبات:

(دوسـتـى جـز بـا حـدود و شـرائطـش امـكان پذير نيست، كسى كه اين حدود و شرائط يا بـخـشـى از آن در او بـاشـد او را دوسـت بدان، و كسى كه هيچيك از اين شرائط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست:

نخستين شرط دوستى آنست كه باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.

دومـين شرط اين است كه زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند.

سوم اين است كه مقام و مال، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد!

چهارم اين كه آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه ننمايد!

و پنجم كه جامع همه اين صفات است آنست كه تو را به هنگام پشت كردن روزگار رها نكند)!.

۴ - تفسير (ما ملكتم مفاتحه )

در پـاره اى از شـاءن نـزولهـا آمده است كه در صدر اسلام هنگامى كه مسلمانها به جهاد مى رفـتند گاهى كليد خانه خود را به افراد از كار افتادهاى كه قادر بر جهاد نبودند داده، و حتى به آنها اجازه مى دادند كه از غذاهاى موجود در خانه بخورند اما آنها احيانا از ترس اينكه مبادا گناهى باشد، از خوردن امتناع مى ورزيدند.

طـبـق ايـن روايـت منظور از ما ملكتم مفاتحه (خانه هائى كه مالك كليدهاى آنها شده ايد) همين است.

از (ابـن عـبـاس ۹ نـيـز نـقـل شـده كه منظور وكيل انسان و نماينده او نسبت به آب و ملك و زراعـت و چهارپايان است كه به او اجازه داده شده است از ميوه باغ به مقدار نياز بخورد و از شـيـر حيوانات بنوشد، بعضى نيز آن را به (شخص انباردار) تفسير كرده اند كه حق دارد كمى از مواد غذائى تناول كند.

ولى بـا تـوجه به ساير گروههائى كه در اين آيه، نام آنها برده شده، ظاهر اين است كه منظور از اين جمله، كسانى است كه كليد خانه خود را به خاطر ارتباط نزديك و اعتماد، بـه دسـت ديـگـرى مـى سـپـارند، ارتباط نزديك ميان اين دو سبب شده كه آنها نيز در رديف بستگان و دوستان نزديك باشند، خواه رسما وكيل بوده باشد يا نه.

و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات ايـن جـمله به وكيلى كه عهده دار سرپرستى اموال كسى است تفسير شده در واقع از قبيل بيان مصداق است و منحصر به آن نيست.

۵ - سلام و تحيت

(تحيت ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل از ماده (حيات ) است، و به معنى دعا كردن بـراى سـلامـت و حـيـات ديـگـرى مى باشد، خواه اين دعا به صورت (سلام عليكم ) يا (السلام علينا) و يا مثلا (حياك الله ) بوده باشد، ولى معمولا هر نوع اظهار محبتى را كه افراد در آغاز ملاقات نسبت به يكديگر مى كنند، (تحيت ) مى گويند.

منظور از( تحية من عند الله مباركة طيبة ) اين است كه تحيت را به نوعى با خدا ارتباط دهـنـد، يـعـنـى مـنـظـور از (سـلام عـليـكم ) اين باشد كه (سلام خدا بر تو باد) با (سـلامـتـى تـو را از خـدا مـى خـواهـم ) چرا كه از نظر يك فرد موحد، هر گونه دعائى بالاخره به خدا باز مى گردد و از او تقاضا مى شود و طبيعى است دعائى كه چنين باشد، هم پر بركت (مبارك ) و هم پاكيزه و (طيبه ) است.

(دربـاره سـلام و اهـمـيـت آن و وجـوب پـاسـخ دادن به هر گونه تحيت در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه ۴۱ذيل آيه ۸۶ سوره نساءبحث كرده ايم ).

آيه (23) تا (25) و ترجمه

( و لقد أرسلنا نوحا إلى قومه فقال ياقوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره أفلاتتقون ) (23)( فـقـال المـلؤ االذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـا هـذا إلا بـشـر مـثـلكـم يـريـد أن يتفضل عليكم و لو شاء الله لا نزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى أبائنا الا ولين ) (24)( إن هو إلا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين ) (25)

ترجمه:

23 - مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديم، به آنها گفت اى قوم من! خداوند يكتا را بـپـرسـتـيد كه غير از او معبودى براى شما نيست، آيا (باز از پرستش بتها) پرهيز نمى كنيد؟

24 - جـمـعـيت اشرافى (و مغرور) از قوم نوح كه كافر شده بودند گفتند: اين مرد بشرى اسـت هـمـچـون شـمـا كـه مـى خـواهـد بـر شما برترى جويد، اگر خدا مى خواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى نازل مى كرد، ما چنين چيزى هرگز در نياكان خود نشنيده ايم.

25 - او فقط مردى است كه مبتلا به نوعى از جنون است، بايد مدتى درباره او صبر كنيد (تا مرگش فرا رسد، يا از اين بيمارى رهائى يابد).

تفسير:

منطق كوردلان مغرور

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه، سـخـن از تـوحـيـد و مـعـرفـت خـداونـد و دلائل عظمت

او در جـهـان آفـرينش بود، همين مطلب را در آيات مورد بحث و آيات آينده از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان مى كند.

نـخـسـت از نوح نخستين پيامبر اولواالعزم و منادى توحيد شروع كرده مى گويد: (ما نوح را به سوى قومش فرستاديم، او به آنها گفت كه اى قوم من! الله خداوند يگانه يكتا را بـپـرسـتـيـد كـه غـيـر از او مـعـبـودى بـراى شـمـا نيست )( و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) .

(آيا با اين بيان روشن از پرستش بتها پرهيز نمى كنيد)؟( افلا تتقون ) .

(اما جمعيت اشرافى ثروتمند و مغرور كه چشمها را در ظاهر پر مى كنند و از درون خالى هـسـتـند، از قوم او گفتند: اين مرد تنها بشرى همچون شما است با اين قيد كه حس برترى جـوئى در او تـحـريـك شـده و مـى خـواهـد بـر شـمـا مـسـلط شـود و حـكـومـت كـنـد)!( فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـا هـذا الا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يتفضل عليكم ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب انـسـان بـودنـش را نـخـسـتـيـن عـيـبـش دانـسـتـنـد و بـه دنبال آن متهمش ساختند كه او يك فرد سلطه جو است و سخنانش از خدا و توحيد و دين و آئين، همه توطئه اى است براى رسيدن به اين مقصود!

سـپـس افـزودنـد: (اگـر خـدا مى خواست رسولى بفرستد حتما فرشتگانى را براى اين منظور نازل مى كرد)( و لو شاء الله لانزل ملائكة ) .

و بـراى تـكـمـيـل ايـن اسـتدلال واهى گفتند: (ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود نشنيده ايم كه انسانى دعوى نبوت كند و خود را نماينده خدا بداند)!( ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ) .

ولى اين سخنان بى اساس در روح اين پيامبر بزرگ اثر نكرد و نوح همچنان بـه دعـوت خود ادامه مى داد و نشانه اى از برترى جوئى و سلطه طلبى در كار او نبود، لذا او را بـه اتـهـام ديـگـرى مـتهم ساختند و آن اتهام (جنون و ديوانگى ) بود كه همه پـيـامـبران الهى و رهبران راستين را در طول تاريخ به آن متهم ساختند، گفتند: (او فقط مـردى اسـت كـه مـبـتلا به نوعى از جنون است بايد مدتى درباره او صبر كنيد تا مرگ او فـرا رسـد و يـا از ايـن جـنـون شـفـا يـابـد)!( ان هـو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين ) .

جـالب ايـنـكـه آنـهـا در ايـن تهمت خود نسبت به اين پيامبر بزرگ تعبير به جنة را (داراى نـوعـى جـنـون اسـت ) بـه كـار بـردنـد، تا بر اين واقعيت سرپوش نهند كه زندگى اين پـيـغـمـبـر و سـخـنـان او هـمـگى بهترين نشانه عقل و دانش او است در حقيقت آنها مى خواستند بـگـويـنـد هـمه اينها درست است، ولى جنون فنون و چهره هاى مختلفى دارد كه در بعضى مظاهر عقل نيز هست!!

جـمـله فـتـربـصـوا بـه حتى حين ممكن است اشاره به انتظار مرگ نوح باشد كه مخالفان بـراى آن دقـيـقـه شـمارى مى كردند تا آسوده خاطر شوند، و ممكن است تاءكيدى بر نسبت جنون به او باشد يعنى انتظار بكشيد تا از اين بيمارى بهبودى يابد!.

بـه هـر حـال آنـهـا در سـخـنـان خـود سـه نـوع اتـهـام واهـى و ضـد و نـقـيـض بـراى نـوح قائل شدند، و هر يك را دليل بر نفى رسالت او گرفتند.

نـخـسـت ايـنـكـه اصـولا ادعاى رسالت از ناحيه بشر دروغ است! چنين چيزى سابقه نداشت اگر خدا مى خواست بايد فرشتگانى بفرستد.

ديگر اينكه او مرد سلطه جوئى است و اين ادعا را وسيله اى براى رسيدن به اين هدف قرار داده است.

سوم اينكه او عقل درستى ندارد و آنچه مى گويد: از اين رهگذر است!.

و از آنـجـا كـه پـاسـخ ايـن ايـرادهـا و اتهامات بى اساس و پريشان همه روشن بود و در آيـات ديگر قرآن نيز آمده، قرآن در اينجا سخنى در اين زمينه نمى گويد. زيرا از يكسو مـسـلم اسـت رهـبـر انـسـان بـايـد از جـنـس خـود او بـاشـد تـا بـا نـيـازهـا و دردهـا و مسائل انسان آشنائى داشته باشد، بعلاوه هميشه پيامبران از جنس بشر بوده اند.

از سـوى ديـگـر از زنـدگـى پـيـامـبـران بـه خوبى روشن مى شود كه مساءله برادرى و تـواضـع و نـفـى هـر گـونـه سـلطـه جـوئى از بـارزتـريـن صـفـاتـشـان بـوده، و عـقل و هوش و درايتشان نيز حتى بر دشمنانشان آشكار بوده و در لابلاى گفته هاشان به آن اعتراف مى كردند.

آيه (26) تا (30) و ترجمه

( قال رب انصرنى بما كذبون ) (26)( فـاوحـيـنا إليه أن اصنع الفلك باعيننا و وحينا فإذا جاء أمرنا و فار التنور فاسلك فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و أهـلك إلا مـن سـبـق عـليـه القول منهم و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا إنهم مغرقون ) (27)( فاذا استويت أنت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجئنا من القوم الظلمين ) (28)( و قل رب أنزلنى منزلا مباركا و أنت خير المنزلين ) (29)( إن فى ذلك لايات و إن كنا لمبتلين ) (30)

ترجمه:

26 - (نوح ) گفت پروردگارا مرا در برابر تكذيبهاى آنان يارى كن.

27 - مـا بـه نـوح وحى كرديم كه كشتى را در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز و هنگامى كـه فـرمـان مـا (بـراى غـرق آنـان ) فرا رسد و آب از تنور بجوشد (كه اين نشانه فرا رسـيـدن طـوفـان اسـت ) از هـر يـك از انـواع حـيوانات يك جفت در كشتى سوار كن، و همچنين خانواده ات را، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شده است

(اشـاره بـه هـمـسر نوح و فرزند ناخلف اوست ) و ديگر درباره اين ستمگران با من سخن مگوى كه آنها همگى هلاك خواهند شد!

28 - و هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد بگو ستايش خدائى را كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد.

29 - و بـگـو پـروردگـارا مـا را در مـنزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى.

30 - (آرى ) در ايـن مـاجـرا آيـات و نـشـانـه هـائى بـراى صـاحـبـان عقل و انديشه است و ما مسلما همگان را آزمايش مى كنيم.

تفسير:

پايان عمر يك قوم سركش

در آيـات گـذشـتـه بـخشى از تهمتهاى ناروائى را كه دشمنان نوح به او زدند خوانديم ولى از آيـات ديـگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اذيت و آزار اين قوم سركش تنها مـنـحـصـر بـه اين امور نبود بلكه با هر وسيله توانستند او را در فشار قرار دادند و آزار كـردنـد، و نـوح حـداكـثـر تـلاش و كـوشـش خـود را در هـدايـت و نـجـات آنـهـا از چـنـگـال شـرك و كـفـر بـه خرج داد، هنگامى كه از تلاشهاى خود ماءيوس شد و جز گروه اندكى ايمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنانكه در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم:

(گـفـت: پـروردگـارا! مـرا در بـرابـر تـكـذيـبـهـائى كـه كـردنـد يـارى كـن )( قال رب انصرنى بما كذبون ) .

در ايـنـجـا فـرمـان پـروردگـار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح و ياران اندكش و نابودى مشركان لجوج فراهم شد.

(ما به نوح وحى فرستاديم كه كشتى را در حضور ما و طبق فرمان ما بساز)( فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا ) .

تعبير (باعيننا) (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تلاش و كوشش تو در ايـن راه در حـضور ما است و تحت پوشش حمايت ما، بنابراين با فكر راحت و آسوده به راه خود ادامه ده و از هيچ چيز ترس و واهمه نداشته باش.

ضـمـنـا تـعبير به (وحينا) نشان مى دهد كه نوح طرز كشتى ساختن و چگونگى آن را از وحى الهى آموخت، و گرنه چنان چيزى طبق نوشته تواريخ تا آن زمان سابقه نداشت، به همين دليل نوح كشتى را آنچنان متناسب با مقصد و مقصود خود ساخت كه هيچ كم و كسرى در آن نبود!

سـپـس ادامـه مـى دهـد هـنـگامى كه فرمان ما فرا رسد، و نشانه اش اين است كه آب از درون تنور خواهد جوشيد، بدان زمان طوفان نزديك شده است بلافاصله از تمام انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده ) انتخاب و در كشتى سوار كن )( فاذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين ) .

(و خـانـواده و دوسـتـان با ايمانت را بر كشتى سوار نما، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شـده اسـت ) (اشـاره به همسر نوح و يكى از فرزندانش است )( واهلك الا من سبق عليه القول منهم ) .

و باز اضافه مى كند: (و ديگر درباره اين ستمگران (كه هم بر خويش ستم كردند و هم بـر ديگران ) با من سخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد و جاى گفتگو نيست )( و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون ) .

البته اين اخطار به خاطر آن بود كه ممكن بود نوح تحت تاءثير عواطف انسانى يا عاطفه پدر و فرزندى قرار گيرد و باز درباره آنها شفاعت كند در حالى كه آنها ديگر شايسته شفاعت نبودند.

در آيه بعد مى فرمايد: (هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شـدى و اسـتـقـرار يـافـتـى خـدا را بـه خـاطر اين نعمت بزرگ سپاس بجا آور و بگو حمد خـدائى را كـه مـا را از قوم ستمگر رهائى بخشيد)( فاذا استويت انت و من معك على الفلك فقل الحمدلله الذى نجانا من القوم الظالمين ) .

و بـعـد از حـمـد و سـتـايـش خـدا در بـرابـر نـخـسـتـيـن نـعـمـت بـزرگ او يـعـنـى نـجـات از چـنگال ظالمان، از درگاهش چنين تقاضا كن (و بگو: پروردگارا! مرا در منزلگاهى پر بـركـت فـرود آر، و تـو بـهـتـريـن فـرود آورنـدگـانـى )( و قل رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ) .

واژه (مـنـزل ) مـمـكـن اسـت (اسـم مـكان ) باشد، يعنى بعد از پايان گرفتن طوفان كـشـتـى مـا را در سـرزمـيـنى فرود آور كه داراى بركات فراوانى باشد و ما بتوانيم با آسودگى خاطر به زندگى خود ادامه دهيم.

و نيز ممكن است (مصدر ميمى ) باشد، يعنى ما را به طرز شايسته اى فرود آر چرا كه بـعـد از پـايـان گـرفـتـن طـوفـان بـه هـنـگام نشستن كشتى بر زمين، خطرات زيادى اين سـرنـشـيـنـان را تـهـديـد مـى كـرد، نـبـودن جـاى مـنـاسب براى زندگى، كمبود غذا، انواع بيماريها، نوح از خدا مى خواهد كه او را به نحوى سالم و شايسته بر زمين فرود آورد.

و بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بحث اشاره به مجموع اين داستان كرده مى گويد: (در اين مـاجـراى نـوح و پـيروزيش بر ستمكاران و مجازات اين قوم سركش به شديدترين وجه، آيات و نشانه هائى براى صاحبان عقل و انديشه است )!( ان فى ذلك لايات ) .

(و ما به طور مسلم همگان را آزمايش مى كنيم )( و ان كنا لمبتلين ) ايـن جـمـله مـمـكن است اشاره به اين باشد كه ما قوم نوح را كرارا آزموديم و هنگامى كه از عهده آزمايشها برنيامدند هلاكشان كرديم.

و نـيـز مـمـكـن است اشاره به اين باشد كه ما همه انسانها را در هر عصر و زمان آزمايش مى كنيم و آنچه در آيات فوق گفته شد مخصوص ‍ مردم عصر نوح نبود، بلكه در همه اعصار و قرون در اشكال مختلف، آزمايشها صورت مى گيريد، و در اين آزمايشها آنها كه خار راه تكامل بشرند از سر راه برداشته مى شوند، تا بشريت به سير تكاملى خود همچنان ادامه دهد.

جـالب ايـنـكـه در آيـات فوق، تنها به مساءله ساختن كشتى و سوار شدن نوح و يارانش بر آن اكتفا شده و اما اينكه سرانجام گنهكاران به كجا رسيد پيرامون آن سخنى به ميان نيامده چرا كه با وعده الهى (انهم مغرقون ) مسلم مى شود چنين سرنوشتى دامان آنها را گرفته، چرا كه وعده اش تخلف ناپذير است.

ذكـر ايـن مـعـنـى نـيـز لازم اسـت كـه درباره قوم نوح و مبارزه آنها با اين پيامبر بزرگ و سـرنـوشـت دردنـاك آنـان و مـاجراى كشتى ساختن و جوشيدن آب از تنور و وقوع طوفان و غـرق فـرزنـد نـوح، سخن بسيار است كه ما قسمت زيادى از آن را در سوره هود جلد نهم از صـفـحه 68 تا صفحه 125 مشروحا آورده ايم و به خواست خدا بخش ديگرى هم در تفسير سوره نوح خواهد آمد.

آيه (31) تا (41) و ترجمه

( ثم أنشانا من بعدهم قرنا أخرين ) (31)( فارسلنا فيهم رسولا منهم أن اعبدوا الله مالكم من اله غيره أفلا تتقون ) (32)( و قـال المـلا مـن قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و أترفنهم فى الحيوة الدنيا ما هذا إلا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون ) (33)( و لئن أطعتم بشرا مثلكم إنكم إذا لخاسرون ) (34)( أيعدكم أنكم إذا متم و كنتم ترابا و عظاما أنكم مخرجون ) (35)( هيهات هيهات لما توعدون ) (36)( إن هى إلا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين ) (37)( إن هو إلا رجل افترى على الله كذبا و ما نحن له بمؤ منين ) (38)( قال رب انصرنى بما كذبون ) (39)( قال عما قليل ليصبحن نادمين ) (40)( فاخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقوم الظالمين ) (41)

ترجمه:

31 - سپس بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم.

32 - و در مـيـان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد، جز او معبودى براى شما نيست آيا (با اين همه از شرك و بت پرستى ) پرهيز نمى كنيد؟!

33 - ولى اشـرافيان خود خواه قوم او كه كافر شده بودند و لقاى آخرت را تكذيب كرده بـودنـد و نـاز و نـعـمـت در زنـدگـى دنـيـا بـه آنـهـا داده بـوديـم گـفـتند: اين بشرى است مثل شما! از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد!

34 - و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد مسلما زيانكاريد.

35 - آيـا او بـه شـما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد؟

36 - هيهات، هيهات از اين وعده هائى كه به شما داده مى شود!.

37 - غـيـر از ايـن زنـدگـى دنـيـا چـيـزى در كـار نيست، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنها را مى گيريد و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.

38 - او فقط مرد دروغگوئى است كه بر خدا افترا بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد.

39 - عرض كرد، پروردگارا! مرا در برابر تكذيبهاى آنها يارى فرما.

40 - (خـداوند) فرمود: به زودى آنها از كار خود پشيمان خواهند شد. (اما زمانى كه سودى به حالشان ندارد).

41 - سـرانـجام صيحه آسمانى آنها را به حق فرو گرفت و ما آنها را همچون خاشاك بر سيلاب قرار داديم دور باد از رحمت خدا قوم ستمگر!

تفسير:

سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر (قوم ثمود)

ايـن آيـات بـه بـحـث پـيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح (عليه‌السلام ) بر سر كار آمـدنـد پـرداخـتـه و مـنـطـق آنـهـا را كـه هـمـاهـنـگ منطق كفار پيشين بوده، و همچنين سرنوشت دردنـاكـشـان را شـرح مـى دهـد، و بـحـثـهـائى را كـه در آيـات گـذشـتـه ذكـر شـد تكميل مى كند.

نـخـسـت مـى گـويد: (ما بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم و قوم تازه اى به روى كار آمدند)( ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرين ) .

(قـرن ) از مـاده (اقتران ) به معنى نزديكى است، لذا به جمعيتى كه در عصر واحد زنـدگـى مـى كـنـند قرن گفته مى شود، و گاه به زمان آنها نيز قرن مى گويند، اندازه گـيـرى مدت قرن به سى سال يا صد سال صرفا جنبه قراردادى دارد و تابع سنتهاى اقوام مختلف مى باشد.

از آنجا كه بشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبر بزرگى را براى نشر دعوت توحيد و آئين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنانكه آيه بعد مى گويد: (ما در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد و جز او معبودى براى شما نيست )( فارسلنا فيهم رسولا منهم ان اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) .

ايـن هـمـان چـيـزى بـود كـه نـخـسـتـيـن پـايـه دعـوت هـمـه پـيـامـبـران را تشكيل مى داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همه اصلاحات فردى و اجتماعى است.

سـپـس ايـن رسـول الهـى براى تأكيد بيشتر به آنها مى گفت: (آيا در برابر اين دعوت صريح باز هم از شرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد)( افلا تتقون ) .

در ايـنـكه اين قوم كداميك از اقوام بودند؟ و پيامبرشان چه نام داشت؟ مفسران با بررسى آيات مشابه آن در قرآن دو احتمال داده اند:

نـخـسـت ايـنـكـه مـنـظـور (قـوم ثـمـود اسـت ) كـه در سـرزمـيـنـى در شمال حجاز زندگى مى كردند و پيامبر بزرگ الهى (صالح ) براى هدايت آنها مبعوث شـد، آنـهـا كـفـر ورزيـدند و راه طغيان پيش گرفتند، سرانجام به وسيله صيحه آسمانى (صاعقه اى مرگبار) از ميان رفتند.

شـاهـد ايـن تـفسير مجازات (صيحه ) است كه در پايان آيات مورد بحث براى آنها ذكر شده، و در سوره هود آيه 67 نيز صريحا در باره (قوم صالح ) آمده است.

ديـگـر ايـنـكه منظور (قوم عاد) است كه پيامبرشان (هود) بود و در بعضى از آيات قـرآن سـرگـذشت آنها بلافاصله بعد از سرگذشت نوح آمده و اين خود قرينهاى بر اين تفسير است.

امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـجـازات اين قوم طبق آيات 6 و 7 سوره (الحاقه ) تندباد شديدى بود كه هفت شب و هشت روز آنها را در هم مى كوبيد روشن مى شود تفسير اول صحيحتر است.

بـه هـر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سركش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چـه بود؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: (آن جمعيت اشرافى خودخواه كه خداوند يگانه را انـكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانى در اين زنـدگـى دنـيـا بـخـشـيـده بـوديـم گـفـتـنـد: ايـن فـقـط انـسـانـى اسـت مـثـل شـمـا، از آنـچـه شـمـا مـى خـوريـد مـى خـورد، و از آنـچـه مـى نـوشـيد مى نوشد)( و قـال المـلا مـن قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخره و اترفناهم فى الحياة الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون ) .

آرى جـمـعـيـتـى كـه در نـاز و نـعـمـت به سر مى بردند و به تعبير قرآن (ملا) بودند (ظـاهـرى چـشـم پـر كـن و درونـى از نور حق تهى داشتند) چون دعوت اين پيامبر بزرگ را مـخـالف هـوسهاى خود مى ديدند، و مزاحم منافع نامشروع و استكبار و برترى جوئى بى دليـلشـان مشاهده مى كردند و به خاطر همين ناز و نعمتها از خدا دور افتاده بودند و سراى آخـرت را انـكـار نـمودند، به ستيزه بر خواستند، درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.

آنـان انـسـان بـودن ايـن رهبران الهى و خوردن و نوشيدن آنها را همانند ساير مردم دليلى بـر نـفـى رسـالتـشـان گرفتند، در حالى كه اين خود تاءييدى بر رسالت اين بزرگ مـردان بـود كـه آنـهـا از مـيـان تـوده هـاى مـردم بـرمـى خـاستند كه دردها و نيازها شان را بخوبى درك كنند.

سـپـس بـه يـكـديـگر گفتند: (اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع زيانكاريد)!( و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ) .

ايـن كـوردلان توجه به اين نكته نداشتند كه خودشان انتظار داشتند مردم در اين وسوسه هـاى شـيـطـانى از آنان پيروى كنند و براى مبارزه با اين پيامبر همصدا شوند، اما با اين حـال پـيـروى از كـسـى را كـه از كـانـون وحـى كـمـك مـى گـيـريـد و قـلبـش بـه نور علم پروردگار روشن است عيب مى شمردند و مخالف آزادى و حريت انسان!

سـپـس بـه انـكـار مـعـاد كـه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خودكامگان و هوسرانان بود پـرداخـتند و گفتند: (آيا اين مرد به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان (پـوسـيـده ) شـديـد بـاز هـم از قـبرها بيرون مى آئيد و حيات نوينى را آغاز مى كنيد)؟!( ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون ) .

(هيهات! هيهات! از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود) (وعده هاى بى اساس و تو خالى!)( هيهات هيهات لما توعدون ) .

اصلا مگر ممكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت باز هم بـه زنـدگـى بـاز گـردد؟ چـنـيـن چـيـزى مـحـال اسـت محال!!

سپس با اين سخن انكار معاد را تاءكيد بيشترى كردند كه (غير از اين زندگى دنيا چيزى در كـار نـيـسـت، پـيـوسـتـه گـروهـى از مـا مـى مـيـرنـد و نـسـل ديـگـرى جـاى آنـهـا را مـى گيريد، و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست! و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)!( ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما نحن بمبعوثين ) .

سـرانـجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند: (او فـقـط مـرد دروغـگـوئى اسـت كـه بـر خـدا افـتـرا بـسـتـه، و بـه هـمـيـن دليـل مـا هـرگـز بـه او ايـمـان نـخـواهـيـم آورد)!( ان هـو الا رجل افترى على الله كذبا و ما نحن له بمؤ منين ) .

نـه رسـالتى از طرف خدا دارد، و نه وعده هاى رستاخيز او درست است، و نه برنامه هاى ديگرش، به همين دليل يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد.

هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و تمام پرده هاى حيا را دريدند، و بى شرمى را در انـكار رسالت و معجزات و دعوت انسانساز پيامبرشان را به آخرين حد رساندند، و خـلاصـه بـر هـمـه آنـهـا اتمام حجت شد، اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و (گـفـت: پـروردگـارا مـرا در مـقـابـل تـكـذيـبـهـاى آنـهـا يـارى كـن )( قال رب انصرنى بما كذبون ) .

آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى خواستند زدند، تو مرا كمك فرما.

(و از سـوى پـروردگـار بـه او گـفته شد كه آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گـشـت ) و مـيـوه درخـت تـلخـى را كـه نـشـانـده انـد خـواهـنـد چـشـيـد)( قال عما قليل ليصبحن نادمين ) .

اما زمانى پشيمان مى شوند كه سودى ندارد و راه بازگشت بسته است.

و همين طور شد (ناگهان صيحه آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت )( فاخذتهم الصيحة بالحق ) .

صـاعـقـه اى مـرگـبار با صدائى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد، همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد، و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت، بقدرى

سـريـع و كـوبـنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند چنانكه قرآن در پايان اين آيات مى گويد:

(ما آنها را همچون خار و خاشاك در هم كوبيده شده روى سيلاب قرار داديم )( فجعلناهم غثاء ) .

(دور باد از رحمت خداوند قوم ستمگر)!( فبعدا للقوم الظالمين ) .

نكته ها:

1 - زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن

در آيـات فوق رابطهاى ميان (اتراف ) (زندگى اشرافى و پرناز و نعمت ) و (كفر و تـكـذيـب لقـاى پـروردگار ديده مى شود، و به راستى چنين است، چرا كه صاحبان اين گـونـه زنـدگـانى معمولا تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى هر گونه كامجوئى و بـهـره گـيـرى از لذائذ حـيـوانـى دارنـد، و پـر واضـح اسـت كـه قـبـول مـراقـبت الهى و همچنين دادگاه بزرگ رستاخيز مانع مهمى در اين راه است، هم آرامش ‍ وجدانشان را بر هم مى زند، و هم زبان مردم را به روى آنها باز مى كند.

لذا ايـن گـونـه افـراد يـكـبـاره طـوق عبوديت پروردگار را از گردن بر مى دارند، و راه انـكار مبدء و معاد را پيش مى گيرند و به تعبيرى كه در آيات فوق خوانديم مى گويند: زنـدگى همين است و بس و هيچ خبر ديگرى نيست و هر كس غير اين بگويد دروغگو است! دم غـنـيـمـت اسـت و ايـن چـهـار روزه عمر را بايد خوش بود، از هر چمنى بايد گلى چيد و از هر وسـيـله لذتـى لذت جـسـت! و ايـنـچـنـيـن خـلافـكـاريـهـا و زشـتـيـهـاى اعمال خود را توجيه مى كنند.

از ايـن گـذشـتـه فراهم ساختن چنان زندگى پر زرق و برق بدون غصب حقوق ديگران و ظلم و ستم معمولا ممكن نيست، تا رسالت پيامبران و قيامت را انكار نكنند

اين راه براى آنها هموار نخواهد شد، و اينجاست كه مى بينيم اكثريت كسانى كه داراى چنين زنـدگـى هـسـتـنـد بـه همه چيز پشت پا مى زنند و با ديده تحقير و انكار به همه چيز مى نگرند.

ايـن بـيـنـوايـان كـور دل و اسـيـران چـنـگال هوى و هوس از سايه اطاعت و لطف پروردگار بـيـرون مـى رونـد، ولى طـوق عبوديت هوى و هوس ‍ و شهوت را بر گردن مى نهند، و خود بـنـده بـنـدگـان دگـر مـى شوند، افكارى منحط، ارواحى آلوده، و دلهائى سياه و تاريك دارنـد، دورنماى زندگى آنها شايد براى بعضى جالب باشد اما از نزديك وحشتناك است چـرا كـه نـا آرامـى حـاصـل از گـنـاه و تـرس از زوال نـعمتها و مرگ فكر آنها را همواره در اضطراب فرو مى برد.

2 - (تراب ) و (عظام )

(تراب ) به معنى خاك و (عظام ) به معنى استخوانها است، معمولا بدن انسان نخست تـبـديـل بـه اسـتـخـوانـهـاى پـوسـيـده و سـپـس ‍ خـاك مـى شـود، بـنـابـراين جاى اين سؤ ال باقى است كه چرا در آيه فوق، تراب بر عظام مقدم داشته شده است؟.

اين تعبير ممكن است اشاره به دو بخش مختلف بدن آدمى باشد نخست گوشتها فرو ميريزد و خاك مى شود و استخوانها سالها بعد از آن باقى مى ماند و سپس مى پوسد و از بين مى رود.

اين احتمال نيز قابل توجه است كه تراب اشاره به نياكان بسيار قديم باشد كه همگى خاك شدند و عظام اشاره به پدران كه استخوانهاى پوسيده آنها باقى است.

3 - غثاء چيست؟

در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه (قـوم ثـمود) بر اثر صيحه آسمانى همچون (غثاء) گـشتند، غثاء در اصل به معنى گياهان خشكيده اى است كه به صورت بسيار در هم ريخته بـر روى سـيـلاب قـرار دارد، هـمـچـنـيـن بـه كـفـهـائى كـه روى ديـگ در حال جوشيدن پيدا مى شود نيز غثاء مى گويند.

تـشـبيه اجساد بى جان آنها به غثاء اشاره به نهايت ضعف و ناتوانى و در هم شكستگى و بـى ارزش بـودن آنـها است، چرا كه خاشاك روى سيلاب از هر چيز بى ارزشتر و سبكتر اسـت نه از خود اراده اى دارد و نه بعد از گذشتن و فرو نشستن سيلاب اثرى از آن باقى مى ماند.

در مـورد صـيـحـه آسـمـانـى، شـرح مـبـسـوطـى در جـلد نـهـم صـفـحـه 164 (ذيـل آيه 67 سوره هود) داشتيم، البته اين مجازات منحصر به قوم ثمود نبود بلكه چند قوم گنهكار با همين عذاب الهى نابود شدند كه شرح آن را در همانجا بيان كرديم.

4 - يك سرنوشت عمومى

جـالب ايـنـكـه در آخـريـن جمله از آيات مورد بحث، مساءله را از صورت خصوصى بيرون آورده و بـه صـورت يـك قـانـون كـلى و همگانى بيان مى كند و مى فرمايد: دور باد قوم سـتـمـگـر از رحـمـت خـدا، و ايـن در حـقـيـقـت نـتـيـجـه گـيـرى نـهـائى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد از انكار و تكذيب آيات الهى و انكار معاد و رستاخيز و نتيجه دردناك آنها، مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست، بلكه همه ستمگران را در طول تاريخ شامل مى شود.


15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35