تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30959
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30959 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (45) تا (48) و ترجمه

( و اذكر عبدنا إبرهيم و إسحق و يعقوب أولى الا يدى و الا بصار ) (45)( إنا أخلصناهم بخالصة ذكرى الدار ) (46)( و إنهم عندنا لمن المصطفين الا خيار ) (47)( و اذكر إسمعيل و اليسع و ذا الكفل و كل من الا خيار ) (48)

ترجمه:

45 - و بـه خـاطـر بـيـاور بـنـدگـان مـا ابـراهـيـم و اسـحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا).

46 - ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم، و آن يادآورى سراى آخرت بود.

47 - و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.

48 - و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذالكفل را كه همه از نيكان بودند.

تفسير:

شش پيامبر بزرگ ديگر

در تـعـقـيب آيات گذشته كه شرح مبسوطى پيرامون زندگى (داود) و (سليمان ) و شـرح كـوتـاهترى پيرامون زندگى (ايوب ) و نقاط برجسته حيات اين پيامبر بزرگ بيان كرد، آيات مورد بحث نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران الهى را برده، و اوصاف برجسته آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همه انسانها باشد به طور فشرده بيان مى دارد.

جالب اينكه براى اين شش پيامبر بزرگ شش توصيف مختلف ذكر شده كه هر كدام معنى و مفهوم خاصى دارد.

نـخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده مى گويد: به خـاطـر بـيـاور بـنـدگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را( و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب ) .

مقام (عبوديت ) و بندگى نخستين توصيفى است كه براى آنها ذكر شده، و به راستى هـمه چيز در آن جمع است، بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او، يعنى در برابر اراده او از خود اراده اى نداشتن، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن.

بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او، و بى اعتنائى به ما سوى الله، و تنها چشم بر لطف او دوختن، اين همان اوج تكامل انسان و برترين شرف و افتخار او است.

سپس اضافه مى كند: آنها صاحبان دستهاى نيرومند و چشمهاى بينا بودند( اولى الايدى و الابصار ) .

چه تعبير عجيبى؟ صاحبان دست و چشم!

(ايدى ) جمع (يد) و (ابصار) جمع (بصر) به معنى (چشم ) و (بينائى ) است.

انـسـان بـراى پـيـشبرد هدفهايش نياز به دو نيرو دارد: نيروى درك و تشخيص، و نيروى كـار و عـمـل، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـايـد از عـلم و قـدرت كـمـك گـرفـت تـا بـه هـدف واصل گشت.

خـداونـد ايـن پـيـامبران را به داشتن (درك و تشخيص و بينش قوى ) و (قوت و قدرت كافى ) براى انجام كار توصيف كرده است.

آنـهـا افراد كم اطلاعى نبودند، سطح معرفتشان بالا، ميزان آگاهيشان از آئين خدا و اسرار آفرينش و رموز زندگى قابل ملاحظه بود.

از نـظـر اراده و تـصـمـيـم و نيروى عمل، افرادى سست و زبون و ضعيف و ناتوان نبودند، افرادى با اراده پر قدرت، و داراى تصميم قاطع و آهنين بودند.

اين الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا با اين دو سلاح برنده مسلح گردند.

از آنـچـه گـفـتـيـم بخوبى روشن شد كه دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نـيـسـت، چـرا كـه بـسـيـارنـد افـرادى كه داراى اين دو عضوند، اما نه درك و شعور كافى دارنـد، و نـه قـدرت تـصـمـيـم گـيـرى، و نـه تـوانـائى بـر عمل، بلكه كنايه از دو صفت علم و قدرت است.

در چـهـارمـيـن تـوصيف از آنان مى گويد (ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم )( انا خلقناهم بخالصة ) .

(و آن يادآورى سراى آخرت بود)( ذكرى الدار ) .

آرى آنها پيوسته به ياد جهان ديگر بودند، افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا و لذات آن مـحـدود نمى شد، آنها در ماوراى اين زندگى زودگذر سراى جاويدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند، و همواره براى آن تلاش و كوشش داشتند.

بـنـابـرايـن مـنـظـور از (الدار) (سـرا) كـه به طور مطلق ذكر شده سراى آخرت است، گوئى غير از آن سرائى وجود ندارد، و هر چه غير از آن است گذرگاهى به سوى آن!

بـعـضـى از مـفـسران اين احتمال را نيز داده اند كه مراد از دار در اينجا سراى دنيا باشد، و تـعـبـيـر بـه (ذكـرى الدار) اشـاره بـه نـام نيكى است كه از اين پيامبران در اين جهان بـاقـى مـانده، اما اين احتمال - به خصوص با توجه به مطلق بودن (الدار) - بسيار بعيد به نظر مى رسد، و با كلمه (ذكرى ) نيز چندان سازگار نيست.

بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه مـراد نـام نـيـك و ذكـر جميل در سراى آخرت باشد كه آن نيز بعيد به نظر مى رسد.

به هر حال ديگران ممكن است گهگاه به ياد سراى آخرت بيفتند مخصوصا هنگامى كه يكى از دوسـتـانـشـان از دنيا مى رود و يا در مراسم تشييع و يادبود عزيزى حاضر مى شوند، ولى ايـن يـاد (خـالص ) نـيـسـت مشوب به ياد دنياست، اما مردان خدا توجهى خالص و عـمـيـق و مـداوم و مستمر به سراى ديگر دارند، گوئى هميشه در برابر چشمانشان حاضر است، و تعبير به خالصة در آيه اشاره به همين است.

تـوصـيـف پـنـجـم و شـشـم آنـهـا هـمـانـسـت كه در آيه بعد آمده: مى فرمايد: آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند( و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار ) .

ايـمـان و عـمـل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نـبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان اخيار (نيكان ) را بـه طـور مـطـلق پـيـدا كـرده انـد، افـكـارشـان نـيـك و اخـلاقـشـان نـيـك و اعـمـال و بـرنامه ها و سراسر زندگانيشان نيك است، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند، به همين دليل بعضى از مفسران از اين تعبير كه خداوند بدون هيچ قيد و شـرطـى آنها را از اخيار خوانده، استفاده مقام عصمت براى انبيا كرده اند، چرا كه هر گاه انسانى خير مطلق باشد حتما معصوم است.

تـعبير (عندنا) (نزد ما) تعبير بسيار پر معنى است، اشاره به اينكه برگزيدگى و نـيـكـى آنها نزد مردم نيست كه گاه در ارزيابيهاى خود انواع مسامحه و چشم پوشى را روا مـى دارنـد، بـلكـه تـوصـيـف آنـهـا بـه ايـن دو وصـف نـزد مـا محقق بوده كه با دقت تمام و ارزيابى ظاهر و باطن آنها انجام گرفته است.

بعد از اشاره به مقامات برجسته سه پيامبر فوق نوبت به سه پيامبر بزرگ ديگر مى رسـد، مـى فـرمـايـد: و بـه يـاد آور اسـمـاعـيـل و اليـسـع و ذاالكـفـل را كـه هـمـه از اخـيـار و نـيـكـان بـودنـد( و اذكـر اسماعيل و اليسع و ذا الكفل كل من الاخيار ) .

هـر يـك از آنـهـا الگـو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسـمـاعـيـل كـه آمـاده شـد جـان خـود را فـداى راه او كـنـد بـه هـمـيـن دليل (ذبيح الله ) ناميده شد، با پدرش ابراهيم در بناى خانه كعبه و گرم كردن اين كـانون بزرگ و رسالتهاى ديگر همكارى فراوان داشت، توجه به زندگى آنان براى پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و همه مسلمين الهام بخش است، و مطالعه زنـدگـى ايـن چنين مردان بزرگ به زندگى انسانها جهت مى دهد، روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند، و در برابر مشكلات و حوادث سخت مقاوم مى سازد.

تـعـبـيـر بـه (كـل مـن الاخـيـار) بـا تـوجـه به اينكه همين توصيف (الاخيار) عينا درباره (ابـراهـيـم ) و (اسـحـاق ) و (يـعـقـوب ) به عنوان آخرين صفت آمده بود ممكن است اشاره به اين باشد كه اين سه پيامبر نيز داراى تمام اوصاف سه پيامبر پيشين بودند، چـرا كـه خـيـر مـطـلق مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـم نـبـوت را شامل مى شود و هم توجه به سراى آخرت، و هم مقام عبوديت و علم و قدرت را.

در ميان اين سه پيامبر اسماعيل از همه معروفتر و شناخته تر است، اما اليسع كه نام او دو بـار در قـرآن مـجيد آمده است (اينجا و سوره انعام آيه 86) تعبير قرآن درباره او نشان مى دهد كه وى از پيامبران بزرگ الهى بوده است، و در زمره كسانى است كه درباره آنها مى فـرمـايـد:( و كلا فضلنا على العالمين ) هر يك از آنها را بر جهانيان برترى داديم (انعام - 86).

بـعـضـى مـعـتـقـدنـد او هـمـان يـوشـع بـن نـون پـيـامـبـر مـعـروف بـنـى اسـرائيـل اسـت، كـه الف و لام بـر آن داخـل شـده، و شـيـن بـه سـيـن تبديل گرديده است، و داخل شدن الف و لام بر يك نام غير عربى (و در اينجا عبرى ) چيز تازه اى نيست، همانگونه كه عرب اسكندر را به عنوان الاسكندر مى شناسند.

در حـالى كـه بـعـضـى آن را يـك واژه عـربـى مـى دانـنـد كـه از يـسـع (فـعـل مـضـارع از مـاده وسـعت ) گرفته شده، و بعد از آنكه جنبه اسمى به خود گرفته الف و لام كه از مشخصات اسم است بر آن وارد شده.

آيـه سـوره انـعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم است، ولى روشن نمى سازد كه از پيامبران بنى اسرائيل بوده يا نه؟

در تـورات در كتاب پادشاهان نام وى اليشع فرزند شافات ضبط شده، و معنى اليشع در زبان عبرى ناجى و معنى شافات قاضى است.

بـعـضـى او را بـا خـضـر يـكى دانسته اند، اما دليل روشنى بر اين معنى در دست نيست، و ايـنـكـه بـعـضـى او را هـمـان ذا الكـفل مى دانند خلاف صريح آيه مورد بحث است چرا كه ذا الكـفـل را عـطف بر اليسع كرده، به هر حال او پيامبرى است والامقام و پر استقامت و براى الهام گرفتن از زندگانيش همين براى ما كافى است.

و امـا ذا الكـفـل مـشهور اين است كه از پيامبران بوده، و ذكر نام او در رديف نام پيامبران در سوره انبيأ آيه 85 بعد از نام اسماعيل و ادريس گواه بر اين معنى است.

بـعـضـى مـعـتقدند كه او از پيامبران بنى اسرائيل است، وى را فرزند ايوب مى دانند كه اسـم اصـليـش بـشـر يـا بـشـيـر يـا شـرف بـوده اسـت و بـعـضـى او را هـمـان حزقيل مى دانند كه ذا الكفل به عنوان لقب او انتخاب شده است.

در ايـنـكـه چـرا او ذا الكـفـل نـامـيـده شـده، بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه كفل هم به معنى نصيب آمده و هم به معنى كفالت و عهده دارى، احتمالات مختلفى داده اند:

گـاه گـفـتـه انـد: چـون خـداونـد نـصـيـب وافـرى از ثـواب و رحمتش به او مرحمت فرمود ذا الكفل يعنى صاحب بهره وافى ناميده شد.

و گـاه گـفـتـه انـد چـون تـعهد كرده بود كه شبها را به عبادت برخيزد، و روزها را روزه دارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد، و بر سر اين عهد و پيمان باقيماند اين لقب به او داده شد.

و گـاه گـفـتـه انـد چـون گـروهـى از انـبـيأ بنى اسرائيل را كفالت كرد و جان آنها را در برابر پادشاه جبار زمان حفظ نمود او را به اين اسم ناميدند.

بـه هـر حال همين مقدار از زندگى او كه امروز در دست ماست دليلى بر استقامت او در طريق اطـاعـت و بندگى خدا و مقاومت در برابر جباران است و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما، هر چند درباره جزئيات زندگى آنها بر اثر بعد زمان نميتوان قضاوت دقيقى كرد.

آيه (49) تا (54) و ترجمه

( هذا ذكر و إن للمتقين لحسن ماب ) (49)( جنت عدن مفتحة لهم الا بوب ) (50)( متكين فيها يدعون فيها بفكهة كثيرة و شراب ) (51)( و عندهم قصرت الطرف أتراب ) (52)( هذا ما توعدون ليوم الحساب ) (53)( إن هذا لرزقنا ما له من نفاد ) (54)

ترجمه:

49 - اين يك يادآورى است، و براى پرهيزگاران بازگشت نيكوئى است.

50 - باغهاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده است.

51 - در حـالى كـه در آن بـر تـخـتـهـا تـكـيـه كـرده انـد و انـواع مـيـوه هـا و نـوشيدنيهاى گوناگون در اختيار آنان است.

52 - و نـزد آنـان هـمسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند و همگى هم سن و سالند.

53 - ايـن چـيـزى اسـت كـه بـراى روز حـسـاب بـه شـمـا وعـده داده مـيـشـود (وعـدهاى تخلف ناپذير).

54 - اين روزى ما است كه هرگز پايان نمى گيرد.

تفسير:

اين وعده براى پرهيزكاران است از اينجا فصل ديگرى از آيات اين سوره آغاز مى شود كه پرهيزگاران و متقين را با گردنكشان طاغى مقايسه كرده، و سرنوشت هر دو گروه را در قـيـامـت شـرح مـى دهـد، و در مـجـمـوع بـحـثـهـاى آيـات گـذشـتـه را تكميل مى كند.

نـخـسـت به عنوان يك جمعبندى از سرگذشت انبياى پيشين و نكات آموزنده زندگى آنها مى فرمايد: اين يك تذكر و يادآورى است( هذا ذكر ) .

آرى هـدف از بـيـان فـرازهـائى از تـاريـخ پرشكوه آنان داستانسرائى نبود، هدف ذكر و تذكر بود، همانگونه كه از آغاز اين سوره روى اين مسأله تكيه شده( ص و القران ذى الذكر. )

هدف بيدار ساختن انديشه ها، بالا بردن سطح معرفت و آگاهى، و افزودن نيروى مقاومت و پـايـدارى در مـسـلمـانـانـى اسـت كـه ايـن آيـات بـراى آنـهـا نازل شده است.

سـپـس مـسـأله را از صـورت خـصـوصـى و بـيـان زنـدگـى انـبـيـأ درآورده، شكل كلى به آن مى دهد، سرنوشت متقين را به طور عموم مورد بحث قرار داده، مى فرمايد: براى پرهيزگاران حسن مرجع و محل بازگشت نيكوئى است( و ان للمتقين لحسن مآب ) .

بـعـد از ايـن جـمـله كـوتـاه و سـربـسـتـه كـه خـوبـى حـال آنـهـا را اجـمـالا تـرسـيـم مـى كـنـد، بـا اسـتـفـاده از روش اجـمـال و تـفـصـيل كه روش قرآن است به شرح آن پرداخته مى گويد: بازگشت آنها به بـاغـهـاى جـاويـدان بـهـشت است كه درهايش به روى آنان گشوده است( جنات عدن مفتحة لهم الابواب )

(جـنـات ) اشـاره بـه بـاغـهـاى بـهـشـت اسـت و (عـدن ) (بـر وزن عـدل ) بـه مـعـنـى اسـتـقـرار و ثـبات است، و (معدن ) را به اين جهت معدن گفته اند كه فـلزات و مـواد گـرانـقـيـمـت در آنـجـا مـسـتـقـر اسـت، بـه هـر حال اين تعبير در اينجا اشاره به جاويدان بودن باغهاى بهشت است.

تـعـبـيـر بـه (مفتحة لهم الابواب ) اشاره به آن است كه حتى زحمت گشودن درها براى بـهـشـتـيـان وجـود ندارد، گوئى بهشت در انتظار آنهاست، و هنگامى كه چشمش به آنان مى افتد آغوش باز مى كند و آنها را به درون دعوت مى كند!

سپس آرامش و احترام خاص بهشتيان را به اين صورت بيان مى كند: (اين در حالى است كه آنـهـا بـر تختها در آن تكيه كرده اند، و انواع ميوه هاى فراوان و نوشيدنى در اختيار آنها اسـت ) هـر زمـان آن را مى طلبند، فورا نزد آنها حاضر مى شود( متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب ) .

آيا فورا به وسيله خدمتكاران بهشتى در برابر آنها حاضر ميگردد، يا تـنـهـا اراده آنـهـا كـافـى بـراى حـضـور آن اسـت؟ هـر دو احتمال وجود دارد.

تـكيه روى (فاكهة ) و (شراب ) (ميوه و نوشيدنى ) ممكن است اشاره به اين باشد كـه بيشترين غذاى بهشتيان ميوه است، هر چند غذاهاى ديگر طبق صريح آيات قرآن نيز در آنجا وجود دارد.

هـمـانـگـونـه كـه بـهـتـريـن و سـالمترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است! تعبير به (كـثـيـرة ) اشـاره بـه انـواع مـخـتـلف ميوههاى بهشتى است، همانگونه كه نوشيدنى و شراب طهور آن نيز اشكال متنوعى دارد كه در آيات مختلف قرآن به آن اشاره شده است.

بـعد از آن سخن از همسران پاك بهشتى به ميان آورده، مى گويد: نزد بهشتيان همسرانى اسـت كـه فـقـط چـشـم بـه شـوهـرانـشان دوخته اند همگى جوان و با شوهران خود هم سن و سالند( و عندهم قاصرات الطرف اتراب ) .

(طرف ) (بر وزن برف ) به معنى پلك چشم است، و گاه به معنى نگاه كردن نيز آمده اسـت، تـوصـيـف زنـان بهشتى به (قاصرات الطرف ) (آنها كه نگاهى كوتاه دارند) اشاره به اين است كه تنها چشم به همسران خود دوخته اند، فقط به آنها عشق مى ورزند و بـه غـيـر آنـان نـمى انديشند كه اين از بزرگترين مزاياى همسر است، بعضى از مفسران نـيـز آن را بـه مـعـنـى حالت خمار بودن چشم كه حالت جالب مخصوصى است دانسته اند، جمع ميان اين دو معنى نيز بى مانع است.

(اتـراب ) به معنى (هم سن و سال ) توصيف ديگرى است براى زنان بهشتى نسبت بـه هـمـسـرانـشـان، چـرا كـه تـوافـق سـنـى جـاذبه را ميان دو همسر افزون مى كند، و يا تـوصـيـفـى اسـت بـراى خـود آن زنـان كـه هـمـه آنـهـا هـم سـن و سال و جوانند.

در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث بـه تـمـام هـفـت نـعـمـت بـزرگ بـهـشـتـيـان كـه در آيـات قبل آمده بود اشاره كرده، مى گويد: اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود( هذا ما توعدون ليوم الحساب ) .

و عده اى تخلفناپذير و نشاط انگيز، و عده اى از سوى خداوند بزرگ.

و براى تأكيد بر جاودانگى اين مواهب مى افزايد اين رزق و روزى ماست عطائى است كه هرگز پايان نمى گيرد و فنائى براى آن متصور نيست( ان هذا لرزقنا ما له من نفاد ) .

بنابراين غم زوال و نابودى كه همچون سايه شومى بر نعمتهاى اين جهان افتاده در آنجا وجـود نـدارد، و از بـركت خزائن پربار الهى پيوسته مدد مى گيرد و محدوديتى براى آن نيست، و حتى كاستى در آن ظاهر نمى شود، چون اراده خدا بر آن تعلق گرفته.

آيه (55) تا (61) و ترجمه

( هذا و إن للطغين لشر مآب ) (55)( جهنم يصلونها فبئس المهاد ) (56)( هذا فليذوقوه حميم و غساق ) (57)( و أخر من شكله أزوج ) (58)( هذا فوج مقتحم معكم لا مرحبا بهم إنهم صالوا النار ) (59)( قالوا بل أنتم لا مرحبا بكم أنتم قدمتموه لنا فبئس القرار ) (60)( قالوا ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فى النار ) (61)

ترجمه:

55 - ايـن (پـاداش پـرهـيـزگـاران اسـت ) و بـراى طـغـيـانـگـران بـدتـريـن محل بازگشت است.

56 - دوزخ است كه در آن وارد مى شوند و چه بستر بدى است؟!

57 - اين نوشابه حميم و غساق است دو مايع سوزان و تيره رنگ ) كه بايد از آن بچشند.

58 - و جز اينها كيفرهاى ديگرى همشكل آن را دارند.

59 - (به آنها گفته مى شود) اين فوجى است كه همراه شما وارد دوزخ

همان رؤ ساى ضلالند) خوشامد بر آنها مباد، همگى در آتش خواهند سوخت.

60 - آنـها (به رؤ ساى خود) مى گويند: بلكه خوشامد بر شما مباد كه اين عذاب را شما براى ما فراهم ساختيد، چه بد قرارگاهى است اينجا؟!

61 - (سـپـس ) مـى گويند: پروردگارا هر كس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش بر او بيفزا.

تفسير:

و اين هم كيفر طاغيان!

در آيـات گـذشـتـه نـعـمـتـهـاى هـفـتـگانه و مواهب بيدريغ پروردگار براى پرهيزگاران برشمرده شد، و در آيات مورد بحث با استفاده از روش ‍ مقابله و مقايسه كه قرآن زياد آن را بـه كـار مـى گـيـرد سـرنـوشـت شـوم و كـيـفرهاى گوناگون طاغيان و سركشان را در برابر خداوند برمى شمرد.

نخست مى گويد: آنچه گفته شد پاداشهاى متقين است، و براى طغيانگران بدترين مرجع و محل بازگشت است!( هذا و ان للطاغين لشر مآب ) .

متقين، (حسن مآب ) داشتند، اينها (شرمآب ) و سرنوشت و بازگشت شوم دارند.

سـپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل به شرح اين جمله سربسته پرداخته مى گويد: (ايـن بـازگـشت شوم و مرجع سوء همان دوزخ است كه در آن وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند، و چه بستر بدى است آتش دوزخ!)( جهنم يصلونها فبئس المهاد ) .

گـويـا جمله (يصلونها) (در جهنم وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند) براى بيان ايـن اسـت كـه كـسى گمان نكند تنها جهنم را از فاصله دور مى بينند و يا در كنار آن قرار مى گيرند، نه، به درون آن وارد مى كنند، و نيز كسى توهم نكند كه آنها به آتش دوزخ عادت مى كنند و انس مى گيرند، نه پيوسته با آن مى سوزند.

(مـهـاد) - چـنـانـكه قبلا هم گفته ايم - به معنى بسترى است كه براى خواب و استراحت گسترده مى شود، به گاهواره طفل نيز اطلاق مى گردد.

بـسـتـر جـايـگـاه اسـتـراحـت اسـت و بـايـد از هـر نـظـر مـنـاسـب حـال و ملايم طبع باشد، اما چگونه خواهد بود وضع كسانى كه بسترشان آتش ‍ جهنم مى باشد؟!

سـپس به انواع ديگرى از عذابهاى آنها پرداخته مى گويد: (اين نوشابه حميم و غساق است كه بايد از آن بچشند)( هذا فليذوقوه حميم و غساق ) .

(حـمـيـم ) بـه مـعـنـى آب داغ و سوزان كه يكى از نوشابه هاى دوزخيان مى باشد، در برابر انواع شراب طهور كه در آيات قبل براى بهشتيان ذكر شده بود.

(غـسـاق ) از ماده (غسق ) (بر وزن رمق ) به معنى شدت تاريكى شب است، ابن عباس آن را بـه نـوشـابـه بـسـيـار سـردى ( كه از شدت برودت درون انسان را مى سوزاند و مـجروح مى كند) تفسير كرده است، ولى در مفهوم ريشه اين كلمه چيزى نيست كه دلالت بر ايـن مـعـنـى كـنـد جـز ايـنـكـه مـقابله آن با حميم كه آب داغ و سوزان است ممكن است منشا چنين استنباطى شده باشد.

(راغـب ) در (مـفردات ) آن را به قطراتى كه از پوست تن دوزخيان (و جراحات بدن آنها) بيرون مى آيد تفسير كرده است.

لابـد تـيـره بـودن رنـگ آن سـبـب اطـلاق ايـن واژه بـر آن شـده اسـت، چـرا كـه محصول آن آتش سوزان چيزى جز يك مشت اندام سوخته با تراوشهاى سياه نيست!

بـه هـر حال از پاره اى از كلمات بر مى آيد كه غساق بوى بسيار بد و زننده اى دارد كه همگان را ناراحت مى كند.

بعضى ديگر آن را به يك نوع عذاب كه جز خدا از آن آگاه نيست تفسير كرده اند، چرا كه آنـهـا مـرتـكـب گناهان و مظالم سختى شده اند كه جز خدا از آن آگاه نبوده و كيفرشان نيز بايد چنين باشد.

هـمـانـگونه كه بهشتيان پرهيزگار اعمال نيكى انجام مى دادند كه جز خدا از آن آگاه نبود لذا بـه آنـهـا وعده پاداشهائى داده شده كه جز خدا از آن خبر ندارد:( فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) (الم سجده - 17).

بـاز بـه انـواع ديـگـرى از عـذابـهاى دردناك آنها اشاره كرده، مى گويد: (و جز اينها، كيفرهاى ديگرى هم شكل آن دارند)( و آخر من شكله ازواج ) .

(شكل ) (به فتح شين ) به معنى مثل و مانند است، و (ازواج ) به معنى انواع و اقسام است و اين يك اشاره اجمالى به انواع ديگرى از عذاب همانند عذابهاى گذشته است كه در ايـنـجـا بـه طـور سـربـسـتـه بـيـان شـده، و شـايـد بـراى مـحـبـوسـان ايـن جـهـان مـاده قابل توصيف و درك نباشد.

ايـن در حـقـيـقـت نـقـطـه مقابل (فاكهة كثيرة ) در آيات گذشته است كه اشاره به انواع مختلف نعمتها و ميوههاى بهشتى بود.

به هر حال اين شباهت ممكن است در شدت و ناراحتى و يا در جميع جهات باشد.

سـپـس آخـرين مجازات آنها را كه همنشينان بد با زبانى مملو از سرزنش است مطرح ساخته مـى گـويـد: هـنـگـامـى كه روساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بينند كه پيروان را نيز به سمت دوزخ مى آورند به يك ديگر مى گويند: اين فوجى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شود( هذا فوج مقتحم معكم ) .

(خوش آمد بر آنها مباد!)( لامرحبا بهم ) .

(آنها همگى در آتش خواهند سوخت )( انهم صالوا النار ) .

جـمـله (هـذا فـوج مـقـتـحـم مـعـكـم ) بـه قـرينه جمله ها و آيات بعد، از گفتار پيشوايان ضلالت و گمراهى است، وقتى پيروان خويش را آماده ورود در دوزخ مى بينند به يكديگر مـى گـويند اينها هم با شما خواهند بود بعضى از مفسران نيز آن را خطاب فرشتگان به سردمداران كفر و عصيان ميدانند، ولى معنى اول مناسبتر به نظر ميرسد.

(مـرحـبـا) كـلمـهـاى اسـت كـه بـه هـنـگـام خـوش آمـد گـفـتن به ميهمان، گفته مى شود و (لامـرحـبـا) ضـد آن است، اين كلمه مصدر از ماده رحب (بر وزن محو) به معنى وسعت مكان اسـت، يـعـنـى بـفـرمـائيـد كـه در مـكـان وسـيـع و مـنـاسـبـى ورود كـرده ايـد، و معادل آن در زبان فارسى جمله (خوش آمديد) مى باشد.

مقتحم از ماده اقتحام به معنى وارد شدن در كار شديد و خوفناك است، و غالبا به ورود در كارها بدون مطالعه و فكر قبلى نيز اطلاق مى شود.

ايـن تـعـبـيـر نـشان مى دهد كه پيروان ضلالت بدون مطالعه و فكر و صرفا روى هوا و هوس و تقليدهاى كوركورانه در آتش شديد و خوفناك جهنم ورود مى كنند.

به هر حال اين صدا به گوش پيروان ميرسد و از ناخوشامد گفتن روساى ضلالت سخت خـشـمـگين مى گردند، رو به سوى آنها كرده، (ميگويند: بلكه خوشامد بر شما مباد كه شـمـا ايـن عـذاب دردنـاك را بـه مـا پـيـشـنـهـاد كـرديـد و بـراى مـا فـراهم ساختيد، چه بد قرارگاهى است دوزخ؟!)( قالوا بل انتم لا مرحبا بكم انتم قدمتموه لنا فبئس القرار ) .

جمله اخير (فبئس القرار) در حقيقت نقطه مقابل (جنات عدن ) است كه درباره پرهيزگاران آمده بود، اشاره به اينكه مصيبت بزرگ اين است كه دوزخ جايگاه موقتى نيست، بلكه قرارگاه ثابت است!

هـدف پـيـروان از ايـن تعبير اين است كه آنها مى خواهند بگويند هر چه هست اين حسن را دارد كه شما روساى ضلالت نيز در اين امر با ما مشتركيد، و اين مايه تشفى قلب ماست، و يا اشاره به اين است كه جنايت شما پيشوايان بر ما جنايتى بس عظيم بود، چرا كه دوزخ يك جايگاه موقتى نيست بلكه قرارگاه ماست.

ولى با اين حال پيروان به اين سخن راضى نمى شوند، چرا كه روساى ضلالت را كه عامل اصلى جرم بودند از خود مستحق تر مى دانند لذا رو به درگاه خدا كرده (مى گويند: پروردگارا! هر كس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش دوزخ بر او بيفزا)( قالوا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فى النار ) .

عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه كردن ما.

ايـن آيـه شـبـيـه هـمـان مـطلبى است كه در آيه 38 سوره اعراف آمده:( ربنا هؤ لأ اضلونا فـاتـهـم عـذابـا ضـعفا من النار ) : (پروردگارا! اينها ما را گمراه كردند، عذاب مضاعف از آتـش بـراى آنـهـا قـرار ده! هـر چند دنباله همين آيه سوره اعراف مى گويد (هر دو عذاب مـضـاعـف دارنـد) (چـرا كـه پـيـروان نـيـز نـيـروى اجرائى پيشوايان بودند، و زمينه هاى ضـلالت و فـسـاد بـه دسـت آنـها فراهم شد كه اگر توده مردم تنور ظالمان را داغ نكنند آنـهـا قـدرت بـر انـجـام كـارى نـخـواهـنـد داشـت ) ولى بـه هـر حال شك نيست كه عذاب پيشوايان به درجات سنگينتر است هر چند هر دو عذاب مضاعف دارند.

آرى ايـن اسـت سرانجام كسانى كه با هم پيمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بـيـعـت كـردند كه وقتى نتائج شوم اعمال خود را مى بينند به مخاصمت و دشمنى و نفرين بر يكديگر برمى خيزند.

قابل توجه اينكه در اين آيات ذكر نعمتهاى پرهيزگاران تنوع بيشترى از ذكر مجازاتها و عـذابـهاى طغيانگران دارد (در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب اشاره شـده ) ايـن شـايـد بـه خـاطـر پيشى گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست (يا من سبقت رحمته غضبه!)

آيه (62) تا (64) و ترجمه

( و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الا شرار ) (62)( أتخذنهم سخريا أم زاغت عنهم الا بصر ) (63)( إن ذلك لحق تخاصم أهل النار ) (64)

ترجمه:

62 - آنها مى گويند چرا مردانى را كه ما از اشرار مى شمرديم (در اينجا، در آتش دوزخ ) نمى بينيم.

63 - آيا ما آنها را به سخريه گرفتيم يا (به اندازهاى حقير بودند كه ) چشمها آنها را نميديد؟!

64 - اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان!

تفسير:

مخاصمه اصحاب دوزخ!

ايـن آيـات بـحـث پـيـرامـون گـفـتـگـوهـاى دوزخـيـان را كـه در آيـات قـبـل گـذشـت ادامه مى دهد و يكى ديگر از گفتگوهاى آنها را كه از تاسفى عميق و جانكاه و شكنجهاى روحى و جانفرسا حكايت مى كند، بيان مى دارد.

مـى فـرمـايـد: (سـردمـداران ضـلالت هـنگامى كه به اطراف خود در دوزخ مى نگرند مى گـويـنـد چـرا ما مردانى را كه از اشرار مى شمرديم در اينجا نمى بينيم؟!)( و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار ) .

آرى افـرادى هـمـچـون (بوجهلها) و (بولهبها) هنگامى كه مى بينند اثرى از (عمار ياسرها) (خبابها) و (صهيبها) و (بلالها) در دوزخ نيست، به خود مى آيند و از يكديگر اين سؤ ال را مى كنند: پس اين افراد چه شدند؟

مـا آنـهـا را مشتى اخلالگر و مفسد فى الارض و اشرار و اوباش مى دانستيم كه براى به هـمـزدن آرامـش اجـتـمـاع، و از بـيـن بـردن افـتـخـارات نـيـاكـان مـابـپـاخـاسـتـه بـودنـد، مثل اينكه تشخيص ما تمام غلط بود!

(آيـا مـا آنـها را به سخريه گرفتيم يا به اندازهاى حقير بودند كه چشمهاى ما آنها را نمى ديد)( اتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الابصار ) .

آرى مـا اين مردان بزرگ و با شخصيت را به باد مسخره مى گرفتيم، و بر حسب و وصله اشـرار بودن به آنها مى زديم، و گاه حتى از اين مرحله نيز پائينتر مى شمرديم آنها را افـراد حـقـيـرى مـى دانـسـتـيـم كـه اصـلا بـه چـشـم نمى آمدند، اما معلوم شد هوا و هوسها و جـهـل و غـرور بـر چـشم ما پرده سنگينى افكنده بود، آنها مقربان درگاه خدا بودند و الان بهشت جايگاهشان است.

جـمـعـى از مـفـسران احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق داده اند و آن اينكه: مسأله سخريه اشـاره بـه وضـع عـالم دنـيا است و جمله (ام زاغت عنهم الابصار) اشاره به وضع دوزخ اسـت يـعنى در اينجا چشم نزديك بين ما در ميان اين شعله هاى دود و آتش آنها را نمى تواند ببيند، البته معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد.

ايـن نـكـتـه قـابـل تـوجـه اسـت كـه يـكـى از عـوامـل عـدم درك واقـعـيـتـهـا جـدى نـگـرفـتـن مـسـائل و اسـتـهـزا و شـوخـى بـا حـقـايـق است، هميشه بايد با تصميم جدى به بررسى واقعيتها پرداخت تا حقيقت روشن گردد.

سپس به عنوان يك خلاصه گيرى از گفتگوهائى كه ميان دوزخيان واقـع مـى شـود و تـأكـيـد بر آنچه گذشت مى فرمايد: (اين يك واقعيت است مخاصمه و گـفـتـگـوهـاى خـصـمـانـه دوزخـيـان )( ان ذلك لحـق تـخـاصـم اهل النار ) .

دوزخـيـان در ايـن جـهـان نـيـز گـرفـتـار تـخـاصـم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جـدال بـر آنـهـا حاكم است، و هر روز با كسى درگير و گلاويز مى شوند، و در قيامت كه صحنه بروز مكنونات است آنچه در درون داشتند ظاهر مى گردد، و در جهنم به جان هم مى افـتند، دوستان ديروز دشمنان امروز، و مريدان ديروز مخالفان امروز مى شوند، تنها خط ايمان و توحيد است كه خط وحدت و صفا در اين جهان و آن جهان مى باشد.

جـالب اينكه بهشتيان بر سريرها و تختها تكيه زده، به گفتگوهاى دوستانه مشغولند، چـنـانـكـه در آيـات مـخـتـلف قـرآن آمـده در حـالى كـه دوزخـيـان در حال جنگ و جدالند كه آن خود موهبتى است بزرگ، و اين عذابى است دردناك!

نكته:

در حـديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است كه به يكى از يارانش فرمود خداوند از شـمـا پـيـروان مكتب اهلبيت در قرآن ياد كرده آنجا كه دشمنان شما در آتش دوزخ مى گويند (چرا ما در اينجا مردانى را كه از اشرار مى شمرديم نمى بينيم؟ آيا آنها را بباد مسخره گـرفـتـيم، يا از شدت حقارت بچشم ما نيامدند؟ به خدا سوگند مقصود شما از اين مردان هـسـتيد كه گروهى شما را از اشرار مى پندارند، ولى به خدا سوگند در بهشت شادمان و مسروريد، در حالى كه دوزخيان در جهنم دنبال شما مى گردند.)