تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 33783
دانلود: 2994


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33783 / دانلود: 2994
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (16) تا (22) و ترجمه

( فأتيا فرعون فقولا إنا رسول رب العالمين ) (16)( أن أرسل معنا بنى إسرائيل ) (17)( قال ألم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين ) (18)( و فعلت فعلتك التى فعلت و أنت من الكافرين ) (19)( قال فعلتها إذا و أنا من الضالين ) (20)( ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين ) (21)( و تلك نعمة تمنها على أن عبدت بنى إسرائيل ) (22)

ترجمه:

16 - به سراغ فرعون برويد و بگوئيد ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم.

17 - بنى اسرائيل را با ما بفرست.

18 - (فـرعـون ) گفت: آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نبودى؟

19 - و (سـرانجام ) آن كارت را (كه نمى بايست انجام دهى ) انجام دادى (و يك نفر از ما را كشتى ) و تو از كافران بودى!

20 - (موسى ) گفت: من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بيخبران بودم.

21 - و بـه دنـبـال آن هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد.

22 - آيـا ايـن مـنـتـى اسـت كـه تـو بـر مـن مـى گـذارى كـه بـنـى اسرائيل را برده خود ساخته اى؟!

تفسير:

برخورد منطقى و قاطع با فرعون

در آيـات گـذشـتـه نـخـسـتـيـن مـرحـله ماموريت موسى (عليها‌السلام ) يعنى دريافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نيل به اين هدف بزرگ، پايان يافت.

بـه دنـبـال آن در آيـات مـورد بـحـث مـرحـله دوم يـعنى روبرو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت سازى كه در آن ميان انجام گرفت مطرح شده.

نـخـسـت بـه عـنـوان مـقـدمـه مى فرمايد: اكنون كه همه چيز روبراه است به سراغ فرعون بـرويـد، و بـه او بگوئيد ما رسول پروردگار جهانيان هستيم( فاتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين ) .

جـمـله فـاتـيا نشان مى دهد كه بايد به هر قيمتى هست با خود او تماس بگيريد، و تعبير به رسول به صورت مفرد - با اينكه هر دو پيامبر بودند - اشاره به يگانگى و وحدت دعوت آنها است، گوئى آنها دو روحند در يك بدن، با يك برنامه، و يك هدف.

و بـه دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوئيد ما ماموريم از تـو بـخـواهـيـم كـه بـنـى اسـرائيـل را بـا مـا بـفـرسـتـى( ان ارسل معنا بنى اسرائيل ) .

بديهى است منظور اين بوده كه زنجير اسارت و بردگى از آنها بردار تا آزاد شوند، و بتوانند با آنها بيايند، نه اينكه تقاضاى فرستادن آنها به وسيله فرعون شده باشد.

در ايـنـجـا فـرعـون زبـان بـه سـخـن گـشـود و بـا جـمـله هـائى حـسـاب شـده، و در عـيـن حال شيطنت آميز، براى نفى رسالت آنها كوشيد. نخست رو به موسى كرد و چنين گفت: آيا مـا تـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خـود پـرورش نـداديـم؟!( قال ا لم نربك فينا وليدا ) .

تـو را از آن امـواج خـروشـان و خـشـمـگـيـن نـيـل كـه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گـرفـتـيـم، دايـه هـا بـرايـت دعـوت كـرديـم، و از قـانـون مـجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم، در محيطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش يافتى!

و بعد از آن نيز سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى!( و لبثت فينا من عمرك سنين ) .

سـپـس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته و مى گويد: تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران فرعون ) را انجام دادى( و فعلت فعلتك التى فعلت ) .

اشاره به اينكه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى.

و از همه اينها گذشته تو كفران نعمتهاى ما مى كنى (و انت من الكافرين ). سالها بر سر سفره ما بودى، نمك خوردى و نمكدان را شكستى!، با چنين كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى؟

در حقيقت مى خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محكوم كند.

مـنـظـور از داسـتـان قـتـل هـمـان اسـت كه در سوره قصص آيه 15 آمده است كه موسى (عليها‌السلام ) دو نـفـر را كـه يـكـى از فـرعـونـيـان و ديـگـرى از بـنـى اسرائيل بود در حال جنگ و دعوا ديد، به حمايت مظلوم يعنى مرد بنى اسرائيلى برخاست و به ظالم حمله كرد، ضربه اى بر او فرود آورد كه با همان يك ضربه از پا درآمد.

مـوسـى (عليها‌السلام ) بـعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايـراد پـرداخت ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد (و يا اصولا ايراد اول را درخـور پـاسـخ نـمـى دانـسـت، چـرا كـه پـرورش دادن كـسـى هـرگـز دليـل آن نـمـى شـود كـه اگـر شـخـص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند).

بـه هـر حـال چـنـيـن گـفـت: مـن ايـن كـار را انـجـام دادم در حـالى كـه از بـيـخـبـران بـودم( قال فعلتها اذا و انا من الضالين )

در ايـنـجـا در مورد تعبير ضالين در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است زيرا از يكسو مى دانـيـم كـه سـابـقـه سـوء بـراى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حـتـى قـبـل از رسـيـدن بـه مـقـام نـبـوت قـابـل قبول نيست، چرا كه موقعيت او را در افكار عمومى مـتـزلزل مـى كـنـد و هـدف بـعـثـت نـاقـص و نـاتـمـام مـى مـانـد بـه هـمـيـن دليل دامنه عصمت انبياء قبل از نبوت را نيز شامل مى شود.

و از سـوى ديـگـر بايد اين سخن پاسخى باشد كه فرعون نتواند در برابر آن سخنى بگويد.

لذا جـمـعـى از مـفسران معتقدند كه منظور از ضال در اينجا خطاى در موضوع است، يعنى من ضـربـه اى را كـه بـه آن مـرد قـطـبـى زدم بـه قـصـد قـتـل نـبـود بـلكـه بـه عـنـوان حـمـايـت از مـظـلوم بـود، و نـمـى دانـسـتـم مـنـجـر بـه قـتـل او مـى شـود، بـنـابـرايـن ضـال در ايـنـجـا بـه مـعـنـى غافل و منظور غفلت از عاقبت كار است.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن اسـت كـه خـطـائى در قـتـل آن مـرد ظـالم رخ نـداده چـرا كـه او مستحق بوده است، بلكه منظور اين است كه من نمى دانستم عاقبت اين كار چنين خواهد بود كه من نتوانم در مصر بمانم و مدتى از وطن آواره شوم و برنامه هايم به تاخير افتد.

ولى ظـاهـرا ايـن پـاسخى نبوده است كه موسى بتواند به فرعون بگويد، مطلبى بوده كـه مـى تـوانـسـتـه بـراى دوسـتـانـش بـيـان كـنـد نـه پـاسـخـى قابل قبول براى فرعون

تـفـسـير سومى كه شايد از جهاتى مناسبتر با مقام موسى (عليها‌السلام ) و عظمت كيان او بـاشـد ايـن اسـت كـه مـوسى (عليها‌السلام ) در اينجا يكنوع توريه به كار برده است، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته و آن اينكه مـن نـمـى دانـسـتـم كـه ايـن كـار مـايـه ايـن هـمـه درد سـر مـى شـود و گـرنـه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت (و يا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم و به آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد).

و مـى دانـيـم مـنـظـور از تـوريـه ايـن اسـت كه انسان سخنى بگويد كه باطنش مطلب حقى باشد، ولى طرف مقابل از ظاهر آن چيز ديگرى استفاده كند و اين مخصوص مواردى است كه انـسـان در تـنـگـنـا قـرار بـگـيـرد كـه مـى خـواهـد دروغ نـگـويـد و در عـيـن حال، حفظ ظاهر نيز داشته باشد.

سـپـس مـوسـى اضـافـه مى كند: من به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كـردم، و خـداونـد بـه مـن عـلم و دانـش بـخشيد، و مرا از رسولان قرار داد( ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين ) .

در ايـنـكـه مـنـظـور از حـكـم در اين آيه چيست؟ و آيا همان مقام نبوت است يا مقام علم و دانش و آگـاهـى؟ در مـيـان مـفـسـران گـفـتـگـو اسـت، امـا بـا تـوجـه بـه ذيل خود اين آيه كه مقام رسالت را در برابر مقام حكم قرار داده روشن مى شود چيزى غير از رسالت و نبوت است.

شـاهـد ديـگر اين موضوع آيه 79 سوره آل عمران است كه مى گويد:( ما كان لبشر ان يؤ تـيـه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله ) : براى هـيـچ انـسـانـى شـايسته نيست كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوت بخشد، سپس به مردم بگويد غير از خدا مرا پرستش كنيد و بندگان من باشيد.

اصولا واژه حكم از نظر لغت در اصل به معنى منع كردن به منظور اصلاح است، و لذا به لگام حيوان حكمة (بر وزن صدقه ) گفته مى شود، سپس اين كلمه به بيان چيزى مطابق حكمت، اطلاق شده، و همچنين به علم و عقل نيز با همين تناسب حكم گفته اند ممكن است گفته شـود كـه از آيـه 14 سـوره قـصـص بـرمـى آيـد كـه مـوسـى قـبـل از ايـن مـاجـرا بـه مـقـام حـكم و علم رسيده بود، آنجا كه مى گويد:( و لما بلغ اشده و اسـتـوى آتـيـنـاه حـكـمـا و عـلمـا ) : هـنـگـامـى كـه موسى به حد رشد رسيد ما به او حكم و علم بخشيديم (سپس ‍ ماجراى درگيرى با مرد قبطى را در آيات بعد از آن ذكر مى كند).

در پاسخ مى گوئيم: علم و حكمت داراى مراحل مختلف است، موسى يك مرحله را قبلا يافته بود، و مرحله كاملترى را به هنگام نبوت و رسالت پيدا كرد.

سـپـس موسى به پاسخ منتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت و نوجوانى بـر او گـذارد پرداخته، و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد: آيا اين منتى است كه تـو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساختى؟!( و تلك نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل ) .

درسـت اسـت كـه دسـت حـوادث مـرا در كـودكى به كاخ تو كشانيد و به ناچار در دامان تو پـرورش يـافـتـم و در ايـن امـر قـدرتـنـمـائى خـدا بـود، امـا بـبـيـن عامل اين ماجرا چه بود؟ چرا من در خانه پدرم و در آغوش مادرم پرورش نيافتم، چرا؟.

آيـا جـز اين بود كه تو بنى اسرائيل را به زنجير اسارت كشيدى، تا آنجا كه به خود اجـازه دادى نـوزادان پـسـر را بـه قـتـل بـرسـانى، و دختران را براى كنيزى و خدمت زنده بگذارى؟.

ايـن ظـلم بيحساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد، و بـه امـواج نـيل بسپارد، و خواست الهى اين بود كه آن كشتى كوچك در كنار كاخ تو لنگر بـيـندازد، آرى ظلم بى اندازه تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت، و مرا از خانه پاك پدرم محروم ساخت و در كاخ آلوده تو قرار داد!

و بـا ايـن تـفـسـيـر ارتـبـاط ايـن پـاسـخ مـوسـى بـا سـؤ ال فـرعـون كاملا روشن مى شود. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور موسى (عليها‌السلام ) اين بوده كه اگر پرورش من نعمتى از ناحيه تو باشد در برابر آنهمه ظـلم و سـتـمى كه به بنى اسرائيل كردى، قطره اى در برابر دريا است، اين چه نعمتى است كه تو بيان مى كنى در حالى كه آنهمه ظلم و ستم در كنار آنست؟!

تـفـسـيـر سومى كه مى توان براى پاسخ موسى (عليها‌السلام ) از گفته فرعون بيان كـرد ايـن اسـت كـه: اگـر من در كاخ تو پرورش يافتم و از نعمتهاى رنگارنگ برخوردار شـدم فـرامـوش نـكـن سـازنـدگـان اصـلى آن كـاخ، بـردگـان قوم من بودند، و به وجود آورندگان آنهمه نعمت اسيران بنى اسرائيل بودند، چگونه به استفاده از دسترنج قوم من بر من منت مى نهى؟!

ايـن سـه تـفـسـيـر در عـيـن حـال بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد هـر چـنـد تـفـسـيـر اول از بعضى جهات روشنتر به نظر مى رسد.

ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه مـن المـرسـليـن اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه مـن تـنـهـا رسول و فرستاده خدا نيستم، قبل از من نيز پيامبران بسيار آمده اند و من يكى از آنها هستم، و تو همه را فراموش كرده اى.

آيه (23) تا (29) و ترجمه

( قال فرعون و ما رب العالمين ) (23)( قال رب السموت و الا رض و ما بينهما إ ن كنتم موقنين ) (24)( قال لمن حوله الا تستمعون ) (25)( قال ربكم و رب أبائكم الاولين ) (26)( قال إن رسولكم الذى أرسل إليكم لمجنون ) (27)( قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما إن كنتم تعقلون ) (28)( قال لئن اتخذت إلها غيرى لا جعلنك من المسجونين ) (29)

ترجمه:

23 - فرعون گفت پروردگار عالميان چيست؟!

24 - (مـوسـى ) گـفـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه مـيـان ايـن دو اسـت، اگـر اهل يقين هستيد.

25 - (فرعون ) به اطرافيانش گفت، آيا نمى شنويد اين مرد چه مى گويد؟

26 - (موسى ) گفت پروردگار شما و پروردگار نياكان شما.

27 - (فرعون ) گفت پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است.

28 - (موسى ) گفت او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مى گرفتيد.

29 - فـرعـون خـشـمـگين شد و گفت: اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد.

تفسير:

تهمت جنون و تهديد به زندان

هـنـگامى كه موسى با لحن قاطع و كوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت و فرعون از ايـن نـظـر در مـانـده شـد، مـسـيـر كـلام را تـغـيـيـر داد و مـوسـى را كـه گـفـتـه بـود مـن رسـول و فرستاده رب العالمينم مورد سؤ ال قرار داد و گفت: پروردگار عالميان چيست؟( قال فرعون و ما رب العالمين ) .

بسيار بعيد است كه فرعون اين سخن را واقعا براى فهم مطلب گفته باشد بلكه بيشتر بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـراى تـجـاهـل و تـحـقـيـر، ايـن سـؤال را مطرح كرد.

ولى بـه هـر حـال مـوسـى هـمانند همه بحث كنندگان بيدار و آگاه راهى جز اين نداشت كه مـطـلب را جـدى بـگيرد و به پاسخ جدى بپردازد، و از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است، دست به دامان آثار او در پهنه آفرينش زند، و از آيات آفاقى سخن بـه مـيان آورد گفت او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار گرفته است مـى بـاشـد، اگر شما راه يقين مى پوئيد( قال رب السماوات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين ) .

آسـمـانها با آن عظمتش، و زمين با آن وسعت و گستردگى و موجودات رنگارنگش كه تو و دستگاه تو در برابر آن ذره ناچيزى بيش نيست، آفرينش پـروردگـار مـن اسـت، چـنـيـن آفريدگار و مدبر و نظم دهنده اى شايسته پرستش است نه موجود ضعيف و ناچيزى همچون تو!

تـوجه به اين حقيقت نيز لازم است كه بت پرستان معتقد بودند هر يك از موجودات اين عالم، ربـى دارد، و جـهـان را تـركـيـبى از نظامات پراكنده مى شمردند، اما سخن موسى (عليها‌السلام ) اشاره به اين حقيقت است كه اين نظام واحد كه بر مجموعه عالم هستى حكمفرما است دليل بر اين است كه رب واحدى دارد.

جـمـله ان كـنـتم موقنين ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه موسى مى خواهد تلويحا به فـرعـون و يـارانـش بـفـهـمـانـد كـه مـن مـى دانـم هـدف شـمـا از ايـن سـؤ ال، درك حـقـيـقـت نـيـسـت امـا اگـر در جـسـتـجـوى حـقـيـقـت بـاشـيـد و صـاحـب عـقل و شعور، همين استدلال كه كردم كافى است، كمى چشمتان را بگشائيد و ساعتى در اين آسمانهاى وسيع و زمين گسترده و آثارش بينديشيد تا دانستنيها را بدانيد و جهانبينى خود را تصحيح كنيد.

امـا فـرعـون بـا ايـن بيان محكم معلم بزرگ آسمانى، از خواب غفلت بيدار نشد، باز به اسـتـهـزاء و سـخـريـه ادامـه داد و از روش ديـريـنـه مـسـتـكبران مغرور پيروى كرد رو به اطـرافـيـان خـود كـرده گـفـت: آيـا نـمـى شـنـويـد ايـن مـرد چـه مـى گـويـد؟!( قال لمن حوله الا تستمعون ) .

پيدا است اطراف فرعون را چه افرادى گرفته اند، اشخاصى از قماش خود او، گروهى از صاحبان زر و زور و همكاران ظلم و ستم.

ابن عباس مى گويد: اطرافيان او در آنجا پانصد نفر بودند كه از خواص قوم او محسوب مى شدند.

هدفش اين بود كه اين سخن منطقى و دلنشين موسى در قلب تاريك اين گروه كـمـتـريـن اثـرى نـگـذارد، و آن را يـك سـخـن بـى مـحـتـوى كـه مـفـهـومـش قابل درك نيست معرفى كند.

ولى بـاز مـوسـى (عليها‌السلام ) بـه سـخـنان منطقى و حساب شده خود بدون هيچگونه تـرس و واهـمـه ادامـه داد و گـفـت: او پـروردگـار شـمـا و پـدران نـخـسـتـيـن شـمـا اسـت( قال ربكم و رب آبائكم الاولين ) .

در حقيقت موسى كه در مرحله نخست از آيات آفاقى شروع كرده بود در مرحله دوم به آيات انـفـسـى اشـاره كـرد و بـه اسـرار آفـريـنش در وجود خود انسانها و آثار پرورش الهى و ربـوبـيـت پـروردگـار در روح و جـسـم بـشـر پـرداخـت، تـا ايـن مـغـروران بـيـخـبـر لااقـل دربـاره خـود بـيـنـديـشـنـد و كـمـى خـود را بـشـنـاسـنـد و بـه دنبال آن، خداى خود را.

ولى فرعون به خيره سرى همچنان ادامه داد، و از مرحله استهزاء و سخريه پا را فراتر نـهـاده نـسبت جنون و ديوانگى به موسى داد و گفت: پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعا مجنون است!( قال ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون )

همان نسبتى كه همه جباران تاريخ به مصلحان الهى مى دادند.

جالب اينكه اين فريبكار مغرور حتى حاضر نبود بگويد فرستاده ما و به سوى ما بلكه مـى گـويـد پيامبر شما كه به سوى شما فرستاده شده است، چرا كه حتى تعبير پيامبر شما جنبه سخريه داشت، سخريه اى توأ م با خود برتر بينى كه من بالاتر از آنم كه پيامبرى، براى دعوتم بيايد، و هدفش از نسبت جنون به موسى (عليها‌السلام ) اين بود كه اثر منطق نيرومند او را در افكار حاضران خنثى كند.

امـا اين نسبت ناروا در روح بلند موسى (عليها‌السلام ) اثرى نگذاشت و همچنان خط اصلى تـوحـيـد را از طـريـق آثـار خـدا در پـهـنـه آفـرينش، در آفاق و انفس، ادامه داد و گفت: او پـروردگـار مـشـرق و مـغـرب و آنـچـه در مـيـان ايـن دو اسـت مـى بـاشـد اگـر شـمـا عـقـل و انديشه خود را به كار مى گرفتيد( قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون ) .

اگر تو در محدوده كوچكى به نام مصر، يك حكومت ظاهرى دارى، حكومت واقعى پروردگار مـن تمام شرق و غرب جهان و هر چه ميان آنها است در بر گرفته، و آثارش در همه جا در جبين موجودات مى درخشد، اصولا همين طلوع و غروب خورشيد در خاور و باختر، و نظامى كه بـر آن حـاكـم اسـت، خـود نـشـانـه اى از عـظـمـت او اسـت، امـا عـيـب كـار ايـنجا است كه شما تـعـقل نمى كنيد و اصلا عادت به انديشيدن نداريد (توجه داشته باشيد كه جمله ان كنتم تـعـقـلون اشـاره بـه هـمـيـن اسـت كـه شـمـا اگـر بـرنـامـه تعقل در گذشته و حال در زندگانيتان بود اين حقيقت را درك مى كرديد).

در واقـع موسى (عليها‌السلام ) نسبت جنون را به طرز زيبائى پاسخ گفت كه من ديوانه نـيـستم، ديوانه و بى عقل كسى است كه اين همه آثار پروردگار را نمى بيند، و اين همه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار!

درسـت اسـت كـه مـوسى (عليها‌السلام ) نخستين بار اشاره به تدبير آسمانها و زمين كرد ولى از آنـجـا كـه آسـمـان بـسـيار بالا است و زمين، بسيار اسرارآميز، لذا در آخرين مرحله انـگـشـت روى نـقطه اى گذاشت كه هيچكس را ياراى انكار آن نيست، و انسان همه روز با آن سـر و كـار دارد، و آن نـظـام طـلوع و غروب آفتاب و برنامه دقيقى كه در آن وجود دارد، و احدى نمى تواند ادعا كند من تنظيم كننده آنم.

تـعـبـيـر بـه مـا بـينهما (آنچه ميان اين دو است ) اشاره به وحدت و ارتباط در ميان شرق و غرب است همانگونه كه اين تعبير در مورد آسمانها و زمين نيز چنين بود، و در مورد ربكم و رب آبائكم الاولين نيز ارتباط و وحدت نسلها را بيان مى كند.

اين منطق نيرومند و شكست ناپذير، فرعون را سخت خشمگين ساخت و سرانجام به حربه اى مـتـوسـل شـد كـه هـمـه زورمـنـدان بـى مـنـطـق بـه هـنـگـام شـكـسـت و نـاكـامـى بـه آن مـتـوسـل مـى شـونـد و چـنين گفت: اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد( قال لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين ) .

من اين سخنان تو را نمى فهمم، همين مى دانم كه يك اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم! و هر كس غير از اين بگويد محكوم به مرگ، يا زندان مرگ آفرين است!.

بـعـضـى از مـفـسـران مـعتقدند كه الف و لام در المسجونين الف و لام عهد است، و اشاره به زنـدان مـخـصـوصـى اسـت كه هر كس را به آن مى افكندند، براى هميشه در آن مى ماند تا جنازه او را از زندان بيرون آورند.

در واقـع فـرعـون با اين سخن تند و تهديد ظالمانه مى خواست موسى (عليها‌السلام ) را خـامـوش كـنـد چـرا كـه ادامـه ايـن بـحـثـهـا سـبب بيدارى مردم مى شد، و براى جباران چيزى خطرناكتر از بيدارى و هشيارى مردم نيست!.

آيه (30) تا (37) و ترجمه

( قال او لو جئتك بشى ء مبين ) (30)( قال فات به إن كنت من الصادقين ) (31)( فالقى عصاه فإذا هى ثعبان مبين ) (32)( و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين ) (33)( قال للملا حوله إن هذا لسحر عليم ) (34)( يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذا تأمرون ) (35)( قالوا أرجه و أخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ) (36)( يأ توك بكل سحار عليم ) (37)

ترجمه:

30 - (موسى ) گفت: حتى اگر نشانه آشكارى براى رسالتم براى تو بياورم؟

31 - گفت: اگر راست مى گوئى آنرا بياور!

32 - در اين هنگام موسى عصاى خود را افكند و مار عظيم و آشكارى شد.

33 - و دسـت خـود را در گـريـبـان فـرو بـرد و بيرون آورد در برابر بينندگان سفيد و روشن بود.

34 - (فرعون ) به گروهى كه اطراف او بودند گفت: اين ساحر آگاه و ماهرى است!.

35 - او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند شما چه نظر مى دهيد؟

36 - گفتند: او و برادرش را مهلت ده و به تمام شهرها ماموران براى بسيج اعزام كن.

37 - تا هر ساحر ماهرى را نزد تو آورند.

تفسير:

كشور شما در خطر است به پاخيزيد!

در آيـات قـبـل ديـديـم كه چگونه موسى (عليها‌السلام ) برترى خود را از نظر منطق بر فـرعـون حـفـظ كـرد، و بـه حـاضـران نـشـان داد كـه تـا چـه حـد آئيـن او مـتـكى به منطق و عقل اوست، و ادعاى فرعون، سست و واهى است، گاهى مسخره كردن، گاه نسبت جنون دادن و سرانجام تكيه بر قدرت و تهديد به زندان و مرگ نمودن.

ايـنـجـا اسـت كه صحنه برمى گردد و موسى (عليها‌السلام ) نيز بايد روش تازه اى در پيش گيرد كه فرعون در اين صحنه نيز ناتوان و درمانده شود.

موسى نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشمگير سرچشمه مى گـيـرد، رو بـه سـوى فـرعـون كـرد و گـفت: آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم ارائه دهم باز مرا زندان خواهى كرد؟!( قال ا و لو جئتك بشى ء مبين ) .

فـرعـون در ايـنـجـا سـخـت در بن بست واقع شد چرا كه موسى (عليها‌السلام ) اشاره سر بـسـتـه اى بـه يـك برنامه فوق العاده كرده و فكر حاضران را متوجه خود ساخته است، اگـر فـرعـون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى كنند، و مى گويند بايد بگذارى موسى (عليها‌السلام ) كار مهمش را ارائه دهد، اگر توانائى داشته باشد كه معلوم مى شود، نمى توان با او طرف شد، و الا گزافه گوئيش آشكار مى گردد، در هر حال نمى توان از اين سخن موسى (عليها‌السلام ) به سادگى گذشت.

نـاچـار گـفـت اگـر راسـت مـى گـوئى آن را بـيـاور!( قال فات به ان كنت من الصادقين ) .

در اين هنگام موسى (عليها‌السلام ) عصائى را كه به دست داشت افكند، و (به فرمان پروردگار) مار عظيم و آشكارى شد( فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين )

سپس دست خود را در گريبان فرو برد و بيرون آورد ناگهان در برابر بينندگان سفيد و روشن بود!( و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين ) .

در حـقـيـقـت ايـن دو مـعـجزه بزرگ، يكى مظهر بيم بود و ديگرى مظهر اميد اولى مناسب مقام انـذار اسـت، و دومـى بـشـارت، يكى بيانگر عذاب الهى است و ديگرى نور است و نشانه رحمت، چرا كه معجزه بايد هماهنگ با دعوت پيامبر باشد.

ثعبان به معنى مار عظيم است كه از آن در فارسى تعبير به اژدها مى شود.

راغب در مفردات احتمال داده كه اين واژه از ماده ثعب به معنى جريان آب گرفته شده باشد، زيرا حركت اين حيوان به نهرهائى شباهت دارد كه به صورت مارپيچ حركت مى كند.

تـعـبـيـر بـه مـبـيـن مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت بـاشـد كـه راسـتـى عـصـا تـبـديل به مار عظيم شده بود و چشمبندى و تردستى و عملى همچون سحر ساحران در كار نبود.

ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه در ايـنـجا تعبير به ثعبان شده، و در آيه 10 سوره نـمـل و 31 قـصص تعبير به جان (مارهاى كوچكى كه با سرعت و چابكى حركت مى كنند) و در سوره طه آيه 20 تعبير به حية (به معنى مار است و از ماده حيات گرفته شده ).

ايـن تفاوت تعبيرها در بدو نظر سؤ ال انگيز است، ولى در واقع براى بيان يكى از دو مطلب است: ممكن است اشاره به حالات مختلف آن مار باشد كه در آغاز عصا به صورت مار كـوچـك و بـاريـكـى در مـى آمـد و تـدريـجـا بـزرگ مـى شـد و مبدل به اژدهائى مى گشت.

و يا اينكه هر يك از اين لغات سه گانه به يكى از خصائص آن مار اشاره مى كند ثعبان اشـاره به عظمت آن، و جان اشاره به سرعت و چابكى، و حية اشاره به زنده بودن آن مى باشد.

فرعون از مشاهده اين صحنه سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شـيـطـانـى خويش كه با ظهور موسى (عليها‌السلام )، سخت به خطر افتاده بود و همچنين بـراى حـفـظ اعـتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى برآمد، نـخـسـت بـه اطـرافـيـان خـود چـنـيـن گـفـت: ايـن مـرد سـاحـر آگـاه و مـاهـرى اسـت!( قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم )

هـمـان كـسـى را كـه تا چند لحظه قبل مجنونش مى خواند اكنون به عنوان عليم از او نام مى برد! و چنين است راه و رسم جباران كه گاه در يك جلسه چندين بار چهره عوض مى كنند، و هر زمان براى رسيدن به مقصد خود به دستاويز تازه اى متشبث مى شوند.

فرعون فكر مى كرد چون در آن زمان سحر رايج بود، اين اتهام و برچسب بهتر از هر چيز به موسى بعد از نشان دادن اين معجزات مى چسبد.

سـپـس بـراى ايـنـكـه جـمـعـيـت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد: او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند!( يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره ) .

شما چه مى انديشيد و چه دستور مى دهيد؟!( فماذا تأمرون ) .

اين همان فرعونى است كه قبلا تمام مصر را ملك مسلم خود مى دانست، و مى گفت: اليس لى ملك مصر: آيا حكومت و مالكيت اين سرزمين مصر از آن من نيست؟ اكنون كه پايه هاى تخت خود را لرزان مى بيند، مالكيت مطلقه اين سرزمين را به كلى فراموش كرده، و آنرا ملك مردم مى شمرد مى گويد: سرزمين شما به خطر افتاده، چاره اى بينديشيد!

فـرعـونـى كـه تـا يـكـسـاعت پيش از اين حاضر نبود گوش به سخن كسى بدهد و هميشه فـرمـان دهـنـده مـطـلق العـنـان بـود و آمـر بـلا منازع، اكنون چنان درمانده شده است كه به اطرافيان مى گويد شما چه امر مى كنيد؟! مشورتى بسيار عاجزانه و از موضع ضعف!.

از آيـه 110 سـوره اعـراف چـنـيـن بـرمـى آيـد كـه اطـرافـيان نيز در ميان خود به مشورت پـرداخـتـنـد، و آنـچنان دستپاچه شده بودند كه قدرت تفكر را از دست داده و هر يك رو به ديگرى مى كرد و مى گفت: تو چه دستور مى دهى؟!

آرى چـنـيـن اسـت سـنت جباران در هر عصر و هر زمان، به هنگامى كه بر اوضاع مسلطند همه چيز را مال خود مى شمرند، و همه را بردگان خويش، و جز منطق استبداد چيزى نمى فهمند.

اما به هنگامى كه پايه هاى تخت بيدادگرى خود را لرزان و حكومت خويش را در خطر بينند مـوقـتـا از تخت استبداد پائين آمده دست به دامن مردم و آراء و افكار آنها مى شوند، مملكت را مـمـلكـت مـردم، و آب و خـاك را از آنان دانسته، و آراء آنها را محترم مى شمرند، اما با فرو نشستن طوفان باز همان كاسه است و همان آش.

در عـصر و زمان خود نيز باز مانده سلاطين پيشين را ديديم كه چگونه زمانى كه دنيا به كـامـش مـى گـشـت سـراسـر كـشـور را مـلك طـلق خـود مـى دانـسـت، و حـتـى بـه كـسانى كه مـايـل نـبودند در حزب او وارد شوند فرمان خروج از مملكت مى داد كه زمين خدا وسيع است و هر كجا مى خواهيد برويد، اينجا همين برنامه است كه من مى گويم و لا غير! اما ديديم به هـنـگـام وزيـدن طـوفـان انقلاب تا چه حد در پيشگاه مردم سر تعظيم فرود آورد و حتى از گـنـاهـان گـذشته خويش توبه و تقاضاى عفو كرد، ولى در برابر مردمى كه ساليان دراز او را به خوبى شناخته بودند، سودى نداد.

بـعـد از مشورتها سرانجام اطرافيان به فرعون گفتند: موسى و برادرش را مهلتى ده و در كار آنها عجله مكن و به تمام شهرهاى مصر ماموران براى بسيج اعزام كن( قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ) .

تـا هـر سـاحـر مـاهـر و كـهـنـه كـارى را نـزد تـو آورنـد (يـاءتـوك بـكـل سـحـار عـليـم ). در واقـع اطـرافـيـان فـرعـون يـا اغـفـال شـدند و يا آگاهانه تهمت او را به موسى پذيرا گشتند، و برنامه را چنين تنظيم كـردنـد كـه او سـاحـر اسـت، و در مـقـابـل ساحر بايد دست به دامان سحار يعنى ساحران ماهرترى زد!

و گـفـتـنـد خـوشـبـخـتـانه در كشور پهناور مصر، اساتيد فن سحر بسيارند، اگر موسى سـاحـر اسـت مـا سـحـار در بـرابر او قرار مى دهيم، و آنقدر ساحران وارد به فوت و فن سحر را جمع مى كنيم تا راز موسى را افشا كنند!

حاشرين از ماده حشر به معنى بسيج كردن گروهى از مردم به سوى ميدان جنگ يا مانند آن اسـت، و بـه ايـن تـرتـيب ماموران مى بايست ساحران را به هر قيمتى كه ممكن است براى مبارزه با موسى (عليها‌السلام ) بسيج كنند.