تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35829 / دانلود: 3648
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۵

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

آيه (۵۱) تا (۵۵) و ترجمه

( و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا ) (۵۱)( فلا تطع الكفرين و جهدهم به جهادا كبيرا ) (۵۲)( و هـو الذى مـرج البـحـريـن هـذا عـذب فـرات و هـذا مـلح أ جـاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا ) (۵۳)( و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا ) (۵۴)( و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم و كان الكافر على ربه ظهيرا ) (۵۵)

ترجمه:

۵۱ - و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى پيامبرى مى فرستاديم.

۵۲ - بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى بنما.

۵۳ - و او كـسـى اسـت كـه دو دريـا را در كـنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين و ديگرى شـور و تـلخ و در مـيـان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گوئى هر يك به ديگرى مى گويد) دور باش و نزديك نيا!

۵۴ - او كـسـى اسـت كـه از آب انـسـانـى را آفـريـد او را نـسـب و سـبـب قـرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد) و پروردگار تو همواره قادر است.

۵۵ - آنـهـا غـيـر از خـدا چـيـزهـائى را مـى پرستند كه نه به آنها سودى مى رساند و نه زيانى، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.

تفسير:

دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم

نـخـستين آيه مورد بحث اشاره به عظمت مقام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است مى فـرمـايـد: اگـر مـا مـى خـواسـتـيـم در هـر شهر و ديارى، پيامبرى مى فرستاديم (اما چنين نـكـرديـم و مـسـئوليـت هـدايـت جـهـانـيان را بر دوش تو افكنديم )( و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا ) .

در واقـع هـمـانگونه كه خداوند - طبق آيات گذشته - قدرت دارد دانه هاى باران حياتبخش را به تمام سرزمينهاى مرده بفرستد، اين توانائى را نيز دارد كه وحى و نبوت را در هر شـهـر و ديـارى بـر قـلب پـيـامبرى نازل كند، و براى هر امتى انذار كننده و بيم دهنده اى بـفـرسـتـد، امـا خـداونـد آنـچـه را شـايـسته تر است براى بندگان برمى گزيند، زيرا تـمـركـز نـبـوت در وجـود يـك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلوگيرى از هرگونه تفرقه و پراكندگى مى شود.

ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه بعضى از مشركان در كنار بهانه هاى ديگر اين بهانه را نـيـز داشـتند و مى گفتند آيا بهتر نبود خدا در هر شهر و آبادى، پيامبرى مبعوث مى كرد؟ ولى قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گويد: خدا اگر مى خواست مى توانست چنين كند، اما قطعا صـلاح امـتـهـا و مـلتـهـا ايـن پـراكـنـدگـى نـبـودبـه هـر حال اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودن بار مسئوليت او.

به همين دليل در آيه بعد دو دستور مهم را كه دو برنامه اساسى پيامبران

را تشكيل مى دهد بيان مى كند، نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى فرمايد: بنابراين از كافران اطاعت مكن( فلا تطع الكافرين ) .

در هـيـچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان، آفت دعـوت بـه سـوى خـدا اسـت در بـرابـر آنها محكم بايست و به اصلاح آنها بكوش، ولى مراقب باش ابدا تسليم هوسها و خرافات آنها نشوى.

و اما دستور دوم اينكه به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى كن( و جاهدهم به جهادا كبيرا ) .

جـهـادى بـزرگ به عظمت رسالتت، و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين جهادى كه تمام ابـعـاد روح و فـكـر مـردم را در بـر گـيـرد و جـنـبـه هـاى مـادى و مـعـنـوى را شامل شود.

بـدون شـك مـنـظور از جهاد در اين مورد جهاد فكرى و فرهنگى و تبليغاتى است، نه جهاد مـسـلحـانـه، چـرا كـه ايـن سـوره مـكـى اسـت و مـى دانـيـم دسـتـور جـهـاد مـسـلحـانـه در مـكـه نازل نشده بود.

و بـه گـفـتـه مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ايـن آيـه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى و تبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان و دشـمـنـان حـق از بـزرگترين جهادها است، و حتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر: ما از جهاد كوچك به سوى جـهـاد بـزرگ بـازگـشـتـيم اشاره به همين جهاد و عظمت كار دانشمندان و علما در تبليغ دين باشد.

ايـن تـعـبـيـر عـظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند، چرا كه وسيله اى است براى اين جهاد كـبـيـر، و سـلاحـى اسـت بـرنـده، كـه قـدرت بـيـان و استدلال و تاثير عميق و جاذبيتش مافوق تصور و قدرت انسانها است.

وسيله مؤ ثرى است به درخشندگى آفتاب و روشنائى روز، به آرامبخشى پرده هاى شب، به حركت آفرينى بادها، به عظمت ابرها و به حياتبخشى قطره هاى باران كه در آيات گذشته به آن اشاره رفته بود.

و پس از فاصله مختصرى، باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او در نـظـام آفـريـنـش مـى پـردازد، و بـه تـنـاسـب بـيـان نـزول قـطـرات حـيـاتـبـخـش بـاران كـه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شـيـريـن و شـور كـرده مـى فـرمايد: او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ، و در ميان آنها برزخى قرار داد، گوئى هر يك از آنها به ديگرى مى گويد: دور باش و نزديك شدن تو به من حرام است!( و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذه ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا مهجورا ) .

مـرج از مـاده مـرج (بـر وزن فـلج ) بـه مـعـنـى مـخـلوط كـردن و يـا ارسـال و رهـا نـمودن است و در اينجا به معنى در كنار هم قرار گرفتن آب شيرين و شور است.

عذب به معنى گوارا و پاكيزه و خنك، و فرات به معنى خوش طعم و خوشگوار است، ملح بـه مـعـنـى شـور، و اجـاج بـه مـعـنـى تـلخ و گـرم اسـت (بـنـابـرايـن مـلح و اجـاج نـقطه مقابل عذب و فرات است ).

برزخ به معنى حجاب و حائل ميان دو چيز است.

و جمله حجرا مهجورا چنانكه سابقا هم (ذيل آيه ۲۲ همين سوره ) اشاره كرديم جمله اى بوده است كه در ميان عرب به هنگامى كه با كسى روبرو مى شدند و از او وحشت داشتند براى گرفتن امان، اين جمله را مى گفتند، يعنى ما را معاف و در امان داريد و از ما دور باشيد.

بـه هـر حـال ايـن آيـه يـكـى ديـگـر از مـظـاهـر شـگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهان آفـريـنـش تـرسـيـم مـى كـنـد كـه چـگـونـه يـك حـجـاب نـامـرئى، و حائل ناپيدا در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند.

البـتـه امـروز مـا اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى به هم نياميزند.

گـر چـه جـمـعـى از مـفـسـران بـراى پيدا كردن چنين دو دريائى در روى كره زمين به زحمت افـتـاده انـد كـه در كـجـا دريـاى آب شـيرين در كنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمى شـود، ولى ايـن مشكل نيز براى ما حل شده است، زيرا مى دانيم تمام رودخانه هاى عظيم آب شـيـريـن كـه بـه دريـاهـا مـى ريـزنـد در كـنـار سـاحـل، دريـائى از آب شـيـريـن تـشـكـيل مى دهند و آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدت زيادى اين وضع ادامه دارد، و بـه خـاطـر تـفـاوت درجـه غـلظـت آنـهـا از آمـيخته شدن با يكديگر ابا دارند، و هر يك به ديگرى حجرا مهجورا مى گويد!

جـالب ايـنكه بر اثر جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت مى گيرد سطح آب دريا به مقدار زيادى بالا و پائين مى رود، اين آبهاى شيرين كـه دريـائى را تشكيل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشكى پيش مى رونـد و انـسـانـهـا از زمـانـهـاى قـديـم از اين موضوع استفاده كرده، نهرهاى زيادى در اين گـونـه مـنـاطـق دريـا كـنده اند و زمينهاى فراوانى را زير كشت درختان برده اند كه وسيله آبـيـارى آنـهـا هـمـيـن آب شـيـرين است كه به وسيله جزر و مد بر مناطق وسيع گسترش مى يابد.

هم اكنون در جنوب ايران شايد مليونها نخل وجود دارد كه ما قسمتى از آنرا از نزديك مشاهده كـرده ايـم كـه تـنـهـا بـا هـمـيـن وسـيـله آبـيـارى مـى شـونـد، و در فـاصـله زيـادى از سـاحـل دريـا قرار گرفته اند، در سالهائى كه بارندگى كم و آب رودخانه هاى عظيمى كـه بـه دريـا مى ريزد تقليل پيدا كند گاهى آب شور غلبه مى كند كه مردم كشاورز اين سامان از آن سخت نگران مى شوند زيرا به زراعت آنها لطمه مى زند.

ولى معمولا چنين نيست و اين آب عذب و فرات كه در كنار آن آب ملح و اجاج قرار گرفته، به آن آميخته نمى شود، سرمايه بزرگى براى آنها محسوب مى شود.

نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت وجـود عـلل طـبـيـعـى در ايـنـگـونـه مـسـائل هـرگـز از ارزش آنـهـا نـمـى كـاهـد مـگـر طـبـيـعـت چـيـسـت؟ جـز فعل خدا و اراده و مشيت پروردگار است كه اين خواص را به اين موجودات داده؟!

جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه انـسان با هواپيما از اين مناطق مى گذرد، منظره اين دو آب كه رنگهاى متفاوتى دارند و با هم آميخته نمى شوند به خوبى نمايان است كه انسان را به ياد اين نكته قرآنى مى اندازد.

ضـمـنـا قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيات مربوط به كفر و ايمان ممكن است اشاره و تـشـبـيـهـى در ايـن امـر نـيز باشد كه گاهى در يك جامعه، در يك شهر، و گاه حتى در يك خـانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب مـلح و اجـاجـنـد، بـا دو طـرز تـفـكـر، دو نـوع عـقـيـده، و دو نـوع عمل پاك و ناپاك، قرار مى گيرند، بى آنكه بهم آميخته شوند.

در آيـه بـعد به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنار هـم قـرار مـى گيرند سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده مى گويد: او كسى است كه از آب انسانى را آفريد( و هو الذى خلق من الماء بشرا ) .

و بـه راسـتـى صـورتـگـرى كـردن در آب و چـنـيـن نـقـش بـديـعـى را بـر آب زدن دليـل بـر نـهـايـت قـدرت پـروردگـار اسـت، در حـقـيقت در آيات گذشته سخن از پرورش گـيـاهـان بـه وسـيله باران در ميان بود و در اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينش انسان از آب در ميان است.

در اينكه منظور از آب در اينجا كدام آب است در ميان مفسران گفتگو است:

جـمـعى معتقدند منظور از بشر نخستين انسان يعنى آدم (عليها‌السلام ) است چرا كه آفرينش او از طـيـن يـعنى معجونى از آب و خاك بود، بعلاوه طبق بعضى از روايات اسلامى نخستين موجودى كه خدا آفريد آب بود و انسان را از آن آب آفريد. نكره بودن بشرا (انسانى را) گواه اين معنى است.

امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور از مـاء آب نـطفه است كه همه انسانها به قدرت پـروردگـار تـوسـط آن بـه وجـود مى آيند، و با آميزش نطفه مرد اسپر كه در آب شناور اسـت بـا اوول نـطـفـه زن، نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات انـسـان يـعـنـى اوليـن سلول زنده آدمى به وجود مى آيد.

اگـر انـسـان مـراحل انعقاد نطفه را از آغاز تا پايان دوران جنينى تحت بررسى و مطالعه دقـيـق قـرار دهـد آنـقـدر آيـات عـظمت حق و قدرت آفريدگار را در آن مشاهده مى كند كه به تنهائى براى شناخت ذات پاك او كافى است.

گـواه ايـن تـفـسـير جمله اى است كه در ذيل آيه آمده و شرح آن را خواهيم داد( فجعله نسبا و صهرا ) .

از ايـن گـذشـتـه بـدون شـك بـيـشـتـريـن قـسـمـت وجـود انـسـان را آب تشكيل مى دهد به طورى كه مى توان گفت ماده اصلى وجود هر انسانى آب است، و به همين دليـل مـقـاومـت انـسـان در بـرابـر كمبود آب بسيار كم است، در حالى كه انسان در برابر كمبود مواد غذائى مى تواند روزها و هفته ها مقاومت كند.

البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين معانى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشر نـخـسـتـيـن از آب آفـريـده شده، و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب نطفه است، و هم آب مـهـمـتـريـن مـاده ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد، آبى كه از ساده ترين موجودات اين جهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين خلق شگرفى شده است؟! اين دليل روشن قدرت او است.

بـه دنـبال آفرينش انسان، سخن از گسترش نسلها به ميان آورده، مى گويد: خداوند اين انسان را از دو شاخه گسترش داد: شاخه نسب و صهر( فجعله نسبا و صهرا ) .

مـنـظـور از نسب پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد، مانند ارتـبـاط پـدر و فـرزنـد يـا بـرادران بـه يـكـديـگـر، امـا مـنـظـور از صـهـر كـه در اصـل بـه مـعـنـى دامـاد اسـت، پـيوندهائى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش، و اين دو، همان چيزى است كه فقهاء در مباحث نكاح از آن تعبير به نسب و سبب مى كنند.

در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشاره شـده (مـادر، دختر، خواهر، عمه، خاله، دختر برادر و دختر خواهر) و به چهار مورد از موارد سبب و صهر (دختر همسر، مادر همسر همسر فرزند، و همسر پدر).

البـتـه در تـفـسـيـر ايـن جـمـله نـظـرات ديگرى از سوى مفسران اظهار شده اما آنچه گفتيم روشنتر و قويتر از همه است.

از جمله اينكه: جمعى نسب را به معنى فرزندان پسر، و صهر را به معنى فرزندان دختر دانسته اند، چرا كه پيوندهاى نسبى روى پدران حساب مى شود، نه روى مادران.

ولى بـه طـورى كـه در تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد ۲ ذيـل آيـه ۶۱ سـوره آل عـمـران مـشـروحـا گـفـتـه ايـم ايـن يـك اشـتـبـاه بـزرگ اسـت كـه از سـنـتـهـاى دوران قـبـل از اسـلام سرچشمه گرفته است كه نسب را تنها از طريق پدر مى دانستند، و مادر هيچ نـقـشـى نـداشـت، در حـالى كه در فقه اسلامى و در ميان همه دانشمندان اسلام مسلم است كه احكام محرم بودن نسبى هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۴۳۷ مراجعه فرمائيد).

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه حـديـث مـعـروفـى در ايـنـجـا داريـم كـه در كـتـب شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـقل شده است، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و عـلى (عليها‌السلام ) نـازل شـده، چـرا پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دخـتـرش فـاطـمـه (عليها‌السلام ) را بـه هـمسرى على (عليها‌السلام ) در آورد و به اين تـرتـيـب عـلى (عليه‌السلام ) هم پسر عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هم همسر دخترش بود، و اين است معنى نسبا و صهرا.

اما همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان مصداقهاى روشن است و مانع از عـمـومـيـت مفهوم آيه نيست، آيه هرگونه پيوندى را كه از طريق نسب و دامادى به وجود مى آيـد شـامـل مـى شـود كـه يكى از مصداقهاى روشنش پيوند على (عليها‌السلام ) با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دو جهت بود.

در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاكيد بر مسائل گذشته مى فرمايد: پروردگار تو همواره قادر بوده و هست( و كان ربك قديرا ) .

سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث، انـحـراف مـشـركـان را از اصل توحيد، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قـبـل گـذشـت روشن مى سازد، مى گويد آنها معبودهائى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند و نه زيانى( و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم ) .

مـسـلم اسـت تـنـهـا وجـود سـود و زيـان نمى تواند معيار پرستش باشد، ولى قرآن با اين تـعـبـيـر بـيـانـگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كه بتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هرگونه ارزش و تاثير مثبت يا منفى.

و در پايان آيه اضافه مى كند: كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) به يكديگر كمك مى كنند( و كان الكافر على ربه ظهيرا ) .

آنـهـا در مـسـيـر انـحـرافـيشان تنها نيستند، و بطور قاطعى يكديگر را تقويت مى نمايند، نـيـروهـائى را كـه مـى بـايست در مسير الله بسيج كنند، بر ضد آئين خدا و پيامبرش و مؤ منان راستين بسيج مى نمايند.

و اگـر مـى بـيـنـيـم بـعـضـى از مـفـسـران، كـافـر را در ايـنـجـا مـنـحـصـرا بـه ابـو جـهـل تـفـسـيـر كـرده انـد از بـاب ذكر مصداق واضح است، و گرنه كافر در همه جا معنى وسيعى دارد كه همه كفار را شامل مى شود.

نكته ها:

۱ - وحدت رهبرى

در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بحث اين سخن پروردگار را خوانديم كه اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى، پيامبرى انذار كننده مبعوث مى كرديم ولى چنين نكرديم.

ايـن مسلما به خاطر آنست كه پيامبران رهبران امتها هستند و مى دانيم تفرقه در مساله رهبرى مـوجـب تضعيف هر امت و ملت است، مخصوصا در آنجا كه سخن از خاتميت در ميان است و بايد رهبرى تا پايان جهان تداوم يابد اهميت تمركز و وحدت آشكارتر مى شود.

رهـبـر واحد مى تواند تمام نيروها را متحد سازد، و به آنها انسجام و وحدت برنامه دهد، و در حـقـيـقـت مـسـاله وحـدت رهبرى، انعكاسى است از حقيقت توحيد در اجتماع انسانى كه نقطه مقابل آن يكنوع شرك و تفرقه و نفاق است.

و اگـر در آيـه ۲۴ سـوره فاطر مى خوانيم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هر امتى پيامبرى انـذار كننده داشته هيچ گونه منافاتى با بحث فوق ندارد، زيرا سخن از امت است، نه از اهل هر شهر و هر ديار.

از مـقـام پـيـامـبـران كـه بـگـذريـم در رده هـاى پـائيـنـتـر رهـبـرى نـيـز هـمـيـن اصل حـاكـم اسـت، و مـلتـهـائى كـه از نظر رهبرى گرفتار تجزيه شده اند علاوه بر ضعف و زبونى به تجزيه در ساير شئونشان انجاميده است.

۲ - قرآن وسيله جهاد كبير

جـهـاد كـبير تعبير گويائى است از اهميت برنامه يك مبارزه سازنده الهى. جالب اينكه در آيـات فـوق، ايـن عـنـوان بـه قـرآن داده شـده اسـت، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـه عمل كسانى كه به وسيله قرآن با كژيها و انحرافات و آلودگيها مبارزه مى كنند.

ايـن تـعـبـيـر از يـكـسو اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى را روشن مى سازد، و از سوى ديگر عظمت مقام قرآن را.

در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه ابـو سـفـيـان و ابـو جـهـل و بـعضى ديگر از سران شرك شبى از شبها جداگانه براى شنيدن آيات قرآن به طـور مـخـفـيـانـه، هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـشـغـول نـمـاز بـود آمـدنـد و هـر يك بدون اينكه ديگرى بداند در محلى پنهان شده آن شب مدتى طولانى آيات قرآن را از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنيدند، هنگامى كه پـراكـنـده شـدنـد سـفـيـده صـبـح دمـيده بود، و اتفاقا به هنگام بازگشت از يك راه آمدند و سـرشـان فـاش شـد و بـه سـرزنـش هـمـديـگر پرداختند و تاكيد كردند چنين كارى نبايد تـكـرار شـود، چرا كه اگر بعضى از جاهلان اين صحنه را ببينند باعث شك و ترديدشان خواهد شد!

ولى در شـب دوم هـمـيـن بـرنـامـه تكرار شد و باز به هنگام بازگشت با يكديگر روبرو شـدنـد و نـاراحـت و نـگـران گـشـتـنـد و هـمـان سـخـنـان قبل را تكرار و تاكيد نمودند.

شـب سـوم نـيـز هـمـان بـرنامه تجديد شد و به هنگامى كه يكديگر را ديدند گفتند: ما از اينجا نبايد حركت كنيم تا عهد و پيمان ببنديم كه ديگر اين كار تكرار نشود، عهد و پيمان بستند و از هم جدا شدند.

فـردا صـبح يكى از مشركان به نام اخنس بن شريق عصاى خود را برگرفت و به سوى خانه ابو سفيان آمد، و به او گفت بگو ببينم: عقيده تو درباره آنچه از محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنيدى چيست؟ ابوسفيان گفت: به خدا قسم مطالبى شنيدم كه معناى آن را به خوبى درك كردم ولى مسائلى را هم شنيدم كه معنا و مراد آن را نفهميدم!.

اخـنـس از نـزد ابـوسـفـيـان بـيـرون آمـد، و بـه سـراغ خـانـه ابـو جهل رفت و به او گفت: تو درباره آنچه از محمد شنيدى چه مى گوئى؟!

ابـوجـهل گفت: چه شنيدم؟ مطلب اين است كه ما و فرزندان ابو عبد مناف در افتخارات با هم رقابت داريم، آنها گرسنگان را اطعام كردند ما هم كرديم، بى مركبان را مركب دادند، مـا هـم داديـم بـخشيدند و انفاق كردند، ما هم كرديم، و دوش به دوش هم جلو مى آمديم، اما آنـهـا ادعـا كردند كه از ما پيامبرى برخاسته كه وحى آسمانى به او مى رسد، ما چگونه مى توانيم در اين امر با آنها رقابت كنيم.

حـال كه چنين است به خدا سوگند به او ايمان نمى آوريم و هرگز او را تصديق نخواهيم كرد!

اخنس برخاست و او را ترك گفت.

آرى جاذبه قرآن آنها را شبهاى متوالى به سوى خود مى كشاند و تا سفيده صبح غرق اين جاذبه الهى بودند، ولى خود خواهى و تعصب و حفظ منافع مادى آنچنان بر آنها مسلط بود كه مانع از پذيرش حق مى شد.

بـدون تـرديـد ايـن نـور الهـى، اين قدرت را دارد كه هر قلب آماده اى را هر جا باشد به سـوى خـود جـذب كـنـد و بـه همين دليل در آيات مورد بحث، قرآن وسيله جهاد كبير معرفى شده است.

آيه (30) تا (34) و ترجمه

( و قال الرسول يرب إن قومى اتخذوا هذا القرأن مهجورا ) (30)( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا ) (31)( و قـال الذيـن كـفروا لو لا نزل عليه القرأن جملة وحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلنه ترتيلا ) (32)( و لا يأ تونك بمثل إلا جئنك بالحق و أحسن تفسيرا ) (33)( الذيـن يـحـشـرون عـلى وجـوهـهـم إلى جـهـنـم أولئك شـر مـكـانـا و أضل سبيلا ) (34)

ترجمه:

30 - پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من از قرآن دورى جستند.

31 - و اينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم، اما همين بس كه خدا هادى و ياور تو است.

32 - و كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نـازل نـمـى شـود؟ ايـن بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم، و آن را تدريجا بر تو خوانديم.

33 - آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).

34 - آنـهـا كـه بـر صـورتـهـايـشـان بـه سـوى جـهـنـم مـحـشـور مـى شـونـد بـدتـريـن محل را دارند و گمراه ترين افرادند!

تفسير:

خدايا، مردم قرآن را ترك كردند!

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه انـواع بهانه جوئيهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود نخستين آيه مورد بحث، ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در پـيـشـگـاه خـدا از كيفيت برخورد اين گروه با قرآن بازگو مى كند، مى گويد: پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند( و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن محجورا ) .

ايـن سـخن و اين شكايت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امروز نيز همچنان ادامه دارد، كـه از گـروه عـظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد، قـرآنـى كـه رمـز حـيـات اسـت و وسـيـله نـجـات قـرآنـى كـه عـامـل پـيروزى و حركت و ترقى است، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، ايـن قـرآن را رهـا سـاخـتـنـد و حـتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدائى به سوى ديگران دراز كردند!

هـم اكـنـون اگـر بـه وضـع بـسـيارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زير سلطه فـرهـنـگـى شـرق و غـرب زنـدگـى مـى كنند نظر بيفكنيم مى بينيم قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فـرسـتـنـده پخش مى كنند، و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است، بـراى افـتـتاح خانه نو، و يا حفظ مسافر، و شفاى بيماران، و حداكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

حتى گاه كه با قرآن استدلال مى نمايند هدفشان اثبات پيشداوريهاى خود به كمك آيات با استفاده از روش انحرافى تفسير به راءى است.

در بعضى از كشورهاى اسلامى مدارس پر طول و عرضى به عنوان مدارس تحفيظ القرآن ديـده مـى شـود، و گـروه عظيمى از پسران و دختران به حفظ قرآن مشغولند، در حالى كه انـديـشـه هـاى آنها گاهى از غرب و گاه از شرق، و قوانين و مقرراتشان از بيگانگان از اسلام گرفته شده است، و قرآن فقط پوششى است براى خلافكاريهايشان.

آرى امروز هم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرياد مى زند: خدايا! قوم من قرآن را مهجور داشتند!

مـهـجـور از نـظـر مغز و محتوا، متروك از نظر انديشه و تفكر و متروك از نظر برنامه هاى سازنده اش!

آيـه بـعـد بـراى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه با اين مـوضـعـگـيـرى خـصـمـانـه دشمنان مواجه بود مى فرمايد: و اين گونه براى هر پيامبرى دشـمـنـى از مـجـرمـان قـرار داديـم( و كـذلك جـعـلنـا لكل نبى عدوا من المجرمين ) .

فـقـط تـو نـيـستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى، همه پيامبران در چنين شرائطى قرار داشتند كه گروهى از مجرمان به مخالفت آنها برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.

ولى بـدان تـو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما، و يار و ياور تو است( و كفى بربك هاديا و نصيرا ) .

نـه وسـوسـه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است.

خلاصه تو بايد بگوئى:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك

توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

بـاز در آيـه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده مى گـويـد: كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نازل نمى شود؟!( و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ) .

مـگـر نـه ايـن اسـت كـه هـمـه آن از سـوى خـدا اسـت؟ آيـا بـهـتـر نـيـسـت كـه اول و آخـر و تـمـام مـحـتـواى ايـن كـتـاب يـكـجا نازل شود تا مردم بيشتر به عظمت آن واقف گـردنـد؟ خـلاصـه چـرا ايـن آيـات تـدريـجـا و بـا فواصل مختلف زمانى نازل مى گردد؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جـو بـاشـنـد، ايـن اشـكـال در كـيـفـيـت نـزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگ آسمانى كه پايه و مايه همه چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقى و عـبادى آنان است يكجا به صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل نشد، تا مردم پيوسته آن را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند؟

اصـولا بـهتر بود خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.

ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:

مـا قـرآن را تـدريـجـا نـازل كرديم تا قلب تو را محكم داريم، و آن را به صورت آيات جـداگـانـه و آرام امـا پـشت سر هم بر تو وحى كرديم (كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا).

آنها از اين واقعيتها بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند.

البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات پايان اين آيات خواهد آمد.

سـپـس بـراى تـاكـيـد بـيـشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورنـد، و هـيـچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند مگر اينكه ما سخن حـقـى را كـه دلائل سـست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين وجهى به آنها پاسخ مى گويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر براى تو مى گوئيم( و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا ) .

و از آنـجـا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائى كـه دارنـد بـدتـريـن خـلق خـدايـند (العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند، مى گويد:

آنـهـائى كـه بـر صـورتـهايشان محشور مى شوند و با اين وضع به سوى جهنمشان مى بـرنـد، آنـهـا بـدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند( الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا ) .

آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود، گروهى قامتهائى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه، با گامهاى بلند بـه سـرعـت بـه سـوى بـهـشـت مـى رونـد، در مـقـابـل جـمعى به صورت بر خاك افتاده و فـرشـتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چه كسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته؟!

نكته ها:

1 - تفسير جعلنا لكل نبى عدوا

گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سـوى مـا قـرار داده شـده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها.

مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤ ال داده اند.

ولى مـا كـرارا گـفته ايم تمام اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است، زيرا همه چيز مـا، قـدرت مـا، نـيـروى مـا، عـقـل و فـكـر مـا و حـتـى آزادى و اخـتيار ما نيز از ناحيه او است، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مـسـتـلزم جـبـر و سـلب اخـتـيـار گـردد، و بـه مـسـئوليـت آنـهـا در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود (دقت كنيد).

علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤ منان در كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند، و آزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.

ايـن آيـه در حـقـيـقـت هـمـانـنـد آيـه 112 سـوره انـعـام اسـت كـه مـى فرمايد:( و كذلك جعلنا لكـل نـبـى عـدوا شـيـاطـيـن الانـس و الجـن يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول غرورا ) : اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى به يكديگر مى گويند.

در مـقـابل گلها، خارها مى رويد، و در برابر نيكان، بدان قرار دارند، بى آنكه مسئوليت هيچيك از دو دسته از ميان برود.

بـعـضـى نـيـز گـفـته اند منظور از جعلنا (قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاى سـازنـده انبياء است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسناد داده شده به خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است.

تـفـسـيـر ديگر اينكه جمعى هستند كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجت خداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته بر اثـر كـوردلى سـرانـجـام دشـمـن انـبـيـاء مـى شـونـد امـا عوامل آن را خود فراهم ساخته اند.

اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

2 - اثرات عميق نزول تدريجى قرآن

درسـت اسـت كـه طـبـق روايـات (بـلكـه ظـاهـر بـعـضـى از آيـات ) قـرآن دو نـزول داشـتـه: يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ديـگـر نـزول تـدريـجـى در بـيـسـت و سـه سـال، ولى بـدون شـك آنـچـه جـنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم با آن روبرو بوده اند نزول تدريجى قرآن است.

و همين نزول تدريجى اسباب ايراد دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبه نـازل نـمـى شود؟ و يكباره در اختيار مردم قرار نمى گيرد؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند و جاى شك و ترديدى باقى نماند.

ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤ ادك جواب كوتاه و جامع و پر معنى بـه آنـهـا داد كـه هـر چـه بـيـشـتـر روى آن بـيـنـديـشـيـم اثـرات نزول تدريجى قرآن آشكارتر مى شود:

1 - بـدون شك هم از نظر تلقى وحى و هم از نظر ابلاغ به مردم، اگر مطالب به طور تـدريـجـى و طـبـق نـيـازهـا پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤ ثرتر خواهد بود.

اصـول تـربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بـپـيمايند، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كرده بـه مـراحل عالى برسند، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسبتر و عميقتر است.

2 - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كه قـرآن يـك كـتـاب كـلاسـيـك نـيـسـت كـه دربـاره موضوع يا علم معينى صحبت كند، بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى گيرد.

بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه مـنـاسـبـتـهـاى تـاريخى مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنين نـازل شـده، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى از اين حوادث بوده است، آيا معنى دارد كه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.

به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى، احكام و قوانين تاريخ و موعظه، و مـجـمـوعـه اى از اسـتـراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است.

چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه هاى خود را، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنه هـاى زنـدگـى مـردم تـبـيـين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود، اين بدان ميماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد، آيا هيچكس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!

3 - نزول تدريجى قرآن سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه مبدء وحى بود، اين ارتباط دائمى قلب او را قويتر، و اراده او را نيرومندتر مى ساخت و تاثيرش در برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود.

4 - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، و جائى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت!، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خـوانـيـم كـه به هنگام تاخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايـن زمـزمـه پـيـدا شـد و سـوره والضـحـى بـراى نـفـى آن نازل گرديد.

5 - بـدون شـك اگـر بـنـا بـود بـرنـامـه هـاى اسـلام هـمـه يـكـجـا نـازل شـود، لازم بـود يـكـجـا نـيـز اجـرا گـردد، زيـرا نازل شدن بدون اجرا ارزش ‍ آن را از بين مى برد، و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم از عـبـادات زكـات و جـهـاد و رعـايـت تـمـام واجـبـات و پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.

پـس چـه بـهـتـر كـه تـدريـجـا نـازل شـود، و تـدريـجـا مـورد عمل قرار گيرد.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر يـك از ايـن بـرنـامـه هـا بـه خـوبـى جـذب شـود و اگـر سـؤ ال و گفتگوئى پيرامون آن است، مطرح گردد و جواب گفته شود.

6 - يكى ديگر از اثرات اين نزول تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است، چرا كه در هـر واقـعـه آيـاتـى نـازل مـى گـردد، بـه تـنـهـائى خـود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود، اين عظمت و اعجاز روشنتر مى گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند.

3 - معنى ترتيل در قرآن

واژه ترتيل از ماده رتل (بر وزن قمر) به معنى منظم بودن

و مـرتـب بـودن اسـت، لذا كـسـى كـه دنـدانـهايش خوب و منظم و مرتب باشد، عرب به او رتـل الاسـنان مى گويد، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان يا آيات روى نظام و حساب گفته شده.

بـنـابـرايـن جـمـله و رتـلنـاه تـرتـيـلا اشـاره بـه اين واقعيت است كه آيات قرآن گر چه تـدريـجـا و در مـدت 23 سـال نـازل شـده اسـت امـا ايـن نـزول تـدريـجـى روى نـظـم و حـسـاب و بـرنامه اى بوده، به گونه اى كه در افكار، رسوخ كند، و دلها را مجذوب خود سازد.

در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم:

در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نـقـل شده كه به ابن عباس فرمود: اذا قرأ ت القرآن فرتله ترتيلا: هنگامى كه قرآن را خواندى آن را با ترتيل بخوان.

ابن عباس مى گويد پرسيدم: ترتيل چيست؟

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود:

بينه تبيينا، و لا تنثره نثر الدغل (الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه، و حركوا بـه القلوب، و لا يكونن هم احدكم آخر السورة: حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن، نـه هـمـچـون خـرمـاى خـشكيده (يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن، و نه همچون شعر آن را با سـرعـت پـشـت سر هم بخوان، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد و دلهـا را بـا آن تـكـان دهـيـد، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد (بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ).

نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در اصـول كـافـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) نقل شده است.

از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نـيـز چـنـيـن نـقـل شـده اسـت: التـرتـيـل ان تـتـمـكـث به و تحسن به صوتك، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذ بـالله مـن النـار و اذا مـررت بـايـة فـيـهـا ذكـر الجـنـة فاسئل الله الجنة: ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با صداى زيبا و هنگامى كـه بـه آيـه اى بـرخـورد مـى كـنـى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به خدا پناه بر، و هـنـگـامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را بطلب (خود را به اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز).

4 - تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم

در ايـنـكـه مـنظور از محشور شدن اين گروه از مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار است:

جـمـعـى آن را بـه همان معنى حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را در حالى كه به صورت به روى زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسو نـشـانـه خوارى و ذلت آنها است چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينى نـسـبـت به خلق خدا داشتند، و از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان، چرا كـه چنين كسى را كه به اين طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند، و از آنچه در اطراف او مى گذرد، آگاه نيست.

امـا بـعـضـى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند: گاهى گفته اند اين جمله كنايه از تعلق قلب آنها به دنيا است، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان هنوز هم با دنيا ارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند.

و گاه گفته اند: اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب وجود دارد كه مـيـگويند: فلان مر على وجهه يعنى او نميدانست به كجا ميرود؟ ولى روشن است تا دليلى بـر مـعـنـى كـنـائى نـداشـتـه بـاشـيـم بـايـد بـه هـمـان مـعـنـى اول كه معنى حقيقى است تفسير شود.


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35