تفسیر نمونه جلد ۱۷

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26957 / دانلود: 2363
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۷

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

آيه (۴۱) تا (۴۴) و ترجمه

( يا أيها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا ) (۴۱)( و سبحوه بكرة و أصيلا ) (۴۲)( هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما ) (۴۳)( تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما ) (۴۴)

ترجمه:

۴۱ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد.

۴۲ - و صبح و شام او را تسبيح نمائيد.

۴۳ - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند) تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه ) به سوى نور (ايمان و علم و تقوى ) رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است.

۴۴ - تحيت آنان در روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است، و براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است.

تفسير:

رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشاى مؤ منان

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از وظائف سنگين پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مقام تبليغ رسالت بود، در آيات مورد بحث براى فراهم آوردن زمينه اين تبليغ و گسترش دامنه آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤ منان را بيان مى كند،

روى سخن را به همه آنها كرده چنين مى گويد:

(اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را فراوان ياد كنيد)( يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا ) .

(و صبح و شام او را تسبيح و تنزيه نمائيد)( و سبحوه بكرة و اصيلا )

آرى چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزه با آن راهى جز (ذكر كثير) نيست. (ذكر كثير) به معنى واقعى كلمه يعنى (توجه با تمام وجود به خداوند) نه تنها با زبان و لقلقه لسان.

ذكر كثيرى كه در همه اعمال انسان پرتوافكن باشد، و نور و روشنائى بر آنها بپاشد.

به اين ترتيب قرآن همه مؤ منان را در اين آيه موظف مى كند كه در همه حال به ياد خدا باشيد.

به هنگام عبادت ياد او كنيد و حضور قلب و اخلاص داشته باشيد.

به هنگام حضور صحنه هاى گناه ياد او كنيد و چشم بپوشيد، و يا اگر لغزشى رويداد توبه كنيد و به راه حق باز گرديد.

به هنگام نعمت ياد او كنيد و شكرگزار باشيد.

و به هنگام بلا و مصيبت ياد او كنيد و صبور و شكيبا باشيد.

خلاصه ياد او را كه در هر صحنه اى از صحنه هاى زندگى انگيزه واكنش مناسب و الهى است، فراموش ننمائيد.

در حديثى كه در (صحيح ترمذى ) و (مسند احمد) از (ابو سعيد خدرى ) از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده چنين مى خوانيم: كه از آن حضرت پرسيدند: اى العباد افضل درجة عند الله يوم القيامة: (كداميك از بندگان در روز

قيامت مقامشان از همه برتر است )؟!

فرمود: الذاكرون الله كثيرا: (آنها كه خدا را بسيار ياد مى كنند).

ابو سعيد مى گويد: عرض كردم يا رسول الله! و من الغازى فى سبيل الله؟: (آيا چنين كسانى حتى از جنگجويان راه خدا والامقامترند)؟!

فرمود: لو ضرب بسيفه فى الكفار و المشركين حتى ينكسر و يختضب دما لكان الذاكرون الله افضل درجه منه! (اگر با شمشيرش ‍ آنقدر بر پيكر كفار و مشركين بزند كه شمشيرش بشكند و با خون رنگين شود آنها كه ياد خدا بسيار مى كنند از او برترند)!.

چرا كه جهاد خالصانه نيز بدون ذكر كثير خداوند ممكن نيست.

و از اينجا معلوم مى شود كه ذكر كثير معنى وسيعى دارد و اگر در بعضى از روايات به تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام (۳۴ مرتبه الله اكبر و ۳۳ مرتبه الحمد لله و ۳۳ مرتبه سبحان الله ) و در كلمات بعضى از مفسران به ذكر صفات عليا و اسماء حسنى و تنزيه پروردگار از آنچه شايسته او نيست يا مانند آن تفسير شده، همه از قبيل بيان ذكر مصداق روشن است، نه محدود ساختن مفهوم آيه به خصوص اين مصاديق است.

همانگونه كه از سياق آيات به خوبى بر مى آيد منظور از (تسبيح خداوند در هر صبح و شام ) همان دوام تسبيح است، و ذكر خصوص اين دو وقت به عنوان آغاز و پايان روز مى باشد، و اينكه بعضى آن را به نماز صبح و عصر يا مانند آن تفسير كرده اند باز از قبيل ذكر مصداق است.

به اين ترتيب (ذكر كثير خداوند، و تسبيح او هر صبح و شام ) جز به تداوم توجه به پروردگار و تنزيه و تقديس مداوم او از هر عيب و نقص حاصل نمى گردد، و مى دانيم كه ياد خدا براى روح و جان انسان همچون غذا و آب است براى تن، در آيه ۲۸ سوره رعد آمده است( الا بذكر الله تطمئن القلوب ) : (آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد)!.

آرامش و اطمينان دل نيز نتيجه اش همان است كه در آيات ۲۷ - ۳۰ سوره فجر آمده است:( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) : (اى نفس مطمئن و آرام! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنود هستى و هم او از تو خشنود است، سپس در زمره بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو)!

آيه بعد در حقيقت نتيجه و علت غائى ذكر و تسبيح مداوم است، مى فرمايد: (او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند تا شما را از ظلمات جهل و شرك و كفر بيرون آورد و به سوى نور ايمان و علم و تقوا رهنمون شود)( هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور ) .

(چرا كه او نسبت به مؤ منان رحيم و مهربان است و به همين دليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مامور امداد آنها نموده است )( و كان بالمؤ منين رحيما ) .

(يصلى ) از ماده (صلاة ) در اينجا به معنى توجه و عنايت مخصوص است، اين عنايت در مورد خداوند همان نزول رحمت است، و در مورد فرشتگان استغفار و تقاضاى رحمت مى باشد، چنانكه در آيه ۷ سوره غافر مى خوانيم:( و يستغفرون للذين آمنوا ) : (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).

به هر حال اين آيه بشارت بزرگ و نويد عظيمى براى مؤ منانى كه همواره به ياد خدا هستند در بر دارد، چرا كه با صراحت مى گويد: آنها در سير خود به سوى الله تنها نيستند، بلكه به مقتضاى (يصلى ) كه فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد همواره زير پوشش رحمت خداوند و فرشتگان او قرار دارند، در سايه اين رحمت پرده هاى ظلمت شكافته مى شود، و نور علم و حكمت و ايمان و تقوا را بر قلب و جان آنها مى پاشد.

آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!

اين آيه تضمينى است براى همه مجاهدان راه الله كه سوگند شيطان در زمينه اغواى فرزندان آدم دامان آنها را نمى گيرد، چرا كه در زمره خالصان و مخلصان قرار دارند، و شيطان از همان روز نخست از گمراه ساختن آنها اظهار عجز و ناتوانى كرده و گفتهاست ( فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) : (به عزتت سوگند همه را گمراه مى كنم جز بندگان مخلصت )! (ص - ۸۲ و ۸۳).

جمله و كان بالمؤ منين رحيما با توجه به اينكه (كان ) فعل ماضى است و دليل بر اين است كه هميشه خداوند نسبت به مؤ منان رحمت خاصى داشته، تاكيد مجددى است بر آنچه در آغاز اين آيه آمده است.

آرى اين رحمت خاص خدا است كه مؤ منان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شيطانى بيرون مى آورد، و به نور يقين و اطمينان و تسلط بر نفس رهنمون مى گردد كه اگر رحمت او نبود اين راه پر پيچ و خم هرگز پيموده نمى شد.

و در آخرين آيه مورد بحث مقام مؤ منان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترين عبارت ترسيم كرده مى گويد: (تحيت فرشتگان الهى به آنها در روز قيامت روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است )( تحيتهم يوم يلقونه سلام ) .

(تحيت ) از ماده (حيات ) به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى

است (براى توضيح بيشتر به جلد ۴ صفحه ۴۲ مراجعه فرمائيد).

اين سلامى است كه نشانه سلامت از عذاب و از هر گونه درد و رنج و ناراحتى است، سلامى است تواءم با آرامش و اطمينان.

گر چه بعضى از مفسران معتقدند كه معنى (تحيتهم ) اشاره به درود و تحيت مؤ منان به يكديگر مى باشد، ولى با توجه به آيات قبل كه در آن سخن از صلاة و رحمت الهى و ملائكه در اين جهان بود ظاهر اين است كه اين تحيت نيز از ناحيه فرشتگانش در آخرت است، چنانكه در (آيه ۲۳ سوره رعد) مى خوانيم:( و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم ) : آنروز فرشتگان از هر درى بر مؤ منان وارد مى شوند، و به آنها مى گويند سلام بر شما به خاطر صبر و شكيبائيتان.

از آنچه گفتيم ضمنا روشن شد كه مراد از جمله (يوم يلقونه ) همان روز قيامت است كه (روز لقاء الله ) ناميده شده، و معمولا اين تعبير در آيات قرآن در همين معنى به كار مى رود.

بعد از اين تحيت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده، مى فرمايد: (خداوند براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است )( و اعد لهم اجرا كريما ) .

جمله اى كه در عين اختصار همه چيز در آن جمع است و همه نعمتها و مواهب در آن نهفته است.

نكته ها:

۱ - ياد خدا در همه حال

هنگامى كه نام خدا برده مى شود يك دنيا عظمت، قدرت، علم، و حكمت در قلب انسان متجلى مى گردد، چرا كه او داراى اسماء حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات، و منزه از هر گونه عيب و نقص است.

توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكيها و پاكيها سوق مى دهد، و از بديها و زشتيها پيراسته مى دارد، و به تعبير ديگر بازتاب صفات او در جان انسان تجلى مى كند.

توجه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه او است، و با اين احساس فاصله انسان از گناه و آلودگى بسيار زياد مى شود.

ياد او ياد آورى مراقبت او است، ياد حساب و جزاى او است، ياد دادگاه عدل او و بهشت و دوزخ او است و چنين يادى است كه جان را صفا، و دل را نور و حيات مى بخشد.

به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه هر چيز اندازه اى دارد جز ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى آن نيست! امام صادق (عليه‌السلام ) طبق روايتى كه در اصول كافى آمده مى فرمايد: ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر، فليس له حد ينتهى اليه!: (هر چيز حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد).

سپس مى افزايد: فرض الله عز و جل الفرائض فمن اداهن فهو حدهن، و شهر رمضان فمن صامه فهو حده، و الحج فمن حج حده، الا الذكر، فان الله عز و جل لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدا ينتهى اليه، ثم تلا: يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا:

(خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است، هر كس آنها را ادا كند حد آن تامين شده، ماه مبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج را هر كس (يكبار) بجا آورد همان حد آن است، جز ذكر الله كه خداوند به مقدار قليل آن راضى نشده و براى كثير آن نيز حدى قائل نگرديده، سپس به عنوان شاهد اين سخن آيه( يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا... )

را تلاوت فرمود.

امام صادق (عليه‌السلام ) در ذيل همين روايت از پدرش امام باقر (عليه‌السلام ) نقل مى كند كه او كثير الذكر بود، هر وقت با او راه مى رفتم ذكر خدا مى گفت، و به هنگام غذا خوردن نيز به ذكر خدا مشغول بود، حتى هنگامى كه با مردم سخن مى گفت از ذكر خدا غافل نمى شد...

و سرانجام با اين جمله پر معنى حديث فوق پايان مى گيرد: و البيت الذى يقراء فيه القرآن، و يذكر الله عز و جل فيه تكثر بركته، و تحضره الملائكة، و تهجر منه الشياطين، و يضى ء لاهل السماء كما يضى ء الكوكب الدرى لاهل الارض: (خانه اى كه در آن تلاوت قرآن شود، و ياد خدا گردد، بركتش افزون خواهد شد، فرشتگان در آن حضور مى يابند، و شياطين از آن فرار مى كنند، و براى اهل آسمانها مى درخشد همانگونه كه ستاره درخشان براى اهل زمين (اما به عكس خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست بركاتش كم خواهد بود، فرشتگان از آن هجرت مى كنند و شياطين در آن حضور دائم دارند).

اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه در حديثى ياد خدا معادل تمام خير دنيا و آخرت شمرده شده است چنانكه از رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده: من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطى خير الدنيا و الاخرة: (آن كس كه خدا زبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است خير دنيا و آخرت به او داده شده است ).

روايات در اهميت ياد خدا آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم همه آنها را در اينجا بياوريم از وضع كتاب بيرون خواهيم رفت، اين سخن را با حديث كوتاه و پر معنى ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: من

( اكثر ذكر الله عز و جل اظله الله فى جنته ) : هر كس بسيار ياد خدا كند خدا او را در سايه لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد)!.

(كسانى كه بخواهند آگاهى بيشترى در اين زمينه پيدا كنند به جلد دوم اصول كافى ابوابى كه در باره ذكر الله است مراجعه نمايند، بخصوص بابى كه مى گويد: بسيارى از آفات و بلاها و مصائب دامن كسانى را كه ذكر خدا مى گويند نميگيرد).

تاكيد بر اين مطلب را لازم نميدانيم كه اينهمه بركات و خيرات مسلما مربوط به ذكر لفظى و حركت زبان كه خالى از فكر و انديشه و عمل باشد نيست، بلكه هدف ذكرى است كه سرچشمه فكر گردد، همان فكرى كه بازتاب گستردهاش در اعمال انسان آشكار شود. چنانكه در روايات به اين معنى تصريح مى كند.

۲ - توضيحى در باره (لقاء الله )

گفتيم كه اين تعبير در قرآن مجيد معمولا اشاره به قيامت است و از آنجا كه ملاقات حسى در مورد پروردگار مفهوم ندارد، چرا كه او نه جسم است و نه داراى عوارض جسم، بعضى از مفسران ناچار شده اند به اصطلاح مضافى در اينجا در تقدير بگيرند و بگويند منظور (لقاء ثواب الله ) يا (ملاقات فرشتگان خدا) است.

اما (لقاء) را مى توان در اينجا به معنى لقاى حقيقى و با چشم دل گرفت چرا كه در قيامت حجابها كنار ميرود و عظمت خدا و آيات او از هر زمان روشنتر جلوه مى كند، انسان به مقام شهود باطنى و ديد قلبى مى رسد و هر كس به مقدار معرفت و عمل صالحش به مرحله عاليترى از اين شهود نائل ميگردد.

فخر رازى در تفسيرش در اينجا بيان جالب ديگرى دارد كه با آنچه گفتيم قابل جمع است، او مى گويد: انسان در اين دنيا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش غالبا از خدا غافل مى شود، ولى در قيامت كه همه اين شواغل فكرى بر طرف ميگردد انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار عالم مى شود و اين است معنى لقاء الله.

ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه گفتار بعضى از مفسران كه اين تعبير را اشاره به لحظه مرگ و ملاقات با فرشته مرگ دانستهاند نه مناسب آيات مورد بحث است و نه تعبيرات مشابه آن در آيات ديگر قرآن، به خصوص كه ضمير مفعولى در جمله يلقونه به صورت مفرد آمده كه اشاره به ذات پاك خدا است، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح جمعند و كلمه ملائكة در آيه قبل نيز به صورت جمع آمده است (مگر اينكه كلمهاى در تقدير گرفته شود).

۳ - پاداشهاى مؤ منان هم اكنون آماده است!

جمله اعدلهم اجرا كريما كه نشان مى دهد هم اكنون بهشت و نعمتهايش آفريده شده و در انتظار مؤ منان است اين سؤ ال را ممكن است برانگيزد كه آماده ساختن در مورد كسانى شايسته است كه قدرتشان محدود باشد و گاه نتوانند به هنگام نياز آنچه را مى خواهند فراهم سازند، ولى در برابر قدرت نامحدود پروردگار كه هر لحظه چيزى را اراده كند فرمان مى دهد موجود شو! آن نيز فورا موجود مى شودچنين نيازى احساس نميگردد، پس تكيه روى آماده سازى در اين آيه و ساير آيات قرآن براى چه منظورى است؟!

اما توجه به يك نكته، مشكل را حل مى كند و آن اينكه: آماده ساختن چيزى هميشه براى محدود بودن قدرت نيست، بلكه گاه براى دلگرمى و اطمينان خاطر بيشتر، و گاه براى احترام و اكرام فزونتر ميباشد، لذا اگر ما مهمانى را دعوت كنيم و از مدتى قبل مشغول آماده ساختن وسائل پذيرائى او باشيم احترام و اهميت بيشترى براى او قائل شده ايم، به عكس اگر در همان روز و همان ساعت ورودش دست به كار تهيه وسائل پذيرائى شويم اين خود يكنوع بى اعتنائى و كم احترامى محسوب مى شود.

در عين حال اين سخن مانع از آن نخواهد بود كه هر قدر افراد با ايمان تلاش و كوشش بيشترى در خودسازى و معرفت و پاكى عمل كنند پاداشهاى آماده شده الهى تكامل بيشترى پيدا كند و به موازات آن به سوى كمال پيش رود.

آيه (۴۵) تا (۴۸) و ترجمه

( يا أيها النبى انا أرسلنك شهدا و مبشرا و نذيرا ) (۴۵)( و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا ) (۴۶)( و بشر المؤ منين باءن لهم من الله فضلا كبيرا ) (۴۷)

( و لا تطع الكفرين و المنفقين و دع أذئهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا ) (۴۸)

ترجمه:

۴۵ - اى پيامبر! ما تو را به عنوان گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده.

۴۶ - و تو را دعوت كننده به سوى الله به فرمان او قرار داديم، و چراغ روشنى بخش.

۴۷ - و مؤ منان را بشارت ده كه براى آنها از سوى خدا فضل و پاداش بزرگى است.

۴۸ - و از كافران و منافقان اطاعت مكن، و به آزارهاى آنها اعتنا منما، بر خدا توكل كن، و همين بس كه خدا حامى و مدافع (تو) باشد.

تفسير:

تو چراغ فروزانى!

در اين آيات روى سخن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم ) است ولى نتيجه آن براى مؤ منان است و به اين ترتيب آيات گذشته را كه پيرامون بخشى از وظايف مؤ منان بحث مى كرد تكميل مى كند.

در دو آيه اول از اين چهار آيه پنج توصيف براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده و در دو آيه ديگر بيان پنج وظيفه است كه همه به يكديگر مربوط و مكمل يكديگر مى باشد.

نخست مى فرمايد: (اى پيامبر ما تو را به عنوان شاهد و گواه فرستاديم )( يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا ) .

او از يكسو گواه اعمال امت است، چرا كه اعمال آنها را مى بيند چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم:( و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ) بگو عمل كنيد خداوند و رسول او و مؤ منان (امامان معصوم ) اعمال شما را مى بينند) (توبه - ۱۰۵) و اين آگاهى از طريق مساله عرض اعمال امت بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امامان (عليهم‌السلام ) تحقق مى پذيرد كه شرح آن ذيل همان آيه (جلد هشتم صفحه ۱۲۴) آمده است.

و از سوى ديگر شاهد و گواه بر انبياى پيشين است كه آنها خود گواه امت خويش بودند( فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا ) : (حال آنها چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه بر اعمال اينها قرار خواهيم داد) (نساء۴۱).

و از سوى سوم وجود تو با اوصاف و اخلاقت با برنامه هاى سازنده ات با سوابق درخشانت و با عملكردت شاهد و گواه بر حقانيت مكتبت، و شاهد و گواه بر عظمت و قدرت پروردگار است.

سپس به توصيف دوم و سوم پرداخته مى فرمايد: (ما تو را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم )( و مبشرا و نذيرا ) .

بشارت دهنده نيكوكاران به پاداش بى پايان پروردگار، به سلامت و سعادت جاودان، به پيروزى و موفقيت پر افتخار.

و انذار كننده كافران و منافقان از عذاب دردناك الهى، از خسارت تمام سرمايه هاى وجودى، و از سقوط در دامان بدبختى در دنيا و آخرت.

و همانگونه كه قبلا هم گفته ايم بشارت و انذار همه جا بايد تواءم با هم و متعادل با يكديگر باشد چرا كه نيمى از وجود انسان را علاقه جلب منفعت و نيم ديگرى را دفع مضرت تشكيل مى دهد، (بشارت ) انگيزه بخش اول است و (انذار) انگيزه بخش دوم، و آنها كه در برنامه هاى خود تنها روى يك قسمت تكيه مى كنند انسان را به حقيقت نشناخته اند و انگيزه هاى حركت او را مورد توجه قرار نداده اند.

آيه بعد به چهارمين و پنجمين وصف پيامبر اشاره كرده مى گويد: (ما تو را دعوت كننده به سوى الله به فرمان او قرار داديم، و هم چراغ روشنى بخش )( و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

۱ - مقام (شهود) و گواه بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قبل از همه اوصاف او ذكر شده چرا كه اين مقام، نياز به مقدمه اى جز وجود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و رسالت او ندارد و همينكه به اين مقام منصوب گشت شاهد بودن او از تمام جهاتى كه در بالا گفتيم مسلم مى شود، ولى مقام بشارت و انذار برنامه هائى است كه بعد از آن تحقق مى يابد.

۲ - دعوت به سوى خداوند مرحله اى است بعد از بشارت و انذار، چرا كه بشارت و انذار وسيله اى است براى آماده ساختن افراد به منظور پذيرش حق، هنگامى كه از طريق تشويق و تهديد آمادگى پذيرش حاصل شد، دعوت به سوى خداوند شروع مى شود، تنها در اينجا است كه دعوت مؤ ثر خواهد افتاد.

۳ - با اينكه همه كارهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به اذن و فرمان خدا است در اينجا تنها برنامه دعوت مقيد به اذن پروردگار شده، و اين به خاطر آن است كه مشكلترين و مهمترين كار پيامبران همان دعوت به سوى خدا است چرا كه بايد مردم را در مسيرى بر خلاف هوسها و شهوات سير دهد و در اين مرحله بايد اذن و فرمان و يارى خدا باشد تا به انجام رسد، ضمنا روشن شود كه پيامبر از خود چيزى ندارد و آنچه مى گويد به اذن خدا است.

۴ - سراج منير بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با توجه به اينكه سراج به معنى چراغ و منير به معنى نورافشان است اشاره به معجزات و دلائل حقانيت و نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است، او چراغ روشنى است كه خودش گواه خويش است، تاريكيها و ظلمات را مى زدايد، و چشمها و دلها را به سوى خود متوجه مى كند، و همانگونه كه آفتاب آمد دليل آفتاب وجود او نيز دليل حقانيت او است.

قابل توجه اينكه در قرآن مجيد چهار بار واژه (سراج ) آمده كه در سه مورد به معنى (خورشيد) است، از جمله در سوره نوح آيه ۱۶ مى فرمايد:( و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا ) : (خداوند ماه را نور آسمانها و خورشيد چراغ فروزنده آن قرار داد).

گفتيم (سراج ) در اصل به معنى چراغ است كه در سابق با استفاده از فتيله و (روغن قابل اشتعال ) و امروز با نيروى برق و مانند آن منبع نور و روشنائى است، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) اين كلمه تدريجا به هر منبع نور و روشنائى اطلاق شده است. و اطلاق آن به خورشيد به خاطر آن است كه نور آن از درونش مى جوشد، و همچون ماه اكتساب نور از منبع ديگرى نمى كند.

وجود پيامبر همچون خورشيد تابانى است كه ظلمتهاى جهل و شرك و كفر را از افق آسمان روح انسانها مى زدايد ولى همانگونه كه نابينايان از نور آفتاب استفاده نمى كنند و خفاشانى كه چشمشان توانائى ديدن اين نور را ندارد خود را از آن پنهان مى دارند، كوردلان لجوج نيز از اين نور هرگز استفاده نكرده و نمى كنند، و ابوجهل ها دست در گوش مى كردند كه آهنگ قرآن او را نشنوند.

هميشه ظلمت و تاريكى مايه اضطراب و وحشت است و نور سبب آرامش، دزدان از تاريكى شب استفاده مى كنند، و حيوانات درنده بيابان غالبا در تاريكى شب از لانه خود بيرون مى آيند.

تاريكى مايه پراكندگى است، و نور سبب جمعيت و اجتماع است، به همين دليل اگر چراغى را در يك شب تاريك در ميان بيابانى روشن كنيم در مدت كوتاهى انواع حشرات دور آن جمع مى شوند.

روشنائى و نورمايه نمو درختان، پرورش گلها، رسيدن ميوه ها، و خلاصه تمام فعاليتهاى حياتى است، و تشبيه وجود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به يك منبع نور همه اين مفاهيم را در ذهن تداعى مى كند.

وجود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مايه آرامش، و فرار دزدان دين و ايمان، و گرگان بيرحم ستمگر جامعه ها، و موجب جمعيت خاطر، و پرورش و نمو روح ايمان و اخلاق، و خلاصه مايه حيات و جنبش و حركت است، و تاريخ زندگى او شاهد و گواه زنده اين موضوع است.

گفتيم در دو آيه ديگر از آيات مورد بحث بيان پنج وظيفه از وظائف مهم پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به دنبال بيان اوصاف پنجگانه او است نخست مى فرمايد: (به مؤ منان بشارت ده كه براى آنها از سوى خدا فضل و پاداش بزرگى است )( و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا ) .

اشاره به اينكه مساله (تبشير) پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تنها محدود به پاداش اعمال نيك مؤ منان نمى شود، بلكه خداوند آنقدر از فضل خود به آنها مى بخشد كه موازنه ميان عمل و پاداش را به كلى بر هم ميزند، چنانكه آيات ديگر قرآن شاهد گوياى اين مدعا است.

در يك جا مى فرمايد:( من جاء بالحسنة فله عشر امثالها ) : (كسى كه كار نيكى كند ده برابر به او پاداش داده مى شود) (انعام - ۱۶۰).

در جاى ديگر مى گويد:( مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماءة حبة و الله يضاعف لمن يشاء ) (بقره ۲۶۱) كه بر طبق آن گاه پاداش انفاق هفتصد برابر، و گاه بيش از هزاران برابر خواهد بود.

و گاه از اين هم فراتر مى رود و مى گويد:( فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) : (هيچكس نمى داند چه پاداشهائى كه موجب روشنائى چشمها است براى او پنهان داشته شده (الم سجده - ۱۷).

به اين ترتيب ابعاد فضل كبير الهى را از آنچه در وهم و تصور بگنجد دورتر و فراتر مى برد.

بعد از آن به دستور دوم و سوم پرداخته مى گويد: (از كافران و منافقان اطاعت مكن )( و لا تطع الكافرين المنافقين ) .

بدون شك رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هرگز اطاعتى از كافران و منافقان نداشت، اما اهميت موضوع به قدرى است كه به عنوان تاكيد براى شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هشدار و سرمشقى براى ديگران، روى اين موضوع مخصوصا تكيه كند، چه اينكه از خطرات مهمى كه بر سر راه رهبران راستين قرار دارد به سازش و تسليم كشيدن در اثناء مسير است كه گاه از طريق تهديد، و گاه از طريق دادن امتيازات، زمينه هاى آن فراهم مى شود، تا آنجا كه گاهى انسان به اشتباه مى افتد و گمان مى كند راه وصول به هدف تن دادن به چنين سازش و تسليمى است، همان سازش و تسليمى كه نتيجه اش عقيم ماندن همه تلاشها و كوششها و خنثى شدن همه مجاهدات است.

تاريخ اسلام نشان مى دهد كه بارها كافران و يا گروههائى از منافقان كوشيدند پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به چنين موضعى بكشانند، گاه پيشنهاد كردند كه نام بتها را به بدى نبرد و از آنها انتقاد نكند، و گاه گفتند اجازه ده يكسال معبود تو را بپرستيم و يكسال هم تو معبودان ما را پرستش كن و گاه مى گفتند به ما مهلت ده تا يكسال ديگر به برنامه هاى خود ادامه دهيم و بعد ايمان بياوريم، گاه پيشنهاد كردند تهيدستان و مؤ منان فقير را از گرد خود دور كن تا ما ثروتمندان متنفذ با تو همصدا شويم، و گاه اعلام آمادگى براى دادن امتيازات مالى و پست و مقام حساس و زنان زيبا و مانند آن كردند!

مسلم است همه اينها دامهاى خطرناكى بود بر سر راه پيشرفت سريع اسلام و ريشه كن شدن كفر و نفاق، و اگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر يكى از اين پيشنهادها انعطاف و نرمشى به خرج مى داد پايه هاى انقلاب اسلامى فرو مى ريخت و تلاشها هرگز به نتيجه نمى رسيد.

سپس در چهارمين و پنجمين دستور چنين مى گويد: اعتنائى به آزارهاى آنها مكن، بر خدا توكل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است( و دع اذاهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا ) .

اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آنها براى تسليم ساختن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را سخت در فشار قرار داده بودند، و انواع آزارها چه از طريق زخم زبان و بدگوئى و جسارت، و چه از طريق آزار بدنى، و چه محاصره اقتصادى نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، البته در دوران مكه به صورتى، و در دوران مدينه به صورت ديگر، زيرا اذى واژهاى است كه همه انواع آزار را شامل مى شود.

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (اذى به معنى هر گونه ضررى است كه به يك موجود زنده برسد، چه در جان، يا در جسم، يا وابستگان به او، خواه دنيوى يا اخروى ).

البته اين كلمه گاه در آيات قرآن در خصوص ايذاء زبانى به كار رفته، مانند آيه ۶۱ سوره توبه( و منهم الذين يؤ ذون النبى و يقولون هو اذن ) : (بعضى از آنها پيامبر را ايذاء مى كنند و مى گويند او آدم خوشباورى است و به حرف هر كس گوش مى دهد).

ولى در آيات ديگر در مورد آزار بدنى نيز به كار رفته، مانند آيه ۱۶ سوره نساء( و اللذان ياتيانها منكم فاذوهما ) : (مردان و زنانى كه اقدام به ارتكاب آن عمل زشت (زنا) مى كنند آنها را آزار دهيد (و حد شرعى را بر آنها جارى نمائيد) ).

تاريخ مى گويد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان نخستين همچون كوه در مقابل انواع آزارها ايستادگى به خرج دادند و هرگز ننگ تسليم و شكست را نپذيرفتند، و سرانجام در اهداف خود پيروز شدند.

دليل اين مقاومت و پيروزى همان توكل بر خدا و اعتماد بر ذات پاك او بود، خدائى كه همه مشكلات در برابر اراده اش سهل و آسان است، و (اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى - نبرد رگى تا نخواهد خداى آرى كافى است كه پشتيبان و پناهگاه انسان چنين خدائى باشد.

از آنچه گفتيم اين حقيقت روشن شد كه محتواى آيه فوق چيزى نيست كه به وسيله نزول حكم جهاد نسخ شده باشد - آنچنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند - بلكه ظاهر اين است كه اين آيات مدتها بعد از حكم جهاد و در رديف حوادث مربوط به سوره احزاب نازل شده، اين حكمى است براى همه اعصار و قرون كه پيشوايان الهى نيروهاى زنده خود را صرف اعتنا به اعمال ايذائى مخالفان نكنند كه اگر اعتنا كنند و نيروهاى فعال خود را صرف مقابله با اين امور نمايند دشمن به هدف خود رسيده، چرا كه او مى خواهد فكر طرف را به خود مشغول دارد و نيروهاى او را از اين طريق به هدر دهد، اينجا است كه بى اعتنائى و فرمان (دع اذاهم ) تنها راه حل است.

اين نيز قابل توجه است كه دستورات پنجگانه فوق كه در دو آيه اخير آمده مكمل يكديگر و مربوط به هم هستند، بشارت دادن به مؤ منان براى جذب نيروهاى با ايمان، عدم سازش و تسليم در مقابل كفار و در برابر منافقان، بى اعتنائى به آزارهاى آنها، و توكل بر خدا مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه راه وصول به مقصد در آن نهفته است و دستور العمل جامعى براى همه رهروان راه حق است.

آيه (7) و (8) و ترجمه

( و اذ أخذنا من النبين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اءخذنا منهم ميثاقا غليظا ) (7)( ليسئل الصادقين عن صدقهم و اعد للكافرين عذابا أليما ) (8)

ترجمه:

7 - به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، و از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسئوليت تبليغ و رسالت و رهبرى كوتاهى نكنند).

8 - تا خدا از صدق راستگويان سؤ ال كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است.

تفسير:

پيمان محكم الهى

از آنجا كه در آيات گذشته اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تحت عنوان (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) بيان شد، آيات مورد بحث وظائف سنگين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و سائر پيامبران بزرگ را بيان مى كند، زيرا مى دانيم همواره اختيارات تواءم با مسؤ ليتها است، و هر جا (حقى ) وجود دارد تكليفى در مقابل آن نيز هست كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، بنابر اين اگر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حق وسيعى دارد تكليف و مسئوليت سنگينى نيز در برابر آن قرار داده شده

نخست مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و همچنين از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، آرى از همه آنها پيمان شديد و محكمى گرفتيم )( و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا ) .

به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مساله ميثاق مطرح مى كند، سپس از پنج پيامبر اولواالعزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص ‍ پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است، و بعد از او چهار پيامبر اولواالعزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ) (عليهم‌السلام ) ذكر شده اند.

اين نشان مى دهد كه پيمان مزبور پيمانى همگانى بوده كه از تمام انبياء گرفته شده، هر چند پيامبران اولواالعزم به طور مؤ كدترى در برابر اين پيمان متعهد بوده اند، پيمانى كه با جمله اخذنا منهم ميثاقا غليظا تاكيد فوق العاده آن بيان شده است

مهم اين است بدانيم اين چه پيمان مؤ كدى بوده كه پيامبران همه زير بار آن هستند، در اينجا مفسران سخنان گوناگونى دارند كه مى توان گفت همه آنها شاخه هاى مختلف يك اصل كلى است، و آن ادا كردن مسؤ ليت تبليغ و رسالت و رهبرى و هدايت مردم در تمام زمينه ها و ابعاد است.

آنها موظف بودند همه انسانها را قبل از هر چيز به سوى توحيد دعوت كنند.

و نيز موظف بودند يكديگر را تاييد نمايند، و پيامبران پيشين امتهاى خود را براى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند، همانگونه كه پيامبران بعد دعوت پيامبران پيشين را تصديق و تاكيد نمايند.

خلاصه، دعوت همه به يك سو باشد و همگى يك حقيقت را تبليغ كنند، و امتها را زير پرچم واحدى گرد آورند.

شاهد اين سخن را در سائر آيات قرآن نيز مى توان يافت، در آيه 81 سوره آل عمران مى خوانيم:( و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤ منن به و لتنصرنه قال أقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين ) :

((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند پيمان مؤ كد از پيامبران (و پيروان آنها) گرفت كه هر گاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شما است تصديق مى كند به او ايمان بياوريد، و او را يارى كنيد، سپس (خداوند) به آنها گفت: آيا اقرار به اين موضوع داريد؟ و پيمان مؤ كد بر آن بسته ايد؟ گفتند (آرى ) اقرار داريم، (خداوند به آنها) فرمود: (بر اين پيمان مقدس ) گواه باشيد من هم با شما گواهم )!

نظير همين معنى در آيه 187 سوره آل عمران نيز آمده است و در آن صريحا مى گويد خداوند از اهل كتاب پيمان گرفته بود كه آيات الهى را براى مردم تبيين كنند، و هرگز آن را كتمان ننمايند.

به اين ترتيب خداوند هم از پيامبران پيمان مؤ كد گرفته كه مردم را دعوت به توحيد الله و توحيد آئين حق و اديان آسمانى نمايند و هم از علماى اهل كتاب كه آنان نيز تا آنجا كه در توان دارند در تبيين آئين الهى بكوشند و از كتمان بپرهيزند.

آيه بعد هدف از بعثت انبياء و پيمان مؤ كدى را كه از آنها گرفته شده است چنين بيان مى كند: (هدف اين است كه خداوند از صدق راستگويان پرسش كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است )( ليسئل الصادقين عن صدقهم و اعد للكافرين عذابا اليما ) .

در اينكه منظور از (صادقين ) در اينجا چه كسانى هستند؟ و اين سؤ ال چه سؤ الى است؟ مفسران تفسيرهاى فراوانى دارند، اما آنچه هماهنگ با آيات اين سوره و آيات ديگر قرآن به نظر مى رسد، اين است كه منظور مؤ منانى است كه صدق ادعاى خود را در عمل اثبات كرده اند، و به تعبير ديگر از ميدان آزمايش و امتحان الهى سرفراز به در آمده اند.

شاهد اين سخن اينكه:

اولا (صادقين ) در اينجا در مقابل (كافرين ) قرار گرفته و از قرينه مقابله اين معنى به خوبى استفاده مى شود.

ثانيا - در آيه 23 همين سوره (احزاب ) چنين مى خوانيم:( من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) : (گروهى از مؤ منان كسانى هستند كه در عهد و پيمانى كه با خدا بسته اند صادقند و بر سر پيمان خود ايستادند) بلا فاصله در آيه 24 مى فرمايد:( ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ) : (هدف اين است كه صادقين را در برابر صدقشان پاداش دهد، و منافقين را هرگاه بخواهد عذاب كند و يا توبه آنها را بپذيرد.

ثالثا در آيه 15 حجرات و 8 حشر (صادقين ) به خوبى معرفى شده اند در حجرات چنين مى خوانيم:( انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون ) : (مؤ منان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و با مال و جان در راه خدا جهاد كرده اند، اينها صادقين هستند).

و در سوره حشر مى فرمايد:( للفقرأ المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ) : (غنائمى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد متعلق به فقراى

مهاجرين است همانها كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شدند، در حالى كه خواستار فضل پروردگار و رضاى او بودند، همانها كه خدا و رسولش را يارى مى كنند، آنها صادقين هستند).

به اين ترتيب روشن است كه منظور از صادقين كسانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آئين خدا، و جهاد و ايستادگى در برابر مشكلات، و بذل جان و مال، صداقت و راستگوئى خود را به ثبوت رسانده اند.

اما اينكه منظور از (سؤ ال كردن از صدق صادقين ) چيست؟ با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است، منظور اين است كه آيا در اعمال خود اخلاص نيت و صدق ادعاى خويش را به ثبوت مى رسانند يا نه؟ در انفاق، در جهاد، در شكيبائى در برابر مشكلات و مخصوصا سختيهاى ميدان جنگ.

اين سؤ ال در كجا صورت مى گيرد؟ ظاهر آيه اين است كه در قيامت در دادگاه عدل پروردگار، آيات متعددى از قرآن نيز از تحقق چنين سؤ الى در قيامت به طور كلى خبر مى دهد، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه سؤ ال، جنبه سؤ ال عملى داشته باشد، و در دنيا صورت گيرد، چرا كه با بعثت انبياء همه مدعيان ايمان در زير سؤ ال قرار مى گيرند، و عمل آنها پاسخى است به اين سؤ ال كه آيا در دعوى خود صادق هستند؟!

آيه (9) تا (11) و ترجمه

( ياايها الذين امنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جأتكم جنود فأرسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها و كان الله بما تعملون بصيرا ) (9)( اذ جأوكم من فوقكم و من أسفل منكم و اذ زاغت الا بصر و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا ) (10)( هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا ) (11)

ترجمه:

9 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است.

10 - به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين (شهر) شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد!

11 - در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند.

تفسير:

آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب

اين آيات و چندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد مؤ منان و منافقان و امتحان صدق گفتار آنها در عمل - كه در آيات گذشته از آن بحث شد - سخن مى گويد.

اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام، يعنى جنگ احزاب، بحث مى كند، جنگى كه در حقيقت نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمين بر هم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزيهاى بزرگ آينده، و در حقيقت كمر دشمنان در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند

جنگ (احزاب ) چنانكه از نامش پيدا است مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آئين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.

نخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود (بنى نضير) روشن شد كه به مكه آمدند و طايفه (قريش ) را به جنگ با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان مى ايستند، سپس به سراغ قبيله (غطفان ) رفتند، و آنها را نيز آماده كارزار كردند.

اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيله (بنى اسد) و (بنى سليم )، نيز دعوت كردند، و چون همگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به قتل برسانند، مسلمين را در هم بكوبند، مدينه را غارت كنند، و چراغ اسلام را خاموش سازند.

مسلمانان كه خود را در برابر اين گروه عظيم ديدند به فرمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به شور نشستند و قبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى، اطراف مدينه را خندقى كندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور كند و شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد (و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ، جنگ خندق است ).

لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت، جانها به لب رسيده بود، منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند، جمعيت انبوه دشمن و كمى لشگريان اسلام در مقابل آنها (تعداد لشكر كفر را ده هزار، و لشكر اسلام را سه هزار نفر نوشتهاند) و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى و فراهم كردن وسائل لازم، آينده سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى ساخت.

ولى خدا مى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد، صف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد، توطئه گران را افشا كند، و مسلمانان راستين را سخت در بوته آزمايش قرار دهد.

سرانجام اين غزوه - چنانكه شرح آن خواهد آمد - به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت، خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت، رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند، و نيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان فرستاد.

قدرت نمائيهاى شگرفى همچون قدرتنمائى امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در برابر عمرو بن عبدود بر آن افزوده شد، و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

آيات هفده گانه فوق نازل شد و با تحليلهاى كوبنده و افشاگرانه خود به عاليترين وجه از اين حادثه مهم براى پيروزى نهائى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.

اين دورنمائى بود از جنگ احزاب كه در سال پنجم هجرى واقع شد.

از اينجا به سراغ تفسير آيات مى رويم و ساير جزئيات اين غزوه را به بحث نكات وا مى گذاريم.

قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند سپس در 16 آيه ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد.

مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت بزرگ خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند) (يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود).

(ولى ما باد و طوفانى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد، و به اين وسيله آنها را در هم كوبيديم )( فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها ) .

(و خداوند به تمام كارهائى كه انجام مى دهيد (و كارهائى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند) بصير و بينا است )( و كان الله بما تعملون بصيرا ) .

در اينجا چند مطلب قابل دقت است:

1 - تعبير به اذكروا نشان مى دهد كه اين آيات بعد از پايان جنگ و گذشتن مقدارى از زمان كه به مسلمانان اجازه داد آنچه را ديده بودند در فكر خود مورد تحليل قرار دهند نازل گرديد تا تاثير عميقترى بخشد.

2 - تعبير به جنود اشاره به احزاب مختلف جاهلى (مانند قريش، غطفان بنى سليم، و بنى اسد، و بنى فزاره و بنى اشجع و بنى مرة ) و طايفه يهود داخل مدينه است.

3 - منظور از جنودا لم تروها كه به يارى مسلمانان آمدند همان

فرشتگانى است كه يارى آنها نسبت به مؤ منان در غزوه بدر نيز صريحا در قرآن مجيد آمده است ولى همانگونه كه در ذيل آيه 9 سوره انفال بيان كرديم دليلى در دست نيست كه فرشتگان، اين جنود الهى نا پيدا، رسما وارد ميدان و مشغول جنگ شده باشند، بلكه قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها براى تقويت روحيه مؤ منان و دلگرمى آنان نازل گشته اند.

آيه بعد كه ترسيمى از وضع بحرانى جنگ احزاب، و قدرت عظيم جنگى دشمنان، و نگرانى شديد بسيارى از مسلمانان است چنين مى گويد: (به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين شهر شما وارد شدند (و مدينه را در محاصره خود قرار دادند) و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد)!( اذ جائوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا ) .

بسيارى از مفسران كلمه (فوق ) را در اين آيه اشاره به جانب شرق مدينه مى دانند كه قبيله (غطفان ) از آنجا وارد شدند و (اسفل ) را اشاره به غرب كه قبيله قريش و همراهان آنها از آنجا ورود كردند.

البته با توجه به اينكه مكه درست در جنوب مدينه واقع شده، قبائل مشركين مكه بايد از جنوب آمده باشند، ولى شايد وضع جاده و مدخل مدينه چنان بوده كه آنها كمى شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره اين شهر از سوى دشمنان مختلف اسلام است

جمله (زاغت الابصار) با توجه به اينكه (زاغت ) از ماده (زيغ ) به معنى تمايل به يكسو است اشاره به حالتى است كه انسان به هنگام ترس و وحشت شديد پيدا مى كند كه چشمان او به يك سمت منحرف، و روى نقطه معينى ثابت و خيره مى شود.

جمله (بلغت القلوب الحناجر) (قلبها به گلوگاه رسيده بود) كنايه جالبى است شبيه آنچه در زبان فارسى داريم كه مى گوئيم (جانش به لب رسيد) و گرنه هرگز، قلب به معنى عضو مخصوص مركز پخش خون از جاى خود حركت نمى كند و هيچگاه به گلوگاه نمى رسد.

جمله (و تظنون بالله الظنونا) اشاره به اين است كه در اين حالت، گمانهاى ناجورى براى جمعى از مسلمانان پيدا شده بود، چرا كه هنوز از نظر نيروى ايمان به مرحله كمال نرسيده بودند، اينها همان كسانى بودند كه در آيه بعد مى گويد: شديدا متزلزل شدند.

شايد بعضى فكر مى كردند ما سرانجام شكست خواهيم خورد، و ارتش دشمن با اين قدرت و قوت پيروز مى شود، روزهاى آخر عمر اسلام فرا رسيده است و وعده هاى پيامبر در زمينه پيروزى مطلقا تحقق نخواهد يافت!

البته اين افكار نه به صورت يك عقيده كه به صورت يك وسوسه در اعماق دلهاى بعضى پيدا شده بود، اين شبيه همانست كه در جنگ احد، قرآن مجيد از آن ياد كرده مى گويد:( و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية ) : (گروهى از شما در آن لحظات بحرانى جنگ، تنها به فكر جان خود بودند و گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت داشتند)! (سوره آل عمران آيه 154).

البته مخاطب در آيه مورد بحث مسلما مؤ منانند، و جمله يا ايها الذين آمنوا در آيه قبل دليل روشنى بر اين معنى است، و كسانى كه مخاطب را منافقان دانسته اند گويا به اين نكته توجه نكرده اند و يا پنداشته اند كه اين قبيل گمانها با ايمان و اسلام سازگار نيست در حالى كه بروز اين قبيل افكار در حد يك وسوسه آنهم در شرائط بسيار سخت و بحرانى، براى افراد ضعيف الايمان و تازه مسلمان يك امر طبيعى است!.

اينجا بود كه كوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنانكه در آيه بعد مى گويد: (در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند)( هنالك ابتلى المؤمنون و زلزلوا زلزالا شديدا ) .

طبيعى است هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود، جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمى ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود، بسيار ديده ايم افرادى كه ناراحتى فكرى دارند در همان جاى خود كه نشسته اند مرتبا تكان مى خورند، دست بر دست مى مالند، و اضطراب خود را در حركات خود كاملا مشخص مى نمايند.

يكى از شواهد اين وحشت شديد اين بود كه نقل كرده اند پنج قهرمان معروف عرب كه عمرو بن عبدود سرآمد آنها بود لباس جنگ پوشيده و با غرور خاصى به ميدان آمدند و هل من مبارز گفتند، مخصوصا (عمرو بن عبدود) رجز مى خواند و بهشت و آخرت را به مسخره گرفته بود، و مى گفت: (مگر نمى گوئيد مقتولين شما در بهشت خواهند بود؟ آيا كسى از شما شوق ديدار بهشت در سر ندارد)؟! ولى در برابر نعره هاى او سكوت بر لشكر حكمفرما بود، و كسى جرات مقابله را نداشت، جز على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) كه به مقابله برخاست و پيروزى بزرگى نصيب مسلمانان نمود كه در بحث نكات مشروحا خواهد آمد.

آرى فولاد را در كوره داغ مى برند تا آبديده شود، مسلمانان نخستين نيز بايد در كوره حوادث سخت، مخصوصا غزواتى همچون غزوه احزاب، قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند.


14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28