آيه (22) تا (27) و ترجمه
(
قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكون مثقال ذرة فى السموت و لا فى الا رض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير
)
(22)(
و لا تنفع الشفعة عنده الا لمن اذن له حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير
)
(23)(
قل من يرزقكم من السموت و الارض قل الله و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين
)
(24)(
قل لا تسلون عما اجرمنا و لا نسل عما تعملون
)
(25)(
قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم
)
(26)(
قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا بل هو الله العزيز الحكيم
)
(27)
ترجمه:
22 - بگو كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند، چرا كه ) آنها به اندازه ذره اى در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت ) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش ) بوده اند.
23 - هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده سودى ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زمانى كه اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان ) مى گويند: پروردگارتان چه دستورى داده؟ مى گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه.
24 - بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ بگو الله، و ما يا شما بر (طريق ) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم.
25 - بگو شما از گناهى كه ما كرده ايم سئوال نخواهيد شد (همانگونه كه ) ما در برابر اعمال شما مسئول نيستيم.
26 - بگو: پروردگار ما همه ما را جمع مى كند سپس در ميان ما به حق داورى مى نمايد (و صفوف مجرمان را از نيكوكاران جدا مى سازد) و او است داور (و جدا كننده ) آگاه.
27 - بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به او ملحق ساخته ايد به من نشان دهيد، هرگز چنين نيست، (او شريك و شبيهى ندارد) بلكه او خداوند عزيز و حكيم است.
تفسير:
به من بگوئيد چرا...
در آغاز سوره گفتيم بخش قابل ملاحظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدأ و معاد و اعتقادات حق سخن مى گويد، و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستين حاصل مى شود.
در اين بخش از آيات در واقع مشركان را به محاكمه مى كشد، با ضربات كوبنده سوالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد، و بى پايه بودن منطق پوسيده آنها را در زمينه شفاعت بتها آشكار مى سازد.
در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را مخاطب مى سازد و مى گويد به آنها بگو... و در هر بار مطلب تازه اى را در ارتباط با سرنوشت بت و بت پرستى مطرح مى كند، به گونه اى كه انسان در پايان به خوبى احساس مى كند كه مكتبى تو خالى تر از مكتب بت پرستان نيست بلكه نمى توان نام مكتب و مذهب بر آن گذاشت.
در نخستين آيه مى فرمايد: به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند(
قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله
)
.
سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد: اين به خاطر آن است كه اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذرهاى در آسمان و زمينند، و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند، و نه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند!(
لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير
)
.
اگر آنها قادر بر حل مشكلى باشند بايد يكى از اين، سه وصف را دارا باشند، يا مالكيت مستقل چيزى در آسمانها و زمين، و يا لااقل شركت با خداوند در امر خلقت، و يا دست آخر معاونت پروردگار در چيزى از اين امور.
در حالى كه روشن است واجب الوجود يكى است، و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته به اويند، كه اگر لحظهاى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى ديار عدم مى شوند اگر نازى كند يكدم، فرو ريزند قالبها!.
جالب اينكه مى گويد: مثقال ذرة فى السموات و الارض يعنى موجوداتى كه به اندازه سنگينى يك ذره بى مقدار مالك چيزى در اين آسمان بيكران و زمين پهناور نيستند چه مشكلى را از خود مى توانند حل كنند تا از شما؟!
در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مى شود؟
در آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است، زيرا: هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد(
و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له
)
.
بنابراين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند(
هولاء شفعائنا عند الله
)
: اينها شفيعان ما نزد خدايند! (يونس - 18) به اين وسيله قطع مى شود، چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است.
در اينكه جمله الا لمن اذن له (مگر كسى كه براى او اذن دهد) اشاره به شفيعان است يا شفاعت شدگان؟ مفسران دو احتمال داده اند، اما به تناسب اينكه در آيه قبل سخن از بتها مطرح بود و آنها بتها را شفيعان خود مى پنداشتند مناسب اين است كه اشاره به (شافعان ) باشد.
آيا منظور از (شفاعت ) در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت؟ هر دو محتمل است، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد.
لذا بعد از اين جمله چنين مى گويند: در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود (هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و در باره چه كسانى؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود(
حتى اذا فزع عن قلوبهم
)
.
به هر حال آن روز غوغائى برپاست، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده، و با زبان حال، يا به زبان قال، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند.
اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه، و درباره چه كسى اجازه شفاعت دهد؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد، تا فرمان شفاعت درباره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود.
اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند (يا مجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد؟(
قالوا ما ذا قال ربكم
)
.
(در پاسخ مى گويند: خداوند حق را بيان كرد)(
قالوا الحق
)
.
و حق چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطع نكرده اند مى باشد، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند، و به كلى از خدا و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و دوستان او بيگانه شدند.
و در پايان آيه اضافه مى كند: او است خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه(
و هو العلى الكبير
)
.
اين جمله دنباله سخن شافعان و مكمل آنست در حقيقت آنها مى گويند
چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر واقعيتى منطبق بر دستور اوست.
آنچه در بالا گفتيم نزديكترين تفسيرى است كه با جملههاى آيه هماهنگ و منسجم است، در اينجا مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند و عجب اينكه در بعضى از آنها ارتباط و پيوند صدر و ذيل آيه و قبل و بعد آن به هيچ وجه در نظر گرفته نشده است.
در آيه بعد از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد ميشود و مساله (رازقيت ) را بعد از مساله (خالقيت ) كه در آيات گذشته مطرح بود عنوان ميكند، اين دليل نيز به صورت سؤال و جواب است تا وجدان خفته آنها را از اين طريق بيدار سازد، و از پاسخى كه از درونشان ميجوشد به اشتباه خود پى ببرند.
مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟!(
قل من يرزقكم من السموات و الارض
)
بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.
جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله(
قل الله
)
.
بگو خداست كه منبع همه اين بركات است، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه روزيهاى پروردگار كه از ناحيه آسمان به انسانها ميرسد منحصر به باران نيست، (نور و حرارت آفتاب ) و (هوا) كه در جو زمين وجود دارد، از قطرات حياتبخش باران نيز مهمتر است.
همانگونه كه بركات زمين نيز منحصر به گياهان نيست، بلكه انواع منابع آبهاى زيرزمينى، معادن گوناگون كه بعضى در آن زمان كشف شده بود، و بعضى با گذشت زمان آشكار گشت همه در اين عنوان جمعند.
در پايان آيه اشاره به مطلبى ميكند كه خود ميتواند پايه دليلى را تشكيل دهد، دليلى واقع بينانه و توام با نهايت انصاف و ادب، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد، مى گويد: مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم!(
و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين
)
.
اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت.
اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است؟!.
و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است.
جالب اينكه (هدايت ) را با كلمه (على ) ذكر كرده، و (ضلالت ) را با (فى ) اشاره به اينكه هدايت يافتگان گوئى بر مركب را هوارى نشسته، و يا بر فراز بلندى قرار گرفته و كاملا بر همه چيز مسلطند، در حالى كه گمراهان در گمراهى و ظلمت جهلشان فرو رفته اند.
اين نيز قابل توجه است كه نخست از (هدايت سخن ) گفته سپس از (ضلالت ) چرا كه در آغاز جمله نخست مى گويد ما و بعد مى گويد شما تا اشاره لطيف و كم رنگى به هدايت گروه اول و عدم هدايت گروه دوم باشد!.
گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است.
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.
آيه بعد باز همان استدلال را به شكل ديگرى - باز با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت و غرور فرود آورد - ادامه ميدهد، مى گويد: (بگو شما مسئول گناهان ما نيستيد، و ما نيز در برابر اعمال شما مسئول نخواهيم بود)(
قل لا تسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون
)
.
عجب اينكه در اينجا پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مامور است در مورد خودش تعبير به جرم كند، و در مورد مخالفان تعبير به كارهائى كه انجام ميدهند! و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش باشد، چرا كه نتائج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او ميرسد.
ضمنا اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نه به خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مينويسند و يا شرك شما ضررى به ما ميزند، ما روى دلسوزى و حقجوئى و حقطلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم.
آيه بعد در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است، زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم، و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسئول اعمال خويشتن هستيم، به بيان اين حقيقت ميپردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى ميشود، و حق و باطل از هم جدا ميگردد، و هر كدام بر طبق مسئوليتهايشان پاداش و كيفر ميبينند، ميفرمايد: به آنها بگو پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع ميكند، سپس در ميان ما به حق داورى ميكند و ما را از يكديگر جدا ميسازد، تا هدايت شدگان از گمراهان باز شناخته شوند، و هر كدام به نتيجه اعمالشان برسند (قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق ).
اگر ميبينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا ميكند من بر حقم و اهل نجاتم، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد، و روز جدائى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد، چرا كه ربوبيت پروردگار چنين اقتضا ميكند كه (سره ) از (ناسره ) و (خالص ) از (ناخالص ) و (حق ) از (باطل ) سرانجام جدا شوند، و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.
اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟ و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت؟ و آيا پاسخى براى سوالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد در پايان آيه براى اينكه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد: اوست داور و جدا كننده آگاه(
و هو الفتاح العليم
)
.
اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است، يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف ميكند، و ديگرى به علم بى پايان او، چرا كه جدا ساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست.
تكيه كردن در آيه فوق بر روى عنوان (رب ) (پروردگار) اشاره به اين است كه خداوند مالك و مربى همه ماست، و اين مقام ايجاب ميكند كه برنامه چنين روزى را فراهم سازد، و در حقيقت اشاره لطيفى است به يكى از دلائل (معاد).
واژه (فتح ) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: در اصل به معنى از بين بردن پيچيدگى و اشكال است، و آن بر دو گونه است: گاهى با چشم ديده ميشود، مانند گشودن قفل، و گاه با انديشه درك ميشود مانند گشودن پيچيدگى اندوهها و غصه ها، و يا گشودن رازهاى علوم، و همچنين داورى كردن ميان دو كس و گشودن مشكل نزاع و مخاصمه آنها.
بنا بر اين اگر در مورد جداسازى صفوف مخصوصا در آنجا كه همه با هم آميخته اند اين واژه به كار رفته، به خاطر همين است، چرا كه علاوه بر جداسازى در ميان آنها قضاوت و داورى كه يكى از معانى فتح است نيز انجام ميگيرد و هر كدام را به آنچه استحقاق دارد جزا ميدهد.
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات روى ذكر (يا فتاح ) براى حل مشكلات تكيه شده است، چرا كه اين اسم بزرگ الهى كه به صورت صيغه مبالغه از فتح آمده بيانگر قدرت پروردگار بر گشودن هر مشكل و از ميان بردن هر اندوه و غم، و فراهم ساختن اسباب هر فتح و پيروزى است، در واقع هيچكس جز او (فتاح ) نيست، و (مفتاح ) و كليد همه درهاى بسته در دست قدرت اوست.
در آخرين آيه مورد بحث كه پنجمين فرمان به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ميباشد بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز ميگردد و با اين مساله بحث را خاتمه مى دهد:
مى فرمايد: (بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد)(
قل ارونى الذين الحقتم به شركاء
)
.
آنها چه ارزشى و لياقتى دارند؟ اگر منظورتان اين يك مشت سنگ و چوب بيجان و خاموش است، زهى بدبختى و شرمسارى كه ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جمادات كه پائين ترين موجوداتند برگيريد و همسان خداوند بزرگ پنداريد.
و اگر اينها را سمبل ارواح و فرشتگان ميدانيد باز مصيبت است و گمراهى، چرا كه آنها نيز مخلوق او هستند و سر بر فرمان او.
لذا به دنبال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همه اين اوهام كشيده مى گويد نه هرگز چنين نيست! (كلا).
اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست، بس است بيدار شويد، تا كى اين راه نادرست را ادامه ميدهيد؟!
در حقيقت (كلا) كلمه كوچكى است كه همه اين معانى را در بر گرفته.
و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم(
بل هو الله العزيز الحكيم
)
.
عزت و شكست ناپذيريش ايجاب ميكند كه در حريم ربوبيتش كسى راه نيابد، و حكمتش اقتضا ميكند كه اين قدرت را بجا صرف كند.
آرى داشتن اين صفات نشانه واجب الوجود بودن اوست و واجب الوجود هستى بى انتهاست هرگز قابل تعدد نيست و شريك و شبيهى ندارد، چرا كه هر تعددى او را محدود و ممكن ميسازد، كه وجود بى پايان هميشه يكى است
(دقت كنيد).
نكته:
راه تسخير دلها!
بسيار ديده شده است افراد با فضيلت و دانشمندى بر اثر عدم آشنائى به فنون بحث و استدلال، و عدم رعايت جنبه هاى روانى، هرگز نميتوانند در افكار ديگران نفوذ كنند.
به عكس افرادى را سراغ داريم كه به آن حد از نظر علمى نيستند ولى در جذب قلوب و تسخير دلها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفقند.
علت اصلى آن است كه نحوه طرح بحثها، و طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توام باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حقطلبى و حق جوئى را در او زنده كند.
در اينجا مهم اين است كه بدانيم انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل ميدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد.
قرآن اين راه و روش را به ما آموخته كه چگونه در برابر مخالفان در عين طرح بحثهاى منطقى چنان آن را با اصول اخلاقى بياميزيم كه در اعماق روح آنها نفوذ كند.
شرط نفوذ اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است:
1 - به گفته هاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برميخيزد.
2 - هدفش از بحث، حقجوئى و حقطلبى است، نه برتريجوئى و تفوق طلبى.
3 - او هرگز نميخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
4 - او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.
5 - او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نميكند.
6 - او نميخواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگيزد، و اگر در باره موضوعى به اندازه كافى بحث شده به همان قناعت ميكند، و از اصرار در بحث و به كرسى نشاندن حرف خويش پرهيز دارد.
7 - او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نميدهد، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.
8 - او نميخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.
دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) - به فرمان خدا - با مخالفان كه توام با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاى بالاست.
او گاه تا اينجا پيش ميرود كه حتى دقيقا تعيين نميكند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى، بلكه مى گويد: ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت تا در فكر فرو روند كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است؟
و يا اينكه مى گويد: روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى ميكند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مى دهد.
البته انكار نميتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد ميكند.
بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و امامان (عليهماالسلام
) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق (عليهاالسلام
) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:
در مقدمه حديث معروف توحيد مفضل بن عمر چنين ميخوانيم: او مى گويد من در كنار قبر پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) انديشه ميكردم، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان كرد.
من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى؟...
(ابن ابى العوجاء) رو به من كرد و گفت: تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نميگويد، و مانند برخورد تو برخورد نميكند.
او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نميشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا ميدهد، حرفهاى ما را ميشنود، و از دلائل ما آگاه ميشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن ميكند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گويد، و بهانه هاى ما را قطع ميكند، آنچنانكه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو.