آيه (20) تا (30) و ترجمه
(
و جاء من اقصا المدينة رجل يسعى قال يقوم اتبعوا المرسلين
)
(20)(
اتبعوا من لا يسلكم اجرا و هم مهتدون
)
(21)(
و ما لى لا اعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون
)
(22)(
أ أتخذ من دونه ألهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيا و لا ينقذون
)
(23)(
انى اذا لفى ضلال مبين
)
(24)(
انى أمنت بربكم فاسمعون
)
(25)(
قيل ادخل الجنة قال يليت قومى يعلمون
)
(26)(
بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين
)
(27)(
و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين
)
(28)(
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون
)
(29)(
يحسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن
)
(30)
ترجمه:
20 - مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اى قوم من! از فرستادگان خدا پيروى كنيد.
21 - از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجرى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.
22 - من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است؟ و همگى به سوى او بازگشت مى كنيد.
23 - آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد.
24 - اگر چنين كنم من در گمراهى آشكارى خواهم بود.
25 - (به همين دليل ) من به پروردگارتان ايمان آوردم، به سخنان من گوش فرا دهيد.
26 - (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ايكاش قوم من مى دانستند.
27 - كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است.
28 - ما بعد از او بر قوم او هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و هرگز سنت ما بر اين نبود.
29 - فقط يك صيحه آسمانى بود! ناگهان همگى خاموش شدند!!
30 - افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را استهزاء مى كردند.
تفسير:
مجاهدى جان بر كف!
در آيات مورد بحث بخش ديگرى از مبارزات رسولانى كه در اين داستان به آنها اشاره شده، آمده است، و آن مربوط به حمايت حساب شده و شجاعانه مؤ منان اندك از آنها است كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهى دفاع كردند.
نخست مى فرمايد: (مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب به سراغ گروه كافران آمد و گفت: اى قوم من! از فرستادگان خدا پيروى كنيد)(
و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين
)
.
اين مرد كه غالب مفسران نامش را (حبيب نجار) ذكر كرده اند از كسانى بود كه در برخوردهاى نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آنها و عمق تعليماتشان پى برد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از كار در آمد، هنگامى كه به او خبر رسيد كه در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند، سكوت را مجاز ندانست، و چنانكه از كلمه (يسعى ) بر مى آيد با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.
تعبير به (رجل ) به صورت ناشناخته، شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادى بود، قدرت و شوكتى نداشت، و در مسير خود تك و تنها بود، در عين حال نور و حرارت ايمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بى اعتنا به پيامدهاى اين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤ منان عصر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در آغاز اسلام كه عده قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتى يك نفر مؤ من تنها نيز داراى مسئوليت است و سكوت براى او جائز نيست.
تعبير به (اقصى المدينة ) نشان ميدهد كه دعوت اين رسولان به نقاط دور دست شهر نيز كشيده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثير خود قرار داده بود، گذشته از اين نقاط دور دست شهر هميشه مركز مستضعفانى است كه آمادگى بيشتر براى پذيرش حق دارند، به عكس، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى ميكنند كه جذب آنها به سوى حق به سادگى ممكن نيست.
تعبير به (يا قوم ) (اى قوم من ) بيانگر دلسوزى اين مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن ديار است، و دعوت به پيروى از رسولان دعوتى است خالصانه كه هيچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نيست.
اكنون ببينيم اين مؤ من مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانش متوسل گشت؟
نخست از اين در وارد شد كه: از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نميخواهند(
اتبعوا من لا يسالكم اجرا
)
.
اين خود نخستين نشانه صدق آنها است كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام، و نه حتى تشكر و سپاسگزارى و نه هيچ اجر و پاداش ديگر.
اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن در مورد انبياى بزرگ به عنوان نشانهاى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پيامبران روى آن تكيه شده، تنها در سوره شعرا پنج بار اين جمله(
و ما اسئلكم عليه من اجر
)
تكرار گرديده است.
سپس مى افزايد: بعلاوه اين رسولان چنانكه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آيد افرادى هدايت يافته اند(
و هم مهتدون
)
.
اشاره به اينكه عدم تسليم در برابر دعوت كسى يا به خاطر اين است كه دعوتش حق نيست و به بيراهه و گمراهى مى كشاند، و يا اينكه حق است اما مطرح كنندگان منافع خاصى در سايه آن كسب ميكنند كه اين خود مايه بدبينى به چنان دعوتى است، اما هنگامى كه نه آن باشد و نه اين، ديگر چه جاى تامل و ترديد؟!
سپس به دليل ديگرى مى پردازد و به سراغ اصل توحيد كه عمده ترين نكته دعوت اين رسولان بوده است مى رود و مى گويد: (من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است )؟(
و مالى لا اعبد الذى فطرنى
)
.
كسى شايسته پرستش است كه خالق و مالك و بخشنده مواهب باشد نه اين بتها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست، فطرت سليم مى گويد بايد خالق را پرستيد، نه اين مخلوقات بى ارزش را!
تكيه روى (فطرنى ) (مرا آفريده ) ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد كه من وقتى به فطرت اصلى و سرشت حقيقى خود باز مى گردم به خوبى مى بينم كه از درونم فريادى رسا و گويا بلند است كه مرا دعوت به پرستش خالقم ميكند، دعوتى كه هماهنگ با عقل و خرد است، من چگونه اين دعوت مضاعف فطرت و خرد را ناديده بگيرم؟
جالب اينكه نمى گويد: (ما لكم لا تعبدون الذى فطركم ) چرا خدائى را پرستش نمى كنيد كه شما را آفريده است بلكه مى گويد: (من چرا چنين نكنم ) يعنى در حقيقت از خود شروع ميكند تا مؤ ثرتر واقع شود.
و به دنبال آن هشدار ميدهد كه مراقب باشيد همه شما سرانجام تنها به سوى او باز ميگرديد(
و اليه ترجعون
)
.
يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با او است كه در جهان ديگر نيز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته.
و در سومين استدلال خود به وضع بتها پرداخته، و اثبات عبوديت را براى خداوند با نفى عبوديت از بتها تكميل ميكند، مى گويد: آيا غير از خداوند معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من نخواهد داشت، و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد(
أ أتخذ من دونه الهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيئا و لا ينقذون
)
.
باز در اينجا از خودش سخن مى گويد تا جنبه تحكم و آمريت نداشته باشد، و ديگران حساب كار خود را برسند.
او در حقيقت انگشت روى بهانه اصلى بت پرستان ميگذارد كه مى گفتند: ما اينها را به خاطر اين پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند مى گويد: چه شفاعتى؟ و چه كمك و نجاتى؟ آنها خود نيازمند به كمك و حمايت شما هستند، در تنگناى حوادث چه كارى از آنها براى شما ساخته است؟!
تعبير به (الرحمن ) در اينجا علاوه بر اينكه اشاره به گستردگى رحمت خداوند و بازگشت همه نعمتها و مواهب به سوى او است، و اين خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد، بيانگر اين نكته است كه خداوند رحمن ضرر و زيانى براى كسى نمى خواهد، مگر اينكه خلافكارى انسان به منتها درجه خود برسد كه او را از محيط گسترده الهى دور و در وادى غضبش گرفتار سازد.
سپس اين مؤ من مجاهد براى تاكيد و توضيح بيشتر افزود: هر گاه من چنين بتهائى را پرستش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود(
انى اذا لفى ضلال مبين
)
.
كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و با شعور در برابر اين موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.
اين مؤ من تلاشگر و مبارز پس از اين استدلالات و تبليغات موثر و گيرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام كرد: (همه بدانيد من به پروردگار شما ايمان آورده ام، و دعوت اين رسولان را پذيرا شده ام )(
انى آمنت بربكم
)
.
(بنا بر اين سخنان مرا بشنويد) و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤ منم و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست(
فاسمعون
)
.
در اينكه مخاطب در اين جمله، و همچنين جمله (انى آمنت بربكم ) كيست؟
ظاهر آيات قبل نشان ميدهد كه همان گروه مشركان و بتپرستانى هستند كه در آن ديار بودند، تعبير به ربكم (پروردگار شما) نيز منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه اين تعبير در آيات زيادى از قرآن مجيد در برابر كفار و به هنگام بيان استدلالات توحيدى آمده است.
و نيز جمله (فاسمعون ) (به سخنان من گوش فرا دهيد) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد چرا كه اين جمله را براى دعوت آنها به پيروى از گفتار خويش ذكر كرده، همانگونه كه در داستان مؤ من آل فرعون آمده (آنجا كه خطاب به فرعونيان مى گويد:(
يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد
)
: اى قوم من از من پيروى كنيد تا شما را به راه راست هدايت كنم (غافر - 38).
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در اين جمله همان رسولانى هستند كه از سوى خدا براى دعوت اين قوم آمده بودند و تعبير به ربكم و جمله (فاسمعون ) را قرينه بر آن گرفته اند هيچگونه دليلى براى آن در دست نيست.
اما ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مومن پاكباز چه بود؟ قرآن سخنى از آن به ميان نمى آورد، ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او شوريدند و شهيدش كردند.
آرى سخنان پر شور و هيجانانگيز او كه با استدلالاتى قوى و نيرومند و نكاتى جالب و دلنشين همراه بود در آن قلبهاى سياه و سرهاى پر از مكر و غرور نه تنها اثر مثبتى نگذاشت بلكه چنان آتش كينه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت كه از جا برخاستند و با نهايت قساوت و بى رحمى به جان اين مرد مؤ من شجاع افتادند، به روايتى او را سنگباران كردند و پيكرش را چنان آماج سنگها ساختند كه بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد، در حالى كه پيوسته اين سخن را بر لب داشت كه خداوندا اين قوم مرا هدايت كن كه آنها نمى دانند.
و به روايت ديگرى او را زير پاها چنان لگدمال كردند كه روحش به آسمان پرواز كرد.
اما قرآن اين حقيقت را با جمله جالب و سربسته اى بيان كرده، مى گويد: به او گفته شد وارد بهشت شو(
قيل ادخل الجنة
)
.
اين تعبيرى است كه در باره شهيدان راه خدا در آيات ديگر قرآن آمده است:(
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
)
: (گمان مكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زنده جاويدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (آل عمران - 169).
جالب اينكه اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤ من همان، و داخل شدن او در بهشت همان، آنچنان فاصله ميان اين دو كم و كوتاه بوده است كه قرآن مجيد در تعبير لطيفش به جاى ذكر شهادت او دخول او را در بهشت بيان كرده، و چه نزديك است راه بر شهيدان، راه بهشت و سعادت جاويدان!
روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است، چرا كه هم از آيات و هم از روايات استفاده مى شود كه بهشت جاويدان در قيامت نصيب مؤ منان خواهد شد همانگونه كه دوزخ نيز در مورد بدكاران چنين است.
بنا بر اين بهشت و دوزخ ديگرى در عالم برزخ است كه نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخيز مى باشد، چنانكه در روايت امير مؤ منان على (عليهاالسلام
) در مورد قبر وارد شده است: القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران: قبر يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ!.
و اينكه بعضى احتمال داده اند اين جمله اشاره به خطابى است كه در روز قيامت به اين مؤ من با شهامت و ايثارگر مى شود، و جنبه مستقبل دارد نه حال، بر خلاف ظاهر آيه است.
به هر حال روح پاك اين مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى، شتافت، و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه گفت: اى كاش قوم من مى دانستند(
قال يا ليت قومى يعلمون
)
.
اى كاش مى دانستند كه (پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار داد و در صف گراميان جاى داد)(
بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين
)
.
اى كاش چشم حق بينى داشتند، چشمى كه با حجابهاى ضخيم و سنگين جهان مادى محجوب نگردد، و آنچه را در پشت اين پرده است ببينند يعنى تا اينهمه نعمت و اكرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است، اى كاش مى ديدند و ايمان مى آوردند اما افسوس!
در حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: انه نصح لهم فى حياته و بعد موته (اين مرد با ايمان هم در حال حيات خود خير خواه قوم خويش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدايت آنها را داشت ).
جالب توجه اينكه او نخست تكيه بر موهبت غفران الهى ميكند، سپس بر اكرام، چرا كه نخست بايد با آب مغفرت روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاك گردد و چون پاك شد بر بساط قرب و اكرام الهى جاى گيرد.
اين نكته نيز قابل دقت است كه اكرام و احترام و بزرگداشت الهى گرچه نصيب بسيارى از بندگان مى شود، و اصولا تقوى و اكرام دوش به دوش هم پيش مى روند(
ان اكرمكم عند الله اتقياكم
)
(حجرات - 13) ولى اكرام به طور كامل و بدون هيچگونه قيد و شرط در قرآن مجيد در باره دو گروه آمده است: نخست فرشتگان مقرب خدا كه قرآن در باره آنها مى گويد:(
بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون
)
: آنها بندگان گرامى خدايند كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند و فرمانش را به كار مى بندند (انبيا - 27)
و ديگر بندگان كامل الايمان كه قرآن از آنها به عنوان مخلصين ياد كرده، و در باره آنها مى گويد:(
اولئك فى جنات مكرمون
)
: (آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند) (معارج - 35).
به هر حال اين پايان كار اين مرد مؤ من و مجاهد راستين بود كه در انجام رسالت خويش و حمايت از پيامبران الهى كوتاهى نكرد و سرانجام شربت شهادت نوشيد و به جوار قرب رحمت خداوند راه يافت.
اما ببينيم سرنوشت آن قوم طاغى و ستمگر به كجا رسيد؟
گرچه در قرآن سخنى از پايان كار آن سه نفر پيامبر كه به سوى اين قوم مبعوث شدند نيامده، ولى جمعى از مفسران نوشته اند كه آن قوم علاوه بر كشتن آن مرد مؤ من پيامبران خويش را نيز به قتل رساندند، در حالى كه بعضى ديگر تصريح كرده اند كه آن مرد با ايمان جمعيت را به خود مشغول ساخت تا پيامبران بتوانند از توطئه اى كه براى آنها چيده شده بود رهائى يابند و به نقطه اءمنترى منتقل شوند، ولى نزول عذاب دردناك الهى بر آنها كه در آيات بعد به آن اشاره مى شود قرينه اى بر ترجيح قول اول است، هر چند تعبير من بعده (بعد از شهادت آن مرد با ايمان ) در مورد نزول عذاب نشان مى دهد كه قول دوم صحيحتر است (دقت كنيد).
ديديم كه مردم شهر انطاكيه چگونه به مخالفت با پيامبران الهى قيام كردند اكنون ببينيم سرانجام كارشان چه شد؟
قرآن در اين زمينه مى گويد: (ما بر قوم او بعد از وى هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم، و اصولا سنت ما چنين نيست كه براى نابود ساختن اين اقوام سركش متوسل به اين امور شويم(
و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين
)
.
ما نيازى به اين امور نداريم، تنها يك اشاره كافى است كه همه آنها را خاموش سازيم و به ديار عدم بفرستيم و تمام زندگى آنها را در هم بكوبيم.
تنها يك اشاره كافيست كه عوامل حيات آنها تبديل به عامل مرگشان شود، و در لحظه اى كوتاه و زودگذر طومار زندگانيشان را درهم پيچد!
سپس مافزايد: تنها يك صيحه آسمانى تحقق يافت، صيحه اى تكان دهنده و مرگبار، ناگهان همگى خاموش شدند!(
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون
)
.
آيا اين صيحه صداى صاعقه اى بود كه از ابرى برخاست و بر زمين نشست، لرزه اى بر همه چيز افكند، و تمام عمارتها را ويران ساخت، و آنها از شدت وحشت تسليم مرگ شدند؟
يا صيحه اى بود كه بر اثر يك زمين لرزه شديد از دل زمين برخاست و در فضا طنين افكند و موج انفجارش همه را به كام مرگ كشيد؟!
هر چه بود يك صيحه، آن هم در يك لحظه زودگذر، بيش نبود، فريادى بود كه همه فريادها را خاموش كرد، و تكانى بود كه همه را بيحركت ساخت، و چنين است قدرت خداوند، و چنان است سرنوشت يك قوم گمراه و بى ثمر!
بسوزند چوب درختان بى بر
|
|
سزا خود همين است مربى برى را
|
در آخرين آيه مورد بحث با لحنى بسيار گيرا و مؤ ثر بر خورد تمام سركشان تاريخ را با دعوت پيامبران خدا يكجا مورد بحث قرار داده مى گويد: وا حسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را به باد استهزا گرفتند(
يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن
)
.
واى بر آنها كه دريچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند! اسفا بر آنها كه چراغهاى هدايت خويش را شكستند!
بيچاره و محروم از سعادت آن گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلكه به استهزا و سخريه آنها بر خيزند، سپس آنها را از دم شمشير بگذرانند، در حالى كه آنها سرنوشت شوم طغيانگران بى ايمان را قبل از خود ديده بودند و سرانجام دردناكشان را با گوش شنيده يا در صفحات تاريخ خوانده بودند اما كمترين عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند و به همان سرنوشت گرفتار شدند!
روشن است اين جمله گفتار خدا است چون تمام اين آيات از سوى او بيان مى شود، ولى البته جمله حسرت به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى كه كارى از دست انسان در مورد آن ساخته نيست در باره خداوند معنى ندارد، همان گونه كه خشم و غضب و مانند آن نيز به مفهوم حقيقى در مورد او وجود ندارد، بلكه منظور اين است كه حال اين تيره روزان چنان بود كه هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد متاسف و متاثر ميگشت كه چرا با اين همه وسائل نجات در اين گرداب هولناك غرق شوند؟!.
تعبير به (عباد) (بندگان خدا) اشاره به اين است كه تعجب از اين است كه بندگان خدا كه غرق نعمتهاى او هستند دست به چنين جناياتى زدند.
نكته ها:
1- داستان رسولان (انطاكيه )
(انطاكيه ) يكى از قديمترين شهرهاى شام است كه به گفته بعضى در سيصد سال قبل از مسيح (عليهاالسلام
) بنا گرديد، اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت و علم و تجارت يكى از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مى شد.
شهر انطاكيه تا حلب كمتر از يكصد كيلومتر و تا اسكندريه حدود شصت كيلومتر فاصله دارد.
اين شهر در زمان خليفه دوم به دست ابو عبيده جراح فتح شد، و از دست روميان در آمد، مردم آن كه مسيحى بودند پرداخت جزيه را پذيرفتند، و بر آئين خود باقى ماندند.
بعد از جنگ جهانى اول اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند و غالب اهل انطاكيه مسيحى و با فرانسويان همكيش بودند و نخواستند در آشوبهائى كه پس از خروج آنها از شام در اين كشور اتفاق مى افتد به مسيحيان آسيب رسد، آن را به تركيه دادند!
(انطاكيه ) براى مسيحيان مانند مدينه براى مسلمانان دومين شهر مذهبى محسوب مى شود، و شهر اولشان بيت المقدس است كه حضرت مسيح (عليهاالسلام
) دعوت خود را از آنجا آغاز كرد، و بعدا گروهى از مؤ منان به مسيح (عليهاالسلام
)
به انطاكيه هجرت كردند و پولس و برنابا بدان شهر رفتند و مردم را به اين آئين خواندند و از آنجا دين مسيح (عليهاالسلام
) گسترش يافت، و به همين جهت در قرآن مجيد از اين شهر به خصوص (در آيات مورد بحث ) سخن به ميان آمده.
مفسر عاليقدر (طبرسى ) در (مجمع البيان ) چنين مى گويد: حضرت مسيح (عليهاالسلام
) دو فرستاده از حواريين به شهر انطاكيه فرستاد، هنگامى كه آنها به نزديكى شهر رسيدند پيرمردى را ديدند كه چند گوسفند را به چرا آورده بود اين همان (حبيب، صاحب يس ) بود، آنها بر او سلام كردند پيرمرد جواب داد و پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم، آمده ايم شما را از عبادت بتها به سوى عبادت خداوند رحمان دعوت كنيم.
پيرمرد پرسيد: آيا معجزه و نشانه اى هم داريد؟
گفتند: آرى بيماران را شفا مى دهيم، و نابيناى مادرزاد و مبتلا به (برص ) را به اذن خداوند بهبودى مى بخشيم.
پيرمرد گفت: من فرزند بيمارى دارم كه سالها در بستر افتاده.
گفتند: با ما بيا تا به خانه تو برويم و از حالش خبر گيريم.
پيرمرد همراه آنها رفت و آنها دستى بر تن فرزند او كشيدند، به فرمان خدا سالم از جاى برخاست!
اين خبر در شهر پخش شد و به دنبال آن خداوند گروه كثيرى از بيماران را به دست آنها شفا داد.
آنها پادشاهى بتپرست داشتند، خبر به او رسيد آنها را فرا خواند و پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم، آمده ايم تو را از عبادت موجوداتى كه نه مى شنوند و نه مى بينند، به عبادت كسى كه هم شنوا و هم بيناست دعوت كنيم.
پادشاه گفت: آيا معبودى جز خدايان ما وجود دارد؟
گفتند: آرى همان كسى كه تو و معبودهايت را آفريد!
پادشاه گفت: برخيزيد! تا من در باره شما انديشه كنم (و اين تهديدى نسبت به آنها بود) سپس مردم آن دو را در بازار گرفتند و زدند.
ولى در روايت ديگرى چنين آمده كه دو فرستاده عيسى (عليهاالسلام
) دستشان به پادشاه نرسيد و مدتى در آن شهر ماندند، روزى پادشاه از قصر خود بيرون آمده بود، آنها صدا را به تكبير بلند كرده و نام الله را به عظمت ياد كردند، پادشاه در غضب شد و دستور حبس آنها را صادر كرد، و هر كدام را يكصد تازيانه زد.
هنگامى كه اين دو فرستاده مسيح تكذيب شدند و مضروب گشتند حضرت مسيح (عليهاالسلام
) (شمعون الصفا) را كه بزرگ حواريين بود به دنبال آنها فرستاد.
(شمعون ) به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستى با اطرافيان شاه ريخت، آنها از دوستى او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانيدند، او نيز از وى دعوت كرد و از همنشينان خود قرار داد و احترام نمود.
(شمعون ) روزى گفت: اى پادشاه! من شنيده ام دو نفر در حبس تو زندانى شده اند، و هنگامى كه تو را به غير آئينت خوانده اند آنها را زده اى؟ آيا هيچ به سخنان آنها گوش فرا داده اى؟!
شاه گفت: خشم من مانع از اين كار شد.
(شمعون ) گفت: اگر پادشاه صلاح بداند آنها را فرا خواند، تا ببينيم چه چيز در چنته دارند؟
پادشاه آنها را فرا خواند. (شمعون ) (گوئى هيچ آنها را نمى شناسد) به آنها گفت چه كسى شما را به اينجا فرستاده است؟!
گفتند: خدائى كه همه چيز را آفريده، و هيچ شريكى براى او نيست.
گفت: نشانه و معجزه شما چيست؟
گفتند هر چه تو بخواهى!
شاه دستور داد غلام نابينائى را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه در تعجب فرو رفت، در اينجا شمعون به سخن در آمد و به شاه گفت آيا اگر چنين درخواستى از خدايانت ميكردى آنها نيز قادر بر چنين كارى بودند؟
شاه گفت: از تو چه پنهان كه خدايانى كه ما مى پرستيم نه ضررى دارند، و نه سود و خاصيتى!
سپس پادشاه به آن دو گفت: اگر خداى شما بتواند مرده اى را زنده كند ما به او و به شما ايمان مى آوريم.
گفتند: خداى ما قادر بر همه چيز هست.
شاه گفت: در اينجا مرده اى است كه هفت روز از مرگ او ميگذرد هنوز او را دفن نكرده ايم، و در انتظار اين هستيم كه پدرش از سفر بيايد.
مرده را آوردند و آن دو آشكارا دعا مى كردند، و شمعون مخفيانه، ناگهان مرده تكانى خورد و از جا برخاست، و گفت من هفت روز است كه مرده ام و آتش دوزخ را با چشم خود ديده ام، و من به شما هشدار مى دهم همگى به خداى يگانه ايمان بياوريد.
پادشاه تعجب كرد، هنگامى كه شمعون يقين پيدا كرد كه سخنانش در او مؤ ثر افتاده، او را به خداى يگانه دعوت كرد و او ايمان آورد، و اهل كشورش نيز به او پيوستند، هر چند گروهى به كفر خود باقى ماندند.
نظير اين روايت در تفسير عياشى از امام باقر و امام صادق (عليهاالسلام
) نيز نقل شده است هر چند در ميان آنها تفاوتهائى وجود دارد.
ولى با توجه به ظاهر آيات گذشته ايمان آوردن اهل آن شهر بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه قرآن مى گويد آنها به وسيله صيحه آسمانى هلاك شدند.
ممكن است در اين قسمت از روايت اشتباهى از ناحيه راوى صادر شده باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به (مرسلون ) در آيات فوق نشان مى دهد كه آنها پيامبر و فرستاده خدا بودند، بعلاوه قرآن مى گويد مردم شهر به آنها گفتند شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند چيزى نازل نفرموده است.
اينگونه تعبيرات در قرآن مجيد معمولا در مورد پيامبران الهى آمده است، مگر اينكه گفته شود كه فرستادگان پيامبران نيز فرستاده خدا هستند اما اين توجيه بعيد به نظر مى رسد.
2 - نكته هاى آموزنده اين داستان
از آنچه در آيات بالا پيرامون اين داستان خوانديم مسائل بسيارى مى توان آموخت كه از جمله امور زير است: الف - افراد با ايمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى كنند، همانگونه كه يك فرد مؤ من همچون حبيب نجار از انبوه مشركان شهر وحشت نكرد، على (عليهاالسلام
) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله: (اى مردم هرگز در طريق هدايت به خاطر كمى نفرات وحشت نكنيد).
ب - مؤ من عاشق هدايت مردم است، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نيز آرزو ميكند اى كاش ديگران مقامات او را مى ديدند و ايمان مى آوردند!.
ج - محتواى دعوت انبياء خود بهترين گواه بر هدايت و حقانيت آنهاست (و هم مهتدون ).
د - دعوت به سوى الله بايد خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر كند.
ه- گاهى گمراهيها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلكه ضلال مبين و آشكار است و بت پرستى و شرك مصداق روشن ضلال مبين محسوب مى شود.
و - مردان حق بر واقعيات تكيه مى كنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.
ز - اگر شوم و نكبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است.
ح - (اسراف ) عامل بسيارى از بدبختيها و انحرافات است.
ط - وظيفه پيامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبين و دعوت آشكار در همه زمينه هاست، خواه مردم پذيرا شوند يا نشوند.
ى - اجتماع و جمعيت از عوامل مهم پيروزى و عزت و قوت است (و عززناهما بثالث ).
ك - خداوند براى درهم كوبيدن ياغيان سركش لشكرهاى عظيم آسمان و زمين را بسيج نمى كند، بلكه با يك اشارت همه چيز آنها را در هم مى كوبد.
ل - ميان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد و شهيد قبل از آنكه از مركب بر زمين بيفتد در آغوش حور العين قرار مى گيرد.
م - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى كند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد(
بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين
)
.
ن - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نبايد وحشت كرد چرا كه اين برنامه هميشگى آنها در طول تاريخ بوده است(
يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن
)
.
چه حسرتى از اين برتر و بالاتر كه انسان درهاى هدايت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبيند.
س - ايمان آورندگان به انبياء قبل از همه مستضعفان جامعه بودند،(
و جاء رجل من اقصى المدينه
)
.
ع - همانها بوده اند كه در راه طلب هرگز خسته نمى شدند، و تلاش و كوشش آنها محدود به هيچ حدى نبود (يسعى ).
ف - شيوه تبليغ را بايد از رسولان الهى ياد گرفت كه از تمام روشها و تاكتيكهاى مؤ ثر براى نفوذ در دلهاى بيخبران استفاده ميكرد كه نمونه اى از آن در آيه فوق و رواياتى كه در تفسير آن آمده است مشاهده مى شود.
3 - پاداش و عذاب برزخ
در آيات بالا آمده بود كه (مؤ من ) مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى كرد ايكاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلما اين آيات همانند آيات مربوط به شهيدان مربوط به بهشت جاويدان رستاخيز نيست كه بر طبق آيات ورود در آن بعد از رستاخيز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت.
از اينجا روشن مى شود كه ما بهشت و دوزخى نيز در برزخ داريم كه شهيدان در آن متنعم، و طاغيان همچون (آل فرعون ) صبح و شام در برابر آتش آن قرار مى گيرند، و با توجه به اين مطلب بسيارى از مسائلى كه در مورد بهشت و دوزخ وارد شده، همانند آنچه در روايات معراج و امثال آن آمده است، حل مى شود.
4 - پيشگامان امتها!
در تفسير (ثعلبى ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) چنين نقل شده: سياق الامم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين: على بن ابى طالب (عليهاالسلام
) و صاحب يس و مؤ من آل فرعون، فهم الصديقون و على افضلهم: (پيشگامان امتها سه نفر بودند كه هرگز حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: على بن ابى طالب، و صاحب يس (حبيب نجار) و مؤ من آل فرعون، آنها پيامبر زمان خود را (قولا و عملا) تصديق كردند و على برترين آنهاست ).
همين معنى در تفسير (در المنثور) به عبارت ديگرى از رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نقل شده است كه فرمود: الصديقون ثلاثة: حبيب النجار مؤ من آل يس الذى قال يا قوم اتبعوا المرسلين، و حزقيل مومن آل فرعون الذى قال ا تقتلون رجلا ان يقول ربى الله، و على بن ابى طالب (عليهاالسلام
) و هو افضلهم: (تصديق كنندگان انبيا سه كس بودند: (حبيب نجار) مؤ من آل يس كه صدا زد اى قوم من! از فرستادگان خدا تبعيت كنيد، و (حزقيل ) مؤ من آل فرعون كه (به هنگام دفاع از موسى در برابر توطئه قتل كه از سوى فرعونيان ترتيب داده شده بود) گفت: آيا مردى را مى خواهيد به قتل برسانيد كه مى گويد: پروردگار من الله است؟! و على بن ابى طالب كه برترين آنهاست ).