تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33020 / دانلود: 3247
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

آيه (۲۱) تا (۲۵) و ترجمه

( و هل أتئك نبؤ االخصم إذ تسوروا المحراب ) (۲۱)( إذ دخـلوا عـلى داود فـفـزع مـنـهم قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا إلى سوأ الصرط ) (۲۲)( إن هـذا أخـى له تـسـع و تـسـعـون نـعـجـة ولى نـعـجـة واحـدة فقال أكفلنيها و عزنى فى الخطاب ) (۲۳)( قال لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك إلى نعاجه و إن كثيرا من الخلطأ ليبغى بعضهم على بعض إلا الذيـن أمـنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم و ظن داود أنما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و أ ناب ) (۲۴)( فغفرنا له ذلك و إن له عندنا لزلفى و حسن ماب ) (۲۵)

ترجمه:

۲۱ - آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است؟!

۲۲ - هـنـگـامـى كـه (بى هيچ مقدمه ) بر او وارد شدند و او از مشاهده آنها وحشت كرد، گفتند نـتـرس، دو نـفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تعدى كرده، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدايت فرما.

۲۳ - ايـن بـرادر من است نود و نه ميش دارد، و من يكى بيش ندارم، اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار! و از نظر سخن بر من غلبه كرده است.

۲۴ - (داود) گـفـت: مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو سـتم كرده، و بسيارى از دوستان به يكديگر ستم مى كنند مگر آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، اما عده آنان كم است!، داود گمان كرد ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم، از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.

۲۵ - ما اين عمل را بر او بخشيديم، و او نزد ما داراى مقام والا و آينده نيك است.

تفسير:

آزمون بزرگ داود!

در اين آيات بحث ساده و روشنى درباره قضاوت داود مطرح شده كه بر اثر تحريفات و سـوء تـعـبيرات بعضى از ناآگاهان جنجال عظيمى در ميان مفسران برانگيخته است، امواج ايـن غـوغـا آنـچـنـان قـوى بـود كـه حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران اسـلامـى را بـه دنـبـال خـود كشانده، و داوريهاى نادرست و گاه بسيار زننده را درباره اين پيامبر بزرگ سبب شده است.

مـا قـبـلا مـتن آيات قرآن را بدون هيچ شرحى در اينجا بيان مى كنيم تا خوانندگان با ذهن خـالى مـفـهـوم آيـات را دريـابـنـد و بعد از پايان اين تفسير كوتاه به سراغ گفتگوهاى مختلفى كه در اين زمينه شده است مى رويم.

به دنبال آيات گذشته كه صفات ويژه داود و مواهب بزرگ خدا را بر او بيان مى كرد قرآن ماجرائى را كه در يك دادرسى براى داود پيش آمد شرح مى دهد:

نـخـسـت خـطـاب بـه پـيـامـبـر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، مى گويد: آيا داسـتـان شـاكـيـانـى كـه از ديـوار مـحـراب داود بـالا رفـتـنـد بـه تـو رسـيـده اسـت؟! (و هل اتاك نبا الخصم اذ تسوروا المحراب ).

(خـصـم ) در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى نزاع كردن است، ولى بسيار مى شود كـه به طرفين نزاع نيز خصم مى گويند، اين كلمه بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود، و گاه جمع آن به صورت (خصوم ) آمده است.

(تـسـوروا) از مـاده (سـور) بـه معنى ديوار بلندى است كه اطراف خانه يا شهر را گـرفـتـه بـاشـد، ولى بـايـد تـوجـه داشـت كـه ايـن مـاده در اصل به معنى پريدن و بالا رفتن است.

(مـحـراب ) بـه مـعـنـى صـدر مـجـلس و يـا غـرفـه هـاى فـوقـانـى اسـت، و چـون مـحـل عـبادت در آن قرار مى گرفته تدريجا به معنى (معبد) به كار رفته است، و در اسـتـعـمـالات روزمـره خـصـوصـا به مكانى كه امام جماعت براى اقامه نماز جماعت مى ايستد گفته مى شود.

در (مـفردات ) از بعضى نقل شده كه (محراب ) مسجد را از اين نظر محراب گفته اند كه محل حرب و جنگ با شيطان و هواى نفس است.

بـه هـر حال با اينكه داود محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت، طرفين نزاع از غـيـر راه مـعـمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گـشـتـند، چنانكه قرآن در ادامه اين بحث مى گويد: ناگهان آنها بر داود وارد شدند (بى آنـكـه اجـازه اى گـرفـته باشند و يا اطلاع قبلى بدهند) لذا داود از مشاهده آنها وحشت كرده زيرا فكر مى كرد قصد سوئى درباره او دارند( اذ دخلوا على داود ففزع منهم ) .

امـا آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و گفتند: نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از مـا بـر ديـگرى تعدى كرده و براى دادرسى نزد تو آمديم( قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض ) .

اكنون در ميان ما به حق داورى كن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدايت فرما( فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سوأ الصراط )

(تـشـطـط) از مـاده (شـطـط ) (بـر وزن فـقـط) در اصـل به معنى دورى زياد است، و از آنجا كه ظلم و ستم انسان را از حق بسيار دور مى كند واژه شـطـط در اين معنى بكار رفته، و همچنين به سخنى كه دور از حقيقت باشد اطلاق مى شود.

مـسـلمـا نـگـرانـى و وحـشـت داود در ايـنـجـا كـم شـد، ولى شـايـد ايـن سـؤ ال هنوز براى او باقى بود كه بسيار خوب، شما قصد سوئى نداريد، و هدفتان شكايت نزد قاضى است، ولى آمدن از اين راه غير معمول براى چه منظورى بود؟

اما آنها مجال زيادى به داود ندادند و يكى براى طرح شكايت پيشقدم شد و گفت اين برادر من است، نود و نه ميش دارد، و من يكى بيش ندارم ولى او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار!، او از نظر سخن بر من غلبه كرده، و از من گوياتر است( ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ) .

(نعجة ) به معنى ميش (گوسفند ماده ) است، و به گاو وحشى و گوسفند كوهى ماده نيز گفته مى شود.

اكـفـلنيها از ماده كفالت در اينجا كنايه از واگذار كردن است (معنى جمله اين است كه كفالت آن را به من واگذار يعنى آن را به من ببخش ).

(عـزنـى ) از مـاده عـزت بـه مـعـنى غلبه است، و مفهوم جمله اين است كه او بر من غلبه كرد.

در اينجا داود پيش از آنكه گفتار طرف مقابل را بشنود - چنانكه ظاهر آيات قرآن است - رو به شاكى كرد و (گفت: مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بـر تـو سـتـم روا داشـتـه )!( قـال لقـد ظـلمـك بـسـؤ ال نعجتك الى نعاجه ) .

امـا اين تازگى ندارد (بسيارى از دوستان و افرادى كه با هم سرو كار دارند نسبت به يكديگر ظلم و ستم مى كنند)( و ان كثيرا من الخطأ ليبغى بعضهم على بعض ) .

(مگر آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند)( الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) .

(اما عده آنها كم است )( و قليل ما هم ) .

آرى آنـهـا كـه در مـعـاشـرت و دوسـتـى حـق ديـگـران را بـطـور كامل رعايت كنند و كمترين تعدى بر دوستان خود روا ندارند كمند، تنها كسانى مى توانند حـق دوسـتـان و آشـنـايـان را بـطـور كـامـلا عـادلانـه ادا كـنـنـد كـه از سـرمـايـه ايـمـان و عمل صالح بهره كافى داشته باشند.

بـه هـر حـال چـنـيـن بـه نظر مى رسد كه طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع او بر من غلبه كرد.

ولى داود در ايـنـجـا در فكر فرو رفت و با اين كه مى دانست قضاوت عادلانه اى كرده چه ايـنـكـه اگـر طـرف دعـوا ادعـاى شـاكـى را قـبـول نـداشت حتما اعتراض مى كرد، سكوت او بـهـتـريـن دليـل بـر ايـن بـوده كـه مـسأله همان است كه شاكى مطرح كرده، ولى با اين حـال آداب مـجـلس قضا ايجاب مى كند كه داود در گفتار خود عجله نمى كرد، بلكه از طرف مـقـابـل سـؤ ال مى نمود سپس داورى مى كرد، لذا از اين كار خود سخت پشيمان شد و گمان كرد كه ما او را با اين جريان آزموده ايم (و ظن داود انما فتناه ).

در مـقـام اسـتـغـفـار بر آمد و از درگاه پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد( فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب ) .

(خـر) از مـاده (خرير) به معنى سقوط از بلندى و توام با صدا است، مانند صداى آبشار، و از آنجا كه افراد سجده كننده گوئى از بلندى سقوط مى كنند و به هنگام سجده تسبيح مى گويند اين تعبير كنايه از سجده كردن آمده.

تعبير به (راكعا) در آيه مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معنى سجده نيز در لغت آمده، و يا ركوع مقدمه اى است براى سجده.

بـه هـر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در اين ترك اولى بخشيد چـنـانـكـه قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: (مـا ايـن عمل را بر او بخشيديم )( فغفرنا له ذلك ) .

(و او نزد ما داراى مقام والا و آينده نيك است )( و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب ) .

(زلفـى ) بـه مـعـنـى مـقام (و قرب در پيشگاه خدا) است، و حسن ماب اشاره به بهشت و نعمتهاى اخروى مى باشد.

نكته ها:

۱ - ماجراى اصلى داستان داود چه بود؟

آنـچـه از قـرآن مـجـيـد اسـتفاده مى شود بيش از اين نيست كه افرادى به عنوان دادخواهى از مـحراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت كرد سپس به شكايت شاكى گـوش فـرا داد كـه يكى از آن دو ۹۹ گوسفند ماده داشته و ديگرى فقط يك گوسفند، در حـالى كـه صـاحـب نـود و نـه گـوسـفـنـد از بـرادرش تقاضا داشته كه يكى را هم به او واگـذار كند، او حق را به شاكى داد، و اين تقاضا را ظلم و تعدى خواند، سپس از كار خود پشيمان گشت، و از خداوند تقاضاى عفو كرد و خدا او را بخشيد.

مـنـتـهـى در ايـنـجـا دو تـعـبـيـر قـابـل دقـت اسـت: يكى مسأله (آزمايش ) و ديگرى مسئله (استغفار و توبه )

قـرآن در اين دو قسمت روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در اين آيات و روايات اسلامى كه در تفسير اين آيات آمده، داود اطلاعات و مهارت فراوانى در امـر قـضـا داشـت، و خدا مى خواست او را آزمايش كند، لذا يك چنين شرائط غير عادى (وارد شـدن بـر داود از طـريـق غـيـر مـعـمـول از بـالاى مـحراب ) براى او پيش آورد، او گرفتار دسـتـپـاچـگـى و عـجـله شـد، و پـيـش از آنـكـه از طـرف مقابل توضيحى بخواهد داورى كرد، هر چند داورى عادلانه بود.

گر چه او به زودى متوجه لغزش خود شد، و پيش از گذشتن وقت جبران نمود ولى هر چه بـود كـارى از او سـر زد كـه شـايـسـتـه مقام والاى نبوت نبود لذا از اين (ترك اولى ) استغفار كرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.

گواه بر اين تفسير علاوه بر آنچه گذشت - آيه اى است كه بلافاصله بعد از اين آيات مى آيد و به داود خطاب مى كند كه ما تو را جانشين خود در روى زمـيـن قـرار داديـم، لذا از روى حـق و عـدالت در ميان مردم داورى كن و از هوا و هوس پيروى منما.

اين تعبير نشان مى دهد كه لغزش داود در طرز قضاوت و داورى بوده است.

به اين ترتيب در آيات فوق چيزى كه مخالف شأن و مقام اين پيامبر بزرگ باشد وجود ندارد.

۲ - داستان خرافى تورات در مورد داود

اكـنـون بـه تـورات مـراجعه مى كنيم تا به بينيم در اين زمينه چه مى گويد؟ و هم ريشه بعضى از تفسيرهاى افراد ناآگاه و بيخبر را پيدا كنيم.

تـورات در كـتـاب دوم (اشـموئيل ) فصل يازده جمله هاى ۲ تا ۲۷ چنين مى گويد: واقع شـد كـه وقـت غـروب داود از بـسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملك گردش كرد، و از پشت بام زنى را ديد كه خويشتن را شستشو مى كرد، و آن زن بسيار خوب صورت و خوش ‍ منظر بود، و داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود، و كسى گفت كه آيا (بت شبع ) دختر (اليعام ) زن (اورياه حتى ) نيست؟

و داود ايلچيان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وى آمده، داود با او خوابيد و او بعد از تـمـيـز شـدن از نـجـاسـتـش بـه خـانه خود رفت، و زن حامله شده، فرستاد و داود را مخبر ساخته كه حامله هستم، و داود به (يوآب ) فرستاد كه (اورياه

حتى ) را نزد من بفرست، و يوآب، اورياه را نزد او فرستاد. و اورياه نزد وى آمد، و داود از سلامتى يوآب و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسيد.

و داود به اورياه گفت به خانه ات فرود آى و پاهايت را شستشو نماى، و اورياه از خانه ملك بيرون رفت و از عقبش مجموعه طعام از ملك بيرون رفت. اما اورياه در دهنه خانه ملك با سـايـر بـنـدگـان آقايش خوابيد و به خانه اش فرود نيامد، و هنگامى كه داود را خبر داده گفتند كه اورياه به خانه اش فرود نيامده بود، داود به اورياه گفت كه آيا از سفر نيامده اى؟ چـرا بـه خـانـه ات فـرود نـيـامـدى؟ و اوريـاه بـه داود عـرض كـرد كـه صـنـدوق و اسـرائيـل و يهودا، در سايه بانها ساكنند، و آقايم يوآب و بندگان آقايم بروى صحرا خيمه نشينند، و من آيا مى شود كه به جهت خوردن و نوشيدن و خوابيدن با زن خود بخانه خود بروم؟ به حيات جانت (سوگند) اين كار را نخواهم كرد...

و واقـع شـد كـه داود صـبـحـدم مـكـتوبى به يوآب نوشته به دست اورياه فرستاد، و در مـكـتـوب بـديـن مضمون نوشت كه اورياه را در مقابل روى جنگ شديدى بگذاريد، و از عقبش پس برويد، تا كه زده شده بميرد (كشته شود). و چنين شد بعد از آنى كه يوآب شهر را ملاحظه كرده بود اورياه را در مكانى كه مى دانست مردمان دلير در آن بوده باشند در آنجا گـذاشـت و مـردمـان شـهـر بـيـرون آمـده بـا يـوآب جنگيدند، و بعضى از قوم بندگان داود افـتـادنـد و اوريـاه حـتـى نـيـز مـرد... زن اورياه شنيد كه شوهرش اورياه مرده است، و به خـصـوص شوهرش عزادارى نمود و بعد از انقضاى تعزيه داود فرستاد او را بخانه اش آورد كه او زنش شد!... اما كارى كه داود كرده بود در نظر خدا ناپسند آمد!

خـلاصه اين داستان تا به اينجا چنين مى شود كه: داود روزى به پشت بام قصر مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بيند، عشق او در دلش جاى مى گيرد، به هر وسيله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود!

شوهر اين زن يكى از افسران برجسته لشكر داود، و مرد پاك طينت و باصفائى بود، داود او را (نـعـوذ بـالله ) بـا تـوطـئه نـاجـوانـمـردانـه اى از طـريـق فـرسـتادن او به منطقه خطرناكى در جنگ به قتل مى رساند، و همسر او را رسما به ازدواج خود درمى آورد!!

اكنون بقيه داستان را از زبان تورات كنونى بشنويد:

در فـصـل ۱۲ از هـمان كتاب دوم اشموئيل چنين آمده است: خداوند ناثان را (يكى از پيامبران بـنـى اسـرائيل و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهرى دو آدم بودند يكى غنى و ديـگـرى فـقـيـر، غـنـى گـوسـفـنـد و گاو بسيار داشت، و فقير را جز يك بره كوچك نبود مـسافرى نزد غنى آمد او دريغ كرد كه از گوسفندان خود غذا براى ميهمان تهيه كند، بره مرد فقير را گرفت و كشت، اكنون چه بايد كرد؟!

داود سـخت خشمگين شد و به ناثان گفت: به خدا سوگند كسى كه اين كار را كرده مستحق قـتـل است!، او بايد چهار گوسفند به جاى گوسفند بدهد! اما ناثان به داود گفت آن مرد توئى!

داود مـتـوجـه كـار نـادرسـت خـويش شد، و توبه كرد، خداوند توبه او را پذيرفت در عين حال بلاهاى سنگين بر سر داود آورد.

در ايـنـجـا تـورات تـعـبيراتى دارد كه قلم از ذكر آن شرم دارد، لذا از آن صرف نظر مى كنيم.

در ايـن قـسـمـت از داسـتـان تـورات نـكـاتـى بـه چـشـم مـى خـورد كـه مـخـصـوصـا قابل دقت است.

۱ - كسى به عنوان دادخواهى نزد داود نيامد بلكه يكى از پيامبران مـشـاور او داسـتـانـى را بـر سـبـيـل مثال براى پند و اندرز براى او ذكر كرد سخن از دو برادر و تقاضاى يكى از ديگرى در ايـنـجـا نـيـسـت، بلكه سخن از دو آدم غنى و فقير است كه يكى گاوان و گوسفندان بسيار داشته، و ديگرى فقط يك بره، ولى مرد غنى بره مرد فقير را براى ميهمان خود كشته، تـا ايـنجا نه سخن از بالا رفتن از ديوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا ميان دو برادر، و نه تقاضاى بخشش.

۲ - داود آن مـرد غـنـى سـتـمـگـر را مـسـتـحـق قـتـل دانـسـت (بـراى يـك گـوسـفـنـد قتل چرا؟).

۳ - بـلافـاصـله حـكـمـى بر ضد اين حكم صادر كرد و گفت بايد به عوض يك گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).

۴ - داود به گناه خود در مورد خيانت به همسر اورياه اعتراف كرد.

۵ - خداوند او را عفو كرد (به اين سادگى چرا؟).

۶ - خـداونـد مـجـازات عـجـيـبـى دربـاره داود قـائل شـد كـه نقل ناكردنش بهتر است.

۷ - و همين زن - با اين سوابق درخشان - مادر سليمان شد!

گـر چـه نقل اين داستانها به راستى رنج آور است اما چه مى توان كرد، بعضى از جاهلان ناآگاه تحت تأثير اين روايات اسرائيلى چهره پاك آيات قرآن مجيد را تيره ساخته اند، و سـخـنـانـى گـفـته اند كه براى روشن كردن حق، چاره اى جز ذكر بخشى از اين داستان رسوا نبود.

اكنون ما سؤ ال مى كنيم:

۱ - آيـا پـيـامبرى كه خداوند او را در آيات گذشته با ده توصيف بزرگ ستوده و پيامبر اسـلام را بـراى الهـام گـرفـتـن بـه سـرگـذشت او توجه داده، ممكن است يك هزارم از اين اتهامات بر او وارد باشد؟!

۲ - آيـا ايـن اراجـيف با جمله اى كه قرآن در آيات بعد از اين مى گويد:( يا داود انا جعلناك خـليـفـة فـى الارض ) : (اى داود مـا تـو را خـليـفـه و نـمـايـنـده خـود در زمين قرار داديم ) سازگار است؟!

۳ - پيامبر خدا نه، اگر يك فرد عادى مرتكب چنين جنايتى شود همسر افسر وفادار و پاك و بـا ايـمـانـش را ايـن چـنين ناجوانمردانه از دست او بربايد مردم چه قضاوتى درباره او خواهند كرد و مجازاتش چيست؟!

حتى اگر اين كار از افسق فساق سر زند جاى تعجب است.

درسـت اسـت كـه تـورات داود را پـيـامـبـر نـمـى دانـد ولى او را بـه عـنـوان يـك پـادشـاه عـادل كـه مـقـامـى بـس ارجـمـنـد داشـتـه، و بـنـيـانـگـذار مـعـبـد بـزرگ بـنـى اسرائيل بوده معرفى مى كند.

۴ - جالب اينكه يكى از كتابهاى معروف تورات كتاب (مزامير داود) و مناجاتهاى او است، آيا مناجات و سخنان يك چنين آدمى مى تواند در لابلاى كتب آسمانى قرار گيرد؟

۵ - هـر كـس اندك عقل و شعورى داشته باشد مى داند كه داستانهاى تورات محرف كنونى در ايـن زمـيـنـه خـرافـاتى است كه به دست دشمنان مكتب انبيأ و يا افراد بسيار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است چگونه مى توان آنها را معيار بحث قرار داد؟

آرى عظمت قرآن در اين است كه از اين گونه خرافات خالى است.

۳ - روايات اسلامى و ماجراى داود (عليه‌السلام )

در روايـات اسـلامـى داسـتان زشت و خرافى تورات به اشد وجه تكذيب شده، از جمله در حديثى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) آمده است كه فرمود:

لا اوتـى بـرجل يزعم داود تزوج امرئة اوريا الا جلدته حدين حدا للنبوة وحدا للاسلام هر كس را نزد من آورند كه بگويد داود با همسر اوريا ازدواج كرده دو حد بر او جارى مى كنم حدى براى نبوت و حدى براى اسلام.

چـرا كـه نـسبت فوق از يكسو نسبت يك عمل نامشروع به انسان مؤ منى است و از سوى ديگر هتك مقام نبوت است لذا بايد دوبار حد قذف (هر بار ۸۰ تازيانه ) در مورد او اجرا شود.

هـمـيـن مـعـنـى بـه تـعـبـيـر ديـگـرى از آن امـام بـزرگـوار نقل شده من حدثكم بحديث داود على ما يرويه القصاص جلدته ماة و ستين:

(هـر كـس حـديـث داود را طـبـق آنـچـه افـسانه سرايان مى گويند براى شما روايت كند من يكصد و شصت تازيانه به او خواهم زد).

در حـديـث ديـگـرى كـه (صـدوق ) در (امـالى ) از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـقـل كـرده چـنين مى خوانيم: ان رضا الناس لا يملك، و السنتهم لا تضبط، الم ينسبوا داود الى انـه تـبـع الطـير حتى نظر الى امرائة اوريا فهواها، و انه قدم زوجها امام التابوت حتى قتل ثم تزوج بها!:

رضايت همه مردم را نمى توان به دست آورد، و زبان آنها را نمى توان بست، آيا آنها اين نـسـبـت (فـوق العـاده زشـت را) بـه داود نـدادنـد كـه او بـه دنبال پرنده اى به پشت بام قصرش رفت، و چشمش به همسر (اوريا) افتاد، و عشق او را بـه دل گـرفـت، سـپس همسر او را به ميدان جنگ در پيشاپيش تابوت (كه آثار انبياى بـنـى اسـرائيـل در آن حـفـظ مـى شـد و بـه عـنـوان بـركـت در پـيـشـاپـيـش لشـكـر حـمـل مـى نـمودند) فرستاد تا كشته شد، سپس با همسرش ازدواج كرد؟! (جائى كه پيامبر بزرگ خدا از زبان مردم در امان نباشد ديگران چه انتظارى مى توانند داشته باشند).

بالاخره در حديثى در (عيون الاخبار) از امام على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) چنين آمـده اسـت كـه بـه هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پيامبران به يكى از حاضران (على بن جهم ) فرمود: شما درباره داود چه مى گوئيد؟ او گفت: مى گويند داود در مـحـرابـش مـشـغـول عـبـادت بـود شـيـطـان بـه صـورت پـرنـده زيـبـائى در مـقـابـل او نـمـايـان شـد، داود نـمـازش را شـكـسـت و بـه دنبال پرنده رفت!...

سـپـس افـسـانـه ديـدن زن اوريـا را در حـال غـسـل كـردن، و دل به او بستن و همسرش را در پيشاپيش تابوت به ميدان نبرد فرستادن و كشته شدن و ازدواج داود با همسرش را شرح داد.

امـام عـلى بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) سخت ناراحت شد، دست بر پيشانى مبارك زد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، لقد نسبتم نبيا من انبيأ الله الى التهاون بصلاته حـتـى خـرج فـى اثـر الطـيـر، ثـم بـالفـاحـشـة ثـم بالقتل؟!:

(انـا لله و انـا اليـه راجـعـون، شـمـا پيامبرى از پيغمبران خدا را به سستى در نمازش نـسـبـت داديـد، تـا آنـجـا كـه (هـمـچـون كـودكـان ) بـه دنـبـال پـرنـده اى رفـت، سـپـس او را بـه فـحـشـأ، و بـعـد از آن بـه قتل انسان بى گناهى متهم ساختيد؟!)

(عـلى بـن جـهـم ) پـرسيد پس گناه داود كه از آن استغفار كرد و در قرآن به آن اشاره شده چه بود؟

امام (عليه‌السلام ) در جواب عجله داود را در مسأله قضاوت شرح مى دهد و از آيه بعد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض به عنوان گواه كمك مى گيرد.

(على بن جهم ) سؤ ال مى كند پس داستان (اوريا) چه بوده؟

امام مى فرمايد: در زمان داود زنانى كه شوهرانشان از دنيا مى رفت يا كشته

مـى شد هرگز ازدواج نمى كردند (و اين منشا مفاسد فراوان بود) نخستين كسى كه خداوند اين كار را براى او مباح كرد داود بود (تا اين سنت شكسته شود، و زنان شوهر از دست داده از بـلاتـكـليـفـى درآيـنـد) لذا داود بعد از آنكه اوريا (بر حسب تصادف در يكى از جنگها) كـشـتـه شـد هـمـسـرش را بـه عـقـد خـود درآورد، و ايـن بـر مـردم آن زمـان سـنگين آمد (و به دنبال آن افسانه ها به هم بافته شد).

از ايـن حـديـث استفاده مى شود كه مسأله (اوريا) يك ريشه واقعى ساده اى داشته، كه داود به عنوان يك رسالت الهى آنرا انجام داد، ولى دشمنان دانا از يكسو، و دوستان نادان از سـوى ديـگـر، و افـسـانه سرايانى كه عادت به ارائه مطالب عجيب و دروغين دارند از سـوى سـوم شـاخ و بـرگـهائى براى اين قصه درست كرده اند كه انسان از آن وحشت مى كند.

يكى گفته: لابد اين ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته؟

ديگرى گفته: لابد خانه اوريا در همسايگى داود بوده!

و بـالاخـره بـراى ايـن كـه چـشـم داود را بـه همسر اوريا بيندازند افسانه پرنده را بهم بـافـتـه، و سرانجام در مجموع پيامبر بزرگى را به انواع گناهان كبيره شرم آور متهم سـاخـتـه انـد، و بـيـخـبـران ابـله آنـرا نـيـز زبـان بـه زبـان نـقـل كـرده انـد كـه اگـر ذكـر آن در كـتـب مـعـروف نـيـامـده بـود حـتـى نقل آن را غلط مى دانستيم.

البـتـه ايـن روايـت بـا آنـچه در روايت امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) آمده منافات ندارد، زيـرا سـخـن آن حضرت اشاره به داستان دروغين معروفى است كه نسبت به زنا و مانند آن (نعوذ بالله ) به اين پيامبر بزرگ مى دهد.

توجيهات مفسران

بـعـضـى از مفسران توجيهات ديگرى براى داستان داود گفته اند، گر چه با ظاهر آيات سازگار نيست ولى براى تكميل بحث اشاره به بعضى از آنها را بى مناسبت نمى دانيم.

از جـمـله ايـنـكـه حـضـرت داود سـاعـات خـود را با برنامه منظم تقسيم كرده بود، و جز در ساعات خاصى ارباب رجوع را نمى پذيرفت.

روزى دو نفر كه قصد قتل او را داشتند خواستند نزد او آيند در حالى كه داود در محراب به عـبـادت پـروردگار مشغول بود، از فرصت استفاده كرده و از محراب او بالا رفتند هنگامى كـه نـزد او آمـدنـد مـحـافـظـان را در اطـراف مـشـاهـده كـردنـد تـرسـيـدنـد و فـورا دروغـى جعل كرده گفتند: ما دو نفر شاكى هستيم كه براى دادخواهى نزد تو آمده ايم، و ماجرائى را كـه قـرآن مـى گـويد شرح دادند داود ميان آنها قضاوت كرد، اما نظر به اينكه آگاه بود اين صحنه سازى به منظور قتل او بوده خشمگين شده و تصميم بر انتقام از آنان گرفت، اما چيزى نگذشت كه از اين تصميم پشيمان گشت و استغفار كرد.

۲ - مـفـسـر بـزرگ نويسنده (الميزان ) در اينجا بيانى دارد كه از نظر اساس و پايه هماهنگ با چيزى است كه ساير مفسران بزرگ اسلام در تفسير اين ماجراى داود گفته اند، و مـا نـيز در بالا آورديم، ولى در پاره اى از جهات با آن تفاوت دارد كه ذيلا از نظر شما مى گذرد:

بـسـيارى از مفسران معتقداند كه آن دو نفر شاكى كه وارد بر داود شدند از فرشتگان خدا بودند كه خداوند آنان را براى آزمايش داود فرستاد.

ولى خصوصيات داستان مانند بالا رفتن آنها از محراب، و وارد شدن بر داود، بطور غير عـادى، و تـرس و وحـشت او، و همچنين توجه به اينكه اين ماجرا يك آزمايش الهى است، همه ايـنـها نشان مى دهد كه اين ماجرا به صورت تمثل از فرشتگان در قيافه مردانى از نوع انسان بوده است.

(منظور از تمثل اين است كه واقعا در وجود خارجى چنين افرادى به سراغ داود نيامدند بلكه در قوه ادراك داود چنين منعكس ‍ شد).

بـنـابـرايـن حـكـمـى كـه او در ايـن دعـوا صـادر كـرد حـكـمـى در ظـرف (تمثل ) بوده درست مثل آنكه آنها را در خواب ديده باشد، همانگونه كه انسان در وقايع عالم خواب تكليفى ندارد در ظرف تمثل نيز تكليفى نيست تكليف در عالم مشهود يعنى جهان مـاده اسـت، و اگـر خـطـائى از او سـر زده، در هـمـيـن ظـرف تـمـثـل بـوده، و چيزى نيست كه با مقام عصمت ناسازگار باشد، همانند خطاى آدم در بهشت پيش از آنكه هبوط به زمين كند كه محل تكليف و تشريع است، و به اين ترتيب استغفار او استغفار از يك گناه واقعى نيست.

ولى مـسـلمـا ظاهر آيات اين است كه اين شكايت و طرح دعوا از ناحيه افرادى بوده كه عينيت خـارجـى داشـتـه اند، و با اين حال قضاوت مزبور گناهى نبوده كه از داود سر زده باشد بـعـد از آنـكـه او از گـفـتـار شـاكى علم و يقين حاصل كرده باشد، هر چند آداب مستحب قضا ايجاب مى كرده كه عجله در قضا نكند، و استغفار او نيز از اين (ترك اولى ) بوده است.

بـه هـر حـال ضـرورتـى نـدارد كـه مـاجـراى ايـن داورى را در ظـرف تمثل بدانيم، و يا به گفته بعضى ديگر آن را يك صحنه سازى براى تنبه و بيدارى داود بـشـمريم، بهتر اين است ظاهر آيات را حفظ كنيم، و به ترتيبى كه گفته شد آنرا تـفسير نمائيم كه هم ظواهر الفاظ آيه حفظ شده و هم مشكلى از نظر مقام عصمت انبيأ پيش نمى آيد.

آيه (111) تا (113) و ترجمه

( إنه من عبادنا المؤ منين ) (111)( و بشرناه بإ سحق نبيا من الصالحين ) (112)( و باركنا عليه و على إسحق و من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ) (113)

ترجمه:

111 - او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است.

112 - ما او را به اسحاق، پيامبرى صالح، بشارت داديم.

113 - ما به او و اسحاق بركت داديم، و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود آمدند و افرادى كه آشكارا به خود ستم كردند.

تفسير:

ابراهيم بنده مؤ من خدا

سـه آيـه فـوق آخـريـن آيـاتـى اسـت كـه مـاجـراى ابـراهـيـم و فـرزنـدانـش را تـعـقـيـب و تكميل مى كند، و در حقيقت هم بيان دليلى است بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن.

نخست مى گويد: او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است( انه من عبادنا المؤ منين ) .

در حـقـيـقـت ايـن جـمـله دليـلى اسـت بـر آنـچـه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يكجا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.

آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد!

در ضـمـن ايـن تـعـبـير به ماجراى ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد، و آنرا از صورت يك واقعه شخصى و خصوصى بيرون مى آورد، و نشان مى دهد هر كجا ايمان است ايـثـار و عـشق و فداكارى و گذشت است. ابراهيم همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد و همان را مى خواست كه خدا مى خواست، و هر مؤ منى مى تواند چنين باشد.

سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد: مى فرمايد: ما او را بشارت داديـم به اسحاق، كه مقدر بود پيامبر گردد و از صالحان شود( و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ) .

با توجه به آيه: (فبشرناه بغلام حليم ) كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده به خوبى روشن مـى شـود كـه ايـن دو بـشارت مربوط به دو فرزند است، اگر بشارت اخير طبق صريح آيـه مـورد بـحـث مـربـوط بـه اسـحـاق اسـت پـس غلام حليم (نوجوان بردبار شكيبا) حتما اسـمـاعيل است، و آنها كه اصرار دارند ذبيح را اسحاق بدانند هر دو آيه را اشاره به يك مـطـلب دانـسـتـه انـد بـا ايـن تـفـاوت كـه آيـه اول را بـيـان اصـل بـشـارت فـرزنـد مـى دانـنـد و آيـه دوم را بشارت به نبوت مى دانند ولى اين معنى بـسـيـار بـعـيـد است و آيات فوق به وضوح مى گويد كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است (دقت كنيد).

از ايـن گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق بايد زنده بماند و وظائف نبوت را انجام دهد، و اين با مسأله ذبح سازگار نيست.

جـالب ايـن اسـت كـه در ايـنـجـا بـار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم كه در توصيف اسحاق مى فرمايد مى بايست پيامبر شود و از صالحان گردد و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ؟

و در آخـريـن آيـه، سـخـن از بـركـتـى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت، مى فرمايد: ما به او و اسحاق بركت داديم( و باركنا عليه و على اسحاق ) .

امـا بـركـت در چه چيز؟ توضيحى براى آن داده نشده، و مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلى بـه صـورت مـطـلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست معنى عموم را مى رساند، بنابراين بركت در همه چيز را شامل مى شود، در عمر و زندگى، در نسلهاى آينده، در تاريخ و مكتب و در همه چيز.

اصولا بركت در اصل از برك (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شتر سينه خود را بر زمين مى افكند همين ماده در مورد او به كار مى رود (برك البعير).

و تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است، بركه آب را نيز از آن جـهـت بـركـه گويند كه آب در آن ثابت است، و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كه خير آن باقى و برقرار است.

از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيـه مـورد بـحث اشاره به ثبوت و دوام نعمتهاى الهى بر ابـراهـيـم و اسـحـق (و خاندانشان ) مى باشد و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم و اسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در حالى كه پيامبر بزرگ اسلام از دودمان اسماعيل است.

اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيله دارد بلكه در ارتـبـاط بـا مـذهـب و مـكـتـب و ايـمان است، در آخر آيه مى افزايد: از دودمان اين دو، افرادى نيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان، آشكارا به خود ستم كردند( من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ) .

مـحـسـن در ايـنـجـا بـه مـعـنـى مؤ من و مطيع فرمان خدا است، و چه احسان و نيكوكارى از اين بـرتر تصور مى شود؟ و ظالم به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به لنفسه اشاره به اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است، آنهم ظلمى واضح و آشكار.

و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه فـوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از فرزندان انبيأ هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست، مگر اينكه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده كـه خـطـاب بـه بـنـى هـاشـم فـرمـود: لا يـاتينى الناس باعمالهم و تاتونى بانسابكم! اى بنى هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شما بـا انـسـاب و پـيـونـد خـويـشـاونـديـتـان! (آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوند جسمانى.

آيه (114) تا (122) ترجمه

( و لقد مننا على موسى و هرون ) (114)( و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ) (115)( و نصرناهم فكانوا هم الغالبين ) (116)( و أتيناهما الكتاب المستبين ) (117)( و هديناهما الصرط المستقيم ) (118)( و تركنا عليهما فى الاخرين ) (119)( سلام على موسى و هرون ) (120)( إنا كذلك نجزى المحسنين ) (121)( إنهما من عبادنا المؤ منين ) (122)

ترجمه:

114 - ما به موسى و هارون نعمت بخشيديم.

115 - آنها و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم.

116 - و آنها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند.

117 - ما به آنها كتاب (آسمانى ) داديم.

118 - آنها را به راه راست هدايت كرديم.

119 - و ذكر خير آنها را در اقوام بعد باقى گذارديم.

120 - سلام بر موسى و هارون.

121 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

122 - آنها از بندگان مؤ من ما بودند.

تفسير:

مواهب الهى بر موسى و هارون

در اين آيات به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به موسى و برادرش هارون اشاره شده، و بـحـثـهـائى هـمـاهـنگ با آنچه درباره نوح و ابراهيم در آيات پيشين گذشت آمده، محتواى آيـات شـبـيـه بـه يكديگر، و الفاظ نيز از جهاتى هماهنگ است، تا يك برنامه تربيتى منسجم را درباره مؤ منان پياده كند.

بـاز در ايـن آيـات از روش اجـمـال و تـفـصـيـل كـه روش قـرآن در نقل بسيارى از حوادث است استفاده شده:

نـخـسـت مى گويد: ما بر موسى و هارون منت گذارديم و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم( و لقد مننا على موسى و هارون ) .

منت، چنانكه قبلا هم گفته ايم، در اصل از من بر معنى سنگى است كه با آن وزن مى شود، سـپـس بـه نـعـمـتـهـاى بـزرگ و سـنـگين اطلاق شده است كه اگر جنبه عملى داشته زيبا و پـسـنـديـده اسـت، و اگـر بـا لفـظ و سـخـن بـاشـد زشـت و بـدنـما است، گر چه منت در اسـتـعـمـالات روزمـره بـيـشـتـر بـه مـعـنـى دوم گـفته مى شود، و همين موضوع سبب تداعى نـامـطـلوبـى بـه هـنگام مطالعه آياتى همچون آيات مورد بحث مى شود، ولى بايد توجه داشـت مـنـت در لغـت و اسـتـعـمـالات قـرآن مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه مـفـهـوم اول (بخشيدن نعمتهاى سنگين ) را نيز شامل مى شود.

به هر حال خداوند در اين آيه به طور سربسته خبر از نعمتهاى پروزنى مى دهد كه به اين دو برادر ارزانى داشت، و در آيات بعد هفت مورد از اين نعمتها را شرح مى دهد كه هر كدام از ديگرى گرانقدرتر است.

در نـخـسـتـيـن مـرحـله مـى فـرمـايـد: مـا ايـن دو بـرادر و قوم آنها را از اندوه بزرگ رهائى بخشيديم( و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ) .

چـه انـدوهـى از ايـن بـزرگـتـر كـه بـنـى اسـرائيـل در چـنـگـال فـرعـونـيـان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مى بريدند، و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وامى داشتند.

آرى از دسـت دادن حـريـت و آزادى و گـرفـتـارى در چـنگال سلطان بيرحمى كه نه بر صغير رحم مى كرد و نه بر كبير، و حتى نواميس ‍ قوم و مـلتـى را بـه بازيچه مى گرفت كرب عظيم و اندوه بزرگى بود، و اين نخستين منتى است كه خدا بر قوم بنى اسرائيل نهاد.

در مـرحـله دوم مـى فـرمـايـد: مـا آنـهـا (مـوسـى و هـارون و بـنـى اسـرائيـل ) را يـارى كـرديـم تـا آنـها بر دشمنان نيرومند خود پيروز شدند( و نصرناهم فكانوا هم الغالبين ) .

در آن روز كـه لشـكـر خـونـخـوار فـرعـونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حركت درآمد، بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سـلاح كـافـى بودند، اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد، فرعونيان را در ميان امواج دفن كـرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروتها و باغها و گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.

در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده، مى گويد: ما به آن دو كتاب آشكار داديم( و آتيناهما الكتاب المستبين ) .

آرى تـورات كـتـاب مـستبين يعنى كتاب روشنگر بود، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بـنـى اسـرائيـل در آن روز پـاسخ مى گفت، همانگونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مى خـوانـيـم( انـا انـزلنـا التـوراة فـيـهـا هـدى و نـور ) . مـا تـورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى.

در مـرحـله چـهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى - موهبت هدايت به صراط مستقيم - اشاره كرده، مى گويد: ما آن دو را به راه راست هدايت نموديم( و هدينا هما الصراط المستقيم )

هـمـان راه راسـت و خـالى از هـر گـونه كجى و اعوجاج كه راه انبيأ و اوليأ است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.

جـالب ايـنـكـه: در سوره حمد كه در همه نمازها مى خوانيم وقتى كه از خدا تقاضاى هدايت بـه صـراط مـسـتـقـيـم مـى كـنـيـم مـى گـوئيـم: راه كـسـانـى كـه آنـان را مـشـمـول نـعـمـتـهـاى خـود قـرار دادى، نه راه مغضوبين و گمراهان، و اين همان راه انبيأ و اولياست.

در پـنـجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته، مى گويد: ما ذكر خير آنـهـا را در اقـوام بـعـد باقى و برقرار ساختيم (تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند)( و تركنا عليهما فى الاخرين ) .

ايـن هـمـان تـعـبيرى است كه در آيات گذشته درباره ابراهيم و نوح آمده بود، اصولا همه مردان خدا و رهروان بزرگ راه حق، تاريخ و نامشان جاويدان است، و بايد چنين باشد كه آنها متعلق به قوم و ملتى نيستند، بلكه تعلق به تمام جهان انسانيت دارند.

در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد: سلام بر موسى و هارون( سلام على موسى و هارون ) .

سلامى از ناحيه پروردگار بزرگ و مهربان.

سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان، در اعتقاد و مكتب، و در خط و مذهب است.

سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است.

و در هـفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته، مى گويد آرى ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود، آنها محسن بودند، مؤ من و مخلص و فداكار و نيكوكار، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند. قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين عبارت انا كذلك نجزى المحسنين در همين سوره در مورد نوح و ابراهيم موسى و هارون الياس آمده است.

و تـعـبـيـرى شـبيه آن در مورد يوسف (يوسف آيه 22) و گروهى ديگر از انبيأ (انعام آيه 84) نـيـز بـه چـشـم مـى خورد، و همگى گواهى مى دهد كه براى بهره مند شدن از الطاف الهـى بـايـد نـخـسـت در زمـره مـحـسـنـيـن قـرار گـرفـت كـه بـه دنبال آن بركات الهى قطعى است (دقت كنيد).

سـرانـجـام در آخرين آيه مورد بحث به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم و نـوح قبل از آن آمد، مى گويد: آن هر دو (موسى و هارون ) از بندگان مؤ من ما بودند( انهما من عبادنا المؤ منين ) .

ايـمـان اسـت كـه روح انـسـان را چـنـان روشـن و نـيـرومـنـد مى سازد كه به سراغ احسان و نـيـكـوكـارى و پـاكـى و تقوا مى رود، احسانى كه درهاى رحمت الهى را به روى انسان مى گشايد، و انواع نعمتهايش را بر انسان نازل مى كند.

آيه (123) تا (132) و ترجمه

( و إن إلياس لمن المرسلين ) (123)( إذ قال لقومه الا تتقون ) (124)( اتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقين ) (125)( الله ربكم و رب أبائكم الاولين ) (126)( فكذبوه فإنهم لمحضرون ) (127)( إلا عباد الله المخلصين ) (128)( و تركنا عليه فى الاخرين ) (129)( سلام على ال ياسين ) (130)( إنا كذلك نجزى المحسنين ) (131)( إنه من عبادنا المؤمنين ) (132)

ترجمه:

123 - و الياس از رسولان ما بود.

124 - به خاطر بياور هنگامى كه به قومش گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟

125 - آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين خالقها را رها مى سازيد؟!

126 - خدائى كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شما است.

127 - امـا آنـهـا او را تـكـذيـب كـردنـد ولى مـسـلمـا هـمـگـى در دادگـاه عدل الهى احضار مى شوند.

128 - مگر بندگان مخلص خدا.

129 - ما نام نيك او (الياس ) را در ميان امتهاى بعد برقرار ساختيم.

130 - سلام بر الياسين.

131 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

132 - او از بندگان مؤ من ما است.

تفسير:

پيامبر خدا الياس در برابر مشركان

چـهـارمـيـن سـرگـذشـتى كه از انبيأ پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از الياس است مى فرمايد: الياس از رسولان خدا بود( و ان الياس لمن المرسلين ) .

دربـاره اليـاس و خـصوصيات نسب و زندگى او بحثهائى است كه در نكات آخر اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.

سـپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته، مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه بـه قـومـش هـشـدار داد و گـفـت: آيـا پـرهـيـزكـارى پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟( اذ قال لقومه الا تتقون ) .

تقواى الهى و پرهيز از شرك و بت پرستى، از گناه و ظلم و فساد، و از آنچه انسانيت را به تباهى مى كشاند.

در آيـه بـعـد بـا صـراحـت بـيـشـتـرى از ايـن مـسـأله سـخـن مـى گـويـد: آيـا بـت بـعـل را مـى خـوانـيـد و بـهـترين خالقها را رها مى سازيد؟!( اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين ) .

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آنـهـا بـت مـعـروفـى بـه نـام بـعـل داشـتـنـد كـه در مـقـابـل آن سـجـده مـى كـردنـد، اليـاس آنـهـا را از ايـن عمل زشت باز داشت، و به سوى آفريدگار بزرگ جهان و توحيد خالص دعوت كرد.

و از هـمـيـن جا است كه جمعى معتقدند مركز فعاليت الياس شهر بعلبك از شهرهاى شامات بود.

زيرا بعل نام آن بت مخصوص و بك به معنى شهر بود، و از تركيب اين دو با هم بعلبك به وجود آمد، گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به 20 ذراع مى رسيد! و چهار صورت داشت، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!.

ولى بـعـضـى بـعـل را اسـم بت معينى ندانسته بلكه به معنى مطلق بت گرفته اند ولى بعضى ديگر آن را به معنى رب و معبود مى دانند.

راغـب در مفردات مى گويد: بعل در اصل به معنى شوهر است اما عرب معبودهائى را كه به وسيله آن به خدا تقرب مى جستند بعل مى ناميد.

تعبير به بهترين خالق با اينكه آفريننده واقعى در عالم جز خدا نيست - ظاهرا اشاره به مصنوعاتى است كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست مى كند، و از اين نظر خالق بر او اطلاق مى گردد، هر چند خالق مجازى است.

بـه هـر حـال اليـاس ايـن قـوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد: خدائى را رها مى كـنـيد كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما است( الله ربكم و رب آبائكم الاولين ) .

مـالك و مـربـى هـمـه شـمـا او بـوده و هـسـت، هـر نـعـمـتـى داريـد از او اسـت، و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است، غير از او نه سرچشمه خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى.

گويا بت پرستان زمان الياس همانند عصر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـراى تـوجـيه كار خود تكيه بر سنت نياكان و پيشينيان مى كردند كه الياس در پاسخ آنها مى گويد: الله رب شما و رب پدران شما است.

تـعـبـيـر بـه رب (مـالك و مـربـى ) بـهـتـريـن محرك براى تفكر و انديشه است، چرا كه مـهـمـتـرين مسأله در زندگى انسان اين است كه بداند از ناحيه چه كسى آفريده شده؟ و امروز صاحب اختيار و مربى و ولى نعمت او كيست؟

امـا ايـن قـوم خـيـره سـر و خـودخـواه گـوش بـه انـدرزهـاى مـستدل، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، و به تكذيب او برخاستند( فكذبوه ) .

خـداونـد هـم مـجـازات آنـهـا را در يـك جـمـله كـوتـاه بـيـان كـرده مى فرمايد: آنها در دادگاه عدل الهى، و در عذاب دوزخ او احضار مى شوند( فانهم لمحضرون ) .

و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.

ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند،

بـراى آنـكه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى فرمايد: مگر بندگان مخلص خدا( الا عباد الله المخلصين ) .

در آيات اخير اين داستان همان مسائل چهارگانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر (در مـورد مـوسى و هارون و ابراهيم و نوح ) آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است:

نـخـسـت مـى فرمايد: ما نام نيك الياس را در ميان امتهاى بعد جاودان ساختيم( و تركنا عليه فى الا آخرين ) .

امتهاى ديگر زحمات اين انبيأ بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب اين بزرگمردان و فداكار زنده و جاويدان است.

در مرحله دوم مى افزايد: سلام و درود بر الياسين( سلام على الياسين ) .

تـعـبـيـر بـه اليـاسـيـن بـه جـاى اليـاس يا به خاطر اين است كه الياسين لغتى در واژه اليـاس بـود، و هـر دو بـيـك مـعـنى است، و يا اشاره به الياس ‍ و پيروان او است كه به صورت جمعى آمده است.

در مـرحـله سـوم مـى فـرمـايـد: مـا ايـنگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

مـنـظـور نـيـكـوكـارى و احـسـان بـه مـعـنـى وسـيـع كـلمـه اسـت كـه عـمـل بـه تـمـام آئيـن و دسـتـورات او را شـامـل مـى شود، سپس مبارزه با هر گونه شرك و انحراف و گناه و فساد.

و در مـرحـله چـهارم ريشه اصلى همه اينها كه ايمان است طرح مى كند و مى گويد: مسلما او (الياس ) از بندگان مؤ من ماست( انه من عبادنا المؤ منين ) .

ايـمـان و عـبـوديـت سـرچـشـمـه احـسـان و احـسـان عـامـل قـرار گرفتن در صف مخلصين است و مشمول سلام خدا شدن.

نكته ها:

1 - الياس كيست؟

در ايـنـكـه اليـاس يـكى از پيامبران بزرگ خدا است ترديدى نيست، و آيات مورد بحث با صراحت اين مسأله را بيان كرده، آنجا كه مى گويد:( ان الياس لمن المرسلين ) .

نـام ايـن پيامبر در دو آيه از قرآن مجيد آمده است: يكى در همين سوره صافات و ديگرى در سوره انعام همراه گروه ديگرى از پيامبران آنجا كه مى فرمايد:( و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين ) (انعام 85).

ولى در اين كه الياس نام ديگر يكى از پيامبرانى است كه در قرآن نامشان آمده، يا مستقلا نام پيغمبرى است، و ويژگيهاى او كدام است؟ مفسران نظرات گوناگونى دارند:

الف: بعضى معتقدند الياس همان ادريس است (زيرا ادريس، ادراس نيز تلفظ شده، و با تغيير مختصرى الياس شده است )

ب: اليـاس از پـيـامـبـران بـنـى اسـرائيـل است، فرزند ياسين از نواده هاى هارون برادر موسى (عليه‌السلام ).

ج: اليـاس هـمـان خـضـر است، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند الياس از دوستان خضر اسـت، و هر دو زنده اند، با اين تفاوت كه الياس ‍ ماموريتى در خشكى دارد، ولى خضر در جزائر و درياها، بعضى ديگر ماموريت الياس را در بيابانها و ماموريت خضر را در كوهها مى دانند، و براى هر دو عمر جاودان قائلند، بعضى نيز الياس را فرزند اليسع دانسته اند.

د: اليـاس هـمـان ايـليـا پـيـامـبـر بـنـى اسـرائيـل مـعـاصـر آجـاب پـادشـاه بـنـى اسرائيل بود كه خداوند او را براى تخويف و هدايت اين پادشاه جبار فرستاده.

بعضى او را نيز يحيى تعميد دهنده مسيح دانسته اند.

امـا آنـچـه بـا ظاهر آيات قرآن هماهنگ است اين است كه اين كلمه مستقلا نام يكى از پيامبران اسـت غـيـر از آنـهـا كـه نـامـشـان در قـرآن آمـده، كـه براى هدايت يك قوم بت پرست مأمور گـرديـد، و اكـثـريـت آن قوم به تكذيب او برخاستند، اما گروهى از مؤ منان مخلص به او گرويدند.

و به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم بعضى با توجه به اينكه نام بت بزرگ اين قوم بـعـل بوده معتقدند كه اين پيامبر از سرزمين شامات برخاست، و مركز فعاليت او را شهر بعلبك مى دانند كه امروز جزء لبنان است و در مرز سوريه قرار دارد.

بـه هـر حـال درباره اين پيامبر داستانهاى مختلفى در كتابها آمده است و چون مورد اعتماد و اطمينان نبود از نقل آن صرف نظر مى كنيم.

2 - الياسين كيانند؟

مفسران و مورخان در مورد الياسين نظرات متفاوتى دارند:

الف: بـعـضـى آن را لغـتـى در اليـاس مـى دانـنـد، يـعـنـى هـمـانـگـونـه كـه فـى المـثل ميكان و ميكائيل دو تعبير از آن فرشته مخصوص است و سينا و سينين هر دو نام براى سرزمين معروفى است، الياس و الياسين نيز دو تعبير از اين پيغمبر بزرگ است.

ب: بـعضى ديگر آن را جمع مى دانند به اين ترتيب كه الياس با يأ نسبت همراه شده، و الياسى شده، و بعد با يأ و نون جمع بسته شده و الياسيين گرديده و پس از تخفيف اليـاسـيـن شده بنابراين مفهومش كليه كسانى است كه به الياس مربوط بودند و پيرو مكتب او شدند.

ج: آليـاسـيـن بـا الف مـمـدوده تـركـيـبـى اسـت از كـلمـه آل و يـاسـيـن يـاسـيـن طـبـق نـقـلى نـام پـدر اليـاس اسـت، و طـبـق نـقـل ديـگـرى از نـامـهـاى پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، بنابراين آل ياسين به معنى خاندان پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا خاندان ياسين پدر الياس مى باشد.

قـرائن روشـنـى در خـود قـرآن اسـت كـه هـمـان مـعـنـى اول را تـايـيد مى كند كه منظور از الياسين همان الياس است، زيرا بعد از آيه سلام على الياسين به فاصله يك آيه مى گويد:( انه من عبادنا المؤ منين ) (او از بندگان مؤ من ما بود) بـازگـشـت ضـمـير مفرد به الياسين دليل بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده، يعنى همان الياس.

دليـل ديـگـر ايـنـكـه ايـن آيـات چـهـارگانه اى كه در پايان ماجراى الياس بود عينا همان آيـاتـى اسـت كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى و هارون بود، و هنگامى كه اين آيـات را در كنار هم قرار مى دهيم مى بينيم سلامى كه از سوى خدا در اين آيات ذكر شده، به همان پيامبرى است كه در صدر سخن آمده است( سلام على نوح فى العالمين - سلام على ابراهيم - سلام على موسى و هارون ) بنابراين در اينجا هم سلام على الياسين سلام بر الياس خواهد بود (دقت كنيد).

نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در بسيارى از تفاسير حـديـثـى نـقـل شـده كـه سـنـد آن بـه ابـن عـبـاس بـرمـى گـردد و او مـى گويد: منظور از آل يـاسـيـن آل مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است چرا كه ياسين از اسمأ پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

در مـعـانـى الاخـبـار صـدوق در بـابـى كـه بـراى تـفـسـيـر آل يـاسـيـن ذكـر كرده پنج حديث در همين زمينه نقل شده كه هيچكدام از آنها به ائمه اهلبيت - جـز يك حديث - منتهى نمى شود، و راوى آن حديث شخصى به نام كادح يا قادح است كه در كتب رجال خبرى از او نيست.

از آنـجـا كـه ايـن اخبار روى فرض اين است كه قرائت آيه فوق را به صورت سلام على آل يـاسـين بخوانيم، و هماهنگى آيات را ناديده بگيريم، و اسناد اين روايات نيز چنانكه ديديم قابل گفتگو است، بهتر اين است كه از قضاوت درباره اين روايات خوددارى كنيم و علم آن را به اهلش بسپاريم.


10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33