تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 33763
دانلود: 2994


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33763 / دانلود: 2994
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (185) تا (191) و ترجمه

( قالوا إنما أنت من المسحرين ) (185)( و ما أنت إلا بشر مثلنا و إن نظنك لمن الكاذبين ) (186)( فأ سقط علينا كسفا من السماء إن كنت من الصادقين ) (187)( قال ربى أعلم بما تعملون ) (188)( فكذبوه فأخذهم عذاب يوم الظلة إنه كان عذاب يوم عظيم ) (189)( إن فى ذلك لاية و ما كان أكثرهم مؤ منين ) (190)( و إن ربك لهو العزيز الرحيم ) (191)

ترجمه:

185 - گفتند تو فقط ديوانه اى!

186 - (بـعـلاوه ) تـو تنها بشرى مثل ما هستى، تنها گمانى كه درباره تو داريم اينست كه دروغگو مى باشى!

187 - اگر راست مى گويى، سنگهائى از آسمان بر سر ما فرو ريز!

188 - (شعيب ) گفت: پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه تر است.

189 - سـرانـجـام او را تـكذيب كردند و عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت، كه اين عذاب روز بزرگى بود.

190 - در اين ماجرا آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.

191 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است.

تفسير:

سرنوشت اين قوم خيره سر!

جـمـعـيـت ظـالم و سـتـمـگـر كـه خـود را در بـرابـر حـرفـهـاى مـنـطـقـى شـعـيـب بـى دليـل ديـدنـد بـراى ايـنـكـه بـه خـودكـامـگـى خـود ادامـه دهـنـد، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.

نـخـسـت هـمـان بـرچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و گفتند: تو فقط ديوانه اى!( قالوا انما انت من المسحرين ) .

تـو اصـلا يـك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، و گمان مى كنى با اين سخنان مى توانى ما را از آزادى عمل در اموالمان بازدارى؟!.

بـعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما، چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى؟( و ما انت الا بشر مثلنا ) .

مـا تـنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگوئى هستى!( و ان نظنك لمن الكاذبين ) .

بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت طـلب كـه مـى خـواهـد بـا ايـن وسـيـله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند، آخـريـن سـخـنشان اين بود كه بسيار خوب اگر راست مى گوئى سنگهاى آسمانى را بر سـر مـا فـرو ريـز و مـا را بـه هـمـان بـلائى كـه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم!( فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين ) .

كسف (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه ) و به معنى قطعه است، و منظور از قطعه هاى آسمان، قطعه هاى سنگهائى است كه از آسمان فرود مى آيد.

و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و كفر و تكذيب را به بدترين صورتى نشان دادند.

شـعيب در برابر اين سخنان ناموزون، و تعبيرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى كه داد اين بود گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است( قال ربى اعلم بما تعملون ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن امـر از اخـتـيار من بيرون است، و فرو باريدن سنگهاى آسمانى و عـذابـهـاى ديـگـر بـه دسـت مـن سـپـرده نـشـده كـه از مـن مـى خـواهـيـد، او اعـمـال شـمـا را مـى داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است، هر زمان شما را مستحق مجازات ديـد و انـذارهـا و انـدرزهـا سـودى نـداد و بـه قـدر كـافـى اتـمـام حـجـت شـد، عـذاب را نازل كرده، و ريشه شما را قطع خواهد نمود.

اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از داستانهاى انبياء به چشم مى خورد به خوبى نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا هـمـه چـيز را موكول به اذن و فرمان خدا مى كردند و هرگز ادعا نداشتند كه از خودشان چيزى دارند.

ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد،

و چـنـانـكـه قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: آنـهـا شـعـيـب را تـكـذيـب كـردنـد و بـه دنـبـال آن عـذاب روز ابـر سـايـه افـكن آنها را فرو گرفت!( فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة ) .

و اين عذاب، عذاب روز بزرگى بود( انه كان عذاب يوم عظيم ) .

ظـله در اصـل بـه مـعـنـى قـطـعـه ابـرى اسـت كـه سـايـه مـى افكند بسيارى از مفسرين در ذيـل آيـه چـنـيـن نـقل كرده اند كه هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت، و مـطلقا نسيمى نمى وزيد ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.

در ايـن هـنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه اى با صداى گوش خراش، و بـه دنـبـال آن آتـش بـر سـر آنـهـا فـرو ريخت، و لرزهاى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.

مـى دانـيـم صـاعـقـه كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم صداى وحـشـتـنـاكـى دارد، و هـم جـرقـه آتـشـبـار بـزرگـى، و گـاهـى بـا لرزه شـديدى نيز در مـحـل وقـوع صـاعقه همراه است، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذاب قوم شعيب در سوره هاى مختلف قرآن آمده، همه به يك حقيقت باز مى گردد، در سوره اعراف آيـه 91 تـعـبـيـر بـه رجفة (زمين لرزه ) و در سوره هود آيه 94 تعبير به صيحة (فرياد عظيم ) و در آيات مورد بحث، تعبير به عذاب يوم الظلة آمده است.

هـر چـنـد بـعـضـى از مـفـسـريـن مـانـنـد قـرطـبـى و فـخـر رازى احـتـمـال داده انـد كـه اصـحـاب ايـكـه و مـدين دو گروه بودند و هر كدام عذاب جداگانه اى داشـتـنـد، ولى بـا دقـت در آيـات مـربـوط بـه ايـن قـسـمـت روشـن مـى شـود كـه ايـن احتمال چندان قابل ملاحظه نيست.

در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود:

مى فرمايد: در سرگذشت مردم سرزمين ايكه و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب، و لجاجتها و سـرسختيها و تكذيبهاى آنان، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار، نشانه و درس عبرتى است( ان فى ذلك لاية ) .

اما اكثر آنها ايمان نياوردند( و ما كان اكثرهم مؤ منين ) .

بـا ايـن حـال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصـلاح كـنـنـد، و هـنـگـامـى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت، آرى پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .

نكته ها:

1 - هماهنگى كامل در دعوت انبيا

در پـايـان سـرگـذشـت ايـن هـفـت پـيـامـبـر بـزرگ كـه يـك حـلقـه كـامـل را از نـظـر درسـهـاى تـربـيـتـى تـشـكـيـل مـى دهد، توجه به اين نكته لازم است كه سـرگـذشـت ايـن پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است، ولى در هيچ موردى بـه اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.

در پـنـج قـسـمت از اين داستانها محتواى دعوت، تقوى است، و سپس روى امانت پيامبر و عدم مطالبه اجر و پاداش تكيه شده است.

و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى دوستانه و منطقى انتقاد شده.

و بـعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده، و سرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است.

و در پـايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن، و عدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه، اشاره شده است.

و باز در پايان همه اينها روى قدرت و رحمت خدا تكيه گرديده است.

ايـن هـمـاهـنـگـى قـبـل از هـر چـيـز انـعكاس توحيد را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراى بـرنـامـه واحـدى بـودند كه آغاز و پايانش يكى بود، همه معلمهاى كلاسهاى انسانسازى بـودنـد، هـر چـنـد با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين كلاسها مى بايست تـغـيـيـر يـابـد، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته تسلى خاطرى بـود بـراى پيامبر و مؤ منان اندك نخستين، و براى مؤ منان در هر عصر و زمان كه از انبوه مخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند، و به نتيجه كار خود صد در صد اميدوار باشند.

و نـيـز هـشـدار و انـذارى اسـت بـراى جباران و ستمگران و گمراهان در هر عصر و زمان كه مـجـازات الهى را از خود دور نبينند، عذابهائى همچون زمين لرزه، صاعقه طوفان مرگبار، آتشفشان، شكافتن زمين، باران سيل آسا كه انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازه ناتوانند كه انسانهاى گذشته!، چرا كه انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيش هـنـوز در بـرابـر طوفان و سيل و صاعقه و زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب پذير و بيچاره است.

ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن اسـت كـه هـدف از داسـتـانـهـاى قـرآن رشـد و تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت هـدف نـور و روشـنـائى در جـانـهـا اسـت و كنترل هوسهاى سركش بالاخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است.

2 - آغاز دعوت همه تقوى بود

قابل توجه اينكه قسمت مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغاز آنـهـا مـعـمولا دعوت به توحيد و يگانگى خدا است، و با جمله يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست آغاز شده.

ولى در ايـن سـوره (شـعـراء) هـمـانـگـونـه كـه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود (الا تـتـقـون ) امـا در حـقـيـقـت هـر دو بـه يـك نـتـيـجـه بـاز مـى گـرد، زيـرا تـا حـداقـل تقوا يعنى حق طلبى و حق جوئى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤ ثر اسـت، و نـه چـيـز ديـگـر، لذا در آغـاز سـوره بـقره خوانديم( ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين ) : اين كتاب آسمانى شك و ترديدى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزگاران است.

البته تقوا مراتبى دارد و هر مرتبه پايه اى است براى مرتبه ديگر.

بـاز ايـن تـفـاوت در ميان سوره مورد بحث (سوره شعراء) و سوره اعراف و سوره هود ديده مـى شـود: در آنـجـا بـيـشـتـر روى مـسـاله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى تـكـيـه شـده بـود و مسائل ديگر تحت الشعاع بود، اما در اينجا روى انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخر و برترى جوئى، اسراف و هوسبازى انحرافات جنسى، استثمار و كم فروشى و تقلب تـكيه شده، و اين نشان مى دهد كه تكرار اين سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و در هر مورد هدفى را دنبال مى كند.

3 - قـابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بـر انـحـراف از اصـل تـوحيد به سوى شرك و بت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد:

بعضى اهل تفاخر و تكبر بودند( قوم هود ) .

بعضى اهل اسراف و عيش و نوش( قوم صالح ) .

بعضى داراى انحرافات جنسى( قوم لوط ) .

بـعـضى مالپرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند( قوم شعيب ) .

و بعضى داراى غرور ثروت بودند( قوم نوح ) .

ولى مـجـازات هـمه آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت جمعى بوسيله صاعقه و زلزله نابود شدند( قوم شعيب و لوط و صالح و هود ) .

و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب( قوم نوح ) .

در حـقـيـقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و آب و هوا كه حيات آنها را تامين مى كرد، فرمان مرگشان را پذيرا گشت، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيش در دل مـرگ و مـرگـش در دل زنـدگـى، قـرار گـرفـتـه، و بـاز هـم غافل است و مغرور.

آيه (192) تا (197) و ترجمه

( و إنه لتنزيل رب العالمين ) (192)( نزل به الروح الا مين ) (193)( على قلبك لتكون من المنذرين ) (194)( بلسان عربى مبين ) (195)( و إنه لفى زبر الاولين ) (196)( أولم يكن لهم أية أن يعلمه علمؤ ا بنى إسرائيل ) (197)

ترجمه:

192 - و ايـن (قـرآن ) از سـوى پـروردگـار جـهـانـيـان نازل شده است.

193 - روح الامين آنرا نازل كرده است...

194 - بر قلب (پاك ) تو، تا (مردم را) انذار كنى.

195 - آنرا به زبان عربى آشكار نازل كرد

196 - و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است.

197 - آيـا هـمـيـن نـشـانـه بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت، كـه عـلمـاى بـنـى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند.

تفسير:

عظمت قرآن در كتب پيشين

بـعـد از بـيـان هـفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن آغـاز شـده بـود، بـحـث عـظـمـت قـرآن و حـقـانـيـت اين كلام مبين الهى مى گويد: اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است( و انه لتنزيل رب العالمين ) .

اصـولا بـيـان قسمتهاى گوناگون سرگذشت پيامبران پيشين با اينهمه دقت و ظرافت، و خالى بودن از هر گونه خرافه و افسانه هاى دروغين، آنهم در محيطى كه محيط افسانه ها و اساطير بود، و آنهم از سوى كسى كه مطلقا درسى نخوانده بود، اين خود دليلى است كه اين كتاب از سوى رب العالمين نازل شده است، و اين خود نشانه اعجاز قرآن است.

لذا اضـافـه مـى كـنـد: آن را روح الامـيـن از سـوى خـداونـد آورده اسـت( نزل به الروح الامين ) .

اگـر آن فرشته وحى، و آن روح امين پروردگار، آن را از سوى خداوند نياورده بود، اين چـنـيـن درخـشـان و پـاك و خـالى از آلودگـى بـه خـرافـات و اباطيل نبود.

قـابـل تـوجه اينكه فرشته وحى در اينجا با دو عنوان توصيف شده، عنوان روح و عنوان امين روحى كه سرچشمه حيات است، و امانتى كه شرط اصلى هدايت و رهبرى.

آرى ايـن روح الامـيـن قـرآن را بـر قـلب تـو از سـوى پـروردگـار نازل كرد، تا مردم را انذار كنى( على قلبك لتكون من المنذرين ) .

هدف اين بوده كه تو مردم را انذار كنى و از سرنوشت خطرناكى كه بر اثر انحراف از تـوحـيـد دامـانـشـان را مـى گـيـرد آگـاه سـازى، هـدف بـيان تاريخ گذشتگان به عنوان سـرگرمى و داستانسرائى نبوده هدف ايجاد احساس مسئوليت و بيدارى است، هدف تربيت و انسانسازى است.

و بـراى ايـنـكـه جـاى هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد( بلسان عربى مبين ) .

ايـن قـرآن بـه زبـان عـربـى فـصـيـح و خـالى از هـر گـونـه ابـهـام نـازل شد، تا براى انذار و بيدار ساختن، مخصوصا در آن محيط كه مردمى بسيار بهانه جو و لجوج داشت به قدر كافى گويا باشد.

همان زبان عربى كه از كاملترين زبانها، و از پربارترين و غنى ترين ادبيات، مايه مى گيرد.

تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه يكى از معانى عربى همان فصاحت و بلاغت است - قطع نـظـر از كـيـفـيت لسان - چنانكه راغب در مفردات مى گويد: و العربى، الفصيح البين من الكـلام: عـربـى سخن فصيح و آشكار را مى گويند (اين منظور در لسان العرب نيز اين معنى را آورده است ).

در ايـن صـورت هـدف تـكيه روى زبان عرب نيست، بلكه روى صراحت قرآن و روشنائى مـفـاهيم آن است، آيات آينده نيز اين معنى را تاييد مى كند، و در آيه 44 سوره فصلت نيز آمده است:( و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته ) : اگر اين قرآن را گنگ و مـبهم نازل مى كرديم مى گفتند چرا آياتش روشن و مشروح بيان نشده است در اينجا اعجمى به معنى كلام غير فصيح است.

سـپـس بـه يـكـى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند( و انه لفى زبر الاولين )

مـخـصـوصـا در تـورات مـوسـى، بـه اوصاف اين پيامبر و هم اوصاف اين كتاب آسمانى اشـاره شـده بـود، بـه گـونـه اى كـه عـلمـاى بـنـى اسرائيل از آن بخوبى آگاهى داشتند، حتى گفته مى شود ايمان دو قبيله اوس و خزرج به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر اثر پيشبينيهائى بود كه علماى يهود از ظهور اين پيامبر و نزول اين كتاب آسمانى مى كردند.

لذا قـرآن در ايـنجا اضافه مى كند: آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسـرائيـل بـخـوبـى از آن آگـاهـنـد؟!( او لم يـكـن لهـم آيـة ان يـعـلمـه عـلمـاء بـنـى اسرائيل ) .

روشـن اسـت در مـحـيـطـى كـه آنـهـمـه دانـشـمـنـدان بـنـى اسـرائيـل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گـزاف درباره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست، اين خود نـشـان مى دهد كه در محيط نزول آيات بقدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است.

در آيـه 89 سـوره بـقـره نـيـز مـى خـوانـيـم:( و كـانـوا مـن قبل يستفتحون على الذيـن كـفـروا فـلما جائهم ما عرفوا كفروا به ) : آنها (يهود) پيش از اين در برابر تجاوز مـشـركـان امـيـد فـتح و پيروزى (با ظهور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را داشـتـنـد امـا هـنـگـامـى كـه كـتـاب و پـيـامـبـرى را كـه از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد به آن كافر شدند.

اينها همه گواه روشنى بر صدق گفته قرآن و حقانيت دعوت آن است.

آيه (198) تا (203) و ترجمه

( و لو نزلناه على بعض الا عجمين ) (198)( فقرأه عليهم ما كانوا به مؤ منين ) (199)( كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين ) (200)( لا يؤمنون به حتى يروا العذاب الا ليم ) (201)( فيأتيهم بغتة و هم لا يشعرون ) (202)( فيقولوا هل نحن منظرون ) (203)

ترجمه:

198 - هـر گـاه مـا آن را بـر بـعـضـى از عـجـم (غـيـر عـرب ) نازل مى كرديم.

199 - و او آنرا برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند.

200 - (آرى ) اين گونه قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم.

201 - آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند.

202 - ناگهان (عذاب الهى ) به سراغ آنها مى آيد، در حالى كه توجه ندارند.

203 - و در اين هنگام مى گويند: آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟

تفسير:

اگر قرآن بر عجم نازل شده بود!...!

در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى كند.

مـى فـرمـايـد: اگـر مـا ايـن قـرآن را بـر بـعـضـى از مردم عجم (غير عرب و غير فصيح ) نازل مى كرديم...( و لو نزلناه على بعض الاعجمين ) .

و او ايـن آيـات را بـر آنـهـا مـى خـوانـد هرگز به وى ايمان نمى آوردند( فقرأه عليهم ما كانوا به مؤ منين ) .

قـبـلا گـفـتـيـم واژه عـربى گاه به معنى كسى مى آيد كه از نژاد عرب باشد، و گاه به مـعـنى كلام فصيح است، و عجمى در مقابل آن نيز دو معنى دارد: نژاد غير عرب، و كلام غير فـصـيـح، و در آيـه فوق هر دو معنى محتمل است، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه اشاره به نژاد غير عرب بوده باشد.

يـعـنـى نژاد پرستى و تعصبهاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غـيـر عـرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه بر مـردى شـريـف از خـانـواده اصـيـل عـربـى، و بـا بـيـانـى رسـا و گـويـا، نـازل شـده، و در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن نـيـز بـشـارت آن آمـده، و عـلمـاى بـنـى اسـرائيـل نـيـز بـه آن گـواهـى داده انـد، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت.

سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم( كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين )

با بيانى رسا، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته و به اخلاق و آهنگ سخن او آشـنـا هـسـتـنـد، و بـا محتوائى كه تاييد آن در كتب پيشين آمده است، خلاصه آن را با تمام شـرائطـى كـه پـذيـرش آن را سـهل و آسان و مطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن، امتناع مى كنند،

همانند غذاى سالم و حياتبخشى كه معده ناسالم، آن را باز پس مى گرداند (توجه داشته باشيد كه سلكناه از ماده سلوك به معنى عبور از راه است، از سوئى آمدن و از سوى ديگر خارج شدن.

لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند( لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الاليم ) .

بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه گفته اند و آن اينكه: منظور از كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين اين است كه ما اين عصبيت و لجاجت و نفوذ ناپذيرى را در دلهاى مجرمان بر اثر جرم و گناهشان وارد ساختيم.

طـبـق اين معنى آيه فوق شبيه آيه ختم الله على قلوبهم: خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده خواهد بود.

ولى تـفـسـيـر اول بـا آيـات قبل و بعد هماهنگتر است، لذا جمع عظيمى از مفسران نيز آن را برگزيده اند.

آرى آنـهـا ايمان نمى آورند تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد( فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ) .

بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،

عـذابـهـاى دنـيـا و بـلاهـاى نـابـود كـنـنـده و مـجـازات استيصال است.

لذا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد: در ايـن حال آنها به خود مى آيند و از گذشته ننگين خود پشيمان، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و مى گويند آيا به ما مهلت داده مـى شـود تـا ايـمـان بـيـاوريـم و گـذشـتـه خـراب خـود را آبـاد سـازيـم؟!( فـيـقـولوا هل نحن منظرون ) .

نكته ها:

1 - تعصبات شديد نژادى و قبيلگى

بـدون شك انسان به هر سرزمين يا قبيله و نژادى تعلق داشته باشد نسبت به آن عشق مى ورزد، و ايـن پـيـونـد عـلاقـه او بـا سـرزمـيـن و قـوم و نـژادش نـه تـنـهـا عـيب نيست بلكه عـامـل سـازنـده اى بـراى همكاريهاى اجتماعى او است، ولى اين امر حسابى دارد، اگر از حد بـگـذرد بـه صـورت مخرب و گاه فاجعه آفرين درخواهد آمد، و منظور از تعصب نژادى و قبيلگى كه مورد نكوهش قرار مى گيرد همين افراط است.

تـعـصـب و عـصـبـيـت در اصـل از مـاده عـصـب بـه مـعـنـى پـيـهـائى اسـت كـه مـفـاصـل را بـه هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پيوستگى را تعصب و عصبيت ناميده اند، اما معمولا اين لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار مى رود.

دفـاع افـراطـى از قـوم و قـبـيـله و نـژاد و وطـن سـرچـشـمـه بـسـيـارى از جـنـگـهـا در طـول تـاريخ بوده است، و عاملى براى انتقال خرافات و زشتيها - تحت عنوان آداب و سنن قبيله و نژاد - به اقوام ديگر شده است.

اين دفاع و طرفدارى افراطى گاه به جائى مى رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او زيـبـا، و بـهـتـريـن افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است، و همچنين آداب و سنتهاى زشـت و زيـبـا، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تـعـصـب نـژادى پـرده اى اسـت از خـود خـواهـى و جهل كه بر روى افكار و درك و عقل انسان قرار مى گيرد، و قضاوت صحيح را از كار مى اندازد.

ايـن حـالت عصبيت در ميان بعضى اقوام صورت حادترى دارد، از جمله گروهى از عرب كه بـه تـعـصـب، مـعـروف و مشهورند و در آيات فوق خوانديم تعصب عربى جاهلى تا آن حد بود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مى شد هرگز به آن ايمان نمى آوردند.

در روايـات اسـلامـى نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم، شديدا نكوهش شده اسـت تـا آنـجـا كـه در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية: كسى كه در قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى كند.

و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: من تعصب او تعصب له فقد خـلع ربـقة الايمان من عنقه: كسى كه تعصب به خرج دهد يا براى او تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است.

از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه: ابليس نخستين كسى بود كه تعصب به خرج داد.

عـلى (عليها‌السلام ) - چـنانكه در نهج البلاغه آمده - بحث گويا و رسا و كوبنده اى در خطبه قاصعه در زمينه تعصب بيان فرموده است كه گوشه اى از آن را ذيلا ملاحظه مى كنيد.

امـا ابـليـس فـتـعـصـب عـلى آدم لاصـله و طـعـن عـليـه فـى خـلقـتـه، فـقـال انـا نـارى و انـت طـيـنـى: ابـليـس در بـرابـر آدم بـه خـاطـر اصـل و اسـاس ‍ خـويـش تـعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم تو از خاك!

و سـپـس اضـافـه مـى فـرمـايـد: فـان كـان لابـد مـن العـصـبـيـة فـليـكـن تـعـصبكم لمكارم الخـصـال و محامد الافعال و محاسن الامور: اگر قرار هست تعصبى داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده، افعال نيك و كارهاى خوب باشد.

ضمنا از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى از يـك واقـعـيـت مطلوب، نه تنها تعصب مذموم نيست، بلكه مى تواند خلاء روحى انسان را در پيوندهاى نادرست جاهلى پر كند.

لذا در حـديـثـى از امـام عـلى بن الحسين (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت درباره تـعـصـب كـردنـد فـرمـود: العـصـبـيـة التـى يـاثـم عـليـهـا صـاحـبـهـا ان يـرى الرجـل شـرار قـومـه خـيـرا مـن خـيـار قـوم آخـريـن، و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـب الرجل قومه، و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم:

تـعـصـبـى كـه انـسـان بـه خاطر آن گناهكار مى شود اين است كه اشرار قومش را بهتر از نـيـكـان قـوم ديـگـر بـدانـد، امـا اينكه انسان قوم و قبيله خويش را دوست دارد عصبيت نيست، عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگرى يارى دهد.

تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده حميت يا حميت جاهليت است.

گر چه سخن در اين زمينه بسيار است گفتار خود را با دو حديث پايان مى دهيم.

امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) فـرمـود: ان الله عـزوجـل يـعـذب سـتـة بـسـت: العرب بالعصبية، و الدهاقنة بالكبر، و الامراء بالجور، و الفـقـهـاء بـالحـسـد، و التـجـار بـالخـيـانـة، و اهـل الرسـتـاق بـالجـهـل: خـداونـد شـش گـروه را بـه خـاطـر شـش صـفت عذاب مى كند، عرب را به خاطر تـعـصـبـش، كـدخدايان (و صاحبان زمين و ثروت ) را به خاطر كبرشان، زمامداران را به خـاطر ستمشان، فقهاء را به خاطر حسدشان، تجار را به خاطر خيانتشان، و روستائيان را به خاطر جهل.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همه روز از شش چيز به خدا پناه مى برد: از شك و شـرك و حـمـيـت (تـعـصـب ) و غـضـب و ظـلم و حـسـد كـان رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يـتـعـوذ فـى كل يوم من ست من الشك و الشرك و الحمية و الغضب و البغى و الحسد.

2 - تقاضاى بازگشت به دنيا

از لحـظـه مـرگ، آه و حـسـرت افـراد مجرم شروع مى شود و آرزوى بازگشت در روح آدمى شـعـله ور مـى گـردد، آه و فـريـادهـاى بى فايده و دعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مى دهند.

در آيـات قـرآن نـمـونـه هـاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آيات مورد بحث خوانديم:( هل نحن منظرون ) : آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟!

در سـوره انـعام آيه 27 مى خوانيم:( يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا ) : اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم.

و در سـوره احزاب آيه 66 آمده است:( يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا ) : اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم.

در سـوره مـؤ مـنـون آيـه 99 و 100 آمـده اسـت( حـتـى اذا جـاء احـدهـم المـوت قـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ) : وضع مجرمان همچنان ادامه دارد تا زمانى كـه مـرگ بـه سـراغ يـكـى از آنـان بـيايد، مى گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد تا گذشته تاريكم را جبران كنم و عمل صالحى را انجام دهم!

ايـن وضـع همچنان ادامه دارد حتى هنگامى كه گنهكاران در كنار آتش دوزخ قرار مى گيرند بـاز ايـن سـخـن را تكرار مى كنند، چنانكه در سوره انعام آيه 27 مى خوانيم( و لو ترى اذ وقـفـوا عـلى النـار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين ) : اگر مـجـرمان را هنگامى كه در كنار آتش قرار گرفته اند به بينى كه مى گويند اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان بوديم!

ولى بـديـهى است اين باز گشت در سنت الهى امكان پذير نيست، اگر ميوه نارسى كه از درخـت جـدا شـده بـه درخـت باز گردد، و جنينى كه ناقص متولد شده به رحم مادر بپيوندد چنين باز گشتى امكان پذير است.

بـنـابـرايـن تـنـهـا راه مـعـقـول پـيـشـگـيـرى از ايـن تـاسـفـهـا بـا انـجـام اعـمـال صـالح و توبه از گناه به هنگامى كه فرصت در دست است مى باشد، و گر نه بقيه بيهوده است.

3 - برترى عجم

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) كـه در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم ذيـل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم: لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب، و قـد نـزل عـلى العـرب فـامـنـت بـه العـجـم فـهـذه فـضـيـلة العـجـم: اگـر قـرآن بر عجم نـازل شـده بـود عـرب بـه آن ايـمـان نـمـى آورد، ولى قـرآن بـر عـرب نازل شد و عجم به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم.

در ايـن زمـيـنـه در جـلد چـهـارم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 418 (ذيل آيه 54 سوره مائده ) نيز اشاراتى آمده است.