تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28212
دانلود: 3353


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28212 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (56) و (57) و ترجمه

(إنك لا تهدى من أحببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو أعلم بالمهتدين) (56)(و قالوا إن نتبع الهدى معك نتخطف من أرضنا أولم نمكن لهم حرما أمنا يجبى إليه ثمرت كل شى ء رزقا من لدنا و لكن أكثرهم لا يعلمون) (57)

ترجمه:

56 - تـو نـمـيـتـوانـى كـسـى را كه دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است.

57 - آنـهـا گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمينمان مى ربايند! آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود، ولى اكثر آنها نمى دانند!

تفسير:

هدايت تنها به دست خدا است

گرچه در شان نزول آيه نخست از اين آيات بحثهاى زيادى كرده اند اما چنانكه خواهيم ديد روايـاتـى اسـت بـى اعـتـبـار و بـيـارزش كـه گـويـا بـراى مـقـاصـد خـاصـى جـعـل شـده اسـت و لذا بـهـتر اين ديديم كه تفسير آيه را از خود قرآن مجيد بخواهيم و بعد به نقد و بررسى آن روايات مشكوك يا مجعول برويم.

با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود: گروهى مـشـركـان لجـوج از اهـل مـكـه كه هر چند رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اصرار بـراى هـدايـت آنـهـا داشـت، نـور ايـمـان در قـلبـشـان نـفـوذ كـرد و بـه عـكـس گـروهـى از اهـل كـتاب و افراد دوردست، هدايت الهى را پذيرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشارى و ايـثـار كـردنـد حتى از مخالفت بستگان و خويشاوندان نزديك و جاهلان خودخواه وحشتى به دل راه ندادند.

بـا تـوجـه بـه اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برميدارد كه (تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است )(انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ) .

او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند، او مى داند چه قلبهائى براى حق مى طپند، او مـى دانـد در چـه سـرهـائى، سـوداى عـشـق خدا است، آرى او اين افراد شايسته را خوب مى شـنـاسـد و بـه آنـها توفيق مى دهد و لطفش را رفيق راه آنها مى سازد تا به سوى ايمان رهنمون شوند.

امـا تـاريـكدلان زشت سيرتى كه در دل با حق دشمنند، و با تمام قدرتشان به پيكار با فرستادگان خدا برخاستهاند، و از نظر زندگى آنقدر آلوده و ننگينند كه لايق نور ايمان نيستند، خداوند هرگز چراغ توفيق را فرا راه آنها قرار نمى دهد.

بـنـابـرايـن مـنـظـور از هـدايـت در ايـنجا (ارائه طريق ) نيست، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهـد، بـلكـه مـنـظـور از هـدايـت در ايـنـجـا (ايـصـال بـه مـطـلوب ) و رسـانيدن به سر مـنـزل مـقـصـود اسـت ايـن تـنـهـا كـار خـدا اسـت كه بذر ايمان را در دلها بپاشد و كار او هم بيحساب نيست او به دلهاى آماده نظر مى افكند و اين نور آسمانى را بر آنها مى پاشد.

بـه هـر حـال اين آيه يكنوع دلدارى براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است كه به اين واقعيت تـوجـه كـنـد نـه اصـرار بـر شـرك از نـاحـيـه گـروهـى از بـت پـرسـتـان مـكـه بـى دليـل اسـت، و نـه ايـمـان مـخـلصـانـه مـردم حـبـشـه يـا نـجـران و امثال سلمانها و بحيراها.

هـرگـز از عـدم ايـمـان گـروه اول نـگرانى به خود راه نده، كه اين نور الهى به سراغ دلهاى آماده مى رود و در آنجا ورود مى كند و خيمه مى زند.

نظير اين مضمون در آيات قرآن فراوان است:

در آيه 272 بقره مى خوانيم:(ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء) : (هدايت آنها بر تو نيست خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند).

و در آيـه 37 نـمـل مـى خـوانـيـم:(ان تـحـرص عـلى هـداهـم فـان الله لا يـهـدى مـن يـضـل) : (اگـر اصرار بر هدايت اين گروه داشته باشى مؤ ثر نيست، چرا كه خدا كسى را كه گمراه كرده است هدايت نمى كند).

و در آيـه 43 يـونـس آمـده اسـت:(افـانـت تـهـدى العمى و لو كانوا لا يبصرون) : (تو مى خواهى نابينايان را هدايت كنى هر چند چيزى را نمى بينند و حقيقتى را درك نمى كنند)!

و بـالاخـره در آيـه 4 سـوره ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك قـانـون كـلى مـى فـرمـايـد:(فـيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم) : (خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند و او عزيز حكيم است ).

آخرين جمله آيه اخير به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى درباره اين دو گروه بى حساب نـيـست بلكه بر طبق حكمت و برنامه لياقتها و تلاشها و كوششهاى افراد است، تنها بر ايـن اسـاس اسـت كـه خـدا تـوفيق هدايت را نصيب گروهى مى كند و يا از گروهى سلب مى نمايد.

در دومـيـن آيـه مـورد بـحـث، سـخـن از كـسـانـى مـى گـويـد كـه در دل به حقانيت اسـلام مـعـتـرف بـودنـد ولى روى مـلاحـظـات مـنـافـع شـخـصـى، حـاضـر بـه قبول ايمان نبودند مى فرمايد: (آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم و از آن پـيـروى كـنـيـم مـا را از سرزمينمان مى ربايند)!(و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا) .

در تفاسير آمده كه اين سخن را حارث بن نوفل بيان كرد، خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد عرض نمود ما مى دانيم كه گفتار تو حق است اما چيزى كه مانع مى شود از بـرنـامـه تـو پيروى كنيم و ايمان بياوريم ترس از هجوم عرب بر ما است كه ما را از سرزمينمان بربايند، و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم!.

ايـن سخن را كسى مى گويد كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرد و قدرت مشتى عرب جاهلى را عظيم، اين سخن را كسى مى گويد كه هنوز به عمق عنايتها و حمايتهاى الهى آشنا نـيـسـت، و نمى داند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند، لذا قرآن در پـاسـخ آنـهـا چـنـيـن مـى گـويـد: آيـا مـا حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات و مـحـصـولات هـر شهر و ديارى به سوى آن آورده مى شود؟!(اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء) .

(ولى اكثر آنها نمى دانند)(و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .

خـداونـدى كـه سـرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد، و آنچنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف جـهـان را بـه سـوى آن مـى آورنـد، قـدرت خـود را بـخوبى نشان داده است، كسى كه چنين قـدرتـنمائى كرده و اين همه امنيت و نعمت را در چنين سرزمينى قرار داده و با چشم خود آثار آن را مى بينيد و سالها از آن بهره گرفته ايد چگونه قادر نيست شما را در برابر هجوم مشتى اعراب بتپرست حفظ كند؟!

شما در حال كفر مشمول اين دو نعمت بزرگ الهى، امنيت و مواهب زندگى بوديد چگونه ممكن اسـت خـداونـد بـعـد از اسـلام شـمـا را از آن مـحـروم سـازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد و محكم بايستيد كه خداى كعبه و مكه با شما است.

در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مسلمانان آنقدر هم امن و امان نبود، مگر گروهى از مسلمانان را در آنجا آزار و شكنجه ندادند؟ مگر آنهمه سنگ بر بـدن پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزدند؟ مگر بعضى از مسلمانان را در مكه نـكـشـتـنـد؟ مـگر گروهى با جعفر و بقيه با پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سرانجام از آنجا به خاطر ناامنى هجرت نكردند؟!

در پـاسـخ مـى گـوئيم: اولا: با تمام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت، و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود، باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدند نمى توانستند در آنجا انجام دهند، خلاصه حتى در عين ناامنى، حرم مكه از امـنـيـت نـسبى قابل توجهى برخوردار بود، مخصوصا اين امنيت از ناحيه اعراب بيرون مكه بيشتر رعايت مى شد.

ثانيا: درست است كه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پارهاى از نـاامنيها شد، ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عـظـيـم از انـواع نـعـمـتـهـا درآمـد، بـنـابراين تحمل اين مشكلات زودگذر براى رسيدن به نعمتهاى بزرگ كار سخت و پيچيده اى نبود.

به هر حال بسيارند كسانى كه از ترس تزلزل منافع شخصيشان همچون حارث

بـن نـوفـل، دسـت از هـدايـت و ايـمـان بـرمى دارند در حالى كه ايمان به خدا و تسليم در بـرابـر فـرمـان او، نه تنها منافع معنوى آنها را تامين مى كند كه در تامين منافع مشروع مـادى و مـحـيـط امـن و سـالم بـراى آنـهـا نـيـز فوق العاده مؤ ثر است، ناامنيها و كشتارها و غارتگريهائى را كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز، دنيائى كه از ايمان و هدايت دور افتاده است مى بينيم گواه زنده اين مدعا است.

تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه خـداونـد در ايـنـجـا اول نـعـمـت امـنيت را مى شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوى مكه، اين تعبير ممكن اسـت بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت بـاشـد كـه تـا امـنيت در شهر و كشورى حكمفرما نگردد وضع اقـتـصـادى آنـهـا سـامـان نـخـواهـد يـافـت، شـرح ايـن سـخـن را ذيل آيه 35 سوره ابراهيم داده ايم (جلد 10 صفحه 366).

و نـيـز جـالب ايـنـكـه يـجـبـى بـه صـورت فـعـل مـضـارع آمـده كـه دال بـر اسـتـمرار در حال و آينده است، و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خود شـاهـد مـفـهوم اين سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوى اين سرزمين هستيم، كسانى كه خانه خدا را زيارت مى كنند با چشم خود مى بينند اين سرزمين خشك و سوزان و بى آب و عـلف در مـيان انواع بهترين نعمتها غرق است، و شايد در هيچ نقطه اى از دنيا اين وفور نعمت نباشد.

نكته:

ايمان ابو طالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند!

ابـتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى از راويان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت

را در مـورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انجام داد، بى ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند؟!

چرا درباره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند اين همه اصرار نيست؟

اينجا است كه با خبر مى شويم مسأله يك مسأله عادى نيست، سپس با كمى دقت به اينجا مـيـرسـيـم كه پشت سر اين بحثهاى تاريخى و روائى بازى سياسى خطرناكى از ناحيه رقـبـا و دشمنان على (عليه‌السلام ) در جريان بوده، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى را از او سـلب كـنـنـد و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بيايمان از دنيا بـبـرنـد! يـقـيـنـا بـنـى امـيـه و هواخواهان آنها در عصر خود، و حتى پيش از آنكه به حكومت بـرسـنـد، هـر جـا تـوانـسـتند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدى هر چند سست و بيپايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند.

مـا قـطـع نـظـر از ايـن مـوج انـحـرافـى سـيـاسـى كـثـيـف و آلوده كـه خـود از جـهـاتـى قـابـل دقـت و مـطـالعـه اسـت، مـساءله را به عنوان يك مسأله صرفا تاريخى و تفسيرى بـطـور بـسيار فشرده (آنچنانكه وضع كتاب ايجاب مى كند) مورد بررسى قرار مى دهيم تـا روشـن شـود در پـشت سر اين جنجالها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد، بلكه شواهد زندهاى بر ضد آن در دست داريم:

1 - آيـه مـورد بـحـث (انـك لا تـهـدى مـن احـببت...) چنانكه ديديم هيچگونه ارتباطى با ابو طـالب نـدارد و آيـات قـبـل از آن بـخـوبـى دلالت مـى كـنـد كه درباره گروهى از مؤ منان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است.

جـالب ايـنـكـه فـخـر رازى كـه خـود بـه اصـطـلاح اجـمـاع مـسـلمـيـن را بـر نزول آيه در باره ابو طالب نقل كرده، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتى بر كفر ابو طالب نيست.

امـا بـا ايـن حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابو طالب ارتباط دهند راستى وحشت آور است.

2 - مـهـمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند ادعاى اجماع مسلمين است كه ابوطالب، مشرك از دنيا رفته است!

در حـالى كـه چـنـيـن اجـمـاعـى دروغ مـحـض اسـت، چـنـانـكـه مـفـسـر مـعـروف اهـل سـنـت (آلوسـى ) در (روح المـعـانى ) تصريح كرده است كه اين مساءله اجماعى نـيـسـت و حـكـايـت اجـمـاع مـسـلمـيـن يـا مـفـسـريـن بـر ايـنـكـه آيـه فـوق در باره ابو طالب نازل شده صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقد بـه اسـلام ابـوطالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهلبيت بر اين معنى كرده اند، بعلاوه اكثر قصيده هاى ابوطالب شهادت بر ايمان او مى دهد.

3 - دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كه هيچ اعتبارى به آن نيست، و در سند اين روايات افراد مشكوك يا كذابى هستند.

از جـمـله روايـتـى اسـت كـه ابـن مـردويـه بـا سـنـد خـودش از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده كـه آيـه(انـك لا تـهـدى مـن احـبـبـت ) در بـاره ابـو طـالب نازل شده است، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به او اصرار كرد اسلام بياورد او نپذيرفت!.

در حـالى كـه در سند اين روايت (ابوسهل سرى ) است كه بنا به تصريح بعضى از بـزرگـان عـلم رجـال، او يـكـى از دروغـپـردازان و جـعل كنندگان و سارقان حديث بود، و همچنين (عبد القدوس ابى سعيد دمشقى ) كه باز در سند اين حديث است، او نيز از (كذابين ) است!.

ظـاهـر تـعـبـيـر حـديـث، چـنـيـن گـواهـى مـى دهـد كـه ابـن عـبـاس بدون واسطه اين حديث را نـقـل كـرده و خـودش شـاهـد و نـاظـر بـوده، در حـالى كـه مـى دانـيـم ابـن عـبـاس، سـه سال قبل از هجرت متولد شد، بنابراين هنگام وفات ابوطالب هنوز از پستان مادر شير مى خورد! و اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث حتى در كار خود ناشى بوده اند.

حـديـث ديـگـرى در ايـن زمـيـنـه از (ابـو هـريـره ) نـقـل كـرده انـد، مـى گـويـد: هـنگامى كه وفات ابو طالب فرا رسيد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه او فرمود: (اى عمو بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا بـراى تـو گواهى به توحيد دهم ) ابو طالب گفت: (اگر نه به خاطر اين بود كه قـريـش مـرا سـرزنـش مـى كـرد كـه او بـه هـنگام مرگ از روى ترس، اظهار ايمان نمود من شـهـادت بـه تـوحـيـد مـى دادم، و چـشم تو را روشن مى ساختم! در اين هنگام آيه (انك لا تهدى من احببت ) نازل شد)!.

باز ظاهر حديث اين است كه (ابو هريره ) شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است در حالى كـه مـى دانـيـم ابـو هـريـره در سـال فـتـح خـيـبـر، يـعـنـى هـفـت سـال بـعـد از هـجـرت اظـهـار اسـلام كـرد، او كـجـا و وفـات ابـوطـالب كـه قبل از هجرت واقع شد كجا؟!

بنابراين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است.

و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره، خود شاهد اين ماجرا نبودند، و اين داستان را از ديگرى شنيده اند، سؤ ال مى كنيم از چه كسى؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفر بـيـان كـرده نـاشـنـاس و مـجـهـول اسـت، و چـنـيـن حـديـثـى را مـرسـل مـى نـامـنـد و هـمـه مـى دانـنـد اعـتـبـارى بـه احـاديـث مرسل نيست.

متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه احـاديـث را در كـتـابـهـاى خـود از يـكـديـگـر گـرفـتـه و نـقـل كـرده انـد، و كـمكم براى خودشان اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع؟ و كدام حديث معتبر؟

4 - از همه اينها گذشته متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه ابو طالب ايمان به حقانيت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشته، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارى نـمـى كرده، و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقت دارد، در بعضى از احاديث اسـلامـى، وضـع ابـوطـالب بـه اصـحـاب كـهـف تـشـبـيـه شـده اسـت كـه ايـمـان در دل داشتند هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند.

5 - مگر مى توان در مساءله اى به اين مهمى، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابـو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهلبيت (عليهم‌السلام ) و چـرا اجـمـاع عـلمـاى شـيـعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد؟! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر آشناترند.

ما امروز اشعار زيادى از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند، اين اشـعـار را بـسـيـارى از بـزرگـان و دانـشـمندان در كتابهايشان آورده اند، و ما نمونه هاى گـويـائى از آن را در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 194 بـه بـعـد (ذيـل آيـه 26 سـوره انـعـام ) از مـنـابـع مـعـروف اهـل سـنـت نقل كرديم.

6 - از هـمـه اينها گذشته تاريخ زندگى ابوطالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علاقه شديد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه او تـا آنـجـا كـه سـال مـرگـش را (عـام الحـزن ) (سـال انـدوه ) نـام نـهـادنـد، هـمه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مى ورزيد و دفاعش از پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه به صورت دفاع يك مؤ من مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان

گـذشـته از رهبر و پيشواى خود بود، با اين حال چقدر غفلت و بيخبرى و ناسپاسى و ظلم است كه گروهى اصرار داشته باشند، اين مؤ من موحد مخلص را از دنيا ببرند؟!.

آيه (58) تا (60) و ترجمه

(و كـم أهـلكـنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مسكنهم لم تسكن من بعدهم إلا قليلا و كنا نحن الورثين) (58)(و مـا كـان ربـك مـهـلك القـرى حتى يبعث فى أمها رسولا يتلوا عليهم أيتنا و ما كنا مهلكى القرى إلا و أهلها ظلمون) (59)(و مـا أوتـيـتـم مـن شـى ء فـمـتـع الحـيـوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و أبقى أفلا تعقلون) (60)

ترجمه:

58 - بـسـيـارى از شـهـرهـا و آباديهائى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود هلاك كرديم.

ايـن خانه هاى آنهاست (كه ويران شده ) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد، و ما وارث آنان بوديم.

59 - پـروردگـار تـو هـرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون آنها پـيـامـبـرى مـبـعـوث كـنـد كـه آيـات مـا را بر آنان بخواند، و ما هرگز آباديهائى را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.

60 - آنـچـه بـه شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمى كنيد؟

تفسير:

دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن بـود كـه بـعـضـى از كـفـار مـكـه متوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم، عرب به ما حمله مى كند و ما را از سـرزمـيـنـمـان بـيرون مى راند و زندگى ما را مختل مى كند، و در آيات گذشته يك پاسخ گويا به اين سخن داده شد.

در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است:

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـه فـرض كـه شـمـا ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زنـدگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد: (ما بسيارى از شهرهائى را كه مست و مـغـرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم )(فكم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها) .

آرى غـرور نـعـمـت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.

(ايـن خانه ها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد)(و تلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا) .

آرى شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.

(و ما وارث آنها بوديم )!(و كنا نحن الوارثين ) .

آيـا شـمـا مـشـركان مكه نيز مى خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همانست كه گفته شد، اين چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟!

(بـطرت ) از ماده بطر (بر وزن بشر) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمت است.

تـعـبـيـر بـه (تـلك ) كـه اسـم اشـاره بـه دور اسـت و غـالبـا در امـور قـابل مشاهده به كار مى رود ممكن است اشاره به سرزمين عاد و ثمود و قوم لوط باشد كه در فـاصـله اى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت، يعنى در سرزمين احقاف (ميان يمن و شـام ) يـا در وادى القـرى و يـا در سـرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارى اعـراب مـكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مى ديدند كه بعد از آنها كمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود.

جـمـله الا قـليـلا كـه بـه صـورت اسـتـثـنـاء آمـده اسـت سـه احتمال دارد: نخست اينكه استثناء از ساكنان باشد، دوم از مساكن و سوم از سكونت.

در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد، و در صـورت دوم معنى چنين است كه تنها خانه هاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورت سـوم مـفـهـوم ايـن اسـت كـه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است، چرا كه هر كس در اين شهرهاى شوم و بلاخيز، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد.

البـتـه اراده هـر سـه مـعـنـى نـيـز طـبـق روش مـا مـشـكـل ايـجـاد نـمـى كـنـد، هـر چـنـد مـعـنـى اول به نظر نزديكتر مى رسد.

بـعـضـى نـيـز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطق دانـسـتـه اند، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانسته اند قدر مسلم اين اسـت كـه ايـن شـهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى به خود نديد.

تعبير به (كنا نحن الوارثين ) اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى گذرد كه همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.

آيه بعد در حقيقت جواب سؤ ال مقدرى است و آن اينكه: اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نـابـود مـى كـنـد، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.

قرآن مى گويد: (پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كـانـون و مـركـز آنـها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند)(و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آياتنا) .

آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.

تـازه بـعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم (و ما هرگز شهرهائى را هلاك نمى كرديم مگر آنكه اهلش ظالم و ستمگر باشند)(و ما كنا مهلك القرى الا و اهلها ظالمون ) .

تعبير (ما كان ربك ) يا (ما كنا) دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگى خدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى دهد.

جمله (حتى يبعث فى امها رسولا) (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره به ايـن اسـت كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گـردد كـافـى اسـت، زيـرا مـردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجا رفـت و آمـد دارنـد و هـر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديك پخش مى گردد، همانگونه كه آوازه قيام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سرزمين مكه در مدت كوتاهى در تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود، هم مركز روحـانـى حـجـاز، و هـم مركز تجارى بود، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آن زمان رسيد.

بـنـابـرايـن آيـه يـك حـكـم كـلى و عمومى را بيان مى كند، و اينكه بعضى از مفسران آن را اشـاره بـه مكه دانستهاند كاملا بيدليل است و تعبير به فى امها نيز يك تعبير عام است، چرا كه ام به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد.

آخـريـن آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگى ما را به هم مى ريزد، قرآن مى گويد: آنـچـه را از ايـن رهـگـذر به دست مى آوريد متاع بيارزش زندگى دنيا و زينت آن است(و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها) .

ولى آنـچـه نـزد خـدا اسـت (از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است(و ما عند الله خير و ابقى ) .

چـرا كـه تـمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.

بـعـلاوه نـعمتهائى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه نيست، بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است.

بـه ايـن تـرتـيـب در يـك مـقايسه ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: آيا تعقل نمى كنيد؟!(ا فلا تعقلون ) .

(فـخـر رازى ) از يكى از فقها چنين نقل مى كند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را بـه عـاقـلتـرين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فـرمـان حـق مى كنند، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك (زودگذرى ) را بدهد و سرمايه فراوان (پايدارى ) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است.

سـپـس فـخر رازى اضافه مى كند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفاده كرده است.