تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28218
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28218 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (10) تا (13) و ترجمه

(و مـن النـاس مـن يـقـول امـنـا بـالله فـاذا أوذى فـى الله جـعـل فـتـنـة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم أوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين) (10)(و ليعلمن الله الذين امنوا و ليعلمن المنافقين) (11)(و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن أمـنـوا اتـبـعـوا سـبـيـلنـا و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون) (12)(و ليحملن أثقالهم و أثقالا مع أثقالهم و ليسئلن يوم القيمة عما كانوا يفترون) (13)

ترجمه:

10 - در مـيـان مـردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا ايمان آورده ايم اما هنگامى كه به خاطر خدا (از سوى دشمنان ) مورد آزار قرار مى گيرند فتنه دشمنان را همچون عذاب الهى مـى شـمـارنـد (و از آن سـخـت وحشت مى كنند) اما هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت بيايد مى گويند ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريكيم!) آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست؟

11 - مسلما خداوند مؤ منان را مى شناسد، و يقينا منافقان را (نيز) مى شناسد.

12 - كـافـران بـه مـؤ مـنـان گـفتند: شما از ما پيروى كنيد (اگر گناهى داشته باشد) ما گـنـاهـانـتـان را بـر عـهـده خـواهيم گرفت! آنها هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت، آنها دروغ مى گويند!

13 - آنـهـا بـار سـنـگـيـن گناهان خويش را بر دوش مى كشند، و بارهاى سنگين ديگرى را اضـافـه بـر بـارهـاى سـنـگـيـن خـود، و روز قـيـامـت مـسـلمـا از دروغـهـائى كـه مـى بـستند سئوال خواهند شد.

تفسير:

در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه!

از آنـجـا كـه در آيـات گذشته بحثهاى صريحى از (مؤ منان صالح ) و (مشركان ) آمـده بـود در نـخستين آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى (منافقان ) مـى پـردازد و مـى گـويـد: (بـعـضـى از مـردم اظهار ايمان مى كنند، اما در برابر فشار مـخـالفـان تحمل و استقامت به خرج نمى دهند، هنگامى كه در مسير الله تحت فشار شكنجه قـرار گـيـرند از ايمان به كنار مى روند و فشار و شكنجه مردم را همچون عذاب الهى مى شـمـرنـد) (و از آن سـخـت وحـشـت مـى كـنـنـد)(و مـن النـاس مـن يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله ) .

(امـا هـنـگـامـى كه يارى از سوى پروردگارت به سراغ تو بيايد و پيروز شويد مى گـويـنـد: مـا بـا شـمـا بـوديم و در افتخارات شما شريكيم )!(و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم ) .

آيـا ايـنـهـا گـمـان مـى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست؟ (آيا خداوند به آنچه در سينه هاى مردم جهان است از همه آگاهتر نمى باشد)؟(اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين ) .

تـعـبير به (آمنا) (ايمان آورده ايم ) به صورت صيغه جمع در حالى كه جمله بعد به صورت صيغه مفرد است شايد از اين نظر باشد كه اين گروه منافقان مى خواهند خـودشـان را در صـف جـمـعيت مؤ منان جا بزنند، لذا (آمنا) مى گويند يعنى همچون سائر مردم ايمان آورده ايم.

تـعـبـيـر بـه اوذى فـى الله بـه مـعـنـى (اوذى فـى سبيل الله ) است، يعنى آنها در راه خدا و ايمان گاهى مورد آزار دشمن قرار مى گيرند.

جـالب ايـنـكه از مجازات الهى تعبير به (عذاب ) مى كند، و از آزارهاى مردم تعبير به (فتنه )، اشاره به اينكه آزارهاى مردم در حقيقت عذاب نيست، بلكه آزمايش است و وسيله تـكـامـل براى انسان، و به اين ترتيب به آنها تعليم مى دهد كه اين دو را با هم مقايسه نـكـنـند، و با اين بهانه كه مخالفان آنها را آزار و شكنجه مى كنند دست از ايمان خود بر ندارند كه اين جزئى از برنامه كلى امتحان در اين دنيا است.

در ايـنـجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه خداوند در مكه كدام پيروزى نصيب مسلمانان كرده بود كه منافقين خود را در آن سهيم بدانند؟.

در پاسخ مى گوئيم: جمله فوق به صورت (شرطيه ) است، و مى دانيم جمله شرطيه دليـل بـر وجـود شـرط نيست، بلكه مفهومش اين است كه اگر در آينده پيروزيهائى نصيب شما شود اين منافقان سست ايمان خود را در آن شريك مى دادند.

اضـافه بر اين در مكه نيز مسلمانان پيروزيهائى در برابر دشمنان كسب كردند، هر چند پـيـروزى نظامى نبود، بلكه پيروزى در تبليغات و نفوذ افكار عمومى و پيشرفت اسلام در ميان قشرهاى مردم بود.

از هـمـه ايـنـهـا گـذشته تعبير به اذيت و آزار مؤ منان مناسب با محيط مكه است و گرنه در محيط مدينه كمتر چنين چيزى اتفاق مى افتاد.

ضـمـنـا ايـن نكته نيز روشن شد كه منافق تنها به كسانى نمى گويند كه در باطن ابدا ايـمـان ندارند و اظهار ايمان مى كنند بلكه افراد سست ايمانى كه در تحت فشار اين و آن به زودى عقيده خود را عوض مى كنند جزء منافقان محسوب

مـى شوند، و آيه مورد بحث ظاهرا از اينگونه منافقان سخن مى گويد، و تصريح مى كند كه خدا از نيات آنها آگاه است.

در آيـه بـعد باز براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (به طور قطع خداوند مؤ منان را مى شـنـاسـد، و نـيـز بـه طور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد)(و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين ) .

اگـر سـاده لوحـانـى فكر مى كنند مى توانند با اخفاء حقائق از قلمرو علم خدا دور بمانند سخت در اشتباهند.

مـجـددا تـكـرار مـى كـنـيـم تعبير به (منافق ) دليل بر اين نيست كه اين آيات در مدينه نـازل شـده اسـت، درسـت اسـت كـه مساءله نفاق معمولا بعد از پيروزى يك جمعيت و به دست گـرفـتـن حـكـومـت پـيـدا مـى شـود كـه مـخـالفـان تـغـيـيـر چـهـره داده و گـروه زير زمينى تـشـكـيل مى دهند، ولى همانگونه كه گفتيم نفاق معنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانى را كـه بـا مـخـتـصـر فـشـارى تـغـيـيـر عـقـيـده مـى دهـنـد نـيـز شامل مى شود.

آيـه بـعـد بـه يـك نمونه از منطق هاى سست و پوچ مشركان كه هم اكنون نيز در ميان قشر وسـيـعـى وجـود دارد اشاره كرده، مى گويد: (كافران به مؤ منان گفتند: شما بيائيد از راه و آئيـن ما پيروى كنيد و اگر گناهى داشته باشد ما گناه شما را به دوش مى گيريم )(و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن آمـنـوا اتـبـعـوا سـبـيـلنـا و لنحمل خطاياكم ) .

امـروز نـيـز بـسـيـارى از وسـوسـه گـران را مـى بـيـنـيـم كـه هـنـگـام دعـوت بـه يـك عـمـل خـلاف مـى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما!، در حالى كه مى دانيم هيچكس نمى تـوانـد گـنـاه ديـگـرى را بـه گـردن بـگـيـرد، و اصـلا ايـن كـار مـعـقـول نـيـسـت، خـداونـد عـادل اسـت، كـسـى را بـه جرم ديگرى مجازات نمى كند، و از اين گذشته مسئوليت انسان در برابر اعمالش با اين حرفهاى بى اساس از بين نمى رود، و بر خلاف آنچه بعضى از كوته فكران مى پندارند اين تعبيرات سر سوزنى از مجازات انـسـان نمى كاهد لذا در هيچ محكمه و دادگاهى به اين حرفها اعتنا نمى كنند كه فلان كس گـنـاهـش را به گردن گرفته، درست است كه اين تشويق كننده در گناه و جرم او شريك است اما اين شركت در جرم به هيچ وجه از مسئوليت او نخواهد كاست.

لذا در جمله بعد با صراحت مى گويد: (آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بر دوش نـخـواهند گرفت، آنها دروغ مى گويند)(و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون ) .

در ايـنـجا سؤ الى مطرح است كه صدق و كذب در مورد جمله هاى خبريه است، در حالى كه در محل بحث ما جمله خبريه اى وجود ندارد، بلكه جمله انشائيه است (امر) و مى دانيم جمله هاى انشائيه صدق و كذب ندارد، پس چرا قرآن مى گويد آنها دروغ مى گويند؟.

پـاسـخ ايـن سـؤ ال از بـيـان سابق روشن مى شود و آن اينكه جمله امريه در اينجا به يك جـمله شرطيه خبريه بازگشت مى كند و مفهومش ‍ اين است اگر شما از طريق ما پيروى كنيد مـا گـنـاهـانـتـان را بـه گـردن مـى گـيـريـم و چـنـيـن جـمـله اى قابل صدق و كذب است.

سپس براى اينكه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك و بت پرستى و ظلم، در بـرابـر ايـن عـمـلشـان مجازاتى ندارند در آيه بعد مى افزايد: (آنها بارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند، و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان )!(و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) .

اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است، همان بار سنت بد گذاردن كه پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: من سن سـنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها من غير ان ينقص من وزره شى ء: (كسى كه سنت بـدى بـگـذارد، گـنـاه آن سـنـت و گـنـاه كـسـانـى كـه بـه آن عمل مى كنند بر او است، بى آنكه از گناه عمل كنندگان چيزى كاسته شود).

مهم اين است كه آنها در تمام گناهان ديگران نيز شريكند، بى آنكه سر سوزنى از گناه آنان كاسته شود.

و در پـايان آيه مى افزايد (آنها به طور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهائى كه مى بستند سؤ ال مى شوند و بايد خود جوابگوى آن باشند)(و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون ) .

در ايـنـجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد كه منظور از اين افتراء كه بايد در قيامت جوابگوى آن باشند چيست؟

مـمـكـن است اشاره به دروغهائى باشد كه به خدا مى بستند و مى گفتند: (خدا گفته است كه ما اين بتها را پرستش كنيم )!

يـا اشـاره به اينكه منظور آنها از اين سخن كه مى گفتند ما گناهان شما را به گردن مى گـيـريـم اين بوده كه اصلا اين كارها گناه ندارد، و اين دروغى است كه بايد جواب آن را بدهند.

يـا اينكه به راستى در قيامت به آنها گفته مى شود بيائيد بار گناهان آنها را بر دوش بكشيد و آنها سرباز مى زنند و دروغ و افتراى خود را ظاهر مى كنند.

يا اينكه ظاهر سخنان آنها اين بود كه هر انسانى مى تواند مسئوليت گناه ديگرى را بر عـهـده گـيـرد، در حـالى كـه ايـن سـخـن نـيـز دروغ و افـتـرا اسـت و هـر كـس مسئول اعمال خويش است.

نكته ها:

1 - سنتهاى نيك و بد

در مـنطق اسلام پايه گذارى يك برنامه اجتماعى مسئوليت آفرين است و خواه ناخواه انسان را در آن بـرنـامـه و كـار تـمـام كـسـانـى كـه بـه آن عـمـل مـى كـنـنـد شـريـك و سـهـيـم مـى سـازد، چـرا كـه انـگـيـزه هـاى عـمـل، بـخـشـى از مـقـدمـات عـمـل اسـت، و مـى دانـيـم هـر كـس در مـقـدمـه كـارى دخيل باشد در ذى المقدمه نيز شريك است هر چند مقدمه ساده اى باشد.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده است:

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با جمعى از ياران همراه بود سائلى آمد و تقاضاى كـمـك كـرد كـسـى بـاو چـيـزى نـداد، مردى پيشقدم شد و به او كمكى كرد، ديگران تشويق شـدنـد، آنها نيز كمك كردند، در اينجا پيامبر فرمود من سن خيرا فاسنن به كان له اجره و مـن اجـور من تبعه، غير منتقص من اجورهم شيئا، و من سن شرا فاسنن به كان عليه وزره و من اوزار مـن تـبـعه، غير منتقص من اوزارهم شيئا!: (كسى كه سنت نيكى بگذارد و ديگران به آن اقـتـدا كـنـنـد پاداش آن و از پاداش كسانى كه پيروى كردند براى او خواهد بود، بى آنكه از پاداششان كاسته شود، و كسى كه سنت شرى بگذارد و به آن اقتدا كنند گناه آن و از گـنـاهـان كـسـانـى كـه پـيـروى كرده اند بر او خواهد بود، بى آنكه از گناهان آنها كاسته شود)!.

نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى بـه عـبـارات گـونـاگـون در مـنـابـع حـديـث شـيـعـه و اهل تسنن آمده است و اين حديثى است مشهور.

2 - پاسخ به يك سؤال

بعضى اين سؤ ال را در اينجا مطرح كرده اند كه در قوانين اسلامى گاهى ديه انسان بر عـهـده ديـگـرى اسـت مـثلا در قتل خطاى محض ديه بر عهده (عاقله ) است (منظور از عاقله خـويـشـاونـدان ذكـور از سوى پدر است كه ديه خطا در ميان آنها تقسيم مى شود و هر كدام بايد بخشى از آن را بپردازند).

آيا اين مساءله با آيات فوق تضاد ندارد؟

در پـاسـخ مـى گـوئيـم در بـحـثـهاى فقهى اين حقيقت را روشن ساخته ايم كه ضامن بودن عـاقـله در حـقـيـقـت يـك نـوع بـيـمـه مـتـقـابـل و الزامـى در اعـضـاى يـك فـاميل است، اسلام براى اينكه بار سنگين ديه خطا بر دوش يك فرد نماند به مردان يك فـامـيـل الزام كـرده كه در برابر يكديگر ضامن ديه خطا باشند، و مبلغ آن را در ميان خود سـرشـكـن كـنـنـد، امـروز ايـن يـكـى ممكن است مرتكب خطائى شود و فردا ديگرى (توضيح بـيـشـتـر را دربـاره ايـن مـسـأله بـه بـحـث ديـات از كـتـاب فـقـه موكول مى كنيم ).

بـه هـر حـال ايـن بـرنـامـه يـكـنـوع تـعـاون و هـمـكـارى در حـفـظ مـنـافـع مـتـقـابل است، و بهيچوجه مفهوم گناه ديگران را به گردن گرفتن ندارد، بخصوص كه ديه قتل خطا اصلا جريمه گناه نيست، بلكه جبران خسارت است (دقت كنيد).

آيه (14) تا (19) و ترجمه

(و لقد أرسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم ألف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون) (14)(فانجيناه و أصحاب السفينة و جعلنها أية للعالمين) (15)(و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون) (16)(انـمـا تـعـبدون من دون الله أوثنا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون) (17)(و ان تـكـذبـوا فـقـد كـذب أمـم مـن قـبـلكـم و مـا عـلى الرسول الا البلاغ المبين) (18)(أولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير) (19)

ترجمه:

14 - مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم و او در مـيـان آنـهـا هـزار سـال، الا پـنـجـاه سـال، درنـگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرو گرفت در حالى كه ظالم بودند.

15 - ما او و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم و آنرا آيتى براى جهانيان قرار داديم.

16 - مـا ابـراهـيـم را فرستاديم، هنگامى كه به قومش گفت: خدا را پرستش كنيد، و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.

17 - شما غير از خدا فقط بتها (قطعات سنگ و چوبى ) را مى پرستيد و دروغهائى به هم مى بافيد، كسانى را كه غير از خدا پرستش ‍ مى كنيد مالك رزق شما نيستند، روزى را نزد خـدا بـطـلبـيـد و او را پـرسـتـش كـنـيـد و شـكر او را بجا آوريد، كه به سوى او باز مى گرديد.

18 - اگـر شـما (مرا) تكذيب كنيد، امتهاى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند وظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست.

19 - آيـا آنـهـا نـديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است.

تفسير:

اشاره اى به سرگذشت نوح و ابراهيم

از آنـجـا كـه بـحـثـهـاى گـذشـتـه سـخـن از آزمـايـش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهائى از آزمايشهاى سخت انبياء و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار و آزار دشمنان قرار گرفتند، و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در آن روز سخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند، و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقب پايان دردناك عمرشان باشد.

نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح (عليه‌السلام ) شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود بازگو مى كند.

مـى گـويـد: (مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم و او در مـيـان آنـهـا هـزار سال بجز پنجاه سال، درنگ كرد)(و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما) .

شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، در خلوت و تنهائى، در ميان جمعيت و بـا اسـتـفـاده از هـر فـرصـت، آنـهـا را در ايـن مـدت طـولانـى يـعـنـى 950 سـال! بـه سـوى خـدا فرا خواند، و از اين تلاش پيگير خسته نشد و ضعف و فتورى به خـود راه نـداد، امـا بـا ايـنـهـمـه جـز گـروه انـدكـى (حـدود هـشـتـاد نـفـر طـبـق نـقـل تـواريـخ ) ايـمـان نـيـاوردنـد (يـعـنـى بـطـور مـتـوسـط هـر دوازده سال يكنفر!).

بنابراين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامه شما در مقابل برنامه نوح (عليه‌السلام ) سهل و آسان است.

ولى بـبينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد: (سرانجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند)(فاخذهم الطوفان و هم ظالمون ) .

و بـه ايـن تـرتـيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد، و كاخها و قصرها و جسدهاى بيجانشان در امواج طوفان دفن شد.

تـعـبـيـر بـه (هـزار سـال الا پـنـجـاه سـال ) - در حـالى كـه مـمـكـن بـود از اول 950 سـال بـگـويـد - بـراى اشـاره بـه عـظـمـت و طـول ايـن زمـان اسـت، زيـرا عـدد (هـزار) آن هـم بـه صـورت (هـزار سال ) براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود.

ظـاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود - هر چند تورات كنونى اين عدد را بـراى تـمـام مـدت عـمـر نـوح ذكـر كـرده، (تـورات - سـفـر تـكـويـن فصل نهم ) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق گفته بعضى از مفسران سيصد سال بود.

البـته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظر نمى رسد، ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته، اصولا قوم نوح چنانكه از بـعـضـى مـدارك بـه دسـت مـى آيد عمر طولانى داشتند و در اين ميان خود نوح نيز فوق العاده بوده است، ضمنا اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانى مى دهد.

مـطـالعـات دانـشـمـندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد، و اينكه بـعضى آن را محدود به 120 سال، يا كمتر و بيشتر، دانسته اند، كاملا بى پايه است، بلكه با تغيير شرائط كاملا ممكن است دگرگون شود.

هـم اكـنون به وسيله آزمايشهائى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديـگـر را بـه دوازده بـرابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد اگر تعجب نكنيد به نـهـصـد بـرابـر! برسانند، و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند، ممكن است انسان هزاران سال عمر كند.

ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه (طـوفـان ) در اصـل بـه مـعـنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند (از ماده طواف ) سپس به آب فـراوان، يا سيل شديد كه مساحت زيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد، اطـلاق شـده اسـت، هـمـچـنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد - اعم از باد و آتش و آب - نيز گفته مى شود، و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است.

جـالب ايـنـكه مى گويد: و هم ظالمون يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان همچنان به ظلم و ستم خود ادامه مى دادند، اشاره به اينكه اگر اين كار را رها كـرده و نـادم مـى شـدنـد و بـه سـوى خـدا مى آمدند هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند.

در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (مـا نوح و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم، و آن را آيت و نـشـانـه اى بـراى جـهـانـيـان قـرار داديـم )(فـانـجيناه و اصحاب السفينة و جعلناها آية للعالمين ) .

سـپـس بـه دنـبـال مـاجـراى فشرده نوح (عليه‌السلام ) و قومش به سراغ داستان ابراهيم (عليه‌السلام ) دومـيـن پـيـامـبر بزرگ اولواالعزم مى رود و مى فرمايد: (ما ابراهيم را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت: خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه ايـن بـراى شـمـا بـهـتـر اسـت اگـر بـدانـيـد)(و ابـراهـيـم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) .

در ايـنـجـا دو بـرنـامـه مهم اعتقادى و عملى انبيا، را كه دعوت به (توحيد) و (تقوا) بـوده اسـت يـكـجـا بيان كرده و در پايان مى گويد: اگر شما درست بينديشيد پيروى از تـوحـيـد و تـقـوا بـراى شـمـا بـهـتـر اسـت كـه دنـيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است.

سـپـس ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است، آئين آنها را شديدا محكوم مى كند.

نـخـسـت مـى گويد: (شما غير از خدا فقط بتهائى را مى پرستيد)(انما تعبدون من دون الله اوثانا) .

هـمـان بـتـهـائى كـه مـجـسـمـه هـاى بـيـروحـى هـسـتـنـد، مـجـسـمـه هـائى بـى اراده، بـى عـقـل و شـعـور و فـاقـد هـمـه چـيـز كـه چـگـونـگـى مـنـظـره آنـهـا خـود دليـل گويائى بر بطلان عقيده بت پرستى است (توجه داشته باشيد (اوثان ) جمع (وثـن ) - بـر وزن صنم - به معنى سنگهائى است كه آن را مى تراشيدند و عبادت مى كردند).

بـعـد از ايـن فـراتـر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغهائى به هم مى بافيد و نام معبود را بر اين بتها مى گذاريد(و تخلقون افكا) .

شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ داريد؟ جز يك مشت اوهام و خرافات!.

از آنـجا كه (تخلقون ) از ماده (خلق ) است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مى آيـد و گـاه بـه مـعنى دروغ گفتن، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير از آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم ذكـر كـرده انـد، و گـفته اند منظور اين است كه شما اين بتها (اين مـعـبـودهـاى قـلابى ) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد (بنابراين (افك ) به معنى معبودهاى دروغين است و (خلق ) به معنى تراشيدن ).

سـپـس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مـادى اسـت و يـا سـرنـوشـتـتـان در جـهـان ديـگـر، و هـر كـدام بـاشـد باطل است،

چرا كه (كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند)(ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا) .

شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند، بلكه خالق خدا است بنابراين روزى دهنده نيز او است (سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد)(فابتغوا عند الله الرزق ) .

و چون روزى دهنده او است (او را عبادت كنيد و شكر او را بجا آوريد)(و اعبدوه و اشكروا له ) .

بـه تـعـبـيـر ديـگـر يـكـى از انـگـيـزه هـاى عـبـادت، حـس شـكـرگـزارى اسـت در مقابل منعم حقيقى، شما مى دانيد منعم حقيقى خدا است، پس ‍ شكر و عبادت نيز مخصوص ذات پاك خدا است.

و اگـر زنـدگـى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد (بازگشت همه شما به سوى او است ) و نه به سوى بتها!(اليه ترجعون ) .

بتها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا.

به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن، منطق واهى آنها را مى كوبد.

سـپـس ابـراهـيم (عليه‌السلام ) به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنائى نسبت به آنها، مى گـويـد: (اگـر شما سخنان مرا تكذيب كنيد مطلب تازه اى نيست، امتهاى پيش از شما نيز پـيامبرشان را تكذيب كردند) (و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند)(و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم ) .

(وظيفه رسول و فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست خواه پذيرا شوند يا نشوند)(و ما على الرسول الا البلاغ المبين ) .

منظور از امتهاى پيشين، قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.

البته ارتباط آيات ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم (عليه‌السلام ) باشد و بـسـيـارى از مـفـسـران نـيـز هـمـيـن تـفـسـيـر را پـذيـرفـتـه، يـا بـه عـنـوان يـك احتمال ذكر كرده اند.

احـتـمـال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت، و جـمـله (كـذب امـم مـن قـبـلكم ) تناسب بيشترى با آن دارد، بـعـلاوه شـبـيـه ايـن تـعـبير كه در آيه 25 زمر و 25 فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مـشـركـان عـرب اسـت، ولى بـه هـر حال هر كدام از اين دو تفسير باشد از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند.

در ايـنجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد و بـيـان رسـالت خـويـش داشـت بـه وسـيـله ذكـر دليـل بـر مـعـاد تكميل مى كند، مى گويد:

(آيـا ايـن مـنـكـران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را بازمى گرداند)؟(اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ) .

مـنـظـور از رؤ يـت و ديـدن در ايـنـجا همان مشاهده قلبى و علم است، يعنى آيا آنها چگونگى آفـرينش الهى را نمى دانند، همان كسى كه قدرت بر (ايجاد نخستين ) داشته قادر بر اعـاده آن نـيـز هـسـت، كـه قـدرت بـر يـك چـيـز، قـدرت بـر امثال و اشباه آن نيز مى باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه (رؤ يت ) در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد، چرا كـه انـسـان در ايـن دنـيـا زنـده شـدن زمـيـنـهـاى مـرده و روئيـدن گـيـاهـان و تـولد اطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است، كسى كه قدرت بر چنين كارى دارد مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد.

و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاءكـيـد مـى افـزايـد: (ايـن كـار بـراى خـدا سهل و آسان است )(ان ذلك على الله يسير) .

چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مسأله ساده ترى محسوب مى شود.

البـتـه ايـن تـعـبـيـر بـه تـنـاسـب فـهـم و مـنـطـق انـسـانـهـا اسـت، و گـرنـه سـاده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بيانتها است مفهومى ندارد، اين قدرتهاى محدود ما است كه ايـن مـفـاهـيـم را آفـريـده، و بـا تـوجـه بـه كـارآمـد آن، امـورى مشكل و امورى آسان شدند (دقت كنيد).