تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 33782
دانلود: 2994


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33782 / دانلود: 2994
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (51) تا (55) و ترجمه

( و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا ) (51)( فلا تطع الكفرين و جهدهم به جهادا كبيرا ) (52)( و هـو الذى مـرج البـحـريـن هـذا عـذب فـرات و هـذا مـلح أ جـاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا ) (53)( و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا ) (54)( و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم و كان الكافر على ربه ظهيرا ) (55)

ترجمه:

51 - و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى پيامبرى مى فرستاديم.

52 - بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى بنما.

53 - و او كـسـى اسـت كـه دو دريـا را در كـنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين و ديگرى شـور و تـلخ و در مـيـان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گوئى هر يك به ديگرى مى گويد) دور باش و نزديك نيا!

54 - او كـسـى اسـت كـه از آب انـسـانـى را آفـريـد او را نـسـب و سـبـب قـرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد) و پروردگار تو همواره قادر است.

55 - آنـهـا غـيـر از خـدا چـيـزهـائى را مـى پرستند كه نه به آنها سودى مى رساند و نه زيانى، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.

تفسير:

دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم

نـخـستين آيه مورد بحث اشاره به عظمت مقام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است مى فـرمـايـد: اگـر مـا مـى خـواسـتـيـم در هـر شهر و ديارى، پيامبرى مى فرستاديم (اما چنين نـكـرديـم و مـسـئوليـت هـدايـت جـهـانـيان را بر دوش تو افكنديم )( و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا ) .

در واقـع هـمـانگونه كه خداوند - طبق آيات گذشته - قدرت دارد دانه هاى باران حياتبخش را به تمام سرزمينهاى مرده بفرستد، اين توانائى را نيز دارد كه وحى و نبوت را در هر شـهـر و ديـارى بـر قـلب پـيـامبرى نازل كند، و براى هر امتى انذار كننده و بيم دهنده اى بـفـرسـتـد، امـا خـداونـد آنـچـه را شـايـسته تر است براى بندگان برمى گزيند، زيرا تـمـركـز نـبـوت در وجـود يـك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلوگيرى از هرگونه تفرقه و پراكندگى مى شود.

ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه بعضى از مشركان در كنار بهانه هاى ديگر اين بهانه را نـيـز داشـتند و مى گفتند آيا بهتر نبود خدا در هر شهر و آبادى، پيامبرى مبعوث مى كرد؟ ولى قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گويد: خدا اگر مى خواست مى توانست چنين كند، اما قطعا صـلاح امـتـهـا و مـلتـهـا ايـن پـراكـنـدگـى نـبـودبـه هـر حال اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودن بار مسئوليت او.

به همين دليل در آيه بعد دو دستور مهم را كه دو برنامه اساسى پيامبران

را تشكيل مى دهد بيان مى كند، نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى فرمايد: بنابراين از كافران اطاعت مكن( فلا تطع الكافرين ) .

در هـيـچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان، آفت دعـوت بـه سـوى خـدا اسـت در بـرابـر آنها محكم بايست و به اصلاح آنها بكوش، ولى مراقب باش ابدا تسليم هوسها و خرافات آنها نشوى.

و اما دستور دوم اينكه به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى كن( و جاهدهم به جهادا كبيرا ) .

جـهـادى بـزرگ به عظمت رسالتت، و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين جهادى كه تمام ابـعـاد روح و فـكـر مـردم را در بـر گـيـرد و جـنـبـه هـاى مـادى و مـعـنـوى را شامل شود.

بـدون شـك مـنـظور از جهاد در اين مورد جهاد فكرى و فرهنگى و تبليغاتى است، نه جهاد مـسـلحـانـه، چـرا كـه ايـن سـوره مـكـى اسـت و مـى دانـيـم دسـتـور جـهـاد مـسـلحـانـه در مـكـه نازل نشده بود.

و بـه گـفـتـه مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ايـن آيـه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى و تبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان و دشـمـنـان حـق از بـزرگترين جهادها است، و حتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر: ما از جهاد كوچك به سوى جـهـاد بـزرگ بـازگـشـتـيم اشاره به همين جهاد و عظمت كار دانشمندان و علما در تبليغ دين باشد.

ايـن تـعـبـيـر عـظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند، چرا كه وسيله اى است براى اين جهاد كـبـيـر، و سـلاحـى اسـت بـرنـده، كـه قـدرت بـيـان و استدلال و تاثير عميق و جاذبيتش مافوق تصور و قدرت انسانها است.

وسيله مؤ ثرى است به درخشندگى آفتاب و روشنائى روز، به آرامبخشى پرده هاى شب، به حركت آفرينى بادها، به عظمت ابرها و به حياتبخشى قطره هاى باران كه در آيات گذشته به آن اشاره رفته بود.

و پس از فاصله مختصرى، باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او در نـظـام آفـريـنـش مـى پـردازد، و بـه تـنـاسـب بـيـان نـزول قـطـرات حـيـاتـبـخـش بـاران كـه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شـيـريـن و شـور كـرده مـى فـرمايد: او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ، و در ميان آنها برزخى قرار داد، گوئى هر يك از آنها به ديگرى مى گويد: دور باش و نزديك شدن تو به من حرام است!( و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذه ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا مهجورا ) .

مـرج از مـاده مـرج (بـر وزن فـلج ) بـه مـعـنـى مـخـلوط كـردن و يـا ارسـال و رهـا نـمودن است و در اينجا به معنى در كنار هم قرار گرفتن آب شيرين و شور است.

عذب به معنى گوارا و پاكيزه و خنك، و فرات به معنى خوش طعم و خوشگوار است، ملح بـه مـعـنـى شـور، و اجـاج بـه مـعـنـى تـلخ و گـرم اسـت (بـنـابـرايـن مـلح و اجـاج نـقطه مقابل عذب و فرات است ).

برزخ به معنى حجاب و حائل ميان دو چيز است.

و جمله حجرا مهجورا چنانكه سابقا هم (ذيل آيه 22 همين سوره ) اشاره كرديم جمله اى بوده است كه در ميان عرب به هنگامى كه با كسى روبرو مى شدند و از او وحشت داشتند براى گرفتن امان، اين جمله را مى گفتند، يعنى ما را معاف و در امان داريد و از ما دور باشيد.

بـه هـر حـال ايـن آيـه يـكـى ديـگـر از مـظـاهـر شـگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهان آفـريـنـش تـرسـيـم مـى كـنـد كـه چـگـونـه يـك حـجـاب نـامـرئى، و حائل ناپيدا در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند.

البـتـه امـروز مـا اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى به هم نياميزند.

گـر چـه جـمـعـى از مـفـسـران بـراى پيدا كردن چنين دو دريائى در روى كره زمين به زحمت افـتـاده انـد كـه در كـجـا دريـاى آب شـيرين در كنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمى شـود، ولى ايـن مشكل نيز براى ما حل شده است، زيرا مى دانيم تمام رودخانه هاى عظيم آب شـيـريـن كـه بـه دريـاهـا مـى ريـزنـد در كـنـار سـاحـل، دريـائى از آب شـيـريـن تـشـكـيل مى دهند و آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدت زيادى اين وضع ادامه دارد، و بـه خـاطـر تـفـاوت درجـه غـلظـت آنـهـا از آمـيخته شدن با يكديگر ابا دارند، و هر يك به ديگرى حجرا مهجورا مى گويد!

جـالب ايـنكه بر اثر جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت مى گيرد سطح آب دريا به مقدار زيادى بالا و پائين مى رود، اين آبهاى شيرين كـه دريـائى را تشكيل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشكى پيش مى رونـد و انـسـانـهـا از زمـانـهـاى قـديـم از اين موضوع استفاده كرده، نهرهاى زيادى در اين گـونـه مـنـاطـق دريـا كـنده اند و زمينهاى فراوانى را زير كشت درختان برده اند كه وسيله آبـيـارى آنـهـا هـمـيـن آب شـيـرين است كه به وسيله جزر و مد بر مناطق وسيع گسترش مى يابد.

هم اكنون در جنوب ايران شايد مليونها نخل وجود دارد كه ما قسمتى از آنرا از نزديك مشاهده كـرده ايـم كـه تـنـهـا بـا هـمـيـن وسـيـله آبـيـارى مـى شـونـد، و در فـاصـله زيـادى از سـاحـل دريـا قرار گرفته اند، در سالهائى كه بارندگى كم و آب رودخانه هاى عظيمى كـه بـه دريـا مى ريزد تقليل پيدا كند گاهى آب شور غلبه مى كند كه مردم كشاورز اين سامان از آن سخت نگران مى شوند زيرا به زراعت آنها لطمه مى زند.

ولى معمولا چنين نيست و اين آب عذب و فرات كه در كنار آن آب ملح و اجاج قرار گرفته، به آن آميخته نمى شود، سرمايه بزرگى براى آنها محسوب مى شود.

نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت وجـود عـلل طـبـيـعـى در ايـنـگـونـه مـسـائل هـرگـز از ارزش آنـهـا نـمـى كـاهـد مـگـر طـبـيـعـت چـيـسـت؟ جـز فعل خدا و اراده و مشيت پروردگار است كه اين خواص را به اين موجودات داده؟!

جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه انـسان با هواپيما از اين مناطق مى گذرد، منظره اين دو آب كه رنگهاى متفاوتى دارند و با هم آميخته نمى شوند به خوبى نمايان است كه انسان را به ياد اين نكته قرآنى مى اندازد.

ضـمـنـا قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيات مربوط به كفر و ايمان ممكن است اشاره و تـشـبـيـهـى در ايـن امـر نـيز باشد كه گاهى در يك جامعه، در يك شهر، و گاه حتى در يك خـانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب مـلح و اجـاجـنـد، بـا دو طـرز تـفـكـر، دو نـوع عـقـيـده، و دو نـوع عمل پاك و ناپاك، قرار مى گيرند، بى آنكه بهم آميخته شوند.

در آيـه بـعد به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنار هـم قـرار مـى گيرند سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده مى گويد: او كسى است كه از آب انسانى را آفريد( و هو الذى خلق من الماء بشرا ) .

و بـه راسـتـى صـورتـگـرى كـردن در آب و چـنـيـن نـقـش بـديـعـى را بـر آب زدن دليـل بـر نـهـايـت قـدرت پـروردگـار اسـت، در حـقـيقت در آيات گذشته سخن از پرورش گـيـاهـان بـه وسـيله باران در ميان بود و در اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينش انسان از آب در ميان است.

در اينكه منظور از آب در اينجا كدام آب است در ميان مفسران گفتگو است:

جـمـعى معتقدند منظور از بشر نخستين انسان يعنى آدم (عليها‌السلام ) است چرا كه آفرينش او از طـيـن يـعنى معجونى از آب و خاك بود، بعلاوه طبق بعضى از روايات اسلامى نخستين موجودى كه خدا آفريد آب بود و انسان را از آن آب آفريد. نكره بودن بشرا (انسانى را) گواه اين معنى است.

امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور از مـاء آب نـطفه است كه همه انسانها به قدرت پـروردگـار تـوسـط آن بـه وجـود مى آيند، و با آميزش نطفه مرد اسپر كه در آب شناور اسـت بـا اوول نـطـفـه زن، نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات انـسـان يـعـنـى اوليـن سلول زنده آدمى به وجود مى آيد.

اگـر انـسـان مـراحل انعقاد نطفه را از آغاز تا پايان دوران جنينى تحت بررسى و مطالعه دقـيـق قـرار دهـد آنـقـدر آيـات عـظمت حق و قدرت آفريدگار را در آن مشاهده مى كند كه به تنهائى براى شناخت ذات پاك او كافى است.

گـواه ايـن تـفـسـير جمله اى است كه در ذيل آيه آمده و شرح آن را خواهيم داد( فجعله نسبا و صهرا ) .

از ايـن گـذشـتـه بـدون شـك بـيـشـتـريـن قـسـمـت وجـود انـسـان را آب تشكيل مى دهد به طورى كه مى توان گفت ماده اصلى وجود هر انسانى آب است، و به همين دليـل مـقـاومـت انـسـان در بـرابـر كمبود آب بسيار كم است، در حالى كه انسان در برابر كمبود مواد غذائى مى تواند روزها و هفته ها مقاومت كند.

البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين معانى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشر نـخـسـتـيـن از آب آفـريـده شده، و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب نطفه است، و هم آب مـهـمـتـريـن مـاده ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد، آبى كه از ساده ترين موجودات اين جهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين خلق شگرفى شده است؟! اين دليل روشن قدرت او است.

بـه دنـبال آفرينش انسان، سخن از گسترش نسلها به ميان آورده، مى گويد: خداوند اين انسان را از دو شاخه گسترش داد: شاخه نسب و صهر( فجعله نسبا و صهرا ) .

مـنـظـور از نسب پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد، مانند ارتـبـاط پـدر و فـرزنـد يـا بـرادران بـه يـكـديـگـر، امـا مـنـظـور از صـهـر كـه در اصـل بـه مـعـنـى دامـاد اسـت، پـيوندهائى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش، و اين دو، همان چيزى است كه فقهاء در مباحث نكاح از آن تعبير به نسب و سبب مى كنند.

در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشاره شـده (مـادر، دختر، خواهر، عمه، خاله، دختر برادر و دختر خواهر) و به چهار مورد از موارد سبب و صهر (دختر همسر، مادر همسر همسر فرزند، و همسر پدر).

البـتـه در تـفـسـيـر ايـن جـمـله نـظـرات ديگرى از سوى مفسران اظهار شده اما آنچه گفتيم روشنتر و قويتر از همه است.

از جمله اينكه: جمعى نسب را به معنى فرزندان پسر، و صهر را به معنى فرزندان دختر دانسته اند، چرا كه پيوندهاى نسبى روى پدران حساب مى شود، نه روى مادران.

ولى بـه طـورى كـه در تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد 2 ذيـل آيـه 61 سـوره آل عـمـران مـشـروحـا گـفـتـه ايـم ايـن يـك اشـتـبـاه بـزرگ اسـت كـه از سـنـتـهـاى دوران قـبـل از اسـلام سرچشمه گرفته است كه نسب را تنها از طريق پدر مى دانستند، و مادر هيچ نـقـشـى نـداشـت، در حـالى كه در فقه اسلامى و در ميان همه دانشمندان اسلام مسلم است كه احكام محرم بودن نسبى هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد 2 صفحه 437 مراجعه فرمائيد).

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه حـديـث مـعـروفـى در ايـنـجـا داريـم كـه در كـتـب شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـقل شده است، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و عـلى (عليها‌السلام ) نـازل شـده، چـرا پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دخـتـرش فـاطـمـه (عليها‌السلام ) را بـه هـمسرى على (عليها‌السلام ) در آورد و به اين تـرتـيـب عـلى (عليه‌السلام ) هم پسر عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هم همسر دخترش بود، و اين است معنى نسبا و صهرا.

اما همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان مصداقهاى روشن است و مانع از عـمـومـيـت مفهوم آيه نيست، آيه هرگونه پيوندى را كه از طريق نسب و دامادى به وجود مى آيـد شـامـل مـى شـود كـه يكى از مصداقهاى روشنش پيوند على (عليها‌السلام ) با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دو جهت بود.

در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاكيد بر مسائل گذشته مى فرمايد: پروردگار تو همواره قادر بوده و هست( و كان ربك قديرا ) .

سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث، انـحـراف مـشـركـان را از اصل توحيد، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قـبـل گـذشـت روشن مى سازد، مى گويد آنها معبودهائى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند و نه زيانى( و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم ) .

مـسـلم اسـت تـنـهـا وجـود سـود و زيـان نمى تواند معيار پرستش باشد، ولى قرآن با اين تـعـبـيـر بـيـانـگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كه بتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هرگونه ارزش و تاثير مثبت يا منفى.

و در پايان آيه اضافه مى كند: كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) به يكديگر كمك مى كنند( و كان الكافر على ربه ظهيرا ) .

آنـهـا در مـسـيـر انـحـرافـيشان تنها نيستند، و بطور قاطعى يكديگر را تقويت مى نمايند، نـيـروهـائى را كـه مـى بـايست در مسير الله بسيج كنند، بر ضد آئين خدا و پيامبرش و مؤ منان راستين بسيج مى نمايند.

و اگـر مـى بـيـنـيـم بـعـضـى از مـفـسـران، كـافـر را در ايـنـجـا مـنـحـصـرا بـه ابـو جـهـل تـفـسـيـر كـرده انـد از بـاب ذكر مصداق واضح است، و گرنه كافر در همه جا معنى وسيعى دارد كه همه كفار را شامل مى شود.

نكته ها:

1 - وحدت رهبرى

در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بحث اين سخن پروردگار را خوانديم كه اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى، پيامبرى انذار كننده مبعوث مى كرديم ولى چنين نكرديم.

ايـن مسلما به خاطر آنست كه پيامبران رهبران امتها هستند و مى دانيم تفرقه در مساله رهبرى مـوجـب تضعيف هر امت و ملت است، مخصوصا در آنجا كه سخن از خاتميت در ميان است و بايد رهبرى تا پايان جهان تداوم يابد اهميت تمركز و وحدت آشكارتر مى شود.

رهـبـر واحد مى تواند تمام نيروها را متحد سازد، و به آنها انسجام و وحدت برنامه دهد، و در حـقـيـقـت مـسـاله وحـدت رهبرى، انعكاسى است از حقيقت توحيد در اجتماع انسانى كه نقطه مقابل آن يكنوع شرك و تفرقه و نفاق است.

و اگـر در آيـه 24 سـوره فاطر مى خوانيم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هر امتى پيامبرى انـذار كننده داشته هيچ گونه منافاتى با بحث فوق ندارد، زيرا سخن از امت است، نه از اهل هر شهر و هر ديار.

از مـقـام پـيـامـبـران كـه بـگـذريـم در رده هـاى پـائيـنـتـر رهـبـرى نـيـز هـمـيـن اصل حـاكـم اسـت، و مـلتـهـائى كـه از نظر رهبرى گرفتار تجزيه شده اند علاوه بر ضعف و زبونى به تجزيه در ساير شئونشان انجاميده است.

2 - قرآن وسيله جهاد كبير

جـهـاد كـبير تعبير گويائى است از اهميت برنامه يك مبارزه سازنده الهى. جالب اينكه در آيـات فـوق، ايـن عـنـوان بـه قـرآن داده شـده اسـت، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـه عمل كسانى كه به وسيله قرآن با كژيها و انحرافات و آلودگيها مبارزه مى كنند.

ايـن تـعـبـيـر از يـكـسو اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى را روشن مى سازد، و از سوى ديگر عظمت مقام قرآن را.

در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه ابـو سـفـيـان و ابـو جـهـل و بـعضى ديگر از سران شرك شبى از شبها جداگانه براى شنيدن آيات قرآن به طـور مـخـفـيـانـه، هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـشـغـول نـمـاز بـود آمـدنـد و هـر يك بدون اينكه ديگرى بداند در محلى پنهان شده آن شب مدتى طولانى آيات قرآن را از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنيدند، هنگامى كه پـراكـنـده شـدنـد سـفـيـده صـبـح دمـيده بود، و اتفاقا به هنگام بازگشت از يك راه آمدند و سـرشـان فـاش شـد و بـه سـرزنـش هـمـديـگر پرداختند و تاكيد كردند چنين كارى نبايد تـكـرار شـود، چرا كه اگر بعضى از جاهلان اين صحنه را ببينند باعث شك و ترديدشان خواهد شد!

ولى در شـب دوم هـمـيـن بـرنـامـه تكرار شد و باز به هنگام بازگشت با يكديگر روبرو شـدنـد و نـاراحـت و نـگـران گـشـتـنـد و هـمـان سـخـنـان قبل را تكرار و تاكيد نمودند.

شـب سـوم نـيـز هـمـان بـرنامه تجديد شد و به هنگامى كه يكديگر را ديدند گفتند: ما از اينجا نبايد حركت كنيم تا عهد و پيمان ببنديم كه ديگر اين كار تكرار نشود، عهد و پيمان بستند و از هم جدا شدند.

فـردا صـبح يكى از مشركان به نام اخنس بن شريق عصاى خود را برگرفت و به سوى خانه ابو سفيان آمد، و به او گفت بگو ببينم: عقيده تو درباره آنچه از محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنيدى چيست؟ ابوسفيان گفت: به خدا قسم مطالبى شنيدم كه معناى آن را به خوبى درك كردم ولى مسائلى را هم شنيدم كه معنا و مراد آن را نفهميدم!.

اخـنـس از نـزد ابـوسـفـيـان بـيـرون آمـد، و بـه سـراغ خـانـه ابـو جهل رفت و به او گفت: تو درباره آنچه از محمد شنيدى چه مى گوئى؟!

ابـوجـهل گفت: چه شنيدم؟ مطلب اين است كه ما و فرزندان ابو عبد مناف در افتخارات با هم رقابت داريم، آنها گرسنگان را اطعام كردند ما هم كرديم، بى مركبان را مركب دادند، مـا هـم داديـم بـخشيدند و انفاق كردند، ما هم كرديم، و دوش به دوش هم جلو مى آمديم، اما آنـهـا ادعـا كردند كه از ما پيامبرى برخاسته كه وحى آسمانى به او مى رسد، ما چگونه مى توانيم در اين امر با آنها رقابت كنيم.

حـال كه چنين است به خدا سوگند به او ايمان نمى آوريم و هرگز او را تصديق نخواهيم كرد!

اخنس برخاست و او را ترك گفت.

آرى جاذبه قرآن آنها را شبهاى متوالى به سوى خود مى كشاند و تا سفيده صبح غرق اين جاذبه الهى بودند، ولى خود خواهى و تعصب و حفظ منافع مادى آنچنان بر آنها مسلط بود كه مانع از پذيرش حق مى شد.

بـدون تـرديـد ايـن نـور الهـى، اين قدرت را دارد كه هر قلب آماده اى را هر جا باشد به سـوى خـود جـذب كـنـد و بـه همين دليل در آيات مورد بحث، قرآن وسيله جهاد كبير معرفى شده است.