تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28230
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28230 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (36) تا (40) و ترجمه

(و الى مدين أخاهم شعيبا فقال يقوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الا رض مفسدين) (36)(فكذبوه فأخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين) (37)(و عـادا و ثـمـود و قـد تـبـيـن لكـم مـن مـسـاكـنـهـم و زيـن لهـم الشيطان أعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين) (38)(و قـارون و فـرعـون و هـامـان و لقـد جاءهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الا رض و ما كانوا سابقين) (39)(فـكـلا أخـذنـا بـذنـبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من أخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الا رض و منهم من أغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا أنفسهم يظلمون) (40)

ترجمه:

36 - ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد و به روز بازپسين اميدوار باشيد، و در زمين فساد نكنيد.

37 - آنها او را تكذيب كردند و به اين سبب زلزله آنها را فرو گرفت و در خانه هاى خود به رو در افتادند و مردند.

38 - مـا طـايـفـه عـاد و ثـمـود را نـيز هلاك كرديم، و مساكن (ويران شده ) آنها براى شما آشكار است، شيطان اعمالشان را براى آنها زينت كرده بود، لذا آنان را از راه بازداشت در حالى كه مى ديدند!

39 - قـارون و فـرعـون و هـامـان را نـيـز هـلاك كـرديـم، مـوسـى بـا دلائل روشـن بـه سراغ آنها آمد اما آنها در زمين برترى جوئى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند.

40 - مـا هـر يـك از آنها را به گناهشان گرفتيم، بر بعضى از آنها طوفانى تواءم با سنگريزه فرستاديم، و بعضى از آنها را صيحه آسمانى فرو گرفت، و بعضى ديگر را در زمـيـن فـرو بـرديـم، و بـعضى را غرق كرديم، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، ولى آنها خودشان بر خويشتن ستم نمودند.

تفسير:

هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند

بـعـد از داسـتان لوط و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون (قوم شعيب ) و (عاد) و (ثـمـود) و (قـارون ) و (فـرعـون ) مـى رسد كه در آيات مورد بحث به هر كدام اشاره فشرده و كوتاهى براى يك نتيجه گيرى كلى شده است.

نخست مى گويد: (ما به سوى (مدين ) برادرشان شعيب را فرستاديم )(و الى مدين اخاهم شعيبا) .

تـعـبـير به برادر، چنانكه بارها گفته ايم، اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت به امتهايشان و عدم سلطه جوئى است، البته اين پيامبران غالبا پيوند خويشاوندى با اقوامشان نيز داشتند.

(مدين ) شهرى است در جنوب غربى اردن كه امروز به نام (معان ) خوانده مى شود، در شرق (خليج عقبه ) قرار گرفته، و حضرت شعيب و قومش در آنجا مى زيستند.

(شـعـيـب ) مـانـنـد سـايـر پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبداء و معاد كه پـايه و اساس هر دين و آئين است آغاز كرد، (گفت اى قوم من! خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد)(فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر) .

ايـمـان بـه مـبـداء سـبـب مـى شـود كـه انـسـان احـساس مراقبت دقيقى به طور دائم از ناحيه پـروردگـار بر اعمال خود داشته باشد، و ايمان به معاد انسان را به ياد دادگاه عظيمى مى اندازد كه همه چيز بى كم و كاست در آن مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تاءثير فوق العاده اى خواهد داشت.

دسـتـور سـوم (شـعـيـب ) يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در برمى گيرد گفت: (سعى در فساد در زمين مكنيد)(و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) .

فـسـاد مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف و ظلم را در بر مـى گـيرد و نقطه مقابل آن صلاح و اصلاح است كه تمام برنامه هاى سازنده در مفهوم آن جمع است.

(تعثوا) از ماده (عثى ) به معنى توليد فساد كردن است، منتها اين تعبير بيشتر در مورد مفاسد اخلاقى گفته مى شود، بنابراين ذكر كلمه (مفسدين ) بعد از آن جنبه تأكيد دارد.

امـا آن گـروه بـجـاى ايـنـكه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت برآمده او را تكذيب كردند)(فكذبوه ) .

(اين عمل سبب شد كه زلزله شديدى آنها را فرو گرفت )!(فاخذتهم الرجفة ) .

(و آنها بر اثر اين حادثه در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند)!(فاصبحوا فى دارهم جاثمين ) .

(جـاثـم ) از مـاده (جـثـم ) (بر وزن چشم ) به معنى نشستن روى زانو، و توقف در يك مـكـان اسـت، بـعـيـد نيست اين تعبير اشاره به آن باشد كه آنها در موقع وقوع اين زلزله شـديـد در خـواب بودند، ناگهان به پا خاستند، همينكه بر سر زانو نشستند حادثه به آنها مهلت نداد و با فرو ريختن ديوارها و صاعقه اى كه با آن زلزله مرگبار همراه بود، جان خود را از دست دادند.

آيـه بـعـد سـخـن از قـوم (عاد) و (ثمود) مى گويد، بى آنكه از پيامبر آنها (هود و صـالح )، و گـفـتـگـوهـايـشـان با اين دو قوم سركش سخنى به ميان آورد، چرا كه اقوامى بودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كرارا آمده است، مى فرمايد: (ما طايفه عاد و ثمود را هلاك كرديم )(و عادا و ثمود) .

سـپـس مـى افـزايـد: (مـسـاكن و جايگاه هاى آنها براى شما آشكار است ) (و ويرانه هاى شهرهايشان در سرزمين حجر و يمن بر سر راهتان )(و قد تبين لكم من مساكنهم ) .

شـمـا هـمـه سـال در مـسـافـرتـهـايـتـان براى تجارت، به سوى يمن و شام، از سرزمين (حجر) كه در شمال جزيره عرب، و (احقاف ) كه در جنوب و نزديكى يمن قرار دارد مـى گـذريد و ويرانه هاى شهرهاى عاد و ثمود را با چشم خود تماشا مى كنيد، چرا عبرت نمى گيريد؟!

سـپـس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره كرده مى گويد: (شيطان اعمالشان را براى آنـهـا زيـنت كرده بود، و در نتيجه آنها را از راه حق بازداشته بود)(و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل ) .

(در حـالى كـه چـشـم بينا و عقل و خرد داشتند)، فطرت آنها بر توحيد و تقوى بود، و پيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنها نشان داده بودند(و كانوا مستبصرين ) .

بـعـضـى از مـفـسـران ايـن جـمـله را بـه مـعـنـى داشـتـن چـشـم بـيـنـا و عـقـل و درك كـافـى، و بـعـضـى بـه مـعـنى دارا بودن فطرت سالم، و بعضى به معنى استفاده از راهنمائى پيامبران دانسته اند.

هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـمـه ايـنـهـا در مـعـنـى آيـه جـمـع بـاشـد، اشـاره بـه ايـنـكه آنها جـاهـل قـاصـر نـبـودنـد، بـلكـه قـبـلا بـخـوبـى حـق را مـى شـناختند، وجدان بيدار داشتند، عـقـل و خـرد كـافـى، و پـيـامـبـران بـه آنـهـا اتـمـام حـجـت كـردنـد، ولى بـا ايـنهمه نداى عـقل و وجدان، دعوت انبياء را رها كرده به دنبال وسوسه هاى شيطانى افتادند و روز به روز اعـمـال زشـت و شـومـشـان در نـظرشان زيباتر جلوه كرد، و بجائى رسيدند كه راهى بـراى بـازگـشـت نـبـود، قانون آفرينش، اين چوبهاى خشك و بى بار و بر را به آتش كشيد كه (سزا خود همين است مربى برى را)!

آيـه بـعـد از سـه نـفـر از گـردنـكـشـان كه هر كدام نمونه بارزى از يك قدرت شيطانى بـودنـد نـام مـى بـرد مـى گـويـد: (و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم )(و قارون و فرعون و هامان ) .

قـارون مـظـهر ثروت تواءم با غرور و خودخواهى و غفلت، فرعون مظهر قدرت استكبارى تواءم با شيطنت، و هامان الگوئى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود.

سـپـس مـى افـزايد: (موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد و حجت را بر آنها تمام كرد)(و لقد جائهم موسى بالبينات ) .

(امـا آنـهـا راه اسـتـكـبـار و غـرور و سركشى را در زمين پيش گرفتند)(فاستكبروا فى الارض ) .

قـارون تـكيه بر ثروت و زينت و گنجها و علم و دانشش كرد، و فرعون و هامان تكيه بر لشكر و قدرت نظامى و نيروى تبليغاتى عظيم در ميان توده هاى ناآگاه.

ولى (آنـهـا بـا ايـنـهـمـه نـتـوانـسـتـنـد بـر خـدا پـيـشـى گـيـرنـد و از چنگال قدرت او فرار كنند)(و ما كانوا سابقين ).

خـداونـد فـرمـان نابودى قارون را به زمينى داد كه مهد آسايش او بود، و فرمان نابودى فـرعون و هامان را به آبى كه مايه حيات است، خدا براى نابودى آنها لشكرهاى آسمان و زمين را بسيج نكرد، بلكه آنچه مايه حيات آنها بود فرمان مرگ آنها را اجرا كرد!.

(سابقين ) جمع (سابق ) به معنى كسى است كه پيشى مى گيرد و جلو مى افتد، و اگر مى فرمايد: آنها پيشى نگرفتند مفهومش اين است آنها نتوانستند از قلمرو قـدرت خـدا بـا امـكـانـاتى كه در اختيار داشتند بگريزند، و از عذاب الهى رهائى يابند، بـلكـه در هـمـان لحـظـه اى كـه خـداونـد اراده كرد آنها را به ديار عدم با ذلت و زبونى فرستاد.

چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: (ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم )(فكلا اخذنا بذنبه ) .

و از آنـجـا كـه در حـقـيـقـت چـهـار گـروه در دو آيـه قـبـل ذكر شده بود كه مجازاتشان بيان نـگرديده ((قوم عاد و قوم ثمود) (قارون ) و (فرعون ) و (هامان )) در دنباله آيه مجازاتهاى آنها را به ترتيب بيان كرده و مى گويد:

(بـر بـعـضـى از آنـهـا طـوفـانـى شـديد و كوبنده تواءم با سنگريزه فرستاديم )(فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا) .

(حاصب ) به معنى طوفانى است كه در آن سنگريزه ها به حركت در آيند ((حصباء) به معنى سنگريزه است ).

منظور از اين گروه، قوم عاد است كه بر طبق سوره ذاريات و حاقه و قمر، طوفان شديد و بـسـيار كوبنده اى در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط گرديد، خانه هاشان را درهم كـوبـيد، و جسدهاشان را همچون برگهاى پائيزى به اطراف پراكنده ساخت (سوره حاقه آيات 5 تا 7).

(بعضى ديگر را صيحه آسمانى فرو گرفت )(و منهم من اخذته الصيحة ) .

گـفـته ايم: صيحه آسمانى نتيجه صاعقه ها است كه با زمين لرزه در مركز وقوعش همراه اسـت، و ايـن عـذابـى بـود كـه بـراى قـوم ثـمـود، و بـعـضـى اقـوام ديـگـر نازل گرديد، چنانكه در سوره هود آيه 67 در باره قوم ثمود مى گويد:(و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين) .

(و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم )(و منهم من خسفنا به الارض ) .

ايـن مـجـازاتـى بـود كـه در مـورد قـارون، ثـروتـمـنـد مـغـرور مـسـتـكـبـر بـنـى اسرائيل تحقق يافت كه در آيه 81 سوره قصص به آن اشاره شده است.

(و بالاخره بعضى ديگر را غرق كرديم )(و منهم من اغرقنا) .

مى دانيم اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنها است، كه در سوره هاى مختلف قرآن از آن بحث شده است.

به هر حال با توجه به اين بيان، مجازاتهاى چهارگانه فوق به ترتيب براى گروه هاى چهارگانه اى است كه در دو آيه قبل، اشاره به انحراف و گمراهى و گناه آنها شده، بى آنكه مجازات آنها ذكر شود.

امـا ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه ايـن مـجـازاتـهـا شامل اقوام ديگرى نيز بشود (از جمله غرق براى قوم نوح و باران سنگ براى قوم لوط) بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مجازات آنها در همانجا كه قرآن شرح حالشان را داده بيان گرديد، و نيازى به تكرار نبود، آنچه در اين سلسله آيات بيان نشده بود، مجازات گروه هاى چهارگانه اى بود كه در دو آيه اخير آمده است.

در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد ايـن واقـعـيـت كـه ايـنـهـا هـمـه گـرفـتـار عـكـس العـمـل كـارهـاى خـويش شدند و محصولى را درو مى كردند كه بذر آن را خودشان پاشيده بـودنـد، مـى فـرمـايـد: (خـداونـد هـرگـز بـه آنها ظلم و ستم نكرد، آنها بودند كه بر خويشتن ستم كردند)(و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) .

آرى مـجـازاتـهـاى ايـن جـهـان و جـهـان ديـگـر بـازتـاب و تـجـسـمـى اسـت از اعمال انسانها، در آنجا كه تمام راه هاى اصلاح و بازگشت را به روى خود ببندند.

خدا عادلتر از آنست كه كوچكترين ظلم و ستمى درباره انسانى روا دارد.

ايـن آيـه مـانـنـد بـسـيـارى ديـگـر از آيـات ديـگـر قـرآن بـه روشـنـى اصـل آزادى اراده و اخـتيار انسان را تثبيت مى كند، و اين حقيقت را روشن مى سازد كه تصميم گـيـريـهـاى هـمـه جـا از خـود انـسـان اسـت، و خـدا او را آزاد آفـريـده و آزاد خـواسته است، بنابراين اعتقاد پيروان مكتب جبر كه متاءسفانه در ميان مسلمانها نيز وجود دارند با اين منطق نيرومند قرآن ابطال مى شود.

آيه (41) تا (44) و ترجمه

(مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان أوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون) (41)(ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم) (42)(و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون) (43)(خلق الله السماوات و الا رض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين) (44)

ترجمه:

41 - كـسـانـى كـه غـيـر از خـدا را اوليـاء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود انتخاب كرده و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!

42 - خداوند آنچه را غير از او مى خوانند مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است.

43 - اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند.

44 - خداوند، آسمانها و زمين را به حق آفريد، در اين آيتى است براى مؤ منان.

تفسير:

تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت!

در آيـات گـذشـتـه سـرنوشت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بـيـدادگـر و خـودخـواه بـيـان شـد، بـه هـمـيـن تـنـاسـب در آيـات مـورد بـحـث مـثـال جـالب و گـويائى براى كسانى كه غير خدا را معبود و ولى خود قرار مى دهند بيان مى كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيشترى از آن، عائدمان مى شود.

مـى فـرمـايـد: (كسانى كه غير از خدا را ولى و معبود خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كـه خـانـه اى بـراى خود برگزيده، و سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است، اگر مى دانـسـتـنـد)!(مـثـل الذيـن اتـخـذوا مـن دون الله اوليـاء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ) .

چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى؟!

درسـت دقـت كنيد: هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد، اما هيچيك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست.

اصـولا خـانـه بـايـد ديـوار و سـقـف و درى داشته باشد، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طـعـمـه و غـذا و نـيـازهـاى او را در خـود نـگـاه دارد. بـعـضـى از خـانـه هـا سـقـف نـدارنـد اما لااقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.

اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى، نه حياطى و نه درى، اينها همه از يك سو.

از سـوى ديـگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند.

اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى ريزد!

اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند!

كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد.

حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد.

مـعـبـودهـاى دروغـيـن ايـن گـروه نـيـز نـه سـودى دارنـد و نـه زيـانـى، نـه مـشـكـلى را حل مى كنند، و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند.

درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هـم در و دكـان و دامـى بـراى صـيـد حـشـرات و تحصيل غذا.

ولى در مقايسه با خانه هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است.

كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است.

آنها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آنها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها، اموال بى حساب قارونها، قصرها و گنجهاى شاهان، همه مانند تارهاى عنكبوت است.

بى دوام، سست، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث.

تـاريـخ نـيز نشان مى دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى تواند تكيه گاه انسان گردد.

ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.

ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز در ايـنجا ضرورى است: خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجائب آفرينش ‍ است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.

تـارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى همچون سر سـوزن در زيـر شـكـم او قـرار دارد، ايـن مـايـع داراى تـركـيـب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى شود.

عـنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد.

مـى گـويـنـد هـر عـنـكـبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند!

بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است!.

عـجـيـب ايـنـكـه ايـن تـارهـا گـاهـى هـر كـدام از چـهـار رشـتـه تـشـكـيـل شـده و هـر رشـتـه اى نـيـز خـود از هـزار رشـتـه! تـشـكـيـل يـافـتـه كـه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى آيد اكـنـون فـكـر كـنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود.

عـلاوه بـر عـجـائبـى كـه در مـصـالح سـاخـتـمـانـى خـانـه عـنـكـبـوت بـه كـار رفـتـه، شـكـل سـاختمانى و مهندسى آن نيز جالب است، اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم مـنـظـره جـالبـى هـمچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تـارهـا مـشـاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مـجـمـوع سـسـتـتـر از آن تـصـور نـمـى شـود، و ايـن چـنين است معبودهائى كه غير از خدا مى پرستند.

بـا تـوجـه به اينكه عنكبوت تنها يكنوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان مدعى هستند كه تـاكـنـون بـيـسـت هـزار نوع عنكبوت شناخته شده است! و هر كدام ويژگيهائى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى شود.

ضمنا تعبير به (اولياء) (جمع ولى ) به جاى (اصنام ) و بتها شايد براى اشاره بـه اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند.

جـمـله لو كـانـوا يـعـلمـون (اگـر مـى دانـسـتـند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها و مـعـبـودهاى دروغين است، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت، چرا كه سستى آن را همه مى دادند، بنابراين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان و پايگاه هائى كه غير از خـدا بـرگـزيـده انـد بـا خـبـر بودند بخوبى مى دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند.

در آيـه بـعـد هـشـدار تـهـديـد آمـيـزى بـه ايـن مـشـركـان غافل و بيخبر مى دهد مى گويد: (خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند)(ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء) .

شرك آشكار آنها، و شرك مخفى و پنهانشان، هيچيك بر خدا پوشيده نيست.

(و او است قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق )(و هو العزيز الحكيم ) .

اگـر مهلت به آنها مى دهد، نه به خاطر آنست كه نمى داند يا قدرتش محدود است، بلكه حـكـمـت او ايـجـاب مـى كـنـد كـه فـرصـت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود، و آنها كه شايسته هدايتند، هدايت گردند.

بـعـضـى از مفسران، اين جمله را اشاره به بهانه هائى دانسته اند كه مشركان براى خود مـى تراشيدند و آن اينكه اگر ما اين بتها را مى پرستيم نه به خاطر خودشان است اينها در حـقـيـقـت مـظـهـر و سمبل هستند از ستارگان آسمان، و از پيامبران و فرشتگان ما در حقيقت بـراى آنـهـا سـجـده مـى كـنـيـم، و از آنـهـا احـتـرام بـه عمل مى آوريم، و خير و شر ما و سود و زيان ما در دست آنها است.

قرآن مى گويد: خدا مى داند شما چه چيزهائى را مى خوانيد، هر كه باشند

و هر چه باشند، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنكبوتند و از خود چيزى ندارند كه به شما بدهند.

سـومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند: چگونه ممكن است خدائى كه آفـريـنـنـده زمـيـن و آسـمـان اسـت بـه عـنـكـبـوت و مـگـس و حـشـرات و مـانـنـد ايـنـهـا مثال بزند.

قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويد: (اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنرا درك نمى كنند)(و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) .

اهـمـيـت و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست، بلكه در انطباق آن بر مقصود است، گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است.

فـى المـثـل هـنـگـامـى كـه سـخـن از تـكـيـه گـاهـهـاى سـسـت و بـى اسـاس اسـت، بـايـد مثال را از تار عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند، اين عين فصاحت و بلاغت است.

ايـنـجـا اسـت كـه مـى گـويد تنها عالمان هستند كه ريزه كاريهاى مثالهاى قرآن را درك مى كنند.

در آخـريـن آيه مورد بحث اضافه مى كند: (خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در ايـن نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان )(خلق الله السماوات و الارض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين ) .

بـاطـل و بـيهوده در كار او راه ندارد، اگر مثال به عنكبوت و خانه سست و بى بنيادش مى زنـد، روى حـسـاب اسـت، و اگـر مـوجـود كـوچـكـى را بـراى تمثيل برگزيده

بـراى بـيـان حـق است، و گرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است.

جـالب ايـنـكه در پايان اين چند آيه تكيه روى (علم ) و (ايمان ) است، در يك جا مى فـرمـايـد: لو كـانـوا يـعـلمـون (اگـر مـى دانـسـتـند) جاى ديگرى مى فرمايد و ما يعقلها الا العالمون (جز عالمان آگاه اين مثلها را درك نمى كنند).

و در ايـنـجـا مـى فـرمـايـد:(ان فى ذلك لاية للمؤ منين) (در اين نشانه بزرگى است براى افراد با ايمان ).

اشـاره بـه ايـنـكـه چـهـره حق روشن و آفتابى است اما در زمينه هاى مستعد شكوفا مى شود، قـلبـى آگـاه و جـسـتـجـوگـر، روحـى بـيـدار و تـسـليـم در مـقابل حق لازم است و اگر اين كوردلان جمال حق را نمى بينند نه به خاطر خفاى آن است كه به خاطر نابينائى آنها است.