تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30968
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30968 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (8) تا (11) و ترجمه

( أنـزل عـليـه الذكـر مـن بـيـنـنـا بـل هـم فـى شـك مـن ذكـرى بل لما يذوقوا عذاب ) (8)( أ م عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب ) (9)( أ م لهم ملك السموات و الا رض و ما بينهما فليرتقوا فى الا سباب ) (10)( جند ما هنالك مهزوم من الا حزاب ) (11)

ترجمه:

8 - آيـا از مـيـان هـمـه مـا، قـرآن تـنـهـا بـر او (مـحـمـد) نـازل شـده؟، آنـهـا در حـقـيـقـت در اصل وحى من ترديد دارند بلكه آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند (كه اينچنين گستاخانه سخن مى گويند).

9 - مـگـر خـزائن رحـمـت پـروردگـار قـادر و بـخـشـنـده ات نـزد آنـهـا اسـت (تا به هر كس ميل دارند بدهند)؟!.

10 - يـا ايـنـكـه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است از آن آنها است؟ (اگر چنين است ) به آسمانها بروند (و جلو نزول وحى را بر قلب پاك محمد بگيرند).

11 - (آرى ) اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند!

تفسير:

اين لشكر كوچك شكست خورده!

در آيـات گـذشـتـه سخن از موضع گيرى منفى مخالفان در برابر خط توحيد و رسالت پيامبر اسلام بود، در آيات مورد بحث نيز اين سخن ادامه دارد.

مـشـركـان مـكـه هـنـگـامـى كـه مـنافع نامشروع خود را در خطر ديدند، و آتش كينه و حسد در دل آنـهـا شـعـله ور شـد، بـراى اغـفال مردم و قانع كردن خويش در مورد مخالفت با پيامبر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، به منطقه اى سست گوناگونى دست مى زدند، از جـمـله از روى تـعـجـب و انـكار مى گفتند: آيا از ميان همه ما قرآن تنها بر محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده؟! (أنزل عليه الذكر من بيننا).

از ميان اينهمه پيرمردان پر سن و سال، اينهمه پولداران ثروتمند و سرشناس آيا كسى پيدا نشد كه خدا قرآنش را بر او نازل كند، جز محمد يتيم تهيدست؟!

ايـن مـنطق منحصر به آن زمان نبود كه در هر عصر و زمان ما نيز هر گاه مسئوليت مهمى به كسى واگذار شود روح حسادت شعله ور مى گردد، چشمها خيره و گوشها تيز مى شود، و نق زدنها و بهانه گيرى ها آغاز مى گردد، و مى گويند آدم پيدا نمى شد كه اين كار به فلان كس كه از خانواده گمنام و فقيرى است واگذارده شده؟

آرى دنـيـاپـرسـتـى از يـك سـو، و حـسـد از سـوى ديـگـر سـبـب شـد كـه اهـل كـتـاب (يـهـود و نـصارا) كه قدر مشتركى با مسلمانان داشتند از اسلام و قرآن فاصله گـيرند و به سراغ بت پرستان روند و بگويند راه شما بهتر از راه اينها است:( الم تر الى الذيـن اوتـوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤ لأ اهـدى من الذين آمنوا سبيلا ) : آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب خدا دارند به جبت و طاغوت (بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند و به مشركان مى گويند آنها از كسانى كه به محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان آورده اند هدايت يافته ترند (نسأ - 51).

بـديـهـى اسـت ايـن تـعـجـبها و انكارها كه علاوه بر حسد و حب دنيا سرچشمه ديگرى يعنى اشـتـبـاه در تـشـخيص ارزشها داشت هرگز نمى توانست معيار منطقى براى قضاوت باشد، مـگـر شـخـصـيـت انـسـان در اسـم و آوازه پـول و مـقـام و سـن و سال او است؟ مگر رحمت الهى بر اين معيارها تقسيم مى شود؟

لذا در دنـبـاله آيـه مـى فـرمـايـد درد آنـهـا چـيـز ديـگـرى اسـت، آنـهـا در حـقـيـقـت در اصل وحى و ذكر من شك و ترديد دارند( بل هم فى شك من ذكرى ) .

ايـراد بـه شـخـص مـحـمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بهانه اى بيش نيست و اين شك و ترديد آنها در مسأله نه بخاطر وجود ابهام در قرآن مجيد است، بلكه سرچشمه آن هوى و هوسها و حب دنيا و حسادتها است.

و سـرانـجـام آنـهـا را بـا ايـن جـمـله تهديد مى كند: آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند كه ايـنـگونه جسورانه در برابر فرستاده خدا ايستاده اند، و با اين سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته اند( بل لما يذوقوا عذاب )

آرى هميشه گروهى وجود دارند كه گوششان بدهكار منطق و حرف حساب نيست، و چيزى جز تـازيـانـه هـاى عـذاب آنـان را از مـركب غرورشان پياده نمى كند، بايد مجازات شوند كه درمانشان تنها عذاب الهى است.

سـپـس در پـاسخ آنها مى افزايد: راستى مگر خزائن رحمت پروردگار قادر و بخشنده تو نـزد آنـهـا اسـت تـا هـر كـه را مـيـل دارنـد فـرمـان نـبـوت بـدهـنـد، و هـر كـس را مايل نيستند محروم سازند؟( ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب ) .

خـداونـد بـه مـقتضاى اينكه (رب ) است (و پروردگار مالك و مربى عالم هستى و جهان انـسـانـيـت اسـت ) كـسـى را بـراى رسـالتـش ‍ بـرمـى گـزيند كه بتواند مردم را در مسير تكامل و تربيت رهبرى كند، و به مقتضاى عزيز بودنش، مغلوب خـواسـتـه هـيـچ كـس نيست، تا مقام رسالت را به فرد نالايقى واگذارد، ومقام نبوت مقامى اسـت بـس عـظـيـم كـه تـنـها خدا قدرت دارد آن را به كسى بدهد و به مقتضاى (وهاب ) بودنش هر چه را بخواهد و به هر كس صلاح بداند مى بخشد.

قـابـل تـوجـه اينكه (وهاب ) صيغه مبالغه و به معنى بسيار بخشنده است، اشاره به اينكه نبوت تنها يك موهبت نيست، بلكه موهبتهاى متعددى است كه دست به دست هم مى دهد تا كسى بتواند عهده دار آن منصب گردد، موهبت علم و تقوا و عصمت و شجاعت و شهامت.

نـظـيـر ايـن سخن را در سوره زخرف آيه 31 نيز مى خوانيم: اهم يقسمون رحمة ربك: آنها بـه خـاطـر نـزول قـرآن بـر تـو ايـراد مى گيرند مگر رحمت پروردگارت به دست آنها تقسيم مى شود؟

ضـمـنـا از تعبير به رحمت به خوبى استفاده مى شود كه نبوت رحمت و لطف خدا بر جهان انـسـانـيـت است، و به راستى چنين است، چرا كه اگر انبيأ نبودند انسانها هم راه آخرت و مـعـنـويت را گم مى كردند و هم راه دنيا را، چنانكه دور افتادگان از مكتب انبيأ هر دو راه را گم كرده اند.

باز در آيه بعد همين معنى را از طريق ديگرى تعقيب كرده، مى گويد: آيا مالكيت و حاكميت آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه در مـيـان اين دو است از آن آنها است؟ اگر چنين است به آسمانها بـرونـد و جـلو نـزول وحـى الهـى را بـر قلب پاك محمد بگيرند!( ام لهم ملك السموات و الارض و ما بينهما فلير تقوا فى الاسباب ) .

ايـن سـخـن در حـقـيـقـت تـكـمـيـلى اسـت بـر بـحـث گـذشـتـه، در آنجا مى گفت: خزائن رحمت پـروردگـار در دسـت شما نيست كه به هر كس ‍ كه با تمايلات هوس آلودتان هماهنگ است بـبـخـشيد، حال مى گويد اكنون كه اين خزائن به دست شما نيست و فقط در اختيار خدا است تنها راهى كه در پيش داريد اين است كه به آسمانها

بـرويـد، و مـانـع نـزول وحـى او شـويـد، و خـود مى دانيد كه از اين كار نيز سخت عاجز و ناتوانيد!

بـنـابـرايـن نـه (مـقـتـضـى ) در اخـتيار شما است و نه قدرت بر ايجاد مانع داريد، با اينحال چه كارى از دست شما ساخته است؟ از حسد بميريد، و هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد.

بـه ايـن تـرتـيـب ايـن دو آيه مطلب واحدى را تكرار نمى كنند - آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند - بلكه هر كدام به يكى از ابعاد مسأله ناظر است.

در آخرين آيه مورد بحث در مقام تحقير اين مغروران سبك مغز و فخرفروش مى گويد: اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند!( جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب ) .

(هـنـالك ) بـه مـعـنـى آنـجـا و بـراى اشـاره بـه بـعـيـد اسـت، بـه هـمـيـن دليـل جـمـعـى آن را اشـاره بـه شـكـسـت مـشـركـان در جـنـگ بدر مى دانند كه در نقطه نسبتا دوردستى از مكه واقع شده.

تـعـبير به (احزاب ) ظاهرا اشاره به تمام گروههائى است كه بر ضد پيامبران قيام كردند و خداوند آنها را در هم كوبيد، اين جمعيت مشركان گروهك كوچكى از آن گروهها هستند كـه بـه سـرنـوشـت آنان گرفتار خواهند شد. (شاهد اين سخن آيات آينده است كه به اين مسأله تصريح كرده )

فراموش نكنيم كه اين سوره از سوره هاى مكى است، و اين سخن را قرآن زمـانـى مـى گويد كه مسلمانان در اقليت شديدى بودند، آنچنان كه ممكن بود مشركان آنها را هـمـچـون يـك لقـمـه بـربـايـنـد( تـخـافـون ان يـتـخـطـفـكـم النـاس ) (انفال - 26).

آن روز هيچ نشانه اى از پيروزى براى مسلمانان به چشم نمى خورد.

آن روز پـيـروزيهاى بدر و احزاب و حنين پيش نيامده بود، ولى قرآن با قاطعيت گفت: اين دشمنان سرسخت لشكر كوچكى هستند كه دچار شكست خواهند شد.

امـروز هـم قـرآن هـمـيـن بـشـارت را بـه مسلمانان جهان كه از هر سو در محاصره قدرتهاى مـتجاوز و ستمگر قرار گرفته اند مى دهد كه اگر همچون مسلمانان نخستين بر سر عهد و پيمان خدا به ايستند او نيز وعده خودش را در زمينه شكست جنود احزاب تحقق خواهد بخشيد.

آيه (12) تا (16) و ترجمه

( كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الا وتاد ) (12)( و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكة أولئك الا حزاب ) (13)( إن كل إلا كذب الرسل فحق عقاب ) (14)( و ما ينظر هؤ لأ إلا صيحة واحدة مالها من فواق ) (15)( و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب ) (16)

ترجمه:

12 - قبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند.

13 - و قـوم ثـمـود و لوط و اصـحـاب الايـكه (قوم شعيب )، اينها احزابى بودند (كه به تكذيب پيامبران برخاستند).

14 - هر يك از اين گروهها رسولان را تكذيب كردند، و عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت.

15 - ايـنـهـا (بـا اين اعمالشان ) انتظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرود آيد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و همگى را نابود سازد).

16 - آنـهـا (از روى خـيـره سـرى ) گفتند. پروردگارا! نصيب ما را از عذابت هر چه زودتر قبل از روز حساب به ما ده!

تفسير:

تنها يك صيحه آسمانى كارشان را يكسره مى كند!

در تعقيب آخرين آيه اى كه گذشت و از شكست مشركان در آينده خبر مـى داد، و آنـهـا را لشـكـر كـوچـكـى از احـزاب مـغلوب معرفى مى كرد، در آيات مورد بحث گـروهـى از ايـن احـزاب را كـه تـكـذيـب پيامبران كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند.

مـى گـويـد: قـبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون و ذوالاوتاد و صاحب قدرت آيات الهى و رسولانش را تكذيب كردند( كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد )

هـمـچـنـين قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه (قوم شعيب ) اينها احزابى بودند كه به تكذيب پيامبران برخاستند( و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب ) .

آرى ايـنـها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام كردند.

قوم نوح در برابر اين پيامبر عظيم.

قوم عاد در مقابل حضرت هود.

فرعون در برابر موسى و هارون.

قوم ثمود در برابر صالح.

قوم لوط در برابر حضرت لوط.

و اصحاب الايكه در برابر شعيب.

آنها آنچه در توان داشتند در تكذيب و آزار و ايذأ پيامبران و مؤ منان به كار گرفتند اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت و همچون مزرعه خشك شده آنها را درو كرد.

قوم نوح با طوفان و بارانهاى سيلابى نابود شدند.

عاد با تندبادى سرسخت و كوبنده.

فرعون و فرعونيان با امواج نيل.

قوم ثمود با صيحه آسمانى (صاعقه اى عظيم ).

قوم لوط با زلزله اى وحشتناك توام با بارانى از سنگهاى آسمانى.

قوم شعيب نيز با صاعقه اى مرگبار كه از ابرى بر سر آنها فرود آمد و به اين ترتيب آب و بـاد و خـاك و آتـش كـه وسـائل اصـلى زنـدگـى انـسـان را تـشـكـيـل مـى دهـنـد مـامـور مـرگ آنـهـا شدند، و چنان طومار عمر اين سركشان ياغى را در هم نورديدند كه اثرى از آنها باقى نماند.

ايـن مـشـركـان مـكـه بـايـد بينديشند نسبت به اين اقوام گروه كوچكى بيش نيستند، چرا از خواب غفلت بيدار نمى شوند؟

تـوصـيف فرعون به (ذوالاوتاد) (صاحب ميخهاى محكم ) كه در آيات فوق صريحتر و در آيـه 10 سوره فجر آمده است، كنايه از استحكام قدرت فرعون و فرعونيان است، اين تـعـبـير در سخنان روزمره نيز به معنى استحكام به كار مى رود گفته مى شود: فلانكس مـيـخـهـايـش مـحكم است، يا ميخهاى اين كار كوبيده شده، و يا چهارميخه شده است، چرا كه هميشه براى استحكام بنا يا خيمه ها از انواع ميخها استفاده مى كنند.

بـعـضى نيز آن را اشاره به لشكريان عظيم فرعون دانسته اند، چرا كه لشكر معمولا از خيمه ها استفاده مى كند، و براى نگهداشتن خيمه ها از ميخ استفاده مى نمايند.

بـعضى ديگر آنرا اشاره به شكنجه هاى وحشتناك فرعونيان نسبت به دشمنانشان دانسته اند كه به اصطلاح آنها را به چهار ميخ مى كشند، هر يك از دست و پاى آنها را با ميخ به زمين، چوبه دار، و يا ديوارى مى كوبيدند، و مى گذاشتند تا جان دهد!

و سـرانـجـام بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه اوتـاد هـمـان اهـرام مـصـر اسـت كـه هـمـچـون مـيـخ بـر دل زمـيـن نـشسته، و چون اهرام از ويژگيهاى فراعنه است اين توصيف در قرآن منحصرا در مورد آنان آمده است.

در عين حال اين احتمالات با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم اين كلمه جمع باشد.

در مـورد اصـحـاب الايـكـه، ايـكـه به معنى درخت و اصحاب الايكه همان قوم حضرت شعيب هـسـتـنـد كـه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند در تفسير سوره حجر ذيل آيه 78 به قدر كافى سخن گفته ايم (جلد 11 صفحه 120).

آرى هـر يك از اين گروهها رسولان پروردگار را تكذيب كردند و عذاب الهى درباره آنها محقق شد( ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ) .

و تـاريـخ نـشـان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت كوتاهى شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد، و نفراتشان به جسدهائى بى روح!

آيـا ايـن مـشـركـان مـكـه بـا ايـن كـارهـاى خـود سـرنـوشتى بهتر از آنها مى توانند داشته باشند،؟ در حالى كه اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت؟!

لذا در آيـه بـعـد بـه عـنـوان يـك تـهـديـد قـاطـع و كـوبـنـده مـى گـويـد: ايـنـهـا بـا اين اعـمـال انـتـظـارى جـز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرا رسد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست( و ما ينظر هولأ الا صيحة واحدة ما لها من فواق ) .

ايـن صـيـحه ممكن است همانند صيحه هائى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد، صاعقه اى وحشتناك، يا زمين لرزه اى پر صدا، و زندگى آنها را در هم كوبيد.

و نيز ممكن است اشاره به صيحه عظيم پايان جهان باشد كه از آن تعبير به نفخه صور اول مى شود.

بـعـضـى از مـفـسـران تـفسير اول را مورد ايراد قرار داده اند و آن را مخالف آيه 33 سوره انـفـال دانسته اند كه مى فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم: تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنان را مجازات نمى كند.

اما با توجه به اينكه مشركان اين اعتقاد را درباره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـداشـتند، و اعمالشان همانند اعمال اقوامى بود كه با صيحه هاى آسمانى جان داده بـودنـد، مـى بـايـسـت هـر لحـظـه در انـتظار چنين سرنوشتى باشند، چرا كه آيه سخن از مسأله انتظار مى گويد (دقت كنيد).

بـعـضـى بـه تـفسير دوم نيز ايراد كرده اند كه مشركان عرب به هنگام پايان جهان زنده نيستند كه آن صيحه عظيم دامانشان را بگيرد.

ولى اين ايراد نيز درست نيست، به همان دليل كه قبلا گفتيم، زيرا هيچكس لحظه پايان جهان و قيام قيامت را نمى داند، بنابراين در آن روز مشركان مى بايست هر لحظه در انتظار آن صيحه عظيم و غير قابل بازگشت باشند.

بـه هـر حـال ايـن بـيـخـبران با تكذيب و انكار آيات الهى و نسبتهاى ناروا درباره پيامبر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اصـرار و لجـاجـت بـر بت پرستى ظلم و فساد گـوئى در انـتـظـار عـذاب الهـى نـشـسته اند، عذابى كه خرمن عمر آنها را بسوزاند، و يا صـيـحـه اى كـه بـه عـمـر جـهـان پـايـان دهـد و آنـهـا را بـه راهـى غـيـر قابل بازگشت ببرد.

(فـواق ) (بـر وزن رواق ) بـه طـورى كـه بـسـيـارى از اهـل لغـت و تفسير گفته اند در اصل به معنى فاصله اى است كه در ميان دو مرتبه دوشيدن شـيـر از پـسـتـان مـى بـاشـد، زيـرا هـنـگـامـى كـه شـيـر بـه طـور كامل دوشيده شود كمى بايد صبر كرد تا مجددا شير در پستان جمع شود.

و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى فـاصـله اى كـه ميان باز كردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير با انگشت است مى دانند.

و از آنـجـا كـه پستان بعد از دوشيدن شير در استراحت فرو مى رود گاه اين كلمه در معنى آرامش و استراحت نيز به كار رفته است.

و نـيـز از آنـجـا كـه ايـن فاصله براى بازگشت شير به پستان است اين تعبير به معنى بـازگـشت و رجوع نيز آمده، و از همين جهت بهبودى مريض را (افاقه ) مى گويند، چرا كـه سـلامـت و تـنـدرسـتـى بـه او بـاز مـى گـردد، و نـيـز بـه هـوش آمـدن مـسـت، و عـاقـل شـدن ديـوانـه را بـه خـاطـر بـازگـشـت هـوش و عقل به آنها افاقه مى گويند.

به هر حال اين صيحه وحشتناك هيچگونه بازگشت و راحت و آرامش و سكونى در آن نيست، و هنگامى كه تحقق يافت همه درها به روى انسان بسته مى شود،

نه پشيمانى سودى دارد، نه امكان جبران موجود است، و نه فريادها بجائى مى رسد.

آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى ديـگـر از سـخنان كفار و منكران كه از روى سخريه و استهزأ مى گفتند اشاره كرده مى گويد:

آنـهـا گـفـتـنـد: پـروردگـارا! نـصـيـب مـا را از عـذابـت هـر چـه زودتـر قـبـل از روز حـسـاب بـه مـا ده!( و قـالوا ربـنـا عـجـل لنـا قـطـنـا قبل يوم الحساب ) .

ايـن كـوردلان مـغـرور آنـچنان مست باده غرور بودند كه حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى گرفتند، و مى گفتند: چرا سهميه عذاب ما تاخير كرد؟

چرا خدا زودتر سهميه ما را نمى دهد؟!

در مـيـان اقـوام پـيـشـيـن ايـن چـنـيـن سـبـك مغزان از خود راضى نيز كم نبودند، اما در لحظه گـرفـتـارى در چنگال عذاب الهى مانند حيوانات نعره مى كشيدند، و كسى به فريادشان نمى رسيد.

(قط ) (بر وزن جن ) در اصل به معنى چيزى است كه از عرض بريده مى شود، و (قد ) (بـر هـمـيـن وزن ) بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه از طول بريده مى شود!

و از آنـجا كه نصيب و سهميه معين هر كس گوئى چيزى مقطوع و بريده شده است، اين واژه در معنى سهم نيز بكار رفته است.

و گاه به معنى كاغذى است كه چيزى بر آن مى نگارند، و يا نام اشخاص و جوائز آنها را در آن مى نويسند.

لذا بـعـضـى از مـفـسـران در تـفـسـيـر آيـه فـوق گـفـتـه انـد مـنظور اين است خداوندا نامه اعـمـال ما را پيش از روز جزا به دست ما ده اين سخن را زمانى گفتند كه آيات قرآن خبر داد گروهى در روز قيامت نامه اعمالشان در دست راست و گروهى شده آنها را درو كرد.

آنـهـا از روى اسـتـهـزأ گـفـتـنـد چـه خـوب بـود الان نـامـه اعمال ما به ما داده مى شد؟ تا بخوانيم و به بينيم چكاره ايم؟

بـه هـر حـال جـهـل و غـرور دو صـفت بسيار زشت و مذموم است كه غالبا از يكديگر جدا نمى شود، جاهلان مغرورند، و مغروران جاهل، و آثار اين دو در مشركان عصر جاهليت فراوان به چشم مى خورد.

آيه (17) تا (20) و ترجمه

( اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الا يد إنه أواب ) (17)( إ نا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ) (18)( و الطير محشورة كل له أواب ) (19)( و شددنا ملكه و أتيناه الحكمة و فصل الخطاب ) (20)

ترجمه:

17 - در بـرابـر آنـچـه مـى گـويـنـد شـكيبا باش، و به خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت و توبه كار را.

18 - ما كوهها را مسخر او ساختيم كه هر شامگاه و صبحگاه با او تسبيح مى گفتند.

19 - پـرنـدگـان را نيز دستجمعى مسخر او كرديم (تا همراه او تسبيح خدا گويند) و همه اينها بازگشت كننده به سوى او بودند.

20 - و حكومت او را استحكام بخشيديم، هم دانش به او داديم و هم داورى عادلانه.

تفسير:

از زندگى داود درس بياموز

(داود) يـكى از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل بود، كه حكومتى عظيم داشت، و در آيات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد مـقـام والاى او سـتـوده شـده، بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كـه در آيات گذشته پيرامون كارشكنيهاى مشركان و بت پرستان، و نـسبتهاى نارواى آنان به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده بود، قرآن در ايـنـجا براى دلدارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان اندك آن روز داستان داود را مطرح مى كند، داودى كه خداوند آن

همه قدرت به او داد، و حتى كوهها و پرندگان را مسخر او ساخت، تا نشان دهد هنگامى كه لطف او شامل حال كسى باشد كارى از انبوه دشمنان ساخته نيست.

ولى ايـن پيغمبر بزرگ نيز با آن همه قدرت ظاهرى از زخم زبان مردم در امان نماند، تا تـسـلى خاطرى براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد كه اين مسأله منحصر به او نبوده و بزرگان جهان در اين امر شركت داشته اند.

نخست مى گويد: در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش، و به خاطر بياور بنده ما را داود صـاحـب قـدرت بود و بسيار توبه كار( اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب ) .

(ايد) هم به معنى قدرت آمده و هم به معنى نعمت.

و داود به هر دو معنى (ذاالايد) بود، نيروى جسمانيش در حدى بود كه در ميدان جنگ بنى اسرائيل با جالوت جبار ستمگر با يك ضربه نيرومند به وسيله سنگى كه از فلاخن رها كرد جالوت را از بالاى مركب به روى خاك افكند، و در خون خود غلطيد.

بعضى نوشته اند سنگ سينه او را شكافت و از آن طرف بيرون آمد!

و از نظر قدرت سياسى، حكومتى نيرومند داشت كه با قدرت تمام در برابر دشمنان مى ايـسـتـاد، حـتـى گـفـتـه انـد در اطـراف مـحـراب عـبـادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند!.

و از نـظـر قـدرت مـعـنوى و اخلاقى و نيروى عبادت چنان بود كه بسيارى از شب را بيدار بـود و بـه عـبـادت پـروردگـار مـشـغـول، و نـيـمـى از روزهـاى سال را روزه مى گرفت.

از نـظـر نـعـمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود، خلاصه ايـنـكـه داود مردى بود نيرومند در جنگها، در عبادت، در علم و دانش و در حكومت، و هم صاحب نعمت فراوان.

(اواب ) از مـاده (اوب ) (بـر وزن قول ) به معنى بازگشت اختيارى به سوى چيزى اسـت، و از آنـجـا كـه اواب صـيـغـه مـبالغه مى باشد اشاره به اين است كه او بسيار به سوى پروردگارش بازگشت مى كرد، و از كوچكترين غفلت و ترك اولى توبه مى نمود.

سـپـس طـبـق روش اجـمـال و تـفـصـيـل كـه در قـرآن مـجـيـد بـه هـنـگـام ذكـر مـسائل مختلف معمول است، بعد از بيان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود، به شرح قسمتى از آن پرداخته، چنين مى گويد: ما كوهها را مسخر او ساختيم به گونه اى كه هر شامگاه و صـبـحـگـاه بـا او خـدا را تـسـبـيـح مـى گـفـتـنـد!( انـا سـخـرنـا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ) .

نـه تـنـها كوهها كه پرندگان را نيز دستهجمعى مسخر او كرديم، تا همراه او تسبيح خدا گويند( و الطير محشورة ) .

هـمه اين پرندگان و كوهها مطيع فرمان داود و همصدا با او و بازگشت كننده به سوى او بودند( كل له اواب ) .

ضمير (له ) ممكن است به (داود) باز گردد، بنابراين مفهوم جمله همان خـواهـد بود كه در بالا گفتيم، اين احتمال نيز داده شده كه به ذات پاك خداوند برگردد يعنى همه ذرات عالم به سوى او باز مى گردند و سر بر فرمان او دارند.

در اينكه همصدا شدن كوهها و پرندگان با داود چگونه بوده؟ در ميان مفسران گفتگو است:

1 - گاه احتمال داده اند كه اين صداى گيرا و جذاب و پر طنين داود بود كه در كوهها منعكس مى شد و پرندگان را به سوى خود جذب مى كرد (البته اين فضيلت مهمى محسوب نمى شود كه قرآن از آن با آنهمه عظمت ياد كند).

2 - گـاه گـفته اند كه اين تسبيح توأم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درك و شعور بـوده كـه در بـاطـن ذرات عـالم اسـت، طـبـق ايـن نـظـر تـمـامـى مـوجـودات جهان از يك نوع عـقـل و شـعـور بـرخـوردارنـد، و هـنـگـامـى كـه صـداى دل انـگـيز اين پيامبر بزرگ را به وقت مناجات مى شنيدند با او همصدا مى شدند، و غلغله تسبيح آنها درهم مى آميخت.

3 - بعضى نيز احتمال داده اند كه اين همان تسبيح تكوينى است كه همه موجودات با زبان حـال دارنـد، و نـظام خلقت آنها به خوبى حكايت مى كند كه خداوند از هر عيب و نقص پاك و مـنـزه اسـت و داراى عـلم و قـدرت و هـر گـونـه صـفـات كمال.

ولى ايـن مـعنى اختصاص به داود ندارد كه از ويژگيهاى او شمرده شود بنابراين از همه مناسبتر تفسير دوم است، و اين از قدرت خدا بعيد نيست، اين زمزمه اى بود كه در درون اين مـوجـودات جهان و در مكنون باطن آنها هميشه جريان داشت، اما خداوند به نيروى اعجاز آنرا بـراى داود ظـاهـر مـى ساخت، همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در كف پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز مشهور است.

آيه بعد همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده، مى فرمايد:ما نظام حكومت او را استحكام بخشيديم( و شددنا ملكه ) .

آنچنان كه همه سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى بردند.

علاوه بر اين به او حكمت و علم و دانش داديم( و آتيناه الحكمة ) .

همان حكمتى كه قرآن درباره آن مى گويد: و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا: هر كس حكمت به او اعطا شده خير فراوان نصيب او شده است.

(حكمت ) در اينجا به معنى علم و دانش و نيروى تدبير امور كشور يا مقام نبوت و يا همه اينها است.

(حـكـمـت ) گـاه جنبه علمى دارد كه از آن تعبير به (معارف عاليه ) مى شود، و گاه جـنـبـه عـمـلى كـه از آن تـعبير به (اخلاق و عمل صالح ) مى گردد، و داود از همه اينها بهره وافر داشت.

آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى فرمايد: ما به او علم قضا و داورى صحيح و عادلانه داديم( و فصل الخطاب ) .

تـعـبـيـر از داورى بـه (فـصـل الخـطـاب ) به خاطر آن است كه خطاب همان گفتگوهاى طرفين نزاع است، و فصل به معنى قطع و جدائى است.

و مـى دانـيـم گـفتگوهاى صاحبان نزاع هنگامى قطع خواهد شد كه داورى صحيحى بين آنها بشود، لذا اين تعبير به معنى قضاوت عادلانه آمده است.

ايـن احتمال در تفسير اين جمله نيز وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند، و عـمق انديشه حكايت مى كرد در اختيار داود گذارد، نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى كرد.

بـه راسـتـى با وجود خداوندى كه قدرت دارد به انسان شايسته اى اينهمه نيرو و توان بـخـشـد جـاى ايـن نـيست كه احدى از لطف او مايوس گردد، و اين نه تنها مايه تسلى خاطر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان مكه در آن روز بود كه سخت در فشار بودند، بلكه مايه تسلى همه مؤ منان در بند در همه اعصار و قرون است.

نكته:

ده صفت برجسته داود (عليه‌السلام )

بعضى از مفسران از چند آيه فوق ده موهبت بزرگ الهى براى داود استفاده كرده اند كه هم مـقـام والاى ايـن پـيـامـبـر را روشـن مـى كـنـد و هـم ويـژگـيـهـاى يـك انـسـان كامل را:

1 - به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آن عظمت مقام دستور مى دهد كه در صـبـر و شـكـيـبـائى بـه داود اقتدا كند و از تاريخ او كمك گيرد( اصبر على ما يقولون و اذكر ) .

2 - او را بـه مـقـام عبوديت و بندگى توصيف مى كند و در حقيقت نخستين ويژگى او را همين مـقـام عـبـوديـتـش مى شمرد (عبدنا داود) نظير همين معنى را در مورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مـسـأله مـعراج مى خوانيم آنجا كه مى گويد:( سبحان الذى اسرى بعبده... ) منزه است خداوندى كه بنده خود را شبانه حركت داد... (اسرأ - 1).

3 - او داراى قـوت و قدرت (بر اطاعت پروردگار و پرهيز از گناه و تدبير امور مملكت ) بود (ذا الايد) همانگونه كه در مورد پيغمبر اسلام نيز مى خوانيم( هو الذى ايدك بنصره و بـالمـؤ مـنـيـن ) : او كـسى است كه تو را با يارى خود تقويت كرد، همچنين به وسيله مؤ منان (انفال - 62).

4 - او را بـه اواب بـودن كـه مـفـهـومش بازگشت مكرر و رجوع پى درپى به ساحت قدس خداوند است توصيف مى كند (انه اواب ).

5 - تسخير كوهها را با او در تسبيح صبحگاهان و شامگاهان، از افتخاراتش مى شمرد( انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ) .

6 - هـمـاوازى پـرندگان را با او در نيايش و تسبيح خدا يكى از مواهب خدادادى او مى شمرد( و الطير محشورة ) .

7 - نه تنها در آغاز با او همصدا بودند كه هر بار او به تسبيح خدا باز مى گشت با او هم آواز مى شدند( كل له اواب ) .

8 - خـداونـد مـلك و حـكـومـتـى بـه او داد كـه پـايـه هـاى آن را مـحـكـم سـاخـتـه بـود، و وسائل مادى و معنوى براى نيل به اين مقصود را در اختيارش گذارده بود( و شددنا ملكه ) .

9 - سـرمـايـه مهم ديگر خداداديش علم و دانش فوق العاده بود، همان علم و دانشى كه هر جا باشد منبع خير كثير و سرچشمه هر نيكى و بركت است( و آتيناه الحكمة ) .

10 - و بـالاخـره مـنـطـقـى نـيـرومـنـد و گـفتارى مؤ ثر و نافذ و قدرت بر داورى قاطع و عادلانه به او ارزانى شده بود (و فصل الخطاب ).

و بـه راسـتـى پايه هاى هيچ حكومتى بدون اين صفات: علم، قدرت منطق، تقواى الهى، توانائى بر ضبط نفس، و نيل به مقام عبوديت پروردگار محكم نمى شود.