تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34209 / دانلود: 3632
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۴

نویسنده:
فارسی

1

آيه (۳۶) تا (۳۸) و ترجمه

( و البدن جعلناها لكم من شعائر الله لكم فيها خير فاذكروا اسم الله عليها صواف فإ ذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اءطعموا القانع و المعتر كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون ) (۳۶)( لن يـنـال الله لحـومـهـا و لا دمـاؤ ها و لكن يناله التقوى منكم كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هدئكم و بشر المحسنين ) (۳۷)( إن الله يـدفـع عـن الذيـن أمـنـوا إن الله لا يـحـب كل خوان كفور ) (۳۸)

ترجمه:

۳۶ - و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم در آنها براى شما خـير و بركت است، نام خدا را (هنگام قربانى كردن آنها) در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد، هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها بـخـوريـد و مـسـتـمـندان قانع و فقيران معترض را نيز از آن اطعام كنيد، اينگونه ما آنها را مسخرتان ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد.

۳۷ - هرگز نه گوشتها و نه خونهاى آنها به خدا نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقوا و پـرهـيـزگـارى شـمـاست!، اينگونه خداوند آنها را مسخر شما ساخته تا او را به خاطر هدايتتان بزرگ بشمريد و بشارت ده نيكوكاران را.

۳۸ - خـداونـد از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد.

تفسير:

قربانى براى چيست؟

بـاز در آيـات مورد بحث سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مساءله قربانى است، نخست مـى گـويد: (شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم( و البدن جعلناها لكم من شعائر الله ) .

آنها از يكسو به شما تعلق دارند، و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عـبـادت بـزرگ هـسـتـنـد، چـرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است كه به فلسفه آن سابقا اشاره كرده ايم.

(بـدن ) (بـر وزن قـدس ) جـمـع بـدنة (بر وزن عجله ) به معنى شتر بزرگ و چاق و گـوشـت دار اسـت، و از آنـجـا كـه چـنـيـن حـيـوانـى بـراى مـراسم قربانى و اطعام فقرا و نـيـازمـنـدان مناسبتر است مخصوصا روى آن تكيه شده، وگرنه مى دانيم چاق بودن حيوان قربانى از شرائط الزامى نيست. همين مقدار كافى است كه لاغر نبوده باشد.

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (براى شما در چنين حيواناتى خير و بركت است )( لكم فيها خير ) .

از يـكسو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن

بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.

سـپـس كـيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: (نام خدا را به هنگام قربانى كردن آنها در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد))( فاذكروا اسم الله عليها صواف ) .

بـدون شـك ذكـر نـام خـدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هـرگـونـه نـام خـدا را بـبـرنـد كـافـى است چنانكه ظاهر آيه همان است ولى در بعضى از روايـات ذكـر مـخـصـوصـى در ايـنـجـا ذكـر شـده كـه در واقـع بـيـان فـرد كـامـل اسـت، مـفـسران از ابن عباس آن را نقل كرده اند: الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، اللهم منك و لك.

امـا در روايـتـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) جـمـله هـاى رسـاتـرى نـقـل شـده اسـت فـرمود: (هنگامى كه قربانى را خريدى آن را رو به قبله كن و به هنگام ذبـح يـا نـحـر بـگـو: وجـهـت وجـهـى للذى فـطـر السموات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المـشـركـيـن ان صـلوتـى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امـرت و انـا مـن المـسـلمـيـن، اللهـم مـنـك و لك بـسـم الله و بـالله و الله اكـبـر، اللهـم تقبل منى.

واژه (صـواف ) جـمـع (صافه ) به معنى (صف كشيده ) است و به طورى كه در روايـات وارد شـده منظور اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.

طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست مى شود و به روى زمين مى خوابد، و لذا در ذيل آيه مى فرمايد: هنگامى كه پهلوى آن آرام گـرفـت (كـنـايـه از جـان دادن اسـت ) از آن بـخـوريـد و فـقـيـر قـانـع وسائل معترض را نيز اطعام كنيد( فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر ) .

فـرق مـيان (قانع ) و (معتر) اين است كه قانع به كسى مى گويند كه اگر چيزى بـه او بـدهند قناعت مى كند و راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ايراد و خشمى ندارد اما مـعـتـر كـسـى اسـت كـه بـه سـراغ تـو مـى آيـد و سـؤ ال و تقاضا مى كند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض كند.

(قـانـع ) از ماده (قناعت ) و (معتر) از ماده (عر) (بر وزن (شر) و بر وزن (حـر)) در اصـل به معنى بيمارى جرب است كه عارض بر پوست بدن انسان مى شود. سـپـس بـه سؤ ال كننده اى كه به سراغ انسان مى آيد و تقاضاى كمك مى كند (و اى بسا زبـان بـه اعـتـراض مـى گـشـايـد) (معتر) گفته شده است. مقدم داشتن (قانع ) بر (مـعـتـر) نـشانه اين است كه آن دسته از محرومانى كه عفيف النفس و خويشتن دارند بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله (كلوا منها) (از آن بخوريد) ظاهر در اين است كه واجـب اسـت (حـجـاج ) چـيـزى از قربانى خود را نيز بخورند، و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان است.

و بـالاخره آيه را چنين پايان مى دهد: (اينگونه ما آنها را مسخر شما ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد)( كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون ) .

و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آنچنان تسليم است كه اجازه مـى دهـد كـودكـى پـاهاى او را محكم ببندد، و او را نحر كند (طريقه نحر كردن اين است كه كـاردى در گـودى گـردن او فـرو مى برند خونريزى شروع مى شود و حيوان به زودى جان مى دهد).

گاهى خداوند براى نشان دادن اهميت اين تسخير، فرمان اطاعت و تسليم را از ايـن حـيـوانـات بـر مـى دارد و ديـده ايـم يـك شـتـر خـشـمـگـيـن و عـصـبـانـى كـه در حال عادى كودك خردسال مهار او را مى كشيد تبديل به موجود خطرناكى مى شود كه چندين انسان نيرومند از عهده او بر نمى آيند.

آيـه بـعـد در واقـع پـاسـخـى اسـت به اين سؤ ال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟ و اصـولا فـلسـفـه قـربـانـى كـردن چـيـسـت؟ مـگـر ايـن كـار نـفـعـى بـه حال خدا دارد مى فرمايد: (گوشتها و خونهاى اين قربانيان هرگز به خدا نمى رسد)( لن ينال الله لحومها و لا دمائها ) .

اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است و نه نيازمند، او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت.

(بـلكـه آنـچـه بـه خـدا مـى رسـد تـقـوا و پـرهـيـزكـارى و پـاكـى اعمال شما بندگان است )( و لكن يناله التقوى منكم ) .

بـه تـعـبـيـر ديـگـر: هـدف آن اسـت كـه شـمـا بـا پـيـمـودن مـدارج تقوا در مسير يك انسان كـامـل قـرار گـيـريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد، همه عبادات كلاسهاى تربيت اسـت بـراى شـمـا انـسـانـهـا، قـربـانـى درس ايثار و فداكارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد، و درس كمك به نيازمندان و مستمندان.

ايـن تـعـبـيـر كـه خـون آنـهـا نـيـز بـه خـدا نـمـى رسـد بـا ايـنـكـه خـون قـابـل اسـتـفـاده نـيـسـت ظـاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هرگاه حيوانى را قـربـانـى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند، و بـعـضـى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.

متاءسفانه هنوز اين رسم جاهلى در بعضى از مناطق وجود دارد كه هر گاه قـربـانـى بـه خـاطـر سـاخـتـن خـانـه اى مـى كنند خون آن را بر سقف و ديوار آن خانه مى پـاشـنـد، و حـتـى در سـاخـتـمـان بـعـضـى از مـسـاجـد نـيـز ايـن عـمـل زشت و خرافى را كه مايه آلودگى مسجد است انجام مى دهند كه بايد مسلمانان بيدار شديدا با آن مبارزه كنند.

سـپـس بـار ديـگـر بـه نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده مى گويد: (اين گونه خداوند چارپايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوئيد)( كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هداكم ) .

هدف نهائى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد، همان خدائى كه شما را در مسير تشريع و تـكـويـن، هـدايـت كـرده از يـكسو مناسك حج و آئين اطاعت و بندگى را به شما آموخت و از سـوى ديـگـر ايـن حيوانات بزرگ و نيرومند را مطيع فرمان شما ساخت، تا از آنها در راه اطاعت خدا، قربانى كردن، نيكى به نيازمندان و همچنين تاءمين زندگى خود استفاده كنيد.

و لذا در پايان آيه مى گويد: (بشارت ده نيكوكاران را)( و بشر المحسنين ) .

آنـهـا كـه از ايـن نـعـمـتـهـاى الهـى در طـريـق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.

اين نيكوكاران نه تنها به ديگران نيكى مى كنند كه نسبت به خويشتن هم بهترين خدمت را انجام مى دهند.

و از آنـجـا كـه مـقـاومـت در بـرابـر خـرافـات مـشـركـان كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـد مـمـكـن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را برانگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در آخرين آيه مورد بحث مؤ منان را به كمك خود

دلگـرم سـاخـتـه مـى گـويـد: (خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند)( ان الله يدافع عن الذين آمنوا ) .

بـگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤ منان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است، وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت!.

ايـن وعـده الهـى مـخصوص مؤ منان عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر مـشـركان نبود، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون، مهم آن است كه ما مصداق الذين آمنوا باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است و تخلف ناپذير، آرى خدا از مؤ منان دفاع مى كند.

و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سـازد (خـداونـد هـيـچ خـيـانـتـكـار كـفـران كـنـنـده اى را دوسـت نـدارد)!( ان الله لا يـحـب كل خوان كفور ) .

همانها كه براى خدا شريك قرار دادند، و حتى به هنگام گفتن لبيك تصريح به نام بتها نـمـودند، و به اين ترتيب خيانتشان مسجل است، همچنين با بردن نام بتها بر قربانيها و فـرامـوش كـردن نـام خـدا كـفـران نـعـمـتـهـاى الهـى نـمـودنـد بـا ايـن حال چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست دارد؟.

آيه (۳۹) تا (۴۱) و ترجمه

( أذن للذين يقتلون بأنهم ظلموا و إن الله على نصرهم لقدير ) (۳۹)( الذيـن أخـرجـوا مـن ديـارهـم بـغـيـر حق إ لا أن يقولوا ربنا الله و لو لا دفع الله الناس بـعـضـهـم بـبـعـض لهـدمـت صـوامـع و بيع و صلوت و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره إن الله لقوى عزيز ) (۴۰)( الذين إن مكناهم فى الا رض أقاموا الصلوة و أتوا الزكوة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عقبة الا مور ) (۴۱)

ترجمه:

۳۹ - به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آنها است.

۴۰ - هـمـانـها كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مى گفتند

پـروردگـار مـا الله اسـت، و اگـر خـداوند بعضى از آنها را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شـود ويـران مـى گـردد و خـداوند كسانى را كه او را يارى كنند (و از آئينش دفاع نمايند) يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است.

۴۱ - يـاران خـدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مـى دارنـد و زكـات را ادا مـى كـنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خدا است.

تفسير:

نخستين فرمان جهاد

در بـعـضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مـى دادنـد، و مـرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى رسيدند و شكايت مى كردند (و تقاضاى اذن جهاد داشتند) اما پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه آنها مى فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نـشـده تـا اينكه هجرت شروع شد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند، خداوند آيه فوق را كـه مـتـضـمـن اذن جـهـاد اسـت نـازل كـرد و ايـن نـخـسـتـيـن آيـه اى اسـت كـه در بـاره جـهـاد نازل شده.

گـر چـه در مـيـان مـفـسـران در ايـنـكـه ايـن آيـه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است، بـعـضـى آن را نـخـسـتـيـن آيـه جـهـاد مـى دانـند در حالى كه بعضى ديگر آيه( قاتلوا فى سـبـيـل الله الذيـن يـقاتلونكم.. ) . (بقره - ۱۹۰) را نخستين آيه مى دانند و بعضى ديگر( ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم... ) (توبه - ۱۱۱) را نخستين مى شمرند.

ولى لحن آيه، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد، چرا كه تعبير (اذن ) صـريـحـا در آن آمـده، و در آن دو آيـه ديـگـر نيامده است و به عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است.

بـه هـر حال با توجه به آنچه در آخرين آيات گذشته ذكر شد كه خداوند وعده دفاع از مؤ منان را داده، پيوند آيات مورد بحث با آن روشن مى شود.

در ايـن آيـات نـخـسـت مـى گـويـد: (خـداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تـحـمـيـل شـده اجازه جهاد داده است، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند)( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا ) .

سـپـس ايـن اجـازه را بـا وعـده پـيـروزى از سـوى خـداونـد قـادر مـتـعـال تكميل كرده مى فرمايد: (و خدا قدرت بر يارى كردن آنها دارد)( و ان الله على نصرهم لقدير ) .

ايـن عبارت كه متضمن وعده كمك الهى است با تعبير به (توانائى خدا) ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه اين قدرت الهى وقتى به يارى شما مى آيد كه خود نيز به مقدار تـوانـائيـتـان كسب قدرت و آمادگى دفاع كنيد تا گمان نكنند كه آنها مى توانند در خانه هاى خود بنشينند و منتظر يارى پروردگار باشند.

بـه تـعبير ديگر شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنـجـا كـه قـدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد، و اين همان برنامه اى بـود كـه پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.

سـپـس توضيح بيشترى درباره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد، و منطق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد مى گويد: (همان كسانى كه به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند)( الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ) .

(تـنها گناهشان اين بود كه مى گفتند پروردگار ما خداوند يكتا است )!( الا ان يقولوا ربنا الله ) .

بـديهى است اقرار به توحيد و يگانگى خدا افتخار است نه گناه، اين اقرار چيزى نبود كه به مشركان حق دهد آنها را از خانه و زندگيشان بيرون كنند و مجبور به هجرت از مكه به مدينه سازند، بلكه اين تعبير لطيفى است كه براى محكوم كردن طرف در اين گونه موارد گفته مى شود. فى المثل به شخصى كه در برابر خدمت و نعمت ناسپاسى كرده مى گوئيم: گناه ما اين بود كه به تو خدمت كرديم، اين كنايه اى است از بيخبرى طرف كه در برابر خدمت، كيفر گناه داده است.

سـپـس بـه يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد اينچنين بازگو مى كند: (اگر خداوند از مؤ مـنـان دفـاع نـكـنـد، و از طريق اذن جهاد بعضى را به وسيله بعضى دفع ننمايد، ديرها و صومعه ها و معبدهاى يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مـى گـردد)( و لو لا دفـع الله النـاس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا ) .

آرى اگـر افـراد بـا ايـمـان و غـيـور دسـت روى دسـت بـگـذارنـد و تـمـاشاچى فعاليتهاى ويرانگرانه طاغوتها و مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان را خالى ببينند اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى نخواهند گذارد، چرا كه معبدها جاى بيدارى است، و مـحراب ميدان مبارزه و جنگ است، و مسجد در برابر خودكامگان سنگر است، و اصولا هر گـونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.

اين يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است.

در ايـنـكـه ميان (صوامع ) و (بيع ) و (صلوات ) و (مساجد) چه تفاوتى است مفسران بيانات گوناگونى دارند، اما آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه:

(صوامع ) جمع (صومعه ) به معنى مكانى است كه معمولا در بيرون شهرها و دور از جـمـعـيـت بـراى تـاركـان دنيا و زهاد و عباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن (دير) گـويـند (بايد توجه داشت صومعه در اصل به معنى بنائى است كه قسمت بالاى آن بهم پـيـوسـتـه اسـت، و ظـاهـرا اشـاره بـه گـلدسته هاى چهار پهلوئى بوده كه راهبان براى صومعه خود درست مى كردند).

(بيع ) جمع (بيعة ) به معنى (معبد نصارا) است كه (كنيسه ) يا (كليسا) نيز به آن گفته مى شود.

(صـلوات ) جـمـع (صـلوة ) بـه مـعـنـى (مـعـبد يهود) است، و بعضى آن را معرب (صلوثا) مى دانند كه در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است.

و (مساجد) جمع (مسجد) معبد مسلمين است.

بنابراين (صوامع ) و (بيع ) گر چه هر دو متعلق به نصارا است ولى يكى از اين دو نـام مـعـبد عمومى است و ديگرى نام مركز تاركان دنيا، بعضى نيز (بيع ) را لفظ مشتركى دانسته اند كه هم بر معابد يهود گفته مى شود و هم بر معابد مسيحيان.

ضـمـنـا جـمـله( يـذكـروا اسـم الله فـيـهـا كـثـيرا ) (نام خدا در آن بسيار برده مى شود) ظاهرا توصيفى است براى خصوص مساجد، چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانه كـه در تـمام ايام سال در آن انجام مى گيريد پررونقترين مراكز عبادت در جهان است، در حـالى كـه بـسـيـارى از مـعـابـد ديـگـر تـنـهـا يـك روز در هـفـتـه و يـا روزهـائى در سال مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.

و در پايان آيه بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تأكيد كرده مى گويد:

(به طور مسلم خداوند كسانى كه او را يارى كنند و از آئين و مراكز عبادتش دفاع نمايند يارى مى كند)( و لينصرن الله من ينصره ) .

و بـدون شـك ايـن وعـده خـدا انـجـام شـدنـى اسـت چـرا كـه (او قـوى و قـادر و غـيـر قابل شكست است )( ان الله لقوى عزيز ) .

تـا مـدافـعـان خـط تـوحـيـد تـصـور نـكـنـنـد در ايـن مـيـدان مـبـارزه حـق و باطل، و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.

و از پرتو همين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدانهاى جنگ با دشمنان با اينكه در بسيارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقليت بودند بر آنها پيروز مـى شـدنـد، آنـچـنـان پـيـروزى كـه جـز از طـريـق نـصـرت و يـارى الهـى قابل تفسير و توجيه نبود.

و آخـريـن آيـه كـه تـفـسـيـرى اسـت در مـورد يـاران خـدا كـه در آيـه قـبـل وعـده يـارى به آنها داده شده است چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمـيـن بـه آنـهـا قـدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مـى نمايند)( الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر ) .

آنـهـا هـرگـز پـس از پيروزى، همچون خودكامگان و جباران، به عيش و نوش و لهو و لعب نـمـى پـردازنـد، و در غـرور و مـسـتـى فـرو نـمـى رونـد، بـلكـه پيروزيها و موفقيتها را نـردبـانـى بـراى سـاخـتـن خـويـش و جـامـعـه قـرار مـى دهـنـد آنـهـا پـس از قـدرت يـافـتن تبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه صلوة (نماز) سمبل پيوند با خالق است، و زكات رمزى براى پيوند با خلق، و امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود و همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است

و در سـايـه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم است.

بـايـد توجه داشت كه (مكنا) از ماده (تمكين )، و (تمكين ) به معنى فراهم ساختن وسائل و ابزار كار است، اعم از آلات و ادوات لازم يا علم و آگاهى كافى و توان و نيروى جسمى و فكرى.

(مـعـروف ) بـه مـعـنـى كـارهـاى خـوب و حـق اسـت، و مـنـكـر بـه مـعـنـى زشـت و باطل، چرا كه اولى براى هر انسان پاك سرشتى شناخته شده، و دومى ناشناس است، و به تعبير ديگر اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ.

و در پايان آيه مى فرمايد: (و پايان همه كارها از آن خدا است )( و لله عاقبة الامور ) .

يـعـنـى همانگونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد سرانجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه( انا لله و انا اليه راجعون ) .

نكته ها:

۱ - فلسفه تشريع جهاد

گـر چـه در گـذشـتـه پـيـرامـون اين مساءله مهم بحث بسيار كرده ايم ولى با توجه به ايـنـكـه احتمالا آيات مورد بحث، نخستين آياتى است كه اجازه جهاد را براى مسلمانان صادر كرده است، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه اين حكم دارد، تذكر مجددى در اين زمينه لازم به نظر مى رسد.

در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است:

نـخست جهاد (مظلوم ) در برابر (ظالم و ستمگر) كه حق مسلم طبيعى و فطرى و عقلى او اسـت كـه تـن بـه ظلم ندهد، برخيزد و فرياد كند، و دست به اسلحه برد، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد.

ديـگـر جـهـاد در بـرابـر طاغوتهائى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.

در بـرابـر ايـن گـروه نيز بايد بپاخواست تا نتوانند ياد الهى را از خاطره ها محو كنند، مردم را تخدير نموده، بنده و برده خويش سازند.

ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ويران كردن معابد و مساجد، تنها به اين نيست كه با وسـائل تـخـريـب بـه جان آنها بيفتند و آنها را در هم بكوبند، بلكه ممكن است از طرق غير مستقيم وارد شوند و آنقدر سرگرميهاى ناسالم فراهم سازند و يا تبليغات سوء كنند كه توده مردم را از معابد و مساجد، منحرف نمايند و به اين ترتيب آنها را عملا به ويرانه اى تبديل كنند.

بـنـابـرايـن آنـهـا كـه مـى گـويـنـد: چـرا اسـلام اجـازه داده اسـت كـه مـسـلمـانـان بـا تـوسـل بـه زور و نـبـرد مـسـلحـانـه، مـقـاصـد خـود را پـيـش بـبـرنـد؟ چـرا بـا تـوسـل بـه مـنطق هدفهاى اسلامى پياده نمى شود؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود.

آيـا در بـرابـر ظـالم بيدادگرى كه مردم را به جرم گفتن (لا اله الا الله ) از خانه و كـاشـانـه شـان آواره مـى سـازد، و هـسـتـى آنها را تملك مى كند و پايبند به هيچ قانون و منطقى نيست مى توان با حرف حساب ايستاد؟!.

آيا در برابر چنين ديوانگان بى منطق جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت؟.

ايـن درسـت بـه ايـن مـى مـانـد كـه بـگـويـنـد چـرا شـمـا بـا اسرائيل غاصب بر سر يك

ميز نمى نشينيد و مذاكره نمى كنيد؟ همان اسرائيلى كه تمام قوانين بين المللى و اخطارها و تـصـويـبـنـامـه هـاى سـازمانهاى جهانى را كه مورد اتفاق تمام ملتها است، و تمام قوانين بشرى و دينى را زير پا گذاشته است، آيا چنين كسى منطق و مذاكره مى فهمد؟!

اسـرائيـلى كـه هـزاران هـزار كـودك بـى گـنـاه و پـيـر زنان و پير مردان و حتى بيماران بـيـمـارسـتـانها در زير بمبهاى آتشزايش، قطعه قطعه شده و سوخته اند، كسى است كه بايد از در منطق با او وارد شد؟

همچنين كسانى كه وجود يك معبد و مسجد را كه سبب آگاهى و حركت توده هاى مردم است مزاحم مـنـافـع نـامـشـروع خـود مـى بـيـنـنـد و بـه هـر قيمتى بتوانند در هدم و محو آن مى كوشند، اشخاصى هستند كه بايد از طرق مسالمت آميز با آنها وارد بحث شد؟

بـه هـر حـال اگـر مـسـائل ذهـنـى را كـنار بگذاريم و به واقعيات موجود در جوامع انسانى بـنـگـريـم يـقـيـن خـواهـيـم كـرد كـه در بـعـضـى از مـوارد چـاره اى جـز تـوسـل بـه اسـلحـه و زور نيست و اين هم از ناتوانى منطق نيست بلكه عدم آمادگى جباران براى پذيرش منطق صحيح است، بدون شك هر جا منطق مؤ ثر افتد حق تقدم با آن است.

۲ - خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است؟

اين تصور اشتباه است كه وعده پيروزى و يارى خدا و دفاع از مؤ منان كه در آيات فوق و سـاير آيات قرآن آمده است خارج از سنت آفرينش و قوانين حيات مى باشد، چنين نيست، اين وعـده را خـداونـد تـنـها به كسانى داده است كه تمام نيروهاى خود را بسيج كنند، و با همه تـوان بـه مـيـدان آيـنـد، و لذا در تعبير آيات فوق مى خوانيم: (لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض ) بنابراين دفع ظالمان را خدا تنها با نيروهاى غيبى و قدرت صاعقه و زلزله (جز در موارد استثنائى ) نمى كند، بلكه به وسيله مـؤ مـنـان راسـتـيـن دفـع شر آنها را مى نمايد، تنها چنين كسانى را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد.

بنابراين وعده هاى الهى نه تنها نبايد سبب سستى و برداشتن بار مسؤ ليت از دوش شود بـلكـه بـايـد مـوجـب تحرك بيشتر و فعاليت دامنه دارتر گردد، و البته در اين صورت پيروزى از ناحيه خدا تضمين شده است.

و نـيـز يـاد آورى مـى شـود كـه ايـن گـروه از مـؤ مـنـان تـنـهـا قبل از پيروزى به در خانه خدا نمى روند، بلكه بعد از پيروزى هم به مقتضاى( الذين ان مـكـنـاهـم فـى الارض اقـامـوا الصلوة... ) نيز رابطه خود را با او همچنان محكم مى دارند، و پيروزى بر دشمن را وسيله اى براى نشر حق و عدالت و فضيلت قرار مى دهند.

در بـعـضـى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى (عليه‌السلام ) و يارانش، يا آل مـحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به طور عموم تفسير شده است، چنانكه از حديثى از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه( الذين ان مكناهم فى الارض... ) فرمود: اين آيه تا آخر از آن (آل محمد و مهدى و ياران او) است( يملكهم الله مشارق الارض و مـغـاربـهـا، و يـظـهـر الديـن، و يـمـيـت الله بـه و بـاصـحـابـه البـدع و البـاطل، كما امات الشقاة الحق، حتى لا يرى اين الظلم، و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ) :

(خـداونـد شـرق و غـرب زمـيـن را در سـيـطـره حـكومت آنها قرار مى دهد، آئينش را آشكار مى سـازد، و بـه وسـيـله مـهـدى (عليه‌السلام ) و يـارانـش، بـدعـت و بـاطـل را نـابـود مى كند آنچنان كه تبهكاران حق را نابود كرده بودند، و آنچنان مى شود كه بر صفحه زمين، اثرى از ظلم ديده نمى شود (چرا كه ) آنها امر به معروف و نهى از منكر مى كنند) در اين زمينه احاديث ديگرى نيز وارد شده است.

امـا هـمـانـگونه كه بارها گفته ايم اين احاديث بيان كننده مصداقهاى روشن و آشكار است و مـانـع عـمـوميت مفهوم آيه نيست، بنابراين مفهوم گسترده آيه همه افراد با ايمان و مجاهد و مبارزه را شامل مى شود.

۳ - (محسنين )، (مخبتين ) و (ياوران الله )

در آيـات فوق و آيات قبل از آن گاه دستور مى دهد به (محسنين ) (نيكوكاران ) بشارت ده، و بعد آنها را به عنوان كسانى كه ايمان آورده اند و خيانت و كفران نمى كنند، معرفى مى نمايد.

و گاه سخن از مخبتين (متواضعان ) به ميان آورده، و آنها را به عنوان كسانى كه به هنگام يـاد خـدا، دلهـايشان ترسان مى شود و در برابر مصائب، صابر و شكيبا و برپادارنده نماز و انفاق كننده از همه مواهب هستند تفسير مى نمايد.

و سـرانجام ويژگيهاى (ياران الله ) را اين مى شمرد كه به هنگام پيروزى راه طغيان پيش نمى گيرند، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر دارند.

جـمـع بـندى اين آيات نشان مى دهد كه مؤ منان راستين كه داراى همه اين ويژگيها هستند، از يـكـسـو از نـظـر اعـتـقـاد و احـسـاس مـسـئوليـت بـسـيـار نـيـرومـند، و از سوى ديگر از نظر عمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند.

آيه (8) تا (10) و ترجمه

( و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتب منير ) (8)( ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق ) (9)( ذلك بما قدمت يداك و اءن الله ليس بظلم للعبيد ) (10)

ترجمه:

8 - و گـروهـى از مـردم دربـاره خـدا بدون هيچ دانش و بدون هيچ هدايت و كتاب روشنى به مجادله برمى خيزند.

9 - آنـهـا بـا تـكـبـر و بـى اعـتـنائى (نسبت به سخنان الهى ) مى خواهند مردم را از راه خدا گـمـراه سـازنـد، بـراى آنـها در دنيا رسوائى است، و در قيامت عذاب سوزنده به آنها مى چشانيم.

10 - (و بـه او مى گوئيم ) اين نتيجه چيزى است كه دستهايت از پيش براى تو فرستاده است! و خداوند هرگز به بندگان ظلم نمى كند.

تفسير:

باز هم مجادله به باطل

در ايـن آيـات نـيـز سـخـن از مـجـادله كـنـنـدگـانـى اسـت كـه پـيـرامـون مـبـداء و مـعـاد بـه جدال بى پايه و بى اساس مى پردازند.

نـخـسـت مى گويد: (گروهى از مردم كسانى هستند كه درباره خدا بدون هيچ علم و دانش و هدايت و كتاب روشنى به مجادله برمى خيزند)( و من النا من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير ) .

جمله( و من الناس من يجادل فى الله بغير علم ) درست همان تعبيرى است كه در چند آيه قـبـل گذشت و تكرار آن نشان مى دهد كه جمله اول اشاره به گروهى است و جمله دوم اشاره به گروهى ديگر.

جـمـعـى از مـفـسـران فـرق ايـن دو گـروه را در ايـن دانـسـته اند كه آيه گذشته ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.

جـمـله( ليـضـل عـن سـبـيـل الله ) نـشـان مـى دهـد كـه بـرنـامـه ايـن گـروه اضـلال و گـمـراه سـاخـتـن ديگران است و قرينه روشنى بر اين تفاوت محسوب مى شود، هـمـانـگونه كه جمله يتبع كل شيطان مريد در آيات گذشته كه سخن از پيروى شياطين مى گويد نيز اين معنى را روشنتر مى سازد.

در ايـنـكـه فرق ميان (علم ) و (هدى ) و (كتاب منير) چيست؟ نيز مفسران بحثهائى دارنـد آنـچـه نـزديـكتر به نظر مى رسد اين است كه (علم ) اشاره به استدلالات عقلى اسـت و (هـدى ) بـه هـدايـت و راهـنـمـائى رهبران الهى، و (كتاب منير) اشاره به كتب آسمانى مى باشد.

بـه تـعـبـيـر سـاده تـر هـمـان دلائل سـه گـانـه مـعـروف (كـتـاب ) و (سـنـت ) و (دليـل عـقـل ) را بـازگـو مـى كند، و با توجه به اينكه (اجماع ) نيز طبق تحقيقات دانشمندان به سنت باز مى گردد همه دلائل اربعه در اين عبارت جمع است.

بـعـضـى از مفسران نيز احتمال داده اند كه (هدى ) اشاره به هدايتهاى معنوى است كه در پـرتـو خـودسـازى و تـقـوا و تـهـذيـب نـفـس بـراى انـسـان حـاصـل مـى گـردد (البـتـه ايـن مـعـنـى بـا آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم قابل جمع است ).

در حـقـيـقت بحث و جدال علمى در صورتى مى تواند ثمر بخش باشد كه متكى به يكى از اين دلائل گردد، دليل عقل يا كتاب، يا سنت.

سـپـس در يـك عـبـارت كـوتـاه و پـر مـعـنـى بـه يـكـى از عـلل انـحـراف و گـمراهى اين رهبران ضلالت پرداخته مى گويد: (آنها با تكبر و بى اعـتـنـائى نـسـبـت بـه سـخـنان الهى و دلائل روشن عقلى مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند)( ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله ) .

(ثـانـى ) از ماده (ثنى ) به معنى پيچيدن است و (عطف ) به معنى پهلو است، و پيچيدن پهلو كنايه از بى اعتنائى و اعراض از چيزى است.

جـمله (ليضل ) ممكن است هدف اين اعراض و رويگردانى باشد، يعنى آنها براى گمراه ساختن مردم آيات و هدايتهاى الهى را به هيچ مى گيرند، و ممكن است نتيجه آن گردد، يعنى محصول بى اعتنائى آنها اين است كه مردم را از راه حق باز مى دارند.

بـه هـر حـال، سـپـس كـيفر شديد آنها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مى كند: (بـهـره آنـها در اين دنيا رسوائى و بدبختى است، و در قيامت عذاب سوزنده را به آنها مى چشانيم )( له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق ) .

و به او مى گوئيم: (اين نتيجه چيزى است كه دستهايت از پيش براى تو فرستاده است )( ذلك بما قدمت يداك ) .

(و خداوند هرگز به بندگان ظلم و ستم نمى كند)( و ان الله ليس بظلام للعبيد ) .

نـه كـسـى را بـى جـهـت كـيـفـر مـى دهـد، و نـه بـر مـيـزان مـجـازات كـسـى بـدون دليل مى افزايد، و برنامه او عدالت محض و محض عدالت است.

ايـن آيـه از آيـاتـى اسـت كـه هـم مـذهـب جـبـريـون را نـفـى مـى كـنـد و هـم اصـل عـدالت را در مـورد افعال خدا اثبات مى نمايد. (براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 195 ذيل آيه 182 آل عمران مراجعه كنيد).

آيه (11) تا (14) و ترجمه

( و مـن النـاس مـن يـعـبـد الله على حرف فإن إصابه خير اطمأ ن به و إن إصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين ) (11)( يـدعـوا مـن دون الله مـا لا يـضـره و مـا لا يـنـفـعـه ذلك هـو الضلل البعيد ) (12)( يدعوا لمن ضره أقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير ) (13)( إن الله يـدخـل الذيـن اءمـنـوا و عـمـلوا الصـلحـت جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الا نـهر إن الله يفعل ما يريد ) (14)

ترجمه:

11 - بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند (و ايمان قلبيشان بسيار ضعيف است ) هـمين كه دنيا به آنها رو كند و نفع و خيرى به آنان رسد حالت اطمينان پيدا مى كنند اما اگـر مـصـيـبـتـى بـه عـنـوان امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند و به كفر رو مى آورنـد! و بـه ايـن تـرتـيـب هـم دنـيـا را از دسـت داده اند و هم آخرت را و اين خسران و زيان آشكارى است!

12 - او جـز خـدا كـسـى را مـى خـوانـد كـه نـه زيانى به او مى رساند، و نه سودى، اين گمراهى بسيار عميقى است!

13 - او كـسـى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است، چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى!

14 - خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهائى از بهشت وارد مى كند كه نهرها زير درختانش جارى است (آرى ) خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد.

تفسير:

آنها كه بر لب پرتگاه كفرند!

در آيـات گـذشـتـه سخن از دو گروه در ميان بود گروه پيروان گمراه، و رهبران گمراه كننده، اما در آيات مورد بحث سخن از گروه سومى است كه همان افراد ضعيف الايمان هستند.

قـرآن در تـوصـيـف ايـن گـروه چنين مى گويد: (بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند اما ايمان قلبى شان بسيار سطحى و ضعيف است )( و من الناس من يعبد الله على حرف ) .

تـعـبـيـر بـه (عـلى حـرف ) مـمـكـن اسـت اشـاره به اين باشد كه ايمان آنها بيشتر بر زبانشان است، و در قلبشان جز نور ضعيف بسيار كمرنگى از ايمان نتابيده است.

و ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها در متن ايمان و اسلام قرار ندارند بلكه در كنار و لبه آنند، زيرا يكى از معانى حرف لبه كوه و كناره اشياء است و مى دانيم كسانى كه در لبه چيزى قرار گرفته اند مستقر و پا بر جا نيستند، و با تكان مختصرى از مسير خارج مـى شـونـد، چـنـين است حال افراد ضعيف الايمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان بر باد فنا مى رود.

سـپـس قـرآن بـه تـشريح تزلزل ايمان آنها پرداخته مى گويد: (آنها چنانند كه اگر دنيا به آنها رو كند و نفع و خيرى به آنان برسد حالت اطمينان پيدا مـى كـنـنـد! و آن را دليـل بـر حـقـانـيت اسلام مى گيرند، اما اگر به وسيله گرفتاريها و پـريـشـانى و سلب نعمت مورد آزمايش قرار گيرند دگرگون مى شوند و به كفر رو مى آورند!( فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه ) .

گـوئى آنـهـا ديـن و ايـمـان را بـه عـنـوان يـك وسـيـله نـيـل بـه مـاديات پذيرفته اند كه اگر اين هدف تاءمين شد دين را حق مى دانند و گر نه بى اساس!

(ابـن عـبـاس ) و جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران پـيـشـيـن در شـاءن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه گاهى گروهى از باديه نشينان خدمت پيامبر مى آمدند، اگر حال جسمانى آنها خوب مى شد، اسب آنها بچه خوبى مى آورد، زن آنها پسر مى زائيد و امـوال و چـهـار پـايـان آنـان فـزونـى مـى گرفت خشنود مى شدند و به اسلام و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عقيده پيدا مى كردند!، اما اگر بيمار مى شدند، همسرشان دختر مى آورد و اموالشان رو به نقصان مى گذاشت وسوسه هاى شيطانى قلبشان را فرا مى گرفت و به آنها مى گفت تمام اين بدبختيها بخاطر اين آئينى است كه پذيرفته اى و آنها هم روى گردان مى شدند!.

قابل توجه اينكه قرآن در مورد روى آوردن دنيا به اين اشخاص تعبير به خير مى كند، و در مـورد پـشـت كـردن دنـيـا تـعـبير به فتنه (وسيله آزمايش ) نه شر اشاره به اينكه اين حوادث ناگوار شر و بدى نيست، بلكه وسيله اى است براى آزمايش.

و در پـايـان آيـه اضـافـه مى كند و (به اين ترتيب آنها هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را)( خسر الدنيا و الاخرة ) .

(و ايـن روشـنـتـريـن خـسـران و زيان است كه انسان هم دينش بر باد رود و هم دنيايش )( ذلك هو الخسران المبين ) .

در حـقـيـقـت ايـن گونه افراد دين را تنها از دريچه منافع مادى خود مى نگريستند و معيار و مـحـك حـقـانـيـت آن را روى آوردن دنـيـا مـى پـنـداشـتند، اين گروه كه در عصر و زمان ما نيز تـعدادشان كم نيست، و در هر جامعه اى وجود دارند، ايمانى آلوده به شرك و بت پرستى دارنـد مـنـتـهـا بت آنها همسر و فرزند و مال و ثروت و گاو و گوسفند آنها است و بديهى است كه چنين ايمان و اعتقادى سست تر از تار عنكبوت است!

البـتـه بـعـضـى از مـفـسران اين آيه را اشاره به منافقان دانسته اند، اگر منظور منافقى بـاشـد كـه بـه هـيـچ وجـه ايـمـان در دل او نـيـست اين بر خلاف ظاهر آيه است، زيرا جمله (يـعـبـد الله ) و همچنين (اطمان به ) و جمله (انقلب على وجهه ) نشان مى دهد قبلا ايمان ضعيفى داشته است و اگر منظور منافقانى است كه بهره بسيار كمى از ايمان دارند با آنچه گفتيم منافاتى ندارد و قابل قبول است.

آيـه بـعـد به عقيده شرك آلود اين گروه مخصوصا بعد از انحراف از توحيد و ايمان به خدا اشاره كرده مى گويد: (او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى مى تواند به او برساند و نه سودى )( يدعوا من دون الله ما لا يضره و لا ينفعه )

اگـر بـه راسـتـى او خـواهـان مـنـافـع مـادى و گـريـزان از زيـان اسـت، و بـه هـمـيـن دليل معيار حقانيت دين را اقبال و ادبار دنيا مى گيريد، پس چرا به سراغ بتهائى مى رود كه نه اميدى به نفعشان است، نه ترسى از زيانشان، موجوداتى بى خاصيت و فاقد هر گونه اثر در سرنوشت انسانها؟!

آرى (ايـن گـمـراهـى بـسـيـار عـمـيـقـى اسـت )( ذلك هـو الضلال البعيد ) .

فـاصله آن از خط صراط مستقيم آنچنان زياد است كه اميد بازگشتشان به سوى حق بسيار كم است.

بـاز مـطـلب را از اين فراتر برده مى گويد: (او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است )!( يدعوا لمن ضره اقرب من نفعه ) .

چـرا كـه ايـن معبودهاى ساختگى در دنيا فكر آنها را به انحطاط و پستى و خرافات سوق مـى دهـنـد، و در آخرت آتش سوزان را براى آنها به ارمغان مى آورند بلكه آنگونه كه در آيـه 98 سـوره انـبـيـاء خـوانـديـم (ايـن بتها خود آتشگيره ها و هيزم جهنمند)!( انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ) .

و در پـايـان آيه اضافه مى كند (چه بد مولا و ياورى هستند اين بتها، و چه بد مونس و معاشرى )( لبئس المولى و لبئس العشير ) .

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در آيه قبل هر گونه سود و زيان بتها را نفى مى كند اما در اين آيه مى گويد زيانش از نفعش نزديكتر است آيا اين دو با يكديگر سازگار است؟

در پـاسـخ بـايـد گـفـت: ايـن در گفتگوها معمول است كه گاه در يك مرحله موجودى را بى خـاصـيـت مـى شـمـرنـد، پـس از آن تـرقـى كـرده آن را مـنـشـاء زيـان مـى دانـنـد درسـت مثل اينكه مى گوئيم با فلان شخص معاشرت نكن كه نه به درد دين تو مى خورد نه به درد دنـيـا، و بعد ترقى مى كنيم و مى گوئيم بلكه مايه بدبختى و رسوائى تو است، بـعـلاوه زيانى كه نفى شده زيان به دشمنان آنهاست زيرا آنها قادر نيستند ضررى به مـخـالفـان بـزنند، اما زيانى كه اثبات شده يك زيان قهرى است كه دامان عابدان آنها را مى گيريد.

ضمنا صيغه افعل تفضيل (كلمه اقرب ) چنانكه در جاى ديگر هم گفته ايم الزاما به معنى وجـود صـفـتى در طرفين مورد مقايسه نيست و اى بسا طرف ضعيفتر اصلا فاقد آن باشد، مـثـلا مـى گـوئيـم: يـك سـاعـت صـبر و شكيبائى در برابر گناه بهتر از آتش دوزخ است (هرگز مفهوم اين سخن آن نيست كه آتش دوزخ خوب است

ولى صـبـر و شـكـيبائى از آن بهتر است، بلكه آتش دوزخ اصلا فاقد هر گونه خوبى است ).

اين تفسير را جمعى از مفسران بزرگ مانند (شيخ طوسى ) در (تبيان ) و (طبرسى ) در (مجمع البيان ) انتخاب كرده اند.

در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر هـمـچـون (فـخـر رازى ) ايـن احـتـمـال را نـيـز در تفسير آيه داده اند كه هر يك از اين دو آيه اشاره به گروهى از بتها اسـت آيـه نـخـسـت بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى بـى جان را مى گويد و آيه دوم طاغوتها و انـسـانـهـاى بـت گـونـه، گـروه اول نـه سـودى دارنـد و نـه زيـانـى، بـلكه كاملا بى خاصيتند، ولى گروه دوم يعنى (ائمة ضلال ) زيان دارند و خيرى در آنها نيست، و به فرض كه خير اندكى داشته باشند زيانشان به مراتب بيشتر است (جمله لبئس المولى و لبـئس العـشـير را نيز گواه اين معنى گرفته اند) و به اين ترتيب تضادى باقى نمى ماند.

و از آنـجـا كـه روش قـرآن ايـن اسـت كـه مـسائل نيك و بد را در مقايسه با هم بيان كند تا نـتـيـجه گيرى آن كاملتر و روشنتر باشد در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: (خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغهائى از بهشت وارد مى كند كه نـهـرهـا زيـر درخـتـانـش جـارى اسـت )( ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار ) .

برنامه آنها روشن، خط فكرى و عملى آنها مشخص، مولاى آنها خدا و همدم و مونسشان انبياء و شهداء و صالحان و فرشتگان خواهند بود.

آرى (خـدا هـر چـه را اراده كـنـد انـجـام مـى دهـد)( ان الله يفعل ما يريد ) .

اين پاداشهاى بزرگ براى او سهل و آسان است، همانگونه كه مجازات مشركان لجوج و رهبران گمراهشان براى او ساده است.

در ايـن مـقايسه در حقيقت گروهى كه تنها ايمان بر زبانشان قرار دارد در كناره دين قرار گـرفـتـه انـد و بـا جـزئى وسـوسـه مـنـحـرف مـى شـونـد و عـمـل صـالحى نيز ندارند، اما مؤ منان صالح در متن اسلامند و سختترين طوفانها تكانشان نـمى دهد، درخت ايمانشان ريشه دار و ميوه اعمال صالح بر شاخسار آن آشكار است، اين از يكسو.

از سـوى ديـگـر مـعـبودهاى گروه اول بى خاصيت اند بلكه زيانشان بيشتر است اما مولا و سـرپـرسـت گـروه دوم بـر هـمـه چـيـز قدرت دارد و برترين نعمتها را براى آنها فراهم ساخته است.

آيه (15) تا (17) و ترجمه

( من كان يظن أن لن ينصره الله فى الدنيا و الاخرة فليمدد بسبب إلى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ ) (15)( و كذلك أنزلنه أيت بينت و إن الله يهدى من يريد ) (16)( إن الذيـن أمـنـوا و الذيـن هادوا و الصبين و النصرى و المجوس و الذين أشركوا إن الله يفصل بينهم يوم القيمة إن الله على كل شى ء شهيد ) (17)

ترجمه:

15 - هـر كس گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد (و از اين نـظـر عـصـبـانـى اسـت هـر كارى از دستش ‍ ساخته است بكند) ريسمانى به سقف خانه خود بـيـاويـزد و خـود را از آن آويـزان نـمايد و نفس خود را قطع كند! (و تا لب پرتگاه مرگ پيش رود) ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند؟!

16 - ايـنـگـونـه مـا قـرآن را بـه صـورت آيـات روشـن نازل كرديم و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

17 - كـسـانى كه ايمان آورده اند و يهود و صابئان و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان

آنها روز قيامت داورى مى كند و حق را از باطل جدا مى سازد، خداوند بر هر چيز گواه است (و از همه چيز آگاه ).

شأن نزول:

بـعـضـى از مـفـسـران در شـاءن نـزول نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فـوق چـنـيـن نـقـل كـرده انـد: گـروهـى از قـبيله (بنى اسد) و (بنى غطفان ) كه با پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـيـمـان بسته بودند گفتند ما مى ترسيم خدا سرانجام مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را يـارى نـكـنـد و در نـتـيـجـه رابـطـه مـا بـا هـم پـيـمـانـهـايـمـان از يـهـود قـطـع شـود و آنـهـا بـه مـا مـواد غـذائى نـدهـنـد، آيـه فـوق نازل شد و به آنها اخطار كرد و آنها را سخت مذمت نمود.

بعضى ديگر گفته اند گروهى از مسلمانان به خاطر شدت غضب بر كفار، براى پيروى پـيـغـمـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيقرارى و بيتابى مى كردند و مى گفتند: چرا وعـده خـدا در ايـن زمـينه تحقق نمى يابد؟ آيه نازل شد و آنها را بر اين بى صبرى ملامت كرد.

تفسير:

رستاخيز پايان همه اختلافات

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از گروه ضعيف الايمان بود در آيات مورد بحث نيز چهره ديـگـرى از آنـهـا را ترسيم كرده مى گويد: (كسى كه گمان مى كند خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد، و در خشم و غيظ فرو رفته هر كارى از دستش ساخته است انـجـام دهد، ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد و خود را از آن آويزان كند، و نفس خود را قـطع نمايد و تا سر حد مرگ پيش ‍ رود ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند)( من كـان يـظـن ان لن يـنـصـره الله فى الدنيا و الاخرة فليمدد بسبب الى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ ) .

ايـن تـفـسـيـر را گـروه كـثـيـرى از مـفـسـران بـرگـزيـده، يـا بـه عـنـوان يـك احتمال قابل ملاحظه ذكر كرده اند.

طـبـق ايـن تـفسير ضمير (لن ينصره الله ) به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باز مى گردد، و (سماء) به معنى سقف خانه است (چون (سماء) به هر چيزى كه در جـهت فوق قرار داشته باشد اطلاق مى گردد) و جمله (ليقطع ) به معنى خفقان و قطع نفس و پيش رفتن تا سر حد مرگ است.

احـتمالات مختلف ديگرى نيز در تفسير اين آيه داده شده است كه ذكر همه آنها لزومى ندارد ولى از ميان آنها دو تفسير قابل ملاحظه است:

1 - منظور از (سماء) همان (آسمان ) است، يعنى: (اينگونه اشخاصى كه تصور مـى كـنـنـد خـدا پـيامبرش را يارى نخواهد كرد به آسمان بروند، و طنابى به آن آويزان كنند، و خود را در ميان زمين و آسمان به دار كشند تا نفسشان بريده شود (يا طنابى را كه به آن آويزان شده اند قطع كنند تا از همانجا سقوط نمايند) ببينند آيا اين كار خشمشان را فرو مى نشاند)؟!

2 - ضـمـيـر مذكور، به خود اين اشخاص باز گردد (نه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يعنى: (كسانى كه فكر مى كنند خدا آنها را يارى نمى كند، و روزيشان بر اثر ايمان آوردن قطع مى گردد، هر كارى از دستشان ساخته است انجام دهند، به آسمان بروند خـود را با ريسمانى آويزان نمايند سپس اين ريسمان را قطع كرده تا سقوط كنند، آيا اين كارها خشمشان را فرو مى نشاند)؟.

مـطـلب قـابـل تـوجـه اينكه تمام اين تفسيرها به يك نكته روانى در ارتباط با افراد كم حوصله و عصبانى و ضعيف الايمان اشاره مى كند كه آنها وقتى كارشان ظاهرا به بن بست مى رسد فورا دستپاچه مى شوند و تصميمهاى جنون آميز مى گيرند:

گاه مشت بر در و ديوار مى كوبند.

گاه مى خواهند زمين را بشكافند و زير آن پنهان شوند.

و سـر انـجـام بـراى خـامـوش كـردن آتـش خـشم خويش تصميم به انتحار و خود كشى مى گـيـرنـد، در حـالى كـه هـيـچـيـك از ايـن اعـمـال جـنـون آمـيـز مـشـكـل آنـها را حل نمى كند، اگر كمى خونسرد باشند، صبر و حوصله به خرج دهند و با نـيـروى ايـمـان بـه خـدا و اعـتماد به نفس و شكيبائى و استقامت به جنگ مشكلات بر خيزند حل آن قطعا ممكن است.

آيه بعد اشاره به يك جمع بندى در آيات گذشته كرده مى گويد: (اينگونه ما قرآن را بـه صـورت آيـات بـيـنـات و نـشـانـه هاى روشن نازل كرديم )( و كذلك انزلناه آيات بينات ) .

دلائلى براى معاد و رستاخيز همچون بررسى دوران جنينى انسان، و رشد گياهان، و زنده شدن زمينهاى مرده، كه همگان را به مساءله معاد آشنا مى سازد و دلائلى همچون بى خاصيت بودن بتها، و سر انجام كار كسانى كه دين را وسيله جلب منافع مادى قرار مى دهند.

ولى بـا ايـنـهـمـه، داشتن دلائل روشن به تنهائى كافى نيست بلكه آمادگى پذيرش حق نيز لازم است، به همين دليل در پايان آيه مى گويد: (و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند)( و ان الله يهدى من يريد ) .

بارها گفته ايم كه خواست خدا بى حساب نيست، او حكيم است و همه كارهايش داراى حساب، هر كس كه در راه او به مجاهده بر خيزد، و از اعماق جان خواستار هدايت باشد، خدا او را به وسيله آيات بيناتش راهنمائى مى كند.

آخـرين آيه مورد بحث به شش گروه از پيروان مذاهب مختلف كه يك گروه مسلم و مؤ منند، و پـنـج گـروه غـير مسلمان اشاره كرده مى فرمايد: (كسانى كه ايمان آورده اند، و يهود، و صـابئان، و نصارا، و مجوس، و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند، و حـق را از بـاطـل جـدا مـى سـازد)( ان الذيـن آمـنـوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامة ) .

مـگـر نـه ايـن اسـت كـه يـكـى از نـامـهـاى قـيـامـت يـوم الفصل، روز جدائى حق از باطل است، يوم البروز روز آشكار شدن مكتومها، و روز پايان گرفتن اختلافات است.

آرى خدا در آن روز به همه اين اختلافات پايان مى دهد چرا كه (او از همه چيز آگاه و با خبر است )( ان الله على كل شى ء شهيد ) .

نكته ها:

1 - پيوند آيات

پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل از ايـن نـظـر اسـت كـه در آيـه قبل سخن از هدايت الهى در دلهاى آماده بود، ولى از آنجا كه همه دلها آماده نيست و تعصبها و لجـاجـتها و تقليدهاى كوركورانه سد محكمى در برابر پذيرش هدايت است لذا مى گويد اين گروه بنديها و اختلافات در ميان عده اى همچنان تا دامنه قيامت باقى خواهد ماند و تنها در آن روز همه خفايا آشكار مى گردد و اختلافات بر چيده خواهد شد.

بـعـلاوه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از گـروهـهـاى سـه گـانـه اى بـود كـه بـعـضى بى دليل در باره خدا و رستاخيز به مجادله برمى خيزند، و بعضى كارشان اغواگرى است،

و گـروهـى افـراد سـسـت ايمانى هستند كه گاه به اين سو و گاه به آن سو پرتاب مى شوند آيه مورد بحث به نمونه هاى اين گروهها كه در برابر مؤ منان قرار گرفته اند اشاره مى كند.

از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه بـحـث در بـاره مـعـاد در آيـات پـيـشـيـن ايـن سـؤ ال را مـطـرح مـى كـنـد كه هدف از معاد چيست؟ در آيه مورد بحث يكى از اهداف آن كه پايان گرفتن اختلافات و بازگشت به وحدت است بيان شده.

2 - مجوس كيانند؟

واژه (مـجـوس ) فـقـط يـك بـار در قـرآن مـجيد در همين آيات مطرح شده و با توجه به ايـنـكـه در بـرابر مشركان و در صف اديان آسمانى قرار گرفته اند چنين بر مى آيد كه آنها داراى دين و كتاب و پيامبرى بوده اند.

تـرديـدى نـيـسـت كـه امـروز مـجـوس بـه پـيـروان زردشـت گـفـتـه مـى شـود، و يـا لااقـل پـيـروان زردشـت بـخش مهمى از آنان را تشكيل مى دهند، ولى تاريخ خود زردشت نيز بـه هـيـچـوجـه روشـن نـمـى بـاشـد، تـا آنـجـا كـه بـعـضـى ظـهـور او را در قـرن يازدهم قبل از ميلاد دانسته اند و بعضى در قرن ششم يا هفتم!.

ايـن تـفاوت و اختلاف عجيب يعنى پنج قرن! نشان مى دهد كه تا چه اندازه تاريخ زردشت تاريك و مبهم است.

مـعـروف ايـن اسـت او كـتـابـى بـه نام اوستا داشته كه در سلطه اسكندر بر ايران از بين رفته است، و بعدا در زمان بعضى از پادشاهان ساسانى بازنويسى شده.

از عقائد آنها مطالب زيادى در دست نداريم، ولى چيزى كه امروز بيش از همه شهرت دارد مـسأله اعتقاد به دو مبداء خير و شر يا نور و ظلمت است، به اين ترتيب كه خداى نيكيها و نـور را (اهـورامـزدا) و خـداى شـر و ظـلمـت را (اهـريمن ) مى دانند، و به عناصر چهار گـانـه مخصوصا (آتش ) احترام بسيار مى گذارند تا آنجا كه آنها را آتش پرست مى خوانند و هر جا آنها هستند آتشكده اى كوچك يا بزرگ نيز وجود دارد.

بعضى واژه مجوس را از ماده (مغ ) كه به پيشوايان و روحانيين اين مذهب مى گفتند مشتق مـى دانـنـد، و (مـؤ بـد) كـه اكـنـون بـه روحـانـيـيـن آنـهـا گـفـتـه مـى شـود در اصل از ريشه (مغود) بوده.

در روايـات اسـلامـى آنـهـا از پـيـروان يـكـى از انبياى بر حق شمرده شده اند (كه بعدا از اصل توحيد منحرف گشته و به افكار و عقائد شرك آلود روى آورده اند).

در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانيم مشركان مكه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تـقـاضـا كـردنـد از آنـها جزيه بگيرد، و اجازه بت پرستى به آنها بدهد! پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فـرمـود: مـن جـز از اهـل كـتاب جزيه نمى گيرم، آنها در پاسخ نوشتند تو چگونه چنين ميگوئى در حالى كه از مجوس منطقه (هجر) جزيه گرفته اى؟!

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ان المجوس كان لهم نبى فقتلوه و كتاب احـرقـوه: (مـجـوس پـيـامـبـرى داشـتـنـد و كـتـاب آسـمـانـى، پـيـامـبـرشـان را بـه قتل رساندند، و كتاب او را آتش زدند)!.

در حـديـث ديـگرى از (اصبغ بن نباته ) مى خوانيم كه على (عليه‌السلام ) بر فراز مـنـبـر فـرمـود: سـلونـى قـبـل ان تـفـقـدونـى (از مـن سـؤ ال كنيد پيش از آنكه مرا نيابيد).

(اشعث بن قيس ) (منافق معروف ) برخاست و گفت: اى امير مؤ منان چگونه از مـجـوس جـزيـه گـرفـتـه مـى شـود در حـالى كـه كـتـاب آسـمـانـى بـر آنـهـا نـازل نـشـده و پـيـامـبـرى نـداشـتـه انـد؟ عـلى (عليه‌السلام ) فـرمـود: آرى اى اشعث قد انـزل الله اليـهـم كـتـابـا و بـعـث اليـهـم نـبـيـا: (خـداونـد كـتـابـى بـر آنـهـا نازل كرده و پيامبرى مبعوث نموده است ).

و در حـديـثـى از امـام سـجـاد عـلى بن الحسين (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه پيامبر فرمود: سـنـوا بـهـم سـنـة اهـل الكـتـاب، يـعـنـى المـجـوس: (بـا آنـهـا طـبـق سـنـت اهل كتاب رفتار كنيد، منظور پيامبر اسلام مجوس بود).

ضمنا بايد توجه داشت كه واژه (مجوس ) جمع است و مفرد آن (مجوسى ) است.

3 - صابئان چه كسانى هستند؟

از آيـه فـوق اجـمالا استفاده مى شود كه آنها نيز پيرو بعضى از مذاهب آسمانى بوده اند، بـخـصـوص كه در آيه در ميان طائفه يهود و نصارا قرار گرفته اند، بعضى آنها را از پـيـروان (يـحـيـى بـن زكـريا) مى دانند كه مسيحيان او را يحيى تعميد دهنده مى نامند و بـعـضى معتقدند آنها برخى از عقائد يهود و برخى از عقائد مسيحيان را گرفته و به هم آميخته اند، و لذا مذهب آنها را برزخى ميان اين دو مذهب مى دانند.

(صابئان ) براى آب جارى اهميت زيادى قائلند، و لذا بسيارى از آنها در كنار نهرهاى بـزرگ زنـدگـى مى كنند، مى گويند به بعضى از ستارگان نيز احترام مى گذارند، و بـه هـمـيـن جـهت متهم به (ستاره پرستى ) شده اند، هر چند ظاهر آيه فوق اين است كه آنها در صف مشركان نيستند.

(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيل آيه 62 سوره بقره مراجعه كنيد).

4 - گروه منحرفان از توحيد

در آيات فوق به پنج گروه از مذاهب تحريف يافته اشاره شده كه شايد ترتيب آنها در اينجا بر حسب انحرافشان از اصل توحيد است، يهود كمترين انحراف را نسبت به ديگران از توحيد دارند و صابئان كه گروه برزخى در ميان يهود و نصارا هستند در مرحله دومند.

سپس نصارا با پذيرش تثليث و خدايان سه گانه انحراف بيشترى يافته، و مجوس با تـقـسـيـم كـردن كـل عـالم بـه دو بـخـش خـيـر و شـر و قـائل شـدن بـه دو مبداء در سراسر جهان هستى در مرحله چهارم قرار دارند. و اما مشركان و بت پرستان كه گرفتار بيشترين انحرافند، در آخر ذكر شده اند.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35