تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35821 / دانلود: 3642
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۵

نویسنده:
فارسی

1

2

3

آيه (۴۵) تا (۵۰) و ترجمه

( ألم تر إلى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ) (۴۵)( ثم قبضنه إلينا قبضا يسيرا ) (۴۶)( و هـو الذى جـعـل لكـم اليـل لبـاسـا و النـوم سـبـاتـا و جعل النهار نشورا ) (۴۷)( و هو الذى أرسل الريح بشرا بين يدى رحمته و أنزلنا من السماء ماء طهورا ) (۴۸)( لنحى به بلدة ميتا و نسقيه مما خلقنا أنعما و أناسى كثيرا ) (۴۹)( و لقد صرفنه بينهم ليذكروا فأ بى أكثر الناس إلا كفورا ) (۵۰)

ترجمه:

۴۵ -آيـا نـديـدى چـگـونـه پروردگارت سايه را گسترده؟ و اگر مى خواست آنرا ساكن قرار مى داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم.

۴۶ - سپس آنرا آهسته جمع مى كنيم.

۴۷ - او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد و روز را مايه حركت و حيات!

۴۸ - و او كـسـى اسـت كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم.

۴۹ - تـا بـه وسـيـله آن سـرزمـيـن مـرده را زنـده كـنـيـم، و آنـرا بـراى نـوشيدن در اختيار مخلوقاتى كه آفريده ايم - چهارپايان و انسانهاى بسيار - بگذاريم.

۵۰ - مـا ايـن آيـات را به صورتهاى گوناگون در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند ولى بيشتر مردم جز انكار و كفر كارى نكردند.

تفسير:

حركت سايه ها!

در ايـن آيـات سـخـن از قـسـمـتـهـاى مـهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد و خداشناسى است، امورى كه انديشه در آنها ما را به خالقمان آشناتر و نزديكتر مى سازد و بـا تـوجـه بـه ايـنـكه در آيات گذشته گفتگوهاى فراوانى با مشركان بود پيوند و ارتباط اين آيات با گذشته روشن مى شود.

در ايـن آيـات سـخـن از نـعـمـت سـايـه هـا و سپس اثرات و بركات شب و خواب و استراحت و روشـنـائى روز و وزش بـادهـا و نـزول بـاران و زنـده شـدن زمـيـنهاى مرده و سيراب شدن چهارپايان و انسانها است.

نـخـسـت مى گويد: آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده است؟( الم تر الى ربك كيف مد الظل ) .

و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد (سايه اى هميشگى و جاودانى )( و لو شاء لجعله ساكنا ) .

بـدون شـك ايـن قـسـمـت از آيـه اشـاره اى است به اهميت نعمت سايه هاى گسترده و متحرك، سـايـه هـائى كـه يـك نـواخـت بـاقـى نـمـى مـانـد بـلكـه در حـركـت اسـت و نقل مكان مى دهد، ولى در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران گـفـتگو است: جمعى مى گويند اين سايه كشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرما است و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات هـمـان اسـت، ايـن نـور كم رنگ و سايه گستر، از لحظه طلوع فجر شروع مى شود و به هنگام طلوع آفتاب روشنائى جايگزين آن مى گردد.

بـعـضى ديگر گفته اند منظور تمام سايه شب است كه از لحظه غروب شروع مى شود و به لحظه طلوع آفتاب منتهى مى گردد، زيرا مى دانيم شب در حقيقت سايه نيمكره زمين است كـه در بـرابـر آفـتـاب قـرار گـرفـتـه، سـايـه اى اسـت مـخـروطـى كـه در طـرف مقابل در فضا گسترده مى شود و اين سايه مخروطى دائما در حركت است و با طلوع آفتاب در يـك مـنـطـقـه پـايـان مـى گـيـرد و در مـنـطـقـه ديـگـر تشكيل مى شود.

بـعـضـى نـيـز گفته اند منظور سايه اى است كه بعد از ظهر براى اجسام پيدا مى شود و تدريجا كشيده تر و گسترده تر مى گردد.

البته اگر جمله هاى بعد نبود ما از اين جمله معنى وسيعى مى فهميديم كه تمام سايه هاى گـسـتـرده را در بـرمـى گـرفـت ولى سـايـر قـرائنـى كـه بـه دنبال آن آمده نشان مى دهد كه تفسير اول از همه مناسبتر است.

زيـرا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد سـپـس خـورشـيـد را بـر وجـود ايـن سـايـه گـسـتـرده دليل قرار داديم( ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد، اصولا سايه از پرتو آفـتـاب بـه وجـود مـى آيـد، زيـرا سايه معمولا به تاريكى كم رنگى گفته مى شود كه بـراى اشـيـاء پـيـدا مـى شـود و ايـن در صـورتـى اسـت كـه نـور بـه جـسـمـى كـه قابل عبور از آن نباشد بتابد و در طرف مقابل سايه آشكار شود، بنابراين نه فقط طبق قانون تعرف الاشياء باضدادها سايه را با نور بايد تشخيص داد بلكه وجود آن نيز از بركت نور است.

بعد مى فرمايد: سپس ما آن را آهسته جمع مى كنيم( ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا ) .

مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها برچيده مى شود تا به هنگام ظـهـر كـه در بعضى از مناطق سايه به كلى معدوم مى شود، زيرا آفتاب درست بالاى سر هـر مـوجـودى قـرار مـى گـيـرد و در ديـگـر مـنـاطـق بـه حـداقـل خـود مـى رسـد، و بـه ايـن ترتيب سايه ها نه يكدفعه ظاهر مى گردند، و نه يك دفـعـه بـرچـيـده مـى شـونـد، و ايـن خـود يـكى از حكمتهاى پروردگار است، چرا كه اگر انـتقال از نور به ظلمت و بالعكس ناگهانى صورت مى گرفت براى همه موجودات زيان آور بود اما اين نظام تدريجى در اين حالت انتقالى چنان است كه بيشترين فائده را براى موجودات دارد بى آنكه ضررى داشته باشد.

تـعـبـير به يسيرا اشاره به جمع شدن تدريجى سايه است، و يا اشاره به اينكه نظام ويژه نور و ظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده و آسانى است، و كلمه الينا نيز تاكيد بر همين قدرت الهى است.

بـه هـر حـال جـاى تـرديد نيست همانگونه كه انسان در زندگى خود نياز به تابش نور دارد بـراى تـعـديـل و جـلوگـيرى از زمانهاى شدت نور، نياز به سايه دارد، تابش نور يكنواخت زندگى را مختل مى كند، همانگونه كه سايه يكنواخت و ساكن، مرگبار است.

در صـورت اول هـمـه مـوجـودات زنـده مى سوزند و در صورت دوم همه منجمد مى شوند اين نظام متناوب نور و سايه است كه زندگى را براى انسان ممكن و گوارا ساخته.

لذا آيـات ديـگـر قـرآن وجـود شب و روز را به دنبال يكديگر از نعمتهاى بزرگ الهى مى شـمـرد، در يـكـجـا مـى فـرمـايـد:( قـل ا رأ يـتـم ان جـعـل الله عـليـكـم الليل سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون ) : بگو

اگـر خداوند شب را براى شما جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه شعاعى از نور براى شما بياورد آيا نمى شنويد (قصص - ۷۱).

و بـلافـاصله مى افزايد:( قل ارأيتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامة من اله غـيـر الله يـاتـيـكـم بـليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون ) : بگو هر گاه خداوند روز را جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه براى شما شبى آورد كه در آن آرام بگيريد، آيا نمى بينيد؟ (قصص - ۷۲).

و بـه دنـبـال ايـن سـخن نتيجه گيرى مى كند كه اين از رحمت خدا است كه براى شما شب و روز قـرار داد كـه هـم در آن بـيـارامـيـد و بـيـاسـائيـد و هـم از فـضـل او بـراى تـحـصـيـل مـعـاش اسـتـفـاده كـنـيـد شـايـد شـكـرگزارى نمائيد( و من رحمته جـعـل لكـم الليـل و النـهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) (قصص - ۷۳).

و بـه هـمـيـن دليـل قـرآن يـكـى از نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى را ظـل مـمـدود (سـايـه گـسـتـرده ) مـى شـمـرد كـه نه نور خيره كننده و خستگى آور است و نه تاريكى وحشت آفرين.

بـعد از ذكر نعمت سايه ها، به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته و گـوشـه ديـگـرى از اسـرار نـظـام هستى را كه بيانگر وجود خدا است روشن مى سازد، مى فـرمـايـد او كـسـى اسـت كـه شـب را بـراى شـمـا لبـاس قـرار داد( و هـو الذى جعل لكم الليل لباسا ) .

چـه تـعـبير زيبا و جالبى شب را لباس قرار داد... اين پرده ظلمانى نه تنها انسانها كه تـمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس، محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند، او را در برمى گيرد.

بـعـد اشـاره بـه نـعـمـت خواب مى كند: او خواب را براى شما مايه راحت قرار داد (و النوم سباتا).

سـبـات در لغـت از مـاده سـبـت (بـر وزن وقـت ) بـه مـعـنى قطع نمودن است، سپس به معنى تعطيل كردن كار به منظور استراحت آمده، و اينكه روز شنبه را در لغت عرب يوم السبت مى نـامـنـد بـه خاطر آنست كه نامگذارى آن از برنامه يهود گرفته شده چرا كه روز شنبه، روز تعطيلى آنها بود.

در حـقـيـقـت ايـن تعبير اشاره اى به تعطيل تمام فعاليتهاى جسمانى به هنگام خواب است، زيـرا مـى دانـيـم در مـوقـع خـواب، قـسـمـت مـهـمـى از كـارهـاى بـدن بـه كـلى تـعـطـيـل مـى شـونـد، و قسمت ديگر همچون كار قلب و دستگاه تنفس، برنامه عادى خود را بسيار كم كرده و به صورت آرامتر ادامه مى دهند تا رفع خستگى و تجديد قوا شود.

خواب به موقع و به اندازه، تجديد كننده تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايه قـدرت، و بهترين وسيله براى آرامش ‍ اعصاب است به عكس، قطع خواب مخصوصا براى يـك مـدت طـولانـى، بـسـيـار زيـانـبـار و حـتـى مـرگ آفـريـن اسـت و بـه هـمـيـن دليـل يـكـى از مـهـمترين شكنجه ها براى شكنجه گران قطع برنامه خواب است كه مقاومت انسان را به سرعت در هم مى شكند.

در پايان آيه به نعمت روز اشاره كرده، مى فرمايد: و خداوند روز را مايه حركت و حيات قرار داد( و جعل النهار نشورا ) .

واژه نـشـور در اصـل از نـشـر بـه مـعـنـى گـسـتـردن، در مـقـابـل پـيـچـيـدن اسـت ايـن تـعـبير ممكن است اشاره به گسترش روح به هنگام بيدارى در سـراسـر بـدن بـاشـد كـه بـى شـباهت به زنده شدن بعد از مرگ نيست، و يا اشاره به گسترش انسانها در صحنه اجتماع و حركت براى كارهاى مختلف زندگى در روى زمين.

در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه همه روز صبحگاهان ايـن جـمـله را مـى فـرمـود: الحـمـد لله الذى احـيـانـا بـعد ما اماتنا و اليه النشور: ستايش مـخـصـوص خـداوندى است كه ما را بعد از مرگ زنده كرد و حيات نوين بخشيد، و سرانجام به سوى او محشور خواهيم شد.

و بـراسـتـى روشـنـائى روز از نـظر روح و جسم انسان، حركت آفرين است همانگونه كه تاريكى، خواب آور و آرامبخش است.

در جـهـان طبيعت نيز به هنگام درخشش اولين اشعه خورشيد جنب و جوش عظيمى همه موجودات زنـده را فـرا مـى گـيـرد، رسـتـاخـيـزى در مـيـان آنـهـا بـر پـا مـى شـود و هـر يـك بـه دنـبـال برنامه خويش به حركت در مى آيند، و حتى گياهان نيز در برابر نور به سرعت تـنـفـس و تـغـذيـه و رشـد و نـمـو مـى كـنند، در حالى كه با غروب آفتاب گوئى شيپور خـامـوشـى در سـراسـر جـهان طبيعت زده مى شود، پرندگان به لانه ها باز مى گردند و مـوجـودات زنـده بـه اسـتـراحت و خواب مى پردازند، حتى گياهان در نوعى خواب فرو مى روند.

بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بـسـيـار مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد: او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحـمـتـش فـرسـتـاد، و از آسـمـان آبـى پـاك كـنـنـده نـازل كـرديـم( و هـو الذى ارسل الرياح بشرى بين يدى رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا ) .

نـقـش بادها به عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگر آنـهـا نـبـودند هرگز قطره بارانى بر سرزمين خشكى نمى باريد، درست است كه تابش آفتاب، آب درياها را تبخير كرده به بالا مى فرستد و تراكم اين بخارها در قشر سرد بـالاى هـوا تـشـكـيـل ابـرهـاى باران زا مى دهد، ولى اگر بادها اين ابرهاى پر بار را از بالاى اقيانوسها به سوى زمينها خشك نرانند، بار ديگر ابرها

تبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد.

خلاصه وجود اين مبشران رحمت كه به طور دائم در سرتاسر زمين در حركتند سبب آبيارى خـشـكـيـهـاى روى زمـيـن و نـزول بـاران حـيـاتـبـخـش و تشكيل رودها و چشمه ها و چاههاى پر آب و پرورش انواع گياهان مى گردد.

هـمـيـشـه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت مـلايـمـى هـسـتـنـد، نـسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مى رسد، اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند.

تـعـبـيـر بـه ريـاح (بادها) به صورت جمع شايد اشاره به انواع مختلف آنها باشد كه بعضى شمالى، بعضى جنوبى بعضى از شرق به غرب، و بعضى از غرب به شرق مى وزد، و طبعا سبب گسترش ابرها در كل مناطق روى زمين مى شود.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـنجا ماء (آب ) توصيف به طهور شده است كه صيغه مبالغه از طـهـارت و پـاكـيزگى است، و به خاطر همين معنى مفهوم آن پاك بودن و پاك كردن است، يـعـنـى آب هـم ذاتـا پـاك اسـت و هـم اشـياء آلوده را پاك مى كند اما غير از آب، بسيارى از اشياء پاكند، ولى هرگز نمى توانند آلوده اى را پاك كنند.

و بـه هـر حـال آب عـلاوه بر خاصيت حياتبخشى خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده را دارد، اگر آب نبود در يك روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما كثيف و آلوده مى شد، گر چه آب مـعـمـولا مـيـكـرب كـش نـيـسـت ولى بـه خـاطـر خـاصـيـت حـلال بـودن فـوق العـاده اش انـواع مـيـكـربـهـا را مـى تـوانـد در خـود حـل كـنـد و بـشـويـد و از بـيـن ببرد، و از اين نظر كمك بسيار مؤ ثرى به سلامت انسان و مبارزه با انواع بيماريها مى كند.

بـعـلاوه مـى دانـيـم پـاكـيـزه كـردن روح از آلودگـيـهـا بـه وسـيـله غسل و وضو نيز با آب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كننده روح است و هم جسم.

اما اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده، لذا در آيـه بـعد اضافه مى كند هدف ما از نزول باران اين است كه سرزمين مرده را به وسيله آن زنده كنيم( لنحيى به بلدة ميتا ) .

و نيز اين آب حياتبخش را براى نوشيدن در اختيار مخلوقانى كه آفريده ايم: چهارپايان و انسانهاى بسيار، بگذاريم( و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسى كثيرا ) .

در اينجا چند نكته قابل توجه است:

۱ - در ايـن آيه سخن از چهارپايان و انسانهاى بسيار به ميان آمده هر چند تمام حيوانات و انسانها از آب باران استفاده مى كنند.

ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كه اشاره به بيابانگردان و چادرنشينانى كند كه مطلقا آبى در اخـتـيـار ندارند و به طور مستقيم از آب باران استفاده مى كنند، اين نعمت بزرگ براى آنها مـحـسـوسـتـر اسـت، هـنـگـامـى كه قطعه ابرى در آسمان ظاهر مى شود، رگبارى مى زند و گـودالهـا پـر از آب زلال بـاران مـى شـود حـيـوانـاتشان سيراب و خودشان نيز از آن مى نوشند، جنبش حيات و زندگى را در وجود خود و چهارپايانشان به خوبى احساس مى كنند.

۲ - جمله نسقيه از ماده اسقاء است، و تفاوت آن با سقى، چنانكه

راغب در مفردات و بعضى ديگر از مفسران گفته اند، اين است كه اسقاء به معنى آماده ساختن آب و در اخـتـيـار گـذاردن اسـت كه هر موقع انسان اراده كند از آن بنوشد، در حالى كه ماده سقى به معنى آن است كه ظرف آب را به دست كسى بدهند، تا بنوشد و به تعبير ديگر اسقاء معنى وسيعتر و گسترده ترى دارد.

۳ - در ايـن آيه، نخست سخن از زمينهاى مرده به ميان آمده، بعد چهارپايان و بعد انسانها، ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر ايـن بـاشـد كه تا زمينها بوسيله باران زنده نشوند چـهـارپايان غذائى نخواهند داشت، و تا چهارپايان جان نگيرند انسان نمى تواند از آنها تغذيه كند.

۴ - مطرح كردن مساله حيات بخشى آب بعد از مساله پاكسازى ممكن است اشاره به ارتباط نـزديـك ايـن دو بـا هـم بـاشـد (دربـاره اثـرات حـيـاتـبخش آب به طور مشروح در جلد ۱۳ ذيل آيه ۳۰ سوره انبياء بحث كرده ايم ).

در آخـريـن آيـه مـورد بحث اشاره به قرآن كرده مى گويد: ما اين آيات را به صورتهاى گـونـاگـون و مـؤ ثـر در مـيـان آنـهـا قـرار داديـم تـا مـتـذكـر شـونـد و از آن بـه قدرت پـروردگـار پـى بـرنـد، امـا بـسـيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشان ندادند( و لقد صرفناه بينهم ليذكروا فابى اكثر الناس الا كفورا ) .

گر چه بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى و شيخ طوسى در تبيان و علامه طباطبائى در المـيـزان و بـعـضـى ديـگر، ضمير در جمله صرفناه را به باران بازگردانده اند كه مـفـهـومش چنين مى شود ما قطرات باران را در جهات مختلف روى زمين و مناطق گوناگون مى فـرسـتـيـم و آن را در مـيـان انسانها تقسيم مى كنيم تا متذكر اين نعمت بزرگ خدا بشوند، ولى حـق اين است كه اين ضمير به قرآن و آيات آن باز مى گردد چرا كه اين تعبير (به صورت فعل ماضى و مضارع ) در ده

مورد از قرآن مجيد آمده كه در ۹ مورد صريحا به آيات قرآن و بيانات آن باز مى گردد، و در موارد متعددى جمله ليذكروا يا مانند آن، پشت سر آن قرار گرفته، بنابراين بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در اين يك مورد، اين تعبير، مفهوم ديگرى داشته باشد.

اصـولا مـاده تـصـريـف كه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن است تناسب چندانى با نـزول آب بـاران نـدارد در حـالى كـه بـا آيـات قـرآن كه در لباسهاى مختلف، گاه به صـورت وعد و گاهى به صورت وعيد، گاه به صورت امر و گاهى به صورت نهى و گاه به صورت سرگذشت پيشينيان مى آيد مناسبتر است.

آيه (25) و (26) و ترجمه

( و يوم تشقق السماء بالغمم و نزل الملئكة تنزيلا ) (25)( الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكفرين عسيرا ) (26)

ترجمه:

25 - و بـه خـاطـر آور روزى را كه آسمان با ابرها از هم شكافته مى شود، و فرشتگان نازل مى گردند.

26 - حـكـومـت در آن روز از آن خـداوند رحمان است و آنروز روز سختى براى كافران خواهد بود.

تفسير:

آسمان با ابرها شكافته مى شود!

بـاز در اين آيات بحث درباره قيامت و سرنوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابد نخست مى گويد: روز گرفتارى و اندوه مجرمان، روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و فـرشـتـگـان پـى در پـى نـازل مـى شـونـد!( و يـوم تـشـقـق السـمـاء بـالغـمـام و نزل الملائكة تنزيلا ) .

غمام از غم به معنى پوشاندن چيزى است و از آنجا كه ابر آفتاب را مـى پوشاند به آن غمام گفته مى شود همچنين به اندوه كه قلب را مى پوشاند غم مى گويند.

اين آيه در حقيقت پاسخى است به درخواست مشركان، و يكى ديگر از بهانه جوئيهاى آنها زيـرا آنـهـا انـتـظار داشتند خداوند و فرشتگان، طبق اساطير و افسانه هاى آنان، در ميان ابـرهـا بـه سراغشان بيايند و آنها را به سوى حق دعوت كنند، در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد!.

قـرآن در پـاسخ آنها مى گويد: آرى فرشتگان (و نه خدا) روزى به سراغ آنها مى آيند، امـا كـدام روز؟ روزى كـه مـجـازات و كيفر اين بدكاران فرا مى رسد و بيهوده گوئى هاى آنها را پايان مى دهد.

اكـنـون ببينيم منظور از شكافته شدن آسمان با ابرها چيست؟ با اينكه مى دانيم اطراف ما چيزى به نام آسمان كه قابل شكافته شدن باشد وجود ندارد.

بـعـضـى از مـفسران مانند علامه طباطبائى (رضوان الله عليه ) در تفسير الميزان فرموده انـد: مـنـظـور شـكـافـتـه شـدن آسـمـان عـالم شـهـود و كـنـار رفـتـن حـجـاب جـهـل و نـادانى و نمايان گشتن عالم غيب است، يعنى انسان در آن روز درك و ديدى پيدا مى كـنـد كـه بـا امـروز بـسـيـار مـتـفـاوت اسـت، پـرده هـا كنار مى رود، و فرشتگان را كه در حال نزول از عالم بالا هستند مى بيند.

تفسير ديگر اين است كه منظور از سماء، كرات آسمانى است كه بر اثر انفجارات پى در پـى از هم متلاشى مى شود، و ابرى كه حاصل از اين انفجارات و متلاشى شدن كوهها است صـفـحـه آسـمانها را فرا مى گيرد، بنابراين كرات آسمانى شكافته مى شود، در حالى كه همراه با ابرهاى حاصل از آن است.

آيـات بـسـيـارى از قـرآن مـجـيـد، مـخـصـوصا آنها كه در سوره هاى كوتاه آخر قرآن آمده، بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه در آسـتـانـه قـيـامـت، دگـرگـونـيـهـاى عـظـيم و انقلاب و تحول عجيب، سر تا سر عالم هستى را فرا مى گيرد كوهها متلاشى شده و همچون غبار در فضا پخش مى گردد خورشيد بى نور، و ستارگان بى فروغ مى شود، حتى فاصله ماه و خورشيد از بين مى رود، و لرزه و زلزله عجيبى سراسر زمين را فرا مى گيرد.

آرى در چـنـان روز، مـتـلاشـى شـدن آسـمـان، يعنى كرات آسمانى و پوشيده شدن صفحه آسمان از يك ابر غليظ امرى طبيعى خواهد بود.

همين تفسير را به نحو ديگرى مى توان بيان كرد:

شـدت دگـرگـونـيها و انفجارات كواكب و سيارات سبب مى شود كه آسمان از ابرى غليظ پوشيده شود، اما در لابلاى اين ابر گاه شكافهائى وجود دارد، بنابراين آسمانى كه در حال عادى با چشم ديده مى شود به وسيله اين ابرهاى عظيم انفجارى از هم جدا مى شود.

تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز بـراى ايـن آيـه گـفـتـه شـده اسـت كـه بـا اصول علمى و منطقى سازگار نيست و در عين حال تفسيرهاى سه گانه فوق منافاتى با هـم نـدارد، مـمـكـن اسـت از يـكـسـو پـرده هـاى جـهـان مـاده از مـقـابـل چـشـم انـسـان كـنـار برود و عالم ماوراء طبيعت را مشاهده كند، و از سوى ديگر كرات آسـمـانـى مـتلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند، و در لابلاى آنها شكافهائى نـمـايـان بـاشد، آن روز، روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است، روز بسيار دردناكى است براى مجرمان بى ايمان و ستمكاران لجوج.

سپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته، و مى گويد:

حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است( الملك يومئذ الحق للرحمان ) .

حـتـى آنـهـا كـه در ايـن جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زودگذر داشتند نيز از صحنه حكومت كنار مى روند، و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى شـود، و بـه هـمـيـن دليـل آن روز روز سـخـتـى بـراى كافران خواهد بود( و كان يوما على الكافرين عسيرا ) .

آرى در آن روز كـه قـدرتـهـاى خـيالى به كلى از ميان مى روند و حاكميت مخصوص خدا مى شـود پـنـاهگاههاى كافران فرو مى ريزد، و قدرتهاى جبار و طاغوتى محو مى شوند، هر چـنـد در ايـن جـهـان نـيز همه در برابر اراده او بى رنگ بودند ولى در اينجا ظاهرا زرق و بـرقـى داشـتـنـد امـا در قـيامت كه صحنه بروز واقعيتها، و برچيده شدن مجازها و خيالها و پـنـدارهـا اسـت، افـراد بى ايمان در برابر مجازاتهاى الهى چه تكيه گاهى مى توانند داشته باشند و به همين دليل آن روز فوق العاده بر آنها سخت خواهد گذشت.

در حالى كه براى مؤ منان بسيار يسير و سهل و آسان است.

در حـديـثـى از ابـو سـعيد خدرى نقل شده كه وقتى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آيـه فـى يـوم كـان مـقـداره خـمـسـيـن الف سـنـة را كـه نـشـان مـى دهـد روز قـيـامـت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود عرض كردم چه روز طولانى و عجيبى است؟!

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: و الذى نفسى بيده انه ليخفف عن المؤ من حـتـى يـكـون اخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا: سوگند به آن كسى كه جانم بـه دسـت او است كه آن روز براى مؤ من سبك مى شود به مقدار مدت يك نماز فريضه كه در دنيا انجام مى دهد!.

دقت در ساير آيات قرآن، دلائل سخت بودن آن روز را بر كافران روشن مـى سـازد، چـرا كـه از يـكـسـو مـى خـوانـيـم: در آن روز تـمـام پـيـونـدهـا و وسائل عالم اسباب، گسسته مى شود( و تقطعت بهم الاسباب ) (بقره - 166)

از سـوئى ديـگر، نه مال آنها و نه آنچه را اكتساب كردند آنانرا سودى نمى دهد( ما اغنى عنه ماله و ما كسب ) (سوره تبت آيه 2).

و از سـوى سوم هيچكس در آنجا به داد هيچكس نمى رسد( يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا ) (دخان - 41).

حتى شفاعت كه تنها راه نجات است در اختيار گنهكارانى است كه پيوندى با خدا و دوستان خدا داشته اند (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) (بقره - 255).

و نـيـز در آن روز بـه آنـهـا اجـازه عـذر خـواهـى داده نـمـى شـود تـا چـه رسـد بـه قبول عذرهاى غير موجه( فلا يؤ ذن لهم فيعتذرون ) (مرسلات - 36).

آيه (27) تا (29) و ترجمه

( و يـوم يـعـض الظـالم عـلى يـديـه يـقـول يـليـتـنـى اتـخـذت مـع الرسول سبيلا ) (27)( يويلتى ليتنى لم أتخذ فلانا خليلا ) (28)( لقد أ ضلنى عن الذكر بعد إذ جأنى و كان الشيطن للانسن خذولا ) (29)

ترجمه:

27 - و بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم.

28 - اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم!

29 - او مـرا از يـاد حق گمراه ساخت، بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است.

شان نزول:

براى اين آيات شان نزولى نقل كرده اند كه فشرده اش چنين است:

در عـصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام عقبه و ابـى بـودنـد هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذائى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مـى كـرد و در عـيـن حـال دوسـت مـى داشت به محضر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود.

روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد، در ضمن از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز دعوت نموده.

نـگـامـى كـه سـفـره را گـسـتردند و غذا حاضر شد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فـرمـود: مـن از غـذاى تـو نـمـى خـورم تـا شـهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى، عقبه شهادتين بر زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش ابى رسيد، گفت اى عقبه از آئينت منحرف شدى؟ او گفت نه به خدا سوگند من منحرف نشدم، و لكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم!

ابـى گـفـت مـن هـرگـز از تـو راضـى نمى شوم مگر اينكه در برابر او بايستى و سخت تـوهـيـن كـنى!، عقبه اين كار را كرد و مرتد شد، و سرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش ابى نيز در روز جنگ احد كشته شد.

آيات فوق نازل گرديد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.

بارها گفته ايم كه شان نزولها گر چه خاص است ولى هرگز مفهوم آيات را محدود نمى كند بلكه كليت آن شامل تمام افراد مشابه مى گردد.

تفسير:

دوست بد مرا گمراه كرد!

روز قـيـامـت صـحـنـه هـاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در آيات مورد بـحـث بـخـش ديـگـرى خـاطر نشان شده، و آن مساله حسرت فوق العاده ظالمان از گذشته خويش است نخست مى فرمايد:

بخاطر آور روزى را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مـى گـزد، مـى گـويـد: اى كـاش بـا رسـولخـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) راهـى بـرگـزيـده بـودم( و يـوم يـعـض الظـالم عـلى يـديـه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا ) .

يعض از ماده عض (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است و معمولا اين تعبير در مورد كسانى كه از شدت حسرت و تاسف ناراحتند به كار مى رود، چنانكه در فارسى نيز ضـرب المثل است كه فلانكس انگشت حسرت به دندان مى گزيد (ولى در عربى به جاى انـگـشـت، دسـت گـفـتـه مـى شـود و شايد رساتر باشد چون هميشه انسان در چنين حالاتى انگشت نمى گزد بلكه گاه پشت دست را مى گزد مخصوصا در عربى بسيار مى شود كه هـمچون آيه مورد بحث يديه يعنى هر دو دست، گفته مى شود كه شدت تاسف و حسرت را به طرز گوياترى بيان مى كند).

ايـن كـار شـايـد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشته خويش را مـى نـگـرنـد خـود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و اين نوعى انتقام است تا بتوانند در سايه آن كمى آرامش يابند.

و بـراسـتـى آن روز را بايد يوم الحسرة گفت، چنانكه در قرآن از روز قيامت نيز به همين عـنـوان يـاد شـده اسـت (سـوره مـريـم آيه 39) چرا كه افراد خطاكار خود را در برابر يك زنـدگـى جـاويـدان در بـدتـريـن شرائط مى بينند در حالى كه مى توانستند با چند روز صـبـر و شـكـيـبـائى و مـبـارزه با نفس و جهاد و ايثار، آن را به يك زندگى پر افتخار و سعادتبخش مبدل سازند.

حـتـى بـراى نـيـكـوكـاران هـم روز تـاسـف اسـت، تـاسـف از ايـنـكه چرا بيشتر از اين نيكى نكردند؟!

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد كـه ايـن ظـالم بـيدادگر كه در دنيائى از تاسف فرو رفته مى گـويـد: اى واى بـر مـن كـاش فـلان شـخـص گـمـراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم( يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا ) .

روشن است كه منظور از فلان همان شخصى است كه او را به گمراهى كشانده: شيطان يا دوسـت بـد يـا خـويـشـاونـد گـمـراه، و فـردى هـمـچـون ابـى بـراى عـقـبـه كـه در شـان نزول آمده بود.

در واقـع ايـن آيـه و آيـه قـبـل دو حـالت نـفـى و اثـبـات را در مقابل هم قرار مى دهد در يكجا مى گويد: اى كاش راهى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـيدا كرده بودم و در اينجا مى گويد: اى كاش فلان شخص را دوست خود انتخاب نكرده بودم كه تمام بدبختى در ترك رابطه با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.

بـاز ادامـه مى دهد و مى گويد: بيدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مـرا كـوبـيـد) ولى ايـن دوسـت بـى ايـمـان مرا گمراه ساخت( لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جائنى ) .

اگـر از ايـمـان و سعادت جاويدان، فاصله زيادى مى داشتم، اين اندازه جاى تاسف نبود، ولى تـا نـزديـك مـرز پـيـش رفـتم، يك گام بيشتر نمانده بود كه براى هميشه خوشبخت شوم، اما اين كور دل متعصب لجوج مرا از لب چشمه آب حيات تشنه بازگرداند و در گرداب بدبختى فرو برد.

ذكـر در جـمـله بـالا مـعـنـى وسـيـعـى دارد و تـمـام آيـات الهـى را كـه در كـتـب آسـمـانـى نـازل شده شامل مى شود، بلكه هر چيز كه موجب بيدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است.

و در پـايـان آيـه مـى گويد: شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است( و كان الشيطان للانسان خذولا ) .

چـرا كـه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى برد.

بـايـد تـوجـه داشـت كـه خـذول صـيـغـه مـبـالغـه اسـت و بـه مـعـنـى بـسـيـار مخذول كننده.

حـقـيـقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از كمك و ياريش بردارد.

در اينكه جمله اخير( كان الشيطان للانسان خذولا ) گفتار خداوند است به عنوان هشدار براى هـمـه ظـالمـان و گـمراهان و يا دنباله گفتار اين افراد حسرت زده در قيامت است، مفسران دو تـفـسـيـر ذكـر كـرده انـد، و هـر دو بـا مـعـنى آيه متناسب است ولى گفتار خدا بودن تناسب بيشترى دارد.

نكته:

نقش دوست در سرنوشت انسان

بـدون شـك عـامل سازنده شخصيت انسان - بعد از اراده و خواست و تصميم او - امور مختلفى است كه از اهم آنها همنشين و دوست و معاشر است، چرا كه انسان خواه و ناخواه تاثير پذير است، و بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق دوستانش مى گيرد، اين حقيقت هم از نظر علمى و هم از طريق تجربه و مشاهدات حسى به ثبوت رسيده است.

ايـن تاثير پذيرى از نظر منطق اسلام تا آن حد است كه در روايات اسلامى از پيامبر خدا حـضـرت سـليـمـان (عليها‌السلام ) چـنـيـن نـقـل شـده: لا تـحـكـمـوا عـلى رجـل بـشـى ء حـتـى تـنـظـروا الى مـن يـصـاحـب، فـانـمـا يـعـرف الرجـل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخدانه: درباره كسى قضاوت نكنيد تا بـه دوسـتـانش نظر بيفكنيد چرا كه انسان بوسيله دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود.!

امام امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليها‌السلام ) در گفتار گوياى خود مى فرمايد: و من اشـتـبـه عـليـكـم امـره و لم تـعـرفـوا ديـنـه، فـانـظـروا الى خـلطـائه، فـان كـانـوا اهـل دين الله فهو على دين الله، و ان كانوا على غير دين الله فلا حظ له من دين الله: هر گـاه وضـع كـسـى بـر شـمـا مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهـل ديـن و آئيـن خـدا بـاشـنـد او نيز پيرو آئين خدا است، و اگر بر آئين خدا نباشند او نيز بهره اى از آئين حق ندارد.

و براستى گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى يك انسان از هر عاملى مهمتر است، گاه او را تا سر حد فنا و نيستى پيش مى برد، و گاه او را به اوج افتخار مى رساند.

آيات مورد بحث و شان نزول آن به خوبى نشان مى دهد كه انسان چگونه ممكن است تا مرز سـعـادت پـيـش بـرود، امـا يـك وسـوسـه شـيـطـانى از ناحيه يك دوست بد او را به قهقرا بـازگرداند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد كه از حسرت آن روز قيامت هر دو دست را به دندان بگزد، و فرياد يا ويلتى از او بلند شود.

در كتاب العشرة (آداب معاشرت ) روايات بسيارى در همين زمينه وارد شده كه نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام در مساله انتخاب دوست سختگير و دقيق و موشكاف است.

اين بحث كوتاه را با نقل دو حديث در اين زمينه پايان مى دهيم، و آنها كه اطلاعات بيشترى در اين زمينه مى خواهند به كتاب العشرة بحار الانوار جلد 74 مراجعه كنند.

در حديثى از نهمين پيشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (عليها‌السلام ) مى خوانيم: اياك و مصاحبة الشرير فانه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره: از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است!.

پـيـامـبـر گـرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: اربع يمتن القلب: الذنب عـلى الذنـب... و مـجـالسـة المـوتـى، و قـيـل له يـا رسـول الله و ما الموتى؟ قال كل غنى مترف: چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند: تـكـرار گـنـاه - تـا آنـجـا كـه فـرمـود: و هـمـنـشـيـنـى بـا مـردگـان، كـسـى پـرسـيـد اى رسول خدا مردگان كيانند؟! فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروت.


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35