تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34200 / دانلود: 3629
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۴

نویسنده:
فارسی

آيه (۲۶) تا (۲۸) و ترجمه

( و إ ذ بوأنا لابرهيم مكان البيت أن لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود ) (۲۶)( و أذن فـى النـاس بـالحـج يـاءتـوك رجـالا و عـلى كل ضامر يأتين من كل فج عميق ) (۲۷)( ليـشـهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى أيام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الا نعم فكلوا منها و أطعموا البائس الفقير ) (۲۸)

ترجمه:

۲۶ - به خاطر بياور زمانى را كه محل خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم (تا اقدام بـه بـنـاى خـانـه كـنـد و بـه او گـفتيم ) چيزى را شريك من قرار مده، و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان (از آلودگى بتها و از هر گونه آلودگى ) پاك گردان.

۲۷ - و مـردم را دعـوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دور (به سوى خانه خدا) بيايند.

۲۸ - تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حياتبخش ) باشند، و نام خدا را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (هنگام قربانى كردن )

بـبـرنـد (و هـنـگامى كه قربانى كرديد) از گوشت آنها بخوريد، و بينواى فقير را نيز اطعام نمائيد.

تفسير:

دعوت عام براى حج!

به تناسب بحثى كه در آيه گذشته پيرامون مسجدالحرام و زائران خانه خدا آمد در آيات مـورد بـحـث نـخـسـت بـه تـاريـخـچـه بـنـاى كـعـبـه بـه دسـت ابـراهـيـم خليل (عليه‌السلام ) و سپس مساءله وجوب حج، و فلسفه آن، و بخشى از احكام اين عبادت بـزرگ اشـاره مـى كـنـد، و يـا به تعبير ديگر آيه گذشته مقدمه اى بود براى بحثهاى گوناگون اين آيات.

ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده، مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه مـحل خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند( و اذ بوأنا لابراهيم مكان البيت ) .

(بواء) در اصل از ماده (بواء) به معنى مساوات اجزاى يك مكان و مسطح بودن آن است، سپس به هر گونه آماده ساختن مكان اطلاق شده است.

منظور از اين جمله در آيه فوق طبق روايات مفسران اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كـه در زمـان آدم سـاخـتـه شده بود و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود به ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) نـشان داد، طوفانى وزيد و خاكها را به عقب برد و پايه هاى خـانـه آشـكـار گـشت، يا قطعه ابرى آمد و در آنجا سايه افكند، و يا به هر وسيله ديگر خـداونـد مـحـل اصـلى خـانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت، و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.

سـپـس اضـافـه مـى كـند هنگامى كه خانه آماده شد به ابراهيم خطاب كرديم: اين خانه را كانون توحيد كن، و ( چيزى را شريك من قرار مده، و خانه ام را براى طواف كنندگان و قـيـام كـنـنـدگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن )( ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود ) . در حقيقت ابراهيم (عليه‌السلام ) ماءمور بـود خـانـه كـعـبه و اطراف آن را از هر گونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هر گونه بت و مـظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد، تا بندگان خدا در اين مكان پاك جز به خدا نينديشند، و مـهـمـتـريـن عـبـادت ايـن سـرزمـين را كه طواف و نماز است در محيطى پيراسته از هرگونه آلودگى انجام دهند.

از مـيـان اركـان نـمـاز در آيـه فـوق بـه سـه ركـن عـمـده كـه (قـيـام ) و (ركـوع ) و (سجود) است به ترتيب اشاره شده، چرا كه بقيه در شعاع آن قرار دارد هر چند جمعى از مـفـسـران (قـائمين ) را در اينجا به معنى (مقيمين در مكه ) تفسير كرده اند ولى با تـوجـه بـه مـسـأله طـواف و ركـوع و سـجـود كـه قـبـل و بـعد از آن آمده است شك نيست كه قيام در اينجا به معنى قيام نماز است و اين معنى را بـسـيـارى از مـفـسـران شـيـعـه و اهـل تـسـنـن بـرگـزيـده يـا بـه عـنـوان يـك تـفـسـيـر نقل كرده اند.

ضـمنا بايد توجه داشت كه (ركع ) جمع (راكع ) (ركوع كننده ) و (سجود) جمع (ساجد) (سجده كننده ) مى باشد و اينكه در ميان اين دو (الركع السجود) واو عطف نيامده، بلكه به صورت توصيف ذكر شده به خاطر نزديكى اين دو عبارت به يكديگر است.

بـعـد از آمـاده شـدن خـانـه كـعـبه براى عبادت كنندگان، خدا به ابراهيم (عليه‌السلام ) دسـتـور مـى دهد: در ميان مردم براى حج اعلام كن تا پياده و سوار بر مركبهاى لاغر، از هر راه دور قـصـد خـانـه خـدا كـنـنـد( و اذن فـى النـاس بـالحـج يـاتـوك رجـالا و عـلى كل ضامر ياتين من كل فج عميق ) .

(اذن ) از مـاده اذان بـه مـعـنـى اعـلام و (رجـال ) جـمـع (راجـل ) بـه مـعـنـى (پـيـاده )، و (ضـامـر) بـه معنى حيوان لاغر، و (فج ) در اصـل بـه مـعـنى فاصله ميان دو كوه و سپس به جاده هاى وسيع اطلاق شده و (عميق ) در اينجا به معنى دور است.

در روايتى كه در تفسير (على بن ابراهيم ) آمده مى خوانيم: (هنگامى كه ابراهيم چنين دسـتـورى را دريافت داشت عرض كرد خداوندا، صداى من به گوش مردم نمى رسد، اما خدا بـه او فـرمود: عليك الاذان و على البلاغ!:(تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم )!

(ابراهيم ) بر محل (مقام ) بر آمد، و انگشت در گوش گذارد و رو به سوى شرق و غرب كرد و صدا زد و گفت: ايها الناس كتب عليكم الحج الى البيت العتيق فاجيبوا ربكم: (اى مردم حج خانه كعبه بر شما نوشته شده، دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد.

و خـداونـد صـداى او را بـه گـوش هـمـگـان حـتـى كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بـودنـد رسـانـيـد، و آنها در پاسخ گفتند: لبيك اللهم لبيك!... و تمام كسانى كه از آن روز تا روز قيامت در مراسم شركت مى كنند از كسانى هستند كه در آن روز دعوت ابراهيم را اجابت كردند).

و اگـر حـجـاج پياده را مقدم بر سواره ذكر كرده به خاطر اين است كه مقام آنها در پيشگاه خـدا افـضـل اسـت چـرا كـه رنـج ايـن سـفـر را بـيـشـتـر تـحـمـل مـى كـنند، و به همين دليل در روايتى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خـوانـيـم: كسى كه پياده حج مى كند در هر گام هفتصد حسنه دارد در حالى كه سواره ها در هر گام هفتاد حسنه دارند.

و يـا بـه خاطر اين است كه اهميت زيارت خانه خدا را مشخص كند كه بايد با استفاده از هر گونه امكانات به سوى او آيند و هميشه در انتظار مركب سوارى ننشينند.

تعبير به (ضامر) (حيوان لاغر) اشاره به اين است كه اين راه، راهى است كه حيوانات را لاغـر مـى كند چرا كه از بيابانهاى سوزان و خشك و بى آب و علف مى گذرد و هشدارى است براى تحمل مشكلات اين راه.

و يـا ايـنـكـه حـيـوانـاتـى را انـتـخـاب كـنـنـد، ورزيـده و چـابـك و پـر تـحـمـل، حـيـوانـاتى كه در ميدان تمرين، لاغر شده و عضلاتى صفت و محكم دارند كه در ايـنـگـونه راهها حيوانات پروارى به كار نمى آيد (و انسانهاى پرورش يافته در ناز و نعمت نيز مرد اين راه نيستند).

تـعـبير به (من كل فج عميق ) اشاره به اين است كه نه فقط از راههاى نزديك بلكه از راهـهـاى دور نـيـز بـايـد بـه سـوى ايـن مـقـصـد حـركـت كـنـنـد (كـلمـه (كل ) در اينجا به معنى استقراء و فراگيرى نيست بلكه به معنى كثرت است ).

مفسر معروف (ابوالفتوح رازى ) در ذيل اين آيه سرگذشت جالبى را از مردى به نام ابـوالقـاسـم بـشـر بـن مـحـمـد نـقـل مـى كـنـد كـه مـى گـويـد: در حـال طـواف پـيـر مـردى را ديـدم در نهايت ضعف و ناتوانى كه آثار رنج سفر در چهره او نـمـايـان بـود و عصا به دست گرفته طواف مى كرد، نزديك او رفتم و از او پرسيدم از كجا مى آئى؟ گـفت: از راهى بسيار دور و پنج سال است كه راه سپرده ام تا به اينجا رسيده ام! از رنج سفر، پير و ناتوان شده ام، گفتم به خدا سوگند اين مشقتى بزرگ و در عين حال اطاعتى نيكو و محبتى صادقانه در پيشگاه حق است.

از شنيدن اين سخن شاد شد و لبخندى بر روى من زد و اين دو بيت را قرائت كرد:

زر من هويت و ان شطت بك الدار

و حال من دونه حجب و استار!

لا يمنعنك بعد من زيارته

ان المحب لمن يهواه زوار!

(آنـكس را كه دل به او بستهاى زيارت كن، هر چند خانه تو دور افتاده باشد و حجابها و پرده ها ميان تو و او جدائى بيفكند.

دورى راه هـرگـز نـبـايـد مـانـع تـو از زيـارتـش گـردد چـرا كـه دوسـت و عـاشـق بـه هـر حـال بـايـد بـه زيـارت مـحـبـوبش رود)! آرى جاذبه خانه خدا آنقدر زياد است كه دلهاى سـرشـار از ايمان را از تمام نقاط دور و نزديك به سوى خود جلب و جذب مى كند، پير و جـوان، كـوچـك و بـزرگ، از هر نژاد و قبيله از راه دور و نزديك لبيك گويان، عاشقانه بـه سـوى او مى آيند تا جلوه هاى ذات پاك خدا را در آن سرزمين مقدس با چشم جان تماشا كنند و رحمت بى دريغش را در روح خود لمس نمايند.

در آيـه بـعد در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حج پرداخته، مى فرمايد: آنها به اين سرزمين مقدس بيايند (تا منافع خويش را با چشم خود ببيند)( ليشهدوا منافع لهم ) .

مـفـسـران در تـفـسير كلمه منافع در اينجا سخن بسيار گفته اند، ولى كاملا روشن است كه هـيچگونه محدوديتى در اين لفظ نيست تمام منافع و بركات معنوى و نتائج مادى، فوائد فـردى و اجـتـمـاعـى، فـلسـفـه هـاى سـيـاسـى و اقـتـصـادى و اخـلاقـى را هـمـه شامل مى شود.

آرى بـايـد مـسـلمـانـان از هـمه نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تا شاهد و نـاظـر ايـن مـنافع باشند، چه تعبير زيبائى؟ شاهد و ناظر باشند، و آنچه را با گوش شنيده اند با چشم ببينند!.

لذا در كتاب كافى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم ربيع بن خثيم از امام، تفسير ايـن كلمه را خواست، امام در پاسخ فرمود: (منافع ) دنيا و (منافع ) آخرت را هر دو در بر مى گيريد.

به خواست خدا در نكات آيه از اين منافع گوناگون بطور مشروح سخن خواهيم گفت سپس اضـافـه مـى كـنـد: (و آنـهـا بـيـايند و قربانى كنند و نام خدا را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (به هنگام ذبح ) ببرند)

( و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام ) .

از آنـجا كه توجه اصلى در مراسم حج به جنبه هائى است كه با خدا ارتباط پيدا مى كند و روح ايـن عبادت بزرگ را منعكس مى سازد در آيه فوق از مراسم قربانى، تنها مساءله بـردن نـام خـدا را كـه يـكـى از شـرائط است بيان مى كند، اشاره به اينكه آنها به هنگام ذبـح قـربانى تمام توجهشان به خدا و قبول در گاه او است و استفاده از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد.

قـربـانـى كـردن حـيـوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خـدا، هـمـانـگـونـه كـه در سـرگـذشـت ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) و اسماعيل (عليه‌السلام ) و قربانى او آمـده اسـت، آنـهـا بـا ايـن عـمـل اعـلام مـى كـنـنـد كـه در راه او آماده هر گونه ايثارند حتى بذل جان.

بـه هـر حـال قـرآن بـا اين گفتار برنامه شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بتها را مى بردند، و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.

و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: (از گوشت حيوانات قربانى، هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نمائيد)( فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير ) .

ايـن احـتـمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه منظور از بردن نام خدا در (ايام معلومات ) تكبير و حمد و ثناى الهى در اين ايام است به خاطر نعمتهاى بى پايانش، مخصوصا به خـاطـر چـهـار پايانى كه روزى انسانها كرده كه از تمام اجزاى بدن آنها در زندگى خود بهره مى گيرند.

نكته ها:

۱ - ايام معلومات چيست؟

در آيـات فـوق خـداونـد دسـتـور مـى دهـد در (ايام معلومات ) ياد او كنيد، و در آيه ۲۰۳ سوره بقره همين امر به صورت ديگرى آمده است: و اذكروا الله فى ايام معدودات: (خدا را در ايام معدودى ياد كنيد).

در اينكه (ايام معلومات ) چيست؟ و آيا با (ايام معدودات ) كه در سوره بقره آمده يكى است يا متفاوت مى باشد؟ ميان مفسران گفتگو است و روايات نيز در اين زمينه متفاوت است:

گـروهـى از مفسران، طبق بعضى از روايات اسلامى، معتقدند كه منظور از ايام معلومات ده روز آغـاز ذيـحـجـه اسـت، و ايـام مـعـدودات، (ايـام التـشـريق ) يعنى روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذيحجه مى باشد، روزهائى كه نورانى و روشنى بخش همه دلها است.

در حالى كه گروهى ديگر، طبق بعضى ديگر از روايات، گفته اند: هر دو اشاره به ايام التشريق است، و ايام تشريق را گاهى همان سه روز گرفته اند و گاهى روز دهم يعنى عيد قربان را نيز بر آن افزوده اند.

جمله (فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه ) (كسى كه در دو روز مراسم ذكر خدا را بجا آورد گناهى بر او نيست ) كه در سوره بقره آمده نشان مى دهد كه ايام تشريق بيش از سه روز نـيـسـت، زيـرا تـعـجـيـل در آن، سـبـب مـى شـود كـه يـك روز از آن كـاسـتـه و تبديل به دو روز گردد.

ولى بـا تـوجـه به اينكه در آيات مورد بحث، بعد از ذكر ايام معلومات مساءله قربانى آمـده و مـى دانـيم قربانى معمولا در روز دهم انجام مى گيريد اين موضوع تاءييد مى شود كه ايام معلومات ده روز آغاز ذى الحجه است كه به روز دهم، روز قربانى ختم مى گردد، و بـه ايـن تـرتـيـب تـفـسـيـر اول كه دوگانگى مفهوم ايام معلومات با ايام معدودات باشد تقويت مى گردد.

امـا بـا تـوجه به وحدت تعبيرهائى كه در دو آيه وارد شده بيشتر اين مساءله به ذهن مى رسد كه هر دو اشاره به يك مطلب است، هدف در هر دو توجه به ياد خدا و نام خدا در ايام معينى است كه از دهم ذى الحجه شروع مى شود و به سيزدهم پايان مى يابد.

البته يكى از موارد ذكر نام خدا، ذكر نام او به هنگام قربانى است.

۲ - ذكر خدا در سرزمين منى

در روايـات متعددى مى خوانيم كه منظور از ذكر خداوند در اين ايام، تكبير مخصوصى است كـه بـعـد از نماز ظهر روز عيد قربان گفته مى شود، و تا پانزده نماز ادامه دارد (يعنى بعد از نماز صبح سيزدهم خاتمه مى يابد) و آن اين ذكر است

الله اكـبـر الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام ضـمـنـا در پـاره اى از روايـات تـصـريـح شـده كه تكبير در اين پانزده نوبت مخصوص كسانى است كه در سرزمين (منى ) و ايام حج باشد، اما كسانى كه در ساير بلادند اين تـكـبـيـرات را تـنها بعد از ده نماز مى خوانند (از نماز ظهر روز عيد شروع مى شود و به نماز صبح روز دوازدهم ختم مى گردد).

قـابـل تـوجه اينكه روايات تكبير شاهد ديگرى است بر اينكه (ذكر) در آيات فوق، جـنـبـه كـلى دارد و مـخـصوص ذكر خدا به هنگام قربانى كردن نيست هر چند اين مفهوم كلى شامل آن مصداق نيز مى شود (دقت كنيد).

۳ - فلسفه و اسرار عميق حج!.

مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات و آثار فراوانى در فـرد و جـامـعـه اسـلامـى اسـت كـه اگـر طبق برنامه صحيح انجام پذيرد و از آن بهره بـردارى درسـتـى شـود مـى تـوانـد هـر سـال مـنـشـاء تحول تازه اى در جوامع اسلامى گردد.

ايـن مـنـاسـك بـزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است كه هر يك از ديگرى ريشه دارتر و پر سودتر است:

۱ - بعد اخلاقى حج مهمترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسانها به وجـود مـى آورد، مـراسـم (احـرام ) انـسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لبـاسـهـاى رنـگـارنـگ و زر و زيـور بيرون مى برد، و با تحريم لذائذ و پرداختن به خودسازى كه از وظائف محرم است او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيت و صفا فرو مى برد، و آنها را كه در حال عادى بار سنگين امتيازات موهوم و درجه ها و مدالها را بر دوش خود احساس مى كنند يك مرتبه سبكبار و راحت و آسوده مى كند.

سپس مراسم ديگر حج يكى پس از ديگرى انجام مى گيريد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انـسـان را لحـظه به لحظه با خدايش محكم تر و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد، او را از گذشته تاريك و گناه آلودش بريده و به آينده اى روشن و پر از صفا و نور پيوند مى دهد.

مخصوصا توجه به اين حقيقت كه مراسم حج در هر قدم ياد آور خاطرات ابراهيم بتشكن، و اسماعيل ذبيح الله، و مادرش هاجر است، و مجاهدتها و گذشتها و ايثارگرى آنها را لحظه به لحظه در برابر چشمان انسان مجسم مى كند، و نيز توجه به اينكه سرزمين مكه عموما و مسجدالحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصا ياد آور خاطرات پيامبر اسلام و پيشوايان بـزرگ و مـجـاهـدتـهاى مسلمانان صدر اول است اين انقلاب اخلاقى عميق تر مى گردد، به گـونـه اى كـه در هـر گوشهاى از مسجدالحرام و سرزمين مكه انسان، چهره پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و على (عليه‌السلام ) و ساير

پيشوايان بزرگ را مى بيند، و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.

آرى ايـنـها همه دست به دست هم مى دهند و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دلهاى آماده فراهم مـى سـازند، به گونه اى توصيف ناشدنى ورق زندگانى انسان را بر مى گردانند و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند.

بـى جـهـت نـيـسـت كـه در روايـات اسـلامـى مـى خـوانـيـم: (كـسـى كـه حـج را بـه طـور كـامـل انجام دهد يخرج من ذنوبه كهيئته يوم ولدته امه!): از گناهان خود بيرون مى آيد همانند روزى كه از مادر متولد شده ).

آرى حـج بـراى مـسـلمـانـان يك تولد ثانوى است، تولدى كه آغازگر يك زندگى نوين انسانى مى باشد.

البـتـه احـتـيـاج بـه يـاد آورى نـدارد كـه ايـن بركات و آثار و آنچه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد نه براى كسانى است كه از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده، و مغز آن را بـدور افـكـنـده انـد و نـه بـراى آنـهـا كه حج را وسيله تفريح و سير و سياحت و يا تـظـاهـر و ريـا و تـهيه وسائل مادى شخصى قرار داده و هرگز به روح آن واقف نشده اند سهم آنها همان است كه به آن رسيده اند!

۲ - بـعـد سـياسى حج ـ: به گفته يكى از بزرگان فقهاى اسلام مراسم حج در عين اينكه خـالصـترين و عميقترين عبادات را عرضه مى كند، مؤ ثرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است.

روح عبادت، توجه به خدا، و روح سياست، توجه به خلق خدا است، اين دو در حج آنچنان به هم آميخته اند كه تار و پود يكپارچه!.

حج عامل مؤ ثرى براى وحدت صفوف مسلمانان است.

حج عامل مبارزه با تعصبات ملى و نژاد پرستى و محدود شدن در حصار مرزهاى جغرافيائى است.

حـج وسـيـله اى اسـت براى شكستن سانسورها و از بين بردن خفقانهاى نظامهاى ظالمانه اى كه در كشورهاى اسلامى حكمفرما مى شود.

حـج وسـيـله اى اسـت بـراى انـتـقـال اخـبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديـگـر، و بالاخره حج، عامل مؤثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين. و به همين دليل در آن ايام كه حاكمان جبار همچون بنى اميه و بنى عباس بر سـرزمـينهاى مقدس اسلامى حكومت مى كردند و هر گونه تماس ميان قشرهاى مسلمان را زير نظر مى گرفتند تا هر حركت آزاديبخش را سركوب كنند، فرا رسيدن موسم حج دريچه اى بـود بـه سـوى آزادى و تـمـاس قـشـرهـاى جـامـعـه بـزرگ اسـلامـى بـا يـكـديگر و طرح مسائل مختلف سياسى.

روى همين جهت امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) به هنگامى كه فلسفه فرائض و عبادات را مـى شـمـرد در بـاره حـج مـى گـويـد: الحج تقوية للدين: (خداوند مراسم حج را براى تقويت آئين اسلام تشريع كرد).

بى جهت نيست كه يكى از سياستمداران معروف بيگانه در گفتار پر معنى خود مى گويد: (واى بـه حـال مـسـلمـانـان! اگـر مـعـنـى حـج را نـفـهـمـنـد، و واى بـه حال دشمنانشان اگر معنى حج را درك كنند)!.

و حـتـى در روايـات اسـلامى، حج به عنوان جهاد افراد ضعيف شمرده شده، جهادى كه حتى پـيـر مـردان و پـيـر زنـان نـاتـوان بـا حـضـور در صحنه آن مى توانند شكوه و عظمت امت اسلامى را منعكس سازند، و با حلقه هاى تو در توى نمازگزاران گرد خانه خدا و سر دادن آواى وحدت و تكبير، پشت دشمنان اسلام را بلرزانند.

۳ - بـعد فرهنگى: ارتباط قشرهاى مسلمانان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤ ثرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها در آيد.

مـخـصـوصـا بـا تـوجه به اين نكته كه اجتماع شكوهمند حج، نماينده طبيعى و واقعى همه قشرهاى مسلمانان جهان است (چرا كه در انتخاب افراد براى رفتن به زيارت خانه خدا هيچ عـامـل مـصـنـوعـى مـؤ ثـر نـيـسـت و زوار كـعبه از ميان تمام گروهها، نژادها، زبانهائى كه مسلمانان به آن تكلم مى كنند بر خاسته و در آنجا جمع مى شوند).

لذا در روايـات اسـلامـى مـى خـوانـيـم: يـكـى از فـوائد حـج نـشـر اخـبـار و آثـار رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به تمام جهان اسلامى است.

(هـشام بن حكم ) كه از دوستان دانشمند (امام صادق (عليه‌السلام )) است مى گويد: از آنـحـضـرت در بـاره فـلسـفـه حـج و طـواف كـعـبـه سـؤ ال كـردم، فـرمـود: ان الله خـلق الخـلق... و امـرهـم بـمـا يـكون من امر الطاعة فى الدين و مـصـلحـتـهـم مـن امـر دنـيـاهم فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب و ليتعارفوا و لينزع كـل قـوم مـن التـجـارات مـن بـلد الى بـلد...، و لتـعـرف آثـار رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و تعرف اخباره و يذكر و لا ينسى:

(خـداونـد اين بندگان را آفريد... و فرمانهائى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جـمـله اجـتـمـاع مـردم شـرق و غـرب را (در آئيـن حـج ) مـقـرر داشت تا مسلمانان به خوبى يـكـديـگـر را بـشـناسند و از حال هم آگاه شوند، و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شـهـرى بـه شـهـر ديگر منتقل كنند... و براى اينكه آثار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آوردند و هرگز فراموش نكنند).

بـه هـمـين دليل در دورانها خفقان بارى كه خلفا و سلاطين جور اجازه نشر اين احكام را به مـسـلمـانـان نـمـى دادنـد آنـهـا بـا اسـتـفـاده از ايـن فـرصـت، مـشـكـلات خـود را حـل مـى كردند و با تماس گرفتن با ائمه هدى (عليهما‌السلام ) و علماى بزرگ دين پرده از چهره قوانين اسلام و سنت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر مى داشتند.

از سـوى ديـگر، حج مى تواند، مبدل به يك كنگره عظيم فرهنگى شود و انديشمندان جهان اسـلام در ايـامـى كـه در مـكه هستند گرد هم آيند و افكار و ابتكارات خويش را به ديگران عرضه كنند.

اصولا يكى از بدبختيهاى بزرگ اين است كه مرزهاى كشور اسلامى سبب جدائى فرهنگى آنـهـا شـود، مـسـلمـانـان هـر كـشـور تـنها به خود بينديشند، كه در اين صورت جامعه واحد اسـلامـى پـاره پـاره و نـابـود مـى گـردد، آرى حـج مـى تـواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.

و چـه جـالب مـى فـرمـايـد: امـام صـادق (عليه‌السلام ) در ذيـل همان روايت هشام بن حكم: و لو كان كل قوم انما يتكلمون على بلادهم و ما فيها هلكوا، و خـربـت البـلاد، و سقطت الجلب و الارباح و عميت الاخبار... (اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسائلى كه در آن است بينديشند همگى نابود مـى گـردند و كشورهايشان ويران مى شود، منافع آنها ساقط مى گردد و اخبار واقعى در پشت پرده قرار مى گيريد).

۴ - بـعـد اقـتـصادى حج بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح حـج مـنـافـات نـدارد بـلكـه طـبـق روايـات اسـلامـى يـكـى از فـلسـفـه آن را تشكيل مى دهد.

چه مانعى دارد مسلمانان در آن اجتماع بزرگ، پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند، و زمـيـنـه هـاى مـبـادلاتـى و تـجـارى را در مـيـان خـود بـه گونه اى فراهم سازند كه نه مـنـافعشان به جيب دشمنانشان بريزد، و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد، كه اين دنيا پرستى نيست، عين عبادت است و جهاد.

و لذا در هـمـان روايـت (هـشام بن حكم ) از امام صادق (عليه‌السلام ) ضمن بيان فلسفه هـاى حـج صـريحا به اين موضوع اشاره شده بود كه يكى از اهداف حج، تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است.

و در حديث ديگرى از همان امام (عليه‌السلام ) در تفسير آيه (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فـضـلا من ربكم ) (بقره - ۱۹۸) مى خوانيم كه فرمود: منظور از اين آيه كسب روزى است فاذا احل الرجل من احرامه و قضى فليشتر ليبع فى الموسم: (هنگامى كه انسان از احرام بـيـرون آيد و مناسك حج را بجا آورد در همان موسم حج خريد و فروش كند (و اين موضوع نه تنها گناه ندارد بلكه داراى ثواب است ).

هـمـيـن مـعـنـى در ذيل حديثى كه از (امام على بن موسى الرضا) (عليهما‌السلام ) بطور مـشـروح در بـيـان فـلسـفه هاى حج وارد شده است آمده و در پايان آن مى فرمايد:( ليشهدوا منافع لهم ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه آيـه (ليـشـهـدوا مـنـافـع لهـم ) هـم مـنـافـع مـعـنـوى را شامل مى شود و هم منافع مادى را كه از يك نظر همه معنوى است.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن عـبـادت بـزرگ اگـر بـطـور صـحـيـح و كـامـل مـورد بهره بردارى قرار گيرد و زوار خانه خدا در آن ايام كه در آن سرزمين مقدس حضور

فـعـال دارنـد و دلهـايـشـان آمـاده اسـت از ايـن فـرصـت بـزرگ بـراى حـل مـشـكـلات گـونـاگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقـتـصـادى اسـتـفـاده كـنـنـد، ايـن عـبـادت مـى تـوانـد از هـر نـظـر مشكل گشا باشد، و شايد به همين دليل است كه امام صادق (عليه‌السلام ) مى فرمايد: لا يـزال الديـن قائما ما قامت الكعبة: (مادام كه خانه كعبه بر پا است اسلام هم بر پا است ).

و نيز على (عليه‌السلام ) فرمود: خانه خدا را فراموش نكنيد كه اگر فراموش كنيد هلاك خواهيد شد الله الله فى بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا: (خدا را خـدا را، در مـورد خـانـه پروردگارتان، هرگز آن را خالى نگذاريد كه اگر آن را ترك گوئيد مهلت الهى از شما برداشته مى شود)!.

و نـيـز بـه خـاطـر اهـمـيـت ايـن مـوضـوع است كه فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گـشـوده شـده اسـت كـه اگـر يـكـسـال مـسـلمـانـان بـخـواهـنـد حـج را تعطيل كنند بر حكومت اسلامى واجب است كه با زور آنها را به مكه بفرستد.

۴ - تكليف گوشتهاى قربانى در عصر ما

از آيـات فـوق بـه خـوبى اين معنى استفاده مى شود كه هدف از قربانى كردن علاوه بر جـنـبـه هـاى مـعـنـوى و روحـانـى و تـقـرب بـه درگـاه خـداونـد ايـن است كه گوشت آن به مـصـرفـهـاى لازم بـرسـد هـم قـربانى كننده از آن استفاده كند و هم قسمتى را به فقيران نيازمند برساند.

از سوى ديگر تحريم اسراف در اسلام، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد چرا كه قرآن و روايات اسلامى و دليل عقل آن را اثبات كرده است.

از مـجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه مسلمانان مجاز نيستند گوشتهاى قربانى را در سرزمين منى بر روى زمين بيندازند تا گنديده شود و يا در زير خاكها مدفون كنند، و وجـوب قـربـانـى بـراى حـجـاج دليـل بـر چـنـيـن عـمـلى نـمـى تـواند باشد، بلكه اگر نـيـازمـنـدانـى در آن روز و در آن سـرزمـيـن پـيـدا نـشـونـد بـايـد آن را بـه مـنـاطـق ديـگـر حمل كنند و به مصرف برسانند و اين است مقتضاى جمع ميان ادله (دقت كنيد).

امـا مـتـاءسـفـانـه در عـصـر و زمـان مـا، بـسـيـارى از مـسـلمـانـان بـه حـكـم اول عـمـل كـرده، و حـكـم دوم را بـه دسـت فـرامـوشـى سـپـرده انـد، و هـر سال، هزاران هزار، قربانى كه گوشتهاى آنها مى تواند نيازمندى تغذيه گروه عظيمى از مـحـرومـان را تا مدتى طولانى بر طرف گرداند در آن سرزمين مقدس به وضع بسيار زنـنـده و نـامطلوبى نابود مى شود، و تاكنون بسيارى از علما و متفكران و قشرهاى ديگر اسـلامـى در اين زمينه با مقامات دولت حجاز صحبت كرده اند، و حتى داوطلب پرداخت هزينه هـاى مـؤ سـسـاتـى كه براى نگاهدارى و حمل و نقل آنها لازم است شده اند، اما جمود و خشكى روحـانـيـيـن وهـابى از يكسو، و بى اعتنائى مقامات دولت سعودى از سوى ديگر هنوز مانع انجام اين كار است.

قـطـع نـظـر از مـسـاءله تـحـريـم اسـراف كـه يـك امـر مـسـلم اسلامى است، اصولا صحنه قـربـانگاه در روز عيد قربان در حال حاضر بقدرى زننده و غير منطقى به نظر مى رسد كـه افـراد ضـعـيـف الايـمـان را بـه تـرديـد در اصل اين برنامه مى اندازد، و به دشمنان دستاويز محكمى مى دهد، بى آنكه بدانند اين نتيجه ندانم كارى هاى روحانيون آن منطقه و نـظـام حاكم بر آن سرزمين است، بنابراين حفظ عظمت اسلام و اصالت مناسك حج، ايجاب مى كند كه مسلمانان جهان از همه نقاط، مقامات اين كشور را تحت فشار قرار دهند تا به اين وضع وحشتناك پايان دهد و حكم اسلام را اجرا كند.

و اگر در روايات اسلامى مى خوانيم كه بيرون بردن گوشت قربانى از سرزمين منى يا از حـرم مـكه ممنوع است، اين مربوط به زمانهائى بوده كه مصرف كننده در آنجا به قدر كافى وجود داشته است. لذا در روايـت صـحـيـح كـه در مـنـابـع مـعـتـبـر از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم: يـكـى از يـاران امـام (عليه‌السلام ) از هـمين موضوع سؤ ال كـرد امـام فـرمـود: كنا نقول لا يخرج منها بشى ء لحاجة الناس اليه، فاما اليوم فقد كثر الناس فلا باس باخراجه: (ما سابقا دستور مى داديم كه چيزى از آن را از سرزمين مـنـى بـيـرون نبرند چرا كه مردم به آن نياز داشتند اما امروز چون مردم (و قربانيان آنها) فزونى يافته اند، بيرون بردن آنها بى مانع است ).

آيه (1) و (2) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( يا أيها الناس اتقوا ربكم إن زلزلة الساعة شى ء عظيم ) (1)( يوم ترونها تذهل كـل مرضعة عما اءرضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكرى و ما هم بسكرى و لكن عذاب الله شديد ) (2)

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - اى مردم از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز امر عظيمى است.

2 - روزى كـه آن را مى بينيد (آنچنان وحشت سر تا پاى همه را فرا مى گيرد كه ) مادران شـيـرده، كـودكـان شيرخوارشان را فراموش ‍ مى كنند، و هر باردارى جنين خود را بر زمين مى نهد و مردم را مست مى بينى، در حالى كه مست نيستند، ولى عذاب خدا شديد است!

تفسير:

زلزله عظيم رستاخيز

ايـن سـوره بـا دو آيـه تـكان دهنده و هيجان انگيز پيرامون رستاخيز و مقدمات آن شروع مى شـود، آيـاتى كه بى اختيار انسان را از اين زندگى گذراى مادى بيرون مى برد، و به آينده هول انگيزى كه در انتظار او است متوجه مى سازد

آيـنده اى كه اگر امروز به فكر آن، و آمادگى بر آن نباشد، به راستى وحشتناك است و اگر باشد دل انگيز و روح افزا است.

نـخست عموم مردم را بدون استثناء مخاطب ساخته و مى گويد: (اى مردم از پروردگارتان بترسيد، و پرهيز كارى پيشه كنيد كه زلزله رستاخيز، جريان مهم و عظيمى است( يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزلة الساعة شى ء عظيم ) .

خـطـاب (يـا ايها الناس )، دليل روشنى است بر اينكه هيچگونه تفاوت و تبعيضى از نـظـر نـژاد و زبـان و اعـصـار و قـرون و مـكـانـهـا و مـنـاطـق جـغـرافـيـائى و طـوائف و قبائل در آن نيست، و مؤ من و كافر، كوچك و بزرگ، پير و جوان، مرد و زن امروز و آينده همه در آن شريكند.

جـمـله (اتـقـوا ربـكـم ) عـصـاره تـمـام بـرنـامـه هاى سعادتبخش است، چرا كه از يكسو (تـوحـيـد) را بيان مى كند (ربكم ) و از سوى ديگر تقوا را و به اين ترتيب برنامه هاى عقيدتى و عملى در آن جمع است.

و با ذكر جمله( ان زلزلة الساعة شى ء عظيم ) حقيقتى را كه در بسيارى از آيات قرآن آمـده اسـت بـه طـور سـربـسـتـه بـازگـو مـى كـنـد، و آن ايـنـكه رستاخيز با يك انقلاب و تـحـول شـديد در سازمان عالم هستى بر پا مى گردد: كوهها از جا كنده مى شوند، درياها بـه هـم مـى ريـزند، زمين و آسمان در هم كوبيده مى شوند، و جهانى نو با زندگانى نو آغـاز مـى گـردد، مـردم در آسـتـانـه قيامت در وحشت عظيمى فرو مى روند، و سر از پا نمى شناسند.

آيـه بـعـد نـمـونـه هـائى از بازتاب اين وحشت عظيم را در چند جمله بيان كرده مى گويد: روزى كـه زلزله رسـتـاخيز را مشاهده كنيد آنچنان وحشت سر تا پاى همه را فرا مى گيرد كـه مـادران شـيـرده از كـودك شـيـرخـوارشـان غـافـل مـى شـونـد( يـوم تـرونـهـا تذهل كل مرضعة عما ارضعت ) .

(و هـر بـاردارى (در آن صـحـنـه بـاشـد) چـنـيـن خـود را سـقـط مـى كـنـد)( و تـضـع كل ذات حمل حملها ) .

سـومين بازتاب اينكه (مردم را به صورت مستان مى بينى، در حالى كه مست نيستند!)( و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى ) .

(ولى عـذاب خـدا شـديـد اسـت ) كه اين چنين هول و وحشت به دلها افكنده و انسانها را از خود بى خود ساخته است( و لكن عذاب الله شديد ) .

نكته ها:

1 - در زلزله هاى دنيا، و حوادث وحشتناك نيز گاهى اين پديده ها به صورت جزئى پيدا مـى شـود، يـعنى مادران كودكان خود را فراموش ‍ كرده، و بارداران جنين خود را ساقط مى كـنـنـد، و بـعـضـى همچون افراد مست از خود بى خود مى شوند ولى جنبه عمومى و همگانى نـدارد امـا زلزله رسـتـاخـيـز چـنـانـست كه از مشاهده آن همه مردم به اين حالات گرفتار مى شوند.

2 - اين آيات ممكن است اشاره به پايان جهان كه مقدمه رستاخيز است باشد در اين صورت زنـان بـاردار، يـا كـودكـان شـيـر خـوار مـفـهـوم اصـلى خـود را خـواهـد داشـت، ولى ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه اشاره به زلزله روز قيامت باشد (به قرينه جمله لكن عذاب الله شـديـد) در ايـن صـورت ذكـر جـمـله هـاى فـوق جـنـبـه مـثـال پـيـدا مى كند، يعنى آنقدر، صحنه وحشتناك است كه اگر زنان باردارى وجود داشته بـاشند همگى سقط جنين مى كنند، و اگر كودكان شيرخوارى باشند مادرها آنها را به كلى فراموش خواهند كرد.

3 - مى دانيم معمولا در ادبيات عرب از زنى كه كودك خود را شير مى دهد تعبير به مرضع مـى كنند ولى همانگونه كه جمعى از مفسران و بعضى از ارباب لغت نوشته اند، گاه اين كلمه به صورت مؤ نث (مرضعه ) آورده مى شود تا اشاره اى باشد به همان لحظه شير دادن، و به تعبير ديگر مرضع به زنى مى گويند كه مى تواند بچه خود را شير دهد، امـا مـرضـعـه مـخـصوص زنى است كه پستان خود را به دهان كودك شيرخوارش نهاده و در حال شير دادن است!.

بـنـابـرايـن تـعـبـيـر فـوق در آيـه نكته خاصى دارد زيرا مى گويد: شدت وحشت زلزله رسـتـاخـيـز آنـقـدر زيـاد اسـت كـه حـتى اگر مادر پستان در دهان كودك شير خوارش داشته باشد، چنان متوحش مى گردد كه بى اختيار، پستان از دهانش بيرون كشيده، فراموشش مى كند!

4 - جـمـله (تـرى الناس سكارى ) (مردم را به صورت مستان مى بينى ) اشاره به اين اسـت كـه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه مخاطب به اين جمله مى باشد (و احـتـمـالا مـؤ منان بسيار قوى الايمان كه قدم جاى قدمهاى او نهاده اند) از اين وحشت عظيم در امانند، زيرا مى گويد مردم را به اين حالت مى بينى، يعنى خودت چنين نيستى.

5 - بسيارى از مفسران و روات حديث در ذيل آيات مورد بحث روايتى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كرده اند كه ذكر آن در اينجا به مورد است و آن اينكه: دو آيـه آغـاز ايـن سـوره در يـكـى از شـبـهـاى (غـزوه بـنـى المـصـطـلق ) نازل شد در حالى كه مردم در حال حركت به سوى ميدان جنگ بودند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مردم را صدا زد، آنها توقف كردند و گرداگرد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حلقه زدند، حضرت اين آيات را بر آنها خواند صداى گريه از مردم بلند شد، و در آن شـب مـسـلمانان بسيار گريستند، هنگام صبح به قدرى نسبت به دنيا و زندگى دنيا بـى اعـتـنـا شـده بـودنـد كه حتى زين به روى مركبها ننهادند و خيمه اى بر پا نساختند، گروهى گريه مى كردند و گروهى نشسته در فكر فرو رفته بودند.

رسـولخـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آيا مى دانيد اين چه روزى است عرض كـردنـد: خدا و پيامبرش آگاهتر است، فرمود: روزى است كه از هر هزار نفر 999 نفر به سـوى دوزخ روان مى شوند و تنها يك نفر به سوى بهشت! اين امر بر مسلمانان سخت آمد و شـديـدا گـريـسـتـنـد؟ و عـرض كـردند پس چه كسى نجات خواهد يافت؟ پيامبر فرمود: گـنـهـكـارانـى غـيـر از شـمـا هـسـتـنـد كـه اكـثـريـت را تـشـكـيـل مـى دهـنـد مـن امـيـدوارم شـمـا حـداقـل يـك چـهـارم اهـل بـهـشت باشيد (مسلمانان تكبير گفتند) بعد فرمود: اميدوارم يك سوم اهـل بـهـشـت بـاشـيـد (بـاز هـم تـكـبـيـر گـفـتـنـد) بـعـد اضـافـه فـرمود: اميدوارم دو سوم اهل بهشت از شما باشد، چرا كه اهل بهشت 120 صفند كه 80 صف آنها از امت من هستند...).

آيه (3) و (4) و ترجمه

( و مـن النـاس مـن يـجـدل فـى الله بـغـيـر عـلم و يـتـبـع كل شيطن مريد ) (3)( كتب عليه أنه من تولاه فأنه يضله و يهديه إلى عذاب السعير ) (4)

ترجمه:

3 - گـروهـى از مـردم بـدون هـيچ علم و دانشى به مجادله درباره خدا برمى خيزند و از هر شيطان سر كشى پيروى مى كنند.

4 - بـر او نوشته شده كه هر كس ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش مى سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند.

تفسير:

پيروان شيطان!

از آنـجـا كـه در آيـات گذشته ترسيمى از وحشت عمومى مردم به هنگام وقوع زلزله قيامت بود در آيات مورد بحث حال گروهى از بيخبران را منعكس مى كند كه چگونه از چنين حادثه عظيمى غافلند.

مـى گويد: (گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى درباره خدا به مجادله برمى خيزند( و من الناس من يجادل فى الله بغير علم ) .

گـاه در اصـل تـوحـيـد و يـگـانـگـى حـق و نـفـى هـر گـونـه شـريـك جـدال مى كنند، و گاه در قدرت خدا نسبت به مساءله احياى مردگان و بعث و نشور، و در هر صورت هيچگونه دليلى بر گفته هاى خود ندارند.

جـمـعـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن آيـه در مـورد نـضـر بـن حـارث نـازل شـده كـه از مشركان متعصب و لجوج و پشت هم انداز بود، او اصرار داشت كه ملائكه دخـتـران خـدا هـسـتـند!، و قرآن مجموعهاى از افسانه هاى پيشينيان است كه به خدا نسبت داده شده!، و زندگى بعد از مرگ را منكر بود.

بـعـضـى ديـگـر آن را اشاره به همه مشركان دانسته اند كه در مساءله توحيد و قدرت خدا به مجادله برمى خاستند.

ولى بـا تـوجـه به اينكه شاءن نزولها هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند نتيجه اين دو قـول يـكـى اسـت و همه كسانى را كه به نوعى، از روى تقليد كوركورانه يا تعصب يا پـيـروى از خـرافـات و هـوا و هـوسـهـا، بـه جـدال در بـرابـر حـق بـرمـى خـيـزنـد شامل مى شود.

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: ايـنـگونه افراد كه تابع هيچگونه منطق و دانشى نيستند از هر شـيـطـان سـر كـش و مـتـمـردى تـبـعـيـت مـى كـنـنـد( و يـتـبـع كل شيطان مريد ) .

نه از يك شيطان كه از همه شيطانها! اعم از شياطين انس و جن كه هر يك از آنها براى خود نقشه و برنامه و حيله و دامى دارند.

واژه (مـريـد) از مـاده (مـرد) (بـر وزن سـرد) در اصل به معنى سرزمين بلندى است كه خالى از هر گونه گياه باشد، و به درختى كه از بـرگ خـالى شـود (امـرد) مـى گـويـنـد، و روى هـمـيـن جـهـت بـه نـوجوانانى كه مو در صورتشان نروئيده نيز امرد گفته مى شود.

در اينجا منظور از مريد كسى است كه عارى از هر گونه خير و سعادت و نقطه قوت است، و طبعا چنين كسى سركش و متمرد و ظالم و عصيانگر خواهد بود.

روشـن اسـت كـه پيروى از (شيطان بى همه چيز) انسان را به چه سرنوشتى مبتلا مى سازد.

لذا در آيه بعد مى گويد: بر او نوشته و مقرر شده است كه هر كس حلقه اطاعت و ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش مى سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند( كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير ) .

نكته ها:

1 - مـجـادله در بـرابـر حـق و باطل گرچه در واژه مجادله در عرف، مفهوم جر و بحث بى اساس و غيرمنطقى افتاده است ولى در اصل لغت چنين نيست بلكه به معنى هر گونه بحث و گـفـتـگو است كه گاه به حق و گاه به ناحق است و لذا قرآن به پيامبر دستور مى دهد: و جـادلهـم بـالتـى هـى احـسـن: (بـا مـخالفان خود با روشى كه بهتر است مجادله كن ) (نحل - 125).

2 - مـجـادله بـه بـاطـل راه شـيـطـان اسـت بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ مـعـتـقدند كه جمله يـجـادل فـى الله بغير علم اشاره به گفتگوهاى بى اساس ‍ مشركان است، و جمله و يتبع كل شيطان مريد اشاره به برنامه هاى عملى نادرست آنها است.

بعضى ديگر جمله اول را اشاره به اعتقادات فاسد و خرافى آنها دانسته و جمله دوم را به برنامه هاى عملى غلط و انحرافى آنان.

ولى از آنـجـا كـه آيـات قـبـل و بـعـد از آن پـيـرامـون مـبـانـى اعـتـقـادى و اصـول عـقـائد است بعيد نيست كه هر دو جمله اشاره به يك حقيقت باشد، و به تعبير ديگر طـرفـيـن نـفـى و اثـبـات يـك مـوضـوع اسـت. در جـمـله اول مـى گويد: آنها بدون علم و دانش و صرفا از روى تقليد و تعصب و هوا پرستى به مجادله درباره خدا و قدرت او

برمى خيزند، و جمله دوم مى گويد: كسى كه دنبال علم و دانشى نيست طبيعى است كه از هر شيطان طغيانگرى پيروى مى كند.

3 - چـرا از هـر شـيـطان؟ جالب اينكه نمى فرمايد: چنين كسى از شيطان پيروى مى كند، بلكه مى گويد از هر شيطان متمردى، و اين اشاره به آن است كه شياطين همه يك خط واحد و برنامه مشترك ندارند، بلكه هر يك براى خود راهى و دامى انتخاب كرده اند، آنچنان اين دامـهـا مـتـنـوع اسـت كـه انـسان در تشخيص آنها گم مى شود مگر آنها كه به خاطر ايمان و تـوكـل بـر خـدا در سـايـه حـمـايـت او قـرار گـرفـتـه انـد و مشمول جمله الا عبادك منهم المخلصين هستند.

ذكـر ايـن نـكـتـه نـيز لازم است كه تمرد و سركشى و خالى بودن از خير و بركت در مفهوم كلمه شيطان افتاده است ولى در اينجا مخصوصا كلمه مريد (فاقد هر گونه خير و سعادت بـودن ) را بـه عـنـوان تـأكـيـد پشت سر آن ذكر مى كند تا سرنوشت كسانى كه از چنين رهبرانى پيروى مى كنند كاملا روشن گردد.

4 - تفسير جمله كتب عليه مى دانيم اين تعبير به معنى مقرر و ملزم داشتن است خواه در عالم تكوين و آفرينش باشد و يا در عالم تشريع و احكام و قوانين.

ولى به هر حال نبايد توهم كرد كه اين جمله بوى جبر مى دهد، و شياطين مجبورند پيروان خـود را گمراه سازند، و به دار البوار بفرستند، بلكه اين نتيجه حتمى برنامه اى است كه آنها با ميل خود انتخاب كرده اند، مثلا هنگامى كه ابليس رئيس و سر سلسله شياطين، در بـرابـر فـرمـان خدا سرپيچى كرد و با ميل و اراده خود راه طغيان و حتى اعتراض به ذات پاك خدا را پيش گرفت، چنين كسى جز ايـنـكـه گـمراه و گمراه كننده باشد سرنوشتى نخواهد داشت و همچنين شيطانهاى ديگر از انس و جن.

ايـن درسـت بـه ايـن مـى مـاند كه بگوئيم هر كس معتاد به مواد مخدر شد، بدبختى و سيه روزى در پيشانيش نوشته مى شود، آيا اين دليل جبر است؟

آيه (5) تا (7) و ترجمه

( يـا ايـهـا الناس إن كنتم فى ريب من البعث فإنا خلقنكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثـم مـن مـضـغـة مـخـلقـة و غـيـر مـخـلقـة لنـبـيـن لكـم و نـقـر فـى الا رحـام مـا نـشـاء إلى أجـل مـسـمـى ثـم نـخـرجـكم طفلا ثم لتبلغوا اءشدكم و منكم من يتوفى و منكم من يرد إلى اءرذل العـمـر لكـيـلا يـعلم من بعد علم شيا و ترى الا رض هامدة فإ ذا أنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و أنبتت من كل زوج بهيج ) (5)( ذلك بـأن الله هـو الحـق و أنـه يـحـى المـوتـى و إنـه عـلى كل شى ء قدير ) (6)( و أن الساعة أتية لا ريب فيها و أن الله يبعث من فى القبور ) (7)

ترجمه:

5 - اى مـردم اگـر در رسـتـاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه ) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه (چيزى شبيه گوشت جـويـده ) كـه بـعـضـى داراى شـكـل و خـلقـت اسـت و بـعـضـى بـدون شكل، هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم ) و جنينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم ) بـعـد شما را به صورت طفل بيرون مى فرستيم، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بـلوغ برسيد، در اين ميان بعضى از شما مى ميرند و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بـدتـريـن مـرحـله زنـدگـى و پـيـرى مـى رسند آنچنان كه چيزى از علوم خود را به خاطر نـخـواهند داشت (از سوى ديگر) زمين را (در فصل زمستان ) خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه باران را بر آن فرو مى فرستيم به حركت در مى آيد و نمو مى كند، و انواع گياهان زيبا را مى روياند.

6 - ايـن بـه خـاطر آنست كه بدانيد خداوند حق است و مردگان را زنده مى كند و بر هر چيز تواناست.

7 - و اينكه رستاخيز شكى در آن نيست و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند.

تفسير:

دلائل معاد در عالم جنين و گياهان

از آنـجـا كه در آيات گذشته گفتگو از ترديد مخالفان در مبداء و معاد بود در آيات مورد بـحـث بـه دو دليـل مـحـكـم و مـنـطـقـى بـراى اثـبـات مـعـاد جـسـمـانـى اسـتـدلال شـده اسـت، يـكـى از طريق توجه به تحولات دوران جنينى، و ديگرى از طريق تحولات زمين به هنگام نمو گياهان.

در حـقـيـقت قرآن مى خواهد صحنه هاى معاد را كه مردم در همين زندگى دنيا با آن سر و كار دارند و پيوسته با چشم خود مى بينند و از آن غافلند براى آنها تـشـريـح كـنـد تا بدانند زندگى بعد از مرگ نه تنها امر غير ممكنى نيست، بلكه دائما صحنه هاى مشابه آن را در زندگى روزمره با چشم خود مشاهده مى كنند.

نـخست همه انسانها را مخاطب ساخته مى گويد: (اى مردم! اگر در رستاخيز ترديد داريد بـه ايـن نـكـتـه توجه كنيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بـسـتـه شـد، و پـس از آن از چـيـزى شـبـيـه بـه گـوشـت جـويـده كـه بـعـضـى داراى شـكـل و خـلقـت اسـت و بـعـضـى بدون شكل( يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة ) .

(هـمـه ايـنها به خاطر آن است كه اين حقيقت را براى شما آشكار سازيم كه ما بر هر كار قادر و توانا هستيم )( لنبين لكم ) .

(و جـنـينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم تا دوران تكاملى خود را طى كنند، و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم و از نيمه راه از مدار خارجش مى سازيم( و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ) .

از آن پـس يـك دوران انـقـلابـى جـديـد آغـاز مـى شـود (و مـا شـمـا را بـه صـورت طفل از شكم مادر بيرون مى فرستيم )( ثم نخرجكم طفلا ) .

به اين ترتيب دوران زندگى محدود و وابسته شما در شكم مادر پايان مى پذيرد، و قدم به محيطى وسيعتر، مملو از نور و صفا و امكانات بسيار فزونتر مى گذاريد.

بـاز چرخهاى حركت تكاملى شما متوقف نمى شود، و همچنان سريع در اين راه به پيشروى ادامـه مـى دهـيـد (سـپـس هـدف ايـن اسـت كـه بـه حـد رشـد و بـلوغ و كمال جسم و عقل برسيد)( ثم لتبلغوا اشدكم ) .

در ايـنـجـا جـهـل تـبـديـل بـه دانـائى، و ضـعـف و نـاتـوانـى تـبـديـل بـه قدرت و توانائى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.

ولى ايـن چـرخ بـاز مـتـوقـف نـمى گردد هر چند (گروهى از شما در اين ميان از دنيا چشم فـرو مـى بـنـدنـد امـا گـروه ديـگـرى سـيـر نـزولى حـيـات را بـعـد از تكامل شروع مى كنند تا به بدترين مرحله زندگى يعنى نهايت پيرى برسند( و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر ) .

آرى به مرحله اى مى رسد كه چيزى از علوم خود را به خاطر نخواهد داشت پرده هاى نسيان و فـرامـوشـى صـفـحـه عـقـل و فـكـر او را مـى پـوشـانـد، و در واقـع حـالتـى شـبـيـه حال كودكى به او دست مى دهد!( لكى لا يعلم من بعد علم شيئا ) .

ايـن ضـعـف و نـاتـوانـى و پژمردگى دليل بر فرا رسيدن يك مرحله انتقالى جديد است، هـمـانـگـونـه كـه سـسـتـى پـيـونـد مـيـوه بـا درخـت دليـل بـر رسـيـدگـى آن و وصول به مرحله جدائى است.

ايـن دگـرگـونـيـهـاى عـجيب و پى در پى كه حاكى از قدرت بى پايان پروردگار است روشـنـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه هـمـه چـيـز حـتـى احـيـاى مـردگـان بـراى او سهل و آسان است.

البته در مورد اين مراحل مختلف حيات بحثهاى فراوانى است كه در نكته ها خواهد آمد.

سـپـس بـه بـيـان دليـل دوم كـه زنـدگـى و حيات گياهان است پرداخته، مى گويد: (در فـصل زمستان به زمين نگاه مى كنى، آن را خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه قطره هاى حـيـاتـبـخـش بـاران را بـر آن فـرو فـرسـتـاديـم و فصل بهار فرا رسيد حركت و جنبشى سراسر آن را فرا مى گيرد و نمو مى كند، و انواع گياهان زيبا را مى روياند)

( و تـرى الارض هـامـدة فـاذا انـزلنـا عـليـهـا المـاء اهـتـزت و ربـت و انـبـتـت مـن كل زوج بهيج ) .

در دو آيـه بـعـد بـه عـنـوان جـمـع بندى و نتيجه گيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن باز گوئى پنج نكته تشريح مى كند:

1 - نـخـسـت مـى گـويـد: (آنـچه در آيات قبل از مراحل مختلف حيات در مورد انسانها و جهان گياهان بازگو شد براى اين است كه بدانيد خداوند حق است )( ذلك بان الله هو الحق ) .

و چـون او حـق است نظامى را كه آفريده نيز حق است، بنابراين نمى تواند بيهوده و بى هـدف بـاشـد، هـمـانـگونه كه در جاى ديگر مى خوانيم:( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا ) : (ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و باطل نيافريديم، اين گمان و پندار كافران است (ص - 27).

و چـون ايـن جهان بى هدف نيست و از سوى ديگر هدف اصلى را در خود آن نمى يابيم يقين پيدا مى كنيم كه معاد و رستاخيزى در كار است.

2 - ايـن نـظـام حـاكـم بـر جـهـان حـيات به ما مى گويد: (او است كه مردگان را زنده مى كند)( و انه يحيى الموتى ) .

هـمـان كـسـى كـه لبـاس حـيـات بر تن خاك مى پوشاند، و نطفه بى ارزش را به انسان كـامـلى مبدل مى سازد، و زمينهاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حيات نوين مى بخشد آيا با اين برنامه حيات آفرين مستمر او در اين جهان باز مى توان در امكان معاد ترديد كرد؟.

3 - هـدف ديـگـر ايـن اسـت كـه بـدانيد (خدا بر هر چيز توانا است ) و چيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست( و انه على كل شى ء قدير ) .

آيـا كـسـى كـه مـى تـوانـد خـاك بى جان را تبديل به نطفه كند و نطفه بى ارزش را در مـراحـل حـيات پيش ببرد، و هر روز لباس تازه اى از زندگى بر او بپوشاند، و زمينهاى خشكيده و افسرده بى روح را چنان سر سبز و خرم سازد كه قهقهه حيات از سر تا سر آن بـرخـيـزد، آيـا چـنـيـن كـسـى قـادر نـيـست كه انسان را بعد از مرگ به زندگى جديد باز گرداند؟

4 - و بـاز هـمه اينها براى اين است كه بدانيد (ساعت پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر جاى شك و ترديد ندارد)( و ان الساعة لا ريب فيها ) .

5 - و ايـنـهـا همه مقدمه اى است براى آخرين نتيجه و آن اينكه (خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند( و ان الله يبعث من فى القبور ) .

البـته اين نتائج پنجگانه كه بعضى مقدمه، و بعضى، ذى المقدمه، بعضى اشاره به امـكـان، و بـعـضى اشاره به وقوع است، مكمل يكديگرند، و همگى به يك نقطه منتهى مى شـونـد و آن ايـنـكـه رسـتـاخـيز و بعث مردگان نه تنها امكان پذير است بلكه قطعا تحقق خواهد يافت.

آنـها كه در امكان زندگى بعد از مرگ ترديد دارند صحنه مشابه آن در زندگى انسانها و گـيـاهـان دائمـا در بـرابـر چـشـمـان آنـان اسـت و هـمـه سال و همه روز تكرار مى شود.

و اگـر در قـدرت خـدا شك دارند اين چيزى است كه نمونه هاى بارز آن را با چشم خود مى بينند.

مگر انسانها در آغاز از خاك آفريده نشدند؟ بنابراين چه جاى تعجب كه بار ديگر از خاك برخيزند؟

مـگـر هـمـه سـال زمـيـنـهـاى مـرده در بـرابـر چشمان ما زنده نمى شوند؟ چه جاى تعجب كه انسانهاى مرده پس از سالها، جان گيرند و از خاك برخيزند؟

و اگـر در وقـوع چـنين چيزى ترديد دارند، بايد بدانند نظام حاكم بر آفرينش اين جهان نـشـان مـى دهـد كـه هـدفـى از آن در كـار اسـت، وگـرنـه هـمـه بـاطـل و بـيـهوده بود، در حالى كه اين زندگى چند روزه و آميخته با اينهمه ناملايمات و نـاكـامـيـهـا چـيـزى نـيـسـت كـه ارزش ايـن را داشـته باشد كه هدف نهائى عالم آفرينش را تشكيل دهد.

بنابراين بايد عالم ديگرى وجود داشته باشد، عالمى وسيع و جاودانه كه شايسته است هدف آفرينش محسوب گردد.

نكته ها:

1 - مراحل هفتگانه زندگى انسان

در آيـات فـوق بـراى تشريح مساءله رستاخيز و امكان آن، حركت انسان را در يك مسير هفت مرحله اى تشريح كرده است:

نخست زمانى كه خاك بود ممكن است منظور از خاك در اينجا خاكى باشد كه آدم از آن آفريده شـد، و نيز امكان دارد اشاره به اين باشد كه همه انسانها قطع نظر از اين نيز از خاكند، چرا كه تمام مواد غذائى كه نطفه را تشكيل مى دهد و سپس مواد تغذيه كننده آن همه از خاك گرفته مى شوند.

البـتـه بـدون شـك قـسـمت قابل توجهى از بدن انسان را آب و قسمتى را اكسيژن و كربن تشكيل مى دهند كه از خاك گرفته نشده ولى از آنجا كه ستون اصلى تمام اعضاى بدن را موادى كه از خاك گرفته شده تشكيل مى دهد اين تعبير كاملا صحيح است كه انسان از خاك است.

مـرحـله دوم مـرحـله (نـطفه ) است، خاك اين موجود ساده و پيش پا افتاده و خالى از حس و حـركـت و حـيـات تـبديل به نطفه مى شود، نطفه اى كه از موجودات زنده ذره بينى اسرار انـگـيـزى تـشـكـيـل يـافـتـه كـه در مـرد (اسـپـر) و در زن (اوول ) نـامـيـده مـى شود، اين موجودات ذره بينى شناور به قدرى كوچكند كه در نطفه يك مرد ممكن است ميليونها (اسپر) وجود داشته باشد!.

جـالب ايـنـكـه انـسـان بـعـد از تـولد مـعـمـولا يـك حـركـت آرام و تـدريـجـى را كـه بـيشتر شـكـل (تـكـامـل كـمـى ) دارد تـعـقيب مى كند، در حالى كه حركت او در محيط رحم همراه با جهشهاى سريع و دگرگون كننده كيفى است.

تـحـولات پـى در پى و شگفت انگيز جنين در عالم رحم، به همان اندازه عجيب است كه فى المـثـل سـنـجـاق كـوچـك سـاده اى بـا گـذشـت چـنـد مـاه تبديل به يك هواپيما گردد!.

امـروز (جـنـيـن شناسى ) به صورت يك علم گسترده در آمده، و دانشمندان اين علم موفق شده اند جنين را در مراحل مختلف مورد بررسى قرار داده، پرده از روى اسرار شگرف اين پديده اسرار آميز جهان هستى بردارند و عجائب بسيارى درباره آن ارائه دهند.

در مـرحـله سـوم نـطفه به مرحله علقه مى رسد و سلولهاى آن همچون يك دانه توت بدون شـكـل (بـه صـورت يك قطعه خون بسته ) در كنار هم قرار مى گيرند كه آن را در زبان علمى (مورولا) مى نامند.

بعد از گذشتن مدت كوتاهى حفره تقسيم كه سر آغاز تقسيم نواحى جنين است پيدا مى شود (و جنين را در اين مرحله به (لاستولا) مى نامند).

در مـرحـله چـهارم كم كم جنين شكل يك قطعه گوشت جويده شده به خود مى گيرد بى آنكه اعضاى مختلف بدن در آن مشخص ‍ باشد.

امـا نـاگـهـان در پـوسـتـه (جـنـيـن ) تـغـيـيـراتـى پـيـدا مـى شـود، و شـكل آن متناسب با كارى كه بايد انجام دهد تغيير مى يابد و اعضاى بدن كم كم ظاهر مى شود، اما جنينهائى كه از اين مرحله نگذرند و همچنان به صورت سابق و يا ناقص بمانند سـاقـط مـى شوند و از رده خارج مى گردند، جمله (مخلقة و غير مخلقة ) ممكن است اشاره بـه ايـن مـرحـله بـاشـد يـعـنـى (كـامـل الخـلقـه ) و (غـيـر كامل الخلقه ).

جالب اينكه قرآن مجيد بعد از ذكر اين چهار مرحله جمله لنبين لكم را آورده است، اشاره به اينكه اين دگرگونيهاى سريع و شگفت انگيز كه سبب مى شود يك قطره كوچك آب به يك انسان كامل تبديل گردد، دليل روشنى است بر قدرت خداوند بر همه چيز.

سـپـس بـه مـراحـل سه گانه پنجم و ششم و هفتم جنين كه بعد از تولد صورت مى گيرد يعنى طفوليت و بلوغ و پيرى اشاره كرده است.

ايـن نـكـتـه نيز لازم به ياد آورى است كه تولد انسان از خاك به صورت يك موجود زنده خـود يـك جـهـش بـزرگ اسـت، و مـراحل گوناگون جنين همه جهشهاى پى درپى محسوب مى شـونـد، و نـيـز تـولد انـسـان از مـادر خـود جـهـش بـسـيـار مـهـمـى اسـت، و مراحل بلوغ و كهولت نيز جهش محسوب مى شوند.

تـعـبـيـر قـرآن در آيـه بـالا از (قيامت ) به (بعث ) گويا اشاره به همين مفهوم جهش باشد كه در رستاخيز نيز صورت مى گيرد.

بـه ايـن نـكـتـه نـيـز بـايـد تـوجـه كـرد كـه سـخـن گـفـتـن قـرآن از ايـن مـراحـل مـختلف جنين، در آن روز كه نه علم جنين شناسى به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قـابـل مـلاحظه اى درباره دوران جنينى انسان داشتند، خود گواه زنده اى است بر اينكه اين كتاب بزرگ از جهان وحى و ماوراء طبيعت سرچشمه مى گيرد.

2 - معاد جسمانى

بدون شك هر جا قرآن سخن از بازگشت انسانها و رستاخيز به ميان آورده منظور بازگشت ايـن انـسـان بـا روح و جسم در آن جهان است، و آنها كه معاد را منحصر به جنبه روحانى آن كـرده انـد و تـنـهـا قائل به بقاى ارواحند به هيچ وجه آيات قرآن را مورد بررسى قرار نـداده انـد، مثلا روشن است كه آياتى همچون آيه فوق با صراحت سخن از معاد جسمانى مى گـويـد وگـرنـه مـعـاد روحانى چه شباهتى به دوران جنينى و زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله نمو گياهان دارد؟

مـخـصـوصـا آخرين جمله آيات مورد بحث كه به صورت نتيجه نهائى آمده به وضوح اين مـطـلب را ثـابـت مـى كـنـد آنـجـا كـه مى گويد: و ان الله يبعث من فى القبور (و خداوند كسانى را كه در قبرها هستند بر مى انگيزاند) چرا كه قبر جايگاه جسم است نه روح.

اصـولا تـمـام تـعـجـب مـشـركـان از هـمـيـن مـسـاءله بـوده اسـت كـه چـگـونـه انـسـانـى كـه تبديل به خاك شد بار ديگر به زندگى باز مى گردد، و الا مساءله بقاى روح نه تنها چيز عجيبى نبوده بلكه مورد قبول اقوام جاهلى نيز بوده است (دقت كنيد).

3 - ارذل العمر چيست؟

(ارذل ) از مـاده (رذل ) بـه مـعـنـى چـيـز پـسـت و نـامـطـلوب اسـت، و مـنـظـور از ارذل العـمـرنا مطلوبترين دورانهاى عمر انسان مى باشد كه به نهايت پيرى مى رسد، و به گفته قرآن علوم و دانشهاى خود را به كلى فراموش مى كند، و درست همانند يك كودك مى شود، از نظر معلومات همچون كودك است، از نظر تدبير امور شبيه كودك است، از چيز جـزئى هـمـانـنـد يـك كـودك نـاراحـت مـى شـود و بـا امـر مـخـتـصـرى خـوشـحـال و راضـى مـى گـردد، ظرفيت و حوصله خود را از دست مى دهد، و گاه حركات او كودكانه مى شود.

با اين تفاوت كه مردم از كودك انتظارى ندارند و از او دارند، بعلاوه در مورد كودكان اين امـيـدوارى هـسـت كـه با رشد و نمو جسم و روحشان همه اين حالات بر طرف مى گردد اما در مـورد پـيران فرتوت و كهنسال چنين اميدى وجود ندارد و با اين تفاوت كه يك كودك چيزى نداشته كه از دست بدهد اما اين پير كهنسال همه سرمايه هاى حياتى خود را از دست داده.

روى ايـن جـهـات حـال پيران سالخورده در مقايسه با حال كودكان بسيار رقت بارتر و ناگوارتر است.

در بعضى از روايات ارذل العمر به سن يكصد سالگى به بالا تفسير شده است.

و ايـن مـمـكن است ناظر به نوع افراد باشد وگرنه كسانى هستند كه در سنين پائينتر از يكصد سالگى به اين مرحله مى رسند همانگونه كه اشخاصى يافت مى شوند

كه در سنين بالاتر از صد نيز كاملا هوشيار و آگاهند.

مـخـصـوصـا در عـلمـاء و دانـشـمـنـدان بـزرگ كـه دائمـا بـه مـبـاحـث عـلمـى اشـتـغـال دارنـد كـمـتـر ديـده مـى شـود كـه چـنـيـن وضـعـى دسـت دهـد، و در هـر حال بايد در مورد اين بخش از عمر به خدا پناه بريم، ضمنا ياد آورى اين سالها كافى اسـت كـه مـا را از غـرور و غـفلت بيرون آورد كه در آغاز چه بوديم و اكنون چه هستيم و در آينده چه خواهيم شد؟!


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35