تفسیر نمونه جلد ۱۸

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25855 / دانلود: 3720
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۸

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

آيه (۳۷) تا (۴۰) و ترجمه

( و أية لهم اليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون ) (۳۷)( و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم ) (۳۸)( و القمر قدرنه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ) (۳۹)( لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون ) (۴۰)

ترجمه:

۳۷ - شب براى آنها (نيز) نشانه اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن بر مى گيريم، ناگهان تاريكى آنها را فرا مى گيرد.

۳۸ - و خورشيد (نيز براى آنها آيتى است ) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است، اين تقدير خداوند قادر و دانا است.

۳۹ - و براى ماه منزلگاههائى قرار داديم (و به هنگامى كه اين منازل را طى كرد) سرانجام به صورت شاخه كهنه (قوسى شكل و زرد رنگ ) خرما در مى آيد.

۴۰ - نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى مى گيرد و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند.

تفسير:

هر يك از خورشيد و ماه آيتى هستند

آيات مورد بحث بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت خدا را در جهان هستى بيان مى كند، و حلقه اى ديگر از حلقه هاى توحيد را به دنبال بحثى كه در آيات قبل در مورد معاد و احياى زمينهاى مرده و پرورش گياهان و درختان آمده، بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد: (شب براى آنها آيه و نشانه اى است از عظمت خدا)( و آية لهم الليل ) .

در حالى كه نور آفتاب همه جا را فرا گرفته و سپاه ظلمت به عقب رانده شده ما نور آفتاب و روز را از آن برمى داريم، ناگهان تاريكى همه آنها را فرا مى گيرد( نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون ) .

تعبير (نسلخ ) از ماده سلخ (بر وزن بلخ ) كه در اصل به معنى كندن پوست حيوان است تعبير لطيفى است، گوئى روشنائى روز همچون لباس سفيدى است كه بر تن شب پوشانيده شده، به هنگام غروب آفتاب اين لباس را از تن او همچون پوستى مى كنند، تا باطن و درون او آشكار گردد.

دقت در اين تعبير اين نكته را بازگو مى كند كه طبيعت اصلى كره زمين تاريكى است، نور و روشنائى صفتى است عارضى كه از منبع ديگرى به او داده مى شود، همچون لباس كه بر تن كسى بپوشانند كه هر گاه آن لباس را بيرون آورد رنگ طبيعى تن آشكار مى شود!.

در اينجا قرآن مجيد روى تاريكى شب انگشت نهاده، گويا مى خواهد بعد از بيان زنده كردن زمينهاى مرده كه به عنوان آيتى از آيات خداوند قبلا گذشت، تبديل روشنائى روز را به تاريكى شب به عنوان نمونه اى از مرگ بعد از حيات بيان كند.

به هر حال هنگامى كه انسان در ميان ظلمت شب غرق مى شود به ياد نور و بركاتش، نور و هيجاناتش، نور و منبع وجودش ‍ مى افتد، و با يك مقايسه به خالق نور و ظلمت آشنا مى گردد.

سومين آيتى كه بعد از آيت شب به آن اشاره شده آيت نور و روشنائى و آفتاب است، مى گويد: (خورشيد نيز براى آنها آيتى است كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است )!( و الشمس تجرى لمستقر لها ) .

اين آيه به وضوح حركت خورشيد را به طور مستمر بيان مى كند، اما در اينكه منظور از اين حركت چيست مفسران بحثهاى فراوان دارند:

گروهى آن را اشاره به حركت ظاهرى خورشيد بر گرد زمين ميدانند كه اين حركت تا پايان جهان كه در حقيقت قرارگاه خورشيد و پايان عمر اوست ادامه دارد.

بعضى ديگر آن را اشاره به ميل شمس در تابستان و زمستان به سوى شمال و جنوب زمين دانسته اند، زيرا مى دانيم خورشيد از آغاز بهار از خط اعتدالى به سوى شمال متمايل مى شود، و تا مدار ۲۳ درجه شمالى پيش مى رود، و از آغاز تابستان به عقب باز مى گردد تا در آغاز پائيز باز به خط اعتدالى مى رسد، و همين خط سير را تا آغاز زمستان به سوى جنوب ادامه مى دهد، و از آغاز زمستان به سوى خط اعتدال حركت مى كند و در آغاز بهار به آن مى رسد.

البته تمام اين حركات در واقع ناشى از حركت زمين و تمايل محور آن نسبت به سطح مدارش مى باشد، هر چند در ظاهر و به حسب حس مربوط به حركت آفتاب است.

بعضى ديگر آن را اشاره به حركت وضعى كره آفتاب دانسته اند، زيرا مطالعات دانشمندان بطور قطع ثابت كرده كه خورشيد به دور خود گردش مى كند.

آخرين و جديدترين تفسير براى آيه فوق همانست كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معين و ستاره دور دستى كه آنرا ستاره (وگا) ناميده اند مى باشد.

اين معانى منافاتى با هم ندارند و ممكن است جمله (تجرى ) اشاره به تمام اين حركتها و حركتهاى ديگرى كه تاكنون علم و دانش ما به آن نرسيده و شايد در آينده كشف شود بوده باشد.

به هر حال حركت دادن خورشيد اين كره بسيار عظيمى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگتر است آن هم با حركت حساب شده در اين فضاى بيكران از هيچكس ميسر نيست جز از خداوندى كه قدرتش فوق همه قدرتها و علم و دانشش ‍ بى انتهاست، و به همين جهت در پايان آيه مى فرمايد: (اين تقدير خداوند قادر و داناست )( ذلك تقدير العزيز العليم ) .

آخرين سخن در باره اين آيه اينكه: در تعبيرات آن اشاره اى است پر معنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد در برجها حاصل مى گردد، نظامى كه به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد، و جنبه هاى مختلف آن را تنظيم مى كند.

لذا در آيه بعد براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است، سخن مى گويد، و مى فرمايد: (ما براى ماه منزلهائى قرار داديم، و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل زرد رنگ خرما در مى آيد)!( و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ) .

منظور از (منازل ) همان منزلگاههاى بيست و هشتگانهاى است كه ماه قبل از محاق و تاريكى مطلق طى مى كند، زيرا هنگامى كه ماه، سى روز تمام باشد تا شب بيست و هشتم در آسمان قابل رؤ يت است، ولى در اين شب بيست و هشتم به صورت هلال بسيار باريك زرد رنگ و كم نور و كم فروغ در مى آيد، و در دو شب باقيمانده قابل رؤ يت نيست كه آنرا (محاق ) مى نامند البته در ماههائى كه بيست و نه روز است تا شب بيست و هفتم معمولا ماه در آسمان ديده مى شود، و دو شب باقيمانده محاق است.

اين منزلگاهها كاملا دقيق و حساب شده است، به طورى كه منجمان از صدها سال قبل مى توانند طبق محاسبات دقيقى كه دارند آن را پيش بينى كنند!

اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد، و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بيسواد توانائى خواندن آن را دارد، بطورى كه اگر انسان كمى دقت و ممارست در وضع ماه در شبهاى مختلف كند مى تواند با نگاه كردن وضع آن دقيقا و يا تقريبا بداند آن شب كدام شب از ماه است (و ما اين امر را آزموده ايم ).

زيرا در آغاز ماه نوكهاى هلال رو به طرف بالا است، و تدريجا بر حجم ماه افزوده مى شود تا هفتم كه نيمى از دايره كامل ماه آشكار مى شود و باز بر آن افزوده مى شود تا چهاردهم كه به صورت بدر كامل در مى آيد.

از آن به بعد از سمت پائين ماه كم مى شود تا بيست و يكم كه باز به صورت نيم دايره در مى آيد، همچنين از آن كاسته مى شود تا شب بيست و هشتم كه به صورت هلال ضعيف كمرنگى در مى آيد كه نوكهاى آن رو به طرف پائين است.

آرى اساس زندگى انسانها را نظم تشكيل ميدهد، و نظم بدون تعيين دقيق زمان امكان پذير نيست، و خداوند اين تقويم دقيق ماهانه و سالانه را در آسمان براى همين هدف قرار داده است.

و از همينجا مفهوم تعبير لطيف (كالعرجون القديم ) روشن مى شود.

زيرا (عرجون ) به طورى كه غالب مفسران و ارباب لغت گفته اند آن قسمت از خوشه خرماست كه به درخت اتصال دارد، توضيح اينكه: خرما به صورت خوشه بر درخت ظاهر مى شود، پايه اين خوشه به صورت چوب قوسى شكل زرد رنگى است كه به درخت متصل است و نوك آن مانند جارو است، و دانه هاى خرما همچون دانه هاى انگور به نخهاى آن متصلند، هنگامى كه خوشه نخل را مى برند آن پايه قوسى شكل بر درخت باقى مى ماند كه وقتى مى خشكد و پژمرده مى شود كاملا به هلال قبل از محاق مى ماند زيرا همانگونه كه هلال آخر ماه كه در جانب مشرق آسمان نزديك صبحگاهان ظاهر مى شود خميده و پژمرده و زرد رنگ

و نوكهاى آن رو به پائين است، (عرجون قديم ) نيز همين گونه است.

در حقيقت اين شباهت در جهان مختلف ظاهر مى شود:

از نظر هلالى بودن چوب خوشه خرما، از نظر زرد رنگ بودن، از نظر پژمردگى، از نظر تمايل نوك قوس آن به طرف پائين، و از نظر قرار گرفتن در ميان توده سبز رنگ شاخه هاى درخت نخل كه بى شباهت به قرار گرفتن هلال آخرين شب در ميان آسمان تيره رنگ نيست.

و توصيف آن به (قديم ) اشاره به كهنگى آن است زيرا هر قدر اين شاخه ها كهنه تر مى شود باريكتر و پژمرده تر و زرد رنگتر مى شود و شباهت بيشترى به هلال آخر ماه پيدا مى كند، سبحان الله كه در يك تعبير كوتاه چه ظرافتها و چه زيبائيها نهفته شده است؟!

آخرين آيه مورد بحث سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه، و شب و روز، است، پروردگار آنچنان برنامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد.

مى فرمايد: (نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند)!( لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون ) .

مى دانيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازدهگانه در يكسال طى مى كند، در حالى كه كره ماه منزلگاههاى خويش را در يكماه طى مى كند.

بنا بر اين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است، لذا مى فرمايد خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه نمى رسد تا حركت يكساله خود را در يكماه انجام دهد و نظام ساليانه بر هم خورد.

همچنين شب بر روز پيشى نميگيرد كه بخشى از آن را در كام خود فرو برد و نظام موجود به هم ريزد، بلكه همه اينها مسير خود را ميليونها سال بدون كمترين تغيير ادامه مى دهند.

از آنچه گفتيم روشن ميشود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن بحسب حس ماست، جالب اينكه اين تعبير حتى بعد از آنكه به ثبوت رسيده كه خورشيد در جاى خود ساكن و زمين در مدت يكسال يكبار به دور آن ميگردد نيز به كار ميرود، مثلا امروز مى گويند تحويل خورشيد به برج حمل (رسيدن آن به آغاز فروردين ) و يا رسيدن خورشيد به دايره نصف النهار، و يا رسيدن به ميل كلى (منظور از ميل كل رسيدن خورشيد به آخرين نقطه ارتفاع خود در نيم كره شمالى در آغاز تابستان و يا به عكس آخرين نقطه انخفاض در آغاز زمستان است ).

اين تعبيرات همگى نشان ميدهد كه حتى بعد از كشف حركت زمين به دور خورشيد و سكون آن، تعبيرات گذشته راجع به حركت خورشيد به كار مى رود چرا كه از نظر حسى چنين به نظر مى آيد كه خورشيد در حركت است، و اين تعبيرات از همين جا گرفته مى شود.

و به اين ترتيب شناور بودن خورشيد و ماه در فلكهاى خود( كل فى فلك يسبحون ) نيز از همينجا ناشى مى شود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شناور بودن خورشيد در فلك خود حركت آن همراه با منظومه شمسى و همراه با كهكشانى كه ما در آن قرار داريم مى باشد چه اينكه امروز ثابت شده است كه منظومه شمسى ما جزئى از كهكشان عظيمى است كه به دور خود در حال گردش است.

زيرا (فلك ) چنانكه ارباب لغت گفتند در اصل به معنى بر آمدن پستان دختران و شكل دورانى به خود گرفتن است، سپس به قطعاتى از زمين كه مدور است و يا اشياء مدور ديگر نيز اطلاق شده، و از همين رو به مسير دورانى كواكب نيز اطلاق مى شود.

جمله (كل فى فلك يسبحون ) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و ستارگان است كه براى خود مسير و مدارى دارند، هر چند نام ستارگان قبلا در آيات ذكر نشده، ولى با توجه به ذكر (ليل ) (شب ) و قرين بودن ستارگان با ماه و خورشيد، فهم اين معنى از جمله مزبور بعيد به نظر نميرسد، به خصوص كه (يسبحون ) به صورت صيغه جمع آمده است.

اين تفسير نيز وجود دارد كه اين جمله اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز بوده باشد، چرا كه شب و روز هر كدام براى خود مدارى دارند و دقيقا دور كره زمين گردش ميكنند، تاريكى نيمى از كره زمين را هميشه پوشانده، و روشنائى نيم ديگر را و اين دو در بيست و چهار ساعت يكدور تمام به گردش زمين مى گردند.

تعبير به (يسبحون ) از ماده (سياحت ) كه طبق نقل راغب در مفردات در اصل به معنى حركت (سريع ) در آب و هوا است اشاره به حركت سريع كرات آسمانى ميكند، و آنها را تشبيه به موجودات عاقلى كرده است كه با سرعت به گردش خود ادامه ميدهند، امروز نيز اين حقيقت ثابت شده كه اجرام آسمانى با سرعتهاى بسيار عجيب و گاه سرسام آورى در مسير خود حركت دارند.

نكته ها:

۱ - حركت (دورانى ) و (جريانى ) خورشيد:

(دوران ) در لغت عرب به حركت دايره مانند گفته ميشود، در حالى كه (جريان ) اشاره به حركات طولى است، جالب اينكه در آيات فوق براى خورشيد هم حركت جريانى قائل شده، و هم دورانى، يكجا مى گويد: و الشمس تجرى... و در جاى ديگر از شناور بودن خورشيد در فلك (مسير دايره مانند) سخن مى گويد( كل فى فلك يسبحون ) .

آن روز كه اين آيات نازل شد فرضيه هيئت (بطلميوس ) با قدرت هر چه تمامتر بر محافل علمى حاكم بود، طبق اين فرضيه اجرام آسمانى به خودى خود گردشى نداشتند، بلكه در دل افلاك كه اجسامى بلورين و متراكم روى هم همچون طبقات پوست پياز بودند ميخكوب شده بودند و حركت آنها تابع حركت افلاكشان بود، بنا بر اين در آن روز نه شناور بودن خورشيد مفهومى داشت، و نه حركت طولى و جريانى آن.

اما بعد از فرو ريختن پايه هاى فرضيه بطلميوس در پرتو كشفيات قرون اخير، و آزاد شدن اجرام آسمانى از قيد و بند افلاك بلورين، اين نظريه قوت گرفت كه خورشيد در مركز منظومه شمسى ثابت و بيحركت است، و تمام منظومه شمسى پروانه وار به گرد او مى چرخند.

در اينجا باز مفهوم تعبيرات آيات فوق كه حركت طولى و دورانى را به خورشيد نسبت ميداد روشن نبود.

تا اينكه باز علم به پيشرفت خود ادامه داد و در اين اواخر چند نوع حركت براى خورشيد ثابت شد:

حركت وضعى آن به دور خودش.

حركت طولى آن همراه منظومه شمسى به سوى نقطه مشخصى از آسمان.

حركت دورانى آن همراه مجموعه كهكشانى كه جزئى از آن است. و به اين ترتيب يك معجزه ديگر علمى قرآن به ثبوت رسيد.

براى روشنتر شدن اين مساله قسمتى از بحثى را كه در يكى از دائرة المعارفها پيرامون حركت خورشيد آمده است در اينجا مى آوريم:

در خورشيد داراى حركات (ظاهرى ) (حركت يومى و حركت ساليانه ). و حركات (واقعى ) است.

خورشيد در حركت يومى و حركت ظاهرى كره آسمان شركت دارد، در نيمكره ما از مشرق طلوع مى كند، در طرف جنوب از نصف النهار محل مى گذرد و در مغرب غروب ميكند، عبور آن از نصف النهار ظهر حقيقى را مشخص مى سازد.

خورشيد، حركت (ظاهرى ) ساليانهاى به دور زمين نيز دارد كه هر (روز) آن را قريب يكدرجه از مغرب به طرف مشرق ميبرد، در اين حركت، خورشيد سالى يكبار از مقابل برجها ميگذرد، مدار اين حركت در صفحه (دائرة البروج ) واقع است، اين حركت در تاريخ نجوم اهميت فراوان داشته است، (اعتدالين ) و (انقلاب ) و (ميل كلى ) مربوط به آن، و سال شمسى مبتنى بر آن است.

علاوه بر اين حركات ظاهرى حركت دورانى كهكشان، خورشيد را با سرعت حدود يك ميليون و يكصد و سى هزار كيلومتر در ساعت! در فضا ميگرداند، اما در داخل كهكشان هم خورشيد ثابت نيست، بلكه با سرعتى قريب هفتاد و دو هزار و چهارصد كيلومتر در ساعت! به جانب صورت فلكى (جاثى على ركبتيه ) حركت مى كند.

و اينكه ما از اين حركت سريع خورشيد در فضا بى خبريم به سبب دورى اجرام

فلكى است كه ماخذ تشخيص اين حركت وضعى خاص نيز هست.

دوره حركت وضعى خورشيد در استواى آن حدود بيست و پنج شبانه روز مى باشد و.

۲ - تعبير به تدرك و سابق:

تعبيرات قرآن به اندازه اى حساب شده است كه ريزه كاريها و دقتهاى آن قابل احصا نيست، در آيات فوق هنگامى كه سخن از حركت ظاهرى ماه و خورشيد در مسير ماهانه و ساليانه در ميان است مى گويد: (براى خورشيد سزاوار نيست كه به پاى ماه برسد) (چرا كه ماه مسير خود را در يك ماه طى مى كند و خورشيد در يكسال، اين تفاوت سرعت به اندازه اى است كه تعبير مى كند اين هرگز به پاى او نمى رسد (لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر).

اما در مورد شب و روز چون با هم فاصله چندانى ندارند و دقيقا پشت سر هم قرار گرفته اند مى گويد شب از روز پيشى نمى گيرد مى بينيم اين دو تعبير در اينجا بسيار حساب شده است.

۳ - نظام نور و ظلمت در زندگى بشر:

در آيات فوق اشاره به دو موضوع كه از مهمترين مسائل زندگى انسانهاست به عنوان دو آيت از آيات الهى شده است: موضوع تاريكى شب، و موضوع خورشيد و نور آفتاب.

پيش از اين گفته ايم كه نور لطيفترين و پر بركتترين موجودات جهان ماده است، نه تنها روشنائى و زندگى ما كه هر حركت و جنبشى بستگى به نور آفتاب دارد، نزول قطرات باران، نمو گياهان، شكفتن غنچه ها، رسيدن ميوه ها، زمزمه جويبارها، رنگين شدن سفره انسانها از انواع مواد غذائى، حتى حركت چرخهاى عظيم كارخانه ها، و توليد برق و انواع محصولات صنعتى بازگشت به اين منبع بزرگ انرژى يعنى نور آفتاب مى كند.

خلاصه اينكه تمام انرژيهاى روى كره زمين (جز انرژى ناشى از شكستن هسته اتمها) همه از نور آفتاب مدد ميگيرد كه اگر او نبود همه جا خاموش و بيروح، بينور و بيحركت و مرده بود.

تاريكى شب با اينكه بوى مرگ و فنا ميدهد از نظر تعديل نور آفتاب و تاثير عميق آن در آرامش جسم و جان و جلوگيرى از خطرات تابش يكنواخت نور خورشيد نيز يك امر حياتى براى انسانها محسوب ميشود، كه اگر تناوب شب و روز نبود حرارت در كره زمين آنچنان بالا ميرفت كه همه چيز را آتش ميزد، چنانكه در كره ماه كه شبها و روزهاى طولانى دارد (هر كدام به اندازه پانزده شبانه روز كره زمين است ) روزهايش گرمائى كشنده، و شبهايش سرمائى نابود كننده دارد.

بنا بر اين هر يك از اين دو (نور و ظلمت ) آيتى است عظيم از آيات الهى.

از اين گذشته نظم بسيار دقيقى كه بر اين دو حاكم است به وجود آورنده تاريخ منظم زندگى انسانهاست، تاريخى كه اگر نبود روابط اجتماعى به هم ميريخت، و زندگى براى انسان بسيار مشكل ميشد، از اين نظر نيز اين دو از آيات الهى هستند.

جالب اينكه قرآن در اين آيات مى گويد: شب از روز پيشى نميگيرد اين تعبير نشان ميدهد كه روز قبل از شب آفريده شده، و شب به دنبال آنست

درست است كه اگر كسى از بيرون به كره زمين نگاه كند اين دو را مانند دو موجود سياه و سفيد ميبيند كه مرتبا بر گرد كره زمين ميچرخند، و در اين حركت دايره مانند قبل و بعدى تصور نمى شود.

اما اگر توجه كنيم كه اين كره زمين ما نخست جزء آفتاب بوده و در آن روز همه جا روز بود و شبى وجود نداشت اما به محض ‍ اينكه از آن جدا و دور شد و سايه مخروطى شكل آن در جهت مخالف نور آفتاب افتاد شب پديد آمد شبى كه به دنبال روز در حركت است، دقت و ظرافت اين تعبير روشن مى شود.

و همانگونه كه گفتيم نه تنها خورشيد و ماه در اين فضاى بيكران شناورند كه شب و روز هم در اين فضا بر گرد كره زمين شنا ميكنند، و هر يك براى خود مدار و مسير دورانى دارند.

در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت نقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است كه خداوند (روز را قبل از شب آفريد).

در روايتى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم كه فرمود خلق النهار قبل الليل روز را قبل از شب آفريد.

و در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) آمده است: (النهار خلق قبل الليل ) سپس امام (عليها‌السلام ) به آيه لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار در اين زمينه استدلال فرمود.

همين معنى از امام باقر (عليها‌السلام ) نيز به صورت زيرنقل شده است: ان الله عز و جل خلق الشمس قبل القمر، و خلق النورقبل الظلمة: (خداوند بزرگ خورشيد را قبل از ماه و نور راقبل از ظلمت آفريد).

آيه (۴۱) تا (۴۴) و ترجمه

( و أية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون ) (۴۱)( و خلقنا لهم من مثله ما يركبون ) (۴۲)( و ان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم و لا هم ينقذون ) (۴۳)( الا رحمة منا و متعا الى حين ) (۴۴)

ترجمه:

۴۱ - اين نيز براى آنها نشانه اى است (از عظمت پروردگار) كه ما فرزندانشان را در كشتيهائى كه مملو (از وسائل و بارها است ) حمل كرديم.

۴۲ - و براى آنها مركبهاى ديگرى همانند آن آفريديم.

۴۳ - و اگر بخواهيم آنها را غرق ميكنيم، به طورى كه نه فريادرسى داشته باشند، و نه كسى آنها را از دريا بگيرد.

۴۴ - مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود و تا زمان معينى از اين زندگى بهره گيرند.

تفسير:

حركت كشتيها در درياها نيز آيتى است

گر چه بعضى از مفسران مانند قرطبى نخستين آيه مورد بحث را از پيچيده ترين آيات اين سوره شمرده، ولى دقت در اين آيات و پيوندشان با آيات قبل نشان ميدهد پيچيدگى خاصى در تفسير اين آيات نيست، زيرا در آيات پيشين سخن از نشانه هاى پروردگار در آفرينش آفتاب و ماه و شب و روز و همچنين زمين و بركات زمين بود، و در آيات مورد بحث سخن از درياها و بخشى از نعمتها و مواهب دريا يعنى حركت كشتيهاى تجارى و مسافربرى بر صحنه آنها ميباشد.

به علاوه حركت اين كشتيها در دل اوقيانوسها بيشباهت به حركت كواكب آسمان در اقيانوس فضا نيست.

لذا نخست مى فرمايد اين نيز براى آنها آيت و نشانه اى است از عظمت پروردگار كه ما فرزندانشان را در كشتيهائى كه مملو از وسائل زندگى است حمل كرديم( و آية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون ) .

ضمير (لهم ) نه تنها به مشركان مكه بلكه به همه عباد و بندگان خدا باز مى گردد كه در آيات گذشته از آنها سخن در ميان بود.

(ذريه ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) آورده: در اصل به معنى فرزندان كوچك است هر چند گاهى در تعبيرات متعارف به همه فرزندان، اعم از كوچك و بزرگ، اطلاق ميشود، اين كلمه هم به معنى مفرد استعمال ميشود و هم معنى جمع.

و اينكه مى گويد: ما فرزندان آنها (يا فرزندان كوچك آنها را) بر اين كشتيها حمل كرديم بى آنكه از خودشان سخنى بگويد شايد به اين مناسبت است كه فرزندان نياز بيشترى به اين مركب را هوار دارند، چرا كه بزرگترها براى پياده روى و پيمودن سواحل درياها آماده ترند.

از اين گذشته اين تعبير براى تحريك عواطف آنها مناسبتر مى باشد.

تعبير به (مشحون ) (پر) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان بر كشتى سوار ميشوند بلكه مال التجاره و وسائل مورد نياز آنها نيز با آن حمل و نقل مى گردد.

و اينكه بعضى (فلك ) را در آيه فوق به خصوص كشتى نوح تفسير كرده اند و (ذريه ) را به معنى آباء و پدران (از ماده (ذراء) به معنى آفرينش ) تفسير بعيدى به نظر ميرسد، مگر اينكه منظور بيان يك مصداق روشن بوده باشد.

به هر حال حركت كشتيها كه بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر مى باشد، و كارى كه از آنها ساخته است هزاران برابر مركبهاى ديگر است،

نتيجه خواص ويژه آب و وزن مخصوص اجسامى كه كشتى از آن ساخته شده، و خاصيت بادها (در كشتيهاى بادبانى ) و نيروى بخار (در كشتيهاى موتورى ) و انرژى اتمى (در كشتيهائى كه با نيروى اتم كار مى كند) مى باشد.

و همه اينها قوا و نيروهائى است كه خدا مسخر انسان ساخته و هر يك از آنها و نيز مجموعه آنها آيتى از آيات الهى است.

و براى اينكه توهم نشود كه تنها مركب خداداد كشتيهاست در آيه بعد مى افزايد: (و ما براى آنها مركبهاى ديگرى مانند آن آفريديم )( و خلقنا لهم من مثله ما يركبون ) .

مركبهائى كه در خشكى يا در هوا و فضا راه مى رود، و انسانها و وسائل آنها را بر دوش خود حمل مى كند.

گرچه بعضى اين آيه را تفسير به خصوص شتر كرده اند كه (كشتى صحرا) نام گرفته، و بعضى به همه چهار پايان، و بعضى به هواپيماها و سفينه هاى فضائى كه در عصر ما اختراع شده (و تعبير به (خلقنا) در مورد آنها از اين نظر است كه مواد و وسائل آن قبلا آفريده شده است ).

ولى اطلاق تعبير آيه مفهوم وسيعى را ترسيم ميكند كه همه اينها و غير اينها را فرا مى گيرد.

البته در بعضى از آيات قرآن كرارا (انعام ) (چهار پايان ) در كنار (فلك ) (كشتيها) قرار گرفته است، مانند( و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون ) : (از كشتيها و چهار پايان موجوداتى آفريد كه بر آنها سوار مى شويد) (زخرف - ۱۲) و نيز در آيه ۸۰ سوره مؤ من مى خوانيم:( و عليها و على الفلك تحملون ) : بر چهار پايان و كشتيها حمل (سوار) مى شويد.

ولى اين آيات نيز منافاتى با عموميت مفهوم آيه مورد بحث ندارد.

آيه بعد براى روشنتر ساختن اين نعمت بزرگ حالتى را كه از دگرگون شدن اين نعمت به وجود مى آيد بيان ميكند مى گويد: (اگر بخواهيم آنها را غرق مى كنيم، آنچنان كه نه فريادرسى داشته باشند، و نه كسى كه آنها را از دريا بگيرد)( و ان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم و لا هم ينقذون ) . به يك موج عظيم فرمان ميدهيم كشتى آنها را واژگون كند!

يا به يك گرداب ماموريت ميدهيم آنها را در كام خود فرو بلعد! يا به يك طوفان دستور ميدهيم آنها را مانند يك پر كاه بردارد و در وسط امواج پرتاب كند! و اگر بخواهيم خاصيت آب و كشتى و نظم وزش باد و آرامش دريا را بر هم مى زنيم تا همه چيز آنها به هم ريزد، اين مائيم كه اين نظام را تداوم مى بخشيم، تا آنها بهره گيرند، و اگر گهگاه حوادثى از اين قبيل مى فرستيم براى اين است كه از روى آن اهميت نعمتى را كه در آن غرقند بدانند.

(صريخ ) از ماده (صراخ ) به معنى فريادرس است.

و (ينقذون ) از ماده (انقاذ) به معنى بر گرفتن و نجات دادن است. و سرانجام آخرين آيه مورد بحث براى تكميل اين سخن ميافزايد: (مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود، و تا زمان معينى كه پايان زندگى آنهاست از اين زندگى بهره گيرند)( الا رحمة و متاعا الى حين ) .

آرى با هيچ وسيله اى آنها نميتوانند نجات يابند جز اينكه نسيم رحمت ما بوزد و لطف ما به يارى آنها بشتابد.

(حين ) به معنى وقت، در آيه فوق اشاره به پايان زندگى انسان و اجل او است و بعضى آن را به پايان جهان تفسير كرده اند.

آرى آنها كه بر كشتى سوار شده اند (اعم از كشتيهاى بادبانى كوچك قديم و يا كشتيهاى كوه پيكر اوقيانوس پيماى امروز) به خوبى عمق تعبير اين آيه را درك كرده اند كه عظيمترين كشتيهاى جهان در برابر امواج عظيم دريا و طوفانهاى هولناك اوقيانوسها همچون يك پر كاه است و اگر رحمت الهى شامل حال انسانها نباشد نجات آنها ممكن نيست.

او مى خواهد در اين باريكهاى كه در ميان مرگ و زندگى است قدرت عظيم خود را به انسانها نشان دهد شايد گمگشتگان راه به خود آيند و از اين طريق راهى به سوى او بگشايند.

آيه (11) و (12) و ترجمه

( و الله خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم جعلكم أزوجا و ما تحمل من أنثى و لا تضع إ لا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره إلا فى كتب إن ذلك على الله يسير ) (11)( و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح أ جاج و من كل تأ كلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) (12)

ترجمه:

11 - خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم او، و هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براى خداوند آسان است.

12 - اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريائى كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است، و اين يكى كه شور و تلخ و گلوگير است، (اما) از هر دو گوشت تازه مى خوريد، و وسائل زينتى استخراج كرده مى پوشيد، و كشتيها را در آن مى بينى

كه آنها را مى شكافند (و به هر طرف پيش مى روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاى او را) بجا آوريد.

تفسير:

درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند!

با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساءله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از يكسو، و علم او از سوى ديگر، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مى دهد:

نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى گويد: (خداوند شما را از خاك آفريد)( و الله خلقكم من تراب ) .

(سپس از نطفه )( ثم من نطفة ) .

(بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد)( ثم جعلكم ازواجا ) .

اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك، و نطفه، و مرحله زوجيت.

مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها، آدم از خاك آفريده شده، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا انسان از آن تغذيه مى كند، و يا نطفه او از آن منعقد مى شود همه سرانجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى شود.

بعضى احتمال داده اند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است، اما آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست (چرا كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از يكديگر جدا مى سازد.

و به هر حال مرحله (زوجيت ) مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است، و اينكه بعضى احتمال داده اند (ازواج ) در اينجا به معنى (اصناف ) و يا (روح و جسم ) و مانند آن است بسيار بعيد به نظر مى رسد.

سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده، موضوع باردارى مادران و وضع حمل آنها را پيش كشيده، مى گويد: (هيچ جنس مادهاى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار) (و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ).

آرى مساءله (باردارى ) و تحولات و دگرگونيهاى بسيار عجيب و پيچيده جنين، سپس رسيدن به مرحله وضع حمل و دگرگونيهاى شگفت انگيزى كه در آن لحظه حساس و بحرانى به مادران از يكسو، و به جنين از سوى ديگر دست مى دهد، به قدرى ظريف و دقيق است كه جز به اتكاى علم بى پايان خداوند امكان پذير نيست كه اگر نظام حاكم بر آن سر سوزنى اختلال يابد برنامه حمل يا وضع حمل دچار آشفتگى و يا اختلال مى گردد، و به فساد و تباهى مى كشد.

اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفت آورتر است.

خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا؟!

نطفه بى ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟!.

از اين مرحله كه بگذريم مساءله تقسيم نوع انسان به دو جنس (مذكر) و (مؤ نث ) با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مى آيد كه از همان آغاز انعقاد نطفه، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مى روند و تكامل مى يابند.

بعد مساءله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مى آيد كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين مسائل عالم هستى است.

آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه با عجائب بسيارى همراه است:

چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مى دهد؟

چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن برقرار مى شود؟

چگونه جنين مى تواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده، درست در يك لحظه به كلى تغيير دهد، رابطه خود را با مادر قطع كند، از هواى آزاد استفاده نمايند، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود، و مجراى جديد يعنى دهان به كار افتد، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنائى غوطه ور گردد، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد؟!

آيا اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست؟ و آيا ماده بى شعور و طبيعت بى هدف با استفاده از (تصادفهاى كور) امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير خلقت را دارد؟ زهى بى انصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را پذيرا شود!

بعد به مرحله (ششم ) و (هفتم ) اين برنامه شگرف در حلقه ديگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده، مى گويد:

(هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى گردد

مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است ) و از قوانين و برنامه هائى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست( و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ) (1).

چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤ ثر است؟ چه عواملى با ادامه حيات او مى جنگد؟ و خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر به حيات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مى گردد؟

همه اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيده اى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست، و آنچه ما امروز در اين زمينه ها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم و بى ارزش است.

(معمر) از ماده (عمر) در اصل از (عمارت ) به معنى آبادى گرفته شده است، و اينكه به مدت حيات انسان (عمر) گفته مى شود به خاطر آنست كه آبادى و عمارت بدن او در اين مدت است.

واژه (معمر) به معنى كسى است كه عمر طولانى دارد.

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (همه اينها بر خداوند آسان است )( ان ذلك على الله يسير ) .

آفرينش اين موجود عجيب از خاك و آغاز خلقت يك انسان كامل از آب نطفه و همچنين مسائل مربوط به جنسيت، و زوجيت، و باردارى، و وضع حمل، و افزايش و كاستى عمر، چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است، و اينها گوشه اى از آيات انفسى هستند كه از يكسو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از سوى ديگر دلائل زنده اى بر مساله امكان معاد محسوب مى شوند.

آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از (خاك ) و (نطفه ) بود قادر بر تجديد حيات انسانها نيست؟

و آيا كسى كه از تمام ريزه كاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد؟!

در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و فوائد آنها اشاره كرده مى فرمايد: (دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است، و آن ديگر شور و تلخ ) (و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج ) .

با آنكه هر دو روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند، و هر دو از يك ريشه مشتقند، اما در دو چهره كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشته اند.

و عجيب اينكه (از هر دو گوشت تازه مى خوريد)( و من كل تاكلون لحما طريا ) .

(و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد)( و تستخرجون حلية تلبسونها ) .

به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد (لذا كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد)( و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) .

به اين چند امر دقت كنيد:

1 - (فرات ) به گفته (لسان العرب ) آبى است كه در نهايت (عذوبت ) (پاكيزگى و گوارائى ) باشد.

(سائغ ) به معنى آبى است كه به خاطر گوارائى به راحتى از گلو پائين مى رود به عكس ملح (آب شور) و اجاج آب تلخ است كه گوئى گلو را مى سوزاند و راه حلق را مى بندد!

2 - جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات (مؤ من ) و (كافر) است ولى آيات قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مى گويد، و حتى ذيل خود اين آيه، گواه بر اين حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مى كند و اشاره به تنوع آبها و آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است.

3 - در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است: مواد غذائى وسائل زينتى، و مساله حمل و نقل.

مى دانيم دريا منبع مهمى از منابع غذائى بشر است، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه از آن گرفته مى شود، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرينش برنامه ريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از اين خوان نعمت بيدريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند.

وسائل زينتى مختلفى از قبيل (مرواريد) و (صدف ) و در و (مرجان ) از آن استخراج مى شود، و تكيه قرآن روى اين مساءله به خاطر آن است كه روح انسان بر خلاف چهار پايان داراى ابعاد مختلفى است كه يكى از آنها حس زيبائى است كه سرچشمه پيدايش مسائل ذوقى و هنرى و ادبى مى باشد كه اشباع آن به صورت صحيح، و دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير، روح را شاداب مى سازد، و به انسان نشاط و آرامش مى بخشد، و براى انجام كارهاى سنگين زندگى آماده مى كند.

و اما مساءله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايه هاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى بشر است با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر ارتباط دارند مى توانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند.

حجم كالاهائى كه وسيله درياها حمل و نقل مى شود، و مسافرانى كه با آن جابجا مى شوند، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست، چنانكه گاه يك كشتى مى تواند به اندازه دهها هزار اتومبيل! بار با خود ببرد.

4 - البته فوائد درياها منحصر به مسائل فوق نيست و قرآن نمى خواهد آن را در اين امور سه گانه محدود سازد، مساءله تشكيل ابرها، مواد داروئى، نفت، وسائل پوششى، مواد تقويتى براى زمينهاى باير، تاثير در ايجاد بادها، و غير آن، بركات ديگر درياها محسوب مى شود.

5 - تكيه قرآن روى (لحم طرى ) (گوشت تازه ) اشاره پر معنائى به فوائد تغذيه به چنين گوشتها در برابر زيانهاى گوشتهاى كهنه و كنسرو و امثال آن است.

6 - در اينجا سؤ الى مطرح است: درياهاى آب شور در سراسر كره زمين گسترده است، اما درياى آب شيرين كجاست؟

در پاسخ بايد گفت: دريا و درياچه هاى آب شيرين نيز در كره زمين كم نيستند مانند درياچه هاى آب شيرين ايالات متحده و غير آن به علاوه نهرهاى عظيم را احيانا دريا مى نامند همانگونه كه در داستان موسى كلمه (بحر) به رود عظيم نيل اطلاق شده است (بقره - 50 - شعراء - 63 - اعراف - 138).

از اين گذشته، پيشرفت آب نهرهاى عظيم در درياها با توجه به اينكه آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدتى با آن مخلوط نمى شوند خود درياهاى عظيمى از آب شيرين را تشكيل مى دهند.

7 - جمله (لتبتغوا من فضله ) (تا از فضل او بهره گيريد) معنى وسيعى دارد كه هرگونه فعاليت اقتصادى را كه از طريق راههاى دريائى صورت گيرد شامل مى شود.

و جمله (لعلكم تشكرون ) براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيله اى است براى خدا جوئى و خداشناسى.

نكته:

1 - عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن

به تناسب بحثى كه در آيات فوق درباره افزايش و كاستى عمر به فرمان پروردگار آمده، جمعى از مفسران به پيروى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده، بحثهائى در زمينه طول عمر و كوتاهى آن كرده اند.

البته يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها براى بشر تاكنون شناخته شده است، همانند تغذيه صحيح دور از افراط و تفريط، كار و حركت مداوم، پرهيز از هر گونه مواد مخدر و اعتيادهاى خطرناك و مشروبات الكلى، دورى از هيجانات مداوم، و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.

ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نيست، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاءكيد شده است به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد:

الف - پيغمبر گرامى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى فرمايد: ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار، و تزيدان فى الاعمار!: (انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند)!

ب - در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه: (كسى كه دوست دارد رزقش افزون، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد).

ج - در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مى كاهد از جمله در حديث معروف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه مى فرمايد: يا معشر المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال: ثلاث فى الدنيا، و ثلاث فى الاخره، اما التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء، و يورث الفقر، و ينقص العمر: (اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد: سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت، اما آن سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مى برد، فقر و تنگدستى ببار مى آورد، و از عمر انسان مى كاهد).

د - امام باقر (عليه‌السلام ) مى فرمايد: البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء: (نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد).

در باره بعضى از گناهان ديگر مانند ظلم بلكه مطلق گناهان نيز در احاديث اشاراتى آمده است.

بعضى از مفسران كه نتوانسته اند ميان اجل حتمى و اجل معلق فرق بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته اند كه حد عمر انسان را ثابت و لا يتغير مى داند.

توضيح اينكه:

بدون شك انسان داراى دو گونه سر آمد و اجل است:

سر آمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى گيرد.

سر آمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى شود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خودكشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سالها زنده مى ماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانائى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند.

اينها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است، و احدى نمى تواند آن را انكار كند.

در زمينه حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز قابل انكار نمى باشد.

بنابراين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را بر طرف مى سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است.

و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با (قضا و قدر) و (تاثير جهاد و تلاش و كوشش در زندگى انسانها) لا ينحل خواهد ماند.

اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت، و آن اينكه: انسان يكدستگاه اتومبيل نو تهيه مى كند كه طبق پيش بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى تواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند،و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى رود.

ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جاده هاى پر سنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان (اجل معلق ) آن است.

و ما تعجب مى كنيم چگونه بعضى از مفسران معروف به مساءله روشنى مانند اين مسأله توجه نكرده اند.

آيه (13) و (14) و ترجمه

( يولج اليل فى النهار و يولج النهار فى اليل و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى ذلكم الله ربكم له الملك و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير ) (13)( إ ن تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيمة يكفرون بشرككم و لا ينبئك مثل خبير ) (14)

ترجمه:

13 - او شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب، و خورشيد و ماه را مسخر (شما) كرده، هر كدام از آنها تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه دهد، اين است خداوند، پروردگار شما، حاكميت (در سراسر عالم ) از آن او است، و كسانى را كه جز او مى خوانيد (و مى پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت (و مالكيت ) ندارند!

14 - اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمى گويند، و روز قيامت شرك (و پرستش ) شما را منكر مى شوند، و هيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق ) با خبر نمى سازد

تفسير:

اين معبودهاى دروغين حتى صداى شما را نمى شنوند!

باز در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد و نعمتهاى بى پايان پروردگار اشاره مى كند تا ضمن آگاهى دادن به انسان حس ‍ شكرگزارى آنان را در مسير شناخت معبود حقيقى برانگيزد، و از هر گونه شرك و پرستشهاى خرافى باز دارد، مى فرمايد: (او كسى است كه شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند)

( يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل ) .

(يولج ) از ماده (ايلاج ) به معنى داخل كردن است، و ممكن است اشاره به يكى از دو معنى و يا هر دو معنى زير باشد: افزايش و كاهش تدريجى شب و روز در طول سال كه مايه پيدايش فصول مختلف با آنهمه آثار و بركات مى باشد، انتقال تدريجى از شب به روز و از روز به شب به واسطه وجود شفق و بين الطلوعين كه از خطرات انتقال ناگهانى از ظلمت به نور و از نور به ظلمت جلوگيرى ميكند، و به انسان آمادگى كافى براى انتقال كاملا آرام و بى خطر را از يكى به ديگرى فراهم مى سازد.

بعد به مساله تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده مى گويد: او خورشيد و ماه را مسخر شما نمود( و سخر الشمس و القمر ) .

چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همه آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند، و سرچشمه انواع بركات در زندگى بشرند، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك در كار هستند تا انسان بتواند زندگى خود را تامين كرده و در غفلت فرو برود، و به ياد منبع اصلى اين مواهب باشد (در زمينه تسخير خورشيد و ماه بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه 2 سوره رعد و 33 ابراهيم - صفحه 120 و 354 داشتيم ).

اما اين خورشيد و ماه در عين اينكه به طور كاملا منظم در مسير خود ميگردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست، حتى اين سيارات عظيم با آنهمه نور و روشنائى سرانجام تاريك مى شوند و از كار مى افتند،

لذا به دنبال بحث تسخير مى افزايد: هر كدام از اين دو، تا زمان مشخصى كه براى آنها تعيين شده به حركت خود ادامه ميدهند( كل يجرى لاجل مسمى ) .

و به مقتضاى اذ الشمس كورت و اذ النجوم انكدرت (سوره تكوير آيه 1 و 2 ) سرانجام همگى رو به تاريكى و خاموشى خواهند نهاد.

بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اجل مسمى (سرآمد معين ) در اينجا كرده اند و آن حركت دوريه خورشيد و ماه است كه اولى در يكسال تمام، و دومى در يك ماه پايان ميگيرد.

ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات متعددى از آيات قرآن مجيد كه به معنى پايان عمر آمده است روشن مى شود كه تفسير مزبور درست نيست، و حتى همان تفسير اول يعنى پايان عمر خورشيد و ماه است (به آيات 61 - نحل 45 - فاطر 42 - زمر 4 - نور و 67 - غافر مراجعه فرمائيد).

سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى ميفرمايد: اين است خداوند، پروردگار بزرگ شما( ذلكم الله ربكم ) .

خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شده خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرر فرموده است.

(حاكميت در عالم مخصوص او است )( له الملك ) .

و معبودهائى را كه شما جز او ميخوانيد حتى حاكميت و مالكيت به اندازه پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند( و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير ) .

(قطمير) بنا به گفته (راغب ) در (مفردات ) اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد، (فرورفتگى كوچكى است ) و به گفته طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش پوسته نازك سفيد رنگى است كه سراسر هسته را پوشانده، و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك و كم ارزش است.

آرى اين بتها نه مبداء سودى هستند، و نه منشاء زيانى، نه از شما دفاع ميكنند، و نه از خويشتن، نه حاكميت دارند و نه مالكيت حتى بر پوسته هسته خرمائى! با اين حال چگونه شما بيخردان آن را پرستش ميكنيد و حل مشكلاتتان را از آنها مى خواهيد؟!

سپس مى افزايد: اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند( ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ) .

چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بيشعور! و به فرض كه ناله و اصرار و الحاح شما را بشنوند هرگز توانائى پاسخگوئى به نيازهاى شما ندارند( و لو سمعوا ما استجابوا لكم ) .

چرا كه روشن شد حتى به اندازه پوست نازك هسته خرمائى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند، با اينحال چگونه انتظار داريد كه براى شما كارى صورت دهند يا گرهى را بگشايند؟

و از اين بالاتر (روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر مى شوند( و يوم القيامة يكفرون بشرككم ) .

و مى گويند: خداوندا اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مى پرستيدند.

اين شهادت و گواهى يا به زبان حال است كه هر كس به بتها بنگرد با گوش هوش اين سخن را از آنان ميشنود، و يا اينكه همان خداوندى كه در آن روز اعضاء و جوارح و پوست تن انسان را به سخن در مى آورد به آنها فرمان سخن گفتن ميدهد، تا شهادت دهند كه اين بت پرستان منحرف اوهام و شهوات خود را در حقيقت پرستش مى كرده اند.

اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره يونس آمده است، آنجا كه مى فرمايد:( و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم فزيلنا بينهم و قال شركائهم ما كنتم ايانا ) تعبدون به خاطر بياوريد روزى را كه همه آنها را جمع ميكنيم سپس به مشركان ميگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا ميكنيم (تا از هر يك جداگانه سوال شود) در اينجا معبودهايشان به آنها مى گويند: شما هرگز ما را عبادت نمى كرديد؟!

جمعى از مفسران احتمال داده اند كه اين تعبيرات در مورد معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليها‌السلام ) باشد، چرا كه سخن گفتن روز قيامت تنها از آنها ساخته است و جمله (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ) اشاره به اين است كه آنها آنچنان به خود مشغولند كه اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند.

ولى با توجه به وسعت مفهوم و الذين تدعون من دونه ظاهر اين است كه منظور بتها است، به خصوص اينكه جمله( ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ) (اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند) ظاهرا مربوط به دنياست.

در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: (هيچكس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمى سازد)( و لا ينبئك مثل خبير ) .

اگر مى گويد: بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند، و از شما بيزارى مى جويند، تعجب نكنيد، زيرا كسى از اين موضوع خبر ميدهد كه از تمام عالم هستى و ذره ذره آن آگاه است آينده همچون گذشته و حال در پيشگاه علم او روشن و آشكار است.

گرچه مخاطب در اين جمله ظاهرا شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، ولى پيداست كه نظر به همه انسانها است.

نكته:

سوء استفاده از آيات و تفسيرهاى انحرافى

گرچه در خلال تفسير آيات روشن شد كه منظور از آخرين آيه مورد بحث( ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم... ) بتها است كه نه گوش شنوائى براى تقاضاهاى عابدان خود دارند، و نه اگر ميداشتند قادر بر حل مشكلى بودند، و نه در جهان هستى سر سوزنى مالكيت و حاكميت دارند.

ولى جمعى از وهابيين قشرى، براى بريدن ارتباط مسلمين از پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ از طريق توسل و شفاعت طلبيدن، به اين آيه و مانند آن تمسك جسته اند، و گفته اند قرآن مى گويد: تمام كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد - حتى پيامبران! - سخن شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند.

و يا چنانكه در آيه 197 سوره اعراف آمده( و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون ) : كسانى را كه غير از خدا ميخوانيد نمى توانند شما را يارى كنند و نه حتى خويشتن را در برابر مشكلات يارى دهند و مانند اينگونه آيات.

و به اين ترتيب هرگونه توسل را به ارواح پيامبران و امامان را نفى مى كنند، و آن را مخالف توحيد مى شمرند! در حالى كه يك نگاه ساده به آياتى كه قبل از اين آيات و بعد از آن است براى درك اين حقيقت كافى است كه منظور از آن بتها مى باشد چرا در همه اينها سخن از بتها در ميان است، سخن از سنگ و چوبهائى است كه آنها را شريك خدا مى پنداشتند و براى آنها قدرتى در برابر قدرت خدا قائل بودند.

ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت از حيات آنها سخن مى گويد، داراى حيات برزخى هستند، و مى دانيم در حيات برزخى فعاليت روح گستردهتر و وسيعتر است، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهائى يافته، اين از يك سو.

از سوى ديگر بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معنى است كه براى آنها در مقابل خداوند استقلالى قائل شويم، بلكه هدف آن است كه از آبرو جاه آنها در پيشگاه خدا مدد بطلبيم و از احترام و عظمتى كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين عين توحيد و عبوديت پروردگار است (دقت كنيد).

بنا بر اين همانگونه كه قرآن صريحا در مساله شفاعت مى گويد آنها به اذن و فرمان خدا شفاعت ميكنند( من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) : چه كسى است كه بتواند در درگاه خدا جز به فرمان او شفاعت كند (بقره - 255) همچنين توسل به آنان نيز از همين طريق و همين رهگذر است.

چه كسى مى تواند آيات صريح توسل را انكار كند؟ و يا آن را شرك بپندارد و در مقابل قرآن بايستد و دم از توحيد زند؟ جز جاهلان مغرورى كه اين نغمه هاى شوم را كه منجر به ايجاد تفرقه بين مسلمين است سر داده اند!

لذا در حالات صحابه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم كه آنها در مشكلات به كنار قبر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى آمدند، و توسل مى جستند، و از روح پاك او در درگاه خدا يارى مى طلبيدند.

چنانكه (بيهقى ) محدث معروف اهل سنت نقل ميكند كه در زمان خليفه دوم خشكسالى و قحطى شد، بلال به همراهى عده اى از صحابه به كنار قبر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و چنين گفت: (يا رسول الله استق لامتك... فانهم قد هلكوا...) اى رسول خدا براى امتت باران بخواه... كه هلاك شدند.

بعضى از مفسران اهل سنت مانند (آلوسى ) احاديث زيادى در اين زمينه نقل كرده، و پس از گفتگو و سختگيرى در مورد اين احاديث سرانجام چنين مى گويد: بعد از تمام اين گفتگوها، من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نميبينم، چه در حال حيات و چه بعد از ممات... سپس كسان ديگرى را كه در پيشگاه خدا مقامى دارند نيز بر آن افزوده و اعتراف به جواز توسل به آنها ميكند.

بحث مشروح ديگرى نيز در اين زمينه در جلد چهارم صفحه 366 ذيل آيه 35 سوره مائده داشته ايم.


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27