آيه (85) تا (88) و ترجمه
(ان الذى فـرض عـليـك القـران لرادك الى مـعـاد قل ربى أعلم من جاء بالهدى و من هو فى ضلال مبين)
(85)(و ما كنت ترجوا أن يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك فلا تكونن ظهيرا للكافرين)
(86)(و لا يصدنك عن ايات الله بعد اذ أنزلت اليك و ادع الى ربك و لا تكونن من المشركين)
(87)(و لا تـدع مـع الله الهـا ءاخـر لا اله الا هـو كـل شـى ء هـالك الا وجـهـه له الحـكـم و اليـه ترجعون)
(88)
ترجمه:
85 - آن كـس كـه قـرآن را بـر تـو فـرض كـرد تـو را بـه جـايـگـاهت (زادگاهت ) بازمى گـردانـد بـگو پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى (برنامه ) هدايت آورده، و چه كسى در ضلال مبين است؟
86 - تـو هـرگـز امـيـد نـداشـتـى كـه ايـن كـتـاب آسمانى به تو القا گردد، ولى رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد، اكنون كه چنين است هرگز از كافران پشتيبان مكن.
87 - هـرگـز تـو را از آيـات خـداونـد بـعـد از آنـكـه بـر تـو نازل شد باز ندارند، به سوى پروردگارت دعوت كن، و از مشركان مباش.
88 - و مـعبود ديگرى را با خدا مخوان كه هيچ معبودى جز او نيست، همه چيز جز ذات پاك او فانى مى شود، حاكميت از آن اوست و همه به سوى او بازمى گرديد.
شان نزول:
جـمـعـى از مـفـسـريـن شـاءن نـزولى بـراى نـخـسـتـيـن آيـه فـوق از ابـن عـبـاس نقل كرده اند كه مضمونش چنين است:
هنگامى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به قصد هجرت از (مكه ) به سوى (مدينه ) مى آمد به سرزمين جحفه كه فاصله چندان زيادى از مكه ندارد رسيد، به ياد مـوطـنش (مكه ) افتاد، شهرى كه حرم امن خدا است و خانه كعبه كه قلب و جان پيامبر با آن پيوند ناگسستنى داشت در آنجا است، آثار اين شوق كه با تاءثر و اندوه آميخته بود در چـهـره مـبـاركـش نـمـايـان گـشـت، در ايـنـجـا پـيـك وحـى خـدا جـبـرئيـل نـازل شـد و پـرسـيـد آيـا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟ پيامبر فرمود: آرى، جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاده: ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد (آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سرزمين اصليت بازمى گرداند)
و مـى دانيم اين وعده بزرگ سرانجام تحقق يافت و پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) پيروزمندانه با ارتشى نيرومند و قدرت و عظمت فراوان به مكه بازگشت، و حرم امن خدا بدون جنگ و خونريزى به او تسليم شد.
بنابراين آيه فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه
چـنـيـن خـبـرى را بـه طور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت.
تفسير:
وعده بازگشت به حرم امن خدا
ايـن آيـات كه آخرين آيات سوره قصص است پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را مـخـاطـب سـاخـتـه، و بـه دنـبال بيان گوشه هائى از زندگى موسى بن عمران (عليه السـلام ) و مـبـارزه او با فرعونيان بشارتى به پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و دستورالعملهاى مؤ كدى به او مى دهد.
گـفـتـيم: نخستين آيه از اين آيات طبق مشهور در سرزمين (جحفه ) در مسير پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) به سوى مدينه نازل شد، او مى خواهد به يثرب برود و آن را (مـديـنـة الرسـول ) كـنـد، هـسـتـه اصـلى حـكـومـت اسـلامـى را در آنـجـا تـشـكـيـل دهـد و اسـتـعـدادهـاى نـهـفـتـه را شكوفا سازد، و آنجا را پايگاه و سكوئى براى دسـتـيـابـى بـه حـكـومـت گـسـتـرده الهـى و اهـدافـش قـرار دهـد، امـا بـا ايـن حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزار مى دهد و دورى از اين حرم امن الهى براى او بسيار ناگوار است.
ايـنجا است نور وحى به قلب پاكش مى تابد و بشارت بازگشت به سرزمين ماءلوف را بـه او مـى دهـد، و مـى گـويـد: (هـمـان كـسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند)(ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد)
.
غـم مـخـور همان خدائى كه موسى را در طفوليت به مادرش بازگرداند، همان خدائى كه او را بـعـد از يـك غـيـبـت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش بازگردانيد تا چراغ توحيد را بـرافـروزد و حـكـومت مستضعفان را تشكيل دهد و قدرت فرعونيان طاغوتى را درهم بشكند، همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى گرداند، و چراغ توحيد را با دست تو در اين سرزمين مقدس برمى افروزد.
هـمـان خـدائى كـه قـرآن را بـر تـو نـازل كـرد و ابلاغش را فرض نمود و احكامش را واجب گـردانـيـد، آرى خـداى قـرآن، خـداى بـا عـظـمـت زمـين و آسمان اين امور در برابر قدرتش سهل و آسان است.
سـپـس مـى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سرسخت (بگو: پروردگار من از همه بـهـتـر مـى دانـد چـه كـسـى هـدايـت را از سـوى او آورده، و چـه كـسـى در ضـلال مـبـيـن اسـت )(قـل ربـى اعـلم مـن جـاء بـالهـدى و مـن هـو فـى ضلال مبين )
.
راه هـدايـت روشـن اسـت و گـمـراهـى آنـها آشكار، آنها بيهوده خود را خسته مى كنند، خدا به خوبى مى داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است.
البته تفسير روشن آيه فوق همان بود كه در بالا گفتيم، ولى جمعى از مفسرين احتمالات ديگرى در كلمه (معاد) داده اند كه منظور از (معاد) (بازگشت به حيات پس از مرگ ) يا (سرزمين محشر) يا (خود مرگ ) يا (مقام شفاعت كبرى ) يا (بهشت ) و يا (بـيـت المـقـدس ) اسـت كـه معراجگاه نخستين پيامبر بود و مانند آن، ولى با توجه به مـحـتـواى مـجـمـوع سـوره قـصـص و آنـچـه در سـرگـذشـت مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل آمده، و شاءن نزولى كه در بالا آورديم همه اين معانى بعيد به نظر مى رسد، جز تفسير (معاد) يعنى محل بازگشت، به سرزمين مكه.
بـعـلاوه مـعـاد روز قـيـامـت چـيزى نيست كه مخصوص پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـاشـد، در حـالى كه آيه تنها از پيامبر سخن مى گويد، و قرار گرفتن اين آيه بعد از آيـه مـربـوط بـه پـاداش و كـيـفـر در قـيـامـت نـه تـنـهـا دليـل بـر ايـن مـطـلب نـمـيـشـود، بـلكـه مـمـكـن اسـت دليـل بـر عكس آن باشد، چرا كه آيه قـبل، از پيروزى در سراى ديگر سخن مى گويد و مناسب اين است كه در آيه مورد بحث از پيروزى در اين جهان سخن بگويد.
آيه بعد به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم مى پردازد و مـى گـويـد: (تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب بزرگ آسمانى به تو القاء گـردد، لكـن رحـمـت پـروردگـار تـو چـنـيـن ايجاب كرد)(و ما كنت ترجوا ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك )
.
بـسـيـارى از مـردم بـشـارت ظـهـور آئيـن جـديـد را شـنـيـده بـودنـد و شـايـد گـروهـى از اهـل كـتـاب و غـيـر آنـهـا انـتـظـار مـى كـشـيـدنـد كـه وحـى بـر آنـان نازل شود و خدا اين مسئوليت را به آنها بسپارد، اما تو گمان نداشتى ولى خدا تو را از هـمـه شـايـسـتـه تـر مـى دانـسـت، و ايـن آئين بزرگ تنها به دست تو مى بايست در جهان گسترده شود.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ ايـن جمله را هماهنگ با جمله هائى دانسته اند كه قبلا در باره داسـتـان مـوسـى - خـطاب به پيامبر اسلام - آمده بود، آنجا كه مى فرمود: و ما كنت بجانب الغـربـى اذ قـضـيـنـا الى مـوسـى الامـر... و مـا كـنـت ثـاويـا فـى اهل مدين... و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا و لكن رحمة من ربك: (تو هرگز در وادى طور نـبـودى آنجا كه وحى به موسى فرستاديم... در ميان مردم مدين زندگى نكردى... در آن سـاعـتـى كـه فرمان رسالت بر موسى نازل شده حضور نداشتى اينها رحمت خدا است كه شـامـل حـال تـو شـده و اخـبـار دقـيـقـش را در اخـتـيارت گذارده است )، بنابراين منظور از (كتاب ) در اينجا همان سرگذشت انبياى پيشين است.
ولى اين تفسير با تفسير فوق، منافاتى ندارد و در حقيقت بخشى از آن محسوب مى شود.
سپس مى افزايد: اكنون به شكرانه اين نعمت بزرگ (هرگز از كافران پشتيبانى مكن )(فلا تكونن ظهيرا للكافرين )
.
مـسـلمـا پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) هرگز پشتيبانى از كفار نمى كرد، اين دستور در مورد او تاءكيد است، و در مورد ديگران بيان يك وظيفه مهم.
ايـن سخن در حقيقت هماهنگ با مطلبى است كه در آيات پيشين در مورد موسى خوانديم كه مى گـفـت (پـروردگـارا به خاطر نعمتى كه به من دادى، من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود) (درباره كمك به ظالمان در ذيل همان آيه 17 سوره قصص مشروحا بحث كرديم ).
دو آيـه پـايـان ايـن سـوره، تـاءكـيـدى اسـت بـر مـسـاءله توحيد با تعبيرها و استدلالات گـونـاگـون، تـوحـيـدى كـه خـمـيـر مـايـه تـمـام مـسـائل ديـنـى اسـت، تـوحـيـدى كـه هـم اصل است و هم فرع، هم كل است و هم جزء.
در ايـن دو آيـه چـهـار دسـتـور بـه پـيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) داده شده و چهار تـوصيف از پروردگار به عمل آمده است، و مجموع بحثهائى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـبـايـد كـفـار تـو را از آيـات خـداونـد بـعـد از آنـكـه بـر تـو نازل شد باز دارند)(و لا يصدنك عن آيات الله بعد اذ انزلت اليك )
.
گرچه نهى متوجه كفار است، اما مفهومش عدم تسليم پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در برابر كارشكنيها و توطئه هاى آنها است، و درست به اين مى ماند كه بگوئيم: نبايد فلان شخص تو را وسوسه كند، يعنى تسليم وسوسه هاى او مباش.
و بـه ايـن تـرتـيـب بـه پـيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) دستور مى دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شد بايد با قاطعيت روى آن بايستى، و هرگونه دو دلى و ترديد را از خـود دور سازى، موانع را هر چه باشد از سر راه بردارى، و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است.
بـه گـفته (ابن عباس ) مفسر معروف، مخاطب گرچه شخص پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اسـت، امـا مـنـظـور عـمـوم مـردمـنـد، و از قـبـيـل ضـرب المثل معروف عرب (اياك اعنى و اسمعى ياجاره ) مى باشد.
به دنبال اين دستور كه جنبه نفى داشت، دستور دوم را كه جنبه اثبات دارد صادر مى كند و مى گويد (به سوى پروردگارت دعوت كن )(و ادع الى ربك )
.
خـداونـدى كـه مـالك تـو اسـت، صـاحـب اخـتـيار تو است، و مربى و پرورش دهنده تو مى باشد.
سومين دستور بعد از دعوت به سوى الله، نفى هر گونه شرك و بت پرستى است، مى گويد: (قطعا از مشركان مباش )(و لا تكونن من المشركين )
.
كـه راه تـوحـيـد آشـكار است و نورانى، و رهروان آن بر صراط مستقيمند. بالاخره چهارمين دسـتور، تأكيد مجددى است بر نفى هرگونه شرك، مى فرمايد: (هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان )(و لا تدع مع الله الها آخر)
.
اين دستورهاى پى در پى كه هر كدام ديگرى را تاءكيد مى كند، اهميت مساءله توحيد را در برنامه هاى اسلامى روشن مى سازد كه بدون آن همه چيز بر باد است.
و بـه دنـبـال اين دستورات چهارگانه، توصيفهاى چهارگانه اى از خدا مى كند، كه آنها نيز تاءكيد پى در پى در مساءله توحيد است.
نخست مى گويد: (هيچ معبودى جز او نيست )(لا اله الا هو)
.
(هـمـه چـيـز جـز ذات پـاك او فـانـى و نـابـود مـى شـود)(كل شى ء هالك الا وجهه )
.
(حكم و حاكميت در جهان تكوين و تشريع مخصوص ذات پاك او است )(له الحكم )
.
(و بازگشت همه شما، سرانجام به سوى او است )(و اليه ترجعون )
.
تـوصـيـفـهـاى سـه گانه اخير مى تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هر گونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است.
زيرا هنگامى كه ما همه فانى هستيم و بقا منحصر به او است.
و هنگامى كه تدبير نظام هستى و حاكميت متعلق به او است.
و هـنـگـامـى كـه بـازگـشـت هـمه ما در قيامت به سوى او است، معبودهاى ديگر چه نقشى مى توانند داشته باشند؟ و چه چيز جز او قابل پرستش است؟
مفسران بزرگ در تفسير جمله (كل شى ء هالك الا وجهه ) مطالب گوناگونى دارند كه بر محور تفسير (وجه ) و كلمه (هالك ) دور مى زند.
زيـرا (وجـه ) از نظر لغت به صورت و قسمتى از بدن كه روبروى انسان قرار دارد گفته مى شود، اما هنگامى كه در مورد پروردگار به كار رود به معنى ذات پاك او است.
واژه (هالك ) از ماده (هلاك ) به معنى مرگ و نابودى است.
بنابراين جمله فوق اشاره به فناى همه موجودات جز ذات پاك او مى كند، نه تنها فناى بعد از پايان اين جهان، كه الان هم در برابر او فانى و هالكند! چرا كه موجودات امكانى وابـسته به ذات پاك او هستند، و لحظه به لحظه فيض وجود را از او مى گيرند، در ذات خـود چـيـزى نـدارنـد و هـر چـه دارنـد از خدا است، كه اگر (نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها)!
گـذشـتـه از ايـن، مـوجـودات اين جهان همه متغيرند و در معرض دگرگونيها حتى طبق عقيده حـركـت جـوهرى ذات آنها عين تغيير و دگرگونى است، و مى دانيم حركت و تغيير به معنى فانى شدن و نو گشتن دائمى است، در هر لحظه اى موجودات
جهان ماده مى ميرند و زنده مى شوند.
بـنـابـرايـن اكـنـون هـم هـالكـنـد و فـانـيـند، تنها ذاتى كه تغيير و فنا در آن راه ندارد و استقلال محض است ذات مقدس او است.
و نيز مى دانيم در پايان اين جهان فنا و نيستى به صورت آشكارترى خودنمائى مى كند و بـه گـفـتـه قـرآن(كـل مـن عـليـهـا فـان و يـبـقـى وجـه ربـك ذو الجـلال و الاكـرام)
: (تـمام كسانى كه بر صفحه زمين هستند فانى مى شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامى خدا باقى مى ماند) (سوره رحمان آيه 26 و 27).
نـه تـنـهـا زمـيـنيان كه اهل آسمانها نيز فانى مى شوند(و نفخ فى الصور فصعق من فى السـمـوات و مـن فـى الارض)
: (بـه هنگام (نفخ صور) تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند) (زمر - 68).
اين تفسيرى است هماهنگ با ظاهر آيه و آيات ديگر قرآن.
اما بعضى از مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز براى آن ذكر كرده اند از جمله اينكه:
مـنـظـور از (وجـه ) عـمـل صـالح اسـت و مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه تـمـام اعمال بر باد مى رود جز عملى كه براى ذات پاك خدا انجام شده باشد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور از (وجه ) همان جنبه انتساب اشياء به خدا است، بـنـابـرايـن مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه هـمـه چيز ذاتا معدوم است جز از ناحيه انتسابش به پروردگار.
بـعـضـى گـفـتـه اند: وجه به معنى دين است، و مفهوم آيه چنين است كه همه آئينها فانى و باطل است جز آئين خدا، و جمله (له الحكم ) را به معنى حاكميت تشريعى و تأكيدى بر اين تفسير دانسته اند، همچنين جمله (و اليه ترجعون ) را به معنى رجوع به خدا در اخذ شريعت تفسير كرده و تاءكيد مجددى بر اين معنى.
ايـن تـفـاسـيـر بـا آنـچـه در بـالا گفتيم در حقيقت چندان منافاتى ندارد چرا كه هنگامى كه دانـسـتـيـم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى ماند ذات پاك خدا است روشن مى شود آنچه نـيز به نحوى با ذات پاك او مربوط است، آن نيز رنگ بقاء و ابديت به خود مى گيرد: آئيـن خـدا كـه از ناحيه او است ابدى است، عمل صالح كه براى او است ابدى است، رهبران الهى كه به او ارتباط دارند از اين نظر كه به او مربوطند رنگ جاودانى دارند، خلاصه هـر چـيـز بـه نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباطى داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست (دقت كنيد).
نكته ها:
1 - چگونه همه اشياء فانى مى شوند؟
از جـمـله سـؤ الاتـى كـه در ذيـل آيـه فوق مطرح شده اين است كه اگر همه چيز در پايان جـهـان نـابـود مـى گـردد بـايـد خـاكـهـائى كـه از بـدن انـسـانـهـا حـاصـل شـده نـيز از ميان برود در حالى كه قرآن كرارا تصريح كرده كه ما اين خاكها را جـمـع كـرده بـار ديـگـر از آن انـسـانـهـا را بـه وجـود مى آوريم، و يا انسانها در قيامت از قبرهايشان سر برمى آورند.
و نيز طبق ظاهر آيات قرآن بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده اند (تعبير اعدت للمتقين يا مشابه آن كه اشاره به آماده شدن بهشت براى پرهيزگاران است در دو مورد از آيات قرآن آل عمران - 133 و حديد 21 و تعبير اعدت للكافرين در مورد دوزخ در دو مورد بقره - 24 - آل عمران - 131 آمده است ).
آيا بهشت و دوزخ نيز در پايان جهان فانى و نابود مى شوند؟!
از همه اينها گذشته، عقيده به حيات برزخى انسانها داريم و آن را از آيات قرآن در مورد ارواح استفاده كرده ايم آيا آنها نيز نابود مى شوند؟!
پاسخ همه اين سؤ الات با توضيح زير روشن مى گردد.
بـسيار مى شود كه منظور از (هلاك ) و نابودى و فنا، (به هم خوردن نظام ) است، نـه از بـين رفتن مواد، مثلا اگر يك ساختمان بوسيله زلزله متلاشى شود در اينجا هالك و فانى بر آن صدق مى كند، در حالى كه مواد آن موجود است تنها نظامش از هم گسيخته.
و مى دانيم در پايان اين جهان، خورشيد بى فروغ، و ماه تاريك، و كوه ها از هم متلاشى مى شوند، و موجودات زنده همه مى ميرند، اين است معنى هلاك آنها، اين از يكسو.
از سـوى ديـگـر هلاك و فنا مربوط به دنيا و آنچه در دنيا است، اما بهشت و دوزخ، چه آن را در بـاطـن و درون اين جهان بدانيم و چه بيرون و محيط بر اين جهان، آنها جزء اين دنيا نـيـسـتـنـد كـه حـكـم فـنـا و نـابـودى نـظام آنها را شامل گردد آنها متعلق به جهان ديگر و آخرتند، و نه اين جهان.
از سـوى سـوم در بـالا گفتيم هلاك و فنا در مورد موجودات امكانى منحصر به پايان جهان نـيـست، آنها الان هم فانى و هالكند كه در درون ذات از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ديـگـرى اسـت، آنـهـا مـتـغـيـرنـد و دائمـا در حـال حـركـت، و مـى دانيم حركت به معنى فناى تدريجى و تركيبى از وجود و عدم است.
با اين توضيحات پاسخ سؤ الات فوق، كاملا روشن مى شود.
2 - تفسير انحرافى براى جمله(ولاتدع مع الله الها آخر)
جـمـعـى از (وهـابـيـيـن ) كـه اصـرار دارنـد مـسـاءله (توسل و شفاعت ) با حقيقت
تـوحـيـد سـازگـار نـيـسـت گـاهـى بـه آيـه فـوق، و آيـات مـشـابـه آن، اسـتدلال كرده اند، آنها مى گويند: قرآن صريحا از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم نهى كرده است فلا تدعوا مع الله احدا (سوره جن آيه 18 ).
در حالى كه منظور از اين گونه آيات مسلما اين نيست كه ما اشخاص ديگرى را صدا نزنيم، مـنـظـور هـمـان چيزى است كه از كلمه (مع الله ) (با خدا) استفاده مى شود، يعنى اگر كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند، مشرك است.
اما اگر ما همه قدرتها را مخصوص خدا بدانيم و كسى را با او همراه و مبدء اثر نشناسيم، ولى مـعـتـقـد بـاشـيـم اوليـاء خـدا بـه اذن و فـرمـان او شـفـاعـت مـى كـنـنـد و بـه آنـهـا مـتـوسل شويم كه در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، اين عين توحيد است و اين همان چيزى است كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است.
آيـا هـنـگامى كه برادران يوسف به پدر گفتند: يا ابانا استغفر لنا: (اى پدر براى ما از خداوند آمرزش بطلب ) (سوره يوسف - 97) اين شرك بود؟!
يا هنگامى كه قرآن مى گويد:(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهـم الرسـول لوجـدوا الله توابا رحيما)
: (اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كنند (و مـرتـكب گناهى مى شوند) نزد تو آيند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براى آنها استغفار كند، خدا را تواب و رحيم مى يابند (نساء - 64) دعوت به سوى شرك است؟!
حقيقت شفاعت و توسل نيز چيزى جز اين نيست.
پروردگارا! نور توحيد و معرفتت را در قلب ما بيفكن تا جز تو نبينيم
و جز تو نجوئيم و جز تو نخواهيم.
خـداونـدا! ارتـبـاط مـا را بـه ذات پـاكـت روز بـه روز محكمتر كن، تا از اين طريق بقاء و جاودانگى ذاتت در روح ما پرتوافكن گردد.
بـارالهـا! مـحـبـت دنـيـا، برترى جوئى، فساد در ارض را از جان ما دور كن و ما را در صف پرهيزگاران كه عاقبت نيك براى آنها است، قرار ده(و العاقبة للمتقين )
.