تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28213
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28213 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (38) تا (42) و ترجمه

(و قـال فـرعـون يـا ايـهـا المـلا مـا عـلمـت لكـم مـن اله غـيـرى فاوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى أطلع الى اله موسى و انى لا ظنه من الكاذبين) (38)(و استكبر هو و جنوده فى الا رض بغير الحق و ظنوا أنهم الينا لا يرجعون) (39)(فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين) (40)(و جعلناهم أئمة يدعون الى النار و يوم القيمة لا ينصرون) (41)(و أتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين) (42)

ترجمه:

38 - فـرعـون گـفـت: اى جمعيت (درباريان!) من خدائى جز خودم براى شما سراغ ندارم! (امـا بـراى تـحـقـيـق بـيـشـتـر) اى هـامـان آتـشـى بـر گل بيفروز! (و آجرهاى محكم بساز) و براى من برج بلندى ترتيب ده، تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است!

39 - (سـرانـجام ) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى ما باز نمى گردند.

40 - مـا نـيـز او و لشـكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد؟

41 - و مـا آنـهـا را پـيـشـوايـانـى كـه دعوت به آتش (دوزخ ) مى كنند قرار داديم، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.

42 - در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم، و روز قيامت از زشت رويانند.

تفسير:

ببين سرانجام كار ظالمان چه شد؟!

در ايـنـجـا بـا نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى شويم و آن صحنه سازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش ‍ براى بيرون كردن موسى از ميدان است.

مـى دانيم يكى از سنتهاى سياستبازان كهنه كار اين است كه هرگاه حادثه مهمى بر خلاف مـيـل آنـهـا واقـع شـود براى منحرف ساختن افكار عمومى از آن فورا دست به كار آفريدن صـحـنـه تـازه اى مـى شـونـد كـه افـكار توده ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف كنند.

بـه نـظـر مـى رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده، چرا كه از سوره مؤ من در قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين كار در هنگامى بود كه فـرعـونـيـان نـقـشـه قـتـل مـوسـى را مـى كـشـيـدنـد، و مـؤ مـن آل فـرعـون بـه دفـاع از او بـرخـاسـتـه بـود. و مـى دانـيـم قـبـل از مـبـارزه موسى (عليه‌السلام ) با ساحران چنين سخنى در كار نبود، بلكه برنامه تـحـقـيـق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود. و از آنجا كه قرآن مجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سوره هاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيان كرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده، تنها به مسأله بناى برج پرداخته كه تنها در اين سوره و سوره مؤ من مطرح شده است.

بـه هـر حـال آوازه پـيـروزى موسى (عليه‌السلام ) بر ساحران در سراسر مصر پيچيد، ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد، موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خـطـر افـتـاد احـتمال بيدار شدن توده هاى در بند بسيار زياد بود، بايد افكار عمومى را بـه هـر قـيمتى كه هست از اين مساءله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عين حـال تـواءم بـا بـذل و بـخـشـش دسـتـگـاه حـكـومـت بـاشـد و مـردم را بـتـوانـد اغفال و تحميق كند فراهم ساخت.

فرعون در اين زمينه به مشورت نشست، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است: (فرعون گفت: اى گروه اطرافيان و درباريان! من خدائى غير از خودم براى شما سراغ ندارم )!(و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ) .

خداى زمينى مسلما منم! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست، اما من احتياط را از دسـت نـمـى دهـم و بـه تحقيق مى پردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت: (هامان! آتشى برافروز بر خشتها) (و آجرهاى محكمى بساز)(فاوقد لى يا هامان على الطين ) .

(سـپـس قـصـر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم، و خبرى از خـداى مـوسـى بـگـيـرم!، هـر چند من باور نمى كنم او راستگو باشد، و فكر مى كنم او از دروغگويان است )!(فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين ) .

چـرا فـرعـون نـامـى از آجـر نـبـرد و بـا جـمـله آتـشـى بـر گـل (خـشـت ) بيفروز قناعت كرد؟ بعضى مى گويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختن آجـر مـعـمـول نـشـده بـود، و ايـن كـار بـه ابـتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كه بعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يكنوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است.

بعضى نيز گفته اند كلمه (آجر) تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار برد، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است.

در ايـنـجـا جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند (فخر رازى ) و (آلوسى ) به بيان اين سخن پـرداخـتـه انـد كـه آيـا بـه راسـتى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش عملى ساخت يا نه؟

ظـاهـرا چـيـزى كـه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است، مگر مردم بالاى كوهها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونه كـه بـر روى زمـيـن اسـت نـديـده بـودنـد؟ كـاخى كه به دست بشر ساخته مى شود از كوه مـرتـفـعـتـر اسـت؟ كـدام احـمق باور مى كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت؟!

ولى آنـها كه چنين مى انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود، و از ايـن گـذشـتـه سـاده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش كرده اند كه چگونه ممكن بـود آنـهـا را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است مسائلى مى بينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد.

به هر حال طبق بعضى از تواريخ، (هامان ) دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخ و بـرج بـلنـد در نـظـر گـيـرنـد، و پـنـجـاه هـزار مـرد بـنـاء و مـعـمـار بـراى ايـن كـار گـسـيـل داشـت، و هـزاران نـفـر كـارگـر بـراى فـراهـم آوردن وسـائل كـار مـامـور كـرد، درهـاى خـزانـه را گـشـود و امـوال زيـادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد، به طورى كه در همه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد.

هـر قـدر ايـن بـنا بالاتر و بالاتر مى رفت، مردم بيشتر به تماشاى آن مى آمدند، و در انتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد.

بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشته اند معماران آنرا چنان ساختند كه از پله هاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج قرار گيرد!

هـنـگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فـرعـون بـا تـشـريـفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فـراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى ديد، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت!.

مـعـروف اسـت تـيـرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پـرنـده اى، و يـا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد و به مردم گفت: برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم!.

حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در هـمـه جـا پـخـش نـمـودنـد، و از آن سـرگـرمـى تـازه اى بـراى اغفال مردم مصر ساختند.

اين را نيز نقل كرده اند كه اين بنا دوامى نياورد (و طبعا هم نبايد دوام بياورد) آرى اين بنا در هـم شـكـسـت و ويـران شـد و گـروهـى را از مـيـان بـرد، و در ايـنـجـا داسـتانهاى ديگرى نـقـل كـرده انـد كـه چـون اصـالت آنـهـا روشـن نـبـود از نقل آنها صرفنظر شد.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه فرعون در اين سخنش (ما علمت لكم من اله غيرى ) (من غير از خودم خـدائى بـراى شـمـا سراغ ندارم!) نهايت شيطنت را به خرج مى دهد الوهيت خود را مسلم مى شمرد و بحث را تنها در اين قرار مى دهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه؟!

سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مى كند.

و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدائى ديگر داستان برج عظيم را به ميان مى آورد!

همه اينها نشان مى دهد كه او به خوبى مطالب را مى دانست، اما براى تحميق مردم مصر و حفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مى كرد.

قـرآن سـپـس بـه اسـتـكـبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر (مبدء) و (مـعـاد) كـه ريـشـه جـنـايـات آنـهـا نـيـز از انـكـار هـمـيـن دو اصـل سـرچشمه مى گرفت پرداخته چنين مى گويد: (فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمان كـردنـد كـه قيامتى در كار نيست، و به سوى ما باز نمى گردند)(و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون ) .

انـسـان ضـعـيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشه اى از خود نيست، و گاه يك موجود ذره بـيـنـى بـه نـام مـى كـرب نـيرومندترين افراد او را به زير خاك مى فرستد چگونه مى تواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد؟!

در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مى فرمايد: الكبرياء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار!:

(بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريائى من دوخته شده، هر كس در اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مى افكنم )!.

بـديـهـى اسـت خـدا نـيـازى بـه ايـن تـوصـيـفـها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان و جنايتگرى او زمانى شروع مى شود كه خود را گم مى كند و باد كبر و غرور مغز او را پر سازد.

اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مى گويد: (ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم )!(فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم ) .

آرى مـرگ آنـهـا را بـه دسـت عـامـل حـيـاتـشـان سـپـرديـم، و نـيـل را كـه رمـز عـظـمـت و قـدرت آنـهـا بـود بـه گـورسـتـانـشـان مبدل ساختيم!

جالب اينكه تعبير به (نبذناهم ) مى كند از ماده (نبذ) (بر وزن نبض ) كه به معنى دور افـكـنـدن اشياء بى ارزش و بيمقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبار چـه ارزشـى مـى تـواند داشته باشد؟، آرى ما اين موجودات بى ارزش را از جامعه انسانى طرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم.

و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى فرمايد: (ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود)؟(فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ) .

اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيست كه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند!

بعد مى افزايد (ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند و روز قـيـامـت هـيـچـكـس بـه يـارى آنها نمى آيد)!(و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون ) .

ايـن تـعـبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پـيـشـوايـان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل.

ولى ايـن مـطـلب پـيـچـيـده اى نـيـسـت، زيـرا اولا: آنـهـا سـردسـتـه دوزخيانند و هنگامى كه گروههائى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى كنند آنها پيشاپيش آنـان در حـركـتـنـد، هـمـانـگـونـه كـه در ايـن جـهـان ائمـه ضـلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان!.

ثـانـيـا: ائمـه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است، و مى دانيم تاثير هر سبب بـه فـرمـان خـدا اسـت آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى شد، اين وضع آنها در رستاخيز.

باز براى تاءكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مى كند: (در اين دنـيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيه رويانند)(و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين ) .

لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است، و لعنت فرشتگان و مؤ منان كه نفرين است هر صبح و شـام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند، و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مى شوند، زيرا هر كس تاريخ آنها را ورق مى زند بر آنها لعن و نفرين مى فرستد!

بـه هـر حـال ايـن زشـت سـيـرتـان ايـن جـهـان زشـت صورتان آن جهانند كه آن روز (يوم البروز) و روز كنار رفتن پرده ها است!

نكته:

امامان (نور) و (نار)

در منطق قرآن ما دو گونه (امام ) داريم: امامى كه پيشواى متقين در مسير

هدايت است، چنانكه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مى خوانيم:(و جـعـلنـاهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كـانـوا لنـا عـابدين) : (آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مى كردند).

ايـنها امامانى بودند با برنامه هاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حـق و عـدالت، مـتـن برنامه آنها را تشكيل مى داد، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسله انبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته.

و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند.

از ويـژگـيـهـاى ايـن دو گـروه از پـيـشـوايـان، آنچنان كه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمـده اسـت، ايـن اسـت كـه: (گـروه اول فـرمـان خـدا را بـر فـرمان خلق و اراده خـودشـان مـقـدم مـى شـمـرنـد، و حكم او را برترين احكام مى دانند، در حالى كه گروه دوم فـرمـان خـويـش را بـر فـرمـان خـدا مـقـدم مـى دارنـد و حـكـم خـويـش را قبل از حكم او مى شمرند).

و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود!

در روز رسـتـاخـيـز كـه صـفـوف از هـم مـشـخـص مـى شـود هـر گـروهـى بـدنـبـال امـامشاناند ناريان، ناريان را طالبند، و نوريان، نوريان را چنانكه قرآن مى گـويد:(يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) : (آن روز روزى است كه هر گروهى را به نام امامشان دعوت مى كنيم ) (اسراء - 71).

بـارهـا گـفـتـه ايـم رسـتاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا به امامى دل بسته اند و در خط او گام برمى دارند در آنجا نيز در خط او هستند!

(بـشـر بـن غـالب ) از امـام (ابـو عـبـدالله الحـسـيـن ) (عليه‌السلام ) چـنـيـن نـقـل مى كند كه من از تفسير آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم از آنحضرت پرسيدم فرمود: امام دعا الى هدى فاجابوه اليه، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤ لاء فى الجنة، و هـؤ لاء فـى النـار، و هـو قوله عز و جل فريق فى الجنة و فريق فى السعير: (امامى دعـوت بـه هدايت مى كند و گروهى اجابت او مى كنند، و امامى دعوت به ضلالت مى كند و گـروهـى دعـوتـش را پـذيـرا مـى شوند، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ، و اين است معنى (فريق فى الجنة و فريق فى السعير).

جـالب ايـنـكـه فـرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواج نـيـل غـرق نـمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مى كند و در درياى آتش وارد مى كند، چنانكه قرآن مى گويد:(يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار) : (پيشاپيش قومش در روز قيامت حركت مى كند و آنها را وارد دوزخ مى سازد)! (هود - 98).

ايـن بحث را با سخنى از على (عليه‌السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه در باره گروهى از مـنـافـقـان مـى فرمايد: ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة، و الدعاة الى النار بـالزور و البـهـتـان، فـولوهم الاعمال، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس: (اين گروه بـعـد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ از طـريـق دروغ و بـهـتـان بودند، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند، پستها به آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند)!

آيه (43) تا (46) و ترجمه

(و لقد اتينا موسى الكتاب من بعد ما اءهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم يتذكرون) (43)(و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين) (44)(و لكـنـا أنـشـانـا قـرونـا فـتـطـاول عـليـهـم العـمـر و مـا كـنـت ثـاويـا فـى أهل مدين تتلوا عليهم اياتنا و لكنا كنا مرسلين) (45)(و مـا كـنـت بجانب الطور اذنا دينا ولكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما أتئهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون) (46)

ترجمه:

43 - مـا به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود و مايه هدايت و رحمت، تا متذكر شوند.

44 - تـو در جـانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم، و تو از شاهدان اين ماجرا نبودى (در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى نهاديم ).

45 - ولى مـا اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت (و آثـار انـبـيـاء از دلهـا محو شد، لذا تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم ). تو هرگز در مـيـان مـردم مـديـن اقـامـت نـداشـتى تا آيات ما را به دست آورى و براى آنها (مشركان مكه ) بخوانى، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين اخبار را در اختيارت قرار داديم ).

46 - تـو در طـرف طـور نـبـودى زمـانـى كـه مـا نـدا داديـم، ولى ايـن رحـمـتـى از سـوى پـروردگـار تـو بـود (كـه ايـن اخبار را در اختيارت نهاد) تا به وسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده، شايد متذكر گردند.

تفسير:

اين اخبار غيبى را تنها خدا در اختيارت نهاد

در اين بخش از آيات به (دهمين صحنه ) يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستان پـر مـاجـراى مـوسـى (عليه‌السلام ) مـى رسـيـم، كـه سـخـن از نزول احكام، و تورات مى گويد، يعنى زمانى كه دوران نفى طاغوت پايان گرفته، و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود.

نخست مى فرمايد: (ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين را هـلاك كـرديم، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود، و مايه هدايت و رحمت تا متذكر شـونـد)(و لقـد آتـيـنا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم يتذكرون ) .

در اينكه منظور از (قرون اولى ) (اقوام عصرهاى پيشين كه هلاك شدند)

در ايـنـجـا كـدام اقـوامـند؟ بعضى از مفسرين آن را اشاره به كفار قوم نوح و عاد و ثمود و مـانـند آنها مى دانند، چرا كه با گذشت زمان، آثار انبياى پيشين محو شده بود و لازم بود كتاب آسمانى تازه اى در اختيار بشريت قرار گيرد.

و بـعضى اشاره به هلاكت قوم فرعون كه بازماندگان اقوام پيشين بودند مى دانند، چرا كه خداوند تورات را بعد از هلاك آنها به موسى (عليه‌السلام ) داد.

اما هيچ مانعى ندارد كه جمله فوق اشاره به همه اين اقوام باشد.

(بـصـائر) جمع (بصيرت ) به معنى بينائى است و در اينجا منظور آيات و دلائلى است كه موجب روشنائى قلب مؤ منان مى شد، و هدايت و رحمت نيز از لوازم اين بصيرت است، و به دنبال آن تذكر و بيدارى دلهاى آماده.

سـپـس بـه بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى و فرعون با تمام ريزه كـاريـهـاى دقـيق آن بيان كرديم، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجراها را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.

مى گويد: (تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم، و تـو از شـاهـدان ايـن مـاجراها محسوب نمى شدى )(و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين ) .

توجه به اين نكته لازم است كه موسى (عليه‌السلام ) در مسيرش از مدين به سوى مصر كه از سرزمين سينا مى گذشت درست از سوى (شرق ) به (غرب ) حركت مى كرد، و به عكس هنگامى كه بنى اسرائيل از مصر به سوى شام آمدند و از سينا گذشتند از طرف غرب به شرق مى آمدند (و لذا بعضى از مفسران جمله(فاتبعوهم مشرقين ) را در سوره شـعـراء آيـه 60 كـه در بـاره تـعـقـيـب فـرعـونـيـان از بـنـى اسرائيل سخن مى گويد اشاره به همين معنى دانسته بودند).

سـپـس مـى افـزايد: (ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم، اما زمانهاى طولانى بـر آنها گذشت ) و آثار انبياء و هدايت آنها از قلبها و انديشه هاشان محو شد لذا تو و قـرآنـت را آورديـم و سـرگـذشـت پـيشينيان را بيان كرديم تا روشنگر انسانها باشد)(و لكنا انشانا قرونا فتطاول عليهم العمر) .

(و تـو هـرگـز در مـيـان اهل مدين اقامت نداشتى (تا آيات و اخبار زندگى آنها را به دست آورى ) و بـراى آنـهـا (اهـل مـكـه ) بـخـوانـى )(و مـا كـنـت ثـاويـا فـى اهل مدين تتلوا عليهم آياتنا) .

ايـن مـا بـوديـم كـه تـو را فـرسـتـاديـم (و ايـن اخـبـار دقـيـق مـربـوط بـه هـزاران سال پيش را در اختيار تو قرار داديم تا هادى اين خلق شوى )(و لكنا كنا مرسلين ) .

باز براى تاءكيد همين معنا مى افزايد: (تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم (و فرمان نبوت را به نام موسى صادر نموديم )(و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا) .

(ولى مـا ايـن اخـبـار را كـه بـر تو نازل كرديم به خاطر رحمتى است كه پروردگارت دارد تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده، شـايـد مـتـذكـر شـونـد)(و لكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون ) .

كوتاه سخن اينكه: حوادث بيداركننده و هشداردهنده اى را كه در اقوام دور دست واقع شده و تـو حـاضـر و نـاظـر آن نـبـودى، بـراى تـو بـازگو كرديم، تا آنها را براى اين قوم گمراه بخوانى شايد مايه بيدارى آنها گردد.

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه قـرآن مـى گـويـد: هـيچ انذار كننده اى قبل از تو براى اين قوم (اعراب معاصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيامده، در حـالى كـه مى دانيم هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نمى شود، و اوصياى پيامبران در ميان اين قوم نيز بوده اند؟!

در پـاسخ مى گوئيم: منظور فرستادن پيامبر صاحب كتاب و انذاركننده آشكار است، چرا كه ميان عصر حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) قـرنـهـا طـول كـشـيـد و پيامبر اولوالعزمى نيامد و همين موضوع بهانه اى به دست ملحدان و مفسدان داد.

عـلى (عليه‌السلام ) در يكى از سخنانش مى فرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ليـس احـد مـن العرب يقرء كتابا و لا يدعى نبوة فساق الناس حتى بواهم مـحـلتهم و بلغهم منجاتهم: (خداوند هنگامى محمد را مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتاب آسـمـانى نمى خواند و مدعى نبوتى نبود، او مردم را در جايگاه لايقشان جاى داد و به سر منزل نجاتشان رسانيد) (نهج البلاغه خطبه 33).