تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35824 / دانلود: 3643
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۵

نویسنده:
فارسی

1

2

آيه (۳۰) تا (۳۴) و ترجمه

( و قال الرسول يرب إن قومى اتخذوا هذا القرأن مهجورا ) (۳۰)( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا ) (۳۱)( و قـال الذيـن كـفروا لو لا نزل عليه القرأن جملة وحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلنه ترتيلا ) (۳۲)( و لا يأ تونك بمثل إلا جئنك بالحق و أحسن تفسيرا ) (۳۳)( الذيـن يـحـشـرون عـلى وجـوهـهـم إلى جـهـنـم أولئك شـر مـكـانـا و أضل سبيلا ) (۳۴)

ترجمه:

۳۰ - پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من از قرآن دورى جستند.

۳۱ - و اينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم، اما همين بس كه خدا هادى و ياور تو است.

۳۲ - و كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نـازل نـمـى شـود؟ ايـن بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم، و آن را تدريجا بر تو خوانديم.

۳۳ - آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).

۳۴ - آنـهـا كـه بـر صـورتـهـايـشـان بـه سـوى جـهـنـم مـحـشـور مـى شـونـد بـدتـريـن محل را دارند و گمراه ترين افرادند!

تفسير:

خدايا، مردم قرآن را ترك كردند!

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه انـواع بهانه جوئيهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود نخستين آيه مورد بحث، ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در پـيـشـگـاه خـدا از كيفيت برخورد اين گروه با قرآن بازگو مى كند، مى گويد: پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند( و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن محجورا ) .

ايـن سـخن و اين شكايت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امروز نيز همچنان ادامه دارد، كـه از گـروه عـظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد، قـرآنـى كـه رمـز حـيـات اسـت و وسـيـله نـجـات قـرآنـى كـه عـامـل پـيروزى و حركت و ترقى است، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، ايـن قـرآن را رهـا سـاخـتـنـد و حـتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدائى به سوى ديگران دراز كردند!

هـم اكـنـون اگـر بـه وضـع بـسـيارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زير سلطه فـرهـنـگـى شـرق و غـرب زنـدگـى مـى كنند نظر بيفكنيم مى بينيم قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فـرسـتـنـده پخش مى كنند، و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است، بـراى افـتـتاح خانه نو، و يا حفظ مسافر، و شفاى بيماران، و حداكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

حتى گاه كه با قرآن استدلال مى نمايند هدفشان اثبات پيشداوريهاى خود به كمك آيات با استفاده از روش انحرافى تفسير به راءى است.

در بعضى از كشورهاى اسلامى مدارس پر طول و عرضى به عنوان مدارس تحفيظ القرآن ديـده مـى شـود، و گـروه عظيمى از پسران و دختران به حفظ قرآن مشغولند، در حالى كه انـديـشـه هـاى آنها گاهى از غرب و گاه از شرق، و قوانين و مقرراتشان از بيگانگان از اسلام گرفته شده است، و قرآن فقط پوششى است براى خلافكاريهايشان.

آرى امروز هم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرياد مى زند: خدايا! قوم من قرآن را مهجور داشتند!

مـهـجـور از نـظـر مغز و محتوا، متروك از نظر انديشه و تفكر و متروك از نظر برنامه هاى سازنده اش!

آيـه بـعـد بـراى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه با اين مـوضـعـگـيـرى خـصـمـانـه دشمنان مواجه بود مى فرمايد: و اين گونه براى هر پيامبرى دشـمـنـى از مـجـرمـان قـرار داديـم( و كـذلك جـعـلنـا لكل نبى عدوا من المجرمين ) .

فـقـط تـو نـيـستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى، همه پيامبران در چنين شرائطى قرار داشتند كه گروهى از مجرمان به مخالفت آنها برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.

ولى بـدان تـو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما، و يار و ياور تو است( و كفى بربك هاديا و نصيرا ) .

نـه وسـوسـه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است.

خلاصه تو بايد بگوئى:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك

توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

بـاز در آيـه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده مى گـويـد: كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نازل نمى شود؟!( و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ) .

مـگـر نـه ايـن اسـت كـه هـمـه آن از سـوى خـدا اسـت؟ آيـا بـهـتـر نـيـسـت كـه اول و آخـر و تـمـام مـحـتـواى ايـن كـتـاب يـكـجا نازل شود تا مردم بيشتر به عظمت آن واقف گـردنـد؟ خـلاصـه چـرا ايـن آيـات تـدريـجـا و بـا فواصل مختلف زمانى نازل مى گردد؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جـو بـاشـنـد، ايـن اشـكـال در كـيـفـيـت نـزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگ آسمانى كه پايه و مايه همه چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقى و عـبادى آنان است يكجا به صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل نشد، تا مردم پيوسته آن را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند؟

اصـولا بـهتر بود خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.

ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:

مـا قـرآن را تـدريـجـا نـازل كرديم تا قلب تو را محكم داريم، و آن را به صورت آيات جـداگـانـه و آرام امـا پـشت سر هم بر تو وحى كرديم (كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا).

آنها از اين واقعيتها بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند.

البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات پايان اين آيات خواهد آمد.

سـپـس بـراى تـاكـيـد بـيـشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورنـد، و هـيـچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند مگر اينكه ما سخن حـقـى را كـه دلائل سـست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين وجهى به آنها پاسخ مى گويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر براى تو مى گوئيم( و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا ) .

و از آنـجـا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائى كـه دارنـد بـدتـريـن خـلق خـدايـند (العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند، مى گويد:

آنـهـائى كـه بـر صـورتـهايشان محشور مى شوند و با اين وضع به سوى جهنمشان مى بـرنـد، آنـهـا بـدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند( الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا ) .

آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود، گروهى قامتهائى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه، با گامهاى بلند بـه سـرعـت بـه سـوى بـهـشـت مـى رونـد، در مـقـابـل جـمعى به صورت بر خاك افتاده و فـرشـتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چه كسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته؟!

نكته ها:

۱ - تفسير جعلنا لكل نبى عدوا

گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سـوى مـا قـرار داده شـده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها.

مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤ ال داده اند.

ولى مـا كـرارا گـفته ايم تمام اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است، زيرا همه چيز مـا، قـدرت مـا، نـيـروى مـا، عـقـل و فـكـر مـا و حـتـى آزادى و اخـتيار ما نيز از ناحيه او است، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مـسـتـلزم جـبـر و سـلب اخـتـيـار گـردد، و بـه مـسـئوليـت آنـهـا در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود (دقت كنيد).

علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤ منان در كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند، و آزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.

ايـن آيـه در حـقـيـقـت هـمـانـنـد آيـه ۱۱۲ سـوره انـعـام اسـت كـه مـى فرمايد:( و كذلك جعلنا لكـل نـبـى عـدوا شـيـاطـيـن الانـس و الجـن يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول غرورا ) : اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى به يكديگر مى گويند.

در مـقـابل گلها، خارها مى رويد، و در برابر نيكان، بدان قرار دارند، بى آنكه مسئوليت هيچيك از دو دسته از ميان برود.

بـعـضـى نـيـز گـفـته اند منظور از جعلنا (قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاى سـازنـده انبياء است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسناد داده شده به خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است.

تـفـسـيـر ديگر اينكه جمعى هستند كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجت خداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته بر اثـر كـوردلى سـرانـجـام دشـمـن انـبـيـاء مـى شـونـد امـا عوامل آن را خود فراهم ساخته اند.

اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

۲ - اثرات عميق نزول تدريجى قرآن

درسـت اسـت كـه طـبـق روايـات (بـلكـه ظـاهـر بـعـضـى از آيـات ) قـرآن دو نـزول داشـتـه: يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ديـگـر نـزول تـدريـجـى در بـيـسـت و سـه سـال، ولى بـدون شـك آنـچـه جـنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم با آن روبرو بوده اند نزول تدريجى قرآن است.

و همين نزول تدريجى اسباب ايراد دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبه نـازل نـمـى شود؟ و يكباره در اختيار مردم قرار نمى گيرد؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند و جاى شك و ترديدى باقى نماند.

ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤ ادك جواب كوتاه و جامع و پر معنى بـه آنـهـا داد كـه هـر چـه بـيـشـتـر روى آن بـيـنـديـشـيـم اثـرات نزول تدريجى قرآن آشكارتر مى شود:

۱ - بـدون شك هم از نظر تلقى وحى و هم از نظر ابلاغ به مردم، اگر مطالب به طور تـدريـجـى و طـبـق نـيـازهـا پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤ ثرتر خواهد بود.

اصـول تـربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بـپـيمايند، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كرده بـه مـراحل عالى برسند، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسبتر و عميقتر است.

۲ - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كه قـرآن يـك كـتـاب كـلاسـيـك نـيـسـت كـه دربـاره موضوع يا علم معينى صحبت كند، بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى گيرد.

بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه مـنـاسـبـتـهـاى تـاريخى مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنين نـازل شـده، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى از اين حوادث بوده است، آيا معنى دارد كه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.

به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى، احكام و قوانين تاريخ و موعظه، و مـجـمـوعـه اى از اسـتـراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است.

چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه هاى خود را، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنه هـاى زنـدگـى مـردم تـبـيـين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود، اين بدان ميماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد، آيا هيچكس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!

۳ - نزول تدريجى قرآن سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه مبدء وحى بود، اين ارتباط دائمى قلب او را قويتر، و اراده او را نيرومندتر مى ساخت و تاثيرش در برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود.

۴ - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، و جائى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت!، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خـوانـيـم كـه به هنگام تاخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايـن زمـزمـه پـيـدا شـد و سـوره والضـحـى بـراى نـفـى آن نازل گرديد.

۵ - بـدون شـك اگـر بـنـا بـود بـرنـامـه هـاى اسـلام هـمـه يـكـجـا نـازل شـود، لازم بـود يـكـجـا نـيـز اجـرا گـردد، زيـرا نازل شدن بدون اجرا ارزش ‍ آن را از بين مى برد، و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم از عـبـادات زكـات و جـهـاد و رعـايـت تـمـام واجـبـات و پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.

پـس چـه بـهـتـر كـه تـدريـجـا نـازل شـود، و تـدريـجـا مـورد عمل قرار گيرد.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر يـك از ايـن بـرنـامـه هـا بـه خـوبـى جـذب شـود و اگـر سـؤ ال و گفتگوئى پيرامون آن است، مطرح گردد و جواب گفته شود.

۶ - يكى ديگر از اثرات اين نزول تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است، چرا كه در هـر واقـعـه آيـاتـى نـازل مـى گـردد، بـه تـنـهـائى خـود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود، اين عظمت و اعجاز روشنتر مى گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند.

۳ - معنى ترتيل در قرآن

واژه ترتيل از ماده رتل (بر وزن قمر) به معنى منظم بودن

و مـرتـب بـودن اسـت، لذا كـسـى كـه دنـدانـهايش خوب و منظم و مرتب باشد، عرب به او رتـل الاسـنان مى گويد، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان يا آيات روى نظام و حساب گفته شده.

بـنـابـرايـن جـمـله و رتـلنـاه تـرتـيـلا اشـاره بـه اين واقعيت است كه آيات قرآن گر چه تـدريـجـا و در مـدت ۲۳ سـال نـازل شـده اسـت امـا ايـن نـزول تـدريـجـى روى نـظـم و حـسـاب و بـرنامه اى بوده، به گونه اى كه در افكار، رسوخ كند، و دلها را مجذوب خود سازد.

در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم:

در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نـقـل شده كه به ابن عباس فرمود: اذا قرأ ت القرآن فرتله ترتيلا: هنگامى كه قرآن را خواندى آن را با ترتيل بخوان.

ابن عباس مى گويد پرسيدم: ترتيل چيست؟

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود:

بينه تبيينا، و لا تنثره نثر الدغل (الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه، و حركوا بـه القلوب، و لا يكونن هم احدكم آخر السورة: حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن، نـه هـمـچـون خـرمـاى خـشكيده (يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن، و نه همچون شعر آن را با سـرعـت پـشـت سر هم بخوان، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد و دلهـا را بـا آن تـكـان دهـيـد، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد (بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ).

نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در اصـول كـافـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) نقل شده است.

از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نـيـز چـنـيـن نـقـل شـده اسـت: التـرتـيـل ان تـتـمـكـث به و تحسن به صوتك، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذ بـالله مـن النـار و اذا مـررت بـايـة فـيـهـا ذكـر الجـنـة فاسئل الله الجنة: ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با صداى زيبا و هنگامى كـه بـه آيـه اى بـرخـورد مـى كـنـى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به خدا پناه بر، و هـنـگـامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را بطلب (خود را به اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز).

۴ - تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم

در ايـنـكـه مـنظور از محشور شدن اين گروه از مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار است:

جـمـعـى آن را بـه همان معنى حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را در حالى كه به صورت به روى زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسو نـشـانـه خوارى و ذلت آنها است چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينى نـسـبـت به خلق خدا داشتند، و از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان، چرا كـه چنين كسى را كه به اين طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند، و از آنچه در اطراف او مى گذرد، آگاه نيست.

امـا بـعـضـى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند: گاهى گفته اند اين جمله كنايه از تعلق قلب آنها به دنيا است، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان هنوز هم با دنيا ارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند.

و گاه گفته اند: اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب وجود دارد كه مـيـگويند: فلان مر على وجهه يعنى او نميدانست به كجا ميرود؟ ولى روشن است تا دليلى بـر مـعـنـى كـنـائى نـداشـتـه بـاشـيـم بـايـد بـه هـمـان مـعـنـى اول كه معنى حقيقى است تفسير شود.

آيه (17) تا (19) و ترجمه

( و يـوم يـحـشرهم و ما يعبدون من دون الله فيقول ء أنتم أضللتم عبادى هؤ لاء أم هم ضلوا السبيل ) (17)( قـالوا سـبـحـنـك مـا كان ينبغى لنا أن نتخذ من دونك من أولياء و لكن متعتهم و أبأهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا ) (18)( فـقـد كـذبـوكم بماتقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا ) (19)

ترجمه:

17 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه هـمـه آنـها و معبودانى را كه غير از خدا پرستش مى كردند جمع مى كند، و به آنها مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟ يا خود گمراه شدند؟

18 - آنـهـا (در پـاسـخ ) مـى گـويـنـد مـنـزهـى تو، براى ما شايسته نبود كه غير از تو اوليائى برگزينيم، ولى آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اينكه آنها (به جاى شكر نعمت ) ياد تو را فراموش كردند، و هلاك شدند.

19 - (خـداونـد بـه آنـهـا مـى گـويد ببينيد) اين معبودان، شما در آنچه مى گوئيد تكذيب كردند اكنون قدرت نداريد عذاب الهى را بر طرف سازيد يا از كسى يارى بطلبيد،

و هر كس از شما ظلم و ستم كند عذاب شديدى به او مى چشانيم!

تفسير:

محاكمه معبودان و عابدان گمراه

از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از سرنوشت مؤ منان و مشركان در قيامت و پاداش و كيفر ايـن دو گـروه بـود، آيـات مـورد بـحـث هـمـيـن مـوضـوع را بـه شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤ الى را كه خداوند از معبودهاى مشركان در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك هشدار بيان مى فرمايد:

نخست مى گويد: به ياد آور روزى را كه خداوند همه آنها و معبودهايشان را كه غير از الله پرستش مى كردند جمع و محشور مى كند( و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون الله ) .

و از آنـهـا سـؤ ال مـى كـنـد: آيـا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كـردنـد؟! (فـيـقـول ء أ نـتـم اضـللتـم عـبـادى هـؤ لاء ام هـم ضـلوا السبيل ).

امـا آنـهـا در پـاسـخ مـى گـويـنـد: مـنـزهـى تـو اى پروردگار براى ما شايسته نبود كه اوليـائى غـيـر از تـو بـرگـزيـنـيـم( قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء ) .

نـه تـنـهـا ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم، بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران برنگزيديم!

علت انحراف آنها اين بود كه آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا برخوردار نمودى (آنان به جاى اينكه شكر نعمتت را بجا آورند در شهوات و كامجوئيها فرو رفتند) تا ياد تو را فراموش كردند( و لكم متعتهم و آبائهم حتى نسوا الذكر ) .

و به همين دليل فاسد شدند و هلاك گشتند( و كانوا قوما بورا ) .

در اينجا خداوند روى سخن را به مشركان كرده، مى گويد: اين معبودانتان شما را در آنچه مـى گوئيد تكذيب كردند (مى گفتيد: اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خـود دعـوت نـمـودنـد در حـالى كه آنها گفته شما را دروغ مى شمرند)( فقد كذبوكم بما تقولون ) .

و چون چنين است و خود مرتكب انحراف خويش بوده ايد، قدرت نداريد عذاب الهى را از خود بـر طـرف سـازيـد و خـويش را يارى كنيد و يا از ديگران يارى بطلبيد( فما تستطيعون صرفا و لا نصرا ) .

و كـسـى كـه از شـمـا سـتـم كند، عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم( و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا ) .

بـدون شـك ظـلم مـفـهـوم وسـيـعـى دارد هـر چـنـد موضوع بحث در آيه شرك است كه يكى از مصداقهاى روشن ظلم مى باشد، اما با اين حال كلى بودن مفهوم آيه را از بين نمى برد.

جالب اينكه من يظلم به صورت فعل مضارع آمده است و اين نشان مى دهد قسمت اول بحث اگر چه مربوط به گفتگوهاى رستاخيز اسـت، امـا جـمله اخير خطابى است به آنها در دنيا، گوئى همين كه دلهاى مشركان بر اثر شنيدن گفتگوهاى عابدان و معبودان در قيامت آماده اثرپذيرى مى شود سخن را از قيامت به دنيا كشانده و به آنها مى گويد هر كسى ظلم و ستمى انجام دهد او را شديدا كيفر مى دهيم.

نكته ها:

1 - منظور از معبودها در اينجا كيانند؟

در پـاسـخ ايـن سـؤ ال دو تـفـسـيـر در مـيـان مـفـسران معروف وجود دارد: نخست اينكه منظور مـعـبودهاى انسانى (همچون مسيح ) يا شيطانى (همچون جن ) و يا فرشتگان است كه هر كدام را گروهى از مشركان براى پرستش انتخاب كرده بودند.

و از آنـجـا كـه آنها داراى عقل و شعور و ادراك هستند مى توانند، مورد اين بازپرسى قرار گيرند، و براى اتمام حجت و اثبات دروغ مشركان كه مى گويند اينها ما را به عبادت خود دعـوت كـردنـد از آنـها سؤ ال مى شود آيا چنين سخنى صحيح است؟ و آنها صريحا گفتار مشركان را تكذيب مى كنند!

تفسير دوم كه جمعى از مفسران آن را ذكر كرده اند، اين است كه خداوند در آن روز نوعى از حـيات و درك و شعور به بتها مى بخشد به طورى كه مى توانند مورد بازپرسى قرار گـيـرنـد و پـاسخ لازم را بدهند كه خدايا ما اينها را گمراه نكرديم، بلكه آنها خودشان بر اثر غرق شدن در شهوات و غرور گمراه شدند.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه تـمـام مـعـبـودهـا را شـامـل بـشـود اعـم از آنـهـا كـه داراى عـقـل و شـعـورنـد و بـه زبـان خـود واقـعـيـتـهـا را مـى گـويـنـد، و مـعـبـودهـائى كـه از عقل و شعور برخوردار نيستند و به زبانحال حقيقت را منعكس مى سازند.

ولى قرائن موجود در آيه با تفسير اول هماهنگتر است، چرا كه فعلها و ضميرها همه نشان مـى دهـد كـه طـرف صحبت صاحبان عقل و شعورند و اين متناسب با معبودهائى همچون مسيح و فرشتگان و مانند آنها است.

بـعـلاوه از جـمله فقد كذبوكم (آنها شما را تكذيب كردند) چنين برمى آيد كه مشركان قبلا ادعا نموده اند اين معبودان ما را گمراه ساختند، و به سوى خـويـش دعـوت كردند، و بعيد است مشركان اين ادعا را در مورد بتهاى سنگى و چوبى كرده بـاشـنـد، زيـرا خـودشـان - آنگونه كه در داستان ابراهيم آمده - يقين داشتند كه بتها سخن نمى گويند( لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ) (انبياء - 63).

در حـالى كـه مـثـلا در مـورد مـسـيـح در آيـه 116 سـوره مائده مى خوانيم( أنت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله ) : آيا تو، به مردم گفتى كه من و مادرم را دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!

و در هـر حـال مـسـلم اسـت كه ادعاى مشركان و بت پرستان، واهى و بى اساس بوده و آنان ايشان را به عبادت خود دعوت نكرده اند.

جـالب اينكه معبودان در جواب نمى گويند: خدايا ما آنها را به عبادت خود دعوت نكرديم، بـلكـه مـى گـويـنـد: ما غير از تو معبودى براى خود انتخاب ننموديم، يعنى وقتى خود ما تـنـهـا تـو را پـرسـتـش مـى كـنـيـم بـطريق اولى براى آنها ديگرى را معرفى نكرده ايم بخصوص اينكه اين سخن با جمله سبحانك (منزهى تو) و با جمله ما كان ينبغى لنا (براى ما سزاوار نبود) همراه است كه نهايت ادب و تاكيد آنها را بر توحيد روشن مى سازد.

2 - انگيزه انحراف از اصل توحيد

قابل توجه اينكه معبودان، عامل اصلى انحراف اين گروه مشرك را زندگى مرفه آنها مى شـمـرنـد، و مـى گـويـنـد: خـداوندا آنها و پدرانشان را از نعمتهاى اين زندگى برخوردار ساختى، و همين باعث فراموشكارى آنها شد، بجاى اينكه بخشنده اين نعمتها را بشناسند و به شكر و طاعتش پردازند در گرداب غفلت و غرور فرو رفتند، و تو و روز قيامت را به دست فراموشى سپردند.

و بـه راسـتـى زنـدگـى مـرفـه بـراى جـمـعـيـتـى كـه ظرفيت كافى ندارند و پايه هاى ايمانشان سست است از يكسو غرور آفرين است، چرا كه وقتى به نعمت فراوان رسـيـدند خود را گم مى كنند و خدا را فراموش مى نمايند، حتى گاه فرعون وار كوس انا الله مى كوبند!

و از سـوئى ديـگـر ايـن گونه افراد مايلند هر چه بيشتر آزاد باشند و هيچ محدوديتى در كـامـجـوئى از لذائذ در كـارشـان نـبـاشـد، و قـيـد و بـنـدهـائى از قبيل حلال و حرام و مشروع و نا مشروع آنها را از رسيدن به هدفهايشان منع نكند، و به اين دليل نمى خواهند در برابر قوانين و مقررات دينى سر تعظيم فرود آورند و روز حساب و جزا را بپذيرند.

هـم اكـنـون نـيـز طـرفـداران آئيـن خـدا و تـعـليمات انبيا در ميان مرفهين زياد نيستند، و اين مستضعفينند كه طرفداران سرسخت و دوستان با وفاء ايثارگر دين و مذهبند.

البته اين سخن در هر دو طرف استثناهائى دارد ولى اكثريت هر دو گروه چنانند كه گفتيم ضـمـنـا در آيـه فـوق تـنـهـا روى مـرفه بودن زندگى خود آنها تكيه نشده، بلكه روى مـرفـه بودن زندگى نياكان آنها نيز تكيه شده است، زيرا هنگامى كه انسان از كودكى در ناز و نعمت پرورش يافت طبيعى است كه ميان خود و ديگران غالبا جدائى و امتياز ببيند و به آسانى حاضر نباشد منافع مادى و زندگى مرفه خود را از دست بدهد.

در حـالى كـه پـايـبـنـد بـودن بـه فـرمان خدا و برنامه هاى مذهب نياز به ايثار و گاهى هـجـرت و حـتـى جـهـاد و شهادت دارد، و گاه تن در دادن به انواع محروميتها و تسليم دشمن نشدن، و اينها امورى است كه با مزاج مرفهين كمتر سازگار است مگر آنها كه شخصيتشان فـوق زنـدگـى مـاديـشـان اسـت كـه اگـر يـك روز بـود، شكر خدا مى گويند و اگر نبود مـتـزلزل و نـاراحـت نـمـى شـونـد، و به تعبير ديگر آنها بر زندگى ماديشان حاكمند نه محكوم، اميرند نه اسير!

ضـمـنـا از ايـن توضيح استفاده مى شود كه منظور از جمله نسوا الذكر فراموش كردن ياد خدا است كه در آيه 19 سوره حشر بجاى آن و لا تكونوا كالذين نسوا الله آمده است، و يا فـرامـوش كردن روز قيامت و دادگاه عدل پروردگار آنچنان كه در آيه 26 سوره ص آمده( لهـم عـذاب شـديـد بما نسوا يوم الحساب ) : براى آنها عذاب شديدى است بخاطر فراموش كردن روز حساب.

و يا فراموش كردن هر دو و همه برنامه هاى الهى.

3 - واژه بور

بـور از ماده بوار در اصل به معنى شدت كساد بودن چيزى است و چون شدت كسادى باعث فـسـاد مى شود چنانكه در ضرب المثل عرب آمده كسد حتى فسد اين كلمه به معنى فساد، و سپس هلاكت اطلاق شده است.

و از آنـجـا كـه زمـين خالى از درخت و گل و گياه در حقيقت فاسد و مرده است به آن بائر مى گويند.

بـنـابـراين جمله كانوا قوما بورا اشاره به اين است كه اين گروه بر اثر غرق شدن در زنـدگـى مـرفـه مـادى و فـرامـوش كـردن خدا و رستاخيز به فساد و هلاكت كشيده شدند و سرزمين دلشان همچون بيابانى خشك و بائر، از گلهاى ملكات ارزشمند انسانى و ميوه هاى فضيلت و حيات معنوى خالى گرديد.

مـطـالعـه حـال ملتهائى كه امروز در ناز و نعمت غرقند و از خدا و خلق بى خبرند عمق معنى ايـن آيـه را روشـنـتر مى سازد كه چگونه در درياى فساد اخلاقى غرق شده اند و چگونه فضائل انسانى از سرزمين باير وجودشان برچيده شده است.

آيه (20) و ترجمه

(و مـا أرسلنا قبلك من المرسلين إلا إنهم ليأ كلون الطعام و يمشون فى الا سواق و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أتصبرون و كان ربك بصيرا ) (20)

ترجمه:

20 - ما هيچيك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مى خوردند و در بازارها راه مـى رفـتـنـد، و بـعـضـى از شـما را، وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبائى مى كنيد؟ (و از عهده امتحانات بر مى آئيد) و پروردگار تو بصير و بينا بوده و هست.

شان نزول:

جـمعى از مفسران در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين آورده اند كه جمعى از سران مشركان خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گفتند: اى محمد تو از ما چه مى خـواهـى؟ اگـر ريـاسـت مـى طـلبـى مـا تو را سرپرست خود مى كنيم، و اگر علاقه به مـال دارى از امـوال خـود بـراى تـو جمع مى كنيم، اما هنگامى كه ديدند پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر اين پيشنهادهايشان تسليم نشد به بهانه جوئى پرداختند و گفتند تو چگونه فرستاده خدا هستى با اينكه غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى؟!

آنـهـا پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به خوردن غذا سرزنش كردند چرا كه مى خـواسـتـند او فرشته باشد، و به راه رفتن در بازارها ملامت كردند چرا كه آنها كسراها و قـيـصـرهـا و پـادشـاهان جبار را ديده بودند كه هرگز گام در بازارها نمى گذاردند، در حـالى كـه پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با مردم در بازارها حشر و نشر داشت و بـا آنـهـا مـانـوس بـود، و امر و نهى الهى را به آنها ابلاغ مى كرد، بهانه جويان ايراد كردند و گفتند: او مى خواهد

حكمران ما شود، در حالى كه روش او مخالف سيره پادشاهان است!

آيـه فـوق نـازل شـد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همه پيامبران پيشين بوده است.

تفسير:

همه پيامبران چنين بودند

در چـند آيه قبل يكى از بهانه جوئيهاى مشركان را به اين عنوان كه چرا پيامبر اسلام غذا مـى خورد و در بازارها راه مى رود، آمده بود و جوابى اجمالى و سر بسته براى آن گفته شـد، آيـه مورد بحث به همان مطلب بازگشته و پاسخى صريحتر و مشروحتر به آن مى دهد و مى گويد:

مـا هـيـچيك از رسولان را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه همه آنها از جنس بشر بودند، غذا مـى خوردند و در بازارها راه مى رفتند (و با مردم حشر و نشر داشتند)( و ما ارسلناك قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ) .

و در عـيـن حـال بـعـضـى از شـمـا را وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم( و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ) .

ايـن آزمـايـش مـمـكـن اسـت از ايـن طـريـق بـاشـد كـه انـتـخاب پيامبران از جنس بشر آن هم از انسانهائى كه از ميان توده هاى جمعيت محروم برمى خيزند خود آزمايش بزرگى است، چرا كـه گـروهـى ابـا دارنـد زير بار همنوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مـادى در سـطـح پـائيـنـى قـرار داشـته باشد، و آنها از اين نظر در سطح بالا و يا سن و سالشان بيشتر و در جامعه سرشناستر باشند.

ايـن احـتـمـال نيز وجود دارد كه منظور آزمودن عمومى مردم به وسيله يكديگر است، چرا كه افراد از كار افتاده و ناتوان و بيمار و يتيم و دردمند، آزمونى هستند براى اقويا و افراد سـالم و تـندرست، و به عكس افراد تندرست و قوى، آزمونى هستند براى افراد ضعيف و نـاتـوان، آيـا گـروه دوم راضـى بـه رضـاى خـدا هـسـتـنـد؟ و آيـا گـروه اول وظيفه و تعهد انسانى خود را در برابر گروه دوم انجام مى دهند يا نه؟

و از آنـجـا كـه اين دو تفسير با هم منافاتى ندارند ممكن است هر دو در مفهوم وسيع آيه كه امتحان مردم به وسيله يكديگر است جمع باشد.

و بـه دنـبـال ايـن سـخـن، هـمـگـان را مـورد خـطـاب قـرار داده و سـؤ ال مى كند: آيا صبر و شكيبائى پيشه مى كنيد؟ (أ تصبرون ).

چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است، صبر و اسـتـقـامـت در بـرابـر هـوسـهـاى سـركـشـى كـه مـانـع از قـبـول حق مى شود، صبر و استقامت در برابر مشكلاتى كه در آنجا وظائف و اداء رسالتها وجود دارد، و همچنين شكيبائى در برابر مصائب و حوادث دردناك كه زندگى انسان به هر حال خالى از آن نخواهد بود.

خلاصه تنها با نيروى پايدارى و صبر است كه مى توان از عهده اين امتحان بزرگ الهى برآمد.

و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هشدار مى فرمايد: پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده و هست( و كان ربك بصيرا ) .

مـبـادا تـصـور كنند چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديده بينا و موشكاف علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند، او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.

سؤال:

در ايـنـجا پرسشى پيش مى آيد و آن اينكه: پاسخ قرآن در آيات فوق به مشركان دائر بـر ايـنـكـه هـمـه پـيـامـبـران از جـنـس بـشـر بـودنـد نـه تـنـهـا مـشـكـل را حـل نـمـى كـنـد، بـلكـه بـه اصـطـلاح از قـبـيـل تـكـثـيـر اشكال است، چرا كه ممكن است آنها ايراد خود را به همه پيامبران تعميم دهند.

پاسخ:

آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه آنها اين ايراد را به شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشتند و معتقد بودند كه او وضع خاصى به خود گرفته و لذا مى گفتند. ما لهذا الرسول... (چرا اين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين چنين است...).

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: اين منحصر به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـيست كه غذا مى خورد و در بازارها گام بر مى دارد همه آنها چنين اوصافى را داشتند، و بـه فـرض كـه آنـهـا اين اشكال را به همه پيامبران تعميم دهند، قرآن پاسخ آنها را نيز گـفـتـه آنـجـا كه مى گويد: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا: به فرض كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را فرشته قرار مى داديم باز ناگزير او را به صورت انـسانى در مى آورديم (تا بتواند سرمشق و الگو در تمام زمينه ها براى انسانها باشد) اشاره به اينكه تنها انسان مى تواند رهبر انسان باشد كه از تمام نيازها و خواسته ها و مشكلات و مسائل او آگاه است.

آيه (21) تا (24) و ترجمه

( و قال الذين لا يرجون لقأنا لو لا أنزل علينا الملئكة أو نرى ربنا لقد استكبروا فى أنفسهم و عتو عتوا كبيرا ) (21)( يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا ) (22)( و قدمنا إلى ما عملوا من عمل فجعلنه هباء منثورا ) (23)( أصحب الجنة يومئذ خير مستقرا و أحسن مقيلا ) (24)

ترجمه:

21 - و آنـهـا كـه امـيدى به لقاى ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) مى گويند: چرا فـرشـتگان بر ما نازل نمى شوند؟ و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم؟ آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند.

22 - (آنـهـا بـه آرزوى خـود مـى رسـنـد) اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت مجرمان نخواهد بود! (بلكه روز مجازات و كيفر آنان است ) و مى گويند ما را امان دهيد ما را معاف داريد

23 - و مـا بـه سـراغ اعـمـالى كـه آنـهـا انـجـام دادنـد مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مى كنيم!

24 - بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر، و استراحت گاهشان نيكوتر است!

تفسير:

ادعاهاى بزرگ

گفتيم مشركان لجوج براى فرار از زير بار تعهدات و مسئوليتهائى كه ايمان به خدا و رسـتـاخـيـز بـر دوش آنها مى گذارد، بهانه هائى را مطرح مى كردند كه يكى از آنها اين بـود چـرا پيامبر مثل ما نياز به غذا دارد، و در بازارها راه مى رود كه پاسخ آن را در آيات قبل خوانديم.

آيـات مـورد بـحث دو قسمت ديگر از بهانه هاى آنها را مطرح كرده پاسخ مى گويد، نخست مـى فـرمـايـد: آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند و رستاخيز را انكار مى كنند)، مى گويند چـرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند، و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم( و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا ) .

بـه فـرض كـه ما بپذيريم پيامبر هم مى تواند همچون ما زندگى عادى داشته باشد اما ايـن قـابـل قـبـول نـيـسـت كـه پـيـك وحـى تـنـهـا بـر او نـازل شـود و مـا او را نـبـيـنـيم! چه مانعى دارد فرشته آشكار شود، و بر نبوت او صحه بگذارد، و يا قسمتى از وحى را در حضور ما بازگو كند؟!

و يا خدا را با چشم ببينيم كه جاى هيچ شك و شبهه اى براى ما باقى نماند؟ اينها است كه براى ما سؤ ال انگيز است و اينها است كه مانع از پذيرش دعوت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى شود!

مهم اين است كه قرآن اين بهانه جويان را به عنوان لا يرجون لقائنا توصيف مى كند كه نـشـان مـى دهـد سـرچـشـمـه ايـن گـفـتـارهـاى بـى اسـاس، عـدم ايـمـان بـه آخـرت، و عـدم قبول مسئوليت در برابر خدا است.

در آيـه 7 سـوره حـجـر نـيـز شبيه اين سخن را مى خوانيم كه آنها مى گفتند:( لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين ) : اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان

را بـراى مـا نـمـى آورى تا تو را تصديق كنند؟! در آغاز همين سوره فرقان نيز خوانديم كـه مـشـركـان مـى گفتند: لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: چرا فرشته اى همراه او مامور انذار انسانها نشده است؟

در حـالى كـه يـك انـسـان حـق طـلب بـراى اثـبـات يـك مـطـلب، تـنـهـا مـطـالبـه دليـل مـى كـنـد اما نوع دليل هر چه باشد، مسلما تفاوت نمى كند، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـا نـشـان دادن معجزات و از جمله خود قرآن حقانيت دعوت خويش را به وضوح ثابت كرده، ديگر اين بهانه ها چه معنى دارد؟

و بـهـتـريـن دليـل بـراى اينكه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى گـفـتـنـد ايـن اسـت كـه تـقـاضـاى مـشـاهـده پـروردگـار كـردند و او را تا سر حد يك جسم قـابـل رؤ يـت تـنـزل دارنـد، هـمـان تـقـاضـاى بـى اسـاسـى كـه مـجـرمـان بـنـى اسـرائيـل نيز داشتند، و پاسخ قاطع آن را شنيدند كه شرح آن در سوره اعراف آيه 143 آمده است.

لذا قـرآن در پـاسـخ ايـن تـقـاضـاها ذيل آيه مورد بحث مى گويد: آنها در مورد خود تكبر ورزيدند و گرفتار غرور و كبر و خود بينى شدند( لقد استكبروا فى انفسهم ) .

و طغيان كردند، چه طغيان بزرگى؟( و عتوا عتوا كبيرا ) .

عتو (بر وزن غلو) به معنى خوددارى از اطاعت و سرپيچى از فرمان توأ م با عناد و لجاج است.

تـعـبير فى انفسهم ممكن است به اين معنى باشد كه آنها در مورد خود به كبر و خود بينى گـرفـتـار شـدنـد و نـيـز مـمـكـن اسـت بـه ايـن مـعنى باشد كه آنها كبر و غرورشان را در دل پـنـهـان كـردنـد و ايـن بـهانه ها را آشكار در عصر و زمان ما نيز كسانى هستند كه منطق مشركان پيشين را تكرار مى كنند و مى گويند تا خدا را در محيط آزمايشگاه خود نبينيم و تا روح را در زير چاقوى جراحى مشاهده نكنيم باور نخواهيم كرد! و سرچشمه هر دو يكى است استكبار و سركشى.

اصولا تمام كسانى كه تنها ابزار شناخت را حس و تجربه مى دانند به طور ضمنى همين سخن را تكرار مى كنند، و همه ماترياليستها و ماديون در اين جمع داخلند، در حالى كه حس ما تنها توانائى درك قسمت ناچيزى از ماده اين جهان را دارد.

سپس به عنوان تهديد مى گويد اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را به بينند سرانجام خـواهـند ديد اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روزى است كه در آن روز بشارتى براى مـجـرمـان نـخـواهـد بـود (چـرا كـه روز مـجـازات و كـيـفـرهـاى دردنـاك اعمال آنها است )( يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) .

آرى در آن روز از ديـدن فـرشـتـگـان خوشحال نخواهند شد بلكه چون نشانه هاى عذاب را هـمـراه مـشـاهده آنان مى بينند بقدرى در وحشت فرو مى روند كه همان جمله اى را كه در دنيا بـه هنگام احساس خطر در برابر ديگران مى گفتند بر زبان جارى مى كنند و مى گويند ما را امان دهيد، ما را معاف داريد( و يقولون حجرا محجورا ) .

ولى بـدون شـك نـه ايـن جـمـله و نـه غـيـر آن اثرى در سرنوشت محتوم آنها ندارد چرا كه آتـشـى را كـه خـود افـروخـتـه انـد خـواه و نـاخـواه دامـانـشـان را مـى گـيـرد، و اعـمـال زشـتـى را كـه انـجام داده اند در برابرشان مجسم مى گردد و خود كرده را تدبير نيست!.

واژه حجر (بر وزن قشر) در اصل به منطقه اى گفته مى شود كه آن را سنگ چين (تحجير) كـرده و مـمـنـوع الورود مـى سـاخـتـنـد، و اگـر مـى بـيـنـيـم حـجـر اسـماعيل را حجر مى گويند به خاطر ديوارى است كه اطراف آن كشيده شده و جدا گرديده است، عقل را نيز حجر مى گويند، چون انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، لذا در آيه 5 سوره فجر مى خوانيم( هل فى ذلك قسم لذى حجر ) (آيا در اين سخن، سوگند قانع كننده اى براى صاحبان عقل وجود دارد؟).

و نـيـز اصحاب حجر، كه در قرآن نامشان آمده (آيه 80 سوره حجر) به قوم صالح گفته شـده اسـت كه خانه هاى سنگى محكمى در دل كوه ها براى خود مى تراشيدند و در حفاظت آن قرار مى گرفتند.

اين در مورد معنى واژه حجر.

امـا جـمـله حـجـرا محجورا اصطلاحى بوده است در ميان عرب كه وقتى به كسى برخورد مى كردند كه از او مى ترسيدند براى گرفتن امان اين جمله را در برابر او مى گفتند.

مـخـصـوصا رسم عرب اين بود كه در ماههاى حرام كه جنگ ممنوع بوده هنگامى كه كسى با ديگرى روبرو مى شد و احتمال مى داد اين سنت شكسته شود و به او صدمه اى برسد، اين جـمـله را تـكـرار مـى كـرد، طـرف مقابل نيز با شنيدن آن، او را امان مى داد و از نگرانى و اضـطـراب و وحـشـت بـيـرون مـى آورد، بنابراين معنى جمله مزبور اين است: امان مى خواهم امانى كه برگشت و تغييرى در آن نباشد.

ضـمـنـا از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كه در اينجا گوينده اين سخن مجرمانند و تناسب افعال موجود در آيه و سير تاريخى و سابقه اين جمله در ميان عرب نيز هـمـيـن اقتضا مى كند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه گوينده اين سخن فرشتگان خواهند بود و هدفشان ممنوع ساختن مشركان از رحمت خدا است.

و بعضى نيز گفته اند كه گوينده اين سخن مجرمانند كه به يكديگر اين را مى گويند، ولى ظاهر همان معنى اول است كه بسيارى از مفسران آن را اختيار كرده و يا به عنوان اولين تفسير از آن ياد نموده اند.

امـا در ايـنـكـه آن روز كه مجرمان، فرشتگان را ملاقات مى كنند كدام روز است؟ مفسران دو احتمال داده اند بعضى گفته اند روز مرگ است كه انسان فرشته مرگ را مى بيند چنانكه در آيـه 97 سـوره نساء مى خوانيم:( و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة بـاسـطـوا ايـديـهـم اخـرجوا انفسكم ) : اگر ظالمان را ببينى هنگامى كه در امواج مرگ قرار گرفته اند و فرشتگان دستها را گشوده اند و مى گويند جان خود را بيرون كنيد....

بـعـضـى ديـگـر ايـن تـفـسـير را انتخاب كرده اند كه منظور روز قيامت و رستاخيز است كه مجرمان در برابر فرشتگان عذاب قرار مى گيرند و آنها را مشاهده مى كنند.

تفسير دوم با توجه به آيات بعد كه سخن از رستاخيز مى گويد و مخصوصا جمله يومئذ اشاره به آن مى گيرد، نزديكتر به نظر مى رسد.

آيـه بـعد وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسم ساخته، مى گويد: ما به سراغ تمام اعمالى كه آنها انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مى كنيم!( و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا ) .

واژه عـمل به طورى كه راغب در مفردات گفته به معنى هر كارى است كه با قصد انجام مى گـيرد، ولى فعل، اعم از آن است، يعنى به كارهائى كه با قصد يا بى قصد انجام مى گيرد هر دو اطلاق مى شود.

جـمـله قـدمـنـا از مـاده قـدوم بـه مـعـنى وارد شدن يا به سراغ چيزى رفتن است، و در اينجا دليـل بـر تـاكـيـد و جـدى بـودن مـطـلب اسـت، يـعـنـى مـسـلمـا و بـطـور قـطـع تـمـام اعمال آنها را كه با توجه و از روى اراده انجام داده اند - هر چند ظاهرا كارهاى خير باشد - به خاطر شرك و كفرشان همچون ذرات غبار در هوا محو و نابود مى كنيم.

آفات اعمال صالح

واژه هـبـاء بـه مـعـنـى ذرات بـسـيـار ريـز غـبـار اسـت كـه در حال عادى، ابدا به چشم نمى آيد، مگر زمانى كه نور آفتاب از روزنه يا دريچه اى به داخـل اطـاق تـاريـكـى بـيـفـتـد و ايـن ذرات را روشـن و قابل مشاهده سازد.

ايـن تـعـبـيـر نشان مى دهد كه اعمال آنها بقدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گوئى عملى وجود ندارد، هر چند ساليان دراز تلاش و كوشش كرده باشند.

ايـن آيـه نـظـيـر آيـه 18 سـوره ابـراهـيـم اسـت كـه مـى فـرمـايـد: مـثـل الذيـن كـفـروا بـربـهـم اعـمـالهـم كـرمـاد اشـتـدت بـه الريـح فـى يـوم عـاصـف: اعـمـال كـسـانـى كـه بـه پـروردگـارشـان كـافر شدند همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى!

دليـل مـنـطـقـى آن هـم روشـن اسـت، زيـرا چـيـزى كـه بـه عـمـل انـسـان شـكـل و مـحـتـوا مـى دهـد، نـيـت و انـگـيـزه و هـدف نـهـائى عـمل است، افراد با ايمان، با انگيزه الهى و توحيدى، هدفهاى مقدس و پاك، و برنامه صـحـيـح و سـالم بـه سـراغ انـجـام كـارهـا مـى رونـد در حـالى كه مردم بى ايمان غالبا گـرفتار تظاهر رياكارى و تقلب و غرور و خود بينى هستند، و همين سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.

بـه عـنـوان نـمـونـه مـا مـسـجـدهـائى را از صدها سال پيش سراغ داريم كه گذشت قرنها كمترين تاثير بر آنها نگذاشته است، و به عكس ‍ خانه هائى را مى بينيم كه با گذشت يـكـمـاه يـا يـكسال شكستها و نقصهاى فراوان در آن ظاهر مى شود، اولى چون انگيزه الهى داشـت از هر نظر محكم و با بهترين مصالح با پيش بينى تمام حوادث آينده ساخته شده، اما دومى چون هدف تهيه مال و ثروتى از طريق تظاهر و فريب بوده است تنها به رنگ و آبش توجه شده است.

اصولا از نظر منطق اسلام، اعمال صالح آفاتى دارد كه بايد دقيقا مراقب آن بود: گاه از آغاز ويران و فاسد است، همچون عملى كه براى ريا انجام مى گيرد.

گـاه انـسـان در حين عمل گرفتار غرور و عجب و خودبينى مى شود و ارزش عملش به خاطر آن از بين مى رود.

و گاه بعد از عمل به خاطر انجام كارهاى مخالف و منافى، اثرش محو و نابود مى گردد، مـانند انفاقى كه پشت سر آن منت باشد، و يا اعمال صالحى كه پشت سر آن كفر و ارتداد صورت گيرد.

و حـتـى طـبـق بـعـضـى از روايـات اسـلامـى گـاه انـجـام گـنـاهـانـى قبل از انجام عمل روى آن اثـر مـى گـذارد، چـنـانـكـه در مـورد شـرابـخـوار مـى خـوانـيـم كـه تـا چهل روز اعمال او مقبول درگاه خدا نخواهد شد.

بـه هر حال اسلام برنامه اى فوق العاده دقيق و باريك و حساب شده درباره خصوصيات عمل صالح دارد.

در حديثى از امام باقر (عليها‌السلام ) مى خوانيم: روز قيامت خداوند گروهى را مبعوث مى كـند در حالى كه نورى در مقابل آنان همچون لباسهاى سفيد و درخشنده است (اين نور همان اعـمـال آنها است ) سپس به آن اعمال فرمان مى دهد: همگى ذرات پراكنده غبار شويد (و به دنـبال آن همه محو مى گردند) سپس فرمود: انهم كانوا يصومون و يصلون و لكن كانوا اذا عـرض لهـم شـى ء مـن الحـرام اخـذوه و اذا ذكـر لهـم شـى ء مـن فـضـل امـيـر المـؤ منين انكروه!: آنها نماز و روزه را بجا مى آوردند ولى هنگامى كه حرامى بـه آنـهـا عـرضـه مـى شـد آن را مـى چـسـبـيـدنـد و مـوقـعـى كـه از فضائل امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) براى آنها بيان مى گشت انكار مى كردند!.

و از آنجا كه قرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه، وضع هر دو روشـن شـود، آيـه بـعـد، از بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد: بهشتيان در آن روز قـرارگـاهـشـان بـهـتر و استراحت گاهشان نيكوتر است( اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا ) .

مـعـنـى ايـن سـخـن آن نيست كه دوزخيان وضعشان خوبست و بهشتيان وضعشان از آنها بهتر، زيـرا صـيـغه افعل تفضيل گاه در مواردى به كار مى رود كه يك طرف به كلى فاقد آن مفهوم است و طرف ديگر واجد، مثلا در سوره فصلت آيه 40 مى خوانيم:( أفمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة ) : آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت در نهايت امنيت وارد محشر مى شود؟! مـسـتقر به معنى قرارگاه و مقيل به معنى محل استراحت در نيمه روز است (از ماده قيلوله به معنى خواب نيم روز آمده است ).


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35