تفسیر نمونه جلد ۱۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25365
دانلود: 2090


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25365 / دانلود: 2090
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 17

نویسنده:
فارسی

آيه (12) تا (17) و ترجمه

( و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا ) (12)( و اذ قالت طائفة منهم ياءهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا ) (13)( و لو دخلت عليهم من اءقطارها ثم سئلوا الفتنة لاتوها و ما تلبثوا بها الا يسيرا ) (14)( و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا ) (15)( قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت اءو القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا ) (16)( قل من ذا الذى يعصمكم من الله ان أراد بكم سوأ أو إراد بكم رحمة و لا يجدون لهم من دون الله ) (17)

ترجمه:

12 - بخاطر بياوريد زمانى را كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.

13 - و نيز به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب (مردم مدينه )! اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه هاى خود باز گرديد، و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است، در حالى كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند!

14 - آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنها مى كردند مى پذيرفتند، و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى كردند.

15 - آنها قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند).

16 - بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودى به حال شما نخواهد داشت، و در آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت.

17 - بگو: چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما اراده كرده، و غير از خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت.

تفسير:

منافقان و ضعيف الايمانها در صحنه احزاب

گفتيم كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند، روشن است در اينگونه موارد بحرانى مردمى كه در شرائط عادى ظاهرا در يك صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسيم مى شوند، در اينجا نيز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند: جمعى مؤ منان راستين بودند، گروهى خواص مؤ منان، جمعى افراد ضعيف الايمان، جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سرسخت گروهى در فكر خانه و زندگى خويشتن و در فكر فرار بودند جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد باز دارند و گروهى تلاش مى كردند رشته اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.

خلاصه هر كس اسرار باطنى خويش را در اين رستاخيز عجيب و يوم البروز آشكار ساخت.

در آيات گذشته از جمعيت مسلمانان ضعيف الايمان و وسوسه ها و گمانهاى بدى كه با آن دست به گريبان بودند سخن در ميان بود، و در نخستين آيات مورد بحث گفتگوى منافقان و بيماردلان منعكس شده است.

مى فرمايد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان و آنها كه دلى بيمار داشتند مى گفتند: خدا و پيامبرش چيزى جز وعدههاى دروغين به ما نداده اند)!( اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا ) .

در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه در اثناى حفر خندق كه مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى برخورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثر نمى كرد، خبر به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دادند پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شخصا وارد خندق شد، و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگى را به دست گرفت و نخستين ضربه محكم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن كرد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تكبير پيروزى گفت، مسلمانان نيز همگى تكبير گفتند.

بار دوم ضربه شديد ديگرى بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگرى در هم شكست و برقى از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.

سرانجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد، و باقيمانده سنگ متلاشى شد، حضرت (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند، سلمان از اين ماجرا سؤال كرد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود:

(در ميان برق اول سرزمين حيره و قصرهاى پادشاهان ايران را ديدم، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند!، و در برق دوم قصرهاى سرخفام (شام و روم ) نمايان گشت، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاى (صنعا و يمن ) را ديدم و جبرئيل باز به من خبر داد كه امتم باز بر آنها پيروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اى مسلمانان!

منافقان نگاهى به يكديگر كردند و گفتند چه سخنان عجيبى؟ و چه حرفهاى باطل و بى اساسى؟ او از مدينه دارد سرزمين حيره و مدائن كسرى را مى بيند، و خبر فتح آن را به شما مى دهد، در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد (و حالت دفاعى به خود گرفته ايد) و حتى نمى توانيد به بيت الحذر برويد (چه خيال باطل و پندار خامى؟!).

آيه فوق نازل شد و گفت كه اين منافقان و بيماردلان مى گويند خدا و پيغمبرش جز فريب و دروغ وعدهاى به ما نداده است، (آنها از قدرت بى پايان پروردگار بيخبرند.

و راستى در آن روز چنين اخبار و بشارتى جز در نظر مؤ منان آگاه فريب و غرورى بيش نبود، اما ديده ملكوتى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در لابلاى جرقه هاى آتشينى كه از برخورد كلنگهائى كه براى حفر خندق بر زمين كوبيده ميشد جستن مى كرده مى توانست گشوده شدن درهاى قصرهاى پادشاهان ايران و روم و يمن را ببيند، و به امت جان بر كفش بشارت دهد، و از اسرار آينده پرده بردارد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از الذين فى قلوبهم مرض همان منافقان است، و ذكر اين جمله در واقع توضيحى است براى كلمه (منافقين ) كه قبل از آن آمده است، و چه بيمارى بدتر از بيمارى نفاق؟! چرا كه انسان سالم و داراى فطرت الهى يك چهره بيشتر ندارد، انسانهاى دو چهره و چند چهره بيمارانى هستند كه دائما در اضطراب و تضاد و تناقض گرفتارند

شاهد اين سخن چيزى است كه در آغاز سوره بقره آمده است كه در توصيف منافقين مى گويد( فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ) : (در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و خدا (به خاطر اعمالشان ) بر بيمارى آنها مى افزايد)! (بقره آيه 10).

در آيه بعد به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت و آلودگى بيشترى داشتند پرداخته مى گويد: (و نيز به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند اى مردم يثرب! (مدينه ) اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه هاى خود بازگرديد)( و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا ) .

خلاصه در برابر اين انبوه دشمن كارى از شما ساخته نيست خود را از معركه بيرون كشيده و خويشتن را به هلاكت و زن و فرزندتان را به دست اسارت نسپاريد.

و به اين ترتيب مى خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين از يكسو.

از سوى ديگر (گروهى از همين منافقين ) كه در مدينه خانه داشتند از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اجازه مى خواستند كه باز گردند و براى بازگشت خود عذرتراشى مى كردند از جمله مى گفتند: خانه هاى ما ديوار و در و پيكر درستى ندارد، در حالى كه چنين نبود، آنها فقط مى خواستند صحنه را خالى كرده فرار كنند)( و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا ) .

واژه (عوره ) در اصل از ماده (عار) است، و به چيزى گفته مى شود كه آشكار ساختنش موجب عار باشد، به شكافهائى كه در لباس يا ديوار خانه ظاهر مى شود، و همچنين به نقاط آسيب پذير مرزها، و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد نيز (عوره ) گفته مى شود، در اينجا منظور خانه هائى است كه در و ديوار مطمئنى ندارد و بيم حمله دشمن به آن مى رود.

(منافقان ) با مطرح ساختن اين عذرها مى خواستند ميدان جنگ را ترك كرده و به خانه هاى خود پناه برند.

در روايتى آمده است كه طايفه (بنى حارثه ) كسى را خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستادند و گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است و هيچيك از خانه هاى انصار همچون خانه هاى ما نيست، و ميان ما و طايفه (غطفان ) كه از شرق مدينه هجوم آورده اند حايل و مانعى وجود ندارد، اجازه فرما به خانه هاى خود باز گرديم و از زنان و فرزندانمان دفاع كنيم، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها اجازه داد.

اين موضوع به گوش (سعد بن معاذ)، بزرگ انصار رسيد، به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كرد به آنها اجازه نفرما، به خدا سوگند تاكنون هر مشكلى براى ما پيش آمده اين گروه همين بهانه را پيش كشيده اند، اينها دروغ مى گويند،

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داد باز گردند.

(يثرب ) نام قديمى مدينه است، پيش از آنكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنجا هجرت كند، بعد از آن كمكم نام مدينة الرسول (شهر پيغمبر) بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان (مدينه ) بود.

اين شهر نامهاى متعددى دارد، سيد مرتضى (رحمة الله عليه ) علاوه بر اين دو نام (يثرب و مدينه ) يازده نام ديگر براى اين شهر ذكر كرده از جمله (طيبه ) و (طابه ) و (سكينه ) و (محبوبه ) و (مرحومه ) و (قاصمه ) است (بعضى يثرب را نام زمين اين شهر مى نامند).

در پاره اى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: (اين شهر را يثرب نناميد) شايد به اين جهت كه يثرب در اصل از ماده (ثرب ) (بر وزن حرب ) به معنى ملامت كردن است، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نامى را براى اين شهر پر بركت نمى پسنديد.

به هر حال اينكه منافقان اهل مدينه را با عنوان يا اهل يثرب خطاب كردند بى دليل نيست، شايد به خاطر اين بوده كه مى دانستند پيامبر از اين نام متنفر است، و يا مى خواستند عدم رسميت اسلام و عنوان (مدينة الرسول ) را اعلام دارند، و يا آنها را به دوران جاهليت توجه دهند!.

آيه بعد به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده مى گويد: (آنها در اظهار اسلام آنقدر سست و ضعيفند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه وارد آن شوند، و اين شهر را اشغال نظامى كنند و به آنها پيشنهاد نمايند كه به سوى آئين شرك و كفر باز گرديد به سرعت مى پذيرند، و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نخواهند كرد)!( و لو دخلت عليهم من اقطارها ثم سئلوا الفتنة لاتوها و ما تلبثوا بها الا يسيرا ) .

پيدا است مردمى كه اين چنين ضعيف و بى پاشنه اند نه آماده پيكار با دشمنند و نه پذيراى شهادت در راه خدا، به سرعت تسليم مى شوند و تغيير مسير مى دهند.

بنابر اين منظور از كلمه (فتنه ) در اينجا همان شرك و كفر است (همانگونه كه در آيات ديگر قرآن از قبيل آيه 193 سوره بقره آمده است ).

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد از (فتنه ) در اينجا جنگ بر ضد مسلمانان است كه اگر به اين گروه منافق پيشنهاد شود به زودى اين دعوت را اجابت كرده و با فتنه جويان همكارى مى كنند!

اما اين تفسير با ظاهر جمله و لو دخلت عليهم من اقطارها (اگر از اطراف بر مدينه هجوم آورند...) سازگار نيست، و شايد به همين دليل اكثر مفسران همان معنى اول را انتخاب كرده اند.

سپس قرآن، اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد و مى گويد: (آنها قبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند، و بر سر عهد خود در دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند، مگر آنها نمى دانند كه عهد الهى مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت ) و آنها در برابر آن مسئولند( و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا )

بعضى گفته اند: منظور از اين عهد و پيمان همان تعهدى است كه طايفه (بنى حارثه ) در روز جنگ احد با خدا و پيامبر كردند در آن هنگام كه تصميم به مراجعت از ميدان گرفتند و بعد پشيمان شدند، عهد بستند كه ديگر هرگز گرد اين امور نروند، اما همانها در ميدان جنگ احزاب باز به فكر پيمان شكنى افتادند.

بعضى نيز آن را اشاره به عهدى مى دانند كه در جنگ بدر و يا در عقبه قبل از هجرت پيامبر با آن حضرت بستند.

ولى به نظر مى رسد كه آيه فوق مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كه هم اين عهد و پيمانها و هم ساير عهد و پيمانهاى آنها را شامل مى شود.

اصولا هر كسى ايمان مى آورد و با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيعت مى كند اين عهد را با او بسته كه از اسلام و قرآن تا سر حد جان دفاع كند.

تكيه بر عهد و پيمان در اينجا به خاطر اين است كه حتى عرب جاهلى به مساله عهد و پيمان احترام مى گذاشت، چگونه ممكن است كسى بعد از ادعاى اسلام، پيمان خود را زير پا بگذارد؟

بعد از آنكه خداوند نيت منافقان را افشاء كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست، بلكه فرار از صحنه جنگ است، با دو دليل به آنها پاسخ مى گويد.

نخست به پيامبر مى فرمايد: (بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودى به حال شما نخواهد داشت و بيش از چند روزى از زندگى دنيا بهره نخواهيد گرفت )( قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا ) .

گيرم موفق به فرار شديد، از دو حال خارج نيست، يا اجلتان سر آمده و مرگ حتمى شما فرا رسيده است، هر جا باشيد مرگ گريبان شما را مى گيرد حتى در خانه ها و در كنار زن و فرزندانتان، و حادثه اى از درون يا از برون به زندگى شما پايان مى دهد، و اگر اجل شما فرا نرسيده باشد چهار روزى در اين دنيا زندگى تواءم با ذلت و خفت خواهيد داشت، و اسير چنگال دشمنان و سپس عذاب الهى خواهيد شد.

در حقيقت اين بيان شبيه همان چيزى است كه در جنگ احد، خطاب به گروه ديگرى از منافقان سست عنصر نازل گرديد:( قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ) : (بگو حتى اگر در خانه هايتان باشيد، آنها كه مقدر شده است كشته شوند به سراغشان در بسترهايشان مى آيند و آنها را از دم شمشير مى گذرانند)! (آل عمران - 153).

ديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سرنوشت شما به دست خدا است، و هرگز نمى توانيد از حوزه قدرت و مشيت او فرار كنيد.

(اى پيامبر! به آنها بگو چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما بخواهد)؟!( قل من ذا الذى يعصمكم من الله ان اراد بكم سوء او اراد بكم رحمة ) .

آرى (آنها غير از خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت )( و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا ) .

بنابر اين اكنون كه همه مقدرات شما به دست او است فرمان او را در زمينه جهاد كه مايه عزت و سربلندى در دنيا و در پيشگاه خدا است به جان بپذيريد، و حتى اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد.

آيه (18) تا (20) و ترجمه

( قد يعلم الله المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لا يأتون البأس الا قليلا ) (18)( أشحة عليكم فاذا جاء الخوف رأيتهم ينظرون اليك تدور أعينهم كالذى يغشى عليه من الموت فاذا ذهب الخوف سلقوكم بألسنة حداد أشحة على الخير أولئك لم يؤمنوا فأحبط الله أعمالهم و كان ذلك على الله يسيرا ) (19)( يحسبون الاحزاب لم يذهبوا و ان ياءت الاحزاب يودوا لو إنهم بادون فى الا عراب يسلون عن أنبائكم و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا ) (20)

ترجمه:

18 - خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مى داشتند و كسانى را كه به برادران خود مى گفتند به سوى ما بيائيد (و خود را از معركه بيرون كشيد) به خوبى مى شناسد

آنها (مردمى ضعيفند و) جز به مقدار كمى كارزار نمى كنند.

19 - آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند، و هنگامى كه لحظات ترس و بحرانى پيش آيد مشاهده مى كنى آنچنان به تو نگاه مى كنند و چشمهايشان در حدقه مى چرخد كه گوئى مى خواهند قالب تهى كنند! اما هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند!) در حالى كه در آن نيز حريص ‍ و بخيلند، آنها هرگز ايمان نياورده اند لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد و اين كار بر خدا آسان است.

20 - آنها گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند، و اگر برگردند اينها دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند و اگر در ميان شما باشند جز كمى پيكار نمى كنند.

تفسير:

گروه باز دارندگان

سپس به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى كردند و ديگران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده مى گويد: (خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند)( قد يعلم الله المعوقين منكم ) .

(و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بيائيد و دست از اين پيكار خطرناك برداريد)!( و القائلين لاخوانهم هلم الينا ) .

(همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند و جز مقدار كمى - آنهم از روى اكراه و يا ريا - به سراغ جنگ نمى روند)( و لا ياتون الباس الا قليلا ) .

(معوقين ) از ماده (عوق ) (بر وزن شوق ) به معنى باز داشتن و منصرف كردن از چيزى است و (باس ) در اصل به معنى شدت و در اينجا منظور از آن (جنگ ) است.

آيه فوق احتمالا اشاره به دو دسته مى كند: دستهاى از منافقين، كه در

لابلاى صفوف مسلمانان بودند (و تعبير (منكم ) گواه بر اين است ) و سعى داشتند مسلمانان ضعيف الايمان را از جنگ باز دارند، اينها همان (معوقين ) بودند.

گروه ديگرى كه بيرون از صحنه نشسته بودند از منافقين و يا يهود، و هنگامى كه با سربازان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برخورد مى كردند مى گفتند به سراغ ما بيائيد و خود را از اين معركه بيرون بكشيد (اينها همانها هستند كه در جمله دوم اشاره شده است ).

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه بيان دو حالت مختلف از يك گروه باشد، كسانى كه وقتى در ميان مردم هستند آنها را از جنگ باز مى دارند، و هنگامى كه به كنار مى روند ديگران را به سوى خود دعوت مى كنند.

در روايتى مى خوانيم يكى از ياران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ميدان احزاب به درون شهر براى حاجتى آمده بود، برادرش ‍ را ديد كه نان و گوشت بريان و شراب پيش روى خود نهاده، گفت تو اينجا به خوشگذرانى مشغولى و پيامبر خدا در ميان شمشيرها و نيزه ها مشغول پيكار است؟!

در جوابش گفت اى ابله! تو نيز بيا با ما بنشين و خوش باش! به خدائى كه محمد به او قسم ياد مى كند كه او هرگز از اين ميدان باز نخواهد گشت! و اين لشكر عظيمى كه جمع شده اند او و اصحابش را زنده نخواهند گذاشت!

برادرش گفت: دروغ مى گوئى، به خدا سوگند مى روم و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از آنچه گفتى باخبر مى سازم، خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و جريان را گفت در اينجا آيه فوق نازل شد.

بنابر اين شان نزول واژه (اخوانهم ) (برادرانشان ) ممكن است به معنى برادران حقيقى باشد و يا به معنى هم مسلكان، همانگونه كه در آيه 27 سوره اسراء تبذير كنندگان را برادران شياطين ناميده است( ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ) .

در آيه بعد مى افزايد: (انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند)( اشحة عليكم ) .

نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسائل جنگ، و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق، و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند، بخلى تواءم با حرص و حرصى روز افزون!

بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هر گونه ايثارگرى، به بيان اوصاف ديگرى از آنها كه تقريبا جنبه عمومى در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كه لحظات ترسناك و بحرانى پيش مى آيد آنچنان جبان و ترسو هستند كه مى بينى به تو نگاه مى كنند در حالى كه چشمهايشان بى اختيار در حدقه به گردش آمده، همانند كسى كه در حال جان دادن است )!( فاذا جاء الخوف رأيتهم ينظرون اليك تدور اعينهم كالذى يغشى عليه من الموت ) .

آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار گيرند كنترل خود را به كلى از دست مى دهند، گوئى مى خواهند قبض روحشان كنند.

سپس مى افزايد: (اما همينها هنگامى كه طوفان فرو نشست و حال عادى پيدا كردند به سراغ شما مى آيند آنچنان پر توقعند كه گوئى فاتح اصلى جنگ آنها هستند، و همچون طلبكاران فرياد مى كشند و با الفاظى درشت و خشن، سهم خود را از غنيمت، مطالبه مى كنند، و در آن نيز سختگير و بخيل و حريصند)!( فاذا ذهب الخوف سلقوكم بالسنة حداد اشحة على الخير ) .

(سلقوكم ) از ماده (سلق ) (بر وزن خلق ) در اصل به معنى گشودن چيزى با خشم و عصبانيت است، خواه گشودن دست باشد يا زبان، اين تعبير در مورد كسانى كه با لحنى آمرانه و طلبكارانه فرياد مى كشند و چيزى را مى طلبند به كار مى رود.

السنة حداد، به معنى زبانهاى تيز و تند است، و در اينجا كنايه از خشونت در سخن مى باشد.

در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ريشه همه بدبختيهايشان مى باشد اشاره كرده مى فرمايد: (آنها هرگز ايمان نياورده اند)( اولئك لم يؤ منوا ) .

(و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده ) چرا كه اعمالشان هرگز تواءم با انگيزه الهى و اخلاص نبوده است( فاحبط الله اعمالهم ) .

(و اين كار براى خدا سهل و آسان است )( و كان ذلك على الله يسيرا ) .

در يك جمع بندى چنين نتيجه مى گيريم كه معوقين (باز دارندگان ) منافقانى بودند با اين اوصاف:

1 - هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم.

2 - آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكارى از نظر جان و مال نبوده و تحمل كمترين ناراحتيها را نمى كردند.

3 - در لحظات طوفانى و بحرانى از شدت ترس، خود را بكلى مى باختند.

4 - به هنگام پيروزى، خود را وارث همه افتخارات مى پنداشتند!

5 - آنها افراد بى ايمانى بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بى ارزش بود. و چنين است راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان، و در هر جامعه و گروه.

چه توصيف دقيقى قرآن از آنها كرده كه به وسيله آن مى توان همفكران آنها را شناخت، و چقدر در عصر و زمان خود نمونه هاى بسيارى از آنها را با چشم مى بينيم!

آيه بعد ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است مى گويد: (آنها به قدرى وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب و لشكريان دشمن تصور مى كنند هنوز آنها نرفته اند)!( يحسبون الاحزاب لم يذهبوا ) .

كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده، گوئى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند!

اين جنگاوران ترسو، اين منافقان بزدل از سايه خود نيز وحشت دارند، هر صداى اسبى بشنوند، هر نعره شترى به گوششان رسد، از ترس به خود مى پيچند به گمان اينكه لشكريان احزاب برگشته اند!.

سپس اضافه مى كند: (اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مى دارند سر به بيابان بگذارند و در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند)( و ان يات الاحزاب يودوا لو انهم بادون فى الاعراب ) .

(آرى بروند و در آنجا بمانند و مرتبا از اخبار شما جويا باشند)( يسئلون عن انبائكم ) .

لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزديك شده باشند، و سايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم!

و در آخرين جمله مى افزايد: (به فرض كه آنها فرار هم نمى كردند و در ميان شما بودند جز به مقدار كم نمى جنگيدند)( و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا ) .

نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال، كه افرادى بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!

همين مقدار پيكار مختصر نيز براى خدا نيست. از ترس سرزنش و ملامت مردم و براى تظاهر و ريا كارى است، چرا كه اگر براى خدا بود حد و مرزى نداشت، و تا پاى جان در اين ميدان ايستاده بودند.