تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 33789
دانلود: 2994


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33789 / دانلود: 2994
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (17) تا (19)و ترجمه

( و حشر لسليمن جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون ) (17)( حـتـى إذا أتـوا عـلى واد النـمـل قـالت نـمـلة يـا أيـهـا النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمن و جنوده و هم لا يشعرون ) (18)( فتبسم ضاحكا من قولها و قال رب أوزعنى أن أشكر نعمتك التى أنعمت على و على والدى و أن أعمل صلحا ترضئه و أدخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ) (19)

ترجمه:

17 - لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آنقدر زياد بودند كه بايد توقف كنند تا به هم ملحق شوند.

18 - تـا بـه سـرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!.

19 - (سـليـمان ) از سخن او تبسمى كرد و خنديد و گفت: پروردگارا! شكر نعمتهائى را كـه بـر مـن و پـدر و مـادرم ارزانـى داشـتـه اى بـه مـن الهـام فـرما و توفيق مرحمت كن تا عـمـل صـالحـى كـه مـوجـب رضـاى تـو گـردد انـجـام دهـم و مـرا در زمـره بـندگان صالحت داخل نما.

تفسير:

سليمان در وادى مورچگان!

از آيـات ايـن سـوره، و هـمـچـنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حـكـومـت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت، بلكه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بـود كـه قـسـمـتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن و پرندگان و درك كلام مورچگان، و گفتگوى با هدهد) در اين سوره، و بخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است.

در حـقـيـقـت خـداونـد قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوائى كه مسخر آن بود نـشـان داد و مـى دانـيـم از نـظـر يـك فـرد مـوحـد، ايـن امـور در بـرابـر قـدرت خـداونـد سهل و ساده و آسان است.

در آيـات مـورد بـحـث نخست مى گويد: لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند( و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير ) .

جمعيت لشكريانش به قدرى زياد بود كه براى نظم سپاه دستور داده مى شد كه صفوف اول را متوقف كنند و صفوف آخر را حركت دهند تا همه به هم برسند( فهم يوزعون ) .

يـوزعـون از ماده وزع (بر وزن جمع ) به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلو - گيرى شود.

واژه وزع به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر باز مى دارد.

از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفاده مى شود كه لشكريان سليمان، هم بسيار زياد بودند و هم تحت نظام خاص.

حـشـر از مـاده حـشـر (بر وزن نشر) به معنى بيرون ساختن جمعيت از قرارگاه و حركت دادن آنـهـا بـه سـوى مـيـدان مبارزه و مانند آن است، از اين تعبير و همچنين از تعبيرى كه در آيه بـعد مى آيد استفاده مى شود كه سليمان به سوى نقطه اى لشكركشى كرده بود، اما اين كداميك از لشكركشيهاى سليمان است؟ به درستى معلوم نيست بعضى از آيه بعد كه سخن از رسيدن سليمان به وادى نمل (سرزمين مورچگان ) مى گويد چنين استفاده كرده اند كه آن مـنـطـقـه اى بوده است در نزديكى طائف، و بعضى گفته اند منطقه اى بوده است در نزديك شام.

ولى بـه هـر حـال چـون بـيـان ايـن مـوضوع تاثيرى در جنبه هاى اخلاقى و تربيتى آيه نداشته، سخنى از آن به ميان نيامده است.

ضمنا اين بحث كه ميان جمعى از مفسران درگير شده كه آيا همه انسانها و جن و پرندگان از لشكريان او بوده اند (بنابراين كلمه من بيانيه است ) و يا اينكه قسمتى از آنها لشكر او را تشكيل مى داده اند و در اين صورت من تبعيضيه است تقريبا بحث زائدى به نظر مى رسد، چون بدون شك، سليمان بر كل روى زمين حكومت نداشت و قلمرو حكومتش منطقه شام و بيت المقدس و احتمالا بعضى نواحى اطراف بود.

و حتى از آيات بعد استفاده مى شود كه او سلطه اى بر سرزمين يمن هنوز پيدا نكرده بود و بعد از ماجراى هدهد و تسليم ملكه سباء بر آنجا تسلط يافت.

جمله تفقد الطير در آيات بعد نشان، مى دهد كه در ميان پرندگانى كه سر بر فرمان او بـودنـد، يـك هـدهـد وجـود داشت كه وقتى سليمان او را نديد جوياى حالش شد، اگر تمام پرندگان بودند و از جمله هزاران هدهد، اين تعبير صحيح نبود (دقت كنيد).

بـه هـر حـال، سـليـمـان بـا اين لشكر عظيم حركت كرد تا به سرزمين مورچگان رسيدند( حتى اذا اتوا على وادى النمل ) .

در ايـنـجـا مـورچـه اى از مـورچـگـان، هـمـنـوعـان خـود را مـخـاطـب ساخت و گفت: اى مورچگان داخـل لانـه هـاى خـود شـويـد تـا سـليـمـان و لشـكـريـانـش شـمـا را پـايـمـال نـكـنـنـد در حـالى كـه نـمـى فـهـمـنـد!( قـال نـمـلة يـا ايـهـا النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ) .

در ايـنـكـه چـگـونـه ايـن مـورچه از حضور سليمان و لشكريانش در آن سرزمين آگاه شد و چـگـونه صداى خود را به گوش ديگران رسانيد سخن داريم كه در نكته ها بخواست خدا خواهد آمد.

ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه عدالت سليمان حتى بر مورچگان ظاهر و آشكار بود چـرا كـه مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه اگـر آنـهـا مـتـوجـه بـاشـنـد حـتـى مـورچـه ضـعـيـفـى را پايمال نمى كنند، و اگر پايمال كنند بر اثر عدم توجه آنها است.

سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد و خنديد (فتبسم ضاحكا من قولها):

در ايـنـكـه چـه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر اين است كـه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را از لشكر عظيم سليمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، اين امر عجيب سبب خنده سليمان شد.

بعضى نيز گفته اند اين خنده شادى بود چرا كه سليمان متوجه شد حتى مورچگان به عدالت او و لشكريانش معترفند و تقواى آنها را مى پذيرند!

و بعضى گفته اند شادى او از اين جهت بود كه خداوند چنين قدرتى به او داده بود كه در عـيـن شـور و هـيـجـان عـظـيـم لشـكـر از صـداى مـورچـه اى نـيـز غافل نمى ماند!.

به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.

نـخـسـت ايـنـكـه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مـادرم ارزانـى داشـتـه اى به من الهام فرما( و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ) .

تا بتوانم اينهمه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان داده اى و مايه خشنودى تو است بـه كـار گـيـرم و از مسير حق منحرف نگردم كه اداى شكر اينهمه نعمت جز به مدد و يارى تو ممكن نيست.

ديـگـر ايـنكه مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى( و ان اعمل صالحا ترضاه ) .

اشاره به اينكه آنچه براى من مهم است بقاى اين لشكر و عسكر و حكومت و تشكيلات وسيع نـيـسـت، مـهـم ايـن است كه عمل صالحى انجام دهم كه مايه رضاى تو گردد، و از آنجا كه اعمل فعل مضارع است دليل آن است كه او تقاضاى استمرار اين توفيق را داشت.

و بـالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان( و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ) .

نكته ها:

1 - آگاهى سليمان از سخن حيوانات

مـا از جـهـان حـيوانات اطلاعات زيادى در دست نداريم، و با تمام پيشرفتهائى كه در اين زمينه شده، هنوز ابهامهاى فراوانى بر روى آن سايه افكنده است.

مـا آثـار هـوش و دقـت و ذكـاوت و مهارت در كارهاى بسيارى از آنها مى بينيم: خانه سازى زنبوران عسل، نظمى كه بر كندو حكم فرما است، دقت مورچگان در جمع آورى نيازمنديهاى زمـسـتـان، طـرز ذخـيـره و انبار آنها، دفاع كردن حيوانات از خود در برابر دشمن، و حتى آگـاهـى آنـهـا از درمـان بـسـيارى از بيماريها، پيدا كردن لانه و خانه خود از فاصله هاى بـسـيار دور دست، و پيمودن راههاى طولانى و رسيدن به مقصد، پيش بينى آنها از حوادث آيـنـده، و مانند آن همه از چيزهائى است كه نشان مى دهد، در دنياى مرموز حيوانات بسيارى از وسائل هنوز براى مالاينحل است.

از اين گذشته بسيارى از حيوانات بر اثر آموزش و تربيت، كارهاى شگفت انگيزى انجام مى دهند كه حتى انسانها از آن عاجزند.

امـا بـدرسـتـى روشن نيست كه آنها تا چه حد از دنياى انسانها باخبرند؟ آيا واقعا آنها مى دانند كه ما كيستيم و چه مى كنيم؟ ممكن است ما در آنها چنين هوش و ادراكى را سراغ نداشته باشيم، ولى آيا اين به معنى نفى آن است؟!

روى ايـن حـساب اگر در داستان فوق خوانديم كه مورچگان از آمدن لشكر سليمان به آن سـرزمـيـن بـا خـبـر شـدنـد و اعلام رفتن به لانه ها نمودند تا زير دست و پاى لشكر له نشوند، و سليمان نيز از اين ماجرا آگاه شد زياد جاى تعجب نيست.

از ايـن گـذشـتـه، حـكومت سليمان - همانگونه كه گفتيم - توأ م با خارق عادات و كارهاى اعجازآميزى بود، روى همين اصل، بعضى از مفسران اظهار عقيده كرده اند

كه دارا بودن اين سطح آگاهى از ناحيه قشرى از حيوانات در عصر سليمان خود يك اعجاز و خارق عادت بوده است، و مانعى ندارد كه عين آن را در ساير اعصار و قرون احيانا نبينيم.

غـرض ايـن اسـت كه هيچ دليلى در كار نيست كه ما داستان سليمان و مور يا سليمان و هدهد را بـر كـنـايـه و مـجـاز و يـا زبـانـحـال، و مـانـنـد آن حمل كنيم، هنگامى كه حفظ ظاهر آن و حمل بر معنى حقيقى امكان پذير است.

2 - سليمان و الهام شكر پروردگار

يـكـى از بهترين نشانه ها براى شناخت حاكمان الهى از حكمرانان جبار، اين است كه دسته دوم بـه هـنـگـام رسيدن به قدرت غرق غرور و غفلت مى شوند و همه ارزشهاى انسانى را به دست فراموشى سپرده، در خودكامگى، سخت فرو مى روند.

امـا حـاكـمـان الهـى بـه هـنـگام نيل به قدرت، بار سنگينى از مسئوليتها را بر دوش خود احساس مى كنند، بيش از هميشه به درگاه خدا روى مى آورند، و توانائى بر اداى رسالت خـويش را از او مى طلبند، همانگونه كه سليمان بعد از آنهمه قدرت مهمترين چيزى كه از خدا تقاضا مى كند اداى شكر او و استفاده از اين مواهب در مسير رضاى او و آسايش بندگان خدا است.

جالب اينكه با جمله اوزعنى اين تقاضا را شروع مى كند كه مفهومش الهامى از درون و جمع كـردن تـمام نيروهاى باطنى براى انجام اين هدف بزرگ است يعنى خدايا آنچنان قدرتى بـه من عنايت كن تا تمام نيروهاى درونيم را براى اداى شكر و انجام وظيفه بسيج كنيم، و راه را نـيـز تو به من نشان ده كه راهى است بسيار سخت و طولانى و پر خوف و خطر، راه اداى حقوق همه مردم، در چنان حكومت وسيع و گسترده!.

او نـه تـنـها تقاضاى توانائى بر شكر نعمتهائى كه به خود او داده شده است مى كنند، بلكه در عين حال تقاضا دارد كه اداى شكر مواهبى كه بر پدر و مادرش ارزانى شده بود انـجـام دهـد، چرا كه بسيارى از مواهب وجود انسان از پدر و مادر به ارث به او مى رسد، و بدون شك امكاناتى كه خداوند به پدر و مادر مى دهد كمك مؤ ثرى براى فرزندان در راه نيل به هدفها مى كند.

3 - سليمان و عمل صالح

جـالب ايـنكه سليمان با داشتن آن قدرت و حكومت بى نظير، تقاضايش از خدا اين است كه عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد، و از آن بالاتر در زمره بندگان صالح خدا باشد.

از ايـن تـعـبـيـر روشـن مـى شـود كـه اولا هـدف نـهـائى بـدسـت آوردن قـدرت، انـجـام عـمـل صـالح است، عملى شايسته و ارزشمند، و بقيه هر چه هست مقدمه اى براى آن محسوب مى شود.

عـمـل صـالح نـيـز مـقـدمـه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهائى و غاية الغايات همين است.

ثـانـيـا داخـل بـودن در زمـره صـالحـان مـرحـله اى اسـت فـراتـر از انـجـام عـمـل صـالح كـه اولى صـلاح ذاتـى اسـت و دومـى صـلاح عمل (دقت كنيد).

به تعبير ديگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مى دهد، اما اين معنى جزء ذات و روح او و بـافـت وجـودش نـشـده اسـت، سـليـمـان از خـدا ايـن مـى خـواهـد كـه آنـقـدر مشمول عنايت پروردگار قرار گيرد كه صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و اعماق وجودش نفوذ كند و اين جز به رحمت الهى امكان پذير نيست.

راسـتى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است كه سليمان با آن حشمت و جاه و جلالش كه براى احدى جاى شك نبوده باز تقاضايش اين است كه خدا به رحمتش او را در خـط بـنـدگـان صـالح قـرار دهـد، و از لغـزشـهـائى كـه هر زمان براى انسان مخصوصا انسانى كه در رأ س يك تشكيلات عظيم باشد امكان پذير است او را حفظ كند.

آيه (20) تا (25) و ترجمه

( و تفقد الطير فقال مالى لا أرى الهدهد أم كان من الغائبين ) (20)( لا عذبنه عذابا شديدا اولا ذبحنه أ وليا تينى بسلطان مبين ) (21)( فمكث غير بعيد فقال أ حطت بمالم تحط به و جئتك من سبإ بنبإ يقين ) (22)( إنى وجدت امرأة تملكهم و أوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم ) (23)( وجـدتـهـا و قـومـهـا يـسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان أعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون ) (24)( ألا يـسـجـدوا لله الذى يـخـرج الخـب ء فـى السـمـوات و الا رض و يـعـلم مـا تـخـفون و ما تعلنون ) (25)( الله لا أله إلا هو رب العرش العظيم ) (26)

ترجمه:

20 - (سـليمان ) در جستجوى پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمى بينم يا اينكه او از غايبان است.

21 - مـن او را قـطـعـا كـيـفـر شـديـدى خـواهـم داد و يـا او را ذبـح مـى كـنـم و يـا دليل روشنى (براى غيبتش ) براى من بياورد.

22 - چـنـدان طـول نـكـشـيـد (كـه هدهد آمد و) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آورده ام.

23 - مـن زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مى كند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا) تخت عظيمى دارد.

24 - (امـا) مـن او و قـومـش را ديـدم كـه بـراى غـير خدا - خورشيد - سجده مى كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد.

25 - چـرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند؟ و آنچه را مخفى مى كنيد و آشكار نمى سازيد، مى داند؟

26 - خداوندى كه معبودى جز او نيست، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است.

تفسير:

داستان هدهد و ملكه سبا

در ايـن قـسـمـت از آيـات به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى كند.

نخست مى گويد: سليمان هدهد را نديد، و در جستجوى او برآمد( و تفقد الطير ) .

ايـن تـعـبـير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند!.

بـدون شـك مـنـظـور از پـرنـده در ايـنـجـا هـمان هدهد است، چنانكه در ادامه سخن، قرآن مى افـزايـد، سـليـمـان گـفـت: چـه شـده اسـت كـه هـدهـد را نـمـى بـيـنـم( و قال ما لى لا ارى الهدهد ) .

يا اينكه او از غائبان است( ام كان من الغائبين ) .

در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست؟ بعضى گفته اند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند، و او از وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد.

و بـعـضـى ديـگـر مـامـوريـتـى بـراى هـدهـد در تـشـكـيـلات او قـائل شـده انـد، و او را مـامـور يـافتن مناطق آب مى دانند، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او را غائب ديد.

به هر حال اين تعبير كه ابتدا گفت: من او را نمى بينم سپس افزود يا اينكه او از غائبان اسـت مـمـكن است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است؟

در هـر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان، چاره اى ندارد جز اينكه تمام فـعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مى شود زير نظر بگيرد، و حتى بود و نبود يك پرنده، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد، و اين يك درس ‍ بزرگ است.

سليمان براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان، تا چه رسد به انسانهائى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد! (لاعذبنه عذابا شديدا).

و يا او را ذبح مى كنم!( او لاذبحنه ) .

يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد( اوليا تينى بسلطان مبين ) .

منظور از سلطان در اينجا دليلى است كه مايه تسلط انسان، بر اثبات مقصودش گردد، و تـاكـيـد آن بـوسـيـله مـبـيـن بـراى ايـن اسـت كـه ايـن فـرد مـتـخـلف حـتـمـا بـايـد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند.

در حـقـيـقـت سليمان (عليها‌السلام ) بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در صورت ثـبـوت تـخـلف نـمـود، و حـتـى بـراى تـهـديـد خـود دو مـرحـله قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام، و مرحله مجازات اعدام.

ضـمـنـا نـشـان داد كـه او حـتـى در بـرابـر پـرنـده ضـعـيـفـى تـسـليـم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند.

ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد( فمكث غير بعيد ) .

بـازگـشـت و رو بـه سـليمان كرد و چنين گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگـاهـى نـدارى، مـن از سـرزمـيـن سـبـاء يـك خـبـر قـطـعـى (و دسـت اول ) براى تو آورده ام؟ (فقال احطت بما لم تحط به و جئتك بنبا يقين ).

هـدهد گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد، و براى بر طرف كردن ناراحتى او نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهى ندارد! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست، به شرح آن پرداخت كه در آيات بعد خواهد آمد.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه: لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه مطيع فرمان او بودند آنـقـدر عـدالت سـليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود، كه هدهد بدون ترس بى پرده و با صراحت به او مى گويد: من به چيزى آگاهى يافتم كه تو از آن آگاه نيستى.

بـر خـورد او بـا سـليمان، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود، كه بـراى بـيـان يـك واقـعيت، نخست مدتى تملق مى گويند، و خود را ذره ناچيزى قلمداد كرده سـپـس بـه خـاك پاى ملوكانه، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مى دارنـد و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمى دهند و هميشه از كنايه هاى نازكتر از گل استفاده مى كنند، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند!

آرى هدهد با صراحت گفت: غيبت من بى دليل نبوده، خبر مهمى آورده ام كه تو از آن با خبر نيستى!

ضـمـنـا ايـن تـعـبـير درس بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد مـطـلبـى بداند كه داناترين انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت.

بـه هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت: من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت!( انى وجدت امرأ ة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم ) .

هـدهـد بـا اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد.

نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب و امكانات.

ديـگـر ايـنـكـه يـك زن بـر آن حـكـومـت مـى كـنـد، و دربـارى بـسـيـار مـجلل دارد حتى شايد مجللتر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان عرش عظيم ياد مى كند!.

و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مى باشد.

سـليـمـان از شـنـيـدن ايـن سـخـن در فـكـر فـرو رفـت ولى هـدهـد بـه او مـجـال نـداد و مـطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم ايـن بود كه: مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله - سجده مى كنند!( وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ) .

شـيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده (و افتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند!)( و زين لهم الشيطان اعمالهم ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب شـيـطـان آنـهـا را از راه حـق بـاز داشـتـه( فـصـدهـم عـن السبيل ) .

آنـهـا چـنـان در بـت پـرسـتـى فـرو رفـته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند آنها هدايت نخواهند شد( فهم لا يهتدون ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب وضـع مـذهـبـى و مـعـنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در بت پـرسـتـى فرو رفته اند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مى كند و مردم بر دين ملوكشان اند.

بـتـكـده هـاى آنـها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مى دهد كه آنان در اين راه غلط پافشارى دارند، و به آن عشق مى ورزند و مباهات مى كنند، و در چنين شرائطى كه توده مردم و حكومت در يك خط قرار گرفته اند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است.

سـپـس افـزود آنـهـا چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند، و آنچه را مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد مـى دانـد( الا يسجدوا لله الذى يخرج الخبا فى السماوات و الارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون ) .

واژه خـبـا (بـر وزن صـبـر) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره به احـاطـه عـلم پـروردگـار بـه غيب آسمان و زمين است، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مى داند.

و اينكه بعضى آن را به خصوص باران (در مورد آسمانها) و گياه (در مورد زمين ) تفسير كرده اند، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است.

و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كرده اند.

جـالب ايـنـكـه نـخـسـت از عـلم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مى گويد و سپس از اسرار نهفته درون قلب انسانها!

امـا اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود در جـهـان كـبـيـر و صـغـيـر، تـكـيـه كـرد، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان با همه تـوانـائى قدرتش از وجود كشور سبا با آن ويژگيهايش بيخبر بود، او مى گويد بايد دست به دامن لطف خدائى زد كه چيزى از او پنهان نيست.

و يـا به تناسب اينكه - طبق معروف - هدهد داراى حس ويژه اى بود كه از وجود آب در درون زمين با خبر مى شد، لذا سخن از خداوندى مى گويد كه از همه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد.

و سـرانـجـام سـخـن خـود را چـنـيـن پـايـان مـى دهـد: هـمان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است( الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ) .

و به اين ترتيب روى توحيد عبادت و توحيد ربوبيت پروردگار، و نفى هر گونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.

نكته ها:

الف - درسهاى آموزنده

آنچه در اين بخش از آيات خوانديم نكته هاى فراوانى دارد كه مى تواند در زندگى همه انسانها و روند همه حكومتها مؤ ثر باشد:

1 - رئيـس حـكـومت يا يك مدير بايد آنچنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پيگيرى كند.

2 - مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند، و پيشگيرى لازم را به عمل آورد.

3 - هـرگـز نـبـايـد كـسـى را غيابا محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از خودش دفاع كند.

4 - بايد جريمه به مقدار جرم باشد، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود، و سلسله مراتب رعايت گردد.

5 - بـايـد هـر كـس و لو بـزرگـتـريـن قـدرتـهـاى اجـتـمـاعـى، تـسـليـم دليل و منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد.

6 - در محيط جامعه بايد آنقدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك

فـرد عـادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد: من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى!

7 - مـمـكـن اسـت كـوچـكـتـريـن افـراد از مـسـائلى آگـاه شـونـد كه بزرگترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور نگردد.

8 - در سـازمـان اجـتـماعى بشر نيازهاى متقابل آنقدر زياد است كه گاه سليمانها محتاج يك پرنده مى شوند.

9 - گـر چـه در جنس زنان شايستگيها بسيار است، و حتى خود اين داستان نشان مى دهد كه مـلكـه سـبـا از فـهـم و درايت فوق العاده اى برخوردار بود، ولى با اينهمه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد و گفت: من زنى را بر آنها حكمران ديدم!

10 - مـردم غـالبـا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مى باشند، لذا در اين داستان مى خـوانـيـم كـه هـدهد مى گويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مى كنند (نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مى گويد).

ب - پاسخ به چند سؤ ال

بعضى از مفسران در اينجا سؤ الاتى مطرح كرده اند:

از جـمـله ايـنـكـه: سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين كشورى بـى اطـلاع بـود، وانـگهى فاصله اى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا سرزمين شـام بـوده، چـگـونه هدهد پيمود و از اين گذشته هدهد، راه را گم كرده بود كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته؟

در مورد سؤ ال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه: سليمان قاعدتا از وجود چـنـيـن كـشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمى دانسته است، بعلاوه بـيـابـان حـجـاز مـيـان ايـن دو كـشـور فـاصـله بـوده، و وسـائل ارتباطى در آن زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است (البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى مساله ديگرى است ).

و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست، چرا كه ما پرندگانى را سراغ داريم كـه فـاصـله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مى كنند در حالى كه فاصله يمن تا شام در برابر آن فاصله ناچيزى است.

آمـدن هـدهـد بـه ايـن سـرزمـين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين مكه آمده بود، تا آئين ابراهيم (حـج ) را بـجـا آورد، سـپـس در مـسـيـر خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر مى برد از فـرصـت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه او را به خود جلب كرد.