تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28211
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28211 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (7) تا (9) و ترجمه

(و أوحـينا الى أم موسى أن أرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين) (7)(فالتقطه ال فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطين) (8)(و قالت امرأت فرعون قرت عين لى و لك لا تقتلوه عسى أن ينفعنا أو نتخذه ولدا و هم لا يشعرون) (9)

ترجمه:

7 - مـا بـه مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده، و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در دريا (ى نيل ) بيفكن، و نترس و غمگين مباش ‍ كه ما او را به تو باز مى گردانيم، و او را از رسولانش قرار مى دهيم.

8 - (هـنـگامى كه مادر از سوى كودك خود سخت در وحشت فرو رفت او را به فرمان خدا به دريـا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد، مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند.

9 - هـمـسـر فـرعون (هنگامى كه ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت او را نكشيد، نور چـشـم مـن و شـماست؟ شايد براى ما مفيد باشد، يا او را پسر خود برگزينيم و آنها نمى فهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مى پرورانند!).

تفسير:

در آغوش فرعون!

از اينجا قرآن مجيد، براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود، و مخصوصا به بخشهائى مى پردازد كه موسى را در ضـعـيـفـترين حالات و فرعون را در نيرومندترين شرايط نشان مى دهد، تا پيروزى مشية الله را بر اراده جباران به عاليترين وجه مجسم نمايد.

نخست مى گويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن!(و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ) .

و ترس و اندوهى به خود راه مده(و لا تخافى و لا تحزنى ) .

چـرا كـه مـا قـطـعا او را به تو باز مى گردانيم، و او را از رسولان قرار خواهيم داد(انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ) .

اين آيه كوتاه مشتمل بر دو امر، و دو نهى، و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است:

دسـتـگـاه فـرعـون بـرنـامـه وسـيـعـى بـراى كـشـتـن نـوزادان پـسـر از بـنـى اسـرائيـل تـربـيـت داده بـود، و حـتـى قـابـله هـاى فـرعـونـى مـراقـب زنـان بـاردار بـنـى اسرائيل بودند.

در ايـن مـيـان يـكـى از ايـن قـابـله هـا بـا مـادر مـوسـى دوسـتـى داشـت (حـمـل مـوسـى مـخـفـيـانـه صـورت گـرفـت و چـنـدان آثـارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوسـتـش فـرسـتـاد و گـفـت: مـاجـراى مـن چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم.

هـنـگـامـى كـه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد، چنانكه بدن قابله به لرزه درآمـد، و بـرقـى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست، و تمام زواياى دلش را روشن ساخت.

زن قابله رو به مادر موسى كرد و گفت: من در نظر داشتم ماجراى تولد اين نوزاد را به دسـتـگـاه حـكـومـت خـبـر دهـم، تـا جـلادان بـيـايـنـد و ايـن پـسـر را بـه قـتـل رسـانـند (و من جايزه خود را بگيرم ) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم! حتى راضى نيستم موئى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن، من فكر مى كنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد!.

قـابـله از خـانـه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آنچنان كه نميدانست چه كند؟

در مـيـان ايـن وحـشـت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تـنـور انـداخـت، مـامـورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت: او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند و بيرون رفتند.

مـادر مـوسـى بـه هـوش آمـد و به خواهر موسى گفت نوزاد كجا است؟ او اظهار بى اطلاعى كـرد، نـاگـهـان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خـداونـد آتـش را بـراى او بـرد و سـلام كـرده است (همان خدائى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ) دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.

امـا بـاز مـادر در امـان نـبود، چرا كه ماموران چپ و راست در حركت و جستجو بودند، و شنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود.

در ايـنـجـا يـك الهـام الهـى قـلب مـادر را روشـن ساخت، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد.

اين يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود، و تصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند و نوزاد خويش را به نيل بسپارد!.

بـه سـراغ يـك نـجـار مـصـرى آمـد (نـجارى كه نيز او از قبطيان و فرعونيان بود!) از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.

نـجـار گـفـت: بـا اين اوصاف كه مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى؟! مادرى كه زبـانـش عـادت بـه دروغ نـداشـت نـتـوانـسـت در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم، نوزاد پسرى دارم، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم.

اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحـشـتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد، تنها با دست اشاره مى كرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك نحو سخريه و استهزاء برداشت كردند او را زدند و بيرون كردند.

هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت، اين ماجرا تكرار شد، و در نتيجه فهميد در ايـنـجـا يـك سـر الهـى نـهـفـتـه اسـت، صـنـدوق را سـاخـت و بـه مـادر مـوسـى تحويل داد.

شـايـد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت، و آخرين شير را بـه او داد، سـپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.

امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده، مادر در كنار ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده و روى امواج حركت مـى كـنـد، اگـر لطـف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد و همه چيز فاش مى شد!.

هيچكس نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى آن شاعره فـارسـى زبان تا حدودى اين صحنه را در اشعار زيبا و با روحش مجسم ساخته است، مى گويد:

مـادر مـوسـى چـو مـوسـى را بـه نـيـل

در فـكـنـد از گـفـتـه رب جليل

خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه

گفت كاى فرزند خرد بى گناه

گر فراموشت كند لطف خداى

چون رهى زين كشتى بى ناخداى

وحـى آمـد كـايـن چـه فـكـر بـاطـل اسـت

رهـرو مـا ايـنـك انـدر منزل است

ما گرفتيم آنچه را انداختى

دست حق را ديدى و نشناختى

سطح آب از گاهوارش خوشتر است

دايه اش سيلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغيان مى كنند

آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند

مـا بـه دريـا حـكـم طـوفـان مـى دهـيـم

مـا بـه سيل و موج فرمان مى دهيم

نقش هستى نقشى از ايوان ما است

خاك و باد و آب سرگردان ما است

به كه برگردى به ما بسپاريش

كى تو از ما دوستر مى داريش

اينها همه از يكسو

اما ببينيم در كاخ فرعون چه خبر؟ در اخبار آمده: فرعون دخترى داشت و تنها فرزندش همو بود، او از بيمارى شديدى رنج ميبرد، دست به دامن اطباء زد نتيجه اى نگرفت، به كاهنان متوسل شد آنها گفتند كه اى فرعون ما پيشبينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مينهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد!

فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرائى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كـه بـر امـواج در حـركـت بـود، نظر آنها را جلب كرد، دستور داد مامورين فورا به سراغ صندوق بروند، و آن را از آب بگيرند، تا در آن چه باشد؟

صـنـدوق مـرمـوز در برابر فرعون قرار گرفت، ديگران نتوانستند، در آن را بگشايند، آرى مـى بـايـسـت در صـندوق نجات موسى بدست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد! هـنـگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد و اعماق قلبش را روشـن سـاخـت و هـمـگـى - مـخـصـوصـا هـمـسـر فـرعـون - مـهـر او را بـه دل گـرفـتـنـد، و هـنـگـامـى كـه آب دهـان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت.

اكـنـون به قرآن باز مى گرديم و خلاصه اين ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم: قرآن مـى گـويـد: خـانـدان فـرعـون، مـوسـى را (از روى امـواج نـيـل ) بـر گـرفـتـنـد تـا دشـمـن آنـان و مـايـه انـدوهـشـان گـردد!(فـالتـقـطـه آل فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا) .

(التـقط ) از ماده (التقاط) در اصل به معنى رسيدن به چيزى بى تلاش و كوشش اسـت، و اينكه به اشياء گم شده اى كه انسان پيدا مى كند، (لقطه ) مى گويند نيز به همين جهت است.

بـديـهـى اسـت فـرعـونيان قنداقه اين نوزاد را از امواج به اين منظور نگرفتند كه دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلكه آنها به گفته همسر فرعون مى خواستند نور چشمى براى خود برگزينند.

امـا سـرانجام و عاقبت كار چنين شد، و به اصطلاح علماى ادب لام در اينجا لام عاقبت است نه لام عـلت و لطـافـت ايـن تـعـبـيـر در هـمـيـن است كه خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد كه چـگـونـه ايـن گـروه را كـه تـمـام نـيـروهـاى خـود را بـراى كـشـتـن پـسـران بـنـى اسرائيل بسيج كرده بودند وادار مى كند كه همان كسى را كه اينهمه مقدمات براى نابودى او است چون جان شيرين در بر بگيرند و پرورش ‍ دهند!.

ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه آل فرعون نشان مى دهد كه نه يك نفر بلكه گروهى از فرعونيان بـراى گـرفـتـن صـنـدوق از آب شـركت كردند و اين شاهد بر آن است كه چنين انتظارى را داشتند.

و در پـايـان آيـه اضـافه مى كند: مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند(ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطئين ) .

آنـهـا در هـمـه چيز خطاكار بودند، چه خطائى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟

و چـه خـطـائى از ايـن روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا كليم الله را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت: بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!.

از آيه بعد استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطـرافـيـان آنـهـا بـر سـر ايـن نـوزاد درگـرفـته بود، چرا كه قرآن ميگويد: (همسر فـرعـون گـفت اين نور چشم من و تو است، او را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، يا او را بـه عنوان پسر انتخاب كنيم )!(و قالت امراءة فرعون قرة عين لى و لك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا) .

بـه نـظـر مـيـرسـد كـه فـرعون از چهره نوزاد و نشانه هاى ديگر - از جمله گذاردن او در صـنـدوق و رهـا كـردنـش در امـواج نـيـل - دريـافـتـه بـود كـه ايـن نـوزاد از بـنـى اسـرائيـل اسـت، نـاگـهـان كـابـوس قـيـام يـك مـرد بـنـى اسـرائيـلى و زوال ملك او به دست آن مرد بر روح او سايه افكند، و خواهان اجراى قانون جنايتبارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!.

اطـرافـيـان مـتـمـلق و چـاپـلوس نـيـز فـرعـون را در اين طرز فكر تشويق كردند و گفتند دليل ندارد كه قانون در باره اين كودك اجرا نشود؟!

اما (آسيه ) همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كه از قماش درباريان فـرعـون نـبـود كـانـون مـهـر ايـن نـوزاد شـده بـود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد؟

و اگـر داسـتـان شـفـاى دخـتـر فـرعـون نـيـز بـه آن افـزوده شـود دليل پيروزى آسيه در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.

ولى قـرآن بـا يك جمله كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى گويد: آنها نميدانستند چه مى كنند(و هم لا يشعرون ) .

آرى آنـهـا نـمـى دانـسـتـنـد كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكستناپذير خداوند بر اين قرار گـرفـتـه اسـت كـه ايـن نـوزاد را در مـهمترين كانون خطر پرورش دهد، و هيچكس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست!.

نكته:

برنامه عجيب الهى

قـدرتـنـمائى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند و جبارى را نابود كند لشكريان آسمان و زمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد.

قدرتنمائى اين است كه خود آن جباران مستكبر را مامور نابودى خودشان سازد و آنچنان در قـلب و افـكـار آنـهـا اثـر بـگـذارد كـه مـشـتـاقـانه هيزمى را جمع كنند كه بايد با آتشش بـسـوزنـد، زنـدانـى را بـسـازند كه بايد در آن بميرند، چوبه دارى را بر پا كنند كه بايد بر آن اعدام شوند!.

و در مـورد فـرعـونـيـان زورمند گردنكش نيز چنان شد، و پرورش و نجات موسى در تمام مراحل به دست خود آنها صورت گرفت:

قابله موسى از قبطيان بود!

سازنده صندوق نجات موسى يك نجار قبطى بود!

گـيـرنـدگـان صـنـدوق نجات از امواج نيل آل فرعون بودند! بازكننده در صندوق شخص فرعون يا همسرش آسيه بود!

و سـرانـجـام كـانـون امن و آرامش و پرورش موساى قهرمان و فرعونشكن همان كاخ فرعون بود!

و اين است قدرتنمائى پروردگار.

آيه (10) تا (13) و ترجمه

(و أصـبح فؤ ادأم موسى فرغا ان كادت لتبدى به لو لا أن ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين) (10)

(و قالت لاخته قصيه فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون) (11)

(و حـرمـنـا عـليـه المـراضـع مـن قـبـل فـقـالت هـل أدلكـم عـلى أهل بيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون) (12)

(فـرددنـاه الى أمـه كـى تـقـر عينها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله حق و لكن أكثرهم لا يعلمون) (13)

ترجمه:

10 - قـلب مـادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش ) تهى گشت، و اگر قلب او را به وسيله ايمان و اميد محكم نكرده بوديم نزديك بود مطلب را افشا كند.

11 - مـادر بـه خـواهـر او گـفـت وضع حال او را پيگيرى كن، او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد، در حالى كه آنها بى خبر بودند.

12 - مـا هـمـه زنـان شـيـرده را از قـبـل بـر او تـحـريـم كـرديـم (تـا تـنها به آغوش مادر بـرگـردد) خـواهرش (كه بيتابى ماموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت: آيا شـمـا را بـه خـانـواده اى راهـنـمائى كنم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند؟

13 - مـا او را بـه مـادرش بـازگـردانـديم تا چشمش روشن شود، و غمگين نباشد، و بداند وعده الهى حق است ولى اكثر آنها نميدانند.

تفسير:

بازگشت موسى به آغوش مادر

در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان مجسم شده است:

مـادر مـوسـى (عليه‌السلام ) فـرزنـدش را بـه تـرتـيـبـى كـه قـبـلا گـفـتيم به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت، جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود.

نزديك بود فرياد كشد و اسرار درون دل خود را برون افكند.

نزديك بود نعره زند و از جدائى فرزند ناله سر دهد.

اما لطف الهى به سراغ او آمد و چنانكه قرآن گويد: (قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فـرزنـدش تـهـى گـشـت، و اگـر مـا قـلب او را بـا نور ايمان و اميد محكم نكرده بوديم، نزديك بود اين مطلب را افشا كند)(و اصبح فؤ اد ام موسى فارغا ان كادت لتبدى به لو لا ان ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين ) .

فـارغ بـه معنى خالى است، و در اينجا منظور خالى از همه چيز جز از ياد موسى است، هر چند بعضى از مفسران آن را به معنى خالى بودن از غم و اندوه گرفته اند، و يا خالى از الهـام و مـژده اى كـه قـبـلا بـه او داده شـده بـود، ولى بـا تـوجه به جمله ها اين تفسيرها صحيح به نظر نمى رسد.

اين كاملا طبيعى است كه مادرى كه نوزاد خود را با اين صورت از خود جدا كند، همه چيز را جـز نـوزادش فـرامـوش نـمـايـد، و آنچنان هوش از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خـطـراتـى كـه خـود و فـرزنـدش را تـهـديـد مـى كـنـد فـريـاد كـشـد، و اسـرار درون دل را فاش سازد.

اما خداوندى كه اين ماموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را آنچنان استحكام مى بـخـشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد، و بداند كودكش در دست خدا است، سرانجام به او باز مى گردد و پيامبر مى شود!

(ربـطنا) از ماده (ربط) در اصل به معنى بستن حيوان يا مانند آن به جائى است تا مطمئنا در جاى خود محفوظ بماند، و لذا محل اين گونه حيوانات را (رباط) مى گويند، و سـپـس بـه مـعـنـى وسـيعترى كه همان حفظ و تقويت و استحكام بخشيدن است آمده و منظور از (ربـط) قـلب در ايـنـجـا تـقـويـت دل ايـن مادر است، تا ايمان به وحى الهى آورد و اين حادثه بزرگ را تحمل كند.

مـادر بـر اثـر ايـن لطـف پـروردگار آرامش خود را باز يافت، ولى مى خواهد از سرنوشت فـرزنـدش بـا خـبـر شـود، لذا بـه خـواهـر مـوسـى سـفـارش كـرد كـه وضـع حال او را پيگيرى كن(و قالت لاخته قصيه ) .

(قصيه ) از ماده (قص ) (بر وزن نص ) به معنى جستجو از آثار چيزى است و اينكه قـصه را قصه مى گويند به خاطر اين است كه پيگيرى از اخبار و حوادث گوناگون در آن مى شود.

خـواهـر مـوسـى دسـتـور مـادر را انـجـام داد و از فـاصـله قابل ملاحظه اى به جستجو پرداخت و او را از دور ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب ميگيرند، و موسى را از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند(فبصرت به عن جنب ) .

اما آنها از وضع اين خواهر بيخبر بودند(و هم لا يشعرون ) .

بـعـضـى گـفـتـه انـد: خـدمتكاران مخصوص فرعون كودك را با خود از قصر بيرون آورده بودند، تا دايه اى براى او جستجو كنند، و درست در همين لحظات بود كه خواهر موسى از دور برادر خود را ديد.

ولى تـفـسـيـر اول نزديكتر به نظر ميرسد، بنا بر اين بعد از بازگشت مادر موسى به خـانـه خـويـش خواهر از فاصله دور در كنار نيل ماجرا را زير نظر داشت و با چشم خود ديد كه چگونه فرعونيان او را از آب گرفتند و از خطر بزرگى كه نوزاد را تهديد مى كرد رهائى يافت.

براى جمله (هم لا يشعرون ) تفسيرهاى ديگرى نيز شده: مرحوم طبرسى مخصوصا اين احـتـمـال را بـعـيـد نـمـيـدانـد كـه تـكـرار ايـن جـمـله در آيـات قـبـل و ايـنـجـا در بـاره فـرعـون بـراى اشـاره بـه اين حقيقت باشد او كه تا اين اندازه از مـسـائل بـيخبر بود چگونه دعوى الوهيت مى كرد؟ چگونه مى خواست با اراده پروردگار و مشيت الهى بجنگد؟

بـه هـر حـال اراده خـداونـد به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به مادرش به زودى بـرگـردد و قـلب او را آرام بـخـشـد، لذا مـى فـرمـايـد: مـا هـمـه زنـان شـيـرده را از قـبـل بـر او تـحـريـم كـرديـم(و حـرمـنـا عـليـه المـراضـع مـن قبل ) .

طـبـيـعـى اسـت نـوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد، گرسنه مى شود، گريه مى كند، بيتابى مى كند، بايد دايه اى براى او جستجو كرد، بخصوص كه ملكه مصر سخت به آن دل بسته، و چون جان شيرينش دوست مى دارد!

ماموران حركت كردند و در به در دنبال دايه مى گردند، اما عجيب اينكه پستان هيچ دايه اى را نميگيرد.

شايد از ديدن قيافه آنها وحشت مى كند، و يا طعم شيرشان كه با ذائقه او آشنا نيست تلخ و نـامـطـلوب جـلوه مـى كـنـد، گوئى مى خواهد خود را از دامان دايه ها پرتاب كند اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه ها را بر او حرام كرده بود.

كـودك لحظه به لحظه گرسنه تر و بى تابتر مى شود پى در پى گريه مى كند و سر و صداى او در درون قصر فرعون مى پيچيد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد.

مـامورين بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد مـى كـنند كه مى گويد: من خانواده اى را مى شناسم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خـيـرخـواه او هـسـتـنـد آيـا مـى خـواهـيـد شـمـا را راهـنـمـائى كـنـم؟(فـقـالت هل ادلكم على اهلبيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون ) .

مـن زنـى از بـنـى اسـرائيـل را مـى شـناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد او نوزاد خود را از دست داده، و حاضر است شير دادن نوزاد كاخ را بر عهده گيرد.

مـامورين خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند نوزاد هنگامى كه بوى مـادر را شـنـيـد سخت پستانش را در دهان فشرد، و از شيره جان مادر جان تازه اى پيدا كرد، بـرق خـوشحالى از چشمها جستن كرد، مخصوصا ماموران خسته و كوفته كه به مقصد خود رسـيده بودند از همه خوشحالتر بودند، همسر فرعون نيز نمى توانست خوشحالى خود را از اين امر كتمان كند.

شـايـد بـه دايـه گـفـتـنـد تـو كـجـا بودى كه اينهمه ما به دنبالت گردش كرديم كاش زودتر مى آمدى! آفرين بر تو و بر شير مشكلگشاى تو!

در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه وقـتـى مـوسـى پـسـتـان ايـن مـادر را قـبـول كـرد هـامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى! چرا در ميان ايـنـهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت؟ گفت اى پادشاه! به خاطر اين است كه من زنى خـوشـبـو هـسـتم، و شيرم بسيار شيرين است، تاكنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگر ايـنـكـه پستان مرا پذيرفته است! حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفه گرانقيمتى به او دادند!.

در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: سـه روز بـيـشـتر طـول نـكـشـيـد كـه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند! بعضى گفته اند اين تحريم تـكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نميخواست از شيرهائى كـه آلوده بـه حـرام، آلوده بـه امـوال دزدى و جنايت و رشوه و غصب حقوق ديگران است اين پيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.

و بـه ايـن تـرتـيـب مـا مـوسـى را بـه مـادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم و انـدوهـى در دل او بـاقـى نـمـانـد، و بـدانـد وعده الهى حق است اگر چه اكثر مردم نميدانند(فـرددنـاه الى امـه كـى تـقـر عـيـنـهـا و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .

در ايـنـجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه: آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه او را شـيـر دهد و در خلال اين كار، همه روز يا گاهبگاه، كودك را به دربار فرعون بياورد تا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند، و يا كودك را در دربار نگه داشتند و مادر موسى در فواصل معين مى آمد و به او شير مى داد؟

دليـل روشـنـى بـر هـيـچـيـك از ايـن دو احـتـمـال نـداريـم امـا احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.

و نـيـز بـعـد از پـايـان دوران شـيـرخـوارگـى، آيـا مـوسـى بـه كـاخ فـرعـون منتقل شد يا رابطه خود را با مادر و خانواده نگه مى داشت و ميان اين دو در رفت و آمد بود؟ بعضى گفته اند بعد از دوران شيرخوارگى، او را به فرعون و همسرش آسيه سپرد، و مـوسـى در دامـن آن دو و بـا دسـت آن دو پـرورش يـافـت، و در ايـنـجا داستانهاى ديگرى از كـارهـاى كـودكـانـه امـا پـر مـعـنـى مـوسـى نـسـبـت بـه فـرعـون نـقـل كـرده انـد كـه ذكـر هـمه آنها به درازا مى كشد، اما اين جمله كه فرعون بعد از مبعوث شدن موسى به نبوت به او گفت:(الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين) : آيا تـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خود پرورش نداديم؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نـبـودى؟ (سـوره شـعراء آيه 17) نشان مى دهد كه موسى مدتى در كاخ فرعون زندگى كرده و سالهائى در آنجا درنگ نموده است.

از تـفسير على بن ابراهيم چنين استفاده مى شود كه موسى با نهايت احترام تا دوران بلوغ در كاخ فرعون ماند، ولى سخنان توحيدى او، فرعون را سخت ناراحت مى كرد، تا آنجا كه تـصـميم قتل او را گرفت، موسى كاخ را رها كرد و وارد شهر شد كه با نزاع دو نفر كه يكى از قبطيان و ديگرى از سبطيان بود (و شرح آن در آيات آينده مى آيد) روبرو گشت.