تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 33774
دانلود: 2994


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33774 / دانلود: 2994
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (105) تا (115) و ترجمه

( كذبت قوم نوح المرسلين ) (105)( إذ قال لهم أخوهم نوح ألا تتقون ) (106)( إنى لكم رسول أمين ) (107)( فاتقوا الله و أطيعون ) (108)( و ما أسئلكم عليه من أجر إن أجرى إلا على رب العالمين ) (109)( فاتقوا الله و أطيعون ) (110)( قالوا أنؤ من لك و اتبعك الا رذلون ) (111)( قال و ما علمى بما كانوا يعملون ) (112)( إن حسابهم إلا على ربى لو تشعرون ) (113)( و ما أنا بطارد المؤ منين ) (114)( إن أنا الا نذير مبين ) (115)

ترجمه:

105 - قوم نوح رسولان را تكذيب كردند.

106 - هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟

107 - من براى شما رسول امينى هستم.

108 - تقواى الهى پيشه كنيد، و مرا اطاعت نمائيد.

109 - مـن هـيـچ مـزدى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم اجر من تنها بر پروردگار عالميان است.

110 - بنابراين تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.

111 - گـفـتـنـد آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟!

112 - (نوح ) گفت، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند.

113 - حساب آنها تنها بر پروردگار من است، اگر شما مى فهميديد؟

114 - و من هرگز مؤ منان را طرد نخواهم كرد.

115 - من تنها انذار كننده آشكارى هستم.

تفسير:

اى نوح! چرا بى سر و پاها گرد تو را گرفته اند؟

قـرآن بـعـد از پـايـان ماجراى ابراهيم و گفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد، و لجاجت و سرسختى و بى شرمى آنها را با عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند.

نخست مى گويد: قوم نوح، رسولان را تكذيب كردند( كذبت قوم نوح المرسلين ) .

مـعـلوم اسـت كـه قـوم نوح تنها نوح را تكذيب كردند اما از آنجا كه دعوت همه پيامبران از نـظر اصول يكى بود، تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى شد، و لذا مى فرمايد قوم نوح مرسلين را تكذيب كردند.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه اصـولا قـوم نـوح، منكر همه اديان و مذاهب بودند و تمام پيامبران الهى را چه قبل از ظهور نوح و چه بعد از ظهورش تكذيب مى كردند.

سـپـس بـه ايـن فراز از زندگى او كه شبيه فرازهائى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت: آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد( اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون ) .

تعبير به برادر تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرى مـشـخـص مـى كـنـد، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا و صميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد.

تـعـبـيـر بـه اخـوت و بـرادرى كـه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر از پـيـامـبـران (مـانـند هود و صالح و لوط) آمده است به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بـايـد در دعـوت خـود نـهـايـت مـحبت و صميميت توأ م با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند، تا دلهاى رميده جذب آئين حق گردد، و هيچ سنگينى احساس نكنند.

پـس از دعـوت بـه تـقـوى كـه خـمير مايه هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند من براى شما فرستاده امينى هستم( انى لكم رسول امين ) .

از خـدا بـتـرسـيـد و تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد كه اطاعت من اطاعت خدا است( فاتقوا الله و اطيعون ) .

ايـن تـعـبـيـر نـشان مى دهد كه نوح (عليها‌السلام ) سابقه ممتدى از امانت در ميان قوم خود داشـت و او را بـا ايـن صـفـت والا مـى شـنـاخـتـنـد لذا مـى گـويـد: بـه هـمـيـن دليل من در اداى رسالت الهى امينم و خيانتى از من نخواهيد ديد.

مـقدم داشتن تقوا بر اطاعت به خاطر اين است كه تا ايمان و اعتقادى نسبت به الله و ترس از او در ميان نباشد، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت.

دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد، مى گويد: من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم( و ما اسئلكم عليه من اجر ) .

اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است( ان اجرى الا على رب العالمين ) .

روشن است انگيزه هاى الهى معمولا دليل بر صداقت مدعى نبوت است، در حالى كه انگيزه هـاى مـادى به خوبى نشان مى دهد كه هدف سودجوئى است، مخصوصا اعراب آن عصر با اين مساله در مورد كاهنان و افرادى شبيه آنان آشنا بودند.

بـاز بـه دنـبـال ايـن جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود، مى گويد: از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد( فاتقوا الله و اطيعون ) .

امـا مـشـركـان لجـوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جوئى را به روى خود مسدود ديدند، به اين مساله چسبيدند و گفتند كه آيا ما به تو

ايـمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟( قالوا ا نؤ من لك و اتبعك الارذلون ) .

ارزش يـك پـيـشـوا را بـايـد از پـيـروانش شناخت، و به اصطلاح امامزاده را از زوارش مى شـنـاسـنـد، مـا وقـتـى بـه پـيـروان تـو نـگاه مى كنيم مشتى بى سر و پا گمنام و فقير، تـهـيـدسـت و پـا بـرهنه كه كسبهاى ضعيف و ناچيزى دارند اطرافت را گرفته اند با اين حـال چـگـونه انتظار دارى ثروتمندان سرشناس و اشراف با نام و نشان سر تسليم بر آستان تو بسايند؟!

اصـلا هـرگـز آب مـا بـا اين جمعيت در يك جو نمى رود، ما هيچگاه بر سر يك سفره ننشسته ايم و در زير يك سقف اجتماع نكرده ايم، چه انتظار نا معقولى دارى؟.

درسـت اسـت آنـهـا در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت ولى اشـتـبـاه بـزرگـشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند، آنها مـعـيـار سـنـجـش ارزشها را مال و ثروت، لباس و خانه و مركب زيبا و گرانقيمت قرار داده بودند، و از پاكى و تقوا و حق جوئى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم درآمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم، غافل بودند.

روح طـبـقـاتـى در بـدتـريـن اشـكـالش بـر فـكـر آنـهـا حـاكـم بـود بـه هـمـيـن دليـل طـبـقـه تـهـيـدسـت را اراذل مـى شـمـردنـد! (اراذل جـمـع ارذل - بـر وزن اهرم - و آن نيز جمع رذل به معنى پست و حقير است ) و اتفاقا آنها اگر از زنـدان جـامـعـه طـبـقـاتـى بيرون مى آمدند به خوبى مى توانستند درك كنند كه ايمان اين گروه خود بهترين دليل بر حقانيت و اصالت دعوت اين پيامبر است.

ولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و گفت: وظيفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند؟!

( قال و ما علمى بما كانوا يعملون ) .

گذشته آنها هر چه بوده گذشته، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را لبيك گفته اند و در مقام خودسازى برآمده و قلب و دل خود را در اختيار حق گذاشته اند.

اگـر آنـهـا در گـذشته كار خوب يا بدى كرده اند حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد و درك و تشخيص مى داشتيد( ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون ) .

از ايـن سـخـن ضـمـنـا اسـتـفـاده مى شود كه آنها مى خواستند علاوه بر مساله تهيدستى اين گروه از مؤ منان را به سوء سابقه اخلاقى و عملى متهم سازند، در حالى كه معمولا فساد و آلودگـى در طـبـقـات مـرفـه بـه درجـات بـيـشـتـر اسـت، آنـهـا هـسـتـنـد كـه هـمـه رقـم وسائل فساد در اختيار دارند و مست مقام و مالند و كمتر خدا را بنده اند!

ولى نـوح بـى آنـكـه در ايـن مـسـاله با آنها گلاويز شود، مى گويد من از آنها چيز بدى سراغ ندارم و اگر هم چنين باشد كه شما مى گوئيد حسابشان با خدا است!

آنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حقجويان بگشايم من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد( و ما انا بطارد المؤ منين )

ايـن جـمـله در حـقـيـقـت پـاسـخ بـه درخـواست ضمنى اين ثروتمندان مغرور است كه از نوح خواسته بودند اين گروه را از خود براند و طرد كند، تا نزد او حاضر شوند!

تـنـهـا وظـيـفـه من اين است كه من مردم را انذار كنم من فقط بيم دهنده آشكارى هستم( ان انا الا نذير مبين ) .

هـر كـس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم، بازگردد پيرو من است، هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرائط اجتماعى.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه اين ايراد را نه تنها بر نوح (عليها‌السلام ) گرفتند كه نخستين پـيـامبران اولواالعزم است به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز كه خاتم انـبـيـاء اسـت و هـمـچنين به ساير پيامبران نيز گرفتند، آنها با عينك سياهى كه بر چشم داشتند منظره اين سپيد جامگان را تاريك مى ديدند و همواره خواهان طرد و رد آنها بودند، و اصلا خدا و پيامبرانى را كه چنين بندگان و پيروانى داشته باشند نمى پسنديدند!

امـا قـرآن چـه زيـبـا در سـوره كـهـف بـه پـيـامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى فـرمـايـد: و اصـبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عـيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا: با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبـند، هرگز چشمهاى خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير، و از كسانى كـه قـلبـشـان را از ياد خود غافل ساخته ايم اطاعت مكن، همانها كه پيروى هواى نفس ‍ كرده اند و كارهايشان افراطى است.

و حـتـى ايـن ايـراد را بـه رهـبـران راه حـق در عصر و زمان ما نيز مى كنند كه بيشترين رقم طرفداران شما را مستضعفين و پابرهنه ها تشكيل مى دهند.

آنـها مى خواهند با اين سخن عيبى بگذارند در حالى كه ناآگاهانه مدح و تمجيد مى كنند و اصالت مكتب را امضا مى نمايند.

آيه (116) تا (122) و ترجمه

( قالوا لئن لم تنته يانوح لتكونن من المرجومين ) (116)( قال رب إن قومى كذبون ) (117)( فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين ) (118)( فأ نجيناه و من معه فى الفلك المشحون ) (119)( ثم أغرقنا بعد الباقين ) (120)( إن فى ذلك لاية و ما كان أكثرهم مؤ منين ) (121)( و إن ربك لهو العزيز الرحيم ) (122)

ترجمه:

116 - گفتند: اى نوح اگر خوددارى نكنى، سنگباران خواهى شد.

117 - گفت: پروردگارا: قوم من، مرا تكذيب كردند.

118 - اكنون ميان من و اينها جدائى بيفكن (و داورى كن ).

119 - مـا، او و كـسانى را كه با او بودند در كشتى كه مملو (از انسان و انواع حيوانات ) بود رهائى بخشيديم.

120 - سپس بقيه را غرق كرديم.

121 - در اين ماجرا نشانه روشنى است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند.

122 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است.

تفسير:

نجات نوح و غرق مشركان خودخواه

عـكـس العـمـل ايـن قـوم گـمـراه و لجـوج در بـرابـر نوح همان بود كه همه زورگويان در طـول تـاريـخ داشـتـنـد، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود گفتند: اى نوح بس است اگر از اين سخنان خوددارى نكنى و فضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ و تـاريك سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد!( قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين ) .

تـعـبـيـر من المرجومين نشان مى دهد كه سنگسار كردن در ميان آنها در مورد مخالفين سابقه داشـتـه، در حـقيقت به نوح مى گويند: اگر به اين گفتگوها و دعوت به سوى توحيد و آئيـنت ادامه دهى بر سر تو همان خواهد آمد كه بر سر ساير مخالفين ما آمد، و آن سنگسار كردن است كه يكى از بدترين انواع قتل مى باشد.

نـوح كـه مـى بـيـنـد ايـن دعـوت مـسـتـمـر و طـولانـى با اين منطق روشن و با آنهمه صبر و شـكـيـبـائى جـز در عـده قليلى تاثير نگذارده، سرانجام شكايت به درگاه خدا مى برد و ضـمـن شـرح حـال خـود تـقـاضـاى جـدائى و نـجـات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند.

عـرض كـرد پـروردگـارا قـوم مـن مـرا تـكـذيـب كـردنـد( قال رب ان قومى كذبون ) .

درسـت اسـت كـه خـداوند از همه چيز آگاه است ولى به هنگام طرح شكايت و به عنوان مقدمه براى تقاضاى بعدى، اين سخن را مطرح مى كند.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه نـوح از مصائبى كه بر شخص او گذشته اظهار ناراحتى نمى كند بلكه تنها از اين ناراحت است كه او را تكذيب كرده اند و پيام الهى را نپذيرفته اند.

سپس عرض مى كند: اكنون كه هيچ راهى براى هدايت اين گروه باقى نماند ميان من و اينها جدائى بيفكن و ميان ما خودت داورى كن( فافتح بينى و بينهم فتحا ) .

فـتـح در اصـل - هـمـانـگـونه كه ارباب لغت گفته اند - به معنى گشودن و از بين بردن بستگى است، و آن دو گونه است، گاهى جنبه حسى دارد، مانند فتح الباب (گشودن در) و گاه جنبه معنوى دارد مانند فتح الهم (گشودن غم و از بين بردن اندوه ) و فتح المستغلق مـن العـلوم بـه مـعـنـى گشودن رازهاى دانش و فتح القضية به معنى داورى كردن و پايان دادن به نزاع و دعوا است.

سـپس اضافه مى كند: و من و مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده( و نجنى و من معى من المؤ منين ) .

در ايـنـجـا رحـمـت الهـى به يارى نوح آمد و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان، چـنـانـكـه مـى فـرمـايـد: ما او و تمام كسانى را كه با او همراه بودند در كشتى كه مملو از انسان و انواع حيوانات بود رهائى بخشيديم( فانجيناه و من معه فى الفلك المشحون ) .

سپس بقيه را غرق و نابود كرديم( ثم اغرقنا بعد الباقين ) .

مشحون از ماده شحن (بر وزن صحن ) به معنى پر كردن است، و گاه به معنى مجهز ساختن نـيـز آمـده اسـت، و شـحـنـاء به عداوتى گفته مى شود كه تمام وجود انسان را پر كند، و مـنـظـور در ايـنـجـا ايـن اسـت كـه آن كـشـتـى مـمـلو از نـفـرات و هـمـه وسـائل بـود، و كـمـبـودى نـداشـت، يـعنى خداوند بعد از آنكه كشتى از هر نظر مهيا و آماده حـركـت شد، طوفان را فرستاد تا نوح و ساير سرنشينانش گرفتار ناراحتى نشوند، و اين خود يكى از نعمتهاى الهى بر آنها بود.

و در پـايـان ايـن سـخـن هـمـان مـى گـويـد كـه در پـايان ماجراى موسى (عليها‌السلام ) و ابراهيم (عليها‌السلام ) بيان كرد، مى فرمايد: در ماجراى نوح و دعوت پيگير و مستمر او صـبـر و شـكـيـبـائيش، و سرانجام غرق و نابودى مخالفانش، آيت و نشانه اى است براى همگان( ان فى ذلك لاية ) .

هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند( و ما كان اكثرهم مؤ منين ) .

بـنـابـرايـن تـو اى پيامبر از اعراض و سرسختى مشركان قومت نگران مباش، ايستادگى بـه خـرج ده كـه سـرنـوشـت تـو و يـارانـت سـرنـوشـت نوح و ياران او است، و سرانجام گمراهان همان سرانجام شوم غرق شدگان است.

و بدان پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .

رحـمـتـش ايـجـاب مـى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند، و عزتش سبب مى شود كه سرانجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.

آيه (123) تا (135) و ترجمه

( كذبت عاد المرسلين ) (123)( إذ قال لهم أخوهم هود ألا تتقون ) (124)( إنى لكم رسول أمين ) (125)( فاتقوا الله و أطيعون ) (126)( و ما أسئلكم عليه من أجر إن أجرى إلا على رب العالمين ) (127)( أتبنون بكل ريع أية تعبثون ) (128)( و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ) (129)( و إذا بطشتم بطشتم جبارين ) (130)( فاتقوا الله و أطيعون ) (131)( و اتقوا الذى أمدكم بما تعلمون ) (132)( أمدكم بأنعام و بنين ) (133)( و جنات و عيون ) (134)( إنى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم ) (135)

ترجمه:

123 - قوم عاد رسولان (خدا) را تكذيب كردند.

124 - هنگامى كه برادرشان هود گفت: آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟

125 - من براى شما فرستاده امينى هستم.

126 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.

127 - مـن هـيـچ اجـر و پـاداشـى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است.

128 - آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد.

129 - و قـصـرهـا و قـلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد، آنچنانكه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند.

130 - و هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد همچون جباران كيفر مى دهيد.

131 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.

132 - از خدائى به پرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرده.

133 - شما را به چهارپايان و نيز پسران (لايق و برومند) امداد فرموده.

134 - همچنين به باغها و چشمه ها

135 - (اگر كفران كنيد) من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم.

تفسير:

جنايات و اعمال بى رويه قوم عاد

اكنون نوبت به قوم عاد و پيامبرشان هود مى رسد كه گوشه اى از زندگى و سرنوشت آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند.

قـوم عـاد، چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم، جـمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه حضرموت، از نواحى يمن، در جنوب جزيره عربستان زندگى داشتند.

قـوم سـركـش عـاد - چنانكه قرآن مى گويد - فرستادگان خدا را تكذيب كردند( كذبت عاد المرسلين ) .

گر چه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند.

بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى گويد: در آن هنگام كه برادرشان هود گفت: آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟( اذقال لهم اخوهم هود الا تتقون ) .

او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك برادر آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرد و به همين دليل كلمه اخ بر او اطلاق شده.

سـپـس افـزود مـن بـراى شـمـا فـرسـتـاده امـيـنـى هـسـتـم( انـى لكـم رسول امين ) .

سابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوئيدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم.

باز تاكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد از خـدا بـتـرسـيـد و پـرهـيـزگـارى پـيـشه كنيد و از من اطاعت نمائيد كه اطاعتم اطاعت خدا است( فاتقوا الله و اطيعون ) .

و اگـر فـكـر مـى كـنـيـد مـن سـوداى مـال در سـر مـى پـرورانـم و ايـنـهـا مقدمه رسيدن به مـال و مـقـامـى اسـت بدانيد من كوچكترين اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم( و ما اسئلكم عليه من اجر ) .

اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است( ان اجرى الا على رب العالمين ) .

هـمـه بركات و نعمتها از او است و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم، كه پروردگار همه ما او است.

قرآن در اين بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت به ترتيب تكيه كرده است: نـخـسـت مـحـتـواى دعـوت هـود را كـه تـوحيد و تقوى بوده مشخص مى كند كه در ضمن آيات گذشته خوانديم.

سـپـس بـه انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها يادآور مـى كـنـد، و در لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: آيا شما بر هر مـكـان مـرتـفـعـى نـشـانـه اى از روى هـوى و هـوس مـى سـازيـد؟!( اتـبـنـون بكل ريع آية تعبثون ) .

واژه ريـع در اصـل بـه مـعنى مكان مرتفع است و تعبثون از ماده عبث به معنى كارى است كه هـدف صـحـيـح در آن تـعـقـيب نمى شود، و با توجه به واژه آيه كه به معنى نشانه است روشـن مـى شـود كـه ايـن قـوم مـتـمـكـن و ثـروتـمند براى خودنمائى و تفاخر بر ديگران بـنـاهـائى بـر نـقـاط مرتفع كوهها و تپه ها، (همچون برج و مانند آن ) مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اينكه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.

و ايـنـكـه بعضى از مفسران گفته اند منظور از اين سخن، كلبه هائى بوده كه بر فراز بـلنـديـهـا مـى سـاخـتـند و مركز لهو و لعب و هوسرانى و عياشى بوده - همانگونه كه در عـصـر مـا در مـيان طاغوتيان مرسوم است - بعيد به نظر مى رسد، زيرا با كلمه آية و عبث سازگار نيست.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه قوم عاد، اين ساختمانها را مشرف بر جاده ها مى ساختند تا از فراز آن به استهزاء و مسخره راهروان بپردازند ولى از اين سه تفسير، تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.

بـار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته، مى گويد: شما قصرها و قلعه هاى زيبا و مـحـكـم مى سازيد آنچنان كه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند( و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ) .

مـصـانـع جـمع مصنع به معنى مكان و ساختمان مجلل و محكم است. هود به اين اعتراض نمى كـند كه چرا شما داراى خانه هاى مناسبى هستيد بلكه مى گويد شما آنچنان غرق دنيا شده ايـد و بـه تـجـمـل پـرسـتـى و محكم كارى بى حساب در كاخها و قصرها پرداخته ايد كه سراى آخرت را به دست فراموشى سپرده ايد، دنيا را نه به عنوان يك گذرگاه كه به عـنوان يك سراى هميشگى پنداشته ايد، آرى چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرور آفرين مسلما مذموم است.

در حـديـثـى از پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: كه روزى از گذرگاهى مى گذشت چشمش به قبه و بارگاهى افتاد كه مشرف بر جاده بود، پرسيد: اين چيست؟

ياران عرض كردند متعلق به يكى از انصار است، حضرت كمى توقف كرد صاحب آن فرا رسيد و سلام كرد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صورت از او گرداند...

مـرد انـصـارى ايـن مطلب را با ياران خود در ميان گذاشت و گفت: به خدا سوگند من نظر رسول الله را نسبت به خودم ناخوش آيند مى بينم نمى دانم درباره من چه اتفاقى افتاده و من چه كرده ام؟!

گـفـتـنـد: پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن سـاخـتـمـان مجلل تو را ديده و ناراحت شده.

مـرد انـصـارى رفـت و آن قبه و بارگاه را با خاك يكسان كرد، يكروز پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمـد و آنـرا نديد، فرمود چه بر سر اين ساختمان كه اينجا بود آمد؟ جـريـان را عـرض كـردنـد: فـرمـود: ان لكـل بـنـاء يـبـنـى وبـال عـلى صـاحـبـه يـوم القـيـامـة الا مـا لابـد مـنـه: هـر بـنـائى در روز قـيـامـت وبال صاحب آن است، مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است!.

از ايـن روايـت و روايـات مـشـابـه آن بـيـنش اسلام كاملا روشن مى شود كه با ساختمانهاى طـاغـوتـى و غافل كننده كه تواءم با اسراف و زياده روى است مخالف است و به مسلمانان اجـازه نـمـى دهـد هـمـچـون مـسـتكبران مغرور و از خدا بى خبر - آنهم در محيطهائى كه معمولا محرومان و نيازمندان مسكن فراوانند - اقدام به چنين ساختمانهائى كنند.

ولى جالب اينكه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى رسيدن به اين هدف انـسـانـى مـتـوسل به زور نشد، و هرگز دستور تخريب چنان ساختمانى را نداد، بلكه از طـريـق يـك واكنش اخلاقى لطيف - رو ترش كردن و بى اعتنائى نمودن - هدف خود را تامين فرمود.

سـپـس بـه انـتـقـاد ديـگـر در رابـطـه بـا بـى رحـمـى قـوم عـاد بـه هـنـگـام نـزاع و جدال پرداخته مى گويد: شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى دهيد( و اذا بطشتم بطشتم جبارين ) .

ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد، اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهيد، و براى كمترين جرم، سنگين ترين

جـريـمـه را قـائل شـويد و به هنگام خشم و غضب خون افراد را بريزيد و با شمشير به جان آنها بيفتيد كه اين كار جباران و ستمگران و طاغيان روزگار است.

راغـب در مـفردات مى گويد: بطش (بر وزن نقش ) به معنى گرفتن چيزى است با قدرت و برترى.

در حـقيقت هود اين دنياپرستان را از سه طريق مورد سرزنش قرار مى دهد: نخست به نشانه هـائى كـه از روى خـودخـواهـى و خودنمائى بر فراز بلنديها مى ساختند كه بر ديگران تفاخر كنند.

سـپـس بـه ساختمانهائى چون قصرهاى محكم جباران كه نشانه آرزوهاى دور و دراز و غفلت از اين نكته كه دنيا دار ممر است و نه دار مقر انتقاد مى كند.

و سـرانجام زياده روى آنها را به هنگام مجازات مورد انتقاد قرار مى دهد، كه قدر جامع بين امـور سـه گـانـه هـمان حس برترى جوئى و حب بقاء است، و اين نشان مى دهد كه آنچنان عـشـق دنـيـا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غـرق بـودنـد و تـا سـر حـد دعوى الوهيت پيش رفته بودند و اينها بار ديگر اين حقيقت را اثبات مى كند كه حب الدنيا رأ س ‍ كل خطيئه.

بـعـد از بـيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده مى گويد: اكـنـون كـه چـنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نمائيد( فاتقوا الله و اطيعون ) .

سپس به بخش سوم از بيان هود مى رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان است، تا از اين راه، حس شكرگزارى آنها را تحريك كند، شايد به سوى خدا آيند.

و در ايـن زمـيـنـه از روش اجـمـال و تـفـصـيـل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است اسـتفاده مى كند، نخست روى سخن را به آنها كرده مى گويد: از خدائى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرد و به طور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد( و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون ) .

سـپـس بـعـد از ايـن بـيـان كـوتـاه بـه شرح و تفصيل آن پرداخته مى گويد: شما را به چهارپايان و پسران (لايق و برومند) امداد كرد (امدكم بانعام و بنين ).

از يكسو سرمايه هاى مادى كه قسمت مهمى از آن - مخصوصا در آن عصر - چهارپايان و دامها بـودنـد در اخـتـيار شما گذاشت، و از سوى ديگر نيروى انسانى كافى كه بتواند آن را حفظ و نگاهدارى كند و پرورش دهد.

ايـن تـعـبـيـر در آيـات مختلف قرآن تكرار شده است كه به هنگام برشمردن نعمتهاى مادى نـخـسـت بـه امـوال اشـاره مى كند، بعد به نيروى انسانى كه حافظ و نگاهبان و پرورش دهـنـده امـوال اسـت، و ايـن يـك تـرتـيـب طـبـيـعـى بـه نـظـر مـى رسـد نـه ايـنـكـه اموال از اهميت بيشترى برخوردار باشد.

در آيـه 6 سـوره اسـراء مـى خـوانـيـم:( و امـددنـاكـم بـامـوال و بـنـيـن و جـعـلنـاكـم اكـثـر نـفـيـرا ) : مـا شـمـا را بـوسـيـله اموال و فرزندان امداد كرديم و جمعيت شما را بيشترين قرار داديم.

بعد مى افزايد: باغهاى خرم و سرسبز و چشمه هاى آب جارى در اختيارتان قرار داديم( و جنات و عيون ) .

و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى، هم كشاورزى و باغدارى، و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پر بار ساختيم، به گونه اى كه در زندگى خود احساس كمترين كمبود و ناراحتى نداشته باشيد.

ولى چـه شـد كـه بـخـشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب و روز بر سر سفره او نشستيد و او را نشناختيد.

سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را تهديد و انذار به كيفر الهى مى كند، و مى گويد: اگر كفران كنيد من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم( انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ) .

روزى كـه نـتـيـجـه آنـهـمـه ظـلم و سـتـم و غـرور و اسـتـكـبـار و هواپرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.

معمولا يوم عظيم (روز بزرگ ) در قرآن به قيامت اطلاق مى شود كه از هر نظر عظمت دارد، ولى گـاه در آيـات قـرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته، نيز اطلاق شـده اسـت، آنـچـنـان كـه در هـمين سوره در داستان شعيب مى خوانيم كه پس از سرسختى و لجـاجـت در مـقـابـل حـق، خداوند آنها را با مجازات دردناكى (صاعقه اى كه از قطعه ابرى فـرود آمد) كيفر داد، و سپس ‍ از اين روز به عنوان يوم عظيم ياد مى كند:( فاخذهم عذاب يوم الظلة انه كان عذاب يوم عظيم ) .

بـنـابـرايـن در آيـه مـورد بـحـث، نـيـز مـمـكـن اسـت يـوم عـظيم اشاره به روزى باشد كه گـردنـكشان قوم عاد، گرفتار مجازات دردناك طوفان درهم كوبنده گشتند گواه اين معنى بيان كيفر آنها در چند آيه بعد از اين است.

و نـيـز مـمـكـن اسـت اشـاره به كيفر روز قيامت و يا هر دو كيفر باشد كه تاريخ هر دو روز عظيم است.