آيه (82) تا (85) و ترجمه
(
و إذا وقـع القـول عـليـهم أخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم أن الناس كانوا باياتنا لا يوقنون
)
(82)(
و يوم نحشر من كل أمة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون
)
(83)(
حتى إذا جاؤ قال أكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما أما ذا كنتم تعملون
)
(84)(
و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون
)
(85)
ترجمه:
82 - هـنـگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده اى را از زمـيـن بـراى آنـهـا خارج مى كنيم كه با آنها تكلم مى كند و مى گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى آورند.
83 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه مـا از هـر امـتـى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكدگر ملحق شوند
84 - تـا زمـانـى كـه (بـه پـاى حـسـاب ) مى آيند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد شما چه اعمالى انجام مى داديد.
85 - در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير:
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و بـه پيامبر مى گفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گيرد؟! چرا قـيـامـت بر پا نمى شود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم ميسازد.
مـى گـويـد: هـنـگـامـى كـه فـرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى گـيـرنـد، جـنـبـنـده اى را از زمين، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد، و سـخـنـش ايـن اسـت كـه مـردم بـه آيـات خـدا ايـمـان نـمـى آورنـد(
و اذا وقـع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون
)
.
مـنـظـور از وقـع القـول عـليـهـم صـدور فـرمـان خـدا و مـجـازاتـى اسـت كـه بـه آنـهـا قول داده شده، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاى آن است، نشانه هائى كه با مشاهده آن هـر كـس خـاضـع و تـسـليم مى شود و يقين پيدا مى كند كه وعده هاى الهى هم حق بوده و قـيـامـت نـزديـك اسـت، و در آن حـال درهـاى تـوبـه بـسـتـه مى شود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت.
البـتـه ايـن دو مـعـنـى از يـكـديـگـر جـدا نيست، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأ م است.
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست؟ و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صـورت سـربـسـتـه بـيـان كـرده، و گـوئى مـى خـواسـتـه اسـت بـه اجـمـال از آن بـگـذرد كـه گـاهـى تـاثـيـر سـخـن در آن اسـت كـه مـطـلب هول انگيز را در پرده بگويند.
هـمـيـن انـدازه مـى گـويـد: مـوجـود مـتـحـرك و جـنـبنده اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رسـتـاخيز، ظاهر مى سازد، او با مردم سخن مى گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند.
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى كند و منكران و منافقان را از مؤ منان مشخص مى سازد، اين است برنامه او.
بـديـهـى اسـت مـنـكـران بـا ديـدن ايـن صحنه به خود مى آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است.
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى، در كتب تفسير و حـديـث شـيـعـه و اهـل سـنـت، مـطـالب بـسـيـارى وارد شـده اسـت كـه مـا در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سـپـس بـه يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم، و آنـهـا را نـگـه مـى داريـم تـا بـه يـكـديـگـر مـلحـق شـونـد(
و يـوم نـحـشـر مـن كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون
)
.
حشر به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
فـوج چـنـانـكـه راغـب در مفردات مى گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى كنند.
يـوزعون به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مى شود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم.
بنابراين از مجموع آيه چنين استفاده مى شود كه روزى فرا خواهد رسيد كـه از هـر قـوم و جـمعيتى خداوند گروهى را محشور مى كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى سازد.
بـسـيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نـيـكـوكـاران بـه هـمـيـن دنـيـا در آسـتـانـه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رسـتـاخيز و قيامت باشد، تعبير به من كل امة فوجا (از هر جمعيتى گروهى ) صحيح نيست، زيـرا در قـيـامـت، هـمـه مـحشور مى شوند چنانكه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد:(
و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا
)
: ما آنها را محشور مى كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت.
شـاهـد ديـگـر ايـن اسـت كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بـود، در آيـات آيـنـده نـيـز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى رسـد كـه آيـات قـبـل و بـعـد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رسـتـاخـيـز، هـمـاهـنـگـى آيـات ايـجـاب مـى كـنـد كـه هـمـه دربـاره حـوادث قبل از قيامت باشد.
در ايـن زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد.
ولى مـفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى دانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤ سـاء و سـردمـداران هـر گـروه و جـمعيت مى شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تـفسير بر مى خيزد گفته اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد!
ولى مـى دانـيـم هـم تـفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گويد
آيـا آيـات مـرا تـكـذيـب كـرديـد در حـالى كـه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد؟!(
حتى اذا جائوا قال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما
)
و چه اعمالى انجام مى داديد(
اما ذا كنتم تعملون
)
.
گـويـنده اين سخن خداوند است و منظور از آيات، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است.
و مـنـظـور از جـمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگـاهـى يـابـيـد بـه تـكـذيـب آن پـرداخـتـيـد و ايـن نـهـايـت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مى شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مى دادند.
اگـر آيـه فـوق دربـاره قـيـامـت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى كند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مى دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى كند، و ايـن مـانـع از عـذاب آخـرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است.
بـديـهـى اسـت ايـن مـجـرمـان در مـقـابـل هـيـچـيـك از ايـن دو سـؤال پاسخى ندارند
كـه بـدهـنـد لذا در آخرين آيه مورد بحث، اضافه مى كند: فرمان عذاب الهى در مورد آنها صـادر مـى شـود و آنـهـا سـخـنـى نـدارنـد كـه بـگـويـنـد!(
و وقـع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون
)
.
ايـن عـذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.
نكته ها:
1 - دابة الارض چيست؟
دابـه بـه مـعـنـى جنبنده و ارض به معنى زمين است، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابـه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نـيـز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم:(
و ما دابة فى الارض الا على الله رزقها
)
: هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است.
و در آيـه 61 سوره نحل آمده:(
و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة
)
اگر خـداونـد مـردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر صفحه زمين باقى نمى گذاشت.
و در آيـه 22 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم:(
ان شـر الدواب عـنـد الله الصم البكم الذين لا يعقلون
)
: بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى فهمند.
امـا در مـورد تطبيق اين كلمه، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
1 - گـروهـى آن را يـك مـوجـود جـانـدار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند، و براى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است.
ايـن جـنـبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد.
2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانـنـد، يـك انـسـان فـوق العـاده، يـك انـسـان مـتـحـرك و جـنـبـنـده و فـعـال كـه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها اسـت، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او اسـت، و مـى دانـيم عصاى موسى، رمز قدرت و اعجازو خاتم سليمان، رمز حكومت و سلطه الهى است، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است!
در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در توصيف دابة الارض چنين آمده است لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه، و يكتب بين عينيه مؤ من و تـسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان: او بـه قـدرى نـيـرومـنـد است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كـنـد، در پـيـشـانـى مـؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مى گذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است.
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليهاالسلام
) تطبيق شده است:
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليهاالسلام
) مى خوانيم: مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته اسـت، عـمـار گـفـت: كـدام آيـه؟ گـفـت: آيـه(
و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون
)
اين كدام جنبنده است؟
عـمـار مـى گـويـد: بـه خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليهاالسلام
) آمـد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليهاالسلام
) به عمار افتاد فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليهاالسلام
) غذا خورد.
آن مـرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست، چرا كه عمار بـه او قـول داده بـود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است.
هـنـگـامـى كـه عـمـار برخاست و با على (عليهاالسلام
) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كـرده گـفـت: عـجـيـب اسـت تـو سـوگـند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين نـنـشـيـنـى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى؟ عمار در جواب گفت: اريتكها ان كنت تعقل!: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى!
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در تـفـسـيـر عـيـاشـى از ابـوذر رحـمـة الله عـليـه نقل شده است.
عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـا سـنـد مـعـتـبـرى از امـام صـادق (عليهاالسلام
) چنين نقل مى كند كه على (عليهاالسلام
) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آنـجا آمد، على (عليهاالسلام
) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله!: برخيز اى جـنـبـنـده الهـى كـسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسـمـى بـنـامـيـم؟ پـيـامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است، و او است دابة الارض كه خـداونـد در قـرآن فـرمـوده: و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض... سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند
و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى.
طـبـق ايـن روايات، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد.
مـرحـوم ابـو الفـتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده، دابة الارض كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است.
بـا در نـظـر گـرفـتن اين حديث و احاديث فوق، مى توان از دابة الارض مفهوم كليترى را اسـتـفـاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.
ايـن تـعـبـير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پـيـروزى و حـكـومـت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان.
و نـيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است.
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است.
در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مـى رود (هـر چـنـد در قـرآن كـرارا در مـفـهـوم اعـم و يـا در مـورد انـسـانـهـا اسـتـعـمـال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض
در ايـنـجـا انـسـانـى اسـت بـا ويژگيهائى كه در بالا ذكر كرديم، انسانى است بسيار فـعـال، مـشـخـص كـنـنـده خط حق و باطل، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است.
2 - رجـعـت در كـتـاب و سـنـت از مـسـائلى كـه در آيـات مـورد بـحـث قابل ملاحظه است، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است.
رجـعـت از عـقـائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است: بعد از ظهور مـهـدى (عليهاالسلام
) و در آسـتـانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيان بـسـيـار شـرور بـه ايـن جـهـان بـاز مـى گـردنـد، گـروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.
مـرحـوم سـيـد مـرتـضـى كـه از بـزرگـان شـيـعـه اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: خـداونـد متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان بـاز مـى گـردانـد، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شـركـت جـويـنـد، و نـيـز گـروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سـپس مى افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بـر ايـن امـر انـكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چـنـان ايـن مـوضـوع را انـكـار مـى كـنـنـد كـه گـوئى آن را محال و غير ممكن ميشمرند.
بـعـد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است.
البـتـه از كـلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را بـه مـعـنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشـخـاص و زنـده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمى زند.
بـه هـر حـال در ايـنجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم:
1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جـاهـليـت از مـسـاله مـعـاد اسـت و سـخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است.
2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است.
الف - در مـورد پـيـامـبـرى كـه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريـخـتـه بـود و اجـساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چـگـونـه خـداونـد ايـنـهـا را پـس از مـرگ زنـده مـى كـنـد، امـا خـدا او را يـكـصـد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه 259 سوره بقره ).
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا(
فاماته الله ماة عام ثم بعثه
)
.
ب - قـرآن در آيـه 243 هـمـيـن سـوره بـقـره سـخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كـردنـد و) از خـانـه هـاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد(
فقال لهم الله موتوا ثم احياهم
)
.
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران كـه نـتـوانـسـتـه انـد وقـوع چـنـيـن حـادثـه غـيـر عـادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در بـرابـر ظـهـور بـلكـه صـراحـت آيـه در وقـوع ايـن مـسـاله، قابل قبول نيست.
ج - در آيـه 55 و 56 سـوره بـقـره دربـاره بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند(
ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون
)
.
د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليهاالسلام
) مى خوانيم: و اذ تخرج الموتى باذنى: تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى.
ايـن تـعـبير نشان مى دهد كه مسيح (عليهاالسلام
) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفاده كرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.
هــ: بـالاخـره در سـوره بـقـره در آيـه 73 در مـورد كـشـتـه اى كـه در بـنـى اسـرائيـل بـراى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حـيـات بـازگـردد (و قـاتـل خـود را مـعـرفـى كـنـد و نزاع خاتمه يابد)(
فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون
)
علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون داسـتـان اصـحـاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهار گانه ابـراهـيم (عليهاالسلام
) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مـورد انـسـانـهـا بـراى او مـجـسـم سـازنـد كـه در مـسـاله رجـعـت نـيـز قابل توجه است.
بـه هـر حـال چـگـونـه مـمـكـن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با ايـنـهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است؟
مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟
كـسـى كـه رسـتـاخـيـز را در آن مـقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسـلام بـگـويـد: اليـهـوديـة ظـهـرت بـالتـشـيـع بالقول بالرجعة!: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است!
راسـتـى چـه فـرقـى مـيـان ايـن گـفـتـار احـمـد امـيـن، و تـعـجـب و انـكـار اعـراب جـاهـليت در مقابل معاد جسمانى است؟!
نكته 3
3 - آنـچـه تـا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايـات زيـادى اسـت كـه از جـمـعـى از ثـقـات از ائمـه اهـل بـيـت (عليهمالسلام
) نـقـل شـده اسـت، و از آنـجـا كـه بـحـث مـا گـنـجـايـش نـقـل آنـهـا را نـدارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهمالسلام
) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
دويـست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات، و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است؟!.
4 - اما فلسفه رجعت
مـهـمـتـريـن سـؤ الى كـه در بـرابـر ايـن عـقـيـده مـطـرح مى شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست؟
بـا تـوجـه بـه آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و هـمـچـنـيـن كـفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نـظـر مـى رسـد كـه بـازگـشـت مـجـدد ايـن دو گـروه بـه زنـدگـى دنـيـا بـه مـنـظـور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر گـروهـى از مـؤ مـنـان خـالص كـه در مـسـيـر تـكـامـل مـعـنـوى بـا مـوانـع و عـوائقـى در زنـدگـى خـود روبـرو شـده انـد و تـكـامـل آنـهـا نـاتـمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريق بـازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بـنـاى ايـن حـكـومـت شـركـت جـويـنـد، چـرا كـه شـركـت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است.
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است.
امام صادق (عليهاالسلام
) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة، و هى خاصة، لا يـرجـع الا مـن مـحـض الايـمـان مـحضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.
مـمـكـن اسـت آيـه 95 سوره انبياء:(
و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون
)
: حرام است بر شـهـرهـائى كـه بـر اثـر گـنـاه نـابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز باز نمى گردند نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كـه در ايـن جـهـان بـه كـيـفـر شـديـد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عـنـوان دو درس بـزرگ و دو نـشـانـه مـهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انـسانها است، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.
نكته 5
5 - بـعـضـى تـصـور كـرده انـد اعـتـقـاد بـه رجـعـت بـا اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست.
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند.
و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سـوى حـق بـازگـردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى در آن متصور نيست.
هـمـانـگـونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا بـراى جـبـران خـطـاهـاى خـود مى كنند مى گويد:(
و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه
)
: اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه 28).
و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه 100 سوره مؤ منون سازگار نيست، زيرا طبق ايـن آيـه مـشـركـان تـقـاضـاى بـازگـشـت بـه جـهـان مـى كـنـنـد تـا عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و مـى گـويـنـد:(
رب ارجـعـون لعـلى اعمل صالحا فيما تركت
)
اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود كلا انها كلمة هـو قـائلهـا پـاسـخ آن بـا تـوجـه بـه اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد. (دقت كنيد).
نكته 6
6 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه شـيـعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهمالسلام
) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شـيـعـه است، نه از ضروريات اسلام، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.
اين نيز قابل توجه است كه احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم.
آنـچـه در ايـنـجـا گـفـتـيـم فـشـرده اى بـود از مـبـاحـث مـربـوط بـه رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده است مراجعه شود.
بـا تـوجـه بـه همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهـل تـسـنـن بـه شـيـعـه (هـمـانـنـد آنـچـه آلوسـى در روح المـعـانـى ذيـل آيـات مـورد بـحث آورده ) روشن مى شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند!.