تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30022 / دانلود: 4096
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۶

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

آيه (۵۰) تا (۵۵) و ترجمه

(و قالوا لو لا أنزل عليه أيت من ربه قل إنما الايت عند الله و إنما إنا نذير مبين) (۵۰)(أولم يـكـفـهـم أنا أنزلنا عليك الكتب يتلى عليهم إن فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون) (۵۱)(قـل كـفـى بـالله بـيـنـى و بـيـنـكـم شـهـيـدا يعلم ما فى السموت و الارض و الذين أمنوا بالبطل و كفروا بالله أولئك هم الخسرون) (۵۲)(و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لو لا أجـل مـسـمـى لجـأهم العذاب و ليأ تينهم بغتة و هم لا يشعرون) (۵۳)(يستعجلونك بالعذاب و إن جهنم لمحيطة بالكفرين) (۵۴)(يـوم يـغـشـئهـم العـذاب مـن فـوقـهـم و مـن تـحـت أرجـلهـم و يقول ذوقوا ما كنتم تعلمون) (۵۵)

ترجمه:

۵۰ - گـفـتـنـد: چـرا مـعـجـزاتـى از سـوى پـروردگـارش بـر او نـازل نـشـده؟ بـگـو مـعـجـزات هـمـه نـزد خـداسـت (و بـه فـرمـان او نازل مى شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكارى هستم.

۵۱ - آيـا بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيـوسـته بر آنها تلاوت مى شود؟ در اين رحمت و تذكرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند.

۵۲ - بـگـو هـمـيـن بس كه خدا ميان من و شما گواه است، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند.

۵۳ - آنـهـا بـا عـجـله از تـو عـذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب (الهـى ) بـه سـراغ آنـهـا مـى آمـد، سـرانـجـام ايـن عـذاب بـطـور نـاگـهـانـى بـر آنـهـا نازل مى شود در حالى كه نمى دانند.

۵۴ - آنـهـا بـا عـجـله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد!

۵۵ - آن روز كه عذاب (الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد (روز سخت و دردناكى است ).

تفسير:

آيا معجزه قرآن كافى نيست؟!

كـسـانـى كـه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بـيـان مـسـتـدل و مـنـطقى قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرد درس نـخـوانـدهـاى هـمـچـون پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه دليـل روشـنى بر حقانيت وى بود بپذيرند، دست به بهانه جوئى تازهاى زدند، چنانكه قـرآن در نـخـسـتـيـن آيـات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرا مـعـجـزاتـى (هـمـچـون مـعـجـزات مـوسـى و عـيـسـى ) از سـوى پـروردگـارش بـر او نازل نشده است؟(و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ) .

چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟

چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند؟ آن گونه كه موسى و شعيب و هـود و نـوح و ثـمـود كردند؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده اسـت (چـرا پـيـامـبـر اسـلام، نـهـرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمى كند)؟ (چرا قصرى از طلا ندارد)؟ (چرا به آسمان صعود نمى كند؟ و چرا نامهاى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد)!!.

بـدون شك پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيد داشـتـه، و تـواريـخ نـيز با صراحت از آن سخن مى گويد، ولى آنها با اين سخنانشان، دنـبـال تـحصيل معجزه نبودند، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سـوى ديـگـر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى اين است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طبق تمايلات اين و آن، هر امر خارق العادهاى را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويد من قبول ندارم بايد كوه هاى مكه را طلا كنى، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيست بايد به آسمان صعود كنى، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بيارزشى در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).

لذا قـرآن در آيـه ۱۱۱ سـوره انـعـام مـى گـويـد(و لو انـنا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا) : (اگر ما فرشتگان را بر آنها نـازل كـنـيـم و مـردگـان زنـده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند)!

به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانهجويان لجوج، از دو راه وارد مى شود:

نـخـسـت مـى گويد: به آنها (بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است )(قل انما الايات عند الله ) .

او مـى دانـد چـه مـعـجـزهـاى بـا چـه زمـانـى و براى چه اقوامى متناسب است، او مى داند چه افـرادى در صـدد تـحـقـيـق و پـى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس؟

و بگو (من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم )(و انما انا نذير مبين ) .

تـنـهـا وظـيـفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است، اين يك پاسخ.

پـاسـخ ديـگر اينكه: (آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيوسته بر آنها تلاوت مى شود)(او لم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ) .

آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است.

آنـهـا تـقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزهاى است جاويدان، و شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود.

آيـا امـكـان دارد انـسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى با ايـن مـحـتـوا و ايـن جـاذبـه عـجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان را دعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟!

اگـر راسـتـى مـنـظـور آنـهـا مـعـجـزه اسـت مـا بـه وسـيـله نـزول قـرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم، ولى نه، آنها حق طلب نيستند، بهانه جو هستند.

بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم (آيا براى آنها كافى نيست؟) معمولا در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان كـارى مـا فـوق انـتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است يا خود را به غفلت مى زند.

مـثـلا مـى گـويـد چـرا فـلان خـدمـت را بـه مـن نـكـردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گـذاريـم كـه او آن را نـاديـده گـرفـتـه و مـى گـوئيـم آيـا كـافـى نـيست كه ما چنين خدمت بـزرگـى بـه تـو كـرديـم؟! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان و مكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانى داشته باشد.

پـيـامبرى كه دعوتش جهانگير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايد مـعـجـزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحبخردان را بـه سـوى خـود جذب كند. مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است، نه عصاى موسى و يد بيضا.

و در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر مى گويد: در اين كتاب آسمانى هم رحمت بـزرگـى نـهـفـتـه است و هم تذكر گويائى، براى كسانى كه ايمان مى آورند(ان فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون ) .

آرى قـرآن هـم رحـمـت اسـت و هـم وسـيـله يادآورى، اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهـاى قـلب خـود را به روى حقيقت گشوده اند، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيدا كـردن راه، آنـها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش مى يابند، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازهاى مى يابند.

مـمـكـن اسـت فرق ميان (رحمت ) و (ذكرى ) اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايه تذكر نيست، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاى تـربـيـتـى و انسانساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم برنامه كامل زندگى و مايه رحمت.

و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: (بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است )(قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا) .

بـديـهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است، لذا در جـمـله بـعـد اضـافه مى كند: (خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند)(يعلم ما فى السموات و الارض ) .

حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده؟

ممكن است اين گواهى، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اخـتيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است، مگر ممكن است خداوند حـكـيـم عـادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى (العياذ بالله ) بگذارد؟ بنابراين اعطاى معجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است.

عـلاوه بر گواهى عملى فوق، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده، چـنـانـكـه در آيـه ۴۰ سـوره احـزاب مـى خـوانـيـم:(مـا كـان مـحـمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين) .

و در آيـه ۲۹ سـوره فـتـح نـيـز آمـده اسـت:(مـحـمـد رسـول الله و الذيـن مـعـه اشـداء عـلى الكـفـار رحـمـاء بـيـنـهـم) : (مـحـمـد رسـول خـدا اسـت و كـسـانـى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم و مهربانند).

بـعـضى از مفسران گفته اند: اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند (كعب بـن اشـرف ) و اتـبـاع او نـازل شده است كه گفتند: اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كه تو فرستاده خدائى؟ آيه نازل شد و گفت: خداوند چنين گواهى مى دهد.

از ايـنـجـا تـفـسـير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكه مـنـظـور گـواهـى و شـهـادت خـداونـد اسـت در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن كـه عـلمـاى اهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند.

در عـيـن حـال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.

در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هـشـدار و تـهـديـد مـى فـرمـايـد: (كسانى كه ايمان به بـاطـل آوردنـد و بـه الله كـافـر شـدنـد زيـانـكـاران واقـعـى هـسـتـنـد)(و الذيـن آمـنـوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ) .

چـه خـسـرانـى از ايـن بـالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دسـت دهـد؟ آنـگـونـه كـه مـشـركـان دادنـد، قـلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمام نـيـروهاى جسمانى، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بت پرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد.

غـالبـا قـرآن در آيـات خـود بـه ايـن خـسـران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه (اخـسـر) (زيـانـكـارتر) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست (هود - ۲۲ - نمل - ۵ - كهف - ۱۰۳).

مـهـمـتـر ايـن كـه گاه انسان در معاملهاى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد و ورشـكـسـت مـى شـود، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مى مـانـد و ايـن بـدتـريـن نـوع ورشـكـسـت اسـت، و مـشـركـان درسـت هـمـيـن حـال را دارنـد، بـلكـه گـاهـى مـايـه ورشـكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و به اصطلاح ورشكستگى زنجيرهاى را تشكيل مى دهند.

در آيـات گـذشـتـه دو قـسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پـاسـخ آن مـطرح شد، نخست اينكه مى گفتند: چرا او معجزهاى نمى آورد؟ كه قرآن پاسخ داد: اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است.

ديـگـر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همه چيز آگاه است.

در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد (آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند)(و يستعجلونك بالعذاب ) .

آنـهـا مـى گـويند (اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد)؟!

قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.

نـخـسـت مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد(و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ) .

ايـن زمـان مـعـيـن بـراى آن اسـت كـه هـدف اصـلى يـعـنـى بـيـدارى يـا اتـمـام حـجت بر آنها حاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند.

ديـگـر ايـنـكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامـنـشان را بگيرد؟ (چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه، و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد)(و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ) .

گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه آنـهـا از آن آگـاه نـبـاشند و بدون مقدمه فرا رسد، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعث تـجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامه مى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و به سوى حق باز مى گشتند!

فـلسـفـه تـربـيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثر خـود را بـبـخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كـه مـنـظـور از جـمـله (و هـم لا يـشـعـرون ) ايـن نـيـسـت كـه آنـهـا اصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت، بلكه منظور اين اسـت كـه آنـهـا لحـظـه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند، و به تعبير ديگر بطور غافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد.

از آيـات مـخـتـلف قـرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود، بلكه بسيارى از امم ديگر نيز روى مسأله تعجيل عذاب اصرار مى ورزيدند.

بـالاخـره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده، مى گويد (آنها در برابر تو در مـورد عـذاب عـجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است )!(يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ) .

اگـر عـذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآن بـه صـورت يـك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد (جهنم گوئى هم اكنون آنها را احاطه كرده است )!

در ايـنجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون (به معنى واقعى ) كلمه اين گروه را احاطه كرده.

نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كرده اند مى سوزند، جهنم جنگ و خونريزى، جهنم نزاع و اختلاف، جهنم ناامنى و ناآرامى، جهنم ظلم و بيدادگرى، و جهنم هوى و هوسهاى سركش!

ديـگـر ايـنكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشته ايـم در بـاطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است، در آيـه ۵ و ۶ و ۷ سـوره تـكاثر نيز به آن اشاره شده:(كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين) : (اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس آنرا به عين اليقين ميديديد).

سـپـس مـى افـزايـد: (آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مى گـيـرد، و بـه آنـهـا مـى گـويـد بـچـشـيـد آنـچـه را كـه عمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است )(يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ) .

ايـن آيـه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد، و ممكن اسـت بـيـانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود.

بـه هـر حـال ايـنـكـه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات و جـوانـب را ذكـر نـمـى كـنـد در حـقـيـقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است، بعلاوه هـنـگـامـى كـه شـعـله هـاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فروريخته شود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند.

اصـولا ايـن تـعـبـيـر هـم در زبـان فـارسـى و هـم در زبـان عـربـى مـعـمـول اسـت كـه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بيعفتى فرو رفت، يـعـنـى تـمـام وجود او غرق در اين گناه شد، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى از مـفـسـران بـه وجـود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت مانده است؟ حل مى شود.

جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازات روانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جز بازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست.

نكته ها:

۱ - دلائل اعـجـاز قـرآن - بـدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است، معجزه اى اسـت گـويـا، جـاودانـى و پـويـا، و مـتـنـاسب با هر عصر و زمان، و براى تمام قشرها، ما بـحـثـهـاى مـربـوط بـه اعـجـاز قـرآن را مـشـروحـا در جـلد اول ذيل آيه ۲۳ سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم.

۲ - دسـتـاويـزى بـراى انـكـار مـعجزات - بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلند خـارق عـادات پـيـامـبـران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزهاى غير از قـرآن نـداشته است، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم بر خلاف آيات قرآن است، هم روايات متواتر، و هم تاريخ مسلم اسلامى است.

ما شرح اين سخن را در جلد ۱۲ صفحه ۳۸۶ (ذيل آيه ۹۳ - ۹۰ سوره اسراء) بيان كرديم.

۳ - معجزات اقتراحى - هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران طرح معجزات اقتراحى بوده، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند و آنها را به ابتذال بكشانند، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبران در دسـت داشـتـه بـاشـنـد، ولى هـيـچـگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند و چـنـانـكـه در آيـات بـالا ديديم در پاسخ مى گفتند (معجزات در اختيار ما نيست كه مطابق ميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است ).

دربـاره مـعـجـزات اقـتـراحـى شـرحـى در جـلد هـشـتـم صـفـحـه ۲۵۳ بـه بـعـد (ذيل آيه ۲۰ سوره يونس ) آمده است.

آيه (۵۶) تا (۶۰) و ترجمه

(ياعبادى الذين أمنوا إن أرضى واسعة فاياى فاعبدون) (۵۶)(كل نفس ذائقة الموت ثم إلينا ترجعون) (۵۷)(و الذيـن أمـنوا و عملوا الصالحت لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها نعم أجر العاملين) (۵۸)(الذين صبروا و على ربهم يتوكلون) (۵۹)(و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و إ ياكم و هو السميع العليم) (۶۰)

ترجمه:

۵۶ - اى بـندگان من كه ايمان آورده ايد زمين من وسيع است تنها مرا بپرستيد (و تسليم در برابر فشارهاى دشمنان نشويد).

۵۷ - هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد.

۵۸ - كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند، چه خوبست پاداش عمل كنندگان!

۵۹ - هـمـانـهـا كـه (در بـرابر مشكلات ) صبر (و استقامت ) مى كنند و بر پروردگارشان توكل

مى نمايند.

۶۰ - چـه بـسـيـار جـنـبـنـدگـانـى كـه قـدرت نـدارنـد روزى خـود را حمل كنند خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد، و او است شنوا و دانا.

شان نزول:

بـسـيـارى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه اول در بـاره مـؤ مـنـانـى نازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند، بطورى كه توانائى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند.

به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.

و نـيـز بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه و كـايـن مـن دابـة لا تـحـمـل رزقـهـا (آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ) در مـورد گـروهـى از مـؤ مـنـان نـازل شـده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند، و مى گفتند: اگر ما به مدينه هجرت كـنـيـم در آنـجـا نـه خـانـه اى داريـم نـه زمـينى، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد؟! (آيه نـازل شـد و گـفـت تـمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند، غصه روزى را نخوريد).

تفسير:

هجرتى بايد كرد!

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مـسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤ ليت و وظيفه آنها را در بـرابـر يـكـى از مـشـكـلاتـى كـه در ارتـبـاط بـا كـفـار دارنـد يـعـنـى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند.

مى فرمايد: (اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، و هم اكنون براى انجام وظائف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر هجرت كنيد و مرا بپرستيد)(يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون ) .

بـديـهـى اسـت ايـن يـك قـانـون اخـتـصـاصـى مـربـوط بـه مـؤ مـنـان مـكـه نـيـست، و شاءن نزول هرگز مفهوم وسيع و گسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمى كـنـد، بـه ايـن تـرتـيـب در هـر عـصـر و زمـان، و در هـر مـحـيـط و مـكـان، آزادى بـطـور كـامـل از مـسـلمـانان سلب شود و ماندن در آنجا نتيجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن از برنامه هاى الهى نداشته باشد وظيفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى كه بتوانند آزادى مطلق يا آزادى نسبى را به دست آورند.

بـه تعبير ديگر: هدف آفرينش انسان بندگى خدا است، همان بندگى كه رمز آزادگى و سرفرازى و پيروزى انسان در همه جبه هها است، و در جمله (فاياى فاعبدون ) به آن اشاره شده، و در آيه ۵۶ سوره ذاريات(و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) نيز آمده است.

هـر گـاه ايـن هـدف اسـاسى و نهائى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست، زمين خدا وسيع اسـت، و بـايـد بـه نـقـطه ديگرى قدم نهاد، و هرگز در چنين مواردى اسير مفاهيمى همچون قـبـيـله و قوم، وطن، و خانه و كاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد كه احترام اين امور تا زمانى است كه هدف اصلى به مخاطره نيفتد.

در اينگونه موارد است كه امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) مى فرمايد: ليس بلد باحق بك مـن بـلد، خـيـر البـلاد ما حملك: (هيچ شهرى براى تو شايستهتر از شهر ديگرى نيست، بـهـتـريـن شـهـرهـا شـهـرى اسـت كـه تـو را پـذيـرا گـردد و وسائل پيشرفت تو را فراهم سازد).

درسـت اسـت كـه حـب وطـن و عـلاقـه بـه زادگـاه جـزء سـرشـت هـر انـسـانـى است ولى گاه مسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود كه اين موضوع را تحت الشعاع خود قرار مى دهد.

در زمـيـنـه ديـدگـاه اسـلام در مـسأله مهاجرت، و رواياتى كه در اين زمينه رسيده، شرح مبسوطى در جلد چهارم صفحه ۱۹۰ به بعد (ذيل آيه ۱۰۰ سوره نساء) داشتيم.

تـعـبـيـر بـه جـمـله (يـا عـبـادى )! مـحبت آميزترين تعبيرى است كه از ناحيه خداوند به بـنـدگان مى شود، تاج افتخارى است حتى برتر از مقام رسالت و خلافت همانگونه كه هـمـواره در تشهد نماز آنرا مقدم بر رسالت مى شمريم و مى گوئيم اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه خـداونـد آدم را آفريد او را به لقب (خليفة اللهى ) مفتخر فـرمـود، امـا شـيـطان باز از وسوسه او مايوس نشد، و به سراغ آدم آمد، و شد آنچه شد، ولى هنگامى كه او را به مقام عبوديت ستود شيطان در برابر او زانو زد و گفت:(فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين) : (به عزتت سوگند كه همه فرزندان آدم را اغوا مى كنم، مگر بندگان مخلص تو) (سوره ص آيه ۸۲ و ۸۳).

حـتـى خـداونـد نيز اين موضوع را تضمين فرموده:(ان عبادى ليس لك عليهم سلطان) (تو هرگز بر بندگان من سلطه نخواهى يافت ) (سوره حجر آيه ۴۲ ).

بنابراين مقام عبوديت خالص حتى از مقام خلافت الهى در زمين برتر و بالاتر است.

از آنـچـه گـفـتـيم بخوبى روشن شد كه منظور از عباد در آيه مورد بحث همه انسانها نيست بـلكـه انـسـانهاى مؤ من است و جمله (الذين آمنوا) به عنوان تاءكيد و توضيح ذكر شده است.

از آنجا كه يكى از عذرهاى كسانى كه در بلاد شرك مى ماندند و حاضر به هجرت نبودند ايـن بـود كـه مـا مى ترسيم از ديار خود بيرون برويم خطر مرگ به وسيله دشمنان، يا گـرسـنـگـى، يا عوامل ديگر ما را تهديد كند بعلاوه به فراق بستگان و خويشاوندان و فرزندان و شهر و ديار خود مبتلا شويم، قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع به آنـهـا مـى گـويـد: سـرانـجـام همه انسانها مى ميرند، و هر كسى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد(كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون ) .

ايـن جـهـان دار بـقـاء بـراى هيچكس نيست، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند، فـراق دوسـتـان و فـرزنـدان و خـويـشـاونـدان بـه هـر حـال تحقق مى يابد، چرا انسان به خاطر اين مسائل زودگذر در ديار شرك و كفر بماند و بار ذلت و اسارت را بر دوش كشد براى اينكه چهار روز بيشتر زندگى كند؟

از همه اينها گذشته از اين بترسيد كه مرگتان فرا رسد و در همين ديار شرك و كفر پيش از آن كه به ديار ايمان و اسلام برويد بميريد، چه دردناك است چنين مرگ و مردنى؟!

وانـگـهـى گـمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است، چـرا كه (همه شما به سوى ما باز مى گرديد) به سوى پروردگار بزرگ، و به سوى نعمتهاى بى پايانش.

آيـه بـعـد گـوشـه اى از ايـن نـعـمـتـها را چنين شرح مى دهد: (كسانى كه ايمان آوردند و عـمـل صـالح انـجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جـارى اسـت )(و الذيـن آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الانهار) .

آنها در قصرهائى كه درختان بهشتى از هر سو احاطه اش كرده، و نهرهاى گوناگون كه طـبق آيات ديگر قرآن هر كدام طعم و منظرهاى مخصوص به خود دارند از لابلاى آن درختان، و زيـر ايـن قـصـرها در جريان است منزل مى كنند. (توجه داشته باشيد (غرف ) جمع (غرفه ) به معنى ساختمان بلند است كه بر اطراف خود مشرف باشد).

امـتـيـاز ديـگـر غـرفـه هـاى بـهـشـتـى ايـن اسـت كـه هـمـچـون مـنـازل و قـصـرهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه هـنـوز انـسـان دمـى در آن نـيـاسـوده اسـت بـانـگ (الرحيل ) زده مى شود بلكه (آنها جاودانه در آن خواهند ماند)(خالدين فيها) .

و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد: (چـه خـوب اسـت پـاداش آنـهـا كـه بـراى خـدا عمل مى كنند)(نعم اجر العاملين ) .

يك مقايسه ساده ميان آنچه در باره كفار و گنهكاران در آيات گذشته گفته شد، با آنچه در اين آيه آمده است، عظمت پاداش مؤ منان را روشن مى كند.

كفار در لابلاى آتش و عذابى بودند كه از فرق تا قدم آنها را فرا گرفته بود، و به عـنـوان سـرزنـش بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: بـچـشـيـد آنـچـه را عمل مى كرديد!.

امـا مؤ منان در ميان نعمتهاى بهشتى غوطه ورند و رحمت پروردگار از هر سو آنها را احاطه كرده، و به جاى جمله هاى ملامت بار سخنانى مى شنوند كه همه نشانه محبت و لطف خداوند كـريـم اسـت آرى بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود (چـه خـوب و زيـبـا اسـت اجـر و پـاداش عمل كنندگان ).

بـديـهـى اسـت مـنـظـور از (عـامـليـن ) بـه قـريـنـه جـمـله هـاى قبل كسانى است كه عمل صالح و توام با ايمان دارند، هر چند كلمه (عاملين ) مطلق است.

در حـديـثـى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين مى خوانيم: (ان فـى الجـنـة لغـرفا يرى ظهورها من بطونها، و بطونها من ظهورها)!: (در بهشت غرفه هـائى اسـت آنـقـدر شفاف كه بيرونش از درون، و درونش از بيرون ديده مى شود)! كسى برخاست

عـرض كـرد: ايـن غـرفـه هـا از آن كـيست اى رسول خدا! فرمود: هى لمن اطاب الكلام و اطعم الطـعـام و ادام الصـيـام و صـلى الله بـالليل و الناس نيام: (اينها براى كسى است كه سـخـن خـود را پـاكـيـزه كـنـد، گـرسـنـگـان را سـيـر نـمـايـد، و روزه بـسـيار بگيرد و در دل شب، هنگامى كه مردم در خوابند، براى خدا نماز بخواند۰).

آيه بعد مهمترين اوصاف مؤ منان عامل را به اين صورت بيان مى كند: (آنها كسانى هستند كـه در بـرابـر مـشـكـلات صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خـرج مـى دهـنـد، و بـر پروردگارشان توكل مى كنند)(الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ) .

از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانه خود جدا مى شوند و صبر مى كنند.

مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند.

بـراى حـفـظ ايـمان خود آزار دشمنان را به جان مى خرند، و در راه جهاد با نفس كه (جهاد اكـبـر) اسـت، و مـبـارزه بـا دشـمـنان سر سخت كه (جهاد اصغر) است از انواع مشكلات استقبال مى كنند و صبر مى كنند.

آرى اين صبر و استقامت رمز پيروزى آنها و عامل بزرگ افتخار آنان است كه بدون آن هيچ عمل مثبتى در زندگى امكان پذير نيست.

از ايـن گـذشـتـه، آنـهـا نه بر اموالشان و نه بر دوستان و بستگان تكيه دارند، تكيه گـاهشان تنها خدا، و توكلشان بر ذات پاك او است، اگر هزار دشمن قصد هلاك آنها كنند مى گويند: گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك!

و اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم ريـشـه هـمـه فـضـائل انـسـانـى هـمـيـن (صـبـر) و (تـوكـل ) اسـت: صـبـر عـامـل اسـتـقـامـت در بـرابـر مـوانـع و مـشـكـلات اسـت، و توكل انگيزه حركت در اين راه پر نشيب و فراز.

در حـقـيـقـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح بـايـد از اين دو فضيلت اخلاقى مدد گرفت صبر و توكل كه بدون اين دو انجام اعمال صالح در مقياس ‍ وسيع هرگز امكان پذير نيست.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در پـاسـخ كـسـانـى كـه بـه زبـان حال يا زبان قال مى گفتند: اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟

قـرآن مـى گـويد غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد، روزى رسان خدا اسـت، نـه تـنـهـا شـمـا كـه (بـسـيـارنـد جـنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را حـمـل كـنند و هرگز ذخيره غذائى در لانه خود ندارند، و هر روز نو روزى نو مى خواهند، اما خـدا آنـهـا را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد، و همو شما را نيز روزى مى بخشد)(و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ) .

در مـيـان جـنـبـنـدگـان و حـيـوانـات و حشرات گذشته از انسان انواع كمى هستند كه همچون مـورچـگـان و زنـبـوران عـسـل مـواد غـذائى خـود را از صـحـرا و بـيـابـان بـه سـوى لانـه حـمـل و ذخـيـره مـى كـنند، و غالبا (گنجشك روزى ) هستند، يعنى هر روز جديد بايد به دنبال روزى تازه اى بروند، و مليونها ميليون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزديك، در بيابانها و اعماق دره ها، و بر فراز كوه ها، و درون درياها وجود دارند كه همه از خوان نعمت بى دريغش روزى مى خورند.

و تـو اى انـسـان كـه از آنـهـا بـراى بـه دسـت آوردن روزى و ذخـيـره كـردن بـا هـوش و تواناترى چرا اين چنين از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگين چسبيده اى؟ و زيـر بـار هـر ظـلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى؟ تو هم از درون اين محدوده زندگى تـنـگ و تـاريـك خـود بـيرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشين و غم روزى مخور! در آن روز كه به صورت جنين ضعيف و ناتوانى در شكم مادر محبوس بودى و هيچكس حتى پـدر و مـادر مـهـربـانـت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تو را فراموش نكرد، و آنـچـه را نياز داشتى دقيقا در اختيار تو گذاشت، امروز كه موجودى توانا و نيرومندى، و از آنـجـا كه رسانيدن روزى به نيازمندان فرع آگاهى از وجود و نيازشان است در پايان آيه تاءكيدى مى كند: (او است شنوا و دانا)(و هو السميع العليم ) . سـخـن هـمـه شما را مى شنود، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند از نيازهاى همه بخوبى با خبر است و چيزى از دائره علم بى پايان او پنهان نيست.

آيه (79) تا (82) و ترجمه

(فـخـرج عـلى قـومـه فـى زيـنـتـه قـال الذيـن يـريـدون الحـيـوة الدنـيـا يـا ليـت لنـا مثل ما أوتى قرون انه لذو حظ عظيم) (79)(و قـال الذيـن أوتـوا العـلم ويـلكـم ثـواب الله خـيـر لمـن أمـن و عمل صالحا و لا يلقئها إلا الصبرون) (80)(فـخـسـفـنـا بـه و بـداره الارض فـمـا كـان له مـن فـئة يـنـصـرونـه من دون الله و ما كان من المنتصرين) (81)(و أصـبـح الذيـن تمنوا مكانه بالامس يقولون ويكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو لا أن من الله علينا لخسف بنا ويكانه لا يفلح الكافرون) (82)

ترجمه:

79 - (قـارون ) بـا تـمـام زيـنـت خـود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!

80 - كـسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند، اما جز صابران آنرا

دريافت نمى كنند.

81 - سپس ما، او و خانه اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد.

82 - آنـهـا كـه ديـروز آرزو مـى كـردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گـفـتند: واى بر ما گوئى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد، يـا تـنگ مى گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گوئى كافران هرگز رستگار نمى شوند!

تفسير:

جنون نمايش ثروت!

معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند، يك شاخه آن (جنون نمايش ثـروت ) اسـت، آنـهـا از ايـنـكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند!

گـرچـه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه ها در سينه ها پرورش مى دهـد، و احـسـاسـات را بـر ضـد آنـهـا بـسـيـج مـى كـنـد، و بـسـيـار مـى شـود كـه هـمـيـن عـمـل زشت و شرم آور طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى دهد!.

مـمـكـن است اين كار جنون آميز انگيزه اى مانند (تطميع افراد طمعكار) و (تسليم افراد سـركـش ) داشـتـه بـاشـد، ولى آنـهـا حـتـى بـدون ايـن انـگـيـزه ايـن عمل را انجام مى دهند، اين يكنوع هوس است نه برنامه و نقشه.

به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى فرمايد: (قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل ) ظاهر شد)(فخرج على قومه فى زينته ) .

تـعـبـير به (فى زينته ) گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كـار گـرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه ها مى تواند انجام دهد؟!

در تـواريـخ داسـتـانـهـا، يـا افـسـانـه هـاى زيـادى در ايـن زمـيـنـه نـقـل شـده اسـت، بـعـضـى نـوشـتـه انـد قـارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زينهائى طلائى كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينت آلات طلا!

بـعـضـى عـدد نـفـرات او را هـفـتـاد هـزار نـوشـتـه انـد و مسائل ديگرى از اين قبيل.

ولى مـا حـتـى اگـر ايـنـهـا را مـبالغه آميز بدانيم باز نمى توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.

در اينجا - طبق معمول - مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيرهكننده قـلبـشـان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يكروز، و يكساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاط انـگـيز و لذت بخشى؟ چنانكه قرآن مى گويد: (كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گـفـتـنـد اى كـاش مـا هـم مـثـل آنـچـه بـه قـارون داده شـده اسـت داشـتـيـم )!(قـال الذيـن يـريـدون الحـيـاة الدنـيـا يـا ليـت لنـا مثل ما اوتى قارون ) .

(به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد)!(انه لذو حظ عظيم ) .

آفـريـن بـر قـارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است!... و مانند اين حرفها.

در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون در وسـط كـوره قـرار گـرفـته، و بايد امتحان خيره سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته اند.

و البـته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود!

ولى در مـقـابـل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افـق فـكـرشـان از ايـن مـسـائل بـرتـر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى زدند، و ايـن مـغزهاى پوك را تحقير مى كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنانكه قرآن مـى گويد: (كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مـى گـوئيـد؟ ثـواب و پـاداش الهـى بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجام مى دهند بهتر است )(و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن امن و عمل صالحا) .

و سـپـس افـزودنـد: (اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى گيرد كه صابر و شكيبا باشند)(و لا يلقاها الا الصابرون ) .

آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى دهند، آنها كـه در بـرابـر مـحـرومـيـتـهـا مـردانـه مـى ايـسـتـنـد، و در مـقـابـل نـاكـسـان سـر فـرو نـمـى آورنـد، آنـهـا كـه در بـوتـه آزمـايـش الهـى، آزمـايـش مـال و ثـروت و تـرس و مـصـيبت، همچون كوه پا بر جا مى ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.

مـسـلمـا مـنـظـور از جـمـله(الذيـن اوتـوا العـلم ) دانـشـمـنـدان مـؤ مـن بـنـى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون يوشع بودند، ولى جالب اين است

در بـرابـر جـمـله الذيـن يـريـدون الحـيـاة الدنـيـا كـه در بـاره گـروه اول آمـده، تـعبير به(الذين يريدون الحياة الاخرة ) نمى كند بلكه تنها تكيه بر علم مـى كـنـد، چـرا كـه (عـلم ) خـمـير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.

ضـمـنـا تـعـبـير به (الذين اوتوا العلم ) پاسخ كوبنده اى است به قارون كه خود را عالم مى دانست، قرآن مى گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيره سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش ‍ حقيقى بازمى گردد.

قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى مـوسـى (عليه‌السلام ) به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مـالت را بـگـيـرم، قـارون هـنـگـامـى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فـهـميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سرباز زد، و براى تبرئه خويش به مـبـارزه بـا مـوسـى (عليه‌السلام ) بـرخـاسـت، در مـيـان جـمـعـى از ثـروتـمـنـدان بـنى اسـرائيـل بـرخـاسـت و گـفـت: مـردم! مـوسـى مـى خـواهـد امـوال شـما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيـرا ايـن بـار هـم مـى رويـد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مى توان با او مقابله كرد؟

قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده ام، به عـقـيـده مـن بـايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكاره اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يكسو. از سوى ديگر قارون به سـراغ مـوسـى آمـد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.

گـفـتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جـز او را پـرسـتـش نـكـنـيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود!

آنها (ثروتمندان توطئه گر بنى اسرائيل ) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!!

در ايـنـجـا وقـاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى دانيم كه تو خود مرتكب اين عـمـل شـده اى، و بـه سـراغ فـلان زن بـدكـاره رفـتـه اى، و فـورا بـه دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى دهى؟

مـوسـى (عليه‌السلام ) رو بـه او كـرد و گفت: به خدا سوگندت مى دهم حقيقت را فاش بگو!

زن بـدكـاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت: اكنون كه چـنـيـن مـى گـوئى مـن حقيقت را فاش مى گويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قـرار دادنـد كـه تـو را مـتـهـم كـنـم، ولى گـواهـى مـى دهـم كـه تـو پـاكـى و رسول خدائى!

در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه آن زن گـفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كرده ام اما تـهـمـت به پيامبر خدا نزده ام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.

مـوسـى (عليه‌السلام ) بـه سـجـده افـتـاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه گر صادر شد.

در همين روايت آمده است كه خدا فرمان (خسف ) (فرو رفتن در زمين ) را در اختيار موسى (عليه‌السلام ) قرار داد.

در ايـنجا قرآن مجيد مى گويد: (ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم )(فخسفنا به و بداره الارض ) .

آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤ منان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خـدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى آيد و به حيات طغيانگران پـايـان مـى دهـد، چـنـان آنـهـا را درهـم مـى كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى گردد.

مـسـأله (خسف ) كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طـول تـاريـخ بـشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شـهر يا آبادى هائى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.

عـجـبا! فرعون در امواج نيل فرو مى رود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مـأمـور نـابـودى فـرعـونـيـان مـى شـود، و زمـيـنـى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.

مـسـلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.

(امـا او گـروهـى نـداشـت كـه وى را در بـرابـر عـذاب الهـى يارى كنند، و خود نيز نمى تـوانـسـت خـويـشـتـن را يارى دهد)!(فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين ) .

نـه جـيـره خـوارانـش، و نـه دوسـتـان صـمـيـمـيـش و نـه امـوال و ثـروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.

آخـريـن آيـه مـورد بـحـث دگـرگـونـى عـجـيـب تـمـاشـاچـيـان ديـروز را كـه از مشاهده جاه و جـلال قـارون بـه وجـد و سـرور آمده بودند و آرزو مى كردند كه اى كاش براى هميشه يا لااقـل يـك لحـظـه بـه جاى او بودند منعكس مى كند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مى گـويد: (آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آنگاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مى گفتند: واى بر ما! گوئى خدا روزى را بر هر كس از بـنـدگانش بخواهد گسترش مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد) و كليد آن تنها در دسـت او اسـت(فـاصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون ويكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر) .

امـروز بـر مـا ثـابـت شـد كـه هـيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است، نه عـطـايـش دليـل بـر رضـايـت و خـشـنـودى از كـسـى اسـت و نـه مـنـعـش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است.

او بـا همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مى كشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مى سازد.

سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى رسيد و خدا آنها را بجاى قارون مى گذاشت، امروز چه خاكى بر سر مى كردند؟

لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند: (اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى برد)!(لو لا ان من الله علينا لخسف بنا) .

(اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى شوند)(و يكانه لا يفلح الكافرون ) .

الان حقيقت را با چشم خود مى بينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفرو شهوت را.

و نـيـز مـى فـهـمـيـم كـه ايـن گـونـه زنـدگـانـيـهـائى كـه دورنـمـاى دل انگيزى دارد چه وحشتزا است؟

ضـمـنـا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مى شود كه سرانجام، قارون مغرور با كـفر و بى ايمانى از دنيا رفت، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت.

نكته ها:

1 - قارونهاى ديروز و امروز!

داسـتـان قـارون - سـمـبـل ثـروتـمـند مغرور - كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بـسـيـار جـالبى بيان كرده است، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمى دارد.

ايـن داسـتـان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مـى كـشـاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهيدستان!

و بـاز هـمـين غرور و مستى و عشق بى حد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مى شود كه دست بـه زشـت تـريـن و نـنـگـيـن تـريـن گـنـاهـان بـزنـد، در مـقـابـل پـيـامـبـر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بى شرمانه ترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جائى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.

غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمى دهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد.

ايـن مـغـروران بـيـخـبـر، خـود را از هـمـه دانشمندتر و آگاهتر مى دانند، و به گمان اينكه ثـروتـشـان كـه گـاه از طـريـق غـصـب حـقـوق ديـگـران بـه دسـت آمـده اسـت دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است، همه را نادان و خود را دانا مى پندارند!

حـتـى كـارشـان بـه جائى مى رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى كنند و دم از استقلال مى زنند و مى گويند: آنچه را پيدا كرده ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى نظير خودمان بوده است.

و ديـديـم سـرانـجـام ايـن گـونـه مـغـروران تـبـهـكـار بـه كجا مى رسد؟! اگر قارون با اطـرافـيـانـش و تـمـام ثـروتـش بـه قـعـر زمـيـن فـرو رفـت و نـابـود شـد ديـگـران بـه اشـكـال ديـگـرى نـابـود مـى شـونـد، و گـاه حـتـى زمـيـن، ثـروتـشـان را بـه شـكـل ديـگـرى مـى بـلعـد، يـعـنـى ثـروتـهـاى عـظـيـم خـود را تـبـديـل به كاخها، باغها و زمينهائى مى كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حـتـى امـوال خـود را مـى دهـنـد و زمـيـنـهـاى بـايـر و مـوات را خـريـدارى مـى كـنـنـد، به اين خـيـال كـه آن را تـقـسـيـم كـرده و بـه قـيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب، زمين ثروتشان را مى بلعد!.

ايـن گـونـه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى آورند، مجموعه اى از كاسه كوزه هاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقه هاى گرانبها!، و گاه مجموعه اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه اى از تـمـبـرهاى پستى، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است، به عنوان باارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع آورى مى كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى بينيم جاى آنها فقط در زباله دان است!.

آنـهـا ايـن زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى خوابند، و عجب اينكه چنان وجدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين ناراحتى از اين وضع احساس نمى كنند!

گـاه حـيوانات آنها داراى مرفه ترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مـى گـيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مـى كـنند، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده اند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى شود و نه قطره دوائى.

تـمـام اين بحثها گاه درباره افراد معينى در يك جامعه است و گاه درباره يك كشور، يعنى يـك كـشـور قـارونى مى شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهائى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپائى مى بينيم.

آنـهـا مجلل ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست بـراى خـود فراهم ساخته اند، به طورى كه گاه مواد غذائى اضافى آنها كه به زباله دانها ريخته مى شود اگر بطور صحيحى جمع آورى مى شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.

اينكه مى گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غـارت شـده انـد، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است، اما اين ابر غارتگران همه را مى برند و آنها را بر خاك سياه مى نشانند.

ايـنـهـا قارونهاى زالو صفتى هستند كه پايه هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه هاى كـوخـهـاى مـسـتـضـعـفـيـن بنا نهاده اند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مى نـوشـنـد و خـنـده مـسـتـانـه سـر مـى دهـنـد، و ايـنـهـا بـايـد زانـوى غـم در بغل گيرند و گريه كنند!

2 - قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.

جـالب ايـنـكه از آيه 23 و 24 سوره مؤ من به خوبى استفاده مى شود كه رسالت موسى (عليه‌السلام ) از آغـاز هـم بـراى مـبـارزه با سه كس ‍ بود: فرعون، وزيرش هامان، و ثـروتمند مغرور قارون: و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قـارون فـقـالوا سـاحـر كـذاب: (مـا مـوسـى را بـا آيـات خـود و دلائل و مـعـجـزات روشـنـى فـرسـتـاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگوئى است ).

از اين آيه استفاده مى شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مى خـوانـيـم كـه او از يـكـسـو نـمـايـنـده فـرعـون در بـنـى اسرائيل بود و از سوى ديگر خزانه دار گنجهاى فرعون.

و ايـنـجـا اسـت كـه پـرونـده قـارون روشـنـتـر مـى شـود: فـرعـون بـراى ايـنـكـه بـنـى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله باز و به انـدازه كـافـى بـيـرحـم، از مـيان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سـپـرد، تـا بـه نـفـع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.

قـرائن نـشان مى دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دسـت قـارون مـانـد، و مـوسـى (عليه‌السلام ) تـا آن زمـان مـجـال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.

بـه هـر حـال خـواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيميا، و آگاهى بر فنون تـجـارت سـالم، يـا آشـنـائى بـه اصـول استثمار مستضعفان، هر چه بود قارون بعد از پـيـروزى مـوسـى بـر فـرعـونـيـان ايـمـان اخـتيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبـردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذره اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.

سـرانـجـام هـنـگامى كه موسى (عليه‌السلام ) تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چـهـره اش كنار رفت، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت؟

3 - موضع اسلام در برابر مسأله ثروت

نـبـايـد از آنـچـه گـفـتـيـم ايـن چـنـيـن اسـتـنـبـاط شـود كـه اسـلام در بـرابـر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است، نبايد تصور كرد كه اسلام، فقر را مى پسندد و دعوت به فقر مى كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى داند.

بـلكـه بـه عـكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤ ثر و كارساز روى آن تكيه مى كند در آيه 180 سوره بقره از (مال ) تعبير به (خير) شده است.

و در حـديـثى از امام باقر (عليه‌السلام ) مى خوانيم: نعم العون الدنيا على طلب الاخرة: (دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت ).

بـلكـه آيـات مـورد بـحـث كـه شـديـدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى كند شاهد گـويـائى بـر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مى پسندد كه بوسيله آن ابتغاء دار آخرت و طلب سراى ديگر شود، چنانكه دانشمندان

بنى اسرائيل به قارون گفتند: و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة.

اسـلام ثـروتـى را مـى پـسندد كه در آن (احسن كما احسن الله اليك ) و نيكى به همگان باشد.

اسـلام ثروتى را مدح مى كند كه در آن لا تنس نصيبك من الدنيا تحقق يابد بالاخره اسلام ثـروتـى را خـواهـان اسـت كـه مـايـه فـسـاد در زمـين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گـرفـتـار شـدن در مـسـابـقـه جـنـون آمـيـز (تـكـاثـر) نـگـردد، و انـسان را به (خود برتربينى ) و (تحقير ديگران ) و حتى رؤ ياروئى با پيامبر خدا نكشاند.

وسـيـله اى بـاشـد بـراى اسـتفاده همگان، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.

عـلاقـه بـه چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت اسـت، چـنـانـكـه در حديثى مى خوانيم يكى از ياران امام صادق (عليه‌السلام ) خدمتش آمد و شـكـايـت كـرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى ترسيم كه دنياپرست باشيم ).

امـام (كـه پـاكـى و تـقـواى آن مـرد را مى دانست ) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى خواهى انـجـام دهـى؟ در پـاسـخ عـرض كـرد: هـزيـنـه خـود و خـانـواده ام را تـهـيـه كـنـم، و بـه خـويـشـاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرة: (اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است ).

و از ايـنـجـا فـاسـد بـودن عـقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسـلام كـه اسـلام را حـامـى مـسـتـكبران معرفى مى كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار فقر نشان دهند، روشن مى شود.

اصولا يك ملت فقير، نمى تواند آزاد و سربلند زندگى كند.

فقر وسيله وابستگى است.

فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است.

و فقر انسان را به گناه و آلودگى دعوت مى كند.

هـمـانـگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم: (بى نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است ).

جوامع اسلامى بايد بكوشند هر چه بيشتر، غنى و بى نياز گردند، به مرحله خودكفائى بـرسـنـد و روى پـاى خـود بـايـسـتـنـد و شـرف و عـزت و اسـتـقـلال خـود را بـر اثـر فـقـر، فـداى وابـسـتـگـى بـه ديـگـران نـكـنـنـد و بدانند خط اصيل اسلام اين است.


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30