تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30977
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30977 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (26) تا (29) و ترجمه

( يا داود إنا جعلناك خليفة فى الا رض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله إن الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) (26)( و مـا خـلقـنـا السـمـأ و الارض و مـا بـيـنـهـمـا بـطـلا ذلك ظـن الذيـن كـفـروا فويل للذين كفروا من النار ) (27)( أم نـجـعـل الذيـن أمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات كـالمـفـسـديـن فـى الارض أم نجعل المتقين كالفجار ) (28)( كتاب انزلناه إليك مبارك ليدبروا أياته و ليتذكر أولواالا لباب ) (29)

ترجمه:

26 - اى داود مـا تـو را خـليـفـه (و نـمـايـنـده خود) در زمين قرار داديم، در ميان مردم به حق داورى كن، و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد،

كـسـانـى كـه از راه خـدا گـمـراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.

27 - مـا آسـمـان و زمين و آنچه را در ميان آنها است بيهوده نيافريديم، اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش (دوزخ ).

28 - آيـا كـسـانـى را كـه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران!

29 - ايـن كـتـابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان مغز (و انديشه ) متذكر شوند.

تفسير:

حكم به عدالت كن و از هواى نفس پيروى منما!

بـه دنـبـال داسـتـان داود، و بـه عـنوان آخرين سخن، وى را مخاطب ساخته و ضمن بيان مقام والاى او وظائف و مسئوليتهاى سنگين وى را با لحنى قاطع و تعبيراتى پر معنا شرح داده مى فرمايد: اى داود ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم لذا در ميان مردم به حق حكم كن، و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد، كسانى كه از راه خـداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند( يا داود انـا جـعـلنـاك خـليـفـة فـى الارض فـاحـكـم بـين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) .

مـحـتـواى ايـن آيـه كـه از مـقـام والاى داود و وظـيـفـه مـهم او سخن مى گويد نشان مى دهد كه افسانه هاى دروغينى كه درباره ازدواج او با همسر اوريا به هم بافته اند تا چه اندازه بى پايه است.

چـگـونـه مـمـكـن اسـت خـداونـد به كسى كه نسبت به نواميس مؤ منان و ياران خود چشم خيانت دوخـتـه و دستش به خون بى گناهان آلوده است خلافت روى زمين دهد، و مقام قضاوت را به طور مطلق به او بسپارد؟!

ايـن آيـه از پـنـج جـمـله كـه هـر كـدام حـقـيـقـتـى را دنـبـال مـى كـنـد تشكيل يافته:

نـخست مقام خلافت داود در زمين است، آيا منظور جانشينى انبياى پيشين است يا خلافت الهى؟ مـعـنـى دوم مـنـاسـبـتـر بـه نـظر مى رسد، و با آيه 30 سوره بقره سازگارتر است( و اذقـال ربـك للمـلائكـة انـى جـاعـل فـى الارض خـليـفـة ) : بـه خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين خليفه اى قرار دهم.

البـتـه خلافت به معنى واقعى كلمه در مورد خداوند معنى ندارد زيرا تنها در مورد كسانى كـه وفـات يـا غـيـبـت دارنـد صـحـيـح اسـت، بـلكـه منظور از آن نمايندگى او است در ميان بندگان، و اجراى اوامر و فرمانهاى او در زمين.

ايـن جـمله نشان مى دهد كه حكومت در زمين بايد از حكومت الهى نشأت گيرد و هر حكومتى از غير اين طريق باشد حكومتى است ظالمانه و غاصبانه.

در جـمـله دوم دستور مى دهد: اكنون كه اين موهبت بزرگ به تو داده شده وظيفه تو اين است كه در ميان مردم به حق حكم كنى، در حقيقت نتيجه خلافت الهى حكومت حق است، و از اين جمله مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه حـكـومـت حـق نـيـز تـنـهـا از خـلافـت الهـى نـاشـى مـى شود و محصول مستقيم آن است.

در جـمـله سـوم بـه مـهـمـتـريـن خـطـرى كـه يـك حـاكـم عادل را تهديد مى كند اشاره كرده مى گويد: (هرگز از هواى نفس پيروى مكن ).

آرى هـواى نـفـس پـرده ضـخـيـمـى بـر چشمان حقيقت بين انسان مى افكند، و ميان او و عدالت جدائى مى اندازد.

لذا در جمله چهارم مى گويد: (اگر از هواى نفس پيروى كنى تو را از راه خدا كه همان راه حق است باز مى دارد).

بنابراين هر جا گمراهى است پاى هواى نفس در ميان است، و هر جا هواى نفس است نتيجه آن گمراهى است.

حـاكمى كه پيرو هواى نفس باشد منافع و حقوق مردم را فداى مطامع خويش مى كند، و به همين دليل حكومتش ناپايدار و مواجه با شكست خواهد بود.

مـمـكـن اسـت هـواى نـفـس در ايـنـجـا معنى وسيعى داشته باشد كه هم هواى نفس خود انسان را شـامـل شـود، و هـم هـواى نـفس مردم را، و به اين ترتيب قرآن قلم بطلان بر مكتبهائى كه پيروى از افكار عمومى را - هر چه باشد - براى حكومتها لازم مى شمرند مى كشد، چرا كه نتيجه هر دو گمراهى از طريق خدا و صراط حق است.

مـا امـروز شاهد آثار نكبت بار اين طرز تفكر در دنياى به اصطلاح متمدن هستيم كه گاهى شـنـيـعـتـريـن اعـمـال زشـت را بـه خـاطـر تـمـايـلات مـردم شكل قانونى داده، و رسوائى را به حد اعلى رسانده اند كه قلم از شرح آن شرم دارد.

درسـت است كه پايه هاى حكومت بايد بر دوش مردم باشد، و با مشاركت عموم تحقق يابد، امـا ايـن بـه آن مـعـنـى نـيـسـت كه معيار حق و باطل در همه چيز و در همه جا تمايلات اكثريت باشد.

حـكـومـت بـايـد چهارچوبه اى از حق داشته باشد اما در پياده كردن اين چهارچوب از نيروى جـامـعـه كـمـك گـيرد. و معنى جمهورى اسلامى كه ما خواهان آن هستيم و از دو كلمه جمهورى و اسـلامـى تـركـيـب يـافـتـه نـيـز هـمـيـن اسـت و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اصول از مكتب گرفته مى شود و اجرا با مشاركت مردم (دقت كنيد).

بـالاخره در پنجمين جمله به اين حقيقت اشاره مى كند كه گمراهى از طريق حق از فراموشى يوم الحساب سرچشمه مى گيرد و نتيجه اش عذاب شديد الهى است.

اصـولا فـراموشى روز قيامت هميشه سرچشمه گمراهيها است، و هر گمراهى آميخته با اين فـرامـوشـكـارى اسـت و ايـن اصـل تأثير تربيتى توجه به معاد را در زندگى انسانها روشن مى سازد.

روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه در مـنـابـع اسـلامـى وارد شـده بـسـيـار قابل دقت است، از جمله حديث معروفى است كه از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هـم از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـودنـد ايـهـا النـاس ان اخـوف مـا اخـاف عـليـكـم اثـنان اتباع، الهوى و طـول الامـل فـامـا اتـبـاع الهـوى فـيـصـد عـن الحـق و امـا طول الامل فينسى الاخرة:

(اى مردم! وحشتناكترين چيزى كه از ناحيه آن بر شما مى ترسم دو چيز است: پيروى از هـوا و آرزوهـاى دور و دراز است، اما پيروى هوا شما را از حق باز مى دارد، و آرزوهاى دور و دراز قيامت را به دست فراموشى مى سپارد).

سـزاوار اسـت ايـن جـمـله بـا آب طـلا نـوشـتـه شـود و در بـرابـر ديـدگان همه مخصوصا حكمرانان و قضات و مسؤ لين امور قرار گيرد.

در روايـت ديـگـرى از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) مى خوانيم: ثلاث موبقات: شح مطاع و هوى متبع، و اعجاب المرء بنفسه: (سه چيز است كه آدمى را هلاك مى كند: بخلى كه مورد اطاعت باشد، و هواى نفسى كه از آن پيروى نمايد، و راضى بودن انسان از خويشتن )!.

سـپـس بـه دنـبـال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمين، سخن از هدفدار بودن جـهـان هستى به ميان مى آورد تا جهت حكومت بر زمين كه جزئى از آن است مشخص گردد، مى فرمايد: ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين

دو اسـت بـاطـل و بيهوده نيافريده ايم، اين گمان كافران است، واى بر كافران از آتش دوزخ!( و مـا خـلقـنـا السـمـأ و الارض و مـا بـيـنـهـمـا بـاطـلا ذلك ظـن الذيـن كـفـروا فويل للذين كفروا من النار ) .

مـسأله مهمى كه تمام حقوق از آن سرچشمه مى گيرد هدفدار بودن خلقت است، هنگامى كه در جـهـان بـيـنـى خـود ايـن مطلب را پذيرفتيم كه اين عالم وسيع از ناحيه خداوند بزرگ بـيـهـوده آفـريـده نـشـده، بـلافـاصله به دنبال هدف آن مى رويم هدفى كه در كلمه هاى كـوتـاه و پـر مـحـتـواى تـكـامـل و تـعـليـم و تربيت خلاصه مى شود، و از آنجا نتيجه مى گـيـريـم كـه حـكومتها نيز بايد در همين خط گام بردارند، پايه هاى تعليم و تربيت را محكم كنند و مايه تكامل معنوى انسانها شوند.

بـه تـعـبـيـر ديـگر عالم هستى بر پايه حق و عدالت است، و حكومتها نيز بايد هماهنگ با مجموعه عالم يعنى منطبق بر موازين حق و عدالت باشند.

ضمنا آخرين جمله آيه گذشته كه سخن از فراموشى روز جزا مى گفت نيز با محتواى آيه مـورد بـحـث كـامـلا هماهنگ است چرا كه هدف آفرينش جهان ايجاب مى كند كه روز جزائى در كـار بـاشـد، و چنانكه در بحثهاى معاد (در پايان سوره يس ) گفته ايم اگر روز حسابى در كار نبود آفرينش اين جهان بيهوده و بى معنى و بى محتوا و نامفهوم بود.

جـالب ايـنـكـه پـايـان ايـن آيه به يكى از خطوط روشنى كه مكتب ايمان را از كفر جدا مى سـازد اشـاره مـى كـنـد، و آن اعتقاد به پوچى عالم در مكتبهاى الحادى است كه ما امروز نيز گرفتار نمونه هاى آن هستيم. آنها با صراحت اعلام مى كنند كه اين جهان پوچ و بى هدف اسـت بـا ايـن طـرز جـهـان بـيـنـى چـگـونـه مـى توانند در حكومتهاى خود مجرى حق و عدالت باشند؟!

تنها حكومتى مى تواند حق و عدالت را اجرأ كند كه از جهان بينى الهى نشأت گيرد كه براى عالم هدفى قائل است، و نظامى حساب شده كه حكومت نيز بايد در مـسـيـر آن بـاشد. و اگر دنياى الحادى امروز در حكومتش، در جنگ و صلحش، و در اقتصاد و فرهنگش، به بن بست رسيده، ريشه اصلى آن را در همين امر بايد جستجو كرد، و نيز به هـمـيـن دليـل است آنها پايه فعاليتهاى خود را بر زور و سلطه قرار مى دهند، و براى هر كس همان قائلند كه مى تواند با زور و ستم به دست آورد، و چه وحشتناك است دنيائى كه بر اين طرز فكر پى ريزى و اداره شود.

بـه هـر حـال خـداونـد حـكيم است و ممكن نيست اين عالم بزرگ را بدون هدف بيافريند، اين هـدف در صـورتـى تـأمـين خواهد شد كه اين عالم مقدمه اى باشد براى جهانى وسيعتر و گسترده تر، جهانى كه به ابديت به پيوندد، و مشروعيت عالم دنيا را توجيه كند.

در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (آيـا مـمـكـن اسـت كـسـانـى را كـه ايـمـان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد هـمـچـون مـفـسـدان در زمـيـن قـرار دهـيـم )؟!( ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ) .

(و آيـا امـكـان دارد پـرهـيـزكـاران را هـمـچـون فـاجـران قـرار دهـيـم )( ام نجعل المتقين كالفجار ) .

نـه بـى هـدفـى در خـلقـت مـمـكـن اسـت، و نـه مـساوات صالحان و طالحان، چرا كه گروه اول در مسير اهداف آفرينش گام برمى دارند و به سوى مقصد پيش مى روند اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته اند.

در حـقـيـقـت بـحـث مـعـاد بـا تـمـام شـئونـش در ايـن آيـه و آيـه قبل به طور مستدل بيان شده است:

از يكسو مى گويد: حكمت آفريدگار ايجاب مى كند كه آفرينش جهان هدفى داشته باشد (و ايـن هدف بدون جهان ديگر حاصل نمى گردد چرا كه چند روزه زندگى دنيا بى ارزش تر از آن است كه بتواند هدف اين آفرينش بزرگ باشد).

از سـوى ديـگـر حـكـمـت و عـدل او ايجاب مى كند كه نيكان و بدان و عادلان و ظالمان يكسان نباشند، و اين است مجموعه رستاخيز و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ.

از اين گذشته هنگامى كه به صحنه جامعه انسانى در اين دنيا مى نگريم فاجران همرديف مـؤ منان و بدان را در كنار نيكان مى بينيم، بلكه در بسيارى از موارد مفسدان بدكار را در تنعم و رفاه بيشترى مى يابيم، اگر بعد از اين جهان عالم ديگرى نباشد كه عدالت در آن اجـرا شـود وضـع ايـن جـهـان هـم مـخـالف حـكـمـت اسـت و هـم بـر خـلاف عدل و اين خود دليل ديگرى بر مسأله معاد محسوب مى شود.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر: بـراى اثـبـات مـعـاد گـاهـى از طـريـق بـرهـان حـكـمـت اسـتـدلال مـى شـود و گـاه از طـريـق بـرهـان عـدالت آيـه قبل به استدلال اول نظر دارد و آيه بعد به استدلال دوم.

در آخـريـن آيـه مورد بحث به مطلبى اشاره مى كند كه در حقيقت تأمين كننده هدف آفرينش اسـت، مـى فـرمـايـد: (ايـن كـتـابـى پـر بـركـت اسـت كـه بـر تـو نازل كرده ايم، تا آيات آنرا تدبر كنند، و صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند)( كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب ) .

تـعـليـمـاتـش جـاويـدان، و دستوراتش عميق و ريشه دار، و برنامه هايش حياتبخش و راهبر انسان در طريق هدف آفرينش ‍ است.

(هـدف ) از نزول اين كتاب بزرگ اين نبوده كه تنها به تلاوت و لقلقه زبان قناعت كـنـنـد بـلكـه هدف اين بوده كه آياتش سرچشمه فكر و انديشه، و مايه بيدارى وجدانها گـردد و آن نـيـز بـه نـوبـه خـود حـركـتـى در مـسـيـر عمل بيافريند.

تـعـبـيـر بـه (مبارك ) چنانكه مى دانيم به معنى چيزى است كه داراى خير مستمر و مداوم باشد، و اين تعبير در مورد قرآن اشاره به دوام استفاده جامعه انسانى از تعليمات آن است، و چون اين كلمه به صورت مطلق به كار رفته هر گونه خير و سعادت دنيا و آخرت را شامل مى شود.

خـلاصـه هـر خير و بركتى بخواهيد در آن است، به شرط اينكه در آن تدبر كنيد و از آن الهام بگيريد و به حركت درآئيد.

نكته ها:

1 - تقوا و فجور در برابر هم

در آيـات فـوق (فـسـاد در ارض ) در مـقـابـل (ايـمـان و عـمـل صـالح ) قـرار گـرفـتـه، و (فـجـور) (شكافتن پرده دين ) و تقوا در برابر پرهيزكارى.

آيا اين دو، بيان يك واقعيت است به دو عبارت، يا بيان دو مطلب؟

بـعـيد نيست هر دو تأكيد يك معنى بوده باشد، چرا كه متقين همان مؤ منان صالح العملند و (فجار) همان( مفسدان فى الارض ) .

ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه جمله اول اشاره به جنبه هاى اعتقادى و عملى هر دو باشد و صاحبان عقيده درست و عمل صالح را با آنها كه فاسد العقيده و فاسد العملند مقايسه مى كند، در حالى كه جمله دوم تنها به جنبه هاى عملى اشاره دارد.

ايـن تـفـاوت نـيـز مـمـكـن اسـت كـه تـقـوا و فـجـور نـاظـر بـه كمال و نقصان شخص باشد، و عمل صالح و فساد در ارض ناظر به جنبه هاى اجتماعى.

ولى تأكيد مناسبتر به نظر مى رسد.

2 - اين آيات ناظر به كيست؟

در روايتى در تفسير اين آيات مى خوانيم: الذين آمنوا و عملوا الصالحات: به امير مؤ منان عـلى (عليه‌السلام ) و يارانش اشاره مى كند، در حالى كه: (المفسدين فى الارض:) اشاره به مخالفان آنها است.

در حـديـث ديـگـرى كـه (ابـن عـسـاكـر) از (ابـن عـبـاس ) نقل كرده، آمده است كه منظور از (الذين آمنوا) (على ) (عليه‌السلام ) و (حمزه ) و (عـبـيده ) هستند كه در ميدان بدر در مقابل (عتبه ) و (وليد) و (شيبه ) از سپاه شـرك قرار گرفتند (و با آنها پيكار تن به تن كردند و بر آنها غالب شدند) و منظور از (المـفـسـديـن فـى الارض ) سـه نـفـر نـامـبـرده كه از لشكر كفر و شرك است كه در برابر آنها قرار گرفته اند.

روشـن اسـت كـه مـعـنـى اين روايات انحصار مفهوم آيه در افراد خاصى نيست، بلكه بيان شان نزول يا مصداقهاى روشن و بارز اين آيه است.

آيه (30) تا (33) و ترجمه

( و وهبنا لداود سليمن نعم العبد إنه أواب ) (30)( إذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجياد ) (31)( فقال إنى أحببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارت بالحجاب ) (32)( ردوها على فطفق مسحا بالسوق و الا عناق ) (33)

ترجمه:

30 - مـا سـليـمـان را بـه داود بـخـشيديم، چه بنده خوبى؟ چرا كه همواره به سوى خدا بازگشت مى كرد (و به ياد او بود).

31 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند.

32 - گـفـت مـن ايـن اسـبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم (من مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم او همچنان به آنها نگاه مى كرد) تا از ديدگانش پنهان شدند.

33 - (آنها آنقدر جالب بودند كه گفت ) بار ديگر آنها را بازگردانيد و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد (و آنها را نوازش ‍ داد).

تفسير:

سليمان از نيروى رزمى خود سان مى بيند

اين آيات همچنان بحث گذشته را پيرامون داود ادامه مى دهد.

در نـخـسـتـيـن آيـه خبر از بخشيدن فرزند برومندى همچون سليمان به او مى دهد كه ادامه دهـنـده حـكـومـت و رسـالت او بـود، مـى گـويـد: ما سليمان را به داود بخشيديم، چه بنده خـوبـى؟ چرا كه همواره به سوى خداوند و آغوش حق باز مى گشت( و وهبنا لداود سليمان نعم العبد انه اواب ) .

ايـن تـعـبـيـر كـه نـشـان دهنده عظمت مقام سليمان است شايد براى رد اتهامات بى اساس و زشـتى است كه در مورد تولد سليمان از همسر اوريا در تورات تحريف يافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محيط شايع بوده.

تعبير به (وهبنا) (بخشيديم ) از يكسو، و تعبير به (نعم العبد) (چه بنده خوبى ) از سـوى ديـگـر، و تـعـليـل انـه اواب (كـسـى كـه پـيـوسـتـه بـه اطـاعـت و امتثال فرمان خدا باز مى گردد و از كوچكترين غفلت ها و لغزش ها توبه مى كند) از سوى سوم همه نشان دهنده عظمت مقام اين پيامبر بزرگ است.

تـعبير به (انه اواب ) درست همان تعبيرى است كه درباره پدرش داود در آيه 17 همين سوره آمده بود، و با توجه به اينكه اواب صيغه مبالغه است و مفهومش (بسيار بازگشت كـنـنـده ) مـى بـاشـد، و قـيـد و شرطى در آن نيست مى تواند بيانگر بازگشت به اطاعت فرمان خدا، بازگشت به حق و عدالت، و بازگشت از غفلت ها و ترك اولى ها باشد.

از آيـه بـعد داستان اسبهاى سليمان شروع مى شود كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن شـده كـه بـعـضـا از سـوى نـاآگـاهـان بـوده و بـسـيـار زنـنـده و مـخـالف مـوازيـن عـقـل و حـتـى دون شـأن يـك انـسـان عـادى اسـت، تـا چـه رسد به پيامبر بزرگى همچون سـليـمـان (عليه‌السلام ) هـر چـنـد مـحـقـقـان بـا الهـام از دلائل عقل و نقل راه را بر اين گونه تفسيرها بسته اند.

مـا پـيـش از آنـكـه بـه سـراغ احتمالات مختلف برويم آيات را طبق ظاهر آن - يا ظاهرترين احـتـمـال آن - تـفـسـيـر مـى كنيم تا روشن شود اين نسبتهاى ناروا در قرآن نبوده، بلكه از طريق پيشداوريهاى ديگران بر قرآن تحميل شده است.

قرآن مى گويد: به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك و تندرو را بر او (سليمان ) عرضه داشتند( اذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجبار ) .

(صـافـنـات ) جمع (صافنة ) بطورى كه بسيارى از مفسران و ارباب لغت نوشته انـد بـه اسبهائى گفته مى شود كه به هنگام ايستادن بر روى سه دست و پا ايستاده، و يـك دسـت را كـمـى بـلنـد كـرده، تـنـهـا نـوك جـلو سـم را بر زمين مى گذارد، و اين حالت مخصوص اسبهاى چابك و تيزرو است كه هر لحظه آماده حركت مى باشد.

(جـيـاد) جـمـع (جـواد) در ايـنـجا به معنى اسبهاى سريع السير و تندرو است، و در اصـل از مـاده (جود) و بخشش گرفته شده، منتهى (جود) در انسان از طريق بخشيدن مال است، و در اسب از طريق سرعت سير.

به اين ترتيب اسبهاى مزبور هم در حالت توقف آمادگى خود را براى حركت نشان مى داد، و هم در حال حركت سرعت عمل را.

از مـجـمـوعـه اين آيه با قرائن مختلف كه در اطراف آن وجود دارد چنين بر مى آمد كه روزى بـه هـنـگام عصر سليمان از اسبان تيزرو و چابك خود كه براى ميدان جهاد آماده كرده بود سـان مـى ديـد، و مـأمـوران بـا اسـبـهـاى مزبور از جلو او رژه مى رفتند، و از آنجا كه يك پـادشـاه عـادل و صـاحـب نـفـوذ بـايـد ارتـشـى نـيـرومـنـد داشـتـه بـاشـد، و يـكـى از وسـائل مـهم ارتش مركبهاى تندرو است، اين توصيف در قرآن بعد از ذكر مقام سليمان به عنوان يك نمونه از كار او بازگو شده است.

سـليـمـان در ايـنجا براى اينكه تصور نشود كه علاقه او به اين اسبهاى پرقدرت جنبه دنـياپرستى دارد، گفت: من اين اسبان را به خاطر ياد پروردگارم و دستور او دوست دارم مـن مـى خـواهـم از آنـهـا در مـيـدان جـهـاد بـا دشـمـنـان او اسـتـفـاده كـنـم( فقال انى احببت حب الخير عن ذكر ربى ) .

در مـيـان عرب معمول است كه از (خيل ) (اسب ) به (خير) تعبير مى كنند، و در حديثى آمـده اسـت كـه پـيـامـبـر گـرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: الخير معقود بنواصى الخيل الى يوم القيامة: خير و خوبى به پيشانى اسب تا روز قيامت بسته شده است.

سـليـمـان كـه از مـشاهده اين اسبهاى چابك و آماده براى جهاد و پيكار با دشمن خرسند شده بـود هـمچنان آنها را نگاه مى كرد و چشم به آنها دوخته بود تا از ديدگانش پنهان شدند (حتى توارت بالحجاب ).

صـحنه آنقدر جالب و زيبا و براى يك فرمانده بزرگ همچون سليمان نشاط آور بود كه او دستور داد بار ديگر اين اسبها را براى من بازگردانيد (ردوها على ).

بـه هـنـگـامـى كـه مأمورانش اين فرمان را اطاعت كردند و اسبها را بازگرداندند سليمان شـخـصا آنها را مورد نوازش قرار داد و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد( فطفق مسحا بالسوق و الاعناق ) .

و بـه ايـن وسـيـله هـم مـربـيـان آنـهـا را تـشـويـق كـرد، و هـم از آنها قدردانى نمود، زيرا مـعـمـول اسـت هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـنـد از مـركبى قدردانى كنند دست بر سر و صورت و يـال و گـردن، يـا بر پايش مى كشند، و چنين ابراز علاقه اى در برابر وسيله مؤ ثرى كه انسان را در هدفهاى والايش كمك مى كنند از پيغمبر بزرگى همچون سليمان تعجب آور نيست.

(طفق ) (به اصطلاح نحويين از افعال مقاربه است و) به معنى آغاز كردن كارى است.

(سوق ) جمع (ساق ) و (اعناق ) جمع (عنق ) (گردن ) است، و معنى مجموع جمله اين است: سليمان شروع كرد به مسح كردن و نوازش نمودن گردنها و ساقهاى آنها.

آنـچه در بالا در تفسير اين آيات گفته شد موافق چيزى است كه بعضى از مفسران همچون فـخـر رازى بـرگـزيـده اند و در ميان بزرگان شيعه از كلمات عالم نامدار و بزرگوار سـيـد مـرتـضـى نـيـز قـسـمـتـى از اين تفسير استفاده مى شود، چرا كه او در كتاب تنزيه الانبيأ هنگامى كه مى خواهد نسبتهاى ناروائى را كه بعضى از مفسران و ارباب حديث به سليمان داده اند نفى كند مى گويد:

(چـگـونه ممكن است خداوند در آغاز اين پيامبر را مورد مدح قرار دهد، سپس بلافاصله كار زشـتى به او نسبت دهد كه او مشغول سان ديدن اسبان بود و نماز را فراموش كرد؟ بلكه ظاهر اين است كه علاقه او به آن اسبها نيز به فرمان پروردگار و امر و دستور او بوده اسـت، زيـرا خـداونـد مـا را نيز دستور به نگهدارى و پرورش اسب و آماده ساختن آن براى جنگ با دشمنان داده است، چه مانعى دارد كه پيامبر خدا نيز چنين باشد).

مـرحـوم (عـلامـه مـجـلسـى ) در كـتـاب نـبـوت (بـحـار الانوار) در تفسير آيات فوق بياناتى دارد كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم قريب الافق است.

بـه هـر حـال مـطابق اين تفسير نه گناهى از سليمان سر زده، نه هماهنگى آيات بهم مى خورد و نه مشكلى پيش مى آيد كه بخواهيم به توجيه آن بپردازيم.

اكـنـون بـه تـفـسـيـرهـاى ديـگرى كه جمعى از مفسران ذكر كرده اند مى پردازيم و از همه مـشـهـورتر اين است كه: ضمير در جمله هاى (توارت ) و (ردوها) هر دو به (شمس ) (خـورشـيـد) بـاز مـى گـردد كه در عبارت مذكور نيست، ولى از تعبير به (عشى ) (عصرگاهان ) در آيات مورد بحث مى توان آنرا استفاده كرد

بـه ايـن تـرتـيـب مفهوم آيات چنين مى شود: سليمان غرق تماشاى اسبها بود كه خورشيد سر به افق مغرب نهاد و در حجاب پنهان شد!.

سـليـمان كه به خاطر از دست رفتن نماز عصرش سخت خشمگين و ناراحت شده بود صدا زد اى فرشتگان پروردگار! خورشيد را براى من بازگردانيد، اين تقاضاى سليمان انجام يـافت و رد شمس شد، يعنى خورشيد بار ديگر به افق بازگشت، سليمان وضو گرفت (منظور از مسح كردن ساق و گردن برنامه وضوئى بوده كه در آئين سليمان وجود داشت البته گاهى مسح در لغت عرب به معنى شستن نيز آمده است ) سپس نماز خود را بجاى آورد.

بـعـضـى از نـاآگـاهـان از اين هم فراتر رفته اند، و نسبت زشت و نارواى ديگرى نيز در ايـنـجـا بـه ايـن پيغمبر بزرگ داده اند و گفته اند: منظور از جمله (طفق مسحا بالسوق و الاعناق ) اين است كه دستور داد با شمشير ساق و گردن اسبها را بزنند و يا شخصا اين كار را كرد، چرا كه آنها سبب فراموشى ياد پروردگار و نماز او شده بودند!!

البـتـه بطلان گفتار اخير بر كسى پنهان نيست، چرا كه اسبها گناهى نداشتند كه از دم شـمـشـيـر سليمان بگذرند، اگر گناهى باشد متوجه خود او است كه غرق تماشاى اسبها شده، و غير آن را فراموش كرده است.

وانـگـهـى كـشـتـن اسـبـهـا عـلاوه بـر اينكه جنايت است اسراف نيز هست چگونه ممكن است چنين عـمـل نـاروائى از پـيـغـمـبـرى سـر زنـد؟ لذا در روايـاتـى كـه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى آمده اين نسبت شديدا از سليمان نفى شده است.

و امـا جـمـله هـاى قـبل كه از فراموشى و غفلت از نماز عصر سخن مى گويد آن نيز اين سؤ ال را بـه وجـود مـى آورد كـه مـگـر مـمـكـن اسـت پيامبر معصومى وظيفه واجب خود را به دست فراموشى بسپارد؟ هر چند سان ديدن اسبها نيز وظيفه ديگرى از او بوده است، مگر اينكه بـه گـفـتـه بـعضى نماز، نماز نافله و مستحب بوده باشد كه فراموشى آن مشكلى ايجاد نكند، ولى براى نماز نافله (رد شمس ) ضرورتى ندارد.

از اينها كه بگذريم اشكالات ديگرى در اين تفسير است.

1 - كـلمـه (شمس ) (خورشيد) صريحا در آيات نيامده، در حالى كه اسبها (الصافنات الجـيـاد) صـريـحـا ذكر شده است، و مناسبتر اين است كه ضميرها به چيزى بازگردد كه صريحا در آيات آمده.

2 - تـعـبـيـر بـه (عـن ذكـر ربـى ) ظـاهـرش اين است كه محبت اين اسبها ناشى از ياد و فرمان خدا بوده در حالى كه بر طبق تفسير اخير بايد كلمه (عن ) به معنى (على ) بـاشد يعنى من محبت اسبها را بر محبت پروردگارم ترجيح دادم و اين معنى خلاف ظاهر است (دقت كنيد).

3 - از هـمـه اينها عجيبتر جمله (ردوها على ) (آنرا بر من بازگردانيد) با آن لحن آمرانه اسـت، آيـا مـمكن است سليمان با چنين لحنى كه با خدمت - گذارانش صحبت مى كند از خدا يا فرشتگان او بخواهد كه خورشيد را بازگردانند

4 - مـسـئله (رد شـمـس ) گـر چـه در بـرابـر قـدرت خـدا مـحـال نـيـسـت، امـا مـشـكـلات روشـنـى دارد كـه جـز در مـوارد قـيـام دليل روشن نمى توان آنرا پذيرفت.

5 - آيات فوق با مدح و تمجيد سليمان شروع مى شود در حالى كه اين آيات طبق تفسير اخير به مذمت او مى انجامد.

6 - اگـر نـمـاز واجـب تـرك شـده توجيه آن مشكل است و اگر نماز نافله بوده رد شمس چه لزومى دارد؟

تـنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين تفسير در روايات متعددى كه در مـنـابـع حـديـث آمده است به چشم مى خورد، ولى اگر در اسناد اين احاديث دقت كنيم تصديق خواهيم كرد كه هيچ كدام سند معتبرى ندارد، و غالبا روايات مرسله است.

آيـا بـهـتـر ايـن نـيـسـت كـه از ايـن روايـات غـيـر معتبر صرفنظر شود و علمش را به اهلش واگـذاريم و آنچه را از آيات با ذهن خالى از پيشداوريها استفاده مى كنيم برگزينيم، و از اشكالات مختلف فارغ و آسوده شويم؟