تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 33776
دانلود: 2994


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33776 / دانلود: 2994
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (56) تا (59) و ترجمه

( فما كان جواب قومه إلا أن قالوا أخرجوا ال لوط من قريتكم إنهم أناس يتطهرون ) (56)( فأ نجيناه و أهله إلا امرأ ته قدرناها من الغابرين ) (57)( و أمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين ) (58)( قل الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى ألله خير أما يشركون ) (59)

ترجمه:

56 - آنـها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد كه اينها افرادى پاكدامن هستند!

57 - ما او و خانواده اش را نجات داديم، بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقى ماندگان باشد.

58 - سـپـس بارانى (از سنگ ) بر آنها فرستاديم (كه همگى زير آن مدفون شدند) و چه بد است باران انذار شدگان.

59 - بگو حمد مخصوص خداست و سلام (و درود) بر بندگان برگزيده اش، آيا خداوند بهتر است يا بتهائى را كه شريك او قرار مى دهند؟

تفسير:

آنجا كه پاكدامنى عيب بزرگى است!

در بـحـثـهـاى گـذشـتـه مـنـطـق نـيـرومـنـد پـيـامـبـر بـزرگ خـدا لوط را در مـقـابـل مـنـحـرفـان آلوده مـلاحـظـه كـرديـم كـه بـا چـه بـيـان شـيـوا و مـسـتدل آنها را از عمل ننگين همجنس گرائى باز مى دارد و به آنها نشان مى دهد كه اين كار نتيجه جهل و نادانى و بيخبرى از قانون آفرينش و از همه ارزشهاى انسانى است.

اكنون ببينيم اين قوم كثيف و آلوده در پاسخ اين گفتار منطقى لوط چه گفتند؟!.

قـرآن مـى گـويد: آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از شـهـر و ديـار خـود بـيرون كنيد، چرا كه اينها افرادى پاكند و حاضر نيستند خود را با ما هـمـاهـنـگ كـنـنـد!!( فـمـا كـان جـواب قـومـه الا ان قـالوا اخـرجـوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون ) .

جوابى كه بيانگر انحطاط فكر و سقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.

آرى در مـحـيـط آلودگـان، پـاكـى جـرم اسـت و عـيـب! يـوسـفـهاى پاكدامن را به جرم عفت و پارسائى به زندان مى افكنند، و خاندان پيامبر بزرگ خدا لوط را به خاطر پرهيزشان از آلودگـى و نـنـگ، تبعيد مى كنند، اما زليخاها آزادند و صاحب مقام! و قوم لوط بايد در شهر و ديار خود آسوده بمانند!

و اين است مصداق روشن سخنى كه قرآن درباره گمراهان مى گويد كه: بر دلهاى آنها - به خاطر اعمالشان - مهر مى نهيم، و بر چشمشان پرده مى افكنيم، و در گوششان سنگينى است.

ايـن احـتـمـال نـيـز در جـمـله انـاس يـتطهرون وجود دارد كه آنها به خاطر فرو رفتن در اين مـنـجلاب فساد و خو گرفتن به آلودگى، اين سخن را از روى مسخره به خاندان لوط مى گفتند كه اينها تصور مى كنند كار ما ناپاكى است و پرهيز آنها پاكدامنى! چه چيز عجيب و مسخره اى؟!

و ايـن شـگـفـت آور نـيـسـت كـه حـس تـشـخـيـص انـسـان بـر اثـر خـو گـرفـتـن بـه يـك عـمـل نـنـگين دگرگون شود، داستان معروف مرد دباغى كه دائما با پوستهاى متعفن سر و كـار داشت و شامه او با آن خو گرفته بود و گذشتن او از بازار عطاران و بيهوش شدن از بـوى نـامـنـاسب عطر! و دستور آن مرد حكيم كه وى را به بازار دباغان ببريد تا به هوش آيد و از مرگ نجات يابد شنيده ايم و مثال حسى جالبى است براى اين مطلب منطقى.

در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنـها را تبليغ كرد ولى جز خانواده اش (آنهم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد) به او ايمان نياوردند.

بـديـهـى اسـت چـنـيـن گـروهى كه اميد اصلاحشان نيست جائى در عالم حيات ندارند و بايد طـومـار زنـدگـانـيشان در هم پيچيده شود، لذا در آيه بعد مى گويد: ما لوط و خاندانش را رهـائى بـخـشيديم بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقيماندگان باشد( فانجيناه و اهله الا امرأ ته قدرناها من الغابرين ) .

و پس از بيرون آمدن آنها در موعد معين (در سحرگاه شبى كه شهر غرق فـسـاد و نـنـگ بـود) پـس از آنـكـه صـبـحـگـاهـان فـرا رسـيـد بـارانى (از سنگ ) بر آنها فـرسـتـاديـم (كـه همگى زير آن مدفون شدند، و اين بعد از آن بود كه زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را به كلى زير و رو كرد)( و امطرنا عليهم مطرا ) .

و چه سخت و ناگوار و بد است باران انذار شدگان( فساء مطر المنذرين ) .

دربـاره قـوم لوط و سـرنوشت آنها و اثرات شوم همجنس گرائى بحثهاى مشروحى در جلد نهم تفسير نمونه صفحه 178 - 198 (ذيل آيات 77 - 83 سوره هود) داشتيم كه نياز به تكرار آن نيست.

تنها ذكر يك نكته را ضرورى مى دانيم و آن اينكه:

قـانـون خـلقـت بـراى مـا مـسـيـرى تـعـيـيـن كـرده اسـت كـه پـيـمـودنـش مـايـه تكامل و حيات ما، و مخالفتش مايه سقوط و مرگ ما است.

قـانـون خـلقـت جـاذبـه جـنـسـى را - بـه عـنـوان عـامـل بـقـاى نـسـل انـسـان و آرامـش روح او - مـيـان دو جـنـس مخالف قرار داده، و تغيير مسير آن به سوى هـمـجـنس گرائى هم آرامش روحى را بر هم مى زند، و هم آرامش اجتماعى را، و از آنجا كه اين قوانين اجتماعى ريشه اى در فطرت دارد اين تخلف سبب ناهماهنگى در سازمان وجود انسان مى شود.

لوط پيامبر بزرگ خدا قوم منحرف را متوجه همين ريشه فطرى كرده و به آنها مى گويد آيـا بـه سـراغ كـار زشـتـى مـى رويـد بـا ايـنـكـه مـى بـيـنـيـد، ايـن جـهـل و بـيـخـبـرى از قـانـون حـيـات و جهل به مفهوم سفاهت است كه شما را به اين بيراهه كشانده.

و جـاى تـعـجب نيست كه سائر قوانين خلقت نيز درباره اين قوم دگرگون گردد، و بجاى بـارانـى از آب حـياتبخش، بارانى از سنگ بر سر آنان فرود آيد، و سرزمين آرامشان با زلزله ها زير و رو گردد، و نه تنها نابود شوند كه آثارشان نيز محو گردد.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحث بعد از پايان شرح حال پنج پيامبر بزرگ الهى و سرنوشت قـوم آنـهـا، روى سـخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده و بـه عـنوان يك نتيجه گيرى از گذشته، و مقدمه اى براى طرح گفتگو با مشركان، چنين مـى فـرمـايـد: بـگـو حـمـد و سـتـايـش مـخـصـوص خـدا اسـت( قل الحمد لله ) .

ستايش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد، مبادا دامنه آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.

حمد و ستايش براى كسى است كه فاسدان مفسدى همچون قوم ثمود و فرعونيان گردنكش را به ديار عدم فرستاد تا راه و رسمشان سنت و الگوئى براى ديگران نشود.

و سرانجام حمد و ستايش از آن كسى است كه اينهمه قدرت و نعمت به بندگان با ايمانى هـمـچون داود و سليمان (عليهم السلام ) بخشيد و گمراهانى همچون قوم سبا را به وسيله آنها هدايت كرد.

سـپـس مـى افـزايـد و سـلام و درود بـر بـنـدگان برگزيده اش( و سلام على عباده الذين اصطفى ) .

سلام بر موسى و صالح و لوط و سليمان و داود (عليهم السلام ) و سلام بر همه انبياء و پيروان راستينشان.

بعد مى گويد: آيا خداوندى كه اينهمه توانائى و قدرت و موهبت و نعمت دارد بهتر است يا بـتـهـائى را كـه آنـهـا شـريـك خـدا قـرار مـى دهـنـد و مطلقا مبدأ اثر نيستند؟!( ألله خير اما يشركون ) .

در ايـن سـرگـذشـتـهـاى پـيـامـبـران پـيـشـيـن ديـديـم كـه بتها هرگز نتوانستند به هنگام نـزول بـلاهـا كمترين كمك به عابدان خود كنند، در حالى كه خداوند مؤ منان را در هيچيك از اين مشكلات تنها نگذارد، و لطف بى پايانش به يارى آنها آمد.

آيه (60) تا (64) و ترجمه

( أمـن خـلق السـمـوات و الا رض و أنـزل لكم من السماء ماء فأنبتنا به حدائق ذات بهجة ما كان لكم أن تنبتوا شجرها أله مع الله بل هم قوم يعدلون ) (60)( أمـن جـعـل الا رض قـرارا و جـعـل خـلالهـا أنـهـارا و جـعـل لهـا رواسـى و جـعـل بـيـن البـحـريـن حـاجـزا أله مـع الله بل أكثرهم لا يعلمون ) (61)( أ مـن يـجيب المضطر إذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الا رض أله مع الله قليلا ما تذكرون ) (62)( أمـن يـهـديـكـم فـى ظـلمـات البـر و البـحـر و مـن يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ءاله مع الله تعالى الله عما يشركون ) (63)( أمن يبدؤ ا الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الا رض أله مع الله قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين ) (64)

ترجمه:

60 - آيـا بـتـهـائى كـه معبود شما هستند بهترند يا كسى كه آسمان و زمين را آفريده؟، و بـراى شما از آسمان آبى فرستاد كه با آن باغهائى زيبا و سرور انگيز رويانديم، و شـمـا قـدرت نـداشـتـيـد درخـتـان آنـرا بـرويـانـيد، آيا معبود ديگرى با خداست؟ نه، آنها گروهى هستند كه (از روى نادانى ) مخلوقات خدا را در رديف او قرار مى دهند.

61 - يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد، و در ميان آن نهرهائى روان ساخت، و براى زمين كوههاى ثابت و پا بر جا ايجاد كرد، و ميان دو دريا مانعى قرار داد (تا با هم مخلوط نشوند، با اين حال ) آيا معبودى با خدا است؟، نه بلكه اكثر آنها نمى دانند (و جاهلند).

62 - يـا كسى كه دعاى مضطر را اجابت مى كند و گرفتارى را برطرف مى سازد، و شما را خلفاى زمين قرار مى دهد، آيا معبودى با خداست؟ كمتر متذكر مى شويد!

63 - يـا كـسى كه شما را در تاريكيهاى صحرا و دريا هدايت مى كند، و كسى كه بادها را بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش ‍ مى فرستد، آيا معبودى با خداست؟ خداوند برتر است از اينكه شريك براى او قرار دهند.

64 - يـا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، و سپس آنرا تجديد مى كند، و كسى كه شما را از آسـمـان و زمـين روزى مى دهد، آيا معبودى با خداست؟ بگو دليلتانرا بياوريد اگر راست مى گوئيد.

تفسير:

با اينهمه دليل باز مشرك مى شويد؟

در آخـريـن آيه بحث گذشته - بعد از ذكر بخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ -كوتاه و پر معنائى مطرح شد كه آيا خداوند با اينهمه قدرت و توانائى بهتر است يا بتهاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند.

در آيـات مـورد بحث به شرح آن پرداخته و ضمن پنج آيه كه با پنج حساب شده شروع مـى شـود مـشـركـان را تـحـت بـازپـرسـى و مـحـاكـمـه قـرار مـى دهـد، و روشـنـتـريـن دلائل توحيد را در پنج آيه ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى كند.

نـخـسـت بـه خـلقـت آسـمـانها و زمين و نزول باران و بركات ناشى از آن پرداخته چنين مى گـويـد: آيـا بتهائى كه معبود شما هستند بهترند يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده و بـراى شـمـا از آسمان آبى فرستاد كه با آن باغهاى زيبا و سرور انگيز رويانديم( امن خلق السموات و الارض و انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجة ) .

حـدائق جـمـع حـديـقـه بـه طـورى كه بسيارى از مفسران گفته اند به معنى باغى است كه اطـراف آن ديـوار كـشـيـده بـاشند و از هر نظر محفوظ باشد، همچون حدقه چشم كه در ميان پـلكـهـا مـحـصـور شـده اسـت و راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: حـديـقـه در اصل به زمينى مى گويند كه آب در آن جمع شده است، همچون حدقه چشم كه هميشه آب در آن قرار دارد.

از مجموع اين دو سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه حديقه باغى است كه هم ديوار دارد و هم آب كافى.

بهجة (بر وزن لهجه ) به معنى زيبائى رنگ و حسن ظاهر است كه بينندگان را غرق سرور مى كند.

و در پايان آيه روى سخن را به بندگان كرده مى گويد: شما قدرت نداشتيد كه درختان اين باغهاى زيبا را برويانيد( ما كان لكم ان تنبتوا شجرها ) .

كـار شـمـا تـنـهـا بـذر افـشـانـى و آبـيـارى اسـت، امـا كـسـى كـه حـيـات را در دل ايـن بـذر آفريده، و به نور آفتاب و قطرات حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان مى دهد كه اين دانه را برويانيد، تنها خدا است.

ايـنـهـا حقائقى است كه هيچكس نمى تواند منكر آن شود، و يا آن را به غير خدا نسبت دهد، او اسـت كـه آفـريـنـنـده آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت، و او اسـت كـه نـازل كـنـنـده بـاران اسـت، او مـبـداء ايـنـهـمـه زيـبـائى و حـسـن و جمال در عالم حيات است.

حـتى دقت در رنگ آميزى يك گل زيبا و برگهاى لطيف و منظمى كه در درون يكديگر اطراف هسته مركزى گل حلقه زده اند، و آواى حيات سرداده اند كافى است كه انسان را به عظمت و قـدرت و حـكـمـت آفريدگار آن آشنا سازد، اينها است كه قلب انسان را تكان مى دهد و به سوى او مى خواند.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر: توحيد در خلقت (توحيد خالق ) و توحيد در ربوبيت (توحيد تدبير كننده اين جهان ) پايه اى براى توحيد معبود شمرده شده است.

و لذا در پايان آيه مى گويد: آيا معبود ديگرى با خدا است( أ اله مع الله ) .

ولى آنـهـا گـروهـى نـادان هـسـتـنـد كـه از پـروردگـار عـدول كـرده و غـيـر او را كـه هـيـچـگـونـه قـدرتـى نـدارد شـريـك او قـرار مـى دهـنـد( بل هم قوم يعدلون ) .

در دومين سؤ ال به بحث از موهبت آرامش و ثبات زمين و قرارگاه انسان در اين جهان پرداخته مـى گويد: آيا معبودهاى ساختگى آنها بهتر است يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد، و در مـيـان آن، نـهـرهـاى آب جارى، روان ساخت، و براى زمين، كوههاى ثابت و پا بر جا ايـجـاد كـرد؟! (تـا هـمـچـون زرهـى قـشـر زمـيـن را از لرزش نـگـاه دارنـد)( امـن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا و جعل لها رواسى ) .

و نـيـز مـيـان دو دريـا (از آب شـيـريـن و شـور) مـانـعى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند( و جعل بين البحرين حاجزا ) .

بـه ايـن تـرتـيب، چهار نعمت بزرگ در اين آيه آمده است كه سه قسمت از آن سخن از آرامش مى گويد:

آرامش خود زمين كه در عين حركت سريع به دور خودش و به دور آفتاب و حركت در مجموعه مـنـظـومـه شـمـسـى، آنچنان يكنواخت و آرام است كه ساكنانش به هيچوجه آن را احساس نمى كنند، گوئى در يكجا ميخكوب شده و ثابت ايستاده است و كمترين حركتى ندارد.

و ديـگـر وجـود كوهها - كه سابقا گفتيم دور تا دور زمين را فرا گرفته اند و ريشه هاى آنها به هم پيوسته و زره نيرومندى را تشكيل داده است، و در برابر فشارهاى داخلى زمين و حركات جزر و مد خارجى كه بر اثر جاذبه ماه پيدا مى شود مقاومت مى كند، و هم مانعى است براى طوفانهاى عظيم كه آرامش زمين را بر هم مى زنند.

و ديـگـر حـجـاب و حايل طبيعى است كه ميان بخشهائى از آب شيرين و آب شور اقيانوسها قـرار داده، ايـن حـجـاب نـامـرئى چـيـزى جـز تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين، و به اصـطـلاح تفاوت وزن مخصوص آنها نيست كه سبب مى شود كه آب نهرهاى عظيمى كه به دريـا مـى ريـزنـد تـا مـدت زيـادى، در آب شـور حـل نـشـونـد و در نـتـيـجـه جـزر و مـد دريـا آنـهـا را بـر بـخـش عـظـيـمـى از سـواحـل آمـاده كـشـت و زرع مـسـلط مى سازد، و آنها را آبيارى مى كند، كه شرح اين سخن را ذيل آيه 53 سوره فرقان در همين جلد آورده ايم.

و در عـيـن حال در لابلاى بخشهاى مختلف زمين، نهرهائى از آب كه مايه حيات و زندگى و سـرچـشـمـه طراوت و خرمى، و مزارع آباد و باغهاى پر ثمر است، قرار داده، بخشى از منابع اين آبها در كوهها است، و بخشى در لابلاى قشرهاى زمين.

آيـا ايـن نـظـام مـى تـوانـد مـولود تـصـادف كـور و كـر و مـبـدئى فـاقـد عقل و حكمت باشد؟

آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟!

حتى بت پرستان چنين ادعائى نمى كنند.

لذا در پـايـان آيـه بـار ديـگـر اين سؤ ال را تكرار مى كند كه آيا معبودى با الله هست؟( أ الله مع الله ) .

نه بلكه اكثر آنها نادانند و بيخبر( بل اكثرهم لا يعلمون ) .

در سـومـيـن سـؤ ال، از ايـن سؤ الات پنجگانه كه مجموعه اى از يك بازپرسى و محاكمه مـعـنـوى را تـشـكـيل مى دهد، سخن از حل مشكلات، و شكستن بن بستها و اجابت دعاها است، مى گويد:

آيـا مـعـبـودهاى بى ارزش شما بهترند يا كسى كه دعاى مضطر و درمانده را به اجابت مى رسـانـد و گـرفـتـارى و بـلا را بـر طـرف مـى كـنـد؟!( امـن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء ) .

آرى در آن هـنـگـام كـه تـمـام درهـاى عـالم اسـبـاب بـه روى انسان بسته مى شود كارد به اسـتـخـوانـش مـى رسـد، و از هـر نظر درمانده و مضطر مى گردد، تنها كسى كه مى تواند قـفـل مـشـكـلات را بـگـشـايـد، و بن بستها را بر طرف سازد، و نور اميد در دلها بپاشد، و درهاى رحمت به روى انسانها درمانده بگشايد، تنها ذات پاك او است و نه غير او.

از آنـجـا كـه ايـن واقـعـيـت بـه عنوان يك احساس فطرى در درون جان همه انسانها است، بت پرستان نيز به هنگامى كه در ميان امواج خروشان دريا گرفتار مى شوند تمام معبودهاى خود را فراموش كرده، دست به دامن لطف الله مى زنند همانگونه كه قرآن مى گويد:( فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين ) : هنگامى كه سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند در حالى كه پرستش را مخصوص او مى دانند (عنكبوت - 65)

سپس مى افزايد:

نـه تـنها مشكلات و ناراحتيها را بر طرف مى سازد بلكه شما را خلفاى زمين قرار مى دهد( و يجعلكم خلفاء الارض ) .

آيا با اينهمه معبودى با خدا است؟( أله مع الله ) .

ولى شما كمتر متذكر مى شويد و از اين دلائل روشن پند و اندرز نمى گيريد( قليلا ما تذكرون ) .

پـيـرامـون مـفهوم مضطر و مساله استجابت دعا و شرائط آن بحثهائى است كه در نكته ها در پايان همين آيات خواهد آمد.

منظور از خلفاء الارض ممكن است به معنى ساكنان زمين و صاحبان آن باشد، چرا كه خدا با آنـهـمه نعمت و اسباب رفاه و آسايش و آرامش كه در زمين قرار داده انسان را حكمران اين كره خاكى ساخته، و او را براى سلطه بر آن آماده كرده است.

مخصوصا هنگامى كه انسان در اضطرار فرو مى رود و به درگاه خدا رو مى آورد و او به لطـفـش بلاها و موانع را بر طرف مى سازد، پايه هاى اين خلافت مستحكمتر مى شود (و از اينجا رابطه ميان اين دو بخش از آيه روشن مى گردد).

و نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه خدا ناموس حيات را چنين قرار داده كه دائما اقوامى مـى آيـنـد و جـانـشـيـن اقوام ديگر مى شوند كه اگر اين تناوب نبود تكاملى صورت نمى گرفت.

در چـهـارمـين سؤ ال مساله هدايت را مطرح كرده مى گويد: آيا اين بتها بهترند يا كسى كه شـمـا را در تاريكيهاى صحرا و دريا (بوسيله ستارگان ) هدايت مى كند؟( امن يهديكم فى ظلمات البر و البحر ) .

و كـسـى كـه بـادهـا را بـه عـنـوان بـشـارت دهـنـدگـان پـيـش از نزول رحمتش مى فرستد( و من يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ) .

بادهائى كه بيانگر نزول بارانند و همانند پيك مخصوص بشارت، پيشاپيش آن حـركـت مـى كـنـنـد، در حـقـيـقـت كـار آنـهـا نـيـز هـدايـت مـردم اسـت بـه نزول باران.

تـعـبـيـر بـشـرا (بـشارت دهندگان ) در مورد بادها و تعبير به رحمت در مورد باران هر دو جـالب اسـت، چـرا كـه بـادهـا هـسـتند كه رطوبت هوا و قطعات ابر را از صفحه اقيانوسها بـرداشته و بر دوش خود حمل مى كنند و به نقاط خشك و تشنه مى برند و از قدوم باران خبر مى دهند.

هـمـچـنـيـن بـاران اسـت كـه نـغـمـه حـيـات را در سـراسـر كـره خـاك سـر مـى دهـد و هـر جـا نازل شود خير و رحمت و بركت و زندگى مى آفريند.

(شـرح بـيـشـتـر دربـاره نـقـش بـادهـا در نـزول بـاران در سـوره اعـراف ذيل آيه 57 جلد ششم تفسير نمونه صفحه 214 آمده است ).

و در پايان آيه، بار ديگر، مشركان را مخاطب ساخته مى گويد: آيا معبود ديگرى با خدا است؟!( أله مع الله )

سـپـس بـى آنـكه منتظر جواب آنها باشد اضافه مى كند: خداوند برتر و بالاتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند( تعالى الله عما يشركون ) .

در آخرين آيه مورد بحث پنجمين سؤ ال را كه در مورد مبدء و معاد است به اين صورت مطرح مـى كـنـد: آيـا مـعبودان شما بهترند يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد و سپس آن را اعاده مى كند؟!( امن يبدء الخلق ثم يعيده ) .

و كسى كه در ميان اين آغاز و انجام، شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد( و من يرزقكم من السماء و الارض ) .

آيا با اين حال باز هم معتقديد كه معبودى با خدا است؟( أله مع الله ) .

بـه آنـهـا بـگـو اگـر چـنـيـن اعـتـقـادى داريـد دليـلتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد( قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ) .

در واقـع آيـات گـذشـتـه هـمـه سـخن از مبدء و نشانه هاى عظمت خدا در عالم هستى و مواهب و نـعـمـتـهـاى او مـى گـفت، ولى در آخرين آيه، بحث را از يك گذرگاه ظريف به مساله معاد مـنـتـقـل مـى كـنـد، چـرا كـه آغـاز آفـريـنـش خـود دليـلى بر انجام آن است و قدرت بر خلقت دليل روشنى بر معاد محسوب مى شود.

و از اينجا پاسخ سؤ الى كه بسيارى از مفسران مطرح كرده اند معلوم مى شود و آن اينكه مـشـركـان كـه مـخـاطـب ايـن آيـات هستند غالبا عقيده به معاد (معاد جسمانى ) نداشتند با اين حال چگونه ممكن است از آنها سؤ ال كنيم و اقرار بخواهيم؟

پـاسـخ اينكه اين سؤ ال، توأ م با دليلى است كه طرف را وادار به اقرار مى كند زيرا همين كه معترف باشند كه آغاز آفرينش از او است، و اينهمه روزيها و مواهب از ناحيه او مى باشد، كافى است كه قبول كنند امكان بازگشت مجدد به زندگى در قيامت موجود است.

ضـمـنـا مـنـظـور از رزق آسمان، باران و نور آفتاب و مانند آن است، و منظور از رزق زمين گـيـاهـان و مـواد غـذائى مـختلفى است كه مستقيما از زمين مى رويد يا به طور غير مستقيم از زمـيـن نـشـات مـى گيرد همچون دامها همچنين معادن و مواد گوناگونى كه انسان در زندگى خود از آن بهره مى گيرد.

نكته ها:

1 - مضطرى كه دعاى او به اجابت مى رسد كيست؟

گـر چـه خـداوند دعاى همه را - هر گاه شرائطش جمع باشد - اجابت مى كند ولى در آيات فـوق مـخـصـوصـا روى عـنـوان مـضـطـر تـكـيـه شـده اسـت، بـه ايـن دليل كه يكى از شرائط اجابت دعا آن است كه انسان چشم از عالم اسباب بكلى برگيرد

و تـمـام قـلب و روحـش را در اخـتـيـار خـدا قـرار دهـد، هـمـه چـيـز را از آن او بـدانـد و حـل هـر مـشـكـلى را بـه دسـت او بـبـيـنـد، و ايـن درك و ديـد در حال اضطرار دست مى دهد.

درسـت اسـت كه عالم، عالم اسباب است، و مؤ من نهايت تلاش و كوشش خود را در اين زمينه به كار مى گيرد ولى هرگز در جهان اسباب گم نمى شود، همه را از بركت ذات پاك او مـى بـيـند ديده اى نافذ و سبب سوراخ كن دارد كه اسباب را از بيخ و بن بر مى كند و در پشت حجاب اسباب ذات مسبب الاسباب را مى بيند و همه چيز را از او مى خواهد.

آرى اگر انسان به اين مرحله برسد مهمترين شرط اجابت دعا را فراهم ساخته است.

جـالب ايـنكه در بعضى از روايات اين آيه تفسير به قيام حضرت مهدى - صلوات الله و سلامه عليه - شده.

در روايتى از امام باقر مى خوانيم كه فرمود: و الله لكانى انظر الى القائم و قد اسند ظهره الى الحجر ثم ينشد الله حقه... قال هو و الله المضطر فى كتاب الله فى قوله: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض:

به خدا سوگند گويا من مهدى (عليها‌السلام ) را مى بينم كه پشت به حجر الاسود زده و خدا را به حق خود مى خواند... سپس ‍ فرمود: به خدا سوگند مضطر در كتاب الله در آيه امن يجيب المضطر... او است.

در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) چـنـيـن آمـده: نـزلت فـى القـائم مـن آل مـحـمد عليهم السلام هو و الله المضطر اذا صلى فى المقام ركعتين و دعا الى الله عز و جل فاجابه و يكشف السوء و يجعله خليفة فى الارض: ايـن آيـه در مـورد مـهـدى از آل مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـازل شـده، به خدا سوگند مضطر او است، هنگامى كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز بجا مـى آورد و دسـت بـه درگاه خداوند متعال بر مى دارد دعاى او را اجابت مى كند، ناراحتيها را بر طرف مى سازد، و او را خليفه روى زمين قرار مى دهد.

بـدون شـك مـنـظـور از ايـن تـفسير - همانگونه كه نظائر آن را فراوان ديده ايم - منحصر سـاخـتن مفهوم آيه به وجود مبارك مهدى (عليها‌السلام ) نيست، بلكه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه يكى از مصداقهاى روشن آن وجود مهدى (عليها‌السلام ) است كه در آن زمان كه همه جا را فساد گرفته باشد، درها بسته شده، كارد به استخوان رسيده بشريت در بن بست سختى قرار گرفته، و حالت اضطرار در كل عالم نمايان است در آن هنگام در مقدس ترين نـقـطه روى زمين دست به دعا بر مى دارد و تقاضاى كشف سوء مى كند و خداوند اين دعا را سـرآغـاز انـقـلاب مـقـدس جهانى او قرار مى دهد و به مصداق و يجعلكم خلفاء الارض او و يارانش را خلفاى روى زمين مى كند.

دربـاره اهـمـيـت دعـا و شـرائط اجابت آن و اينكه چرا گاهى بعضى از دعاها به اجابت نمى رسد به طور مشروح در جلد اول ذيل آيه 186 سوره بقره بحث كرده ايم.

2 - همه جا دعوت به استدلال منطقى

كـرارا در آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كـه از مـخـالفـان مـطـالبـه دليـل مـى شـود، مـخـصـوصـا جـمـله هـاتـوا بـرهـانـكـم: دليـل خـود را بـيـاوريـد در چـهـار مورد از قرآن مجيد آمده است (بقره - 111 و انبياء - 24 و نمل - 64 و قصص - 75) و در موارد ديگرى نيز روى كلمه برهان مخصوصا تكيه شده است (برهان به معنى محكمترين دليلى است كه همواره با صدق همراه است ). ايـن منطق برهان طلبى اسلام حكايت از محتواى قوى و غنى آن مى كند چرا كه سعى دارد با مـخـالفـان خـود نـيـز بـرخـورد مـنطقى داشته باشد، چگونه ممكن است از ديگران مطالبه بـرهـان كـنـد و خـود نـسـبـت به آن بى اعتنا باشد؟ آيات قرآن مجيد مملو است از استدلالات مـنـطـقـى و بـراهـيـن عـلمـى در سـطـوح مـخـتـلف بـراى مسائل گوناگون. اين درست بر خلاف چيزى است كه مسيحيت تحريف يافته امروز روى آن تكيه مى كند و مذهب را تـنـهـا كـار دل مـى دانـد، و عـقـل را از آن بـيگانه معرفى مى كند، و حتى تضادهاى عقلى (هـمـچـون تـوحـيـد در تـثـليـث ) را در مـذهـب مـى پـذيـرد و بـه هـمـيـن دليـل انـواع خـرافـات را اجـازه ورود بـه مـذهـب مـى دهـد، در حـالى كـه اگـر مـذهـب از عـقـل و اسـتـدلال جـدا شـود هـيـچ دليـلى بر حقانيت آن وجود نخواهد داشت و آن مذهب و ضد آن يكسان خواهد بود.

عـظـمـت ايـن بـرنـامـه اسـلامـى (تـكـيـه بـر بـرهـان و دعـوت مـخـالفـان بـه اسـتـدلال منطقى ) هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه كنيم اسلام از محيطى آشكار شد كه بـيـشـتـريـن مـحـتـواى فـكـرى مـحـيـط را خـرافـات بـى پـايـه و مسائل غير منطقى تشكيل مى داد.

3 - جمع بندى و مرورى بر آيات گذشته

در آيـاتـى كـه گـذشـت قـرآن بـراى اثـبات توحيد معبود روى توحيد خالق و توحيد رب (توحيد آفرينش و توحيد تدبير) تكيه داشت و از دوازده نشانه بزرگ خدا در عالم هستى سخن مى گفت (آسمان و زمين، نزول باران، آثار حياتى آن، آرامـش قـرارگـاه انـسـان، نـهـرهـاى آب جـارى، كـوهـهـاى عـظـيـم و پـا بـر جـا حايل و مانع در ميان آب شور و شيرين، اجابت دعوت بندگان هدايت آنها در تاريكى بر و بـحر، بادهاى پيام آور از نزول باران تجديد حيات موجودات، و روزى دادن به انسان از آسمان و زمين ). ايـن مـواهـب دوازده گـانـه در طـى پـنـج آيـه و تـحـت پـنـج سـؤ ال بـيـان شـد كـه بـه تـرتـيـب مـسـائل پـنـجـگـانـه زير را بيان مى كرد: خلقت، آرامش، حل مشكلات، هدايت، و بازگشت به حيات مجدد. و در ذيل هر يك از اين سؤ الهاى پنجگانه اين جمله تكرار مى شد( أ اله مع الله ) .

آيا معبودى با خدا وجود دارد؟

و بـه دنـبـال ايـن سـؤ ال در آيـه اول اشـاره بـه انـحـراف آنـهـا از حـق و در آيـه دوم جهل آنها، و در آيه سوم عدم انديشه كردن آنان، و در آيه چهارم انحطاط فكرى آنها، و در آيـه پـنـجـم مـطـالبـه استدلال از آنها آمده است كه رويهمرفته مجموعه جامع و منسجمى را ارائه مى كند.