آيه (19) تا (23) و ترجمه
(
و ما يستوى الاعمى و البصير
)
(19)(
و لا الظلمات و لا النور
)
(20)(
و لا الظل و لا الحرور
)
(21)(
و ما يستوى الاحياء و لا الاموت ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور
)
(22)(
ان انت الا نذير
)
(23)
ترجمه:
19 - نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند.
20 - و نه ظلمتها و روشنائى!
21 - و نه سايه (آرامبخش ) و باد داغ و سوزان!
22 - و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند، خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد ميرساند و تو نميتوانى سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته اند برسانى!
23 - تو فقط انذار كننده اى (و اگر ايمان نياورند نگران نباش وظيفه ات را انجام ده ).
تفسير:
نور و ظلمت يكسان نيست! به تناسب بحثهائى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود، در مورد بحث چهار مثال جالب براى مومن و كافر ذكر مى كند كه آثار (ايمان ) و (كفر) به روشنترين وجه در آن مجسم شده است:
در نخستين مثال (كافر) و (مؤ من ) را به (نابينا) و (بينا) تشبيه كرده مى گويد: (هرگز اعمى و بينا مساوى نيستند)(
و ما يستوى الاعمى و البصير
)
.
ايمان نور است و روشنى بخش، و به انسان در جهان بينى، و اعتقاد، و عمل، و تمام زندگى روشنائى و آگاهى ميدهد، اما كفر ظلمت است و تاريكى، و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.
قرآن مجيد در آيه 257 سوره بقره در همين زمينه حق مطلب را ادا كرده مى گويد:(
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون
)
: (خداوند ولى و راهنما و سرپرست مومنان است، آنها را از تاريكيها به روشنائى، هدايت ميكند، اما ولى و سرپرست كافران طاغوت است كه آنها را از روشنائى به ظلمتها مى كشاند، آنها اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن مى مانند)!
و از آنجا كه چشم بينا به تنهائى كافى نيست بايد روشنائى و نورى نيز باشد، تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند، در آيه بعد مى افزايد: (و نه تاريكها با نور برابرند)(
و لا الظلمات و لا النور
)
.
چرا كه تاريكى منشاء گمراهى است، تاريكى عامل سكون و ركود است، تاريكى عامل انواع خطرات ميباشد، اما نور و روشنائى منشاء حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است كه اگر نور از ميان برود تمام انرژيها در جهان خاموش مى شوند، و مرگ سراسر عالم ماده را فرا مى گيرد، و چنين است نور ايمان در جهان معنى كه عامل رشد و تكامل و سبب حيات و حركت مى باشد.
سپس مى افزايد: هرگز سايه (آرام بخش ) با باد داغ و سوزان يكسان نيستند(
و لا الظل و لا الحرور
)
.
مؤ من در سايه ايمانش در آرامش و اءمن و امان به سر ميبرد، اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (حرور) (بر وزن قبول ) به معنى باد داغ و سوزان است (بادى مرگبار و خشك كننده ).
بعضى آن را به معنى باد سموم دانسته اند و بعضى به معنى شدت حرارت آفتاب.
زمخشرى در كشاف مى گويد (سموم ) به بادهاى موذى و كشنده اى مى گويند كه در روز مى وزد، اما (حرور) به همين بادها گفته مى شود اعم از اينكه در روز باشد يا در شب، به هر حال چنين بادى كجا و سايه خنك و نشاط آفرين كه روح و جسم انسان را نوازش مى دهد كجا؟
و سرانجام در آخرين تشبيه مى گويد: (و هرگز زندگان و مردگان يكسان نيستند!(
و ما يستوى الاحياء و لا الاموات
)
.
مؤ منان زندگانند، و داراى تلاش و كوشش و حركت و جنبش، رشد و نمو دارند، شاخه و برگ و گل و ميوه دارند، اما كافر همچون چوب خشكيده اى است كه نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سايه دارد و جز براى سوزاندن مفيد نيست.
در آيه 122 سوره انعام ميخوانيم(
أو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها
)
: (آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم، و نورى براى او قرار داديم كه در ميان مردم با آن راه برود، همچون كسى است كه تا ابد در ظلمات غوطه ور است، و هرگز از آن خارج نمى شود؟!
و در پايان آيه مى افزايد: خداوند هر كس را بخواهد شنوا مى سازد تا دعوت حق را به گوش جان بشنود، و به نداى مناديان توحيد لبيك گويد(
ان الله يسمع من يشاء
)
.
و تو هرگز نمى توانى سخن خود را به گوش مردگانى كه در قبرها خفته اند برسانى!(
و ما انت بمسمع من فى القبور
)
.
فرياد تو هر قدر رسا، و سخنانت هر اندازه دلنشين، و بيانت هر مقدار گويا باشد، مردگان از آن چيزى درك نمى كنند، و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطه ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند.
بنا بر اين از عدم ايمان آنها نگران نباش، و بيتابى مكن، وظيفه تو ابلاغ و انذار است تو تنها بيم دهنده اى(
ان انت الا نذير
)
.
نكته ها:
1 - آثار ايمان و كفر
ميدانيم قرآن براى مرزهاى جغرافيائى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه انسانها را از يكديگر جدا ميكند اهميتى قائل نيست، تنها مرز را مرز ايمان و كفر شمرده است، و به اين ترتيب تمام جامعه انسانى را به دو گروه (مؤ من ) و (كافر) تقسيم مى كند.
قرآن در معرفى ايمان در موارد متعددى آن را تشبيه به (نور) كرده است، و (كفر) را به ظلمت و تاريكى و اين تشبيه زنده ترين معرف براى برداشتى است كه قرآن از كفر و ايمان دارد.
ايمان يك نوع درك و ديد باطنى است، يك نوع علم و آگاهى تواءم با عقيده قلبى و جنبش و حركت است، يك نوع باور كه در اعماق جان انسان نفوذ ميكند و سرچشمه فعاليتهاى سازنده مى شود.
اما كفر، جهل است و ناآگاهى و ناباورى كه نتيجه آن عدم تحريك و فقدان احساس مسئوليت و حركتهاى شيطانى و مخرب است.
اين را نيز ميدانيم كه (نور) در جهان ماده مبداء هرگونه حيات و حركت و نمو و رشد در انسان و حيوان و گياه است، و به عكس ظلمت و تاريكى عامل خاموشى و خواب، و در صورت ادامه موجب مرگ و نابودى حيات است.
بنا بر اين جاى تعجب نيست كه در آيات فوق يكجا (ايمان ) و (كفر) به (نور) و (ظلمت ) و جاى ديگر به (حيات ) و (مرگ ) يكجا به سايه آرام بخش و باد سموم و جاى ديگر (مؤ من ) و (كافر) به (بينا) و (نابينا) تشبيه گرديده است.
و همه گفتنيها در ضمن اين چهار تشبيه بيان شده.
راه دور نرويم هنگامى كه با يك فرد مؤ من نشست و برخاست ميكنيم اثر اين نور را در تمام وجودش احساس مى نمائيم، افكارش روشنى بخش است، سخنانش درخشنده است، اعمال و اخلاقش ما را به حقيقت زندگى و حيات واقعى آشنا مى سازد.
اما (كافر) از تمام وجودش ظلمت مى بارد، جز به منافع مادى و زودگذر خويش نمى انديشد، فضا و افق فكرش از محدوده زندگى شخصيش فراتر نمى رود، در لابلاى شهوات غوطه ور است، و همنشينى او قلب و روح انسان را در امواج ظلمات فرو مى برد كه:
همدمى مرده دهد مردگى
|
|
صحبت افسرده دل افسردگى
|
و به اين ترتيب آنچه را كه قرآن در اين آيات بيان كرده به طور محسوس و ملموس قابل درك است.
2 - آيا مردگان حقيقتى را درك نمى كنند؟
با توجه به آنچه در آيات فوق آمده دو سؤ ال مطرح مى شود:
نخست اينكه: چگونه قرآن مى گويد: تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى؟ با اينكه در حديث معروفى آمده است كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در روز جنگ بدر دستور داد اجساد كفار را بعد از پايان جنگ در چاهى بيفكنند، سپس آنها را صدا زد و فرمود: هل وجدتم ما وعد الله و رسوله حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى الله حقا!: آيا شما آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود به حق يافتيد؟ من كه آنچه را خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم.
در اينجا عمر اعتراض كرد و گفت اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن ميگوئى كه روح در آن نيست؟!
پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: ما انتم باسمع لما اقول منهم، غير انهم لا يستطيعون ان يردوا شيئا!: شما سخنان مرا از آنها بهتر نمى شنويد، چيزى كه هست آنها توانائى پاسخگوئى را ندارند.
و يا اينكه يكى از آداب ميت اينست كه عقائد حق به او تلقين داده شود، اين با آيات مورد بحث چگونه سازگار است؟
پاسخ اين سوال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه آيات مورد بحث سخن از عدم درك مردگان به طور عادى و طبيعى مى گويد، اما روايت جنگ بدر يا تلقين ميت مربوط به شرائط فوق العاده است كه خداوند سخنان پيامبرش را به طور فوق العاده به گوش آن مردگان مى رساند.
به تعبير ديگر ارتباط انسان در جهان برزخ با عالم دنيا قطع ميشود جز در مواردى كه خداوند فرمان ميدهد اين ارتباط برقرار گردد، به همين دليل در شرايط عادى ما نمى توانيم ارتباط با مردگان پيدا كنيم.
سوال ديگر اينكه: اگر صداى ما به گوش مردگان نميرسد سلام بر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و امامان (عليهماالسلام
) و توسل به آنها و زيارت قبورشان و تقاضاى شفاعت از آنان در پيشگاه خدا چه مفهومى دارد؟
جمعى از وهابيها كه عموما به جمود فكرى معروفند نيز با تكيه بر همين پندار از ظواهر ابتدائى بى آنكه آيات ديگر قرآن را بررسى كنند، و براى احاديث بسيارى كه از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نقل شده وقعى بنهند، مساله توسل را نفى كرده، و به گمان خود خط بطلان بر آن كشيده اند.
پاسخ اين سوال نيز از آنچه در پاسخ سوال اول گفتيم روشن ميشود، زيرا حساب پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و مردان خدا از ديگران جدا است، آنها همانند شهداء (بلكه در صف مقدم بر آنان ) قرار دارند و زندگان جاويدند، و به مصداق احياء عند ربهم يرزقون از روزيهاى پروردگار بهره ميگيرند و به فرمان خداوند ارتباط خود را با اين جهان حفظ مى كنند، همانگونه كه در اين جهان مى توانند با مردگان - همچون كشتگان بدر - ارتباط برقرار سازند.
روى همين جهت در روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت و شيعه آمده است مى خوانيم: پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و امامان (عليهماالسلام
) سخن كسانى را كه از دور و نزديك بر آنها سلام مى فرستند، مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويد، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.
قابل توجه اينكه ما مأموريم كه در تشهد نماز سلام بر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بفرستيم و اين اعتقاد همه مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است، چگونه ممكن است او را مخاطب سازيم به چيزى كه هرگز آن را نمى شنود؟!
در روايات متعددى در صحيح مسلم از ابو سعيد خدرى و ابو هريره از شخص پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نقل شده كه فرمود: لقنوا موتاكم لا اله الا الله: مردگان خود را تلقين لا اله الا الله كنيد.
در (نهج البلاغه ) نيز به مساله بر قرار ساختن ارتباط با ارواح مردگان اشاره شده است كه على (عليهاالسلام
) با ارواح مومنانى كه در قبرستان پشت كوفه بودند سخن گفت (3).
3 - تنوع تعبيرات بخشى از فصاحت است
در تشبيهات چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده تعبيرات كاملا متفاوتى ديده ميشود، مثلا (اعمى ) و (بصير) و (ظل ) و (حرور) به صورت مفرد آمده، در حالى كه (احياء) و (اموات ) هر دو به صورت جمع است و (ظلمات ) و (نور) يكى مفرد و ديگرى به صورت جمع آمده.
از سوى ديگر در تشبيه اول و دوم آنچه جنبه منفى دارد مقدم داشته شده (اعمى و ظلمات ) در حالى كه در تشبيه سوم و چهارم آنچه جنبه مثبت دارد تقدم يافته (ظل و احياء).
از سوى سوم در تشبيه اول حرف نفى تكرار نشده، در حالى كه در تشبيهات سه گانه ديگر تكرار شده است.
از سوى چهارم جمله (ما يستوى ) تنها در تشبيه اول و آخر آمده، و در بقيه اثرى از آن نيست.
بعضى از مفسران نكاتى براى اين تفاوتها ذكر كرده اند كه بعضى قابل ملاحظه است و بعضى قابل ايراد.
از جمله نكاتى كه قابل ملاحظه است اين است كه جمع بودن ظلمات و مفرد بودن نور به خاطر آنست كه ظلمت يعنى كفر شعب فراوانى دارد، اما حقيقت ايمان و توحيد يكى بيش نيست، ايمان همچون خط مستقيم است كه در ميان دو نقطه جز يك خط مستقيم وجود ندارد، اما ظلمت كفر همچون خطوط انحرافى است كه در ميان دو نقطه هزاران هزار خط انحرافى موجود است.
و نيز تقديم جنبه هاى منفى در دو مثال اول اشاره به آغاز اسلام است كه مردم از نابينائى جاهليت و ظلمات شرك به روشنائى و بينائى اسلام هدايت يافتند، و اما دو مثال ديگر اشاره به مراحل ديگر است كه اسلام ريشه هاى خود را در سرزمين دلها محكم كرده بود، و جنبه هاى اثباتى خود را در جامعه گسترده ساخت.
اما از اينها كه بگذريم اصولا تنوع در بيان، روح و طراوت خاصى به سخن ميدهد، و آن را دلنشين و زيبا و جالب مى سازد، در حالى كه تكرار يكنواخت - جز در موارد استثنائى - لطافت سخن را ميگيرد، به همين دليل هميشه فصيحان و بليغان سعى دارند تعبيرات گفتار خود را متنوع و دلنشين سازند، و ميدانيم قرآن در اعلى درجه فصاحت و بلاغت است.
بنا بر اين اگر نكته ديگرى جز رعايت فصاحت در كار نبود همين معنى كافى بود، هر چند ممكن است آيندگان به اسرار ديگرى جز آنچه گفتيم در اين تعبيرات دست يابند كه امروز از ما پوشيده است.