تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28224
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28224 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (11) تا (16) و ترجمه

(الله يبدؤا الخلق ثم يعيده ثم إليه ترجعون) (11)(و يوم تقوم الساعة يبلس المجرمون) (12)(و لم يكن لهم من شركائهم شفعؤا و كانوا بشركائهم كفرين) (13)(و يوم تقوم الساعة يومئذ يتفرقون) (14)(فأما الذين أمنوا و عملوا الصلحت فهم فى روضة يحبرون) (15)(و أما الذين كفروا و كذبوا بايتنا و لقاى الاخرة فأ ولئك فى العذاب محضرون) (16)

ترجمه:

11 - خـداونـد آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را تجديد مى نمايد، سپس به سوى او باز مى گرديد.

12 - آن روز كه قيامت بر پا مى شود مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند.

13 - و بـراى آنـهـا شـفـيعانى از معبودانشان نخواهد بود و نسبت به معبودهائى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند كافر مى شوند.

14 - آن روز كه قيامت بر پا مى گردد (مردم ) از هم جدا مى شوند.

15 - امـا آنـهـا كـه ايـمـان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغى از بهشت شاد و مسرور خواهند بود.

16 - و اما آنها كه به آيات ما و لقاى آخرت كافر شدند در عذاب الهى احضار مى شوند.

تفسير:

سـرنـوشـت مـجـرمـان در قـيامت در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگانى به ميان آمد كه آيات خدا را به باد مسخره مى گرفتند، و در آيات مورد بحث با بيان گوشه اى از مباحث مـعـاد و سـرنـوشـت مـجـرمـان در قـيـامـت بـحـثـهـائى را كـه قـبـل از ايـن در بـاره مـعـاد در آيـات قـبـل گـفـتـه شـد تكميل مى كند.

نـخـست مى فرمايد: (خداوند آفرينش را آغاز نموده سپس اعاده مى كند، و بعد به سوى او بازميگرديد)(الله يبدء الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون ) .

در آيه يك استدلال كوتاه و پر معنى براى مساءله معاد بيان شده كه در آيات ديگر قرآن نـيـز بـه عـبـارات ديـگـرى تـكـرار گـرديـده است، و آن اينكه: همان كسى كه قدرت بر آفـرينش نخستين داشت قدرت بر معاد هم دارد، و قانون عدالت و همچنين حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين آفرينش مجدد تحقق يابد.

جـمـله ثـم اليـه تـرجـعـون اشـاره بـه اين است كه بعد از زندگى قيامت همگى به سوى دادگاه پروردگار و پاداش و ثواب او باز مى گرديد، و از اين فراتر مؤ منانى كه در خط تكامل الهى قرار گرفته اند همچنان در تكامل خويش به سوى بى نهايت و به سوى ذات پاك پروردگار پيش مى روند.

آيه بعد وضع مجرمان را چنين مجسم مى كند: (آن روز كه قيامت بر پا مى شود مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند)(و يوم تقوم الساعة يبلس المجرمون ) .

(يـبـلس ) از مـاده (ابـلاس ) در اصـل به معنى غم و اندوهى است كه از شدت ياس و نوميدى دست مى دهد.

بـديـهى است اگر چيزى كه انسان از آن نااميد مى شود امرى ضرورى نباشد نوميديش مهم نـيست، اما غم و اندوه نشان مى دهد كه در اين موارد از يك امر ضرورى نوميد شده است، لذا بعضى از مفسران ضرورى بودن را جزء ماده (ابلاس ) مى دادند.

(ابليس ) را نيز به همين مناسبت ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مايوس و غمناك شد.

به هر حال مـجـرمـان حـق دارنـد كـه در آن روز مـايـوس و غـمـنـاك شـونـد، چـرا كـه نـه ايـمـان و عـمـل صـالحـى بـا خـود بـه عـرصـه مـحـشـر آورده اند، نه يار و ياورى دارند و نه امكان بازگشت به دنيا و جبران گذشته وجود دارد.

لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (آنـها شفيعانى از معبودانشان ندارند)(و لم يكن لهم من شركائهم شفعاء) .

هـمـان بـتـهـا و مـعـبـودهـاى سـاخـتـگـى كـه هـر وقـت از آنـهـا سـؤ ال مى شد چرا اينها را مى پرستيد؟ مى گفتند:(هؤ لاء شفعائنا عند الله) : (اينها شفيعان ما در پيشگاه خدايند) (سوره يونس آيه 18).

در آنـجـا مـى فـهـمند كه هيچ خاصيتى بر وجود اين معبودهاى تو خالى و بى ارزش مترتب نيست.

به همين جهت نسبت به معبودهائى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند كافر مى شوند و از آنها تنفر و بيزارى مى جويند)(و كانوا بشركائهم كافرين ) .

چرا كافر نشوند؟ با اينكه مى بينند اين معبودها نه تنها گرهى از كارشان نمى گشايند بـلكـه بـه گفته قرآن به تكذيب آنها برمى خيزند و مى گويند: پروردگارا!(ما كانوا ايـانـا يـعـبـدون) : (ايـنـهـا مـا را پـرسـتـش نـمـى كـردند) (بلكه هواى نفس خويش را مى پرستيدند) (آيه 63 سوره قصص ).

و از ايـن بـالاتـر ايـنـكـه، مـعـبودان كمر دشمنى آنها را مى بندند چنانكه در آيه 6 سوره احقاف مى خوانيم:(و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين) : (هنگامى كـه مـردم (مـشـرك ) مـحـشـور مـى شوند معبودان دروغين دشمن آنان مى شوند و عبادت آنها را انكار مى كنند).

سـپس به گروه هاى مختلف مردم در آن روز اشاره كرده، مى گويد: (روزى كه قيامت بر پا مى شود مردم از هم جدا مى گردند)(و يوم تقوم الساعة يومئذ يتفرقون ) .

(گروهى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها در باغى از بهشت متنعم و شاد و مـسـرور خواهند بود، آنچنان كه آثار شادى در چهره هايشان هويدا مى گردد)(فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضة يحبرون ) .

(يـحـبـرون ) از مـاده (حـبر) (بر وزن قشر) به معنى اثر جالب و خوب است، و به حـالت شـادى و سـرورى كه آثار آن در چهره ظاهر گردد نيز گفته مى شود و از آنجا كه قـلب بـهـشـتيان چنان مالامال از شادى و سرور است كه آثار آن در تمام وجودشان ظاهر مى گردد اين تعبير در مورد آنها به كار رفته.

(روضـة ) بـه مـعـنـى مـحـلى اسـت كـه آب و درخـت فـراوان دارد، لذا بـه باغهاى خرم و سرسبز (روضة ) اطلاق مى شود، و اگر مى بينيم در اينجا اين كلمه به صورت نـكره آمده است براى تعظيم و بزرگداشت آن است، يعنى در بهترين و برترين باغهاى زيبا و سرورانگيز بهشت غرق نعمت خواهند بود.

(و امـا آنـهـا كـه كـافـر شدند و آيات ما و لقاى آخرت را تكذيب كردند آنها براى عذاب الهـى احـضـار مى شوند)(و اما الذين كفروا باياتنا و لقاء الاخرة فاولئك فى العذاب محضرون ) .

جـالب ايـنـكـه در مورد بهشتيان تعبير به (يحبرون ) آمده كه نشان رضايت همه جانبه آنـهـا اسـت، ولى در بـاره دوزخـيـان بـه (مـحـضـرون ) تـعـبـيـر مـى كـنـد كـه دليـل بـر نـهـايـت كراهت و ناخوشايندى آنها است، زيرا احضار كردن در مواردى اطلاق مى شود كه بر خلاف ميل باطنى انسان صورت مى گيرد.

نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه: در مـورد بـهـشـتـيـان (ايـمـان ) و (عـمـل صـالح ) را هـر دو قـيد مى كند، در حالى كه در مورد دوزخيان تنها به عدم ايمان (انـكـار مـبـداء و مـعـاد) قـناعت نموده است، اشاره به اينكه براى ورود در بهشت تنها ايمان كـافـى نـيـسـت، عـمـل صـالح نـيـز لازم اسـت، امـا بـراى دخول در دوزخ عدم ايمان كافى است هر چند گناهى از او سر نزده باشد، چرا كه كفر خود بزرگترين گناه است!.

نكته:

چرا يكى از نامهاى قيامت ساعة است

توجه به اين نكته نيز لازم است كه در بسيارى از آيات قرآن و از جمله در دو آيه از آيات مـورد بـحـث از قـيـام قـيـامت تعبير به (قيام ساعت ) شده است، اين به خاطر آن است كه سـاعـة در اصـل به معنى جزئى از زمان يا لحظاتى زودگذر است، و از آنجا كه از يكسو وقـوع رسـتـاخـيـز بـه صـورت ناگهانى و برق آسا است، و از سوى ديگر به مقتضاى (سريع الحساب ) بودن خداوند، حساب بندگان را در آن روز بـه سـرعـت مـى رسـد، ايـن تـعـبـيـر در مـورد قـيـامـت به كار رفته تا مردم موقعيت رستاخيز را همواره در نظر داشته باشند.

(ابـن منظور) در (لسان العرب ) مى گويد: (ساعة ) اسم براى زمانى است كه صـيـحـه پـايان جهان زده مى شود، و همگى ناگهان مى ميرند، و نيز نام براى وقتى است كـه مـردم در قـيـامـت بـرانـگـيـخـته مى شوند، اين نام از آن جهت براى پايان جهان و وقوع رستاخيز انتخاب شده كه در صيحه نخستين كه خداوند در آيه ان كانت الا صيحة واحده فاذا هم خامدون اشاره كرده بطور ناگهانى همگى مى ميرند (و در نفخه دوم ناگهان همه بپا مى خيزند و قيامت بر پا مى شود).

(زبـيـدى ) در (تـاج العـروس ) از بـعـضـى نقل مى كند كه (ساعة ) سه گونه است:

(ساعت كبرى ) روز رستاخيز و زنده شدن مردم براى حساب.

و (سـاعـت وسـطـى ) روز مـرگ نـاگـهانى اهل يك زمان (به مجازاتهاى الهى و عذابهاى استيصال ).

و (ساعت صغرى ) روز مرگ هر انسانى.

آيه (17) تا (19) و ترجمه

(فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون) (17)(و له الحمد فى السموت و الا رض و عشيا و حين تظهرون) (18)(يخرج الحـى مـن المـيـت و يـخـرج المـيـت مـن الحـى و يـحـى الا رض بـعـد مـوتـهـا و كذلك تخرجون) (19)

ترجمه:

17 - منزه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد و صبح مى كنيد.

18 - و حمد و ستايش مخصوص اوست در آسمان و زمين، و تسبيح و تنزيه براى اوست به هنگام عصر و هنگامى كه ظهر مى كنيد.

19 - او زنـده را از مـرده خـارج مـى كـند، و مرده را از زنده، و زمين را بعد از مرگ حيات مى بخشد، و به همين گونه روز قيامت برانگيخته مى شويد!

تفسير:

تسبيح و حمد در همه حال براى خدا است

بـعـد از بـحثهاى فراوانى كه در آيات گذشته در مورد مبدء و معاد و بخشى از پاداش مؤ مـنـان و كـيـفـر مـشـركـان آمـد، در آيـات مورد بحث به تسبيح و حمد پروردگار و تنزيه و تقديس او از هرگونه شرك و نقص و عيب پرداخته مى فرمايد: تسبيح و تنزيه از آن خدا اسـت بـه هـنگامى كه شام مى كنيد و هنگامى كه صبح مى كنيد(فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون )

(و حمد و ستايش مخصوص ذات پاك او است در آسمان و زمين، و منزه است به هنگام عصر، و هـنـگـامـى كـه وارد ظـهـر مـى شويد)(و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حتى تظهرون ) .

به اين ترتيب در اين دو آيه چهار وقت براى تسبيح پروردگار بيان شده: آغاز شب(حين تمسون ) .

طلوع صبح(و حين تصبحون ) .

عصرگاهان(و عشيا) .

و به هنگام زوال ظهر(و حين تظهرون ) .

امـا (حـمـد) از نـظـر مـكـان تـعـمـيـم يـافـتـه و پـهـنـه آسـمـان و زمـيـن را شامل شده است.

ذكر اين چهار وقت در آيات فوق ممكن است كنايه از دوام و هميشگى تسبيح باشد، چنانكه در فارسى مى گوئيم هر صبح و شام از فلان كس مراقبت كن (يعنى هميشه و در هر زمان ).

ايـن احـتـمـال نـيـز از نـاحيه بعضى از مفسران اظهار شده است كه اوقات چهار گانه فوق اشاره به وقتهاى نماز است، ولى اين سؤ ال را پاسخ نگفته اند كه چرا بجاى پنج وقت تنها از چهار وقت سخن گفته است (و از وقت عشا سخنى به ميان نيامده ).

ولى ممكن است پاسخ داده شود كه چون وقت نماز مغرب و عشاء نسبتا به هم نزديك است، و فاصله ميان آن دو در حدود يك الى يك ساعت و نيم مى باشد هر دو يكجا آمده است، در حالى كه فاصله وقت فضيلت ظهر و عصر نسبتا زياد و چند ساعت است.

اما اگر تسبيح و حمد را به معنى وسيع كلمه در آيات فوق بگيريم محدود به نمازهاى پنجگانه نخواهد شد، هر چند اين نمازها از مصداقهاى روشن آن است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله هاى (سبحان الله ) (وله الحمد) مى تواند انشاء تسبيح و حمدى از ناحيه خداوند باشد، همانگونه كه در آيه 14 سوره مؤ منون مى فرمايد(فتبارك الله احسن الخالقين ) : (جاويد و پر بركت است خداوندى كه بهترين خالقها است ).

و مـمكن است اين حمد و تسبيح به معنى امر باشد، يعنى او را تسبيح و حمد گوئيد (سبحوه و احـمـدوا له ) و اين تفسير نزديكتر به نظر مى رسد كه آيات فوق دستورى باشد به هـمـه بـنـدگـان كـه بـراى زدودن آثـار شـرك و گـنـاه از دل و جان، هر صبح و شام، و هر ظهر و عصر، حمد و تسبيح خدا گويند، به وسيله نماز و غير نماز.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين آمده است: (هر كس دو آيـه فـوق و آيـه مـا بـعـد از آن را صـبـحگاهان بخواند آنچه را در روز از او فوت مى گردد جبران خواهد كرد، و هر كس آن را در آغاز شب بخواند آنچه را در شب از او فوت شود جبران خواهد كرد).

در آيـه بـعـد بـاز بـه مـساءله معاد بازميگردد، و از طريق ديگرى به استبعاد منكران چنين پاسخ مى گويد: (خداوند همواره زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج مى كند، و زمين را بـعـد از مرگ حيات مى بخشد، و همينگونه روز قيامت مبعوث و خارج مى شويد)(يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و يحيى الارض بعد موتها و كذلك تخرجون ) .

يـعـنـى (صـحـنه معاد) و (صحنه پايان دنيا) كه يكى خروج (حّى از ميت ) است و ديگرى (ميت از حّى ) مرتبا در برابر چشم شما تكرار مى شود، بنابراين چـه جـاى تـعـجـب كه در پايان جهان همه موجودات زنده بميرند و در رستاخيز همه انسانها به زندگى جديدى بازگردند؟!

امّا (خروج حّى از ميت ) در مورد زمينهاى مرده كه بارها در قرآن براى مساءله معاد روى آن تكيه شده، براى همه روشن است كه در فصل زمستان زمين به صورت مرده درمى آيد، نه گـيـاهـى از آن مـى رويـد، نـه گـلى مـى خـنـدد، و نـه شـكـوفـهـاى مـى شـكـفـد، امـا در فـصـل بـهـار بـا تعادل هوا و فرو ريختن قطرات حياتبخش باران جنبشى در زمين پيدا مى شود، همه جا گياهان مى رويند، گلها مى خندند و شكوفه ها بر شاخها آشكار مى شوند، و اين صحنه معاد است كه در اين جهان مى بينيم.

و اما در مورد خارج ساختن مرده از زنده آنهم چيز پوشيده و پنهانى نيست دائما در سطح كره زمـيـن درخـتـانـى مـى مـيـرنـد و بـه چـوب خـشـكـيـدهـاى تـبـديـل مـى شـونـد انـسـانـهـا و حـيـوانـات حـيـات خـود را از دسـت داده و بـه جسد بيجانى مبدل مى گردند.

و اما در مورد (بيرون آمدن موجود زنده از مرده ) بعضى از مفسران آن را به خروج انسان و حـيـوان از نطفه تفسير كرده اند و بعضى به تولد مؤ من از كافر و بعضى به بيدار شدن خفتگان.

ولى ظاهر اين است كه معنى اصلى آيه هيچكدام از اين معانى نيست، چرا كه نطفه خود موجود زنـده اى اسـت، و مـسـاءله ايـمـان و كفر نيز جزء بطون آيه است نه ظاهر آيه، و موضوع خواب و بيدارى جنبه مجازى دارد زيرا حيات و مرگ حقيقى نيست.

ظـاهـر آيـه ايـن اسـت كه خداوند همواره موجودات زنده را از موجودات مرده خارج مى سازد، و موجودات بى جان را مبدل به جاندار مى كند.

گـرچـه طـبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حداقل در آزمايشهاى بشرى و مشاهدات روزمره موردى ديده نشده است كه موجودات زنده از موجودات بيجان تـولد يـابند، بلكه همواره موجودات زنده از تخم يا بذر يا نطفه موجودات زنده ديگرى مـتولد مى شوند، ولى مسلما در آغاز كه اين كره خاكى يك پارچه آتش بود، موجود زندهاى وجـود نـداشـت، بـعـدا در شـرائط خـاصـى كـه عـلم هنوز آن را به درستى كشف نكرده است مـوجـودات زنـده از مـواد بيجان با يك جهش بزرگ متولد شدند، اما اين موضوع در شرائط فـعلى كره زمين در آنجا كه در دسترس علم و دانش بشر است ديده نمى شود (البته شايد در اعماق اقيانوسها در پارهاى از شرائط هم اكنون نيز اين جهش بزرگ صورت پذيرد).

امـا آنـچـه بـراى مـا مـحـسـوس و كـامـلا قـابـل لمس و درك است اين است كه موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده مى شوند و لباس حيات در تن مى پوشانند، آب و غذائى كه ما مى خوريم موجود زندهاى نيست، اما جزء بدن مـا كـه شـد تـبـديل به يك موجود زنده مى شود، و سلولهاى تازهاى بر سلولهاى بدن ما افـزوده مـى گـردد چـنـانـكـه طـفـل شـيـرخـوار از هـمـيـن راه بـه جـوان نيرومند قوى پيكرى تبديل مى گردد.

آيا اين خارج كردن زندگى از دل مرگ، و حى از ميت نيست؟!

بـنـابـرايـن مـى تـوان گـفـت: دائمـا در نـظـام عـالم طـبـيـعـت زنـدگـى از دل مـرگ و مـرگ از دل زنـدگـى بـيـرون مـى آيـد بـه هـمـيـن دليل خدائى كه آفريننده طبيعت است قادر به احياى مردگان در جهان ديگر مى باشد.

البـتـه - همانگونه كه گفتيم - آيه فوق از نظر بعد معنوى نيز تفسيرهاى ديگرى دارد، از جـمـله تـولد مـؤ مـن از كـافـر، و كـافـر از مـؤ مـن، عـالم از جـاهـل، و جاهل از عالم، صالح از مفسد، و مفسد از صالح است، همانگونه كه در بعضى از روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.

اين معانى ممكن است از بطون آيه باشد، چرا كه مى دانيم آيات قرآن ظاهر و باطنى دارد، و نيز ممكن است مرگ و حيات معنى جامع و وسيعى داشته باشد كه هم جنبه مادى و هم جنبه معنوى را شامل شود.

در روايـتـى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) در تفسير آيه يحيى الارض بعد موتها چـنـيـن آمـده اسـت: ليـس يـحـيـيـهـا بـالقـطـر و لكـن يـبـعـث الله رجـالا فـيـحـيـون العـدل فتحى الارض لاحياء العدل، و لاقامة العدل فيه انفع فى الارض من القطر اربعين صباحا: (منظور اين نيست كه خداوند زمين را به وسيله باران زنده مى كند، بلكه مردانى را بـرمـى انـگـيـزد كـه اصـول عـدالت را احيا كنند، و زمين با احياى عدالت زنده مى شود، (بدانيد) اقامه عدل در زمين از چهل روز باران نافعتر است ).

روشـن اسـت ايـنـكـه امـام (عليه‌السلام ) مـى فـرمـايـد مـنـظـور نـزول بـاران نـيست نفى انحصار است، يعنى آيه را منحصرا نبايد به باران تفسير كرد چرا كه احياى معنوى زمين به عدالت از نزول باران نيز پراهميت تر است.

آيه (20) تا (22) و ترجمه

(و من أياته أن خلقكم من تراب ثم إذا أنتم بشر تنتشرون) (20)(و مـن أيـاتـه أن خـلق لكـم مـن أنـفـسـكـم أزوجـا لتـسـكـنـوا إليـهـا و جعل بينكم مودة و رحمة إن فى ذلك لايات لقوم يتفكرون) (21)(و مـن أيـاتـه خـلق السموآت و الارض و اختلاف ألسنتكم و ألوانكم إن فى ذلك لايات للعالمين) (22)

ترجمه:

20 - از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس انسانهائى شديد و در روى زمين انتشار يافتيد.

21 - و از نـشـانـه هـاى او ايـنكه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد، تا در كنار آنـهـا آرامـش يـابـيـد، و در مـيـانـتـان مـودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه هائى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.

22 - و از آيـات او آفـريـنـش آسـمـانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست، در اين نشانه هائى است براى عالمان.

تفسير:

آيات خدا در آفاق و انفس!

ايـن آيـات و قـسـمـتـى از آيـات بـعـد نـكـات جـالبـى از دلائل تـوحـيـد و نـشـانـه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده، و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد

و مـى تـوان گـفـت رويـهـمـرفـتـه بـخـش مـهـمـى از آيـات تـوحـيـدى قـرآن را هـمـيـن آيـات تشكيل مى دهد.

ايـن آيـات كـه هـمـه بـا تـعـبـيـر مـن آياته (يكى از نشانه هاى خدا...) آغاز مى شود و آهنگ مـخـصـوص و لحـن گـيـرا و جـذاب و تـعـبـيـرات مـؤ ثـر و عـمـيـقـى دارد مـجـموعا از هفت آيه تشكيل شده كه شش آيه آن پشت سر هم و يك آيه جداگانه است (آيه 46 همين سوره ).

ايـن هـفـت آيـه تـقسيم بندى جالبى از نظر آيات آفاقى و انفسى دارد، به طورى كه سه آيـه در بـاره آيـات انـفـسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان ) و سه آيه در باره آيات آفـاقـى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بيرون وجود انسان ) و يك آيه از آيات انفسى و هم از آيات آفاقى سخن مى گويد.

قابل توجه اينكه آياتى كه با اين جمله شروع مى شود در قرآن يازده آيه بيش نيست كه هـفت آيه آن در همين سوره روم است، و دو آيه در سوره فصلت (آيه 37 و 39) و دو آيه در سـوره شـورى اسـت (آيـه 29 و 32) و مـجـمـوع ايـن يـازده آيـه حـقـا يـك دوره كامل توحيد است.

ذكـر ايـن نـكـتـه را قـبل از ورود در تفسير آيات نيز لازم مى دانيم كه آنچه را قرآن در اين آيـات بـه آن اشـاره مـى كـنـد گـرچـه مـسـائلى اسـت كـه در بـدو نـظـر بـراى عـموم مردم قـابـل درك و تـشخيص است، ولى با پيشرفت علم و دانش بشرى همواره نكته هاى تازهاى در زمـيـنـه آن بـراى دانـشـمـندان آشكار مى شود كه به قسمتى از آن در لابلاى تفسير اين آيات اشاره خواهيم كرد.

قـرآن در ايـنجا نخست به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر او است مى رود و مى گويد: (يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس شما انـسـانـهائى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد)(و من آياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون ) .

در ايـن آيه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده: يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد، يا آفرينش همه انسانها از خاك چرا كـه مـواد غـذائى تشكيل دهنده وجود انسان همه، مستقيما يا بطور غير مستقيم از خاك گرفته مى شود.

ديگر تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است كه اگر ويژگى گـسـتـرش در آدم آفـريـده نـشـده بـود بـه زودى از مـيـان مـى رفـت و نسل او برچيده مى شد.

راسـتـى خـاك كـجـا و انـسـانى با اين ظرافت كجا؟ اگر پرده هاى ظريف چشم كه از برگ گل هم لطيفتر و حساستر و ظريفتر است، همچنين سلولهاى فوقالعاده حساس و ظريف مغز را در كنار خاك بگذاريم و با هم مقايسه كنيم آنگاه مى فهميم كه آفريدگار جهان چه قدرت عـجـيـبـى بـه كـار گـرفـتـه كـه از آن ماده تيره كم ارزش چنين دستگاه هاى ظريف و دقيق و پرارزشى را به وجود آورده است؟.

خاك نه نور دارد، نه حرارت، نه زيبائى و نه طراوت، و نه حس و نه حركت ولى در عين حال خمير مايه انسانى شده است داراى همه اين صفات، آن كس كه از چنين موجود مردهاى كه كـم ارزشـتـريـن مـوجـودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بيافريند شايسته هـرگـونـه ستايش بر اين قدرت و علم و دانش بيحساب است(تبارك الله احسن الخالقين ) .

اين تعبير ضمنا بيانگر اين واقعيت است كه در ميان انسانها تفاوتى نيست و ريشه همه به يكجا بازميگردد، همگى پيوند ناگسستنى با خاك دارند و طبعا سرانجام نيز همه به همان خاك بازمى گردند.

قـابـل تـوجـه ايـنـكه كلمه (اذا) در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به كار مى رود، ذكر اين تعبير در اينجا ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند آنـچـنـان قـدرت تـكـثـيـر مـثـل بـه آدم داد كـه در مـدتـى كـوتـاه نـاگـهـان نسل او در سراسر زمين منتشر شد و جامعه متشكل انسانى را به وجود آورد.

دومين آيه مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد از آفرينش انسان قـرار دارد مـطـرح كرده مى فرمايد: (ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان هـمـسـرانـى براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد)(و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها) .

و از آنـجـا كـه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا، و در ميان همه انسانها عموما، نياز بـه يـك جـاذبـه و كـشـش قـلبـى و روحـانـى دارد بـه دنـبـال آن اضـافـه مـى كـنـد: (و در مـيـان شـمـا مـودت و رحـمـت آفـريـد)(و جعل بينكم مودة و رحمه ) .

و در پـايـان آيه براى تاءكيد بيشتر مى فرمايد: (در اين امور نشانه هائى است براى افرادى كه تفكر مى كنند)(ان فى ذالك لايات لقوم يتفكرون ) .

جـالب ايـنـكـه قـرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است، و با تعبير پر معنى (لتسكنوا) مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است.

بـه راستى وجود همسران با اين ويژگيها براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.

ايـن آرامـش از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كـه ايـن دو جـنـس مكمل يكديگر و مايه شكوفائى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند بطورى كه هر يك بـدون ديـگـرى نـاقـص اسـت، و طـبـيـعـى اسـت كـه مـيـان يـك مـوجـود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد.

و از ايـنـجـا مـى تـوان نـتـيـجـه گـرفـت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا كه يك مرحله تكاملى آنها متوقف شده (مگر آنكه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند).

به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

بـيـمـاريـهـائى كـه بـه خـاطـر تـرك ازدواج بـراى جـسـم انـسـان پـيـش مـى آيـد قابل انكار نيست.

همچنين عدم تعادل روحى و ناآراميهاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.

از نظر اجتماعى افراد مجرد كمتر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيشتر ديده مى شود، و جنايات هولناك نيز از آنها بيشتر سرميزند.

هـنـگـامـى كـه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تـازهـاى در خود مى يابد، و احساس مسئوليت بيشترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج.

و امـّا مـسـأله (مـودت ) و (رحـمت ) در حقيقت (ملاط) و (چسب ) مصالح ساختمانى جـامـعـه انـسـانـى اسـت، چـرا كـه جـامـعـه از فـرد فـرد انـسـانـهـا تـشـكـيـل شـده هـمـچـون سـاخـتـمـان عـظـيـم و پـرشـكـوهـى كـه از آجـرهـا و قـطـعات سنگها تشكيل مى گردد.

اگـر ايـن افـراد پـراكنده، و آن اجزاء مختلف، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند (جامعه ) يا(ساختمانى ) به وجود نخواهد آمد.

آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است.

فرق ميان (مودت ) و (رحمت ) ممكن است از جهات مختلفى باشد:

1 - (مودت ) انگيزه ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد (رحمت ) جاى آن را مى گيرد.

2 - (مـودت ) در مـورد بـزرگترها است كه مى توانند نسبت بهم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه رحمت پرورش مى يابند.

3 - (مـودت ) غـالبـا جـنـبـه مـتـقـابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است، زيرا بـراى بـقـاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و (رحمت ) دارد.

البـتـه آيـه مـودت و رحـمـت را مـيـان دو هـمـسـر بـيـان مـى كـنـد ولى ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه تعبير (بينكم ) اشاره به همه انسانها باشد، كه دو همسر يـكـى از مـصـاديـق بـارز آن مـحـسـوب مـى شـونـد، زيـرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زنـدگـى در كـل جـامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى مودت و رحمت امكانپذير نيست، و از مـيـان رفـتـن ايـن دو پـيـونـد، و حـتى ضعف و كمبود آن، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.

آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـعـجـونـى از آيـات آفـاقى و انفسى است: نخست به مساءله خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده مى گويد: (از نشانه هاى بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است )(و من آياته خلق السموات و الارض ) .

آسـمـانـها با آنهمه كرات، با آنهمه منظومه ها و كهكشانها، آسمانهائى كه انديشه بلند پرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازهاى از عظمتش آشكار مى گردد.

يـك روز بـود كـه انـسـان كـواكب آسمان را همين تعدادى مى دانست كه با چشم ديده مى شود (دانـشـمـنـدان آنـچه را با چشم غير مسلح ديده مى شود حدود پنج الى ششهزار احصاء كرده اند).

اما هر قدر تلسكوپهاى قويتر و عظيمترى ساخته شد عظمت و كثرت ستارگان

آسـمـان فـزونـتـر گـرديـد، تـا آنـجـا كـه امروز معتقدند تنها كهكشان ما كه يكى از انبوه كهكشانهاى آسمان است بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!، و تنها خدا مى داند كه در همه كهكشانها كه تعداد آنها بر هيچكس روشن نيست چقدر ستاره وجود دارد.

هـمـچـنـيـن هـر قـدر عـلوم طـبيعى، زمينشناسى، گياهشناسى، حيوانشناسى و علم تشريح و فـيـزيـولوژى و روانشناسى و روانكاوى پيشرفت مى كند عجائب تازهاى درباره آفرينش زمين كشف مى شود كه هر يك آيتى از آيات عظمت خدا است.

سـپـس به يكى از آيات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گويد: (اختلاف زبانها و رنگهاى شما نيز از آيات عظمت او است )!(و اختلاف السنتكم و الوانكم ) .

بـى شـك زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست كه اگر يك روز هـمـه انـسـانـها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زنـدگـى آنها بهم ميريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بيگناه، بدهكار از طلبكار، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس، و ميزبان از مـهـمـان، دوسـت از دشـمـن شـنـاخـتـه نـمـى شـود و چـه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد! اتفاقا گاهى اين مساءله در مورد برادران دوقلو كه از هر نـظـر شـبـاهـت با هم دارند پيش مى آيد و چه مشكلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مـى دهـد تـا آنـجـا كـه شـنـيـده ايـم گـاهـى يـكـى از بـرادران دو قـلوى هـمـرنـگ و هم شـكـل، بـيـمـار بـوده و مادر دارو را به ديگرى داده است! لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

بـه گـفـتـه (فخر رازى ) در ذيل آيه مورد بحث، شناسائى انسان نسبت به انسان يا بـايـد از طـريـق چـشـم حاصل شود يا به وسيله (گوش )، خداوند براى تشخيص چشم رنـگـهـا و صـورتـهـا و شكلها را مختلف آفريده، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهـنـگـهاى صدا را ايجاد كرده است، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كـرد كـه از نـظـر چـهـره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است.

البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد - و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره كرده اند - كه اخـتـلاف السـنـه بـه مـعـنـى اخـتلاف زبانها از قبيل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها كه هر نژادى رنگى دارد.

ولى مـى تـوان مـعـنـى وسـيـعـى از كـلمـه (اخـتـلاف ) اسـتـفـاده كـرد كـه شـامـل اين تفسير و تفسير ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى اين تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است.

(فـريد وجدى ) در دائرة المعارف خود از قول (نيوتن ) دانشمند معروف غربى چنين نـقـل مـى كـنـد كه مى گويد: (درباره آفريدگار جهان و خداوند هرگز شك نكنيد، زيرا مـعـقـول نـيـسـت ضـرورت و عـلت و معلول فاقد شعور به تنهائى رهبر وجود باشد، چون ضـرورت كـور و يـكـسـان در هـر مـكـان و هـر زمـان متصور نيست كه اينهمه كائنات متنوع و مـوجـودات رنـگـارنـگ از او صادر گردد، و ممكن نيست كه وجود با نظام و ترتيب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغييرات زمان و مكان ظاهر گردد، بلكه همه اين امور حتما بايد از مبدئى سرچشمه گرفته باشد

كه داراى علم و حكمت و اراده است ).

قـرآن در پـايـان آيـه فـوق مـى گـويـد: (در ايـن امور نشانه هائى است براى عالمان و انديشمندان )(ان فى ذالك لايات للعالمين ) .

چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.