تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28219
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28219 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (47) تا (50) و ترجمه

(و لو لا أن تـصـيـبـهـم مصيبة بما قدمت أيديهم فيقولوا ربنا لو لا أرسلت الينا رسولا فنتبع اياتك و نكون من المؤ منين) (47)(فـلمـا جـأهم الحق من عندنا قالوا لو لا أوتى مثل ما أوتى موسى اولم يكفروا بما أوتى مـوسـى مـن قـبـل قـالوا سـحـران تـظـهـرا و قـالوا انـا بكل كافرون) (48)(قل فاتوا بكتاب من عند الله هو أهدى منهما أتبعه ان كنتم صادقين) (49)(فـان لم يـسـتـجـيـبـوا لك فـاعـلم اءنـمـا يـتـبـعـون أهـوأهـم و مـن أضل ممن اتبع هوئه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين) (50)

ترجمه:

47 - هـرگـاه مـا پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم مى گفتند پروردگارا چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات ترا پيروى كنيم و از مؤ مـنـان بـاشـيـم؟ اگـر بـه خـاطـر ايـن امـر نـبـود مـجازات آنها به جهت اعمالشان نياز به ارسال پيامبر هم نداشت!

48 - هـنـگـامـى كـه حـق از نـزد مـا بـراى آنـهـا آمـد گـفـتـنـد چـرا مـثـل هـمـان چـيـزى كـه بـه مـوسـى داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است؟ مگر بهانه جويانى همانند آنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد، انكار نكردند و گفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) و ما به هر يك از آنها كافريم؟!

49 - بـگـو، اگـر راسـت مى گوئيد (كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست ) كتابى هدايت بخشتر از ايندو بياوريد تا من از آن پيروى كنم.

50 - هر گاه اين پيشنهاد تو را نپذيرند، بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند و آيا گـمـراهـتـر از آنكس كه پيروى هواى نفس خويش ‍ كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است كسى پيدا مى شود؟

مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند.

تفسير:

هر روز به بهانهاى از حق مى گريزند

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از ارسال پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عـنوان انذار كننده و بيمدهنده بود در نخستين آيه مورد بحث به لطفى كه بر وجود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـتـرتب است اشاره كرده مى گويد: (هر گاه ما پيش از فـرسـتـادن پـيـامـبـرى آنـهـا را بـه خـاطـر اعـمـالشـان مـجـازات مـى كـرديـم، مـى گفتند: پـروردگـارا! چـرا رسـولى بـراى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤ منان بـاشـيـم ) اگـر بـه خـاطـر ايـن نـبـود مـجـازات آنـهـا بـه جـهـت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت(و لو لا ان تـصيبهم مصيبة بما قدمت فيقولوا ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و نكون من المؤ منين ) .

در حـقـيـقـت آيـه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است، و هر عقلى حاكم به بطلان شـرك و بـتـپرستى است، و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حـكـم عـقـل مى باشد و حتى بدون فرستادن پيامبران در اين زمينه مى توان آنها را مجازات كـرد، ولى خداوند حتى در اين قسمت كه حكم عقل در آن واضح و روشن است براى اتمام حجت و نـفـى هـر گـونـه عـذر پـيامبران را با كتابهاى آسمانى و معجزات مى فرستد تا كسى نـگـويـد بـدبـخـتـى مـا بـه خـاطـر نـبـودن راهـنـمـا بـود، اگـر رهـبـر الهـى داشـتـيـم اهل هدايت و نجات بوديم.

بـه هـر حـال ايـن آيـه از آيـاتـى اسـت كـه دلالت بـر لزوم لطـف از طـريـق ارسـال پـيـامـبـران دارد، و نـشـان مـى دهـد كـه سـنـت خـداونـد بـر ايـن اسـت كـه قـبـل از ارسـال پـيـامـبـر هيچ امّتى را به خاطر گناهانشان مجازات نكند، همانگونه كه در سوره نساء آيه 165 نيز مى خوانيم:(رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حـجـة بـعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما) : (ما پيامبرانى فرستاديم كه بشارت دهنده و بـيم دهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران حجتى باقى نماند و خداوند توانا و حكيم است ).

سـپـس بـه بـهـانـه جـوئيـهـاى آنـهـا اشـاره مـى كـنـد كـه آنـهـا بـعـد از ارسال رسل نيز دست از بهانه گيرى برنداشتند، و باز به راه هاى انحرافى خود ادامه دادند مى گويد: (هـنـگـامـى كـه حـق از نـزد مـا بـراى آنـهـا آمـد گـفـتـنـد: چـرا بـه ايـن پـيـامـبـر مـثـل هـمـان چـيـزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است )؟!(فلما جائهم الحق من عندنا قالوا لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى ) .

چـرا عـصاى موسى در دست او نيست؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمى شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا و چرا؟!...

قـرآن بـه پـاسـخ ايـن بـهـانه جوئى پرداخته مى گويد: (مگر بهانه جويانى همانند ايـنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد انكار نكردند)؟! (او لم يكفروا بما اوتى موسى من قبل ).

مـگـر نگفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما را گـمـراه كـنـنـد) و مـا بـه هـر كـدام از آنـهـا كـافـريم!(قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بكل كافرون ) .

تـعـبـيـر به (سحران ) با اينكه قاعدتا (ساحران ) بايد گفته شود براى شدت تـاءكـيد است، چرا كه عرب وقتى در مورد كسى مؤ كدا سخن مى گويد او را عين (عدالت ) يا (ظلم ) و يا (سحر) مى شمرد.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه مراد از (سحران ) دو معجزه بزرگ موسى (عصا) و (يد بيضاء) باشد.

و اگـر گـفـتـه شـود كـه ايـن انـكـارهـا چه ارتباطى با مشركان مكه دارد؟ اين مربوط به فـرعـونـيـان كـفـر پـيشه است، پاسخ آن روشن است و آن اينكه منظور اين است كه مسأله بهانه جوئى چيز تازهاى نيست، اينها همه از يك قماشند و سخنانشان شباهت زيادى با هم دارد و خط و روش و برنامه آنها يكى است.

تـفـسـيـر روشـن آيـه فـوق هـمان بود كه گفتيم ولى جمعى از مفسران آيه را طور ديگرى تفسير كرده اند و گفته اند: منظور از (سحران تظاهرا) حضرت موسى و پيامبر بزرگ اسلام است چرا كه مشركان عرب مى گفتند اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كـافـريـم، و در ايـنـجـا يـك جـريـان تـاريـخـى نـيـز نـقـل كـرده انـد كـه اهـل مـكـه گـروهـى را بـه سـراغ رؤ سـاى يـهـود در يـكى از اعيادشان فـرسـتـادنـد و در بـاره پـيـامـبـر اسـلام از آنـهـا سـؤ ال كـردنـد كـه آيا محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براستى پيامبر خدا است؟ آنها در پاسخ گفتند: ما در تورات او را با اوصافش يافته ايم.

نـمـايـنـدگـان بـازگـشـتـنـد و ماجرا را به مشركان مكه گفتند، در اينجا بود كه آنها جمله (سحران تظاهرا) و (انا بكل كافرون ) (اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كافر هستيم ) را گفتند.

اما با توجه به دو نكته اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد:

نخست اينكه كمتر در تاريخ و روايات ديده شده كه مشركان عرب، موسى (عليه‌السلام ) را متهم به ساحر بودن كنند و شايد فقط در اينجا چنين احتمالى داده شده باشد.

ديگر اينكه چگونه ممكن است كسى ادعا كند كه موسى و محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـا وجـود تـقـريـبـا دو هـزار سـال فـاصله ساحرانى بودند كه به پشتيبانى يكديگر برخاستند مگر ممكن است ساحرى از هزاران سال قبل بداند چه كسى در آينده، ظهور خواهد كرد و چه دعوى مطرح مى كند؟!

بـه هـر حـال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـعـجزاتى همچون موسى نداشته است؟ و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهى تـورات در بـاره عـلائم پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعتنا مى كردند، و نه به قـرآن مجيد و آيات پرعظمتش، لذا قرآن، روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـرده مى گويد: (بگو اگر شما راست مى گوئيد كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست، كتابى روشنتر و هدايت بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم )(قل فاتوا بكتاب من عند الله هو اهدى منهما اتبعه ان كنتم صادقين ) .

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آنـهـا دنـبـال كـتـاب هـدايـت مـى گـردنـد و دنـبـال معجزات، چه معجزهاى بالاتر از قرآن و چه كتاب هدايتى بهتر از آن؟ اگر چيزى در دسـت پـيـامـبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد، ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند.

سـپـس اضـافـه مـى كـند: (اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرفتند بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند)(فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم ) .

زيـرا انسانى كه هواپرست نباشد، در برابر يك چنين پيشنهاد منطقى تسليم مى شود، اما آنها در هيچ صراطى مستقيم نيستند و هر پيشنهادى را به بهانه اى رد مى كنند.

ولى (آيـا كسى گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است پيدا مى شود)؟!(و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ) .

(مسلما خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند)(ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) .

اگر آنها حق طلب بودند و راه را گم كرده بودند، لطف الهى به مقتضاى(و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) شامل حالشان مى شد، ولى آنها ستمگرند، هم بر خويش و هم بر جامعه اى كه در آن زندگى دارند ستم مى كنند، آنها هدفى جز لجاج و عناد ندارند، چگونه ممكن است خداوند كمك به هدايت آنها كند.

نكته:

هوا پرستى عامل گمراهى

در آيات فوق رابطه اين دو با صراحت بيان شده و حتى گمراهترين مردم گروهى معرفى شده اند كه رهبر خود را هواى نفس خويش ‍ قرار داده اند و هرگز هدايت الهى را نپذيرفتند.

هـواى نـفـس، حـجـاب ضـخـيـمـى اسـت در مـقـابـل چـشـمـان عقل انسان.

هـواى نـفس آنچنان دلبستگى به انسان نسبت به موضوعى مى دهد كه قدرت درك حقايق را از دسـت مـى دهـد، چـرا كـه بـراى درك حـقـيـقـت تـسـليـم مـطـلق در مـقـابـل واقـعـيـات، و تـرك هر گونه پيشداورى و دلبستگى شرط است، تسليم بيقيد و شـرط در مـقـابل هر چيز كه عينيت خارجى دارد خواه شيرين باشد يا تلخ؟ موافق تمايلات درونـى مـا يـا مـخـالف؟ هـمـاهـنـگ بـا مـنـافـع شخصى يا ناهماهنگ؟ ولى هواى نفس با اين اصول سازگار نيست.

در اين زمينه بحث مشروحى در ذيل آيه 43 سوره فرقان (جلد 15) نيز داشته ايم.

جـالب اينكه در روايات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.

ايـن روايات كه از امام باقر (عليه‌السلام ) و امام صادق (عليه‌السلام ) و بعضى ديگر از ائمـه هـدى (عليهم‌السلام ) نـقـل شـده در حـقـيـقـت از قـبـيـل مـصـداق روشـن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است، اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود، و گاه در وجود پيامبر و سنت او، و گاه در اوصياى معصومش، و گاه در منطق عقل و خرد.

مهم آنست كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس، تا بتواند از اين انوار هدايت بهرهمند گردد.

آيه (51) تا (55) و ترجمه

(و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون) (51)(الذين أتينهم الكتب من قبله هم به يؤ منون) (52)(و إذا يتلى عليهم قالوا أمنا به إنه الحق من ربنا إنا كنا من قبله مسلمين) (53)(أولئك يـؤ تـون أجـرهـم مـرتـيـن بـمـا صـبـروا و يدرؤن بالحسنة السيئة و مما رزقنهم ينفقون) (54)(و إذا سـمـعوا اللغو أعرضوا عنه و قالوا لنا أعملنا و لكم أعملكم سلم عليكم لا نبتغى الجهلين) (55)

ترجمه:

51 - ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند.

52 - كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم به آن (قرآن ) ايمان مى آورند.

53 - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم، اينها همه حق است، و از سوى پروردگار ماست، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم.

54 - آنـهـا كـسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارنـد آنـهـا بـه وسـيـله نـيـكيها بديها را دفع مى كنند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.

55 - هـر گـاه سـخـن لغـو و بـيـهـودهـاى بـشـنـونـد از آن روى مـى گـردانند و مى گويند اعمال ما از آن ماست، و اعمال شما از آن خودتان، سلام بر شما (سلام وداع ) ما طالب جاه

شان نزول:

در مـورد شـان نـزول آيـات فـوق مـفـسـران و راويـان خـبـر، روايـات گـونـاگـونـى نقل كرده اند كه قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نـصـارى و افـراد پـاكـدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

از (سـعـيـد بـن جـبـيـر) نـقـل شـده كـه ايـن آيـات در بـاره هـفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نـازل شـده اسـت كـه (نـجـاشـى ) آنـهـا را بـراى تـحـقـيق از (حبشه ) به (مكه ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن آيـات در بـاره جمعى از نصاراى نجران (شهرى است در شـمـال يمن ) نازل شده كه نزد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و آيات قرآن را شنيدند و ايمان آوردند.

بعضى ديگر آن را در مورد (نجاشى ) و يارانش مى دانند.

و بـعـضـى نـزول آنـرا در بـاره (سلمان فارسى ) و جمعى از علماى يهود، مانند (عبد الله بن سلام ) و (تميم الدارى ) و (جارود عبدى ) دانسته اند.

و بـالاخـره بـعـضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميران مسيحى مى دانند كـه سـى و دو نـفرشان از حبشه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند و هشت نفر از شام كه در ميان آنها (بحيرا) راهب معروف شامى بود.

البته روايات سه گانه نخست متناسب با نزول اين آيات در مكه است، و گفتار كسانى را كـه مـعـتـقـدنـد تـمـام ايـن سـوره مـكـى اسـت تـايـيـد مـى كـنـد، ولى روايـت چـهـارم و پـنجم دليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن چـنـد آيـه اسـتـثـنـاء در مـديـنـه نازل شده و گواهى است

بر قول كسانى كه آنها را (مدنى ) مى دانند.

بـه هـر حـال ايـن آيـات شـاهـد گـويـائى اسـت بـر ايـنـكـه گـروهـى از دانـشـمـنـدان اهل كتاب با شنيدن آيات قرآن، اسلام را پذيرا شدند، زيرا ممكن نبود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن چـيـزى را بـگـويـد در حـالى كـه كـسـى از اهـل كتاب به او ايمان نياورده باشد چرا كه مشركان فورا به نفى و انكار برمى خاستند و جار و جنجال به راه مى انداختند.

تفسير:

حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند

از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از بهانه هائى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند، آيات مورد بحث از دلهاى آمادهاى سخن مى گويد كه با شـنـيـدن ايـن آيـات، حـق را پـيـدا كـرده و بـه آن سـخـت وفـادار مـانـدنـد، و از جـان و دل تسليم آن شدند، در حالى كه قلب هاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد!

مـى فـرمـايـد: (مـا آيـات قـرآن را يـكـى بـعـد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند)(و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ) .

ايـن آيـات هـمـچـون قـطـرات بـاران پـيـوسـتـه بـه يـكـديـگـر بـر آنـهـا نـازل شـد، در شـكـلهـاى متنوع، و كيفيات متفاوت، گاهى وعده پاداش، گاهى وعيد دوزخ، گـاه نـصـيـحـت و انـدرز، گـاه تـهديد و انذار، گاه استدلالات عقلى، و گاه تاريخ عبرت انـگـيـز و پـر بـار گـذشـتـگـان خـلاصـه مـجـمـوعـه اى كـامـل و بـسيار متجانسى كه هر قلبى مختصر آمادگى داشته باشد او را به خود جذب مى كند، اما كوردلان نپذيرفتند.

ولى (كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود و نصارى ) به قرآن ايمان مى آورند)(الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون ) .

چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هائى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند.

جـالب ايـنـكـه ايـنـهـا فـقـط گـروهـى بـودند از اهل كتاب، اما آيه فوق از آنها به عنوان اهـل كـتـاب بـدون هـيـچ قـيـدى يـاد مـى كـنـد شـايـد اشـاره بـه ايـنـكـه اهل كتاب واقعى اينها بودند و ديگران هيچ!

سـپـس مـى افـزايد: هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم، اينها مسلما حق است، و از سوى پروردگار ما است(و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا) .

آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه (آمنا) بگويند و تصديق كنند.

سپس اضافه مى كند:

نـه تـنـهـا امـروز تـسـليـم سـخـنـان پـروردگـاريـم كـه (قبل از اين هم مسلمان بوديم ) (انا كنا من قبله مسلمين ).

مـا نـشـانـه هـاى ايـن پـيـامـبـر را در كـتـب آسـمـانـى خـود يـافـتـه بـوديـم، و بـه او دل بـسـته بوديم و با بيصبرى انتظار او را مى كشيديم، و در اولين فرصت كه گمشده خود را يافتيم آن را گرفتيم و با جان و دل پذيرفتيم.

سـپـس قـرآن بـه پـاداش عـظـيـم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد: (آنـها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دوبار دريافت مى دارند)!(اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا) .

يكبار به خاطر ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند، و يكبار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام، پيامبر موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.

ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه دوبار پاداش گرفتن آنها به خاطر آنست كه هم به پيامبر اسـلام قـبـل از ظـهـورش ايـمـان داشـتـنـد و هم بعد از ظهورش ايمان آوردند چنانكه از آيات گذشته اين معنى استفاده مى شود.

و آنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه در هـر دو مرحله، صبر و استقامت فراوان به خرج دادند، نه مـنـحرفان يهود و نصارى، عمل آنها را مى پسنديدند، و نه تقليد از نياكان و جو اجتماعى بـه آنـهـا اجـازه رها كردن دين سابق مى داد، اما آنها ايستادند و پا بر سر منافع خويش و هواى نفس گذاردند و پاداش عظيم الهى را دو چندان كسب كردند.

سـپـس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزندهتر است اشاره مى كند ايـن اعـمـال عـبـارتـنـد از (دفع سيئات بوسيله حسنات ) (انفاق از نعمتهاى الهى ) و (برخورد بزرگوارانه با جاهلان ) كه به انضمام (صبر و شكيبائى ) كه در جمله قبل آمد، چهار صفت ممتاز مى شود.

نـخـسـت مـى گويد: (آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند)(و يدرئون بالحسنة السيئة ) .

بـا گـفـتـار نـيـكـو، سـخـنـان زشـت را، و بـا مـعـروف، مـنـكـر را، و بـا حـلم، جـهـل جـاهلان را، و با محبت عداوت و كينه توزى را، و با پيوند دوستى و صله رحم، قطع پـيـونـد را، خـلاصـه آنـها سعى مى كنند بجاى اينكه بدى را با بدى پاسخ گويند با نيكى دفع كنند!

ايـن يـك روش بـسـيـار مـؤ ثرى است در مبارزه با مفاسد، مخصوصا در برابر گروهى از لجـوجـان و قـرآن كـرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت (شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد دهم صـفـحـه 190 ذيـل آيـه 22 رعـد و جـلد چـهـاردهـم سـوره مـؤ مـنـون ذيل آيه 96 داده ايم ).

ديگر اينكه (از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند)(و مما رزقناهم ينفقون ) .

نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشند.

و بـالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه (هر گاه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند از آن روى مى گردانند)(و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ) .

هـرگـز (لغـو) را بـا (لغـو) پـاسـخ نـمـى گـويـنـد، و جـهـل را بـا جـهـل جـواب نـمـى دهـنـد، بـلكـه بـه بـيـهـوده گـويـان (مـى گـويـنـد اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن خودتان )!(و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ) .

نـه شـمـا را بـه جـرم اعـمـال مـا مـى گـيـرنـد و نـه مـا را بـه جـرم اعـمـال شـمـا، امـا بـه زودى خـواهـيـد دانـسـت كـه عمل هر يك از ما چه محصولى به بار آورده است.

سپس مى افزايد آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را درهم بريزند، وداع مى گويند و گفتارشان اين است: (سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم )!(سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين ) .

ما نه اهل زشتگوئى و جهل و فساديم، و نه خواهان آن، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤ منان راستين هستيم.

و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا بـجـاى ايـنـكـه نـيـروهـايـشـان را در مـقـابـله بـا جـاهـلان كوردل و زشتگويان بيخبر به هدر دهند با بزرگوارى از كنار آنها گذشته به هدفها و برنامه هاى اساسى خود مى پردازند.

قابل توجه اينكه آنها با اين گونه افراد كه روبرو مى شوند سلام تحيت نمى گويند بلكه سلامشان سلام وداع است!

نكته:

دلهاى آماده ايمان

در آيـات فـوق، ترسيم بسيار گويا و زيبائى از قلوبى كه بذر ايمان را در خود جاى داده و پرورش مى دهند آمده است.

آنـهـا از قـمـاش افـراد بـيـشـخـصـيـتـى كـه مـخـزنـى از جـهـل و تـعـصـب، بـدزبـانـى و بـيـهـوده گـوئى، بخل و كينه توزى هستند نمى باشند.

آنـهـا بـزرگـمـردان و پـاك زنـانـى هـسـتـنـد كـه قـبـل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليد كـوركـورانـه را درهم شكسته اند، سپس با دقت به نداى منادى توحيد گوش فرا داده به مـحـض ايـنـكـه دلائل حـق را بـه قـدر كـافـى يـافـتـنـد، بـه آن دل مى بندند.

بـدون شـك بـايـد غـرامـت زيـادى بـراى ايـن تـقـليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشان بـپـردازنـد، و مـحـرومـيـتـهـا و نـاراحـتـيـهـاى فـراوانـى را متحمل شوند، ولى آنها آنقدر صبر و شكيبائى دارند كه به خاطر هدف بزرگشان از عهده اين مشكلات بر مى آيند.

آنـهـا نـه كـيـنـه تـوزنـد كـه هـر بـدى را بـا بـدتـر پـاسـخ گـويـنـد و نـه بخيل و خسيسند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند.

آنـهـا بـزرگـوارانـى هـسـتند كه علاوه بر همه اينها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جر و بـحـثـهـاى بـيهوده و سخنان بيمعنى و شوخيهاى ركيك و مانند آن بركنارند زبانى پاك و قـلبـى پـاكـتـر دارند، و هرگز نيروهاى فعال و سازنده خود را با درگيرى جاهلان تباه نمى كنند، و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است بر سخن گفتن ترجيح مى دهند.

آنـهـا در فـكر اعمال و مسؤ ليات خويشند، آنها چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمه آب ميروند، تشنه علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علماء و دانشمندانند.

آرى اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود را نه يكبار كه دوبار از پيشگاه خدا دريافت دارند.

ايـنـهـا سلمانها، بحيراها، نجاشيها و حقجويانى همسنگر و هم خط آنها هستند كه در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج مى دهند.

جـالب ايـنكه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن صبراء و شـيعتنا اصبر منا و ذلك انا صبرنا على ما نعلم و صبروا على ما لا يعلمون: ما شكيبايانيم و پيروان ما از ما شكيباترند!، چرا كه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبائى مى كنيم (و طبعا ايـن كـار آسـانـتـر اسـت ) ولى آنها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبائى را از دست نمى دهند.

فـكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند يكى از پايان كار با خبر اسـت و مـى داند نتيجه اين جهاد پيروزى است، اما دومى با خبر نيست، آيا از يك نظر صبر دومـى بـيـشـتـر از صـبـر اولى نـمـى بـاشـد؟ يـا فـى المـثـل قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو شـربت شهادت مى نوشند، اما يكى مى داند كه در شهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كند و چـه الگـوئى بـراى آزادگـان مى شود، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست بدون شك دومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد.

در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از (لغو) در آيه فوق (كذب ) و (لهو) و (غنا) است، و پرهيزكنندگان امامانند.

پيدا است كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است و گرنه لغو مفهوم گسترده اى دارد كـه غـيـر ايـنـهـا را نـيـز شامل مى شود، و اعراض كنندگان از لغو نيز همه مؤ منان راستين هستند، هر چند امامان در صف مقدم جاى دارند.