تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33015 / دانلود: 3244
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

آيه (۱۴۹) تا (۱۶۰) و ترجمه

( فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون ) (۱۴۹)( ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون ) (۱۵۰)( ألا إنهم من إفكهم ليقولون ) (۱۵۱)( ولد الله و انهم لكاذبون ) (۱۵۲)( أصطفى البنات على البنين ) (۱۵۳)( ما لكم كيف تحكمون ) (۱۵۴)( افلا تذكرون ) (۱۵۵)( ام لكم سلطان مبين ) (۱۵۶)( فاتوا بكتابكم إن كنتم صادقين ) (۱۵۷)( و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقد علمت الجنة إنهم لمحضرون ) (۱۵۸)( سبحان الله عما يصفون ) (۱۵۹)( إلا عباد الله المخلصين ) (۱۶۰)

ترجمه:

۱۴۹ - از آنها بپرس: آيا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است؟!

۱۵۰ - آيا ما فرشتگان را به صورت دختران آفريديم و آنها ناظر بودند؟!

۱۵۱ - بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى گويند.

۱۵۲ - خداوند فرزندى آورده! ولى آنها قطعا دروغ مى گويند!

۱۵۳ - آيا دختران را بر پسران ترجيح داده؟

۱۵۴ - شما چگونه حكم مى كنيد؟ (و هيچ مى فهميد چه مى گوئيد؟).

۱۵۵ - آيا متذكر نمى شويد؟

۱۵۶ - آيا شما دليل روشنى در اين باره داريد؟

۱۵۷ - كتابتان را بياوريد اگر راست مى گوييد!

۱۵۸ - آنـهـا مـيـان او و جـن (خـويـشـاونـدى و) نـسـبـتـى قائل شدند، در حالى كه جنيان به خوبى مى دانستند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند.

۱۵۹ - منزه است خداوند از توصيفى كه آنها مى كنند.

۱۶۰ - مگر بندگان مخلص خدا.

تفسير:

تهمتهاى زشت و رسوا

بـعـد از ذكـر شـش داسـتـان از سـرگذشت انبيأ پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هر يك نـهـفـتـه بـود موضوع سخن را تغيير داده، و به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتـبـاط داشـتـه مى پردازد، و اشكال مختلفى از شرك آنها را مطرح ساخته، سخت آنها را به محاكمه مى كشد، و با دلائل مختلف افكار خرافى آنها را در هم مى كوبد.

مسأله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هـيـچـگـونـه عـلم و دانـش خـدا را بـا خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.

از جـمله قبائل جهينه، و سليم و خزاعه و بنى مليح معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هـسـتند! و بسيارى از مشركان عرب جن را نيز فرزندان او مى پنداشتند و يا بعضا همسرى از جن براى پروردگار قائل بودند!

ايـن پـنـدارهـاى بـى اسـاس و خـرافـى آنها را به كلى از راه حق منحرف ساخته بود، به گونه اى كه آثار توحيد و يگانگى خدا از بين آنها برچيده شده بود.

در حديث آمده است كه مورچه گمان مى كند كه پروردگارش مانند او دو شاخك دارد!.

آرى فـكـر كـوتـاه انسان را به مقايسه مى كشاند، مقايسه خالق به مخلوق، و اين مقايسه بدترين عامل گمراهى در شناخت خدا است.

به هر حال قرآن نخست به سراغ آنها مى رود كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و از سه طريق تجربى و عقلى و نقلى به آنها پاسخ مى دهد:

نـخـسـت مـى فرمايد: از آنها بپرس: آيا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است؟!( فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون ) .

چـگـونـه آنـچـه را بـراى خـود نـمـى پـسـنـديـد بـراى خـدا قـائل هـسـتـيـد (ايـن سـخن طبق عقيده باطل آنها است كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سـخـت عـلاقـمند، چرا كه پسران در زندگى آنها در جنگها و غارتگريهاشان نقش مؤ ثرى داشتند در حالى كه دختران كمكى به آنها نمى كردند.

بـدون شـك پـسـر و دخـتـر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شـخصيت هر دو پاكى و تقوا است، ولى استدلال قرآن در اينجا به اصطلاح از باب ذكر مسلمات خصم است كه مطالب طرف را بگيرند و به خود او بازگردانند.

نـظـيـر ايـن مـعـنـى در سـوره هاى ديگر قرآن آمده است، از جمله: در سوره نجم آيه ۲۲ مى خـوانيم:( الكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزى ) : آيا براى شما پسر است و براى او دختر؟ اين تقسيم غير عادلانه اى است!

سـپـس بـه دليـل حـسـى مـسـأله پـرداخته باز به طريق استفهام انكارى مى گويد: آيا ما فرشتگان را به صورت دختران آفريديم و آنها شاهد و ناظر بودند؟( ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون ) .

بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود، چه اينكه هيچكدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.

بـار ديـگـر بـه دليـل عـقـلى كـه از مـسـلمـات ذهـنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گـويـد: بـدانـيـد آنـهـا بـا ايـن تـهـمـت زشت و بزرگشان مى گويند...( الا انهم من افكهم ليقولون ) .

خداوند فرزندى آورده، آنها قطعا كاذب و دروغگو هستند!( ولد الله و انهم لكاذبون ) .

آيا دختران را بر پسران ترجيح داده؟!( اصطفى البنات على البنين ) .

شـمـا را چـه مـى شـود؟ چـگـونـه حكم مى كنيد؟! هيچ مى فهميد چه مى گوئيد؟( ما لكم كيف تحكمون ) .

آيـا وقـت آن نـرسـيـده است كه از اين لاطائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟ آيا متذكر نمى شويد؟( افلا تذكرون ) .

ايـن سـخـنـان بـه قـدرى بـاطـل و بـى پـايـه اسـت كـه اگـر آدمـى يـك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد.

بـعـد از ابـطـال ادعـاى خـرافـى آنـهـا بـا يـك دليـل حـسـى و يـك دليـل عـقـلى، به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است، مى گويد: اگر چنين چيزى كـه شـمـا مـى گـوئيـد صـحـت داشـت بـايـد اثـرى از آن در كـتـب پـيـشـيـن بـاشد، آيا شما دليل روشنى در اين زمينه داريد؟!( ام لكم سلطان مبين ) .

اگر داريد كتاب خود را بياوريد اگر راست مى گوئيد!( فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين ) .

در كدام كتاب؟ در كدام نوشته؟ و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده، و بر كدام پيامبر نازل شده است؟!

ايـن سـخـن نـظـيـر گـفـتـگـوى ديـگرى است كه قرآن با بت پرستان دارد. پس از آنكه مى گـويـد: آنـها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختران قرار داده اند، و ادعا مى كنند كه اگـر خـدا نـمـى خـواست ما اينها را پرستش نمى كرديم مى گويد:( ام آتيناهم كتابا من قبله فـهـم به مستمسكون ) : آيا ما كتابى پيش از آن براى آنها فرستاده ايم و در اين ادعاى خود به آن تمسك مى جويند؟ (زخرف - ۲۱).

نـه، ايـنـهـا چـكـيـده كـتـب آسـمـانـى نـيـسـت، ايـنـهـا خـرافـاتـى اسـت كـه از نـسـلى بـه نـسـل ديـگـر و از جـاهـلانى به جاهلان ديگر منتقل شده، و هيچ مبنا و ماخذ خردپسندى ندارد. چنانكه در ذيل همين آيه سوره زخرف نيز به آن اشاره شده است.

در آيه بعد به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد، و آن نسبتى است كه ميان خدا و جن قائل بودند! سخن را از صورت خطاب در آورده و به صورت غائب مطرح مى كند، گـوئى آنـهـا چـنان بى ارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را نـدارنـد، مـى فـرمـايـد: آنـهـا مـيـان او و جـن خـويـشـاونـدى و نـسـبـتـى قائل شدند!( و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا ) .

ايـن چـه نـسـبـتـى بـود كـه آنـهـا مـيـان خـداونـد و جـن قـائل بـودنـد؟ در پـاسـخ ايـن سـؤ ال تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است.

بـعضى گفته اند: آنها دوگانه پرست بودند و معتقد بودند (نعوذ بالله ) خدا و شيطان برادرند! خدا خالق نيكى ها است و شيطان خالق شرور!

اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، زيرا دوگانه پرستان يا ثنويين در ميان عرب معروف نبودند، در مناطقى مثل ايران در عصر ساسانى اين خرافه وجود داشت.

بـعـضـى ديـگـر جـن و مـلائكـه را بـه يـك مـعـنـى دانـسـتـه انـد، زيـرا جـن در اصـل بـه مـعنى موجودى است كه از نظرها پوشيده و پنهان است و چون فرشتگان با چشم ديده نمى شوند اين كلمه بر آنها اطلاق شده است، بنابراين مى گويند مراد از نسب همان نسبتى است كه عرب جاهلى براى آنها قائل بود و آنانرا دختران خدا مى ناميد.

اين تفسير نيز مشكل به نظر مى رسد چرا كه ظاهر آيات مورد بحث اين است كه دو مطلب را تـعـقـيـب مـى كـنـد، بـعـلاوه اطـلاق واژه جـن بـر فـرشـتـگـان معمول و مأنوس نيست، به خصوص در قرآن مجيد.

تـفـسـيـر سومى كه بعضى براى اين آيه گفته اند اين است كه آنها جن را همسران خدا مى پنداشتند و ملائكه را دختران او!!

اين نيز بعيد به نظر مى رسد، چون اطلاق كلمه نسب به همسرى نيز بعيد است.

تفسيرى كه از همه مناسبتر است اينكه منظور از نسب هر گونه نسبت و رابطه است، هر چند جنبه خويشاوندى نداشته باشد، و مى دانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنـهـا را شـريـك خـدا مـى پـنـداشـتـنـد، و بـه ايـن تـرتـيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند.

بـه هـر حـال قرآن مجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده، و مى گويد: جنيانى كه بت پـرستان خرافى آنها را معبود خود مى پندارند، يا رابطه خويشاوندى با خدا براى آنها قـائلنـد، آرى هـمـان جـنيان، به خوبى مى دانستند كه اين بت پرستان خرافى در دادگاه عدل الهى براى حساب و مجازات احضار مى شوند( و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون ) .

بـعـضـى احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز گفته اند كه منظور اين است: جنيان اغواگر مى دانند كـه خـود در دادگـاه خـداونـد بـراى حـسـاب و كـيـفـر احـضـار مـى شـونـد، ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد.

بـعـد مـى افـزايـد: مـنـزه اسـت خـداونـد از تـوصـيـفـى كـه ايـن گـروه (جاهل گمراه ) مى كنند( سبحان الله عما يصفون ) .

جـز تـوصـيـفـى كـه بـنـدگـان مـخلص خدا (از روى آگاهى و معرفت در مورد او دارند) هيچ توصيفى شايسته ذات مقدسش نيست( الا عباد الله المخلصين ) .

بـه ايـن تـرتيب هر گونه توصيفى كه مردم درباره خدا مى كنند نادرست است، و خداوند از آن پاك و منزه است، جز توصيفى كه بندگان مخلص از او دارند، بندگانى كه از هر گـونـه شـرك و هـواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند.

درباره( عباد الله المخلصين ) ذيل آيه ۱۲۸ همين سوره بحثى داشته ايم.

آرى بـراى شـناخت خدا نبايد دنبال خرافاتى افتاد كه از اقوام جاهلى باقى مانده و انسان از بيان آنها شرم دارد، بايد به سراغ بندگان مخلصى رفت كه گفتار آنها روح انسان را بـه اوج آسـمـانـها پرواز مى دهد، و در نور وحدانيت او محو مى سازد، هر گونه شائبه شرك را از دل مى شويد، و هر گونه تجسم و تشبيه را از فكر مى زدايد.

بـايد به سراغ سخنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و خطبه هاى نهج البلاغه على (عليه‌السلام ) و دعاهاى پر مغز امام سجاد (عليه‌السلام ) در صحيفه سجاديه رفت، و در پرتو توصيفهاى اين بندگان خدا، خدا را شناخت.

امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) در يـكـجـا مـى فـرمـايـد: لم يـطـلع العـقـول عـلى تـحـديـد صـفـتـه، و لم يـحجبها عن واجب معرفته، فهو الذى تشهد له اعلام الوجـود، عـلى اقـرار قلب ذى الجحود، تعالى الله عما يقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا:

نـه عـقـول را بـر كـنـه صـفات خويش آگاه ساخته، و نه آنها را از معرفت و شناختش باز داشته، او است كه نشانه هاى عالم هستى دلهاى منكران را بر اقرار بـه وجـودش واداشـتـه، و برتر و بالاتر است از گفتار كسانى كه او را به مخلوقاتش تشبيه مى كنند، يا راه انكارش را مى پويند.

در جاى ديگر در توصيف پروردگار چنين مى گويد:

لا تناله الاوهام فتقدره، و لا تتوهمه الفطن فتصوره، و لا تدركه الحواس فتحسه، و لا تـلمـسـه الايـدى فـتـمـسـه و لا يـتـغـيـر بـحـال، و لا يـتـبـدل فـى الاحـوال، و لا تبليه الليالى و الايام، و لا يغيره الضيأ و الظلام، و لا يوصف بشى ء من الاجزأ و لا بالجوارح و الاعضأ، و لا بعرض ‍ من الاعراض، و لا بالغيرية و الابعاض، و لا يقال له حد و لا نهاية، و لا انقطاع و لا غاية:

دسـت انـديـشـه هـاى بـلنـد بـه دامـن كـبريائيش نرسد، تا در حد و نهايتى محدودش كند، و هـوشـمـنـدان نـتـوانـند نقش او را در خيال تصوير نمايند، حواس از دركش عاجز، و دستها از لمـسـش قـاصـرنـد، تـغـيـيـر و گـونـاگـونـى در او راه نـدارد، و گـذشـت زمـان هـيچگونه تـبديل و دگرگونى براى او به وجود نياورد، آمد و شد شبها و روزها او را كهنه نسازد، و روشـنـائى و تـاريـكـى تـغييرش ندهد، او به اجزأ و جوارح و اعضأ، و به عوارض و ابـعـاض، بـه هـيـچكدام توصيف نگردد، حد و نهايتى براى او نيست، و انقطاع و انتهائى ندارد.

و در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد و مـن قـال فـيـم؟ فـقـد ضـمـنـه، و مـن قـال عـلام؟ فـقـد اخـلى مـنـه كـائن لا عـن حـدث، مـوجـود لا عـن عـدم، مـع كـل شـى ء لا بـمـقارنة و غير كل شى ء لا بمزايله: و آن كس كه بگويد خدا در كجا است؟ وى را در ضمن چيزى تصور كرده، و هر كس ‍ بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جائى را از او خـالى دانـسـتـه، همواره بوده است، و از چيزى به وجود نيامده، وجودى است كه سابقه عدم بر او نيست و با همه چيز هست، اما نه اينكه قرين آن باشد و مغير با همه چيز است اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد!

و امام على بن الحسين سيد الساجدين (عليه‌السلام ) در صحيفه سجاديه مى گويد: الحمد لله الاول بـلا اول كـان قبله، و الاخر بلا آخر يكون بعده الذى قصرت عن رؤ يته ابصار النـاظـريـن و عـجـزت عـن نـعته اوهام الواصفين: ستايش مخصوص خدا است كه هستى او مبدأ آفرينش است بى آنكه ذات ازلى او را ابتدائى باشد، و آخر در وجود است بى آنكه براى آن حـقـيـقـت ابـدى آخـر و انـتـهـائى تـصـور شـود، مـوجـودى قبل از او و بعد از او نتواند بود، ذاتى است كه ديده بينندگان از ديدنش قاصر، و فهم و انديشه توصيف كنندگان از نعمت و وصفش عاجز است.

آرى شـنـاخـت خـدا را از مـكـتـب بـزرگ ايـن عـبـاد الله الصالحين بايد فرا گرفت و در اين مدرسه درس خداشناسى خواند.

آيه (۱۶۱) تا (۱۷۰) و ترجمه

( فإنكم و ما تعبدون ) (۱۶۱)( ما انتم عليه بفاتنين ) (۱۶۲)( إلا من هو صال الجحيم ) (۱۶۳)( و ما منا إلا له مقام معلوم ) (۱۶۴)( و إنا لنحن الصافون ) (۱۶۵)( و إنا لنحن المسبحون ) (۱۶۶)( و إن كانوا ليقولون ) (۱۶۷)( لو أن عندنا ذكرا من الاولين ) (۱۶۸)( لكنا عباد الله المخلصين ) (۱۶۹)( فكفروا به فسوف يعلمون ) (۱۷۰)

ترجمه:

۱۶۱ - شما و آنچه پرستش مى كنيد،

۱۶۲ - هرگز نمى توانيد كسى را (با آن ) فريب دهيد.

۱۶۳ - مگر آنها كه مى خواهند در آتش دوزخ بسوزند.

۱۶۴ - هر يك از ما مقام معلومى داريم.

۱۶۵ - و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند) به صف ايستاده ايم.

۱۶۶ - و ما همگى تسبيح او مى گوييم.

۱۶۷ - آنها پيوسته مى گفتند:

۱۶۸ - اگر يكى از كتب پيشينيان نزد ما بود،

۱۶۹ - ما از بندگان مخلص خدا بوديم.

۱۷۰ - (امـا هـنـگـامـى كـه ايـن كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى بـر آنـهـا نازل شد) آنها به آن كافر شدند ولى بزودى نتيجه كار خود را خواهند دانست.

تفسير:

ادعاهاى دروغين!

در آيات پيشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد، آيات مورد بحث نيز همين مسأله را تعقيب كرده، و در هر چند آيه اى مطلبى در اين رابطه بيان مى كند.

نـخـسـت ايـن بحث را به ميان مى آورد كه وسوسه هاى شما بت پرستان در دلهاى پاكان و نـيـكـان اثـرى نـدارد، و تـنـهـا قـلوب آلوده و ارواح دوزخـى و مـتـمايل به فساد شما است كه خود را تسليم اين وسوسه ها مى سازد، مى فرمايد: شما و آنچه را پرستش مى كنيد...( فانكم و ما تعبدون ) .

هـرگـز نـمـى تـوانـيـد كـسـى را (با آن ) فريب دهيد و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازيد( ما انتم عليه بفاتنين ) .

مـگـر آنـهـا كـه مـى خـواهـنـد در آتـش دوزخ بـسـوزنـد!( الا مـن هـو صال الجحيم ) .

ايـن آيـات - بـر خـلاف آنـچه طرفداران مسلك جبر پنداشته اند - دليلى است بر ضد اين مـكـتـب، و اشاره اى است به اين حقيقت كه هيچ كس نمى تواند خود را در برابر انحرافات مـعـذور بداند، و ادعا كند مرا فريب داده و به بت پرستى كشانده اند، مى گويد: شما بت پرستان توانائى بر فتنه و فريب اشخاص نداريد، مگر آنها كه با اراده خود راه دوزخ را پيش گيرند.

شـاهـد ايـن سـخـن تـعـبـيـر صـال الجـحـيـم اسـت، زيـرا در اصـل صـالى بـه صـورت اسـم فـاعـل بـوده، و مـعـمـولا هـنـگـامـى كـه صـيـغـه اسـم فـاعـل را در مـورد مـوجود عاقلى به كار مى برند مفهومش انجام كارى از روى اراده و اختيار اسـت هـمـانـنـد قـاتـل و جـالس و ضـارب، بـنـابـرايـن صـال الجـحـيم يعنى كسى كه مايل است خود را به آتش دوزخ بسوزاند، و به اين ترتيب راه عذر را بر همه منحرفان مى بندد.

تـعـجـب از بـعـضـى از مفسران معروف است كه آيه را چنين معنى كرده اند: شما نمى توانيد كسى را به فريبيد، مگر آنها كه مقدر شده جهنمى باشند!

بـه راسـتى اگر معنى آيه اين است پيامبران براى چه مى آيند؟ كتابهاى آسمانى به چه مـنـظور نازل شده؟ حساب و كتاب و ملامت و سرزنش بت پرستان در آيات قرآن چه مفهومى دارد؟ و عدالت خدا كجا خواهد رفت؟!

آرى بـايـد قـبـول كـرد كـه اعتراف به مكتب جبر، اصالت مكتب انبيا را به كلى مخدوش مى كـنـد، هـمـه مفاهيم آن را مسخ مى نمايد، و تمام ارزشهاى الهى و انسانى را به نابودى مى كشاند.

تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه لازم اسـت كـه صـالى از ماده صلى (بر وزن سرد) به معنى آتش افروختن و داخل شدن در آتش و يا سوختن و برشته شدن به وسيله آن است، و فاتن اسم فاعل از ماده فتنه به معنى فتنه گر و اغوا كننده است.

بـعـد از ايـن سـه آيه كه مسأله اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مى سازد، ضمن سه آيه ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى گويد، هـمـان فـرشتگانى كه بت پرستان آنها را دختران خدا مى پنداشتند و جالب اينكه سخن را از زبـان خـود آنـهـا بـيان مى كند و مى گويد: هر يك از ما مقام معلومى داريم( و ما منا الا له مقام معلوم ) .

و ما همگى براى اطاعت فرمان خدا به صف ايستاده ايم، و چشم بر امر او داريم( و انا لنحن الصافون ) .

و مـا هـمـگى تسبيح او مى گوئيم، و او را از آنچه لايق ذات پاكش نيست منزه مى شمريم( و انا لنحن المسبحون ) .

آرى مـا بـنـدگانيم كه جان و دل بر كف داريم، همواره چشم بر امر، و گوش بر فرمانش سـپـرده ايـم، مـا كـجـا و فـرزنـدى خـدا كجا؟ ما او را از اين نسبتهاى زشت و دروغين منزه مى شمريم، و از اين خرافات و اوهام مشركان متنفر و بيزاريم.

در حقيقت آيات سه گانه فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى كند:

نخست اينكه هر كدام رتبه و منزلتى دارند كه از آن تجاوز نمى كنند.

ديـگـر ايـنكه آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرينش و اجراى اوامر او در پهنه عـالم هـسـتـى هـسـتـنـد. ايـن سخن شبيه چيزى است كه در آيه ۲۶ و ۲۷ سوره انبيأ آمده است( بـل عـباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) : آنها بندگان شايسته خدا هستند كـه در سـخـن بـر او پـيـشـى نـمـى گـيـرنـد، و فـرمـان او را عمل مى كنند.

سـوم ايـنـكـه آنـهـا پـيوسته تسبيح خدا مى گويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مى شمرند.

از آنـجـا كه اين دو جمله (انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ) از نظر ادبيات عرب مـفـهـومـش حـصـر اسـت، بعضى از مفسران از آن چنين استفاده كرده اند كه فرشتگان با اين عبارت مى خواهند بگويند تنها ما مطيع فرمان خدا هستيم و تسبيح كننده واقعى او نيز مائيم، اشـاره بـه ايـنـكـه اطـاعـت و تـسـبـيـح بـنـى آدم در بـرابـر كـار فـرشـتـگـان چـيـز قابل ملاحظه اى نيست.

قابل توجه اينكه جمعى از مفسران ذيل اين آيات حديثى از پيامبر گرامى اسـلام نـقل كرده كه فرمود: ما فى السماوات موضع شبر الا و عليه ملك يصلى و يسبح: در تـمـام آسـمانها حتى به اندازه يك وجب مكانى وجود ندارد مگر اينكه در آنجا فرشته اى است كه نماز مى خواند و تسبيح خدا مى گويد!

در نـقـل ديـگـرى همين معنى به اين صورت بيان شده: ما فى السمأ موضع قدم الا عليه مـلك سـاجـد او قـائم: در تـمـام آسـمـانـها حتى به اندازه يك جاى پا وجود ندارد جز اينكه فرشته اى در آنجا در حال سجده يا قيام است!

و در نـقـل ديـگرى از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده است: روزى به دوستان كه در گردش نـشـسـتـه بـودند فرمود: اطت السمأ و حق لها ان تاط! ليس فيها موضع قدم الا عليه ملك راكـع او سـاجـد، ثم قرأ و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون: آسمان (از سنگينى بـار خـود) نـاله كـرد، و حـق دارد نـاله كـنـد، چرا كه در آن به اندازه جاى پائى نيست مگر ايـنـكه فرشته اى بر آن در حال ركوع يا سجود است! سپس اين آيات را قرائت فرمود:( و انا لنحن الصافون... )

اين تعبيرهاى گوناگون كنايه لطيفى است از اينكه عالم هستى پر است از فرمانبرداران پروردگار و تسبيح كنندگان براى او.

سـپـس در چـهار آيه اخير به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مسأله بـت پـرسـتـى و مـطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مى دهد، مى فرمايد: آنها پيوسته مى گفتند...( و ان كانوا ليقولون ) .

اگر نزد ما يكى از كتب آسمانى پيشينيان بود...( لو ان عندنا ذكر من الاولين ) .

ما از بندگان مخلص خدا بوديم( لكنا عباد الله المخلصين ) .

ايـن هـمـه از بـندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى، و پيامبران بـزرگـى هـمـچـون نـوح و ابـراهـيـم و مـوسـى و غـيـر آنـهـا را به رخ ما مكش، ما هم اگر مـشـمـول لطـف خـدا شـده بـوديـم و يـكـى از كـتـب آسـمـانـى بـر مـا نازل مى شد، در زمره اين بندگان مخلص بوديم!

ايـن درست به گفتار شاگردان عقب افتاده و رفوزه اى مى ماند كه براى سرپوش نهادن بـر تـنـبـلى خـود مـى گـويـنـد مـا هـم اگـر معلم و استاد خوبى داشتيم از شاگردان رديف اول بوديم!

آيـه بـعـد مـى گـويـد ايـن آرزوى آنـهـا هـم اكـنـون جـامـه عـمـل بـه خـود پـوشـيـده و بـزرگـتـريـن كـتـاب آسـمـانـى خـدا قـرآن مـجـيـد بـر آنـان نـازل شـده، امـا ايـن دروغ پـردازان پر ادعا به آن كافر شدند و از در مخالفت و انكار و دشـمنى درآمدند، اما به زودى نتيجه كار خود را خواهند دانست( فكفروا به فسوف يعلمون ) .

اين همه لاف و گزاف نگوئيد، و خود را شايسته قرار گرفتن در صف بندگان مخلص خدا نـشـماريد، دروغ شما آشكار شد، و ادعاهايتان تو خالى از آب درآمد، كتابى بهتر از قرآن تـصور نمى شود، و مكتبى بهتر از مكتب تربيتى اسلام نيست، ولى ببينيد چگونه با اين كتاب آسمانى برخورد كرديد؟ منتظر عواقب دردناك كفر و بى ايمانى خود باشيد.

آيه (75) تا (82) و ترجمه

( و لقد نادئنا نوح فلنعم المجيبون ) (75)( و نجيناه و أ هله من الكرب العظيم ) (76)( و جعلنا ذريته هم الباقين ) (77)( و تركنا عليه فى الاخرين ) (78)( سلام على نوح فى العالمين ) (79)( إ نا كذلك نجزى المحسنين ) (80)( إ نه من عبادنا المؤ منين ) (81)( ثم أ غرقنا الاخرين ) (82)

ترجمه:

75 - نوح ما را ندا كرد (و ما دعاى او را اجابت كرديم )، و چه خوب اجابت كننده اى هستيم.

76 - و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهائى بخشيديم.

77 - و فرزندانش را بازماندگان (روى زمين ) قرار داديم.

78 - و نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم.

79 - سلام باد بر نوح در ميان جهانيان.

80 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

81 - چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود.

82 - سپس ديگران (دشمنان او) را غرق كرديم.

تفسير:

گوشه اى از داستان نوح

از ايـنـجـا شـرح داسـتـان نـه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين بطور سربسته به آن اشاره شده بود، نخست از نوح شيخ الانبيأ و نخستين پيامبر اولوا العـزم شـروع مـى كـنـد، و قـبـل از هـر چـيـز به دعاى پرسوز او هنگامى كه از هدايت قومش مـايـوس ‍ شـد اشـاره كـرده مى فرمايد: نوح ما را ندا كرد، ما هم اجابت كرديم، و چه خوب اجابت كننده اى هستيم( و لقد نادانا نوح فلنعم المجيبون ) .

ايـن دعـا مـمـكـن اسـت اشـاره بـه هـمـان بـاشـد كـه در سـوره نـوح آمـده:( و قـال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فـاجرا كفارا ) : نوح گفت: پروردگارا! احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، چرا كه اگـر آنـهـا را بـه حـال خـود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز افرادى فاجر و كـافـر نـسـلى از آنـهـا مـتـولد نـخـواهـد شـد (هـم خـود فـاسـدنـد و هـم نسل آينده آنها) (نوح آيات 26 و 27).

و يـا دعـائى كه به هنگام سوار شدن بر كشتى به پيشگاه خدا عرض كرد: رب انزلنى مـنـزلا مباركا و انت خير المنزلين: پروردگارا! ما را در منزلگاهى پر بركت فرود آور و تو بهترين فرود آورندگانى (مؤ منون آيه 29).

و يا دعائى كه در سوره قمر آيه 10 آمده:( فدعا ربه انى مغلوب فانتصر ) : نوح پروردگارش را چنين خواند من در چنگال اين قوم مغلوبم مرا يارى فرما.

البـتـه هـيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث اشاره به همه اين دعاها بوده باشد، و خداوند به بهترين وجهى همه را اجابت فرمود.

و لذا در آيـه بـعـد بـلافـاصـله مـى فـرمـايـد: مـا او و خـاندانش را از اندوه بزرگ نجات بخشيديم( و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ) .

اين اندوه بزرگ كدام اندوه بوده است كه نوح را سخت رنج مى داده؟

مـمـكـن اسـت اشـاره بـه سـخريه هاى قوم كافر و مغرور، و آزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد، و يا اشاره به تكذيبهاى پى درپى اين قوم لجوج.

گاه مى گفتند:( و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا ) : ما نمى بينيم كسى از تو پيروى كند مگر يك مشت اوباش ما! (هود - 27).

و گـاه مـى گـفـتـنـد:( يـا نـوح قـد جـادلتـنـا فـاكـثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصـادقين ) : اى نوح زياد با ما سخن گفتى (و پر حرفى كردى!) اگر راست مى گوئى عذابى را كه وعده مى دهى بياور! (هود - 32).

و گاه چنانكه قرآن مى گويد( و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملأ من قومه سخروا منه ) : او مـشـغـول سـاخـتـن كـشتى بود، و هر زمان گروهى از قومش از كنار او عبور مى كردند وى را مسخره مى نمودند (و مى گفتند اين مرد ديوانه شده است!) (هود - 38).

آن قدر نوح اين پيامبر پر حوصله را ناراحت كردند و اسائه ادب نمودند و نسبت جنون به او دادند كه عرض كرد: رب انصرنى بما كذبون: پروردگارا!

در مقابل تكذيب آنها مرا يارى كن (مؤ منون - 26).

بـه هـر حـال مجموعه اى از اين حوادث ناگوار و زخم زبانهاى شديد قلب پاك او را سخت مـى فـشـرد، تـا ايـنـكـه طـوفـان فـرا رسـيـد، و خـداونـد او را از چنگال اين قوم ستمگر، و آن كرب عظيم و اندوه بزرگ رهائى بخشيد.

بـعـضـى از مـفـسران احتمال داده اند كه منظور از كرب عظيم همان طوفان بوده است كه جز نوح و يارانش از آن نجات نيافتند، ولى اين معنى بعيد به نظر مى رسد.

سپس مى افزايد: ما فرزندان نوح را بازماندگان (روى زمين ) قرار داديم( و جعلنا ذريته هم الباقين ) .

آيـا بـه راسـتـى تـمام انسانهائى كه اكنون روى زمين زندگى مى كنند از فرزندان نوح هـسـتـنـد؟ و آيـه فوق همين را مى گويد؟ و يا گروه عظيمى از انبيأ و اوليأ و صلحأ از دودمـان او بـاقـى ماندند هر چند همه مردم از دودمان او نيستند؟ در اين زمينه بحثى داريم كه به خواست خدا در نكات خواهد آمد.

بـه عـلاوه ذكـر خـيـر و ثـنـأ جـميل و نام نيك براى نوح در ميان امتهاى بعد قرار داديم( و تركنا عليه فى الاخرين ) .

از او بـه عنوان يك پيامبر مقاوم و شجاع و صبور و دلسوز و مهربان ياد مى كنند، و او را شيخ الانبيأ مى نامند.

تاريخ او اسطوره مقاومت و ايستادگى است، و برنامه او الهام بخش براى همه رهروان راه حق در برابر كارشكنيهاى سخت دشمنان و نابخرديهاى آنها.

سلام و درود باد بر نوح در ميان جهانيان( سلام على نوح فى العالمين ) .

چـه افـتـخـارى از اين برتر و بالاتر كه خداوند بر او سلام مى فرستد، سلامى كه در مـيان جهان و جهانيان باقى مى ماند، و تا دامنه قيامت گسترده مى شود، سلام خدا توأم با ثنأ جميل و ذكر خير بندگانش.

جالب اينكه كمتر سلامى در قرآن به اين گستردگى و وسعت درباره كسى ديده مى شود، بخصوص اينكه العالمين (به مقتضاى اينكه جمع است و توأ م با الف و لام ) آنچنان معنى وسيعى دارد كه نه تنها همه انسانها، بلكه عوالم فرشتگان و ملكوتيان را نيز ممكن است در بر گيرد.

و بـراى آنـكـه ايـن بـرنـامـه بـراى ديـگـران الهـام بـخـش گردد مى افزايد: ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم!( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود( انه من عبادنا المؤ منين ) .

در حـقـيقت مقام عبوديت و بندگى، و همچنين ايمان توأ م با احسان و نيكوكارى كه در دو آيه اخير آمده، دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهـى بـر او بـود كـه اگـر ايـن بـرنـامـه از نـاحـيـه ديـگـران نـيـز تـعـقـيـب شـود مـشـمـول هـمـان رحـمـت و لطـفـنـد كـه نـوح بـود چرا كه معيارهاى الطاف پروردگار تخلف ناپذير است و جنبه شخصى و خصوصى ندارد.

و در آخـريـن آيـه مورد بحث با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و كينه توز را بيان كرده، مى گويد: سپس ديگران را غرق كرديم( ثم اغرقنا الاخرين ) .

از آسمان سيلاب آمد، و از زمين آب جوشيد، و سرتاسر كره زمين به اقيانوس پر تلاطمى مـبـدل شد! كاخهاى بيدادگران را در هم كوبيد، و جسدهاى بيجانشان بر صفحه آب باقى ماند!

جـالب ايـنكه الطاف خود را با نوح ضمن چندين آيه بيان مى كند، اما عذاب آن قوم سركش را در يـك جـمـله كـوتـاه تـوأ م بـا تـحـقـير و بى اعتنائى، چرا كه مقام بيان افتخارات و پـيـروزيـهـاى مـؤ مـنـان و يـارى خـداونـد نـسـبـت بـه آنـهـا مـقـام تـوضـيح است و مقام بيان حال سركشان مقام بى اعتنائى.

نكته:

آيا مردم روى زمين همه از دودمان نوحند؟

جـمـعـى از بـزرگـان مـفـسـريـن از جـمـله و جـعـلنـا ذريـته هم الباقين (ما فرزندان نوح را بـازمـانـدگـان در زمـيـن قـرار داديـم ) چـنـيـن اسـتـفـاده كـرده انـد كـه تـمـام نسل بشر بعد از نوح از دودمان او به وجود آمدند و هم اكنون همه از فرزندان نوحند.

ايـن سـخن را بسيارى از مورخان نقل كرده اند كه از نوح سه فرزند باقى ماند به نام: سـام و حـام و يـافـث و تـمام نژادهاى امروز كره زمين به آنها منتهى مى شوند، نژاد عرب و فـارس و روم را نـژاد سـامـى مـى دانند، و نژاد ترك و گروهى ديگر را از اولاد يافث، و نژاد سودان و سند و هند و نوبه و حبشه و قبط و بربر را از اولاد حام مى شمرند.

بـحـث در ايـن مسأله نيست كه اين نژاد از كدامين فرزند نوح است چرا كه در اين مسأله در ميان مورخان و مفسران تعبيرهاى مختلفى ديده مى شود، بحث در اين است كه آيا همه نژادهاى انسانى به اين سه بازمى گردد؟

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد كه مگر مؤ منان ديگرى با نوح در كشتى سوار نشدند سـرنـوشـت آنـهـا چـه شـد؟ آيـا آنها همگى از دنيا رفتند بى آنكه فرزندى از آنها باقى بـمـانـد؟ و يـا اگر فرزندانى داشتند فرزند دختر بود كه با اولاد نوح ازدواج كردند؟ اين مسأله از نظر تاريخى چندان روشن نيست، بلكه از بعضى روايات پاره اى اشارات در آيات قرآن ممكن است استفاده كرد كه از آنها نيز فرزندانى در روى زمين مانده، و اقوامى از اولاد آنها هستند.

در حـديـثـى كـه در تـفـسير على بن ابراهيم از امام باقر (عليه‌السلام ) در توضيح آيه فـوق نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم: الحـق و النبوة و الكتاب و الايمان فى عقبه، و ليس كـل مـن فـى الارض مـن بـنـى آدم مـن ولد نـوح (عليه‌السلام ) قـال الله عـزوجـل فـى كـتـابـه احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سبق عليه القـول مـنـهـم و مـن آمـن و مـا آمـن مـعـه الا قـليـل، و قـال الله عـز و جل ايضا: ذرية من حملنا مع نوح:

مـنـظـور خـداونـد از ايـن آيـه (و جـعـلنـا ذريته هم الباقين ) اين است كه حق و نبوت و كتاب آسـمـانـى و ايمان در دودمان نوح باقيماند، ولى تمام كسانى كه از فرزندان آدم در روى زمـيـن زنـدگـى مـى كـنـنـد از اولاد نـوح نـيـسـتـنـد، چـرا كـه خـداونـد متعال در كتابش مى گويد: ما به نوح دستور داديم كه از هر جفتى از حيوانات يك زوج بر كشتى سوار كن، و همچنين اهل خانواده ات را، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شده (اشاره به همسر نوح و يكى از فرزندانش ) و همچنين مؤ منان را، جز گروه اندكى به نوح ايمان نـيـاوردند - و نيز (خطاب به بنى اسرائيل كرده مى گويد:) اى فرزندان كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم.

و بـه ايـن تـرتـيـب آنـچـه دربـاره منتهى شدن تمام نژادهاى روى زمين به فرزندان نوح مشهور است ثابت نيست.

آيه (83) تا (94) و ترجمه

( و إن من شيعته لابرهيم ) (83)( إذ جأ ربه بقلب سليم ) (84)( إ ذ قال لا بيه و قومه ماذا تعبدون ) (85)( ائفكا ألهة دون الله تريدون ) (86)( فما ظنكم برب العالمين ) (87)( فنظر نظرة فى النجوم ) (88)( فقال إنى سقيم ) (89)( فتولوا عنه مدبرين ) (90)( فراغ إلى الهتهم فقال الا تأ كلون ) (91)( ما لكم لا تنطقون ) (92)( فراغ عليهم ضربا باليمين ) (93)( فأ قبلوا اليه يزفون ) (94)

ترجمه:

83 - و از پيروان او (نوح ) ابراهيم بود.

84 - به خاطر بياور هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.

85 - هنگامى كه به پدر و قومش گفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!

86 - آيا غير از خدا، به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد؟

87 - شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟

88 - (سپس ) او نگاهى به ستارگان افكند.

89 - و گفت من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم ).

90 - آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند (و به سرعت دور شدند).

91 - (او وارد بـتـخـانـه شد) مخفيانه نگاهى به معبودان آنها كرد و از روى تمسخر گفت: چرا از اين غذاها نمى خوريد؟

92 - (اصلا) چرا سخن نمى گوئيد؟!

93 - سپس ضربه اى محكم با دست راست و با توجه بر پيكر آنها فرود آورد (و همه را جز بت بزرگ در هم شكست )

94 - آنها با سرعت به سراغ او آمدند.

تفسير:

طرح جالب بت شكنى ابراهيم

در ايـن آيات بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم قهرمان بتشكن (عليه‌السلام ) به دنبال گوشه هائى از تاريخ پر ماجراى نوح (عليه‌السلام ) آمده است.

در ايـنـجا نخست از ماجراى بت شكنى ابراهيم و برخورد شديد بت پرستان با او سخن مى گـويـد، و در قـسـمـت ديـگـرى پـيـرامـون بـزرگـتـريـن صـحـنـه فـداكـارى ابـراهـيـم خـليـل و مـسأله قربانى فرزندش بحث مى كند، و اين قسمت در قرآن مجيد منحصرا در همين جا مطرح شده است.

آيه نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند مى دهد و مى فرمايد: و از پيروان نوح و ابراهيم بود( و ان من شيعته لابراهيم ) .

او در هـمـان خـط تـوحـيد و عدل در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مى داشـت، كـه انـبيأ همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند، و هر كدام برنامه ديگرى را تداوم مى بخشند و تكميل مى كنند.

چه تعبير جالبى؟ ابراهيم از شيعيان نوح بود، با اينكه فاصله زمانى زيادى آن دو را از هم جدا مى كرد (حدود 2600 سال به گفته بعضى از مفسران ) ولى مى دانيم در پيوند مكتبى زمان كمترين تاثيرى ندارد.

بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته، مى فرمايد: به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد( اذ جأ ربه بقلب سليم )

مـفـسـران بـراى قلب سليم تفسيرهاى متعددى بيان كرده اند كه هر كدام به يكى از ابعاد اين مسأله اشاره مى كند.

قلبى كه پاك از شرك باشد.

قلبى كه خالص از معاصى و كينه و نفاق بوده باشد.

قلبى كه از عشق دنيا تهى باشد كه حب دنيا سرچشمه همه خطاها است.

و بالاخره قلبى كه جز خدا در آن نباشد!

حـقـيـقـت ايـن است كه سليم از ماده سلامت، و هنگامى كه سلامت به طور مطلق مطرح مى شود سـلامـتـى از هـر گـونـه بـيـمـارى اخـلاقـى و اعـتـقـادى را شامل مى شود.

قرآن مجيد درباره منافقان مى گويد:( فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ) در دلهاى آنها يـك نـوع بـيـمـارى اسـت و خـداونـد نـيـز (بر اثر لجاجت و گناهشان ) بر اين بيمارى مى افزايد (بقره 10).

جـالبـترين تفسير را براى قلب سليم امام صادق (عليه‌السلام ) بيان فرموده: در آنجا كـه مـى خـوانـيـم: القـلب السـليـم الذى يـلقى ربه و ليس فيه احد سواه!: قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد.

و اين تعبير، جامع همه اوصاف گذشته است.

و نـيـز در روايـت ديـگـرى از هـمـان امـام (عليه‌السلام ) آمده است كه فرمود: صاحب النية الصادقة صاحب القلب السليم، لان سلامة القلب من هو اجس المذكورات تخلص النية لله فـى الامـور كـلهـا: كسى كه نيت صادقى دارد صاحب قلب سليم است چرا كه سلامت قلب از شرك و شك نيت را در همه چيز خالص مى كند.

درباره اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آنرا تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده، چنانكه در سوره شعرأ آيه 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: يـوم لا يـنـفـع مـال و لا بـنـون الا مـن اتـى الله بـقـلب سـليـم: روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند، جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد.

آرى ابـراهـيـم بـا قـلب سـليم و روح پاك و اراده نيرومند و عزم راسخ مامور مبارزه با بت پـرسـتـان شـد، و از پـدر (عمو) و قوم خودش آغاز كرد، چنانكه قرآن مى گويد به خاطر بـيـاور هـنـگـامـى را كـه بـه پـدر و قـومـش گـفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!( اذ قال لابيه و قومه ما ذا تعبدون ) .

حـيـف نـيـسـت انـسـان بـا آن شـرافـت ذاتـى و عـقـل و خـرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش تعظيم كند؟ عقلتان كجا است؟!

سـپـس ايـن تـعـبـيـر را كـه تـوأ م بـا تـحـقـيـر آشـكـار بـتـهـا بـود بـا جـمـله ديـگـرى تـكـمـيـل كـرد و گفت: آيا شما جز الله كه بر حق است به سراغ خدايان دروغين مى رويد؟( أفكا الهة دون الله تريدون ) .

بـا توجه به اينكه افك به معنى دروغ بزرگ، و يا زشترين دروغها است، قاطعيت سخن ابراهيم درباره بتها روشنتر مى شود.

سـرانـجـام سـخـنـش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت: شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟!( فما ظنكم برب العالمين ) روزى او را مى خوريد، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده، بـا ايـنـحـال مـوجـودات بـى ارزشـى را هـمـرديـف او قـرار داده ايـد، بـا اينحال باز انتظار داريد به شما رحم كند، و شما را با اشد مجازات كيفر ندهد؟ چه اشتباه بزرگى؟ چه گمراهى خطرناكى؟.

تـعـبير رب العالمين اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند شما او را رها ساخته به سراغ يك مشت پندار و اوهامى كه هيچ منشا اثر نيست رفته ايد.

در تـواريـخ و تـفـاسـيـر آمـده اسـت كـه بـت پـرسـتـان بـابـل هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود، سپس دستجمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش ‍ و صرف غذا به بتخانه مى آمدند.

آن روز شهر خالى شد و فرصت خوبى براى در هم كوبيدن بتها به دست ابراهيم افتاد.

فـرصـتـى كـه ابـراهـيـم مـدتـهـا انـتـظـار آن را مـى كـشـيـد و مايل نبود به آسانى از دست برود.

لذا هـنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند او نگاهى به ستارگان افكند( فنظر نظرة فى النجوم ) .

و گفت من بيمارم( و قال انى سقيم ) .

و به اين ترتيب عذر خود را خواست!

آنـهـا بـه او پـشـت كـرده و بـه سـرعـت از او دور شـدنـد و بـه دنبال مراسم خود شتافتند( فتولوا عنه مدبرين ) .

در اينجا دو سؤ ال مطرح است.

نخست اينكه: چرا ابراهيم به ستارگان نگاه كرد، هدفش از اين نگاه چه بود؟ ديگر اينكه آيا به راستى بيمار بود كه گفت بيمارم؟ چه بيمارى داشت؟

پاسخ سؤ ال اول بـا تـوجـه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها روشن است، آنها در علم نجوم مـطـالعـاتـى داشـتـنـد، و حـتـى مـى گـويـنـد بـتـهـاى آنـهـا نـيـز هـيـاكـل سـتـارگـان بـود، و بـه ايـن خـاطـر بـه آنـهـا احـتـرام مـى گـذاشـتـنـد كـه سمبل ستارگان بودند.

البـتـه در كنار اطلاعات نجومى خرافات بسيار نيز در اين زمينه در ميان آنها شايع بود، از جـمـله اينكه ستارگان را در سرنوشت خود مؤ ثر مى دانستند، و از آنها خير و بركت مى طلبيدند، و از وضع آنها بر حوادث آينده استدلال مى كردند.

ابراهيم (عليه‌السلام ) براى اينكه آنها را متقاعد كند طبق رسوم آنها نگاهى به ستارگان آسـمان افكند تا چنان تصور كنند كه پيش بينى بيمارى خود را از مطالعه اوضاع كواكب كرده است و قانع شوند!

بـعـضـى از مـفـسران بزرگ اين احتمال را نيز داده اند كه او مى خواست از حركت ستارگان وقـت بـيـمـارى خـود را دقـيـقـا دريـابـد، زيـرا يـكـنـوع بـيـمـارى هـمـچـون تـب در فـواصـل زمـانـى خـاصـى بـه سـراغـش مـى آمـد، ولى بـا تـوجـه بـه وضـع افكار مردم بابل احتمال اول مناسبتر است.

بعضى نيز احتمال داده اند كه نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرينش بـود، هـر چـنـد آنـهـا نـگـاه او را نـگاه يك منجم مى پنداشتند كه مى خواهد از اوضاع كواكب حوادث آينده را پيشبينى كند.

در مورد سؤ ال دوم پاسخهاى متعددى داده اند.

از جمله اينكه او واقعا بيمار بود، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جـشـن بتها شركت نمى كرد، ولى بيماريش بهانه خوبى براى عدم شركت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلائى براى درهم كوبيدن بتها بود، و دليلى ندارد كه ما بگوئيم او در اينجا توريه كرده، چرا كه توريه براى انبيأ مناسب نيست.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه ابـراهـيـم واقـعا بيمارى جسمى نداشت اما روحش بر اثر اعمال ناموزون اين جمعيت و كفر و شرك و ظلم و فسادشان بيمار بود، بنابراين او واقعيتى را بيان كرد، هر چند آنها طور ديگرى فكر كردند، و او را از نظر جسمى بيمار پنداشتند.

اين احتمال نيز داده شده است كه او در اين سخن توريه كرده باشد.

مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـر در مـنـزل مـى آيـد و سـؤ ال مـى كـنـد فـلان كـس در مـنـزل اسـت آنها در پاسخ مى گويند: اينجا نيست و منظورشان از كلمه اينجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالى كه شنونده اين چنين نمى فهمد (اينگونه تعبيرات را كه دروغ نيست اما ظاهرش ‍ چيز ديگر است در فقه توريه مى نامند).

مـنـظـور ابراهيم از اين سخن اين بود كه من در آينده ممكن است بيمار شوم تا دست از سر او بردارند و به سراغ كار خود بروند.

اما تفسير اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد.

بـه ايـن تـرتـيب ابراهيم (عليه‌السلام ) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند، ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گـشـت، لحـظـاتـى را كـه از مـدتـهـا قـبـل انـتظارش را مى كشيد فرا رسيد بايد يك تنه بـرخـيـزد و بـه جنگ بتها برود، و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.

قـرآن مـى گـويـد: او بـه سـراغ خـدايـان آنها آمد، نگاهى به آنها و ظروف غذائى كه در اطرافشان بود افكند و از روى تمسخر صدا زد: آيا از اين غذاها نمى خوريد؟!( فراغ الى آلهتهم فقال الا تاكلون ) .

اين غذاها را عبادت كنندگانتان فراهم كرده اند، غذاهاى چرب و شيرين متنوع و رنگين است، چرا ميل نمى كنيد؟!

سپس افزود: اصلا چرا حرف نمى زنيد؟ چرا لال و بسته دهن هستيد؟!( ما لكم لا تنطقون ) .

و به اين ترتيب تمام معتقدات خرافى آنها را به سخريه كشيد، بدون شك او به خوبى مـى دانست نه آنها غذا مى خورند، و نه سخن مى گويند، موجودات بيجانى بيش نيستند، اما در حـقـيقت مى خواست دليل برنامه بت شكنى خود را به اين صورت زيبا و لطيف ارائه داده باشد.

سپس آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت، و با قدرت حركت داد و با توجه ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد!( فراغ عليهم ضربا باليمين ) .

منظور از يمين يا واقعا همان دست راست است كه انسان غالب كارهاى خود را با آن انجام مى دهـد و يـا كـنـايـه از قـدرت و قـوت اسـت (هـر دو مـعـنـى نـيـز بـا هـم قابل جمع است ).

به هر حال چيزى نگذشت كه از آن بتخانه آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت بتها همه لت وپـار شدند، و دست و پا شكسته هر كدام به گوشه اى افتادند و به راستى براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غمانگيز پيدا كردند.

ابـراهيم كار خود را كرد و مطمئن و آرام از بتكده بيرون آمد، و به سراغ خانه خود رفت در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت.

او مـى دانـسـت انـفـجـار عـظـيـمـى در شـهـر، بـلكـه در سـراسـر كـشـور بـابـل ايجاد كرده كه صداى آن بعدا بلند خواهد شد! طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنها است. اما او خدا را دارد، و همين او را كافى است.

بـت پـرسـتـان بـه شـهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند، چه منظره وحشتناك و بهت آورى؟ گوئى بر سر جايشان خشكشان زده؟ لحظاتى چند رشته افكارشان از دست رفت، و مـات و مـبـهـوت، خـيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند و بتهائى را كه پناه روز بى پناهى خود مى پنداشتند بى پناه در آنجا ديدند.

سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد... چه كسى اين كار را كرده؟ كدام ستمگر؟!

و چـيـزى نـگـذشـت كـه بـه خـاطـرشـان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود داردبه نام ابـراهـيـم كه بتها را به باد استهزأ مى گرفت، و تهديد كرده بود من نقشه خطرناكى براى بتهاى شما كشيده ام! معلوم مى شود كار، كار او است.

سـپـس جـمـعـيـت بـه سـوى او حـركـت كـردنـد در حالى كه با سرعت (و خشم ) راه مى رفتند( فاقبلوا اليه يزفون ) .

يـزفـون از مـاده زف (بر وزن كف ) در اصل در مورد وزش باد و حركت سريع شترمرغ كه مـخـلوطـى از راه رفـتـن و پـريـدن است به كار رفته سپس اين كلمه بطور كنايه در مورد زفـاف عـروس يـعـنـى بـردن عـروس بـه خـانـه دامـاد استعمال شده است.

بـه هـر حـال مـنظور اين است كه بت پرستان با سرعت به سوى ابراهيم آمدند كه دنباله ماجرايش را در آيات بعد خواهيم خواند.

نكته ها:

آيا پيامبران هم توريه مى كنند؟

قبلا لازم است بدانيم توريه چيست؟

تـوريـه بـر وزن تـوصـيه كه گاهى از آن تعبير به معاريض نيز مى شود اين است كه سـخـنى بگويند كه ظاهرى دارد اما منظور گوينده چيز ديگر است، هر چند شنونده نظرش مـتـوجـه هـمـان ظـاهـر مـى شـود، فـى المـثـل كـسـى از ديـگـرى سـؤ ال مـى كـنـد كـى از سـفـر آمدى؟ او مى گويد: پيش از غروب در حالى كه پيش از ظهر آمده اسـت، شـنـونـده از ظـاهـر ايـن كـلام كـمـى قبل از غروب را مى فهمد، در حالى كه گوينده قبل از ظهر را اراده كرده، چرا كه آنهم قبل از غروب است!.

يا كسى از ديگرى سؤ ال مى كند غذا خورده اى؟ مى گويد آرى، شنونده از اين سخن چنين مى فهمد كه امروز غذا خورده در صورتى كه منظورش اين است ديروز غذا خورده.

ايـن نـكـته در كتب فقهى مطرح است كه آيا توريه دروغ محسوب مى شود يا نه؟ جمعى از فقهاى بزرگ از جمله شيخ انصارى (رضوان الله عليه ) معتقد است كه توريه جزء دروغ نـيـسـت، نـه عـرفـا كـذب بر آن صادق است، و نه از روايات اسلامى الحاق آن به كذب استفاده مى شود، بلكه در پاره اى از روايات عنوان كذب رسما از آن نفى شده است.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: الرجـل يـسـتـاذن عـليـه فـيـقـول للجـاريـة قـولى ليـس هـو هـيـهـنـا فـقال (عليه‌السلام ) لا باس ليس ‍ بكذب: كسى دم در مى آيد و اجازه ورود به خانه مى طـلبـد صاحبخانه (كه مانعى از پذيرش او دارد) به كنيز مى گويد: بگو: او اينجا نيست (و منظور از آن همان پشت در خانه است ) امام (عليه‌السلام ) فرمود اين دروغ نيست.

ولى حـق ايـن اسـت كـه در اينجا بايد تفصيلى داد، و به عنوان يك ضابطه كلى گفت: هر گـاه لفـظ از نـظـر مـفهوم لغوى و عرفى قابليت دو معنا دارد ولى ذهنيات مخاطب آنرا بر معنى خاصى تطبيق مى كند در حالى كه گوينده اراده معنى ديگرى را دارد اين چنين توريه اى دروغ نيست مثل اين كه لفظ مشترك را به كار برند ذهن شنونده متوجه يك معنى شود در حالى كه گوينده نظرش معنى ديگرى باشد.

فـى المـثـل در حـالات سـعـيـد ابـن جبير آمده است كه حجاج از او پرسيد نظر تو درباره من چـگـونـه اسـت گـفت به عقيده من تو عادل هستى! اطرافيان شاد شدند حجاج گفت او با اين سخن حكم كفر مرا صادر كرد زيرا يك معناى عادل عدول كننده از حق به باطل است.

اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى تنها يك معنى دارد و گوينده آنرا رها مى كند و بـه سـوى معناى مجاز مى رود بى آنكه قرينه مجاز را ذكر كند اين چنين توريه اى بدون شك حرام است، و ممكن است با اين تفصيل ميان نظرات مختلف فقها جمع كرد.

ولى بـايد توجه داشت حتى در مواردى كه توريه مصداق كذب و دروغ نيست گاهى مفاسد آنرا در بر دارد و سبب اغرأ به جهل و افكندن مردم در خطا مى شود و از اين نظر گاه ممكن است به مرحله حرام برسد اما هر گاه نه چنين مفسده اى دارد، و نه مصداق كذب و دروغ است، دليـلى بـر حـرمـت آن نـداريـم، و روايـت امـام صـادق (عليه‌السلام ) از ايـن قبيل است.

بـنـابـرايـن تنها دروغ نبودن براى توريه كردن كافى نيست، بلكه بايد مفاسد ديگر نيز در آن نباشد.

و البته در مواردى كه ضرورتى ايجاب كند كه انسان دروغى بگويد مسلما مادام كه توريه ممكن است بايد توريه كرد، تا سخن مصداق دروغ نباشد.

امـا ايـنـكه آيا براى پيامبران توريه جايز است يا نه؟ بايد گفت در صورتى كه موجب تـزلزل اعـتـماد عمومى مردم شود جايز نيست، چرا كه سرمايه انبيأ در طريق تبليغ همان سـرمـايـه اعـتـمـاد عـمـومـى مردم است، و اما در مواردى مانند آنچه در داستان ابراهيم (عليه‌السلام ) در آيـات فـوق آمـده كه اظهار بيمارى كند و يا همچون منجمان نگاه در ستارگان آسـمـان بـيـفـكـنـد، و هـدف مهمى در اين كار باشد، بى آنكه پايه هاى اعتماد حق جويان را متزلزل سازد، به هيچ وجه اشكالى ندارد.

2 - ابراهيم و قلب سليم

مـى دانـيـم قـلب در اصـطـلاح قـرآن بـه مـعـنـى روح و عـقـل اسـت بـنـابـرايـن قلب سليم به روح پاك و سالمى گفته مى شود كه از هر گونه شرك و شك و فساد خالى است.

قـرآن مـجـيـد بـعضى از قلوب را به عنوان قاسيه (قساوتمند) توصيف كرده است (مائده - 13).

و گاه قلوبى را به عنوان ناپاك معرفى نموده (مائده - 41).

قلبهائى را بيمار معرفى مى كند (بقره - 6).

و قلبهائى را مهر خورده و بسته (توبه - 87).

و در مقابل آنها قلب سليم را مطرح مى كند كه هيچيك از اين عيوب در آن نيست، هم پاك است، و هـم نـرم و پـر عـطـوفـت، هـم سـالم اسـت و هـم انـعـطـاف پـذيـر در مقابل حق.

ايـن هـمان قلبى است كه به عنوان حرم خدا در روايات توصيف شده، چنانكه در حديثى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله!: قلب حرم خدا است غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن!.

ايـن هـمـان قـلبـى اسـت كـه مى تواند حقائق غيب را ببيند و به ملكوت عالم بالا نظر كند، چـنـانـكـه در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده است: لو لا ان الشياطين يـحـومـون على قلوب بنى آدم لنظروا الى الملكوت!: اگر شياطين قلوب فرزندان آدم را احاطه نكنند مى توانند به جهان ملكوت نظر افكنند!.

در هـر حـال بـهـتـريـن سرمايه براى نجات در قيامت همين قلب سليم است، و همان بود كه ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) بـا آن به بارگاه پروردگارش شتافت و فرمان رسالت را دريافت كرد.

اين سخن را با حديث ديگرى پايان مى دهيم در روايتى آمده است: ان لله فى عباده آنية و هو القلب فاحبها اليه اصفاها و اصلبها و ارقها: اصلبها فى دين امه، و اصفاها من الذنوب، و ارقـهـا عـلى الاخـوان: خـداونـد در مـيـان بـنـدگـانـش ظـرف و پـيـمـانـه اى دارد به نام دل كـه از هـمـه آنـهـا بـهـتـر همان ظرفى است كه صافتر محكمتر و لطيفتر باشد، از همه مـحـكـمـتـر در ديـن خـدا، از هـمـه پـاكـتـر از گـنـاهـان، از هـمـه لطـيـفـتـر در مقابل برادران دينى!.


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33