آيه (30) تا (32) و ترجمه
(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون)
(30)(منيبين اليه و اتقوه و أقيموا الصلوة و لا تكونوا من المشركين)
(31)(من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون)
(32)
ترجمه:
30 - روى خـود را مـتوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولى اكثر مردم نمى دانند.
31 - ايـن بـايـد در حـالى بـاشـد كه شما بازگشت به سوى او كنيد و از او بپرهيزيد و نماز را بر پا داريد و از مشركان نباشيد.
32 - از كـسـانـى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند و (عجب اينكه ) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند.
تفسير:
تـا ايـنجا بحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خداشناسى از طريق مشاهده نظام آفرينش و اسـتـفـاده از آن بـراى اثـبات يك مبدء علم و قدرت در ماوراى جهان طبيعت با استفاده از آيات توحيدى اين سوره داشته ايم.
و بـه دنـبـال آن در نـخـسـتين آيه از آيات مورد بحث سخن از توحيد فطرى است يعنى همان مساءله را از طريق درون و مشاهده باطنى و درك ضرورى و جدائى تعقيب مى كند.
مـى فـرمـايـد: (روى خـود را مـتـوجـه آئين پاك و خالص پروردگار كن )!(فاقم وجهك للدين حنيفا)
.
چـرا كـه (ايـن فـطـرتـى اسـت كـه خـداونـد انـسـانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفـريـنـش خـدا نـيـسـت )(فـطـرة الله التـى فـطـر النـاس عـليـهـا لا تبديل لخلق الله )
.
(اين است دين و آئين محكم و استوار)(ذلك الدين القيم )
.
(ولى اكثر مردم نمى دانند)(و لكن اكثر الناس لا يعلمون )
.
(وجـه ) بـه مـعـنـى (صـورت ) اسـت، و در ايـنـجـا مـنـظـور صـورت باطنى و روى دل مى باشد، بنابراين منظور تنها توجه با صورت نيست، بلكه توجه با تمام وجود اسـت، زيـرا وجـه و صـورت مـهـمـتـريـن عـضـو بـدن و سنبل آن است.
(اقم ) از ماده (اقامه ) به معنى صاف و مستقيم كردن و بر پا داشتن است.
و (حـنـيـف ) از مـاده (حـنـف ) (بـر وزن كـنـف ) بـه مـعـنـى تـمايل از باطل به سوى حق و از كجى به راستى است، به عكس (جنف ) (بر همين وزن ) به معنى تمايل از راستى به گمراهى است.
بـنـابـرايـن دين حنيف يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحرافات و خرافات و گمراهيها به سوى راستى و درستى متمايل شده است.
مجموع اين جمله چنين معنى مى دهد كه توجه خود را دائما به سوى آئينى داشته باش كه از هرگونه اعوجاج و كجى خالى است، همان آئين اسلام و همان آئين پاك و خالص خدا است.
آيـه فـوق تـأكـيـد مـى كـند كه دين حنيف و خالص خالى از هرگونه شرك دينى است كه خداوند در سرشت همه انسانها آفريده است سرشتى است جاودانى و تغيير ناپذير هر چند بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت نداشته باشند.
آيه فوق بيانگر چند حقيقت است:
1 - نـه تـنـها خداشناسى، بلكه دين و آئين بطور كلى، و در تمام ابعاد، يك امر فطرى اسـت، و بـايـد هـم چـنـيـن بـاشـد، زيـرا مـطـالعـات توحيدى به ما مى گويد ميان دستگاه (تكوين ) و (تشريع ) هماهنگى لازم است، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه اى در فطرت دارد و آنچه در تكوين و نهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: (تكوين ) و (تشريع ) دو بازوى نيرومندند كه به صورت هـمـاهـنـگ در تـمـام زمـيـنه ها عمل مى كنند، ممكن نيست در شرع دعوتى باشد كه ريشه آن در اعـمـاق فـطـرت آدمـى نـباشد، و ممكن نيست چيزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت كند.
بـدون شـك شـرع بـراى رهـبـرى فـطـرت حـدود و قـيـود و شـرائطى تعيين مى كند تا در مـسـيـرهـاى انـحرافى نيفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمى كند بلكه از طريق مشروع آن را هدايت خواهد كرد، و گرنه در ميان تشريع و تكوين تضادى پيدا خواهد شد كه با اساس توحيد سازگار نيست.
به عبارت روشنتر خدا هرگز كارهاى ضد و نقيض نمى كند كه فرمان تكوينيش بگويد انجام ده، و فرمان تشريعيش بگويد انجام نده!.
2 - ديـن بـه صـورت خـالص و پاك از هرگونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد، و انـحـرافات يك امر عارضى است، بنابراين وظيفه پيامبران اين است كه اين امور عارضى را زايل كنند و به فطرت اصلى انسان امكان شكوفائى دهند.
3 - جـمـله لا تـبـديـل لخـلق الله و بـعد از آن جمله ذلك الدين القيم تاءكيدهاى ديگرى بر مسأله فطرى بودن دين و مذهب و عدم امكان تغيير اين فطرت الهى است هر چند بسيارى از مردم بر اثر عدم رشد كافى قادر به درك اين واقعيت نباشند.
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (فـطـرت ) در اصـل از مـاده (فـطـر) (بـر وزن بـذر) بـه مـعـنـى شـكـافـتـن چـيـزى از طـول است، و در اينگونه موارد به معنى خلقت به كار مى رود، گوئى به هنگام آفرينش موجودات، پرده عدم شكافته مى شود و آنها آشكار مى گردند.
به هر حال از نخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درون جان او شعله ور است.
روايـات مـتـعـددى كـه در تـفـسير اين آيه آمده آنچه را در بالا گفتيم تاءييد مى كند كه در بـحـث نـكات از آن سخن خواهيم گفت، علاوه بر بحثهاى ديگرى كه در زمينه فطرى بودن توحيد خواهيم داشت.
در آيه بعد چنين مى افزايد: اين توجه شما به دين حنيف خالص و فطرى (در حالى است كه شما بازگشت به سوى پروردگار مى كنيد) (منيبين اليه ).
اصـل و اسـاس وجـود شـمـا بـر تـوحـيـد اسـت و سـرانـجـام بـايـد بـه سـوى هـمـيـن اصل بازگرديد.
(مـنـيـبـيـن ) از ماده (انابه ) در اصل به معنى بازگشت مكرر است، و در اينجا منظور بازگشت به سوى خدا و بازگشت به سوى سرشت توحيدى مى باشد
بـه ايـن مـعـنـى كـه هـر زمـان عـامـلى پـيـدا شـود كـه انـسـان را از نـظـر عـقـيـده و عـمـل از اصـل تـوحـيـد منحرف سازد بايد به سوى او بازگردد، و هر قدر اين امر تكرار شـود مـانـعـى نـدارد تـا سرانجام پايه هاى فطرت آنچنان محكم و موانع و دوافع آنچنان سـسـت و بـى اثـر گـردد كه بطور مداوم در جبه ه توحيد بايستيد، و مصداق تام(و اقم وجهك للدين حنيفا)
گردد.
قـابـل تـوجـه اينكه: (اقم وجهك ) به صورت مفرد آمده، (منيبين ) به صيغه جمع، اين نشان مى دهد كه دستور اول گرچه مفرد است و مخاطب آن پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى باشد، ولى در حقيقت همه مؤ منين و مسلمين مخاطبند.
و بـه دنـبـال دستور (انابه ) و بازگشت، دستور به (تقوا) مى دهد كه جامع همه اوامر و نواهى الهى است، مى فرمايد (از خداوند بپرهيزيد)(و اتقوه )
.
يعنى از مخالفت فرمان او.
سـپـس از مـيان تمام اوامر تكيه و تاءكيد بر موضوع نماز كرده، مى گويد: (و نماز را بر پا داريد)(و اقيموا الصلوة )
.
چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامه مبارزه با شرك و مؤ ثرترين وسيله تقويت پايه هاى توحيد و ايمان به خدا است.
لذا از مـيـان تـمـام نـواهى نيز روى (شرك ) تكيه مى كند و مى گويد: (و از مشركان نباشيد)(و لا تكونوا من المشركين )
.
چـرا كـه شـرك بـزرگـتـريـن گـنـاه و اكـبر كبائر است كه هر گناهى را ممكن است خداوند بـبـخـشـد اما شرك را هرگز نخواهد بخشيد چنانكه در آيه 48 نساء مى خوانيم:(ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)
: (خداوند شرك را نمى بخشد ولى كمتر از آن را براى هر كس بخواهد مى بخشد).
پـيـدا اسـت كـه دسـتـورات چـهارگانه اى كه در اين آيه آمده همه تاءكيدى است بر مسأله توحيد و آثار عملى آن، اعم از توبه و بازگشت به سوى خدا، تقوا، اقامه نماز، و پرهيز از شرك.
در آخـريـن آيـه مورد بحث يكى از نشانه ها و پى آمدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده، مى گويد: (از مشركان نباشيد، از آنها كه دين خود را پراكنده ساختند، و به دسته ها و گروه هاى مختلفى تقسيم شدند)(من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا)
.
و عـجب اين كه با تمام تضاد و اختلافى كه داشتند (هر گروه از آئين و روش خود شاد و خوشحالند)!(كل حزب بما لديهم فرحون )
.
آرى يـكـى از نـشـانه هاى شرك پراكندگى و تفرقه است، چرا كه معبودهاى مختلف منشاء روشهاى متفاوت، و سرچشمه جدائيها و پراكندگيها است، به خصوص اينكه شرك همواره تواءم با هواى نفس و تعصب و كبر و خودخواهى و خودپسندى و مولود آن است، لذا اتحاد و وحدت جز در سايه خداپرستى و عقل و تواضع و ايثار امكان پذير نيست.
بـنـابـرايـن هـر جا اختلاف و پراكندگى ديديم بايد بدانيم نوعى شرك حاكم است، اين مـوضـوع را بـه صـورت نـتـيجه مى توان بازگو كرد كه نتيجه شرك جدائى صفوف، تضاد، هدر رفتن نيروها، و سرانجام ضعف و زبونى و ناتوانى است.
و امـا ايـنـكـه هر گروهى از منحرفان و مشركان از راهى كه انتخاب كرده اند خوشحالند و آنرا حق مى پندارند دليلش روشن است، چرا كه هوا و هوس كارش زينت كردن خواسته هاى دل در نـظـر انـسـان اسـت، و ايـن تـزيـيـن نتيجه اش دلبستگى هر چه بيشتر و خوشحالى بخاطر راهى است كه برگزيده، هر چند بيراهه و گمراهى باشد.
هواپرستى هرگز به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آن چنان كه هست ببيند، و قضاوت صحيح و خالى از حب و بغضها پيدا كند.
قرآن مجيد در آيه 8 سوره فاطر مى گويد: فمن زين سوء عمله فرآه حسنا: (آيا كسى كه اعـمـال زشـتـش در نـظرش تزيين شده و آن را زيبا مى بيند (همانند كسى است كه در راه حق گام برمى دارد و حقايق را آن چنان كه هست مى بيند و مى داند).
نكته ها:
1 - توحيد يك جاذبه نيرومند درونى
بـدون شـك هـمـانـگـونـه كـه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نيز كـششها و جاذبه هائى وجود دارد كه گاهى آگاهانه و گاه ناخود آگاه براى او تعيين جهت مى كند.
فـلسـفـه وجـودى آنـهـا هـمـين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظار عـقـل و مـنـطـق بـنـشـيـنـد، چـرا كـه ايـن كـار گـاهـى سـبـب تـعـطـيـل هـدفـهـاى حـيـاتـى مى شود، مثلا اگر انسان براى خوردن غذا، يا آميزش جنسى، بـخـواهـد از مـنـطـق (لزوم بـدل مـا يـتـحـلل ) و (لزوم تـداوم نـسـل از طريق توالد و تناسل ) الهام بگيرد و طبق آن حركت كند، بايد مدتها پيش از اين نـوع او مـنـقـرض شـده بـاشد، ولى غريزه و جاذبه جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه از سـوى ديـگـر خـواه نـاخـواه او را بـه سوى اين هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حياتيتر و عموميتر باشد اين جاذبه ها نيرومندتر است!.
ولى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است: بعضى ناآگاه است يـعـنـى نـياز به وساطت عقل و شعور ندارد، همانگونه كه حيوان بدون نياز به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.
امـا گـاهـى تـاءثـيـر آن بـه صـورت آگـاهـانـه اسـت يـعـنـى ايـن جـاذبـه درونـى در عقل و انديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند.
معمولا قسم اول را (غريزه ) و قسم دوم را (فطرت ) مى نامند (دقت كنيد).
خداگرائى و خداپرستى به صورت يك فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد.
مـمـكـن است بعضى در اينجا اين سخن را تنها يك ادعا بدانند كه از ناحيه خداپرستان جهان عـنـوان شـده، ولى شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن (خداگرائى ) بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند:
1 - دوام اعـتـقـاد مـذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پرماجراى بشر خود نشانه اى بر فـطـرى بـودن آن اسـت، چـرا كـه اگـر عـادت بود نه جنبه عمومى و همگانى داشت، و نه دائمى و هميشگى بود، اين عموميت و جاودانگى آن دليلى است بر اينكه ريشه فطرى دارد.
مورخان بزرگ مى گويند: تا آنجا كه تاريخ بشر را بررسى كرده اند، و تا آنجا كه دسـتـرسـى بـه دوران قـبـل از تـاريـخ دارنـد هـرگز (لادينى ) را جز به صورت يك استثناء در جوامع انسانى نديده اند.
(ويل دورانت ) مورخ معروف معاصر، مى گويد:
(اگـر ديـن را به معنى پرستش نيروهاى برتر از طبيعت ) تعريف كنيم از همان ابتداى بحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضى از اقوام ابتدائى ظاهرا هيچگونه دينى نـداشـته اند... سپس بعد از ذكر نمونه هائى براى اين موضوع، چنين ادامه مى دهد: (با وجود اينها، نمونه هائى كه ذكر شد جزء (حالات نادر) است، و اين اعتقاد كهن كه (دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقيقت وفق مى دهد.... )
سپس اضافه مى كنند: (اين قضيه در نظر فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى بشمار مى رود، او به اين نكته قانع نمى شود كه همه اديان از
مطالب لغو و باطل آكنده است، بلكه به اين مساءله توجه دارد كه دين از قديم الايام با تـاريـخ بـشـر هـمـراه بـوده اسـت )... و در پايان سخنش با اين استفهام پر معنى گفتار خـويـش را خـاتـمـه مـى دهـد: (آيـا مـنـبـع ايـن تـقـوائى كـه بـه هـيـچـوجـه از دل انسان زدوده نمى شود در كجا قرار دارد).
هـمـان (مـورخ ) در تـحـقـيـقـات ديـگـرى كـه در زمـيـنـه وجـود مـذهـب در دورانـهـاى قبل از تاريخ نموده چنين مى گويد:
(و اگـر مـا بـراى مـذهـب ريـشه هائى در دوران پيش از تاريخ تصور نكنيم هرگز نمى توانيم آنها را در دوران تاريخى چنانكه هست بشناسيم ).
كـاوشـهـائى كـه پـيـرامـون انـسانهاى قبل از تاريخ از طريق حفاريها، انجام شده نيز اين مـطـالب را تـاءيـيـد مى كند، چنانكه جامعه شناس معروف (ساموئلكنيگ ) در كتاب خود بـنـام (جـامـعـه شـنـاسـى ) تـصـريـح مى كند كه: (اسلاف انسانهاى امروزى (انسان نـئانـدرتـال ) حـتما داراى مذهب بوده اند)، سپس براى اثبات اين مطلب به آثارى كه در حـفاريها به دست آمده كه آنها مرده هاى خود را با وضع مخصوصى به خاك مى سپردند و اشـيـائى هـمـراه آنـهـا دفـن مـى كـردنـد كـه بـيـانـگـر اعتقاد آنها به رستاخيز بوده است، استدلال مى نمايند.
به هر حال جدا كردن مذهب را از تاريخ بشر چيزى نيست كه هيچ محققى بتواند بپذيرد.
2 - مـشـاهـدات عـيـنى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى از رژيـمـهـاى اسـتـبـدادى جـهـان بـراى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند.
بـه خـوبـى مـى دانـيـم حـزب حـاكـم (روسـيـه شـوروى بـيـش از 60 سـال اسـت كـه بـا تـبـليـغـات مـسـتمر و بدون هيچگونه وقفه، و با كمك گرفتن از تمام وسـائل ارتـبـاط جـمـعـى، سـعـى كـرده اسـت كـه مغزها و دلها را به كلى از اعتقادات مذهبى شـسـتـشـو دهـد، ولى اخبارى كه جسته گريخته از اين محيط در بسته بخارج درز كرده، و اخـيـرا در مـطـبـوعات خوانديم، نشان مى دهد كه نه تنها با آن همه تبليغات و سختگريها نـتـوانـسـتـه انـد، به چنان هدفى برسند، بلكه در اين اواخر جنب و جوش و كشش بيشترى نسبت به مسائل مذهبى در بعضى از جمهوريهاى شوروى به چشم مى خورد كه سران نظام حاكم را متوحش ساخته، و اين نشان مى دهد كه اگر يكروز فشار و اختناق برداشته شود، مـذهـب بـه سـرعـت جاى خود را باز خواهد يافت، و اين شاهد ديگرى بر فطرى بودن مذهب است.
3 - كـشـفـيـات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهد ديگرى بر ايـن مـدعـا اسـت، آنـهـا مى گويند: بررسى در باره ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يك بـعـد اصـيـل آن (بـعد مذهبى ) يا به تعبير آنها (قدسى ) و (يزدانى ) است، و گـاه ايـن بـعد مذهبى را سرچشمه ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد (راستى ) (علم ) و (نيكوئى ) و (زيبائى ) دانسته اند.
آنها مى گويند انگيزه هاى اصولى و اساسى روح آدمى به شرح زير است:
1 - (حـس راسـتى ) كه سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگيزه كنجكاوى مستمر و پيگير در شناخت جهان هستى است.
2 - (حس نيكى ) كه انسانرا به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارى و مـانـنـد آن جـذب مـى كـند، حتى اگر انسان خود داراى اين صفات نباشد به قهرمانان اين صفات عشق مى ورزد، و اين نشان مى دهد كه عشق به نيكى در ريشه هاى جان او نهفته است.
3 - (حـس زيـبـائى ) كـه انـسـانـرا بـه سـوى هـنـرهـاى اصيل، زيبائيها، ادبيات،
مسائل ذوقى جذب مى كند، و گاه سرچشمه تحول هائى در زندگى فرد و جامعه مى شود.
4 - (حس مذهبى ) يعنى ايمان به يك مبدء متعالى و پرستش و نيايش او.
در مقاله اى كه (كوونتايم ) در اين زمينه نگاشته چنين مى خوانيم:
(روانـشـناسى به وسيله جستجو در روان ناآگاه بشر كه توسط (فرويد) شروع و بـه كـمـك (آدلر) و (يـونـگ ) ادامه يافت، در اعماق روح انسان به عالم تازه اى از قـواى مـسـتـور و انـحـاء درك و مـعـرفـت وراء عـقـل رسيده است كه ممكن است يكى از كليدهاى حل معماى (حس دينى ) شود.
هـر چـنـد در ايـن بـاره هـنـوز از اتـفـاق نـظـر دوريـم، امـا بـا ايـن حـال هم اكنون يك جريان فكرى وجود دارد كه روز به روز تعداد بيشترى از متفكران را از مكتبهاى گوناگون به تعريفى همانند آنچه ذيلا مى آوريم معتقد مى سازد.
(حـس ديـنـى يـكـى از عـناصر اوليه و ثابت و طبيعى روح انسانى است، اصلى ترين و مـاهـوى تـريـن قـسـمـت آن، و بـه هـيـچـيـك از رويـدادهـاى ديـگـر قـابـل تـطـبيق نيست، بلكه... يكى از چشمه هاى آن از ژرفاى روان ناخودآگاه فوران مى كـنـد، و نسبت به مفاهيم زيبائى و نيكى و راستى، مفهوم دينى يا بطور صحيحتر (مفهوم مـقـدس ) مـقـوله چـهـارمـى اسـت كـه داراى هـمـان اصـالت و استقلال سه مفهوم ديگر است ).
و نـيز در ترجمه و اقتباسى كه از مقاله محققانه (تانه گى - دو - كنتن ) شده چنين مى خـوانـيم: (همانگونه كه يكى از مزاياى عصر حاضر است كه در عالم طبيعت بعد چهارمى بـنـام زمـان يـا جـايـگـاه كـشـف كـنـنـد كـه از سـه بـعـد فـضـائى مـشـخـص و در عـيـن حال جامع آن سه بعد است، همچنين در اين عصر به موازات سه مفهوم
(زيبائى، و نيكوئى، و راستى، مقوله چهارم قدسى يا يزدانى كه در حقيقت بعد چهارم روح انـسانى است دو باره كشف گرديده، در اينمقام نيز اين بعد چهارم روحى از سه مفهوم ديگر مجزا است، و ممكن است منشاء توليد سه بعد ديگر بوده باشد)!.
4 - پـنـاه بردن انسان در شدائد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى و تقاضاى حـل مـشـكـلات و فـرونـشـسـتن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او، نيز گواه ديگرى بر اصالت اين جاذبه درونى و الهام فطرى است كه به انضمام ساير شواهدى كه گفتيم - مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد.
البته ممكن است بعضى اين توجه را واكنش تلقينات و تبليغات مذهبى محيط بدانند كه در تمام طول عمر تحت تاءثير آن بوده و هستيم.
ولى عـمـومـيـت ايـن پـديـده در هـمـه انـسـانـهـا و حـتـى در آنـهـائى كـه مـعـمـولا بـا مـسـائل مـذهـبـى سـر و كـار نـدارنـد نشان مى دهد كه ريشه اى عميقتر از اين فرضيه دارد، ريشه اى كه در اعماق وجود انسان نهفته شده و نه مولود تبليغ و تلقين است.
5 - در زنـدگـى انـسـان رويـدادهـائى ديـده مـى شـود كـه جـز از طـريق اصالت حس مذهبى قـابـل تـفـسـيـر نيست: انسانهائى را مى بينيم كه همه امكانات مادى خود را عاشقانه فداى عـواطـف مـذهـبـى كرده و مى كنند، و همه آنچه را كه دارند، با گذشت بينظيرى در پاى مذهب خود ريخته و حتى جان خويش را بر سر اين كار مى نهند.
شـهـيدانى كه در ميدانهاى جنگ براى پيشبرد اهداف الهى شربت شهادت را با شوق و عشق نـوشـيـده انـد كـه نمونه هاى آن نه تنها در تاريخ انقلاب اسلامى به وضوح و فراوان به چشم مى خورد بلكه در تاريخ اقوام و ملل ديگر نيز كم نيست
روشنگر اين حقيقت است كه حس مذهبى ريشه عميقى در روح انسان دارد.
مـمـكن است ايراد شود كه افرادى مانند كمونيستها كه موضعگيرى الحادى و ضد مذهبى خود را هـرگـز مـكـتـوم نكرده و نمى كنند، و نيز كم و بيش داراى چنين فداكاريهائى در راه حفظ مكتب و اعتقادات خود هستند.
ولى بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه اين ايراد كاملا حل مى شود و آن اينكه حتى كمونيستها كه ظـاهـرا مـذهـب را به كلى نفى مى كنند، و معتقدند مذهب مربوط به تاريخ گذشته است و در جـامـعـه هـاى كـمـونـيـسـتـى هـرگـز نـمـى تواند جائى داشته باشد - آرى همانها - بطور ناخودآگاه شكل ديگرى از مذهب را پذيرا گشته اند.
آنـها به پيشوايانشان به همان - ديد نگاه مى كنند كه بت پرستان مصرى به بتهايشان، و صـفـهـاى طـولانـى كـه بـسـيـارى روزهـا در كـنـار قـبـر لنـيـن بـراى زيـارتـش تشكيل مى شود دليل ديگرى بر اين موضوع است.
آنها غالبا اصول ماركسيسم را همانند وحى آسمانى (خدشه ناپذير) و (مقدس ) مى شـمـرنـد، و مـاركـس و لنين را همچون معصومانى خالى از خطا و اشتباه مى پندارند، و حتى تجديد نظر در اين اصول را گناه نابخشودنى مى پندارند، و مخالفان را با همان تعبير مـذهـبـى (مـرتـد) خطاب مى كنند، و به اين ترتيب بسيارى از مفاهيم و مراسم و اعتقادات مـذهـبـى را پـذيـرفـتـه انـد مـنـتـهـا يـكـنـوع تـفـكـر مـذهـبـى در شكل انحرافى است!
2 - فطرت خداشناسى در احاديث اسلامى:
نـه تـنـها در آيات قرآن كه در احاديث اسلامى نيز در باره فطرى بودن (معرفة الله و تـوحـيـد) بـحـثـهاى قابل ملاحظه اى وارد شده است كه در بعضى تاءكيد بر (فطرت توحيدى ) و در بعضى تحت عنوان (معرفت ) و در بعضى ديگر (فطرت اسلامى ) و بالاخره در بعضى نيز به عنوان (ولايت ) آمده است.
در حـديـث مـعـتـبـرى كـه مـحـدث بـزرگـوار (كـليـنـى ) در اصـول كـافـى آورده از هـشام بن سالم چنين نقل مى كند كه مى گويد: از امام صادق (عليهالسلام
) پـرسـيـدم: مـنـظـور از فـطـرة الله التـى فـطـر النـاس عليها چيست؟ فرمود: (منظور، توحيد است ).
و نـيـز در هـمـان كـتـاب كـافـى از يـكـى ديـگـر از يـاران امـام صـادق (عليهالسلام
) نقل شده كه وقتى از امام، تفسير آيه را مطالبه كرد، امام فرمود: هى الاسلام.
در حديث مشابهى از امام باقر (عليهالسلام
) مى خوانيم كه در پاسخ (زراره ) يكى از يـاران دانـشـمـندش كه از تفسير آيه سؤ ال كرده بود فرمود: فطرهم على المعرفة به: (خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد).
حـديـث مـعـروف (كـل مـولود يـولد عـلى الفـطـرة حتى ليكون ابواه هما اللذان يهودانه و يـنـصـرانـه ) كـه از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقل شده نيز نشان مى دهد كه هر نوزادى بر فطرت اسلام و دين خالى از شرك متولد مى شـود و رنـگـهائى همچون يهوديت و نصرانيت انحرافى از طريق پدر و مادر به آنها القا مى شود).
و بـالاخـره در حـديـثـى كـه آن نـيـز در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عليهالسلام
) نـقـل شـده اسـت در تـفسير همين آيه مى خوانيم: قال هى الولاية: فرمود: (منظور فطرت ولايت و پذيرش رهبرى اولياى الهى است ).
در خطبه اول نهج البلاغه نيز از اميرمؤ منان على (عليهالسلام
) در عبارتى كوتاه و پر مـعـنـى چـنـيـن آمده است: فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يـذكـروهـم مـنـسـى نـعـمـتـه و يـحـتـجـوا عـليـهـم بـالتـبـليـغ و يـثـيـروا لهـم دفـائن العقول: (خداوند رسولان خود را به سوى انسانها فرستاد و انبياى
خـود را يـكـى پـس از ديـگرى ماءموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از آنها مطالبه كـنـنـد، و نـعـمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند، از طريق تبليغ بر آنان اتمام حجت نمايند، و گنجينه هاى انديشه ها را براى آنها فاش سازند)!
طـبـق روايـات فـوق، نه تنها (معرفة الله )، كه مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انسانى نهاده شده، از توحيد گرفته تا رهبرى پيشوايان الهى و جانشينان راستين پيامبر و حتى فروع احكام.
بـنـابـر ايـن طـبـق تـعـبـيـرى كـه در نـهج البلاغه آمده بود، كار پيامبران شكوفا ساختن فـطـرتـهـا، و بـه يـاد آوردن نـعـمـتـهاى فراموش شده الهى، از جمله سرشت توحيدى، و استخراج گنجهاى معرفت است كه در درون جان و انديشه انسانها نهفته و مستور مى باشد.
جـالب تـوجـه اينكه قرآن مجيد، در آيات متعددى از شدائد و مشكلات و حوادث دردناكى كه در زندگى انسان روى مى دهد به عنوان (زمينه ساز شكوفائى حس مذهبى ) ياد مى كند از جـمـله مـى گـويـد:(و اذا ركـبـوا فـى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البـر اذا هم يشركون)
: (هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند و در وسط دريا گرفتار مشكلات وحشتناك مى گردند خدا را با اخلاص مى خوانند، اما هنگامى كه آنها را به سلامت به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند)! (عنكبوت - 65).
البته در اين زمينه ذيل آيات بعد در همين سوره كه بى شباهت به آيه سوره عنكبوت نيست باز هم به خواست خدا سخن خواهيم گفت.