تفسیر نمونه جلد ۱۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24508
دانلود: 3001


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24508 / دانلود: 3001
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 18

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (10) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( يس ) (1)( و القران الحكيم ) (2)( انك لمن المرسلين ) (3)( على صراط مستقيم ) (4)( تنزيل العزيز الرحيم ) (5)( لتنذر قوما ما انذر أباؤ هم فهم غافلون ) (6)( لقد حق القول على أكثرهم فهم لا يؤ منون ) (7)( انا جعلنا فى اعناقهم اغلا لا فهى الى الا ذقان فهم مقمحون ) (8)( و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشينهم فهم لا يبصرون ) (9)( و سواء عليهم أنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ) (10)

ترجمه:

1 - يس.

2 - سوگند به قرآن حكيم.

3 - كه تو قطعا از رسولان (خداوند) هستى.

4 - بر طريقى مستقيم.

5 - اين قرآنى است كه از سوى خداوند عزيز و رحيم نازل شده.

6 - تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند.

7 - فرمان (الهى ) در باره اكثر آنها تحقق يافته، به همين جهت ايمان نمى آورند.

8 - ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه ها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاهداشته است.

9 - و در پيش روى آنها سدى قرار داديم، و در پشت سرشان سدى، و چشمان آنها را پوشانده ايم، لذا چيزى را نمى بينند!

10 - براى آنها يكسان است، چه انذارشان كنى يا نكنى، ايمان نمى آورند.

تفسير:

سر آغاز (قلب قرآن )

اين سوره همانند 28 سوره ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود (يا و سين ).

در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) بحثهاى فراوانى داشته ايم.

ولى در خصوص سوره يس تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين حروف مقطعه وجود دارد:

از جمله اينكه: اين كلمه مركب از (يا) (حرف ندا) و (سين ) يعنى شخص پيامبر اسلام است، و به اين ترتيب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را براى بيان مطالب بعد مخاطب مى سازد.

در احاديث مختلفى نيز آمده است كه اين كلمه يكى از نامهاى پيغمبر گرامى اسلام است.

ديگر اينكه مخاطب در اينجا انسان است (سين ) اشاره به او است، ولى اين احتمال با آيات بعد سازگار نيست، زيرا در اين آيات روى سخن تنها به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

لذا در روايتى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يس اسم رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و الدليل على ذلك قوله تعالى انك لمن المرسلين على صراط مستقيم: (يس نام رسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد تو از مرسلين و بر صراط مستقيم هستى (نور الثقلين جلد 4 صفحه 375).

به دنبال اين حروف مقطعه - همانند بسيارى از سوره هائى كه با حروف مقطعه آغاز شده - سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد، منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده و مى گويد (سوگند به قرآن حكيم )( و القرآن الحكيم ) .

جالب اينكه (قرآن ) را به (حكيم ) توصيف مى كند، در حالى كه حكمت معمولا صفت شخص زنده و عاقل است، گوئى قرآن را موجودى زنده و عاقل و رهبر و پيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد، و به صراط مستقيمى كه در آيات بعد به آن اشاره كرده راهنمائى كند.

البته خداوند نيازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايده مهم است: نخست تاكيد روى مطلب، و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود، زيرا هيچكس به موجودات كم ارزش سوگند ياد نمى كند.

آيه بعد چيزى را كه سوگند آيه قبل به خاطر آن بوده است بازگو مى كند، مى فرمايد: (مسلما تو از رسولان خداوند هستى )( انك لمن المرسلين ) .

(رسالتى كه تواءم با حقيقت است و بودن تو بر صراط مستقيم )( على صراط مستقيم ) .

سپس مى افزايد: اين قرآنى است كه از ناحيه خداوند عزيز و رحيم نازل شده( تنزيل العزيز الرحيم ) .

تكيه روى (عزيز بودن ) خداوند براى بيان قدرت او بر چنين كتاب بزرگ شكست ناپذيرى است كه در تمام طول اعصار و قرون به صورت يك معجزه جاويدان باقى مى ماند، و هيچ قدرتى نمى تواند عظمت آن را از صفحه دلها محو كند.

و تكيه روى (رحيميت ) خداوند براى بيان اين حقيقت است كه رحمت او ايجاب كرده كه چنين نعمت بزرگى را در اختيار انسانها بگذارد.

بعضى از مفسران اين دو توصيف را براى بيان دو نوع عكس العمل متفاوت ميدانند كه ممكن است مردم در برابر نزول اين كتاب آسمانى و فرستادن اين رسول نشان دهند:

اگر به انكار و تكذيب بر خيزند خداوند با عزت و قدرتش آنها را تهديد كرده، و اگر از در تسليم و قبول در آيند خدا با رحمتش آنها را بشارت داده.

بنا بر اين عزت و رحمتش كه يكى مظهر (انذار) و ديگرى مظهر (بشارت ) است با هم آميخته و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است.

در اينجا سؤ الى مطرح است كه مگر مى توان حقانيت يك پيامبر يا كتاب آسمانى را با سوگند و تاكيد اثبات كرد؟

ولى پاسخ اين سؤ ال در دل آيات فوق نهفته است، زيرا از يكسو قرآن را توصيف به حكيم بودن ميكند، اشاره به اينكه حكمتش بر كسى پوشيده نيست، و خود دليل بر حقانيت خويش است.

ديگر اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به ره سپردن بر صراط مستقيم توصيف كرده، يعنى محتواى دعوت او خود بيان ميكند كه مسير او مسير مستقيمى است، سوابق زندگى او نيز نشان ميدهد كه او طريقى جز طريق مستقيم ندارد.

و ما در بحثهاى دلائل حقانيت پيامبران اين مطلب را اشاره كرده ايم كه يكى از بهترين طرق براى پى بردن به حقانيت آنها اين است كه محتواى دعوت آنان دقيقا بررسى شود، هرگاه هماهنگ با فطرت و عقل و وجدان بود و در سطحى قرار داشت كه از انسان با نيروى بشرى امكان پذير نيست، بعلاوه سوابق زندگى شخص پيامبر چنان بود كه نشان ميداد مرد امانت و صداقت است، نه دروغ و مكر و تزوير، اين امور قرائن زنده اى ميشود بر اينكه او فرستاده خدا است، و آيات فوق در حقيقت اشاره اى به هر دو مطلب است، بنابر اين سوگند و ادعاى فوق هرگز بيدليل نيست.

از اين گذشته از نظر فن مناظره، براى نفوذ در دلهاى منكران لجوج هر قدر عبارات محكمتر و قاطعتر و تواءم با تاكيد بيشتر مطرح شود اين افراد را بيشتر تحت تاثير قرار ميدهد.

باز سؤ ال ديگرى مطرح ميشود كه چرا مخاطب را در اين جمله شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرار داده است نه مشركان، و نه عموم مردم؟

پاسخ اينكه هدف اين بوده كه تاكيد كند تو بر حقى و بر صراط مستقيمى خواه آنها بپذيرند و خواه نپذيرند، به همين دليل در رسالت سنگين خود كوشا باش، و از عدم قبول مخالفان كمترين سستى به خود راه مده.

آيه بعد هدف اصلى نزول قرآن را به اينگونه شرح مى دهد: قرآن را بر تو نازل كرديم تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند( لتنذر قوما ما انذر آبائهم فهم غافلون ) .

مسلما منظور از اين قوم همان مشركان عرب مى باشد و اگر گفته شود به اعتقاد ما هيچ امتى بدون انذار كننده نبوده، و زمين هرگز از حجت خدا خالى نخواهد شد، بعلاوه در آيه 24 سوره فاطر خوانديم( و ان من امة الا خلا فيها نذير ) : هيچ امتى نبود مگر اينكه بيم دهنده اى در آنها وجود داشت.

در پاسخ ميگوئيم منظور از آيه مورد بحث انذار كننده آشكار و پيامبر بزرگى است كه آوازه او همه جا بپيچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان وجود دارد، و اگر مى بينيم دوران ميان حضرت مسيح (عليها‌السلام ) و قيام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را دوران فترت شمرده اند نه به اين معنى است كه مطلقا حجت الهى براى آنها وجود نداشته، بلكه فترت از نظر قيام پيامبران بزرگ و اولو العزم است.

اءمير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در اين زمينه ميفرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ليس احد من العرب يقراء كتابا و لا يدعى نبوة!: خداوند هنگامى محمد را مبعوث ساخت كه احدى از عرب كتاب آسمانى نميخواند و ادعاى نبوت نمى كرد (نهج البلاغه خطبه 33 و 104).

به هر حال هدف از نزول قرآن اين بود كه مردم غافل را هشيار، و خوابزدگان را بيدار سازد، و خطراتى كه آنها را احاطه كرده و گناهانى كه در آن فرو رفته اند و شرك و فسادى كه به آن آلوده شده اند به آنها يادآورى كند، آرى قرآن كه پايه آگاهى و بيدارى، و كتاب پاكسازى دل و جان است.

سپس قرآن به عنوان يكى پيشگوئى درباره سران كفر و سردمداران شرك مى گويد: فرمان و وعده الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمى آورند( لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون ) .

در اينكه منظور از (قول ) در اينجا چيست مفسران احتمالاتى داده اند، ولى ظاهرا منظور همان وعده عذاب جهنم براى پيروان شياطين است، چنانكه در آيه 13 سوره سجده آمده است( و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) : (ولى سخن من در باره آنها تحقق يافته كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم )، و در آيه 71 سوره زمر مى خوانيم( و لكن حقت كلمة العذاب على الكافرين ) : (ولى حكم و وعده عذاب در باره كافران محقق شده است ).

به هر حال اين در مورد كسانى است كه تمام خطوط ارتباطى خود را با خدا قطع كرده بودند، پيوندها را گسسته، و تمام دريچه هاى هدايت را به روى خود بسته بودند، و لجاجت و عناد و خيره سرى را به حد اعلى رسانده اند آرى اينها هرگز ايمان نخواهند آورد و راه بازگشتى ندارند چرا كه تمام پلها را در پشت سر خود ويران كرده اند.

حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاحپذير و قابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش به كلى پايمال نكرده باشد و گرنه تاريكى مطلق بر قلب او چيره خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود.

ضمنا از اين سخن روشن شد كه منظور از اين اكثريتى كه هرگز ايمان نمى آورند سران شرك و كفرند و همينگونه شد كه گروهى در جنگهاى اسلامى در حال شرك و بت پرستى كشته شدند، و بعضى كه باقيماندند تا پايان كار در دل ايمان نداشتند، و گرنه اكثريت مشركان عرب بعد از فتح مكه به مفاد( يدخلون فى دين الله افواحا ) (سوره نصر آيه 2) گروه گروه وارد اسلام شدند.

آيات بعد از آن كه سخن از وجود سدى پيش رو و پشت سر آنها مى گويد، و چشمهاى آنها را نابينا مى شمرد، و تصريح ميكند كه انذار كردن و ناكردن براى آنها يكسان است، شاهد همين معنى است.

به هر حال آيه بعد ادامه توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است، در نخستين توصيف آنها مى گويد: ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است( انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون ) .

(اغلال ) جمع (غل ) در اصل از ماده (غلل ) به معنى چيزى است كه در وسط اشيائى قرار گرفته، مثلا به آب جارى كه از لابلاى درختان عبور مى كند غلل مى گويند (بر وزن عمل ) و (غل ) حلقه اى بود كه بر گردن يا دستها قرار ميدادند، سپس آن را با زنجير مى بستند، و از آنجا كه گردن يا دست در ميان آن قرار گرفته اين كلمه در مورد آن به كار رفته است، گاه غلهائى كه بر گردن بوده جداگانه به زنجير بسته مى شد، و غلهاى بر دست جدا بوده، اما گاهى دستها را در غل مى كردند و به حلقه اى كه بر گردن بود مى بستند و شخص زندانى و اسير را شديدا در محدوديت فشار و شكنجه قرار مى دادند.

و اگر به حالت عطش يا شدت اندوه و خشم غله (بر وزن قله ) گفته مى شود آن نيز به خاطر نفوذ اين حالت در درون قلب و جسم انسان است، اصولا ماده (غل بر وزن جد) هم به معنى داخل شدن و هم داخل كردن آمده، لذا در آمد خانه يا زراعت و مانند آن را (غله ) مى گويند.

در هر صورت گاهى طوق غل كه بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پيدا مى كرد و سر را به بالا نگه مى داشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهت شكنجه مى ديد از مشاهده اطراف خود باز مى ماند.

و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهائى شده، آنها طوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق محروم ساخته، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!.

به هر حال آيه فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد، و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان، و اگر اين جمله به صورت ماضى ذكر شده مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا در بسيارى از آيات قرآن مجيد حوادث مسلم آينده يا صيغه فعل ماضى بيان شده است، و اين همانست كه در زبان ادباء معروف است كه مضارع متحقق الوقوع به شكل ماضى در مى آيد و نيز ميتواند اشاره به هر دو معنى باشد، هم حال آنها در اين جهان و هم حالشان در جهان ديگر.

جمعى از مفسران شان نزولهائى براى آيه فوق، و آيه بعد از آن ذكر كرده اند كه در باره ابو جهل يا مردى از طايفه بنى مخزوم يا قبيله قريش نازل شده، آنها كرارا تصميم بر قتل پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گرفتند، ولى خداوند از طريق اعجاز آنها را از اين كار بازداشت، و در آن لحظه حساس كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند

و مى خواستند ضربه كارى بزنند چشمانشان از كار افتاد، يا قدرت حركت از آنها سلب شد.

ولى اين شاءن نزولها مانع از عموميت مفهوم آيه و گستردگى معنى آن در باره همه سردمداران كفر و متعصبان لجوج نخواهد بود، ضمنا تاييدى است بر آنچه در بالا در تفسير جمله فهم لا يومنون بيان كرديم كه منظور از آن اكثريت مشركان نيست، بلكه اكثريت سردمداران شرك و كفر و نفاق است.

آيه بعد توصيف ديگرى از همين افراد است، و ترسيم گويائى از عوامل نفوذناپذيرى آنها، مى فرمايد: ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و در پشت سرشان سدى( و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا ) .

آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شده اند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت! و در همين حال (چشمان آنها را پوشانديم لذا چيزى را نمى بينند)( فاغشيناهم فهم لا يبصرون ) .

عجب ترسيم گويائى؟ از يكسو همچون اسيرانى هستند كه در غل و زنجيرند.

از سوى ديگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است كه سرهاى آنها را به آسمان متوجه ساخته و مطلقا از اطراف خود چيزى نمى بينند! از سوى سوم سدى از پيش رو و پشت سر آنها را در محاصره خود قرار داده و راه پيش و پس را بر آنها بسته است.

از سوى چهارم چشمان آنها بسته شده، و قدرت ديد و باصره آنها به كلى از كار افتاده است.

خوب فكر كنيد كسى كه داراى چنين اوصافى است چه كارى از او ساخته است؟ چه چيزى مى فهمد؟ چه چيزى ميتواند ببيند؟ و چگونه ميتواند گام بردارد؟ و چنين است حال مستكبران خود خواه و خودبين، و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهره حقايق!

به همين دليل در آخرين آيه مورد بحث صريحا مى گويد: براى آنها يكسان است، چه آنها را انذار كنى، يا نكنى، ايمان نمى آورند!( و سواء عليهم أ انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ) .

گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤ ثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشود تاثير نخواهد گذاشت، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، و بارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خس و خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعليت فاعل شرط است.

نكته ها:

1 - از كار افتادن ابزار شناخت!

انسان براى اينكه بتواند از عالم بيرون وجود خود آگاه شود از وسائل و ابزارى بهره مى گيرد كه به آن ابزار شناخت گفته مى شود.

قسمتى از آنها درون ذاتى هستند، و قسمتى برون ذاتى عقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است، و حواس ظاهرى انسان همچون بينائى و شنوائى و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند.

اين وسائل خداداد اگر مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرند روز به روز قويتر و نيرومندتر مى شوند، و بهتر و دقيقتر حقايق را نشان مى دهند.

اما اگر مدتى در مسيرهاى انحرافى قرار گيرند، و يا اصلا از آنها استفاده نشود، تدريجا تحليل رفته و يا به كلى دگرگون مى شوند و حقايق را وارونه نشان مى دهند، درست همانند آئينه صافى كه گرد و غبار ضخيمى آن را بپوشاند، و يا خراشهاى زياد و عميقى بر چهره آن وارد شود كه ديگر نمى تواند چيزى را نشان دهد، و اگر نشان دهد هرگز با واقعيت آن تطبيق نمى كند.

اين اعمال نادرست و موضعگيريهاى انحرافى انسان است كه نعمت بزرگ ابزار شناخت را از او مى گيرد، و به همين دليل مقصر اصلى خود او و گناه آن نيز بر گردن خود او است.

آيات فوق ترسيم گويائى از همين مساله مهم و سرنوشت ساز است، هوسبازان مستكبر، و خود خواهان متعصب، و دنباله روان بى قيد و شرط را به كسانى تشبيه ميكند كه از يكسو در غل و زنجير گرفتارند، اين همان زنجيرهاى هوس و كبر و غرور و تقليد كوركورانه است كه خود بر دست و گردن خويش نهاده اند، و بر كسانى تشبيه ميكند كه در محاصره دو سد نيرومند و غير قابل عبور قرار گرفته اند.

و از سوى ديگر چشمانشان نيز بسته و نابينا است.

غل و زنجير به تنهائى براى جلوگيرى از حركت آنها كافى است، آن دو سد عظيم نيز به تنهائى مانع فعاليت آنها است، نداشتن چشم و نابينائى خود نيز عامل مستقلى است.

اين دو سد گوئى به قدرى بلند و نزديك است كه به تنهائى قدرت ديد آنها را مى گيرد همانگونه كه قدرت حركت را از آنها سلب ميكند.

كرارا گفته ايم هدايتپذيرى انسان تا زمانى است كه به اين مرحله نرسيده باشد، اما هنگامى كه به اين مرحله برسد اگر تمام انبياء و اوليا نيز جمع شوند و تمام كتب آسمانى را بر او بخوانند موثر نخواهد شد!

و اينكه در روايات اسلامى و همچنين در آيات قرآن تاكيد شده كه اگر لغزشى براى انسان پيدا شد و گناهى از او سر زد فورا توبه كند و به سوى خدا باز گردد، و از تسويف و تاخير و اصرار و تكرار بپرهيزد براى اين است كه به اين مرحله نرسد، زنگارها را بشويد، موانع كوچك را قبل از تبديل شدن به يك سد بزرگ ويران كند، و راه پيشرفت و حركت را باز نگهدارد و گرد و غبار را از مقابل ديدگان خود فرو بنشاند تا نظر تواند كرد.

2 - سدهائى از پيش و پس!

اين سؤ ال براى بعضى از مفسران مطرح شده است كه مانع اصلى براى ادامه حركت سدهاى پيش رو است، سد پشت سر چه معنى دارد؟

بعضى پاسخ گفته اند: انسان داراى دو گونه هدايت است، هدايت نظرى و استدلالى، و هدايت فطرى و وجدانى، سد پيش رو اشاره به اين است كه او از هدايت نظرى محروم ميگردد، ميخواهد به عقب باز گردد و به هدايت فطرى نظر بيفكند، سد و مانع پشت سر، او را از بازگشت به فطرت باز مى دارد.

بعضى ديگر گفته اند سد پيش رو اشاره به موانعى است كه او را از وصول به آخرت و سعادت جاويدان باز مى دارد، و سد پشت سر چيزى است كه او را حتى از رسيدن به سعادت و آرامش در دنيا مانع مى شود.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه انسان هنگامى كه در طريق به سوى مقصد به مانعى برخورد كند به عقب بر مى گردد، تا راه ديگرى به سوى مقصد پيدا كند، اما وقتى در دو طرف سدى ايجاد شده است از پيدا كردن راه به سوى مقصد به هر حال محروم مى شود.

ضمنا پاسخ اين سؤ ال كه چرا سخنى از سد در طرف راست و چپ به ميان نيامده؟ نيز روشن شد، زيرا رفتن به راست و چپ هرگز انسان را به مقصد نميرساند بايد راهى به پيش بگشايد.

بعلاوه معمولا سد را در جائى ايجاد ميكنند كه طرف راست و چپ آن بسته است تنها گذرگاهى ميان آن دو قرار دارد كه با ايجاد سد آن گذرگاه نيز بسته مى شود، و عملا انسان در محاصره قرار مى گيرد.

3 - محروميت از سير آفاقى و انفسى

براى شناخت خداوند معمولا دو راه براى مطالعه وجود دارد مطالعه در نشانه هاى خدا كه در جسم و جان انسان است، و آن را آيات انفسى مى نامند و مطالعه در آياتى كه در بيرون وجود او در زمين و آسمان و ثوابت و سيارات و كوه و دريا وجود دارد، و آن را (آيات آفاقى ) مى گويند كه قرآن مجيد در آيه 53 سوره فصلت به آن اشاره كرده، ميفرمايد( سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) به زودى آيات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان ميدهيم تا براى آنها ثابت شود كه خداوند حق است.

هنگامى كه قدرت شناخت انسان از كار مى افتد هم طريق مشاهده آيات انفسى بر او بسته مى شود، و هم مشاهده آيات آفاقى.

در آيات فوق جمله( انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون ) اشاره به معنى اول است، زيرا غلها چنان سر آنها را به بالا نگاه مى دارد كه حتى قدرت ديدن خويشتن را ندارند، و سدهاى پيش و پس چنان چشم آنها را از مشاهده اطراف خود باز مى دارد كه هر چه نگاه مى كنند جز ديوار سد چيزى را نمى بينند و از مشاهده آيات آفاقى محروم مى شوند.