تفسیر نمونه جلد ۱۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25364
دانلود: 2090


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25364 / دانلود: 2090
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 17

نویسنده:
فارسی

آيه (40) و ترجمه

( ما كان محمد اءبا اءحد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما ) (40)

ترجمه:

40 - محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.

تفسير:

مساله خاتميت

اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با همسر مطلقه زيد براى شكستن يك سنت غلط جاهلى، بيان مى دارد، و جواب كوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرين جواب، و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى كند.

نخست مى فرمايد: (محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود)( ما كان محمد ابا احد من رجالكم ) .

نه (زيد) و نه ديگرى، و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يك عادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى و خويشاوندى.

البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام (قاسم ) و (طيب ) و (طاهر) و (ابراهيم ) داشت، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ، چشم از جهان بستند، و لذا نام (رجال ) (مردان ) بر آنها اطلاق نشد.

امام حسن و امام حسين (عليه‌السلام ) كه آنها را فرزندان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خواندند، گرچه به سنين بالا رسيدند، ولى به هنگام نزول اين آيه هنوز كودك بودند، بنابر اين جمله ما كان محمد ابا احد من رجالكم كه به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است.

و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم (انا و على ابوا هذه الامة ): (من و على پدران اين امتيم ) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است.

با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد كه قرآن فلسفه آنرا صريحا شكستن سنتهاى نادرست ذكر كرده چيزى نبود كه باعث گفتگو در ميان اين و آن شود، و يا به خواهند آنرا دستاويز براى مقاصد سوء خود كنند.

سپس مى افزايد: ارتباط پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى باشد (او رسول الله و خاتم النبيين است )( و لكن رسول الله و خاتم النبيين ) .

بنابر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.

از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عين حال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است، چرا كه علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد، آنهم رسولى كه مى داند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، و بايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيش بينى كند.

و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده، از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه ها، و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست )( و كان الله بكل شى ء عليما ) .

اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن، به معنى (خاتم المرسلين ) بودن نيز هست، و اينكه بعضى از دين سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيده اند كه قرآن پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را خاتم انبياء شمرده، نه خاتم رسولان اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى (خاتم رسولان ) نيز هست، زيرا مرحله (رسالت ) مرحله اى است فراتر از مرحله (نبوت ) (دقت كنيد).

اين سخن درست به اين مى ماند كه بگوئيم: فلان كس در سرزمين حجاز نيست، چنين كسى مسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست، ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنابر اين اگر پيامبر را (خاتم المرسلين ) مى ناميد ممكن بود (خاتم انبياء) نباشد، اما وقتى مى گويد او (خاتم انبياء) است، مسلما (خاتم رسولان ) نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت (نبى ) و (رسول ) نسبت (عموم و خصوص مطلق است ) (باز هم دقت كنيد)

نكته ها:

1 - (خاتم ) چيست؟

(خاتم ) (بر وزن حاتم ) آنگونه كه ارباب لغت گفته اند به معنى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مى شود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مى كنند.

در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مى خواهند در نامه يا ظرف يا خانه اى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روى قفل آن ماده چسبنده اى مى گذارند، و روى آن مهرى مى زنند كه امروز از آن تعبير به (لاك و مهر) مى شود.

و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شى ء چسبنده

شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مى زنند (خاتم ) مى گويند، و از آنجا كه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مى كردند لذا در متون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مى خوانيم( ما يوضع على الطينة ) (چيزى بر گل مى زنند).

اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه (ختم ) به معنى (پايان ) گرفته شده، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن ) در خاتمه و پايان قرار مى گيرد نام (خاتم ) بر وسيله آن گذارده شده است.

و اگر مى بينيم يكى از معانى (خاتم ) انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقش مهرها را معمولا روى انگشترهايشان مى كندند، و به وسيله انگشتر نامه ها را مهر مى كردند، لذا در حالات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه هدى (عليهم‌السلام ) و شخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مى شود نقش خاتم آنها است.

مرحوم (كلينى ) در (كافى ) از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين نقل مى كند: ان خاتم رسول الله كان من فضة نقشه محمد رسول الله: (انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله بود).

در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادث سال ششم هجرى اين بود كه پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين به خاطر آن بود كه به او عرض كردند پادشاهان نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند.

در كتاب (طبقات ) نيز آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترى برايش ساختند كه روى آن محمد رسول الله حك شده بود، و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد.

با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مى شود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهائى مى گفتند كه با آن نامه ها را مهر مى كردند.

بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است، مانند( اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم ) : (امروز - روز قيامت - مهر بر دهانشان مى نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد) (يس - 65).

( ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة ) : (خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان ) مهر نهاده (به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند) و بر چشمهاى آنها پرده اى است ) (بقره - 7).

از اينجا معلوم مى شود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كرده اند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده اند، و يا خود را به بى اطلاعى زده اند، و گرنه هر كس ‍ كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى داند كلمه (خاتم النبيين ) به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.

وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچه گانه اى پيدا خواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مى شد، زيرا مى دانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را فوق العاده تنزل داده ايم، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگار نيست. لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كار رفته همه جا به معنى (پايان دادن و مهر نهادن ) آمده است.

2 - دلائل خاتميت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منحصر به آن نمى باشد، چه اينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى كند، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است.

از جمله در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم:( و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ ) : (اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ) (و به سوى خدا دعوت نمايم ).

وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام را از يكسو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مى سازد.

آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را براى جهانيان اثبات مى كند مانند( تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا ) : (جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند) (فرقان آيه 1).

و مانند( و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ) : (ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم ) (توبه آيه 28).

و آيه( قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا ) : (بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم ) (اعراف آيه 158).

با توجه به وسعت مفهوم (عالمين ) و (ناس ) و (كافة ) نيز مؤ يد اين معنى است از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يكسو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مى كنيم!

1 - در حديث معروفى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فرمود:( حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة ) : (حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام ).

اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى باشد.

گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجى ء غيره نيز نقل شده است: (حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد).

2 - حديث معروف (منزله ) كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على (عليه‌السلام ) و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مى كند، زيرا در اين حديث مى خوانيم: پيامبر به على (عليه‌السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى: (تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست ) (بنابر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ).

3 - اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود: مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما راءينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فكنت انا تلك اللبنة: (مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم )!

اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است:( و انا خاتم النبيين ) .

و در حديث ديگرى در ذيل آن مى خوانيم:( جئت فختمت الانبيا ء ) : (آمدم و پيامبران را پايان دادم ).

و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب ) و مسند احمد حنبل، و صحيح ترمذى، و نسائى و كتب ديگر نقل شده، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آورده اند.

4 - در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين مى خوانيم: امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته: (او (محمد) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود).

و در خطبه 133 چنين آمده است: ارسله على حين فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى: (او را پس از يك دوران فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود).

و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبياء و پيامبران پيشين مى فرمايد: الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لانجاز عدته و اتمام نبوته: (تا زمانى كه خداوند سبحان محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعده هايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.

5 - و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مى فرمايد: الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم: (حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت:( اللهم اشهد انى قد بلغت ) : (خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم ).

6 - در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است چنين مى خوانيم: ان الله ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا: (خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنابر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت )

حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة 135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص ‍ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پيشوايان بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است.

3 - پاسخ چند سؤال

1 - خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است؟

نخستين سؤ الى كه در اين بحث مطرح مى شود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بينيم كه انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.

با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازه اى محروم گردد؟

(پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه: گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى رسد كه مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد.

اين درست به آن مى ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى كند بنابر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت كنيد).

و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختيار او بگذارد.

بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است.

اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه (تبيين ) و (توضيح اين اصول ) و (عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها) بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست.

2 - قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى سازد؟

گذشته از مساله سير تكاملى بشر كه در سؤ ال اول مطرح بود سؤ ال ديگرى نيز در اينجا عنوان مى شود و آن اينكه مى دانيم مقتضييات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است، در حالى كه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد؟

اين سؤ ال را نيز با توجه به نكته زير مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه:

اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤ ال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست.

فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام (بيمه ) با شاخه هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود و همچنين انواع شركتهائى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده، ولى با اينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان (لزوم وفاء به عهد و عقد)( يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود )

اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مى تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت.

بنابر اين قانون كلى در اين زمينه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.

مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.

گذشته از اين مساله (لزوم حفظ نظام جامعه ) و (وجوب مقدمه واجب ) و مساله (تقديم اهم بر مهم ) نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اى حلال مشكلات گردد.

علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق ولايت فقيه واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى دهد.

البته بيان هر يك از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى ) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى تواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.

3 - چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى شوند؟

سؤ ال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراء طبيعت علاوه بر اينكه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت، روزنه اميدى براى همه مؤ منان راستين محسوب مى شود.

آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براى انسانهائى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى كنند محسوب نخواهد شد.

پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به نكته زير روشن مى شود و آن اينكه:

اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله اى است براى درك حقايق هنگامى كه گفتنيها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى كند.

ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى شود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبيعت، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤ منان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل كنار زده اند و به مقام كشف و شهود نائل گشته اند.

فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در (مفاتيح الغيب ) چنين مى گويد: وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر كسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى كند، زيرا به حكم اكملت لكم دينكم: آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد.

اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنابر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود (دقت كنيد).