تفسیر نمونه جلد ۱۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25383
دانلود: 2090


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25383 / دانلود: 2090
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 17

نویسنده:
فارسی

آيه (6) تا (9) و ترجمه

( ذلك علم الغيب و الشهدة العزيز الرحيم ) (6)( الذى أحسن كل شى ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ) (7)( ثم جعل نسله من سللة من ماء مهين ) (8)( ثم سوئه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الا بصر و الا فدة قليلا ما تشكرون ) (9)

ترجمه:

6 - او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است، و شكست ناپذير و مهربان است.

7 - او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد.

8 - سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد.

9 - بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مى آوريد!.

تفسير:

مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان

آيات مورد بحث نخست اشاره و تاكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت كه در چهار مرحله خلاصه مى شد (توحيد خالقيت، حاكميت ولايت و ربوبيت ) مى فرمايد: (كسى كه با اين صفات گفته شد او است خداوندى كه از نهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و مهربان است )( ذلك عالم الغيب و الشهادة العزيز الرحيم ) .

بديهى است كسى كه مى خواهد تدبير امور آسمان و زمين كند، و حاكم بر آنها باشد، و عهده دار مقام ولايت و شفاعت و خلاقيت باشد، بايد از همه چيز، از پنهان و آشكار آگاه باشد كه بدون آگاهى و علم گسترده هيچيك از اين امور امكان پذير نيست.

در عين حال چنين كسى بايد (عزيز)، (قدرتمند و شكست ناپذير) باشد تا بتواند اين كارهاى مهم را انجام دهد.

ولى عزت و قدرتى نه تواءم با خشونت، بلكه تواءم با رحيميت و لطف!

آيه بعد اشاره اى به نظام احسن آفرينش به طور عموم، و سرآغازى براى بيان خلقت انسان و مراحل تكامل او به طور خصوص است، مى فرمايد: (او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد)( الذى احسن كل شى ء خلقه ) .

و به هر چيز آنچه نياز داشت داد، و به تعبير ديگر بناى كاخ عظيم خلقت را بر (نظام احسن ) يعنى بر چنان نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد.

در ميان همه موجودات پيوند و هماهنگى آفريد، و به هر كدام آنچه را با زبانحال مى خواستند عطا فرمود.

اگر به وجود يك انسان نگاه كنيم و هر يك از دستگاههاى بدن او را در نظر بگيريم مى بينيم از نظر ساختمان، حجم، وضع سلولها، طرز كار آنها، درست آن گونه آفريده شده است كه بتواند وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد، و در عين حال آنچنان ارتباط در ميان اعضاء قرار داده كه همه بدون استثناء روى يكديگر تاثير دارند، و از يكديگر متاثر مى شوند.

و درست همين معنى در جهان بزرگ با مخلوقات بسيار متنوع، مخصوصا در جهان موجودات زنده با آن سازمانهاى بسيار متفاوت، حاكم است.

خلاصه:

دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد

به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن داد

آرى او است كه انواع عطرهاى دل انگيز را به گلهاى گوناگون مى بخشد و او است كه به خاك و گل روح و جان مى دهد و از آن انسانى آزاده و باهوش مى سازد و نيز از همين خاك تيره گاه انواع گلها، گاه انسان، و گاه انواع موجودات ديگر مى آفريند، و حتى خود خاك نيز در حد خود آنچه را بايد داشته باشد دارا است.

نظير اين سخن همان است كه در آيه 50 سوره طه از قول موسى و هارون مى خوانيم: ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى: (پروردگار ما همان كس است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، و سپس او را در تمام مراحل وجود رهبرى كرد).

در اينجا سؤ الى در مورد آفرينش شرور و آفات و چگونگى سازش آن با (نظام احسن جهان ) مطرح مى شود كه در بحث نكات به خواست خدا مورد بررسى قرار خواهيم داد.

قرآن سپس با ذكر اين مقدمه (آفاقى ) وارد بحث انفسى مى شود و همانگونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخه توحيد سخن گفت در اينجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: (خداوند آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد) (و بداء خلق الانسان من طين ).

تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد كه آنچنان مخلوق برجستهاى را از چنين موجود ساده و كم ارزشى آفريده و آن (دل آويز) نقش را از (ماء وطينى ) خلق كرده.

و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت.

پيدا است اين آيه سخن از آفرينش (آدم ) مى گويد، نه همه انسانها، چرا كه ادامه نسل او در آيه بعد مطرح است، و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان و نفى فرضيه تحول انواع( لااقل در مورد نوع انسان ) .

گر چه بعضى خواسته اند اين آيه را چنين تفسير كنند كه با فرضيه تكامل انواع نيز مى سازد زيرا آفرينش انسان به انواع پستتر بر مى گردد، و آنها نيز به آب و گل سرانجام منتهى مى شود.

ولى ظاهر تعبير آيه اين است كه ميان آدم و گل انواع ديگرى - آنهم انواعى بى شمار - از موجودات زنده فاصله نبوده، بلكه آفرينش ‍ انسان بدون واسطه از گل صورت گرفته است.

البته قرآن در مورد انواع ديگر جانداران سخنى به ميان نياورده است.

اين معنى با توجه به آيه 59 سوره آل عمران روشنتر مى شود آنجا كه مى فرمايد:( ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ) : (آفرينش عيسى بدون وجود پدر چيز عجيبى نيست همانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد).

و در سوره حجر آيه 26 مى فرمايد:( و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون ) (ما انسان را از گل خشكيده كه از گل بد بوى آفريده شده بود گرفتيم ).

از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه آفرينش آدم به صورت يك خلقت مستقل، از خاك و گل به وجود آمده است، و مى دانيم فرضيه تحول انواع هرگز به صورت يك مسأله قطعى علمى در نيامده كه به خاطر تضادش با ظهور آيات فوق بخواهيم آنها را طور ديگر تفسير كنيم، و به تعبير ديگر مادام كه قرينه اى روشن

برخلاف ظواهر آيات وجود نداشته باشد بايد آنها را به همان معنى ظاهرش تطبيق كرد و در مورد آفرينش مستقل آدم چنين است.

آيه بعد به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده مى گويد: (سپس خداوند نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر قرار داد)( ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ) .

(جعل ) در اينجا به معنى آفرينش، و (نسل ) به معنى فرزندان و نوهها در تمام مراحل است.

(سلاله ) در اصل به معنى عصاره و فشرده خالص هر چيز است و منظور از آن در اينجا نطفه آدمى است كه در حقيقت عصاره كل وجود او مى باشد و مبدء حيات و منشاء تولد فرزند و ادامه نسل است.

اين آب كه ظاهرا آبى است بى ارزش و بى مقدار از نظر ساختمان و سلولهاى حياتى شناور در آن، و همچنين تركيب مخصوص ‍ مايعى كه سلولها در آن شناورند بسيار ظريف و فوق العاده دقيق و پيچيده است و از نشانه هاى عظمت پروردگار و علم و قدرت او محسوب مى شود و كلمه مهين كه به معنى ضعيف و حقير و ناچيز است اشاره به وضع ظاهرى آن مى باشد و گر نه از اسرار آميزترين موجودات است.

آيه بعد اشاره است به مراحل پيچيده تكامل انسان در عالم رحم، و همچنين مراحلى كه آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود، مى فرمايد: (سپس اندام انسان را موزون ساخت )( ثم سواه ) .

(و از روح خويش در او دميد)!( و نفخ فيه من روحه ) .

(و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد)( و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة ) .

(اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آوريد)( قليلا ما تشكرون ) .

(سواه ) از ماده (تسويه ) به معنى تكميل كردن است، و اين اشاره به مجموع مراحلى است كه انسان از هنگامى كه به صورت نطفه است تا مرحله اى كه تمام اعضاى بدن او آشكار مى گردد طى مى كند و همچنين مراحلى را كه آدم بعد از آفرينش از خاك تا به هنگام نفخ روح پيمود.

تعبير به (نفخ ) (دميدن ) كنايه اى است براى حلول روح در بدن آدمى گوئى تشبيه به هوا و تنفس شده است، هر چند نه اين است و نه آن و اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مى گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است بنابر اين نفخ روح چه معنى دارد؟

در پاسخ مى گوئيم در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يكنوع (حيات نباتى ) است يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حركت كه نشانه (حيات حيوانى ) است و همچنين قوه ادراكات كه نشانه (حيات انسانى ) است در آن خبرى نيست.

اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى ديگر انسانى در آن زنده مى شود، و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مى كند.

اضافه (روح ) به (خدا) به اصطلاح (اضافه تشريفى ) است، يعنى يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد، و بيانگر اين واقعيت است كه انسان گر چه از نظر (بعد مادى ) از (خاك تيره ) و يا (آب بى مقدارى ) است، ولى از نظر بعد معنوى و روحانى حامل روح الهى است.

يكسوى وجود او به خاك منتهى مى شود، و سوى ديگرش به عرش پروردگار و (طرفه معجونى ) است (كز فرشته سرشته و ز حيوان!) و به خاطر داشتن همين دو بعد، قوس صعودى و نزولى و تكامل و انحطاط او فوق العاده وسيع است.

قرآن در آخرين مرحله كه پنجمين مرحله آفرينش انسان محسوب مى شود اشاره به نعمتهاى گوش و چشم و قلب كرده است، البته منظور در اينجا خلقت اين اعضاء نيست چرا كه اين خلقت قبل از نفخ روح صورت مى گيرد، بلكه منظور حس شنوائى و بينائى و درك و خرد است.

و اگر از ميان تمام حواس ظاهر و باطن تنها روى اين سه تكيه كرده، به خاطر اين است كه مهمترين حس ظاهرى انسان كه رابطه نيرومندى ميان او و جهان خارج برقرار مى كند، گوش و چشم است، گوش اصوات را درك مى كند و مخصوصا تعليم و تربيت وسيله آن انجام مى گيرد، و چشم وسيله ديدن جهان خارج و صحنه هاى مختلف اين عالم است.

نيروى عقل و خرد نيز مهمترين حس باطنى انسان و يا به تعبير ديگر حكمران وجود بشر است.

جالب اينكه (افئدة ) جمع (فؤ اد) به معنى قلب است، ولى مفهومى ظريفتر از آن دارد اين كلمه معمولا در جائى گفته مى شود كه (افروختگى ) و (پختگى ) در آن باشد!.

و به اين ترتيب خداوند در اين آيه مهمترين ابزار شناخت را در (ظاهر) و (باطن ) وجود انسان بيان كرده است، چرا كه علوم انسانى يا از طريق تجربه بدست مى آيد و ابزار آن، چشم و گوش است.

يا از طريق (تحليلها و استدلالهاى عقلى ) و وسيله آن، عقل و خرد است كه در قرآن از آن به (افئده ) تعبير شده، حتى دركهائى كه از طريق وحى يا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مى گيرد، باز بوسيله همين (افئده ) مى باشد.

اگر اين ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد يك مشت سنگ و خاك سقوط مى كند، و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث انسانها را به مساله شكرگزارى اين نعمتهاى بزرگ توجه مى دهد و مى گويد: كمتر شكر او را بجا مى آوريد، اشاره به اينكه هر قدر شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آوريد باز كم است!.

نكته:

چگونگى آفرينش آدم از خاك

گرچه در آيات مختلف قرآن گاه سخن از آفرينش انسان از (گل ) است (مانند آيات فوق ) و مانند آنچه در داستان آدم و ابليس در سوره اسراء آيه 61 آمده است( فسجدوا الا ابليس قال أسجد لمن خلقت طينا ) : (همه فرشتگان براى آدم سجده كردند جز ابليس )، گفت: (آيا من براى موجودى سجده كنم كه از گل آفريده شده است؟) (سوره اسراء آيه 61).

و گاه سخن از آفرينش از (آب ) مانند( و جعلنا من الماء كل شى ء حى ) (انبياء - 30).

ولى پيدا است كه همه اينها به يك مطلب باز مى گردد، حتى در آنجا كه سخن از آفرينش آدم از (تراب ) (خاك ) است، مانند( ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ) (آل عمران - 59) زيرا منظور خاك آميخته به آب يعنى گل است.

از اينجا دو نكته روشن مى شود:

1 - آنها كه احتمال داده اند منظور از آفرينش انسان از خاك اين است كه افراد بشر از گياهان - بطور مستقيم يا غير مستقيم - تغذيه مى كنند و گياهان نيز همه از خاكند، درست نيست، چرا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند و آيات مورد بحث به قرينه آيات ديگر قرآن اشاره به آفرينش شخص آدم است كه از خاك آفريده شد.

2 - همه اين آيات، دليلى است بر نفى فرضيه تكامل (لااقل در مورد انسان ) و اينكه نوع بشر كه منتهى به (آدم ) مى شود داراى يك خلقت مستقل است.

و آنها كه گمان كرده اند آيات آفرينش از خاك اشاره به نوع انسان است كه با هزاران واسطه به موجودات تك سلولى باز مى گردد، و آنها نيز طبق فرضيات اخير از لجنهاى كنار اقيانوسها به وجود آمده اند، و اما خود آدم فردى بود كه از ميان نوع بشر برگزيده شد و خلقت مستقلى نداشت، بلكه امتياز او صفات ويژه او بود، به هيچوجه با ظواهر آيات قرآن سازگار نيست.

مجددا تاكيد مى كنيم مساله تحول انواع، يك قانون مسلم علمى نيست، تنها يك فرضيه است، زيرا چيزى كه ريشه آن در مليونها سال قبل نهفته شده و مسلما قابل تجربه و مشاهده حسى نيست نمى تواند در رديف قوانين ثابت علمى در آيد، بلكه فرضيه اى است كه براى توجيه پديده تنوع انواع به وجود آمده و ارزش آن، بيش از اين نيست كه پديده هائى را توجيه تخمينى كند، و مى دانيم فرضيه ها دائما در حال تغيير و دگرگونى هستند و در برابر فرضيه هاى جديد ميدان را خالى مى كنند.

بنابر اين هرگز نمى توان روى آنها در مسائل فلسفى كه نياز به پايه هاى قطعى دارند تكيه كرد.

توضيح مشروح در باره پايه هاى فرضيه تكامل انواع و نارسائيهاى آن را در جلد 11 صفحه 81 به بعد تحت عنوان (قرآن و خلقت انسان ) ذيل آيه 28 سوره حجر بيان كرديم.

در پايان اين بحث ياد آورى اين نكته را لازم مى دانيم كه فرضيه تكامل هيچگونه ارتباطى با مساله (توحيد و خداشناسى ) ندارد، و دليلى بر نفى جهان ماوراء طبيعت محسوب نمى شود، زيرا اعتقاد توحيدى مى گويد: جهان از سوى خداوند آفريده شده و تمام خواص موجودات را خدا به آنها اعطا كرده و در تمام مراحل از خداوند افاضه فيض بر آنها مى شود، اين معنى را يك معتقد به نظريه (ثبوت انواع ) مى تواند پذيرا باشد همانگونه كه يك معتقد به فرضيه تحول انواع تنها مشكلى كه فرضيه تحول با آن روبرو است اين است كه با شرحى كه قرآن براى آفرينش آدم بيان كرده و چگونگى خلقت او را از خاك و گل ذكر مى كند سازگار نيست.

بنابر اين ما فرضيه تكامل را تنها به اين دليل نفى مى كنيم نه به دليل مخالفت آن با مساله توحيد اين از نظر تفسيرى.

و اما از نظر علمى (علوم طبيعى ) فرضيه تكامل را همانطور كه اشاره شد از اين جهت نفى مى كنيم كه دلائل قطعى بر ثبوت آن وجود ندارد.

آيه (10) تا (14) و ترجمه

( و قالوا أذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كفرون ) (10)( قل يتوفئكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ) (11)( و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صلحا انا موقنون ) (12)( و لو شئنا لاتينا كل نفس هدئها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) (13)( فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسينكم و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون ) (14)

ترجمه:

10 - آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه اى خواهيم يافت؟! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند (و مى خواهند با انكار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خويش ادامه دهند).

11 - بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.

12 - و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده، مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم، ما به قيامت ايمان داريم!

13 - اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (از روى اجبار) هدايت لازمش را مى داديم، ولى (من آنها را آزاد گذارده ام ) و مقرر كرده ام كه دوزخ را (از انسانهاى بى ايمان و گنهكار) از جن و انس همگى پر كنم

14 - (و به آنها مى گويم ) بچشيد (عذاب جهنم را) بخاطر اينكه ملاقات امروز خود را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم، و بچشيد عذاب هميشگى را بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد.

تفسير:

ندامت و تقاضاى بازگشت

اين آيات با بحث گويائى در باره (معاد) آغاز مى شود، سپس حال (مجرمان ) را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته كه پيرامون (مبداء) سخن مى گفت، زيرا مى دانيم بحث از (مبدا) و (معاد) در قرآن مجيد غالبا توام با يكديگر است.

نخست مى گويد: (آنها گفتند آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم و در زمين گم شديم، آفرينش تازه اى خواهيم يافت )؟!( و قالوا اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد ) .

تعبير به (گم شدن در زمين ) (ضللنا فى الارض ) اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود، همانند ساير خاكها، و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى پرتاب مى شود، و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره بازگردانند.

ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار آنها نيستند (بلكه آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند)( بل هم بلقاء ربهم كافرون ) .

آنها مى خواهند مرحله لقاى پروردگار كه مرحله حساب و كتاب و ثواب و عقاب است منكر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پيدا كنند تا هر چه مى خواهند انجام دهند!.

در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سوره قيامت دارد آنجا كه مى گويد:( ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه ) : (آيا انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكنده او را جمع نخواهيم كرد؟! ما حتى قادريم (خطوط) سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم! ولى هدف انسان اين است كه ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد (با انكار قيامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤال مى كند روز قيامت كى خواهد بود)؟ (سوره قيامت - 3 - 6).

بنابر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند، بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده و نيات سوئشان مانع قبول مساله معاد است، و گرنه همان خداوندى كه به يك قطعه آهنربا اين اثر را بخشيده كه ذرات بسيار كوچك آهن را كه در لابلاى خروارها خاك زمين گم شده با يك گردش در ميان خاكها به خود جذب مى كند و به سادگى آنها را جمع مى نمايد در ميان ذرات بدن يك انسان نيز چنين جاذبه متقابلى را ايجاد فرمايد.

چه كسى مى تواند انكار كند كه آبهاى موجود در جسم يك انسان (و اكثر جسم انسان آب است ) و همچنين مواد غذائى آن هر كدام مثلا در هزار سال پيش هر جزئى از آن در گوشه اى از جهان پراكنده بوده است، هر قطره اى در اقيانوسى و هر ذره اى در اقليمى، اما آنها از طريق ابر و باران و ديگر عوامل طبيعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشكيل دادند، چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آيند و بهم پيوندند؟

آيه بعد پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند، مى گويد: تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شما است، بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد، و او محفوظ است (بگو: فرشته مرگ كه مامور شما است (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)( قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ) .

با توجه به مفهوم (يتوفاكم ) كه از ماده (توفى ) (بر وزن تصدى ) به معنى بازستاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود، بلكه يكنوع قبض و دريافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است كه اساسى ترين بخش وجود انسان را تشكيل مى دهد.

درست است كه قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد، ولى هدف از آيه فوق بيان اين حقيقت است كه اساس شخصيت انسان اين اجزاى مادى نيست كه تمام فكر شما را به خود مشغول ساخته بلكه همان گوهر روحانى است كه از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد.

و در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيه فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد: كه اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و منكر آن نيستيد، و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است آن نيز درست نيست چرا كه پايه شخصيت انسان بر روح قرار گرفته.

اين ايراد بى شباهت به شبهه معروف (آكل و ماكول ) نيست، همان گونه كه پاسخ آن نيز در دو مورد با يكديگر شباهت دارد.

ضمنا توجه به اين نكته نيز لازم است كه در پاره اى از آيات قرآن، (توفى ) و (قبض ارواح ) به خداوند نسبت داده شده( الله يتوفى الانفس حين موتها ) : (خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گيرد) (زمر - 42) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان،( الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى انفسهم... ) : (آنها كه فرشتگان قبض روحشان مى كنند در حالى كه ستم پيشه اند...) (نحل - 28).

و در آيات مورد بحث، قبض ارواح به (ملك الموت ) (فرشته مرگ ) نسبت داده شده است.

ولى در ميان اين تعبيرات هيچگونه منافاتى نيست (ملك الموت ) معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مى شود، و يا اشاره به رئيس و بزرگتر آنها است، و از آنجا كه همه به فرمان خدا قبض روح مى كنند به خدا نيز نسبت داده شده است.

سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسم كرده مى گويد: (اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما پشيمانيم، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم، ما به اين جهان قيامت يقين داريم ) (در تعجب فرو خواهى رفت )( و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ) .

به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر بزير و نادم و پشيمان، همان مغروران سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود

نمى آوردند؟ اما اكنون كه صحنه هاى قيامت را مى بينند و به مقام شهود مى رسند به كلى تغيير موضع مى دهند تازه اين تغيير موضع و بيدارى زود گذر است، و طبق آيات ديگر قرآن اگر به اين جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مى دهند (انعام آيه 28).

(ناكس ) از ماده (نكس ) (بر وزن عكس ) به معنى وارونه شدن چيزى است و در اينجا به معنى سر به زير افكندن است.

مقدم داشتن (ابصرنا) (ديديم ) بر (سمعنا) (شنيديم ) به خاطر آنست كه در قيامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مى شود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مى شنود.

ضمنا از آنچه گفتيم معلوم مى شود منظور از مجرمان در اينجا، كافران و بخصوص منكران قيامتند.

به هر حال اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن با اين مساله روبرو مى شويم كه مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى، سخت پشيمان مى شوند، و تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند، در حالى كه از نظر سنت الهى چنين بازگشتى امكان پذير نيست، همانگونه كه بازگشت نوزاد به رحم مادر، و ميوه جدا شده از درخت به درخت ممكن نخواهد بود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنيا براى انجام عمل صالح است، و از اين به خوبى روشن مى شود كه تنها سرمايه نجات در قيامت اعمال صالح است، اعمالى كه از قلبى پاك و آكنده از ايمان و با خلوص نيت انجام مى گيرد.

و از آنجا كه اين همه اصرار و تاكيد براى پذيرش ايمان، ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه خداوند توانائى ندارد نور ايمان را در قلب آنها پرتوافكن

كند، در آيه بعد مى افزايد: (اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (اجبارا) هدايت لازمش را مى داديم )( و لو شئنا لاتينا كل نفس هداها ) .

مسلما ما چنين قدرتى داريم، ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد، اراده ما بر اين تعلق گرفته است كه نوع انسان را به اين افتخار نائل كنيم كه (مختار) باشد، و راه تكامل را با پاى خويش بسپرد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد: (من آنها را آزاد گذاردم ولى مقرر كرده ام كه دوزخ را از انسانهاى بى ايمان و گنهكار از جن و انس همگى پر كنم )( و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) .

آرى آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند، و ما هم اراده قاطع داريم بر اينكه دوزخ را از آنان پر كنيم.

با توجه به آنچه در بالا گفتيم و با توجه به صدها آيه قرآن كه انسان را موجودى مختار و صاحب اراده، و مكلف به تكاليف و مسئول در برابر اعمال خويش، و قابل هدايت بوسيله پيامبران و تهذيب نفس و خودسازى، مى داند، هر گونه توهم دائر بر اينكه آيه فوق دليل بر جبر است - آنچنان كه فخر رازى و امثال او پنداشته اند - منتفى مى شود.

ممكن است جمله قاطع و كوبنده فوق اشاره به اين باشد كه مبادا تصور كنيد، رحمانيت و رحيميت خداوند، مانع از مجازات مجرمان آلوده و ستمگر است، مبادا به آيات رحمت مغرور شويد و خود را از مجازات الهى معاف بشمريد كه رحمت او جائى دارد و غضب او جائى.

او مسلما - مخصوصا با توجه به لام قسم در جمله (لاملئن ) و نون تاكيد در آخر آن - به اين وعده خود وفا خواهد كرد، و دوزخ را از اين دوزخيان پر مى كند، كه اگر نكند بر خلاف حكمت است.

لذا در آيه بعد مى گويد: ما به اين دوزخيان خواهيم گفت: (بچشيد عذاب جهنم را به خاطر اينكه لقاى امروز خود را فراموش كرديد، و ما نيز شما را به دست فراموشى سپرديم )!( فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم ) .

(و نيز بچشيد عذاب هميشگى را به سبب اعمالى كه انجام مى داديد)( و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون ) .

بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمه اصلى بدبختيهاى آدمى است، و در اين صورت است كه خود را در برابر قانونشكنيها و مظالم آزاد مى بيند، و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر.

ضمنا منظور از فراموش كردن پروردگار نسبت به بندگانش، بى اعتنائى و ترك حمايت و فريادرسى است و گر نه همه عالم هميشه نزد پروردگار است و فراموشى در باره او معنى ندارد.

نكته ها:

1 - استقلال روح و اصالت آن

نخستين آيه از آيات فوق كه دلالت بر قبض ارواح به وسيله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است.

زيرا تعبير به (توفى ) كه همان دريافت داشتن و قبض كردن است نشان مى دهد كه روح پس از جدائى از بدن باقى مى ماند، و نابود نمى شود، و اصولا تعبير از انسان در آيه فوق به (روح ) يا (نفس ) گواه ديگرى بر اين معنى است

زيرا طبق عقيده ماديين، روح چيزى جز خواص (فيزيك و شيميائى ) سلولهاى مغزى نيست كه با فناى بدن نابود مى شود، درست مانند از بين رفتن حركات عقربه ساعت بعد از نابودى آن.

طبق اين عقيده، روح چيزى نيست كه حافظ شخصيت انسان باشد بلكه جزئى از خواص جسم او است كه با متلاشى شدن جسم از بين مى رود.

دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داريم كه ما گوشه اى از آن را ذيل آيه 85 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 254 به بعد) آورديم منظور در اينجا بيان دليل نقلى بر اين موضوع بود كه آيه فوق، از آن آيات دال بر اين معنى محسوب مى شود.

2 - فرشته مرگ (ملك الموت )

از آيات مختلف قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند امور اين جهان را بوسيله گروهى از فرشتگان تدبير مى كند، چنانكه در آيه 5 سوره (نازعات ) مى فرمايد:( فالمدبرات امرا ) : (سوگند به فرشتگانى كه به فرمان خدا تدبير امور مى كنند).

مى دانيم سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند.

و گروهى از اين فرشتگان، فرشتگان قبض ارواحند كه در آيات 28 و 33 سوره نحل و بعضى ديگر از آيات قرآن به آنها اشاره شده است، و در راءس آنها (ملك الموت ) قرار دارد.

احاديث زيادى در اين زمينه، نقل شده كه اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مى رسد:

1 - در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فرمود: الامراض و الاوجاع كلها بريد الموت و رسل الموت! فاذا حان الاجل اتى ملك الموت بنفسه فقال يا ايها العبد! كم خبر بعد خبر؟ و كم رسول بعد رسول؟ و كم بريد بعد بريد؟ انا الخبر الذى ليس بعدى خبر!:

(بيماريها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى كه عمر انسان به سر مى رسد، فرشته مرگ مى آيد (او از ديدن فرشته مرگ وحشت مى كند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مى گويد: (اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پيك بعد از پيك براى تو فرستادم؟ اما من آخرين خبرم، و بعد از من، خبرى نيست )!

سپس مى گويد: (دعوت پروردگارت را اجابت كن خواه از روى ميل و خواه از روى اكراه )! و هنگامى كه فرشته مرگ قبض روح او مى كند، فرياد بستگان بلند مى شود او صدا مى زند على من تصرخون؟ و على من تبكون؟ فو الله ما ظلمت له اجلا و لا اكلت له رزقا بل دعاه ربه: (بر چه كسى فرياد مى كشيد؟ و براى چه كسى اشگ مى ريزيد؟ به خدا سوگند وقت او به پايان رسيده بود، و تمام روزى خود را دريافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت كرد و او دعوت حق را اجابت نمود).

( فليبك الباكى على نفسه، و ان لى فيكم عودات و عودات حتى لا ابقى فيكم احدا ) : (اگر مى خواهيد گريه كنيد بر خويشتن بگرييد!، من باز هم كرارا به ميان شما مى آيم! تا يكنفر از شما را باقى نگذاريم )!.

يكبار ديگر اين حديث تكان دهنده را مطالعه كنيد كه حقايق بسيارى در آن نهفته است.

2 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى عيادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او ديد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

فرمود: با اين دوست من با مدارا و لطف رفتار كن چرا كه او مردى با ايمان است، عرض كرد اى محمد! بشارت بر تو باد كه من نسبت به همه مؤ منان با محبتم و بدان اى محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به هنگامى كه قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مى كنم خانواده او فرياد مى كشند، من در كنار خانه مى ايستم، مى گويم من گناهى ندارم (عمر او پايان يافته بود) من باز كرارا به ميان شما بر مى گردم! بهوش باشيد، بهوش!

سپس مى افزايد: ما خلق الله من اهل بيت مدر و لا شعر و لا وبر، فى بر و لا بحر الا و انا اتصفحهم فى كل يوم و ليلة خمس مرات حتى انى لاعرف بصغيرهم و كبيرهم منهم بانفسهم: (خدا هيچ انسانى را از ساكنان شهر و بيابان، خانه و خيمه، در خشكى و دريا، نيافريده، مگر اينكه من در هر شبانه روز پنج بار دقيقا به آنها نگاه مى كنم تا آنجا كه من صغير و كبير آنها را بهتر از خودشان مى شناسم )!.

روايات ديگرى نيز به همين مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است كه مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها كه بدانند ميان آنان و مرگ فاصله زيادى نيست!، و در يك لحظه كوتاه ممكن است همه چيز پايان گيرد.

آيا با اين حال جاى اين است كه انسان به زرق و برق اين جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود، و از عاقبت كار غافل بماند؟