آيه (1) تا (6) و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
(
طسم
)
(1)
(
تلك أيت الكتب المبين
)
(2)
(
لعلك باخع نفسك أ لا يكونوا مؤ منين
)
(3)
(
إ ن نشأ ننزل عليهم من السماء أية فظلت أعنقهم لها خضعين
)
(4)
(
و ما يأ تيهم من ذكر من الرحمن محدث إلا كانوا عنه معرضين
)
(5)
(
فقد كذبوا فسيأ تيهم أنبؤا ما كانوا به يستهزؤن
)
(6)
ترجمه:
1 - طسم
2 - اين آيات كتاب مبين است.
3 - گوئى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند.
4 - اگـر مـا اراده كـنـيـم از آسـمـان بـر آنـهـا آيـه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد!
5 - و هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند.
6 - آنـهـا تكذيب كردند، اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد (و از مجازاتش با خبر خواهند شد).
تفسير:
آنها از هر تازه اى وحشت دارند!
باز در آغاز اين سوره با نمونه ديگرى از حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم(
طسم
)
.
در تـفـسـيـر ايـن حـروف مـقـطـعـه و نـظـائر آن در آغـاز سـوره هـاى بـقـره و آل عـمران و اعراف بحثهاى مشروح و جداگانه اى داشته ايم كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم.
آنـچـه بـايد در اينجا اضافه كنيم اين است كه روايات متعددى از پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) يـا بـعـضـى از صـحـابـه در تـفـسـيـر طـسـم نقل شده كه همه نشان مى دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا، يا نامهاى قرآن، و يا مكانهاى مقدس و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است.
ايـن روايـات تـفـسـيـرى را كـه در آغـاز سـوره اعـراف جـلد شـشـم در ايـن زمـيـنـه نقل كرديم تاييد مى كند، و در عين حال با آنچه در آغاز سوره بقره آورديم كه
مـنـظـور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچكى تركيب شده است منافاتى ندارد.
آيه بعد عظمت قرآن را اين چنين بيان مى كند: اينها آيات كتاب مبين است(
تلك آيات الكتاب المبين
)
.
البـتـه تلك از نظر ادبيات عرب اشاره به دور است، و به معنى آن يا آنها مى باشد، و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم در كلام عرب و گاه در زبان فارسى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره دور استفاده مى شود، يعنى موضوع به قدرى مهم و بلند مرتبه است كه گوئى از دسترس ما بيرون و در اوج آسمانها قرار داد.
قابل توجه اينكه اين آيه به همين صورت بى كم و كاست در آغاز سوره يوسف و قصص نـيـز آمـده است، و در همه اين موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده، كه نشان دهنده ارتباط اين حروف با عظمت قرآن است.
تـوصـيـف قرآن به مبين كه در اصل از ماده بيان است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مـى بـاشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى شود.
از ايـن گـذشـته قرآن بيان كننده حق از باطل و آشكار كننده راه سعادت و پيروزى و نجات از گمراهى است.
سپس به دلدارى پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) پرداخته، مى گويد: گوئى مى خـواهـى جـان خـود را بـه خـاطـر ايـنكه آنها ايمان نمى آورند از شدت اندوه بر باد دهى!(
لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤ منين
)
.
باخع از ماده بخع (بر وزن بخش ) به معنى هلاك كردن خويشتن
از شـدت غـم و انـدوه اسـت. ايـن تـعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـسـبـت بـه مـردم دلسـوز و در انـجـام رسـالت خـويش اصرار و پـافـشـارى داشـت، و از ايـنـكـه مـى ديـد تـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمـه آب زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بود.
نـاراحـت بود كه چرا انسان عاقل با داشتن اينهمه چراغ روشن باز از بيراهه مى رود؟ و در پرتگاه فرو مى غلطد و نابود مى شود؟
آرى هـمـه پـيـامـبـران الهـى ايـن چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است.
بعضى از مفسران چنين مى گويند كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى كرد، اما آنها ايمان نمى آوردند، پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را دلدارى داد.
آيه بعد براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى تواند همه آنها را بـه اجـبـار وادار بـه ايمان كند چنين مى گويد: اگر ما بخواهيم از آسمان آيه اى بر آنها نـازل مـى كـنـيـم كـه گـردنـهـايـشـان در بـرابـر آن خـاضـع گـردد(
ان نـشـا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين
)
.
اشـاره بـه ايـنكه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده، يا عذاب شديد و وحشتناكى بـر آنـهـا فـرو بـفـرسـتـيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تـسـليـم شـونـد، ولى ايـن ايـمـان اجـبـارى ارزشى ندارد، مهم آنست كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند.
ناگفته پيدا است كه منظور از خضوع كردن گردنها، خضوع كردن صاحبان آنها است، منتها گردن در فارسى، و رقبه و عنق در عربى به خاطر اينكه عضو مهم بدن انـسـان اسـت بـه صـورت كـنـايـه از خـود انـسـان ذكـر مـى شـود، فـى المثل افراد ياغى را گردنكش و افراد زورگو را گردن كلفت، و افراد ناتوان را گردن شكسته مى گويند!
البـته در تفسير اعناق در اينجا احتمالات ديگرى نيز داده اند: از جمله اينكه اعناق به معنى رؤ سا، يا به معنى گروهى از مردم مى باشد كه همه اين احتمالات ضعيف است.
سـپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده، مى فرمايد: هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند(
و ما ياتيهم من ذكر من الرحمان محدث الا كانوا عنه معرضين
)
.
تعبير به ذكر اشاره به اين واقعيت است كه قرآن بيدار كننده و آگاه كننده است، در تمام آيات و سوره هايش، اما اين گروه از بيدارى و آگاهى فرار مى كنند!.
و تـعـبير به الرحمان اشاره به اين است كه نزول اين آيات از سوى پروردگار از رحمت عـامـه او سـرچـشـمـه مـى گـيـرد كـه هـمـه انـسـانـهـا را بـدون اسـتـثـنـاء بـه سـعـادت و كمال دعوت مى كند.
و نـيـز مـمـكـن اسـت بـراى تـحـريـك حـس شـكـرگزارى مردم باشد كه اين سخنان از سوى خـداونـدى اسـت كـه نعمتهايش سر تا پاى شما را فرا گرفته، چگونه در برابر ولى نـعمت خود اين چنين اعراض مى كنيد، و اگر او در مجازات شما عجله نمى كند آنهم از رحمت او است.
تـعـبـيـر بـه مـحـدث (تازه و جديد) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد، و هر كدام محتواى تازه اى دارد، اما چه سود كه ايـنـهـا بـا اين حقايق تازه ناسازگارند، گوئى با همان خرافات نياكان پيوند هميشگى بـسـتـه انـد، و بـا هـيـچ قـيـمـتى حاضر نيستند با جهل و گمراهى و خرافات وداع گويند اصولا هميشه افراد نادان و متعصب و لجوج با تازه ها، هر چند موجب هدايت و آگاهى و نجات باشد، مخالفند.
در آيـه 68 سـوره مـؤ مـنـون مـى خـوانـيـم(
ا فـلم يـدبـروا القـول ام جـائهـم مـا لم يات آبائهم الاولين
)
: آيا آنها تدبر در اين سخن نكردند يا اينكه ايـن آيـات چـيـز تـازه اى اسـت كه براى نياكانشان نيامده (و به بهانه تازه بودن با آن مبارزه مى كنند).
سپس اضافه مى كند اينها تنها به اعراض قناعت نمى كنند بلكه به مرحله تكذيب و از آن بـدتـر اسـتهزاء مى رسند، مى فرمايد: آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به اسـتـهـزاء مـى گـرفـتـند به آنان مى رسد و از مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند(
فقد كذبوا فسياتيهم انباء ما كانوا به يستهزئون
)
.
انباء جمع نبا به معنى خبر مهم است، و منظور در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان و جـهان ديگر دامنگير آنها مى شود، گر چه بعضى از مفسران مانند شيخ طوسى در تبيان ايـن كـيـفـرهـا را مـنـحـصـر بـه كـيـفـر آخـرت دانـسـته اند، ولى غالب مفسران آن را مطلق و شـامـل هـر دو نـوع كـيـفـر دانسته اند، و در واقع چنين است، چرا كه آيه اطلاق دارد و از اين گـذشـتـه كـفـر و انكار بازتاب وسيع و گسترده وحشتناكى در تمام زندگى انسان دارد، چگونه مى توان از آن صرف نظر كرد.
بـررسـى ايـن آيـه و آيـه قـبل نشان مى دهد كه انسان به هنگام قرار گرفتن در جاده هاى انحرافى به طور دائم التزايدى فاصله خود را از حق بيشتر مى كند:
نـخـسـت مـرحـله اعـراض و روى گـرداندن و بى اعتنائى نسبت به حق است، اما تدريجا به مـرحـله تكذيب و انكار مى رسد، باز از اين مرحله فراتر مى رود و حق را به باد سخريه مـى گيرد، و به دنبال آن مجازات الهى فرا مى رسد (نظير اين تعبير در آغاز سوره انعام آيه 4 و 5 نيز آمده است )
نكته ها:
1 - در يـكـى از خـطبه هاى معروف نهج البلاغه على (عليهاالسلام
) به اين واقعيت اشاره فرموده كه خداوند پيامبران را آنچنان فرستاده است كه مردم بتوانند آزادانه براى ايمان آوردن تصميم گيرى كنند كه اگر غير آن بود، ايمان اجبارى مى شد و سودى نداشت، مى فرمايد:
اگـر خـداونـد مـى خـواسـت بـه هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش، درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى خرم و سرسبز را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل دارد مى داشت، اما اگر اين كار را مى كرد امتحان از ميان مى رفت، و پاداش و جزا بى اثر مى شد.
در كـتـاب كـافـى ذيل آيه مورد بحث چنين آمده كه: اگر خدا مى خواست از آسمان نشانه اى نازل مى كرد كه گردنهاى آنها در برابر آن خاضع گردد، و اگر چنين مى كرد آزمون از همه مردم ساقط مى شد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در كـتـب مـعـروفـى مـانـنـد ارشـاد مـفـيـد و روضـه كـافـى و كمال الدين صدوق و تفسير قمى آمده است كه امام صادق (عليهاالسلام
) در تفسير آيـه (ان نشا ننزل آية من السماء...) فرمود: منظور طغيانگران بنى اميه هستند كه به هنگام قـيـام مـهـدى (عليهاالسلام
) آيه آسمانى مى بينند و در برابر آن ناچار به تسليم مى شوند.
روشـن اسـت كـه مـنـظور از اين روايات بيان مصداقى از مفهوم وسيع آيه است كه سرانجام به هنگام ظهور حضرت مهدى (عليهاالسلام
) رهبر حكومت جهانى، تمام حكومتهاى ظلم و جور كه خط بنى اميه را ادامه مى دهند به حكم اجبار در برابر قدرت مهدى و حمايتهاى الهى او سر تسليم فرود مى آورند.
2 - مى دانيم يكى از بحثهاى دامنه دار در قرون نخستين اسلام بحث پيرامون حادث بودن و يا قديم بودن كلام الله بود كه دامنه اين بحث به كتب تفسير نيز كشانده شده، و جمعى از مـفـسـران بـه تـعـبـيـرى كـه در آيـات فـوق آمـده (مـحـدث ) بـر حـادث بـودن قـرآن استدلال كرده اند.
ولى چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم اساس اين بحث به هيچوجه نمى تواند منطقى بوده باشد، و به نظر مى رسد كه زمامداران آن زمان از بنى اميه و بنى عباس در دامن زدن به ايـنـگـونـه بـحـثـهـاى انـحـرافـى كـه افـكـار مـسـلمـانـان را از مـسـائل مـهـم و جـدى مـنـحـرف مـى سـاخـتـه دخـالت داشـتـه انـد، آنـهـا ايـن مسائل را به عنوان سرگرم ساختن علماى اسلام و ادامه حكومت خودكامه خود مى خواستند.
زيـرا اگـر مـنـظـور از كـلام الله هـمـان مـحـتـواى قـرآن اسـت كـه آن از ازل در عـلم خـدا بـوده و خـدا از هـمـه آن آگـاهـى داشـتـه اسـت، و اگـر مـنـظـور نـزول وحـى اسـت و كـلمات و حروف قرآن مسلما حادث است، بنابراين در يك صورت قديم بـودن و در يـك صورت حادث بودن قطعى است و جاى بحث و گفتگو نيست. جامعه اسلامى مخصوصا علماء و دانشمندان بايد بيدار باشند و گرفتار بحثهاى انحرافى كه به دست جباران و دشمنان ايجاد شده است نگردند.