تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28232
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28232 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (23) تا (25) و ترجمه

(و لمـا ورد مـاء مـديـن وجـد عـليـه اءمـة مـن النـاس يـسـقـون و وجـد مـن دونهم امرأتين تذودان قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء و أبونا شيخ كبير) (23)(فسقى لهما ثم تولى إلى الظل فقال رب إنى لما أنزلت إلى من خير فقير) (24)(فـجأته إحدئهما تمشى على استحياء قالت إن أبى يدعوك ليجزيك أجر ما سقيت لنا فلما جأه و قص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمين) (25)

ترجمه:

23 - و هنگامى كه به (چاه ) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خـود را سـيـراب مى كنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چـاه نـزديـك نـمـيـشـوند، موسى ) به آنها گفت كار شما چيست؟ (چرا گوسفندان خود را آب نـمـيدهيد؟) گفتند ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند، و پدر ما پير مرد مسنى است.

24 - مـوسـى بـه (گـوسـفـندان ) آنها آب داد، سپس رو به سوى سايه آورد و عرض كرد پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم!

25 - نـاگـهـان يـكى از آن دو به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برميداشت و گـفـت: پـدرم از تـو دعـوت مـى كـنـد تا مزد سيراب كردن گوسفندان را براى ما به تو بـپـردازد هنگامى كه موسى نزد او (شعيب ) آمد و سرگذشت خود را شرح داد گفت نترس از قوم ظالم نجات يافتى!

تفسير:

يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر پنجمين صحنه از ايـن داسـتـان قـرار مـى گـيـريم، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدين است... اين جوان پاكباز چندين روز در راه بود، راهى كه هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنائى نداشت، حتى به گفته بعضى ناچار بود با پاى برهنه اين راه را طى كند، گفته اند هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد.

بـراى رفـع گـرسـنـگـى از گـياهان بيابان و برگ درختان استفاده مينمود، و در برابر ايـنـهـمـه مـشـكـلات و نـاراحتيها تنها يك دلخوشى داشت و آن اينكه به لطف پروردگار از چنگال ظلم فرعونى رهائى يافته است.

كـمـكـم دورنـماى مدين در افق نمايان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست، نزديك شهر رسيد، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد، به زودى فهميد اينها شبانهائى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند.

هـنـگـامـى كـه مـوسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چـارپـايـان خـود را از آب چـاه سـيـراب مـى كـنند(فلما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ) .

و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند اما به چاه نزديك نميشوند(و وجد من دونهم امرأتين تزودان ) .

وضـع ايـن دخـتـران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نميرسد و يك مـشـت شـبـان گـردن كـلفـت تنها در فكر گوسفندان خويشند، و نوبت به ديگرى نميدهند، نـظـر مـوسـى را جـلب كـرد، نـزديـك آن دو آمـد و گـفـت كـار شـمـا چـيـسـت؟!(قال ما خطبكما) .

چرا پيش نميرويد و گوسفندان را سيراب نميكنيد.

بـراى مـوسـى ايـن تـبـعـيـض و ظـلم و ستم، اين بيعدالتى و عدم رعايت حق مظلومان كه در پـيشانى شهر مدين به چشم مى خورد قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار، به كاخ فرعون و نعمتهايش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود، او نميتوانست راه و رسم خود را ترك گويد و در برابر بيعدالتيها سكوت كند.

دخـتـران در پـاسـخ او گـفـتـنـد: مـا گـوسـفـندان خود را سيراب نميكنيم تا چوپانان همگى حـيـوانـات خـود را آب دهـنـد و خـارج شـوند و ما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم(قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء) .

و براى اينكه اين سؤ ال براى موسى بيجواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را بـه دنـبـال ايـن كـار بـفـرسـتـد؟ افـزودنـد: پدر ما پيرمرد مسنى است پيرمردى شكسته و سالخورده،(و ابونا شيخ كبير) .

نـه خـود او قـادر اسـت گـوسـفـنـدان را آب دهـد و نـه بـرادرى داريـم كـه ايـن مـشـكـل را متحمل گردد، و براى اينكه سربار مردم نباشيم چاره اى جز اين نيست كه اين كار را ما انجام دهيم.

مـوسـى از شـنـيـدن اين سخن سخت ناراحت شد، چه بيانصاف مردمى هستند كه تمام در فكر خويشند و كمترين حمايتى از مظلوم نميكنند؟!

جـلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند، دلوى كه مى گويند چندين نفر ميبايست آن را از چـاه بـيـرون بـكـشـنـد، بـا قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آنرا از چاه بيرون آورد، و گوسفندان آن دو را سيراب كرد(فسقى لهما) .

ميگويند: هنگامى كه نزديك آمد و جمعيت را كنار زد به آنها گفت شما چه مردمى هستيد كه به غـيـر خـودتـان نـمـى انديشيد؟ جمعيت كنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند بسم الله! اگـر مـيتوانى آب بكش، چرا كه مى دانستند دلو به قدرى سنگين است كه تنها با نيروى ده نـفـر از چـاه بـيـرون مى آيد، آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اينكه خسته و گـرسـنـه و نـاراحـت بـود، نـيـروى ايـمان به ياريش آمد و بر قدرت جسميش افزود و با كشيدن يك دلو از چاه همه گوسفندان آن دو را سيراب كرد.

سـپـس بـه سـايـه روى آورد و بـه درگـاه خـدا عـرض كـرد خـدايـا هـر خـير و نيكى بر من فـرسـتـى مـن بـه آن نـيـازمـنـدم(ثـم تـولى الى الظـل و قال انى لما انزلت الى من خير فقير) .

آرى او خـسـتـه و گرسنه بود، او در آن شهر غريب و تنها بود و پناهگاهى نداشت، اما در عـيـن حـال بـيـتابى نميكند، آنقدر مؤ دب است كه حتى به هنگام دعا كردن صريحا نميگويد خدايا چنين و چنان كن، بلكه مى گويد: هر خيرى كه بر من فرستى به آن نيازمندم يعنى تنها احتياج و نياز خود را بازگو مى كند و بقيه را به لطف پروردگار واميگذارد.

امـا كـار خـيـر را بنگر كه چه قدرتنمائى مى كند؟ چه بركات عجيبى دارد؟ يك قدم براى خـدا بـرداشـتـن و يـك دلو آب از چـاه بـراى حـمـايـت مـظـلوم نـاشـنـاخـتـهـاى كـشـيـدن، فـصـل تـازهاى در زندگانى موسى مى گشايد، و يك دنيا بركات مادى و معنوى براى او بـه ارمـغـان مـى آورد، گـمـشـده اى را كـه مـيـبـايـسـت سـاليـان دراز بـه دنبال آن بگردد در اختيارش مى گذارد.

و آغـاز ايـن بـرنـامه زمانى بود كه ملاحظه كرد يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام بـرمـيـداشـت و پـيـدا بـود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها اين جمله را گفت: پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گـوسـفـنـدان مـا كـشـيـدى بـتو بدهد!(فجأته احداهما تمشى على استحياء قالت ان ابى يدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا) .

بـرق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد واقعه مهمى در شرف تكوين است، و با مـرد بـزرگـى روبـرو خواهد شد، مرد حقشناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى، حتى بـه انـدازه كـشـيـدن يـك دلو آب بـدون پـاداش بـمـانـد، او بايد يك انسان نمونه يك مرد آسمانى و الهى باشد، اى خداى من! چه فرصت گرانبهائى؟

آرى آن پـيـرمـرد كـسى جز شعيب پيامبر خدا نبود كه ساليان دراز مردم را در اين شهر به خـدا دعـوت كـرده و نـمـونـه اى از حـقـشـناسى و حق پرستى بود، امروز كه ميبيند دخترانش زودتر از هر روز به خانه بازگشتند جويا مى شود، و هنگامى كه از جريان كار آگاه مى گردد تصميم مى گيرد دين خود را به اين جوان ناشناس هر كه باشد ادا كند.

موسى حركت و به سوى خانه شعيب آمد، طبق بعضى از روايات دختر براى راهنمائى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش، باد بر لباس دختر مى وزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند، حيا و عفت موسى (عليه‌السلام ) اجازه نميداد چنين شود، به دختر گفت من از جلو ميروم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمائى كن.

مـوسـى وارد خـانـه شـعيب شد، خانه اى كه نور نبوت از آن ساطع است، و روحانيت از همه جـاى آن نـمـايـان، پـيـرمـردى بـا وقار با موهاى سفيد در گوشه اى نشسته، به موسى خوش آمد گفت.

از كـجـا مى آئى؟ چه كاره اى؟ در اين شهر چه مى كنى؟ هدف و مقصودت چيست؟ چرا تنها هستى.

و از اينگونه سؤ الات.

موسى ماجراى خود را براى شعيب بازگو كرد.

قرآن مى گويد: هنگامى كه موسى نزد او آمد و سرگذشت خود را براى وى شرح داد گفت: نـتـرس، از جـمـعـيـت ظـالمـان رهـائى يـافـتـى(فـلمـا جـائه و قـص عـليـه القـصـص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين ) .

سـرزمـيـن ما از قلمرو آنها بيرون است، و آنها دسترسى به اينجا ندارند، كمترين وحشتى بـه دل راه مـده، تـو در يك منطقه امن و امان قرار دارى، از غربت و تنهائى رنج نبر، همه چيز به لطف خدا حل مى شود.

مـوسـى بـه زودى مـتـوجـه شـد اسـتـاد بـزرگـى پـيـدا كـرده كـه چـشـمـه هـاى زلال عـلم و مـعـرفـت و تـقـوا و روحـانـيـت از وجـودش ميجوشد، و مى تواند او را به خوبى سيراب كند.

شـعـيـب نـيـز احـسـاس كـرد شـاگـرد لايـق و مـسـتـعدى يافته كه مى تواند علوم و دانشها و تجربيات يك عمر خود را به او منتقل سازد، آرى به همان اندازه كه شاگرد از پيدا كردن يـك اسـتـاد بـزرگ لذت مـى بـرد اسـتـاد هـم از يـافـتـن يـك شـاگـرد لايـق خوشحال است.

نكته ها:

1 - مدين كجا بود؟

(مدين ) نام شهرى بود كه شعيب و قبيله او در آن زندگى مى كردند، اين شهر در شرق خـليـج عـقـبـه (و شـمـال حـجـاز و جـنـوب شـامـات ) قـرار داشـت، و مـردم آن از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل بـودنـد، و بـا مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتند، امروز شهر (مدين ) بنام (معان ) ناميده مى شود.

بـعـضـى هـم (مدين ) را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سيناء مى زيسته اند، در تورات هم به نام (مديان ) آمده است.

بـعـضـى نـيـز اطلاق نام مدين را بر اين شهر به خاطر آن مى دانند كه يكى از فرزندان ابراهيم بنام مدين در اين شهر مى زيسته اند.

اگـر درسـت بـه نـقـشـه جـغـرافـيـا نـگـاه كنيم مى بينيم اين شهر فاصله زيادى با مصر نداشته، و موسى توانسته است در چندين روز به آن برسد.

امـروز در نـقشه هاى جغرافيائى (اردن ) نيز نام معان به عنوان يكى از شهرهاى جنوب غربى به چشم مى خورد كه با اوصافى كه در بالا گفتيم تطبيق مى كند.

2 - درسهاى آموزنده بسيار

در اين بخش از سرگذشت موسى (عليه‌السلام ) درسهاى آموزنده فراوانى است:

الف - پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند، موسى چه در زمانى كـه در مـصـر بـود و چـه وقتى كه به مدين آمده، هر جا صحنه ظلم و ستمى را كه مى ديد نـاراحـت مى شد، و به يارى مظلوم مى شتافت، و اصولا چرا كه يكى از اهداف بعثت انبياء همين حمايت از مظلومان است.

ب - انـجـام يـك كـار كـوچك براى خدا چه پر بركت است؟ موسى يك دلو آب از چاه كشيد و انـگيزهاى جز جلب رضاى خالق نداشت، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود؟ زيرا همان سـبـب شـد كـه بـه خـانـه شـعـيـب پـيـامبر بزرگ خدا راه پيدا كند، از غربت رهائى يابد، پـنـاهـگـاهـى مـطـمئن پيدا كند، غذا و لباس و همسرى پاكدامن نصيب او شود، و از همه مهمتر ايـنـكـه مـكـتـب انـسـانـسـاز شـعـيـب آن پـيـر روشـن ضـمـيـر را در مـدت ده سال ببيند و آماده رهبرى خلق شود.

ج - مردان خدا هيچ خدمتى - مخصوصا خدمت زحمتكشان - را بى اجر و مزد نمى گذارند و به هـمـين دليل شعيب پيامبر تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت فورا به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد.

د - اين نكته نيز در زندگى موسى قابل توجه است كه هميشه به ياد خدا و متوجه درگاه او بود، و حل هر مشكلى را از او مى خواست.

هـنـگـامـى كـه مـرد قـبـطـى را كشت و ترك اولائى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو و مـغـفـرت كـرد و عـرض كـرد: (پـروردگـارا! مـن بـر خـود سـتـم كـردم مـرا بـبـخـش )(قال انى ظلمت نفسى فاغفر لى) .

و به هنگامى كه از مصر بيرون آمد، عرض كرد: (خداوندا مرا از قوم ستمكار نجات ده )(قال رب نجنى من القوم الظالمين) .

و بـه هـنگامى كه متوجه سرزمين مدين شد، گفت: (اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هـدايـت كـنـد): قـال عـسـى ربـى ان يـهـديـنـى سـواء السبيل.

و هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد و در سايه آرميد عرض كرد: (پروردگارا! هر خيرى بر من نازل كنى من نيازمندم )(قال رب انى لما انزلت الى من خير فقير) .

مـخصوصا اين دعاى اخير كه در بحرانى ترين لحظات زندگى او بود بقدرى مؤ دبانه و تـواءم بـا آرامـش و خـونـسـردى بود كه حتى نگفت خدايا نيازهاى مرا بر طرف گردان، بلكه تنها عرض كرد: من محتاج خير و احسان توام.

ه‍- تصور نشود كه موسى فقط در سختيها در فكر پروردگار بود، كه در قصر فرعون در آن نـاز و نـعـمـت نـيـز خـدا را فـرامـوش نـكـرد، لذا در روايـات مـى خـوانـيـم روزى در مـقـابـل فـرعـون عـطـسـه زد، و بلافاصله (الحمد لله رب العالمين ) گفت، فرعون از شـنـيـدن ايـن سـخـن نـاراحـت شـد، و بـه او سيلى زد، و موسى نيز متقابلا ريش بلند او را گـرفـت و كـشـيد، فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت، ولى همسرش به عنوان اينكه او كودكى است خردسال و متوجه كارهاى خود نيست او را از مرگ نجات داد!.

آيه (26) تا (28) و ترجمه

(قالت احداهما يا ابت استجره ان خير من استاجرت القوى الامين) (26)(قـال انـى أريد أن أنكحك احدى ابنتى هاتين على أن تاجرنى ثمانى حجج فان أتممت عشرا فمن عندك و ما أريد أن أشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين) (27)(قـال ذلك بـيـنـى و بـيـنـك اءيـمـا الاجـليـن قـضـيـت فـلا عـدوان عـلى و الله عـلى مـا نقول وكيل) (28)

ترجمه:

26 - يـكـى از آن دو (دخـتـر) گـفت: پدرم! او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى را كه استخدام مى توانى كنى آن كس است كه قوى و امين باشد.

27 - (شـعـيـب ) گـفـت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شـرط كـه هـشـت سـال بـراى مـن كـار كـنـى، و اگـر آن را تـا ده سـال افـزايـش دهـى مـحـبـتـى از نـاحـيه تو است، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم و ان شاء الله مرا از صالحان خواهى يافت.

28 - (موسى ) گفت (مانعى ندارد) اين قراردادى ميان من و تو باشد، البته هر كدام از اين دو مـدت را انـجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم ) و خدا بر آنچه ما مى گوئيم گواه است.

تفسير:

موسى در خانه شعيب

اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است.

مـوسـى بـه خـانـه شـعيب آمد، خانه اى ساده و روستائى، خانه اى پاك و مملو از معنويت، بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گـوسـفـندان كرد (گفت: اى پدر! اين جوان را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى كه مى تـوانـى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را(قالت أحداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين ) .

دخترى كه در دامان يك پيامبر بزرگ پرورش يافته بايد اين چنين مؤ دبانه و حساب شده سخن بگويد، و در عبارتى كوتاه و با كمترين الفاظ حق سخن را ادا كند.

اين دختر از كجا مى دانست كه اين جوان هم نيرومند است و هم درستكار، با اينكه نخستين بار كه او را ديده بر سر چاه بوده و سوابق زندگيش براى او روشن نيست.

پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـعـلوم است: قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براى گـرفـتـن حـق ايـن مـظـلومـان و كـشـيـدن دلو سـنـگـيـن يـك تنه از چاه فهميده بود، و امانت و درسـتـكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روى او راه برود، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند.

بـعـلاوه از خـلال سـرگـذشـت صـادقـانـه اى كـه بـراى شـعـيـب نـقل كرد نيز قدرت او در مبارزه با قبطيان روشن مى شد و هم امانت و درستى او كه هرگز با جباران سازش نكرد، و روى خوش نشان نداد.

در ايـنـجـا شـعـيـب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسى نموده چنين (گفت: من مى خـواهـم يـكـى از ايـن دو دخـتـرم را بـه هـمـسـرى تـو در آورم بـه ايـن شـرط كـه هـشـت سـال بـراى مـن كـار كنى )!(قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج ) .

سپس افزود (و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى، اما بر تو واجب نيست )!(فان اتممت عشرا فمن عندك ) .

و بـه هـر حـال (مـن نـمـى خـواهـم كـار را بـر تـو مـشـكـل بگيرم، و انشاء الله به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم )(و ما اريد ان اشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين ) .

مـن بـه عـهـد و پـيـمـانم وفادارم و هرگز سختگيرى نخواهم كرد و با خير و نيكى با تو رفتار خواهم نمود.

در اطراف اين پيشنهاد ازدواج و مهريه و ساير خصوصيات آن سؤ الات بسيارى مطرح است كه در بحث نكاح ان شاء الله خواهد آمد.

مـوسـى بـه عـنـوان مـوافـقـت و قـبول اين عقد (گفت: اين قراردادى ميان من و تو باشد)(قال ذلك بينى و بينك ) .

البـتـه (هـر كـدام از ايـن دو مـدت (هـشـت سـال يـا ده سـال ) را انـجـام دهـم ظـلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم )(ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على ) .

و بـراى مـحـكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود: (و خدا بر آنچه ما مى گوئيم شاهد و گواه است )(و الله على ما نقول وكيل ) .

و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!

نكته ها:

1 - دو شرط اساسى براى مديريت صحيح

در جـمـله كـوتـاهـى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بود مـهـمـتـريـن و اصـوليـتـرين شرايط مديريت به صورت كلى و فشرده خلاصه شده بود: قدرت و امانت.

بـديـهـى اسـت مـنـظـور از قـدرت تنها قدرت جسمانى نيست، بلكه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئوليت است.

يـك پـزشـك قـوى و امـيـن پـزشـكـى اسـت كـه از كـار خـود آگـاهـى كافى و بر آن تسلط كامل داشته باشد.

يـك مـديـر قـوى كسى است كه حوزه ماموريت خود را به خوبى بشناسد، از (انگيزه ها) بـا خـبـر بـاشـد، در (بـرنـامـه ريـزى ) مـسلط و از ابتكار سهم كافى و در (تنظيم كـارها) مهارت لازم داشته باشد، (هدفها را روشن كند) و نيروها را براى رسيدن به هدف (بسيج ) نمايد.

در عين حال دلسوز و خيرخواه و امين و درستكار باشد.

آنها كه در سپردن مسئوليتها و كارها تنها به امانت و پاكى قناعت مى كنند به همان اندازه در اشتباهند كه براى پذيرش مسئوليت داشتن تخصص را كافى بدانند.

(مـتـخـصـصـان خـائن و آگاهان نادرست همان ضربه را مى زنند كه درستكاران نا آگاه و بى اطلاع )!

اگـر بـخـواهـيـم كـشـورى را تـخـريـب كـنـيم بايد كارها را به دست يكى از اين دو گروه بسپاريم: مديران خائن، و پاكان غير مدير و نتيجه هر دو يكى است!

مـنـطـق اسـلام ايـن است كه هر كار بايد به دست افرادى نيرومند و توانا و امين باشد، تا نـظـام جـامـعـه بـه سـامـان رسـد، و اگـر در عـلل زوال حـكـومـتـهـا در طـول تـاريـخ بـينديشيم مى بينيم عامل اصلى سپردن كار به دست يكى از دو گروه فوق بوده است.

جـالب ايـنـكـه در بـرنـامـه هـاى اسلامى در همه جا علم و تقوا در كنار هم قرار دارد، مرجع تـقـليـد بـايـد مـجـتـهـد و عـادل بـاشـد، قـاضـى و رهـبـر بـايـد مـجـتـهـد و (عادل ) باشد (البته در كنار اين دو شرط شرائط ديگرى نيز هست اما اساس و پايه، اين دو است (علم و آگاهى )، توام با (عدالت و تقوى )).

2 - پاسخ به چند سؤ ال در مورد ازدواج دختر شعيب با موسى

گـفـتـيم آيات فوق سؤ الات فراوانى را برانگيخته است كه بايد جواب همه را به طور فشرده بياوريم:

الف: آيـا از نـظـر فـقـهـى صـحيح است دخترى كه مى خواهد به ازدواج كسى در آيد دقيقا مـعـلوم نـبـاشـد بـلكـه بـه هـنـگـام اجراى صيغه عقد گفته شود يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو درمى آورم.

(پـاسـخ ): معلوم نيست كه عبارت فوق به هنگام اجراى صيغه گفته شده باشد بلكه ظـاهـر ايـن اسـت كـه گـفـتگوى مقدماتى و به اصطلاح (مقاوله ) است تا بعد از موافقت موسى، طرفين يكديگر را انتخاب كنند و صيغه عقد جارى شود.

ب: آيا مى توان (مهر) را به صورت مجهول و مردد ميان كم و زياد قرار داد؟

(پـاسـخ ): از لحـن آيـه بـه خـوبـى بـرمـى آيـد كـه مـهـريـه واقـعـى هـشـت سـال خـدمـت كـردن بـوده اسـت و دو سـال ديـگـر مـطـلبـى بـوده اسـت موكول به اراده و ميل موسى.

ج: اصولا آيا مى توان (كار و خدمات ) را مهريه قرار داد؟ و چگونه مى توان با چنين همسرى هم بستر گرديد در حالى كه هنوز زمان پرداخت تمام مهريه او فرا نرسيده است و حتى قدرت بر پرداخت همه آن يكجا ندارد؟

(پـاسـخ ): هـيچ دليلى بر عدم جواز چنين مهرى وجود ندارد، بلكه اطلاقات ادله مهر در شـريـعـت مـا نـيـز هـر چـيـزى را كـه ارزش داشـتـه بـاشـد شامل مى شود، اين هم لزومى ندارد كه تمام مهر را يكجا بپردازند، همين اندازه كه تمام آن در ذمـه شـوهـر قـرار گـيـرد و زن مـالك آن شـود كـافـى اسـت، اصـل سـلامـت و استصحاب نيز حكم مى كند كه اين شوهر زنده مى ماند و توانائى بر اداء اين خدمت را دارد.

د: اصولا چگونه ممكن است خدمت كردن به پدر، مهر دختر قرار داده شود؟ مگر دختر كالائى است كه او را به آن خدمت بفروشند؟.

(پاسخ ): بدون شك شعيب از سوى دخترش در اين مسأله احراز رضايت نموده و وكالت داشـت كـه چـنين عقدى را اجرا كند، و به تعبير ديگر مالك اصلى در ذمه موسى، همان دختر شـعـيـب بود، اما از آنجا كه زندگى همه آنها به صورت مشترك و در نهايت صفا و پاكى مى گذشت و جدائى در ميان آنها وجود نداشت (همانگونه كه هم اكنون در بسيارى از خانواده هـاى قـديـمى يا روستائى ديده مى شود كه زندگى يك خانواده كاملا به هم آميخته است ) اين مساءله مطرح نبود، كه اداى اين دين چگونه بايد باشد، خلاصه اينكه مالك مهر تنها دختر است نه پدر و خدمات موسى نيز در همين طريق بود.

ه‍: مـهـريـه دخـتـر شـعـيـب مـهريه نسبتا سنگينى بوده، زيرا اگر به حساب امروز كار يك كـارگـر مـعـمولى را در يك ماه و يكسال محاسبه كنيم و سپس آن را در عدد 8 ضرب نمائيم مبلغ قابل ملاحظه اى مى شود.

(پـاسخ ): اولا اين ازدواج يك ازدواج ساده نبود بلكه مقدمه اى بود براى ماندن موسى در مـكتب شعيب، مقدمه اى بود براى اينكه موسى يك دانشگاه بزرگ را در اين مدت طولانى طى كند، و خدا مى داند كه در اين مدت موسى چه ها از (پير مدين ) فرا گرفت.

از ايـن گـذشته اگر موسى اين مدت را براى شعيب كار مى كرد، در عوض شعيب نيز تمام زنـدگـى او و هـمـسـرش را از هـمـين طريق تامين مى نمود، بنا بر اين اگر هزينه موسى و همسرش را از مزد اين كار كم كنيم مبلغ زيادى باقى نخواهد ماند و تصديق خواهيم كرد مهر ساده و سبكى بوده است!.

3 - ضـمنا از اين داستان استفاده مى شود آنچه امروز در ميان ما رائج شده كه پيشنهاد پدر و كـسـان دخـتـر را در مورد ازدواج با پسر عيب مى دانند درست نيست، هيچ مانعى ندارد كسان دختر شـخـصـى را كـه لايـق هـمسرى فرزندشان مى دانند پيدا كنند و به او پيشنهاد دهند هـمـانـگـونـه كه شعيب چنين كرد، و در حالات بعضى از بزرگان اسلام نظير آن ديده شده است.

4 - نـام دخـتـران شـعـيـب را (صفوره ) (يا صفورا) و (ليا) نوشته اند كه اولى با موسى ازدواج كرد.