تفسیر نمونه جلد ۱۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24510
دانلود: 3001


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24510 / دانلود: 3001
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 18

نویسنده:
فارسی

آيه (36) تا (38) و ترجمه

( و الذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها كذلك نجزى كل كفور ) (36)( و هم يصطرخون فيها ربنا أخرجنا نعمل صلحا غير الذى كنا نعمل أو لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير فذوقوا فما للظلمين من نصير ) (37)( إن الله علم غيب السموت و الا رض إنه عليم بذات الصدور ) (38)

ترجمه:

36 - كسانى كه كافر شدند آتش دوزخ براى آنها است، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنها تخفيف داده مى شود، اينگونه هر كفران كننده اى را كيفر مى دهيم.

37 - آنها در دوزخ فرياد مى زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مى داديم! (در پاسخ به آنها گفته مى شود) آيا شما را به اندازه اى

كه انسان در آن متذكر مى شود عمر نداديم؟ و انذار كننده (الهى ) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست!

38 - خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مى داند.

تفسير:

ما را باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهيم!

معمولا قرآن در كنار (وعده ها) به (وعيدها) و در كنار (بشارتها) به (انذارها) مى پردازد تا دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كند چرا كه انسان به مقتضاى حب ذات تحت تاثير غريزه (جلب منفعت ) و (دفع ضرر) است، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤ منان پيشى گيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد.

در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است.

نخست مى فرمايد: (آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است )( و الذين كفروا لهم نار جهنم ) .

همانگونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است.

سپس مى افزايد: (هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند) و از اين رنج و الم رهائى يابند( لا يقضى عليهم فيموتوا ) .

با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ فرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او است صادر نشده، نمى ميرند، بايد زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند.

مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است، اما با جمله گذشته اين دريچه بسته شده، باقى مى ماند دريچه ديگر و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد، و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جمله ديگرى مى بندد و مى گويد: (چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد)( و لا يخفف عنهم من عذابها ) .

و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: (اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم )!( كذلك نجزى كل كفور ) .

آنها كه در درجه اول نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند، سپس سرمايه هاى خداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند، آرى جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است، آتشى كه با دست خود آن را در زندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد.

و چون (كفور) صيغه مبالغه است معنى عميقترى از (كافر) دارد، به علاوه واژه (كافر) در مقابل مؤ من به كار ميرود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتها، لذا مفهوم آن گسترده تر است، به اين ترتيب (كفور) اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهى را كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند، لذا در آخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد.

آيه بعد به قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها پرداخته، و انگشت روى بعضى از نكات حساس در اين زمينه گذارده، مى گويد: (آنها در دوزخ فرياد مى زنند كه اى پروردگار ما! ما را از اينجا خارج كن تا عمل صالحى بجا بياوريم غير از آنچه انجام مى داديم( و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل ) .

آرى آنها با مشاهده نتائج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند، و از پرده دل فرياد مى كشند، و تقاضاى محالى مى كنند، تقاضاى بازگشت به دنيا براى انجام اعمال صالح.

تعبير به (صالحا) (به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام نداديم، و لازمه اش اين است كه اينهمه عذاب و رنج براى كسانى است كه هيچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشته اند و غرق در عصيان و گناه بودند، بنا بر اين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد.

تعبير به (نعمل ) كه فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نيز تاكيدى بر همين معنى است كه ما پيوسته مشغول اعمال ناصالح بوديم.

بعضى از مفسران گفته اند: توصيف (صالح ) به جمله (كنا نعمل ) نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطان اعمال صالح مى پنداشتيم، الان تصميم داريم بر گرديم و اعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا آوريم.

آرى گناهكار در آغاز كار طبق فطرت پاك انسانى زشتى اعمال خود را درك مى كند، ولى كمكم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مى شود، كمكم از اين فراتر مى رود، و در نظرش خوب جلوه مى كند، چنانكه قرآن مى گويد:( زين لهم سوء اعمالهم ) اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است (توبه - 37).

و گاه مى گويد:( و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا ) : (آنها چنين مى پندارند كه عمل نيكى انجام مى دهند) (كهف - 104).

به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود، مى فرمايد: آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم؟!( او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر ) .

(و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد)؟!( و جأكم النذير ) .

اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست!( فذوقوا فما للظالمين من نصير ) .

اين آيه با صراحت مى گويد: شما چيزى كم نداشتيد، زيرا به اندازه كافى فرصت در اختيارتان بود، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد، و اين دو ركن بيدارى و نجات حاصل گشت، بنا بر اين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد، اگر مهلت كافى نداشتيد عذرى بود، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به سراغ شما نمى آمد باز عذرى، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى؟!

(نذير) (بيم دهنده ) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترى براى آن ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل ميشود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيدار كننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى، بخصوص كه در اشعار عرب كلمه (نذير) در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير:

رأيت الشيب من نذر المنايا

لصاحبه و حسبك من نذير!

(من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى صاحبش ديدم و همين نذير براى تو كافى است ).

اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براى بيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است: در بعضى به شصت سال تفسير شده، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه: (كسى را كه خدا شصت سال عمر به او داده راه عذر را بر او بسته ).

همين معنى از امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) نيز نقل شده است.

در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: اذا كان يوم القيامة نودى (اين ) ابناء الستين؟ و هو العمر الذى قال الله فيه: او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر:

(هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرى است كه خداوند در باره آن فرموده: آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمر نداديم )؟!.

ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) مقدار آن فقط هيجده سال تعيين شده است.

البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل، و روايات قبل اشاره به حداكثر باشد، بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست، حتى بر سنين ديگر نيز - به تفاوت افراد - قابل تطبيق است، و به هر حال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود.

در آخرين آيه مورد بحث به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، چنين خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است( ان الله عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور ) .

در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار درون دلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او آشكار است؟

آرى او ميداند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه 28 سوره انعام صريحا آمده است:( و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم الكاذبون ) (اگر باز گردند به سراغ همان كارهائى ميروند كه از آن نهى شده بودند، آنها دروغ مى گويند).

علاوه بر اين، آيه هشدارى است به همه مؤ منان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنها باشد او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد.

نكته ها:

1 - منظور از ذات الصدور چيست؟

در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از 10 آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى تكرار شده است:( ان الله عليم بذات الصدور ) .

واژه (ذات ) كه مذكر آن (ذو) مى باشد در اصل به معنى (صاحب ) آمده است، هر چند در تعبيرات فلاسفه به معنى عين و حقيقت و گوهر اشياء به كار مى رود، اما به گفته راغب در مفردات اين اصطلاحى است كه در كلام عرب وجود ندارد.

بنا بر اين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب و مالك دلها با خبر است، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است، چرا كه اعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند، و بر آن حكومت مى كنند، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالك دل انسانى محسوب مى شود.

اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسم كرده اند: (الانسان آرائه و افكاره، لا صورته و اعضائه )! (انسان همان عقائد و افكارش ميباشد نه صورت و اعضاء پيكرش ).

2 - هيچ راه بازگشتى وجود ندارد!

مسلما قيامت و زندگى بعد از مرگ يك مرحله تكاملى نسبت به دنيا است و بازگشت از آن به اين جهان معقول نيست، آيا ما ميتوانيم به ديروز باز گرديم؟ آيا نوزاد مى تواند به دوران جنينى باز گردد؟ و آيا ميوه اى كه از شاخه جدا شده امكان دارد به شاخه باز گردد؟ به همين دليل بازگشت به دنيا براى اهل آخرت ممكن نيست.

تازه به فرض چنين بازگشتى امكان پذير باشد مسلما انسان فراموشكار به همان روش پيشين خود ادامه خواهد داد!

راه دور نرويم، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط خاصى كه در تنگنا قرار مى گيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم، ولى همين كه آن شرائط تغيير كرد قول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم، مگر كسانى كه به راستى تحول عميقى پيدا ميكنند، نه تحولى مشروط به همان شرائط كه با عوض شدن آن به حال اول باز مى گردد.

اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است، از جمله در آيه 28 سوره انعام كه در بالا اشاره شد كه قرآن صريحا چنين اشخاصى را تكذيب كرده مى گويد: اگر باز گردند برنامه همان برنامه سابق است.

ولى در آيه 53 اعراف تنها به اين قناعت ميكند كه آنها افراد زيانكارى هستند ولى به درخواستشان براى بازگشت صريحا پاسخى نمى گويد:( فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد نعمل غير الذى كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ظل عنهم ما كانوا يفترون ) :

(آيا امروز شفيعانى براى ما پيدا مى شود تا براى ما شفاعت كنند؟ يا به ما اجازه مى دهند كه باز گرديم و غير از آنچه عمل مى كرديم انجام دهيم؟ آنها سرمايه وجود خويش را از دست دادند و زيان كردند، و افتراهائى را كه مى بستند همه گم شدند، و اثرى از معبودهاى ساختگى آنها در آنجا پيدا نمى شود)!

همين معنى در آيات 107 و 108 سوره مؤ منون به گونه اى ديگر آمده است:( ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون قال اخسئوا فيها و لا تكلمون ) : پروردگارا ما را از دوزخ خارج كن اگر ما باز گشتيم (و همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنها ميفرمايد: دور شويد و با من سخن مگوئيد!

به هر حال اينها تقاضائى است بيهوده، و آرزوهائى است محال، و شايد خود آنها نيز كم و بيش ميدانند اما از شدت استيصال و بيچارگى اين تقاضا را تكرار ميكنند، بايد تا امروز فرصت در دست داريم هر چه ميخواهيم انجام دهيم.

آيه (39) تا (41) و ترجمه

( هو الذى جعلكم خلئف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا ) (39)( قل ارايتم شركأكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض أم لهم شرك فى السموات أم اتيناهم كتابا فهم على بينت منه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا ) (40)( ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان أمسكهما من أحد من بعده انه كان حليما غفورا ) (41)

ترجمه:

39 - او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد، هر كس كافر شود به زيان خودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزى نمى افزايد، و (نيز) كفرشان جز زيان و خسران چيزى بر آنها اضافه نمى كند.

40 - بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودانى را كه شريك خدا قرار داده ايد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ يا اينكه شركتى در (آفرينش و مالكيت ) آسمانها دارند؟ يا به آنها كتابى (آسمانى ) داده ايم و دليلى از آن براى (شرك ) خود دارند؟ نه هيچيك از اينها نيست، ظالمان فقط وعده هاى دروغين به يكديگر مى دهند!

41 - خداوند آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد او حليم و غفور است.

تفسير:

آسمانها و زمين با دست قدرت او برپاست!

به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار و مشركان آمده بود، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى آنها را مورد باز خواست قرار داده، بطلان طريقه آنها را با دلائل آشكارى روشن مى سازد:

نخست مى گويد: او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد( هو الذى جعلكم خلائف فى الارض ) .

(خلائف ) در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد، خواه به معنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد) دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنها گذاشته است.

او عقل و شعور و فكر و هوش داده، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى داشته، او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده، و او طريقه استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است، با اينحال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرده، دست به دامن معبودهاى خرافى و ساختگى مى زند؟!

در حقيقت اين جمله بيان توحيد ربوبيت است كه خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد.

اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى چه ميكنند؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند؟ و چگونه تاريخى از آنها در جهان يادگار مى ماند؟!

به همين دليل بلافاصله مى گويد: هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود( فمن كفر فعليه كفره ) .

(و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد)( و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا ) .

و به هر حال (كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد)( و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا ) .

در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله (من كفر فعليه كفره ) زيرا اين جمله مى گويد: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام ميشود، سپس دو دليل براى اين مساله اقامه مى كند:

نخست اينكه اين كفران و بيايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه نعمتها است چيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد.

ديگر اينكه: علاوه بر خشم الهى اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد سرمايه عمر و هستى خويش را از كف ميدهند، و شقاوت و انحطاط و تاريكى و ظلمت را براى خود مى خرند، چه زيانى از اين بالاتر؟!

و هر يك از اين دو دليل براى محكوم ساختن اين روش نادرست كافى است.

تكرار (لا يزيد) (نمى افزايد) آن هم به صورت فعل مضارع كه دليل بر استمرار است اشاره اى به اين حقيقت است كه انسان طبعا در جستجوى افزايش و زياده است، اگر در مسير توحيد قرار گيرد افزايش سعادت و كمال خواهد داشت، و اگر در مسير كفر گام نهد افزايش خشم و غضب پروردگار و زيان و خسران نصيبش خواهد شد.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنى است كه در مورد انسانها مى باشد، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن ميشود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج ميكند، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.

آيه بعد پاسخ قاطع ديگرى به مشركان ميدهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت ميكند يا به آن دل ميبندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد، يا دليلى از نقل قطعى، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيار نداريد تكيه گاهى جز فريب و غرور نخواهيد داشت.

مى فرمايد: (به آنها بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودهاى ساختگى كه شما آنها را شريك خدا پنداشته ايد به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين آفريده اند)؟!( قل ارأيتم شركائكم الذين يدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ) .

(يا اينكه در آفرينش آسمان شريكند)؟!( ام لهم شرك فى السموات ) .

با اين حال پرستش آنها چه دليلى دارد؟! معبود بودن فرع بر خالق بودن است، اكنون كه شما مى دانيد خالق آسمان و زمين منحصرا خدا است، معبود هم غير از او نخواهد بود چرا كه هميشه توحيد خالقيت دليل در توحيد عبوديت است.

حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست، آيا دليلى از نقل در اختيار داريد؟ آيا كتابى (آسمانى ) در اختيار آنها گذارده ايم و آنها دليل روشنى از آن بر كار خود دارند؟!( ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منه ) .

نه آنها هيچ دليل و بينه و برهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند.

پس سرمايه آنها چيزى جز مكر و فريب نيست بلكه اين ستمگران به يكديگر وعده هاى دروغين ميدهند( بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا ) .

به تعبير ديگر: اگر بت پرستان و ساير مشركان از هر گروه و هر صنف ادعا دارند بتها قدرتى در انجام خواسته هاى آنها در روى زمين دارند بايد نمونه اى از خلقت زمينى آنها را ارائه دهند.

و اگر معتقدند كه اين بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدسين آسمانى هستند - همانگونه كه عقيده جمعى از آنها بود - بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند.

و اگر معتقدند كه اينها شريك در خلقت نيستند تنها مقام شفاعت به آنها واگذار شده - همانگونه كه بعضى ادعا داشتند - بايد سندى از كتب آسمانى براى اثبات اين مدعا بياورند.

حال كه هيچيك از اين مدارك را در اختيار ندارند پس ستمگران فريبكارى هستند كه در گوش يكديگر سخنان دروغين مى گويند.

قابل توجه اينكه منظور از زمين و آسمان در اينجا مجموعه مخلوقات زمينى و آسمانى است، و تعبير به خلقت در مورد زمين و شركت در مورد آسمان اشاره به اين است كه شركت در آسمانها بايد از طريق خلقت باشد.

و تعبير به (كتابا) به صورت نكره آن هم با استناد به پروردگار، اشاره به اين است كه در هيچيك از كتب آسمانى كوچكترين دليلى بر مدعاى آنها نيست.

تعبير به (بينة ) اشاره به اين است كه دليل روشن را از كتب آسمانى مى توان يافت.

تعبير به (ظالمون ) بار ديگر تاكيدى است بر اين معنى كه شرك ظلم و ستم آشكار است.

تعبير به وعده هاى (غرور) ناظر به اين است كه بت پرستان اين خرافات و اوهام را به صورت وعده هاى تو خالى از يكديگر ميگرفتند، و به صورت شايعه و تقليدهاى بى اساس بعضى به بعض ديگر القا مى كردند.

در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است، و در حقيقت بعد از نفى دخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت پرداخته، مى فرمايد: خداوند آسمانها و زمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند و زائل نگردند( ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا ) .

نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت او است، بلكه آنها هر لحظه آفرينش ‍ جديدى دارند، و هر زمان خلقت نوينى، و فيض هستى لحظه به لحظه از آن مبداء فياض به آنها مى رسد، كه اگر لحظه اى رابطه آنها با آن مبدء بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند:

اگر نازى كند يكدم

فرو ريزند قالبها!

درست است كه آيه روى مساله حفظ نظام عالى هستى تكيه ميكند، ولى همانگونه كه در بحثهاى فلسفى به ثبوت رسيده ممكنات در بقاى خود همانگونه نيازمند به مبدء هستند كه در حدوث خود، و به اين ترتيب حفظ نظام جز ادامه آفرينش جديد و فيض الهى چيزى نيست.

قابل توجه اينكه كرات آسمانى بى آنكه به جائى بسته باشند ميليونها سال در قرارگاه خود يا مدارى كه براى آنها تعيين شده در حركتند، بى آنكه كمترين انحراف پيدا كنند، همانگونه كه نمونه آن را در منظومه شمسى مى نگريم، كره زمين ما ميليونها بلكه ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقى كه از تعادل نيروى جاذبه و دافعه سرچشمه مى گيرد مى چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارند.

سپس به عنوان تاكيد مى افزايد: و هر گاه بخواهند از محل و مسير خود خارج شوند كسى غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند( و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده ) .

نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان، و نه غير آنها، هيچكس قادر بر اين كار نيست.

در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در هر مرحله به آنها دهد ميفرمايد: خداوند هميشه حليم و غفور است( ان الله كان حليما غفورا ) .

به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نميكند و به مقتضاى غفوريتش توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود. بنا بر اين ذيل آيه ناظر به وضع مشركان و شمول رحمت الهى نسبت به آنان به هنگام توبه و بازگشت است.

بعضى از مفسران اين دو وصف را در ارتباط با نگهدارى آسمان و زمين دانسته اند، چرا كه زوال آنها عذاب و مصيبت است، و خداوند به مقتضاى حلم و غفرانش اين عذاب و مصيبت را دامنگير مردم نميكند، هر چند گفتار و اعمال بسيارى از آنها ايجاب ميكند كه اين عذاب نازل گردد، همانگونه كه در آيات 88 تا 90 سوره مريم آمده است( و قالوا اتخذ الله ولدا لقد جئتم شيئا ادا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ) : آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود اختيار كرده، چه سخن زشت و زننده اى؟! نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد، و زمين شكافته شود، و كوهها به شدت فرو ريزد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله و لئن زالتا... به اين معنى نيست كه اگر آنها زائل شوند كسى جز خداوند آنها را نگهدارى نمى كند، بلكه به اين معنى است كه اگر در آستانه زوال و سقوط قرار گيرند تنها خدا مى تواند آنها را حفظ كند، و گرنه حفظ كردن بعد از زوال مفهومى ندارد.

بارها در طول تاريخ بشر اين نكته پيش آمده است كه بعضى از ستاره شناسان پيش بينى كرده اند كه ممكن است فلان ستاره دنباله دار و يا غير آن در مسير خود از كنار كره زمين بگذرد و احتمالا با آن تصادف كند، اين پيش بينيها افكار تمام جهانيان را در نگرانى فرو برده است، در اين شرايط اين احساس براى همه پيدا ميشده كه در مقابل اين ماجرا هيچ كارى از هيچكس ساخته نيست، چرا كه اگر فلان كره آسمانى به سوى زمين بيايد و تحت تاثير جاذبه با يكديگر بر خورد كنند اثرى از تمدن چندين هزار ساله بشر، و حتى موجودات زنده ديگر بر صفحه زمين باقى نخواهد ماند، و هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار قادر به جلوگيرى از اين حادثه نيست.

در اين گونه حالات همگان احساس نياز مطلق به خداوند بينياز مطلق ميكنند، اما هنگامى كه خطرات احتمالى بر طرف ميشود، فراموشكارى و نسيان بر وجود انسانها سايه مى افكند.

نه تنها تصادم سيارات و كرات آسمانى فاجعه آفرين است بلكه مختصر انحراف يك سياره همچون زمين از مدارش ممكن است فاجعه ها بى افريند.

نكته:

كوچك و بزرگ در برابر قدرت او يكسان است

جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شده در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان بر فراز امواج هوا آمده است:( الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ) : آيا آنها پرندگانى را كه بر فراز آسمان تسخير شده اند نديدند؟ هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى آنها كه ايمان مى آورند اين هماهنگى تعبيرات نشان مى دهد كه براى قدرت بى انتهاى پروردگار نگاهدارى مجموعه كرات آسمان و زمين همچون نگاهدارى يك پرنده بر فراز امواج هوا است.

در يكجا آفرينش آسمان پهناور را نشانه وجود خود معرفى ميكند، و در جاى ديگر آفرينش حشره كوچكى همچون پشه را.

گاهى به (خورشيد) سوگند ياد مى كند كه منبع عظيم انرژى در عالم هستى است، و گاه به ميوه بسيار ساده اى همچون (انجير) قسم مى خورد.

اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك و بزرگ فرقى ندارند.

امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) ميفرمايد: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف، و القوى و الضعيف، فى خلقه الا سواء:

(كوچك و بزرگ، سنگين و سبك، قوى و ناتوان، همه در برابر توانائى او يكسانند).

دليل همه اين مسائل يك چيز است و آن اينكه وجود خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت، و دقت روى مفهوم بى نهايت اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند كه مفاهيمى همچون سخت و آسان، كوچك و بزرگ، پيچيده و ساده، تنها در برابر موجودات محدود قابل طرح است، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود به ميان آيد اين مفاهيم به كلى تغيير شكل مى دهند و همگى در يك صف و يك رديف قرار مى گيرند، بى آنكه كمترين تفاوتى در اين مقايسه با هم داشته باشند! (دقت كنيد).