آيه (71) تا (83) و ترجمه
(
إذ قال ربك للملئكة إنى خلق بشرا من طين
)
(71)(
فإ ذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له سجدين
)
(72)(
فسجد الملئكة كلهم أجمعون
)
(73)(
إلا إبليس استكبر و كان من الكفرين
)
(74)(
قال يإبليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدى أستكبرت أم كنت من العالين
)
(75)(
قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين
)
(76)(
قال فاخرج منها فإ نك رجيم
)
(77)(
و إن عليك لعنتى إلى يوم الدين
)
(78)(
قال رب فأ نظرنى إلى يوم يبعثون
)
(79)(
قال فإ نك من المنظرين
)
(80)(
إلى يوم الوقت المعلوم
)
(81)(
قال فبعزتك لا غوينهم أ جمعين
)
(82)(
إلا عبادك منهم المخلصين
)
(83)
ترجمه:
71 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامـى را كـه پـروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از گل مى آفرينم.
72 - هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خودم در آن دميدم براى او سجده كنيد.
73 - در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند.
74 - جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود!
75 - گفت: اى ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفـريـدم گـرديـد؟ آيـا تـكـبـر كـردى، يا از برترين بودى؟ (بالاتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!).
76 - گـفـت: مـن از او بـهـتـرم! مـرا از آتـش آفـريـده اى و او را از گل.
77 - فرمود: از آسمانها (و از صفوف ملائكه ) خارج شو كه تو رانده درگاه منى!
78 - و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.
79 - عرض كرد: پروردگار من! مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده.
80 - فرمود تو از مهلت داده شدگانى.
81 - ولى تا روز و زمان معينى.
82 - گفت: به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد
83 - مگر بندگان خالص تو از ميان آنها.
تفسير:
تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد!
اين آيات همانگونه كه گفتيم توضيحى است بر (مخاصمه ملأ اعلى ) و (ابليس ) و گـفـتـگو درباره آفرينش (آدم )، و در مجموع هدف از بيان اين سرگذشت اين است كه اولا به انسانها يادآور شود كه وجود آنها آنقدر با ارزش است كه تمامى فرشتگان براى جـدشـان آدم بـه سـجـده افـتـادنـد، انـسـانـى بـا ايـن هـمـه شـخـصـيـت چـگـونـه اسـيـر چنگال شيطان و هواى نفس مى شود؟ چگونه ارزش وجودى خود را رها كرده، يا در برابر سنگ و چوبى سجده مى كند؟!
اصولا يكى از روشهاى مؤ ثر تربيت، اعطاى شخصيت به افراد مورد تربيت است، و يا بـه تـعـبـيـر صـحـيـحتر: شخصيت والا و ارزش وجودى آنها را به يادشان آوردن، در چنين شـرائطى است كه انسان احساس مى كند كه پستى و انحطاط لايق شأن او نيست و خود به خود از آن كناره گيرى مى نمايد.
ثـانـيـا لجـاجـت شـيـطـان و غرور و تكبر و حسدش كه سبب شد براى هميشه از اوج افتخار سقوط كند، و در لجنزار لعنت فرو رود، مى تواند هشدارى براى همه افراد لجوج و مغرور باشد تا عبرت گيرند و رويه شيطان را رها كنند.
ثالثا از وجود چنين دشمن بزرگى كه سوگند براى اغواى انسانها ياد كرده خبر مى دهد، تا همگان به هوش باشند و در دام او نيفتند.
مجموع اين امور، تكميلى است براى بحثهاى پيشين.
به هر حال در نخستين آيه مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به مـلائكـه گـفـت: مـن بـشـرى را از گـل مـى آفـريـنـم )(
و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين
)
.
امـا بـراى ايـنـكـه تصور نشود كه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در آيه بعد مى افـزايـد: (و هـنـگامى كه آن را نظام بخشيدم، و از روح خودم روح شريف و ممتازى را كه آفريده ام ) در او دميدم همگى براى او به خاك بيفتيد و سجده كنيد)(
فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين
)
.
بـه ايـن تـرتـيـب آفـريـنـش انـسـان پـايـان پـذيـرفـت، (روح خـدا) و (گل تيره ) به هم آميختند، و موجودى عجيب و بى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هـر دو بـى انـتـهـا بـود آفرينش يافت، و موجودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايسته مقام (خليفة اللهى ) باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت (و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده كردند)(
فسجد الملائكة كلهم اجمعون
)
.
و شـايـسـتـه سـتـايـش آن آفـريـدگـارى را دانـسـتـنـد (كـارد چـنـيـن دل آويز نقشى زمأ و طينى )!
امـا (تنها كسى كه سجده نكرد ابليس بود تكبر ورزيد و تمرد و طغيان نمود و به همين دليل از مقام با عظمت خود سقوط كرد و در صف كافران بود)(
الا ابليس استكبر و كان من الكافرين
)
.
آرى و بـدتـريـن بـلاى جـان انـسـان نـيـز هـمـيـن كـبـر و غـرور اسـت كـه پرده هاى تاريك جـهـل بـر چـشم بيناى او مى افكند، و او را از درك حقايق محروم مى سازد، او را به تمرد و سركشى وا مى دارد، و از صف مؤ منان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند، و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد، آن گونه كه ابليس را قرار داد.
اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤ اخذه و بازپرسى قرار گرفت:
(فـرمـود اى ابـليـس! چـه چـيـز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با دو دست خود آفريدم گرديد)؟!(
قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى
)
.
بـديـهـى اسـت تـعـبـيـر به (يدى ) (دو دست ) به معنى دستهاى حسى نيست كه او از هر گونه جسم و جسمانيت پاك و منزه است، بلكه دست در اينجا كنايه از قدرت است، چرا كه انسان معمولا قدرت خود را با دست اعمال مى كند، لذا در تعبيرات روزمره اين كلمه در معنى قدرت، فراوان به كار مى رود، گفته مى شود فلان كشور در دست فلان گروه است، يا فـلان مـعبد و ساختمان بزرگ به دست فلان كس ساخته شده، گاه گفته مى شود دست من كوتاه است يا دست تو پر است.
دست در هيچكدام از اين استعمالات به معنى عضو مخصوص نيست، بلكه تمام اينها كنايه از قدرت و سلطه است.
و از آنـجـا كـه انـسـان كـارهـاى مـهم را با دو دست انجام مى دهد، و به كار گرفتن دو دست نـشانه نهايت توجه و علاقه انسان به چيزى است، ذكر اين تعبير در آيه فوق كنايه از عنايت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه اش در آفرينش انسان است.
سپس مى افزايد: (آيا تكبر ورزيدى، يا بالاتر از آن بودى كه فرمان سجود به تو داده شود؟!)(
استكبرت ام كنت من العالين
)
.
بـدون شـك احـدى نـمـى تـوانـد ادعا كند كه قدر و منزلتش ما فوق اين است كه براى خدا سـجـده كـنـد (يـا بـراى آدم بـه فـرمـان خـدا) بـنابراين تنها راهى كه باقى ميماند همان احتمال دوم يعنى تكبر است.
بـعضى از مفسران (عالين ) را در اينجا به معنى كسانى مى دانند كه هميشه در راه كبر و غـرور گـام بـر مى دارند و بنابراين معنى جمله چنين مى شود: (آيا تو هم اكنون تكبر كرده يا همواره چنين بوده اى!)
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
امـا ابـليـس بـا نـهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد، و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دسـتـورى بـه او داده شـود، لذا بـا كـمـال جـسـارت بـه مـقـام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا بر آمد و (گفت: من از او (آدم ) بهترم، چرا كه مرا از آتش آفريده اى و او را از گل!(
قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين
)
.
او در واقع مى خواست به پندار خويش با سه مقدمه فرمان پروردگار را نفى كند:
نـخـسـت ايـنـكـه مـن از آتـش آفـريـده شـده ام و او از گـل كـه ايـن يـك واقـعـيـت بـود، همانگونه كه قرآن مجيد به آن ناطق است:(
خلق الانسان من صـلصـال كـالفـخـار و خـلق الجـان مـن مـارج مـن نـار
)
: (خـداونـد انـسـان را از گل خشكيده اى همچون آجر و سفال آفريد و جن را (كه ابليس نيز از آنها است ) از شعله آتش ) (الرحمن 14 و 15).
مقدمه دوم اينكه آنچه از آتش آفريده شده، از آنچه از خاك آفريده شده برتر است، چرا كه آتش اشرف از خاك است.
مـقـدمـه سـوم ايـنـكـه هـرگـز نبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند!!
و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمه اخير بود.
زيـرا اولا آدم تـنـهـا از خـاك نبود، بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد، و گرنه خاك كجا و اينهمه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟!
ثانيا: خاك نه تنها كمتر از آتش نيست، بلكه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك برمى خيزد، گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند، تمام معادن گرانبها در دل خاك نهفته شـده، و خـلاصـه خـاك مـنـبع انواع بركات است، در حالى كه آتش با تمام اهميتى كه در زنـدگـى دارد هـرگـز بـه پاى آن نمى رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از مـنـابـع خـاكى، آن هم ابزارى خطرناك و ويرانگر تازه مواد آتش زا غالبا از بركت زمين به وجود آمده (هيزم، ذغال نفت و مانند آنها).
ثـالثـا: مساله، مسأله اطاعت فرمان پروردگار، و انجام اوامر او است، همه مخلوق و بنده او هستند و بايد سر به فرمان او داشته باشند
به هر حال اگر استدلال ابليس را بشكافيم سر از كفر عجيبى در مى آورد او با اين سخن خـدا مـى خـواسـت هم حكمت خدا را نفى كند، و هم امر او را (نعوذ بالله ) بى مأخذ بشمرد، و اين موضعگيرى دليل بر نهايت جهل او است، چرا كه اگر مى گفت: هواى نفس من مانع شد، يـا كـبـر و غـرور بـه مـن اجازه نداد، و مانند اينها، تنها اعتراف به يك گناه كرده بود، اما اكـنـون كـه بـراى تـوجـيـه عصيانش به نفى حكمت پروردگار و علم و دانش او مى پردازد نشان مى دهد كه به پستترين مرحله كفر سقوط كرده است.
بعلاوه مخلوق در برابر خالق از خود استقلالى ندارد، هر چه دارد از اوست، و لحن ابليس نـشـان مـى دهـد كـه او بـراى خـود حـاكـمـيـت و اسـتـقـلال در مقابل حاكميت پروردگار قائل بوده است، و اين يكى ديگر از سرچشمه هاى كفر است.
بـه هـر حـال عـامـل گـمـراهـى شـيـطـان مـعـجـونـى از (خـودخـواهـى ) و (غـرور) و (كـبـر) و (جهل ) و (حسد) بود، اين صفات شيطانى دست به دست هم دادند و او را كه ساليان دراز همنشين ملائكه، بلكه معلم آنان بود از آن اوج و افتخار پائين كشيدند، و چه خطرناك است اين اوصاف زشت در هر جا كه پيدا شود؟!
بـه فـرمـوده عـلى (عـليه السلام ) در يكى از خطبه هاى (نهج البلاغه ): (او هزاران سال عبادت پروردگار كرده بود، اما يكساعت تكبر همه آنها را به آتش كشيد و بر باد داد!.
آرى يـك بـنـاى مهم و معظم را بايد در ساليان دراز ساخت ولى ممكن است آنرا در يك لحظه با يك بمب قوى به ويرانى كشيد.
ايـنـجـا بـود كـه مـى بـايـسـت اين موجود پليد از صفوف ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا اخـراج گـردد، لذا خـداونـد بـه او خـطـاب كـرد و فـرمود: (از صفوف ملائكه، از آسمان بـريـن، بـيـرون رو كـه تـو رانـده درگـاه مـنـى!)(
قال فاخرج منها فانك رجيم
)
.
(ضمير در فاخرج منها) ممكن است اشاره به صفوف ملائكه، يا عوالم بالا، يا بهشت و يا رحمت خدا بوده باشد.
آرى ايـن نـامـحـرم بـايـد از ايـنـجا بيرون رود كه ديگر جاى او نيست، اينجا جاى پاكان و مقربان است، نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان.
(رجـيم ) از ماده (رجم ) به معنى سنگسار كردن است، و چون لازمه آن طرد مى باشد گاه در اين معنى به كار مى رود.
و سپس افزود: (مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه خواهد يافت و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود(
و ان عليك لعنتى الى يوم الدين
)
.
مـهـم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجه شومى مى گيرد بيدار شود، و بـه فـكـر جـبران بيفتد، اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سـوار گـردد، و به مسير خود به سوى پرتگاه ادامه دهد، اينجاست كه لحظه به لحظه فـاصـله او از صـراط مـسـتـقـيـم بـيـشتر مى شود، و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن (ابليس ) را گرفت.
اينجا بود كه (حسد) تبديل به كينه شد، كينه اى سخت و ريشه دار، و چنانكه قرآن مى گويد:
(عـرض كـرد: پروردگار من! مرا تا روز رستاخيز كه انسانها برانگيخته ميشوند مهلت ده )(
قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون
)
.
مهلتى كه بر گذشته خود اشك حسرت و ندامت بريزم مهلتى كه عصيان زشت و شوم خود را جـبـران كـنـم؟ نـه!، مـهـلتـى كـه از فـرزندان آدم انتقام گيرم، و همه را به گمراهى بـكـشـانم، هر چند گمراهى هر يك نفر از آنها بار سنگين تازه اى از گناه بر دوش من مى نهد، و مرا در اين منجلاب كفر و عصيان پائينتر مى برد،! اى واى از لجاجت و كبر و غرور و حسد كه چه بلاها كه بر سر افراد نمى آورد؟!
در حقيقت او مى خواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا كه روز رستاخيز پايان دوران تكليف است، و ديگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد، علاوه بر اين با ايـن در خـواسـت مرگ را از خود دور كند، و تا قيامت زنده بماند، هر چند همه جهانيان از دنيا بروند.
در اينجا مشيت الهى به دلائلى كه بعد اشاره خواهيم كرد اقتضا نمود كه اين خـواسـتـه ابـليس برآورده شود، اما نه به طور مطلق، كه به صورت مشروط چنانكه در آيـه بـعـد مـى فـرمـايـد: (گـفـت تـو از مـهـلت داده شـدگـانـى )(
قال فانك من المنظرين
)
.
ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه (تا روز و زمان معينى )(
الى يوم الوقت المعلوم
)
.
در اينكه (يوم الوقت المعلوم ) چه روزى است؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بـعـضى آن را پايان اين جهان مى دانند، چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى ميرند، و تـنـهـا ذات پـاك خـداونـد مـى مـانـد، چـنـانـكـه در آيـه 88 سـوره قـصـص مـى خـوانـيـم(
كل شى ء هالك الا وجهه
)
و به اين ترتيب به قسمتى از خواسته ابليس ترتيب اثر داده شده.
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد مـنـظـور از آن روز قـيـامـت اسـت، ولى ايـن احـتـمـال نه با ظاهر آيات مورد بحث مى سازد كه لحن آن نشان مى دهد با تمام خواسته او مـوافـقت نشد، و نه با آيات ديگر قرآن كه خبر از مرگ عموم زندگان در پايان اين جهان مى دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به زمانى باشد كه هيچكس جز خدا نمى داند.
ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـنـاسبتر است لذا در روايتى كه در تفسير برهان از امام صادق (عليهالسلام
) نـقـل شـده آمـده اسـت كـه ابـليـس بـيـن نـفـخـه اول و دوم مى ميرد.
اينجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت، و هدف نهائيش را از تـقـاضـاى عـمر جاويدان نشان داد، و (گفت: به عزتت سوگند كه همه آنها را گمراه خواهم كرد!)(
قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين
)
.
سـوگـنـد بـه (عزت ) براى تكيه بر قدرت و اظهار توانائى است، و اين تاكيدهاى پـى درپـى قـسـم از يـكـسو، و نون تأكيد ثقليه از سوى ديگر، و كلمه (اجمعين ) از سـوى سـوم ) نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد، و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است.
ولى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى گيرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت: (مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها!)(
الا عبادك منهم المخلصين
)
هـمـانـها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام برمى دارند، تـو نـيز آنها را پذيرا شده اى، خالصشان كرده اى، و در حوزه حفاظت خود قرار داده اى، تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كه من به آنها دسترسى ندارم، و گرنه بقيه را به دام خود خواهم افكند!
اتـفاقا اين حدس و گمان ابليس درست از آب در آمد، و هر كس به نحوى در دام او گرفتار شـد، و جز (مخلصين ) از آن نجات نيافتند، همانگونه كه قرآن در آيه 20 سوره سبأ مـى فـرمـايـد:(
و لقـد صـدق عـليـهـم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين
)
: (گمان ابـليـس دربـاره آنـهـا بـه واقـعـيـت پـيـوسـت، و جـز گروهى از مؤ منان همه از او پيروى كردند!)
نكته ها:
1 - فـلسـفـه وجـود شـيـطـان دربـاره آيـات فوق مسائل مهمى مطرح است، از جمله: مسأله آفـريـنـش شـيـطـان، و دليـل سـجـده كـردن فـرشـتـگـان بـر آدم، و علت برترى آدم بر فـرشـتـگـان، و ايـنـكـه شـيـطـان بـر چه كسانى تسلط مى يابد، و نتيجه كبر و غرور و خـودخـواهـى و مـنـظـور از گـل تـيـره و روح خـدا، و مـسـأله آفـريـنـش آدم و خـلقـت مـسـتـقـل او در بـرابـر فـرضـيـه تـكـامـل انـواع، و مـسـائل ديـگـرى از ايـن قـبـيـل كـه بـه طـور مـشـروح در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 34 سـوره بقره، و جلد يازدهم ذيل آيه 26 سوره حجر، (صفحه 74 به بعد) و جلد ششم ذيل آيه 11 سوره اعراف (صفحه 98 به بعد بحث كرده ايم.
آنـچـه در ايـنـجـا مـجـددا لازم بـه يـادآورى مى دانيم نخست سوالى است كه درباره فلسفه آفرينش شيطان مى شود.
بـسـيـارى سـؤ ال مـى كـنـنـد كـه اگـر انـسـان بـراى تـكـامـل و نـائل شـدن به سعادت از طريق بندگى خدا آفريده شده، وجود شيطان كه يك موجود ويرانگر ضد تكاملى است چه دليلى مى تواند داشته باشد؟
آنهم موجودى هوشيار، كينه توزمكار، پر فريب و مصمم!
امـا اگـر انـدكـى بـيـنـديشيم خواهيم دانست كه وجود اين دشمن نيز كمكى است به پيشرفت تكامل انسانها.
راه دور نـرويـم هـميشه نيروهاى مقاوم در برابر دشمنان سر سخت جان مى گيرند، و سير تكاملى خود را مى پيمايند.
فـرمـاندهان و سربازان ورزيده و نيرومند كسانى هستند كه در جنگهاى بزرگ با دشمنان سرسخت درگير بوده اند.
سياستمداران با تجربه و پر قدرت آنها هستند كه در كوره هاى سخت بحرانهاى سياسى با دشمنان نيرومندى دست پنجه نرم كرده اند.
قـهرمانان بزرگ كشتى آنها هستند كه با حريفهاى پر قدرت و سرسخت زورآزمائى كرده اند.
بـنـابـرايـن چـه جـاى تـعجب كه بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پيگير در برابر (شيطان ) روز به روز قويتر و نيرومندتر شوند!
دانـشـمـنـدان امـروز در مـورد فـلسـفـه وجـود مـيكربهاى مزاحم مى گويند: اگر آنها نبودند سـلولهـاى بـدن انـسـان در يـك حـالت سـستى و كرخى فرو مى رفتند، و احتمالا نمو بدن انـسـانـهـا از 80 سـانتيمتر تجاوز نمى كرد، همگى به صورت آدمهاى كوتوله بودند، و بـه ايـن تـرتـيـب انـسـانـهـاى كـنـونى با مبارزه جسمانى با ميكربهاى مزاحم نيرو و نمو بيشترى كسب كرده اند.
و چنين است روح انسان در مبارزه با شيطان و هواى نفس.
امـا ايـن بـدان مـعـنـا نـيـسـت كـه شيطان وظيفه دارد بندگان خدا را اغوا كند، شيطان از روز اول خـلقـتـى پاك داشت، مانند همه موجودات ديگر، انحراف و انحطاط و بدبختى و شيطنت بـا اراده و خـواسـت خـودش بـه سـراغـش آمـد، بـنـابـرايـن خـداونـد ابـليـس را از روز اول شـيـطـان نـيـافـريـد، او خـودش خـواسـت شـيـطـان بـاشـد ولى در عـيـن حال شيطنت او نه تنها زيانى به بندگان حقطلب نمى رساند بلكه نردبان ترقى آنها است (دقت كنيد).
منتها اين سؤ ال باقى مى ماند كه چرا درخواست او را درباره ادامه حياتش پذيرفت، و چرا فورا نابودش نكرد؟!
پاسخ اين سؤ ال همانست كه در بالا گفته شد و به تعبير ديگر:
عـالم دنـيـا مـيـدان آزمـايـش و امـتـحـان اسـت (آزمـايـشـى كـه وسـيـله پـرورش و تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت ). و مـى دانـيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امكانپذير نيست.
البـتـه اگـر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد، اما با وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد، چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!
2 - آتش كبر و غرور سرمايه هستى را مى سوزاند
از مـسـائل فـوق العـاده حـسـاسـى كـه در ماجراى ابليس و رانده شدن او از درگاه خدا جلب توجه مى كند تأثير عامل خودخواهى و غرور در سقوط و بدبختى انسان است، به طورى كـه مـى تـوان گـفـت: مـهـمـتـريـن و خـطـرنـاكـتـريـن عـامـل انـحـراف هـمـيـن عامل است.
هـمـيـن بـود كـه شـش هزار سال عبادت را در يك لحظه به نابودى كشانيد، و همين بود كه مـوجـودى را كـه هـمـرديـف فـرشـتـگـان بـزرگ آسـمـان بـود به پستترين دركات شقاوت تنزل داد، و مستحق لعن ابدى خداوند نمود.
خودخواهى و غرور به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آنچنانكه هست ببيند.
خـودخـواهـى سـرچـشـمـه حـسـادت، و حـسـادت سـرچـشـمـه كـيـنـه تـوزى، و كـيـنـه توزى عامل خونريزى و جنايات ديگر است.
خـودخـواهـى انـسـان را بـه ادامـه خـطـا و اشـتـبـاه وامـى دارد، و بـه هـنـگـام وجـود عوامل بيداركننده همه را خنثى مى كند.
خـودخـواهـى و لجـاجت فرصت توبه و جبران را از دست انسان مى گيرد، و درهاى نجات را بـه روى او مـى بندد، خلاصه هر چه درباره خطر اين صفت زشت و نكوهيده گفته شود كم است.
و چه زيبا فرمود امير مؤ منان على (عليهالسلام
) فعدو الله امام المتعصبين، و سلف
المـسـتـكـبـريـن، الذى وضـع اسـاس العـصبية، و نازع الله رادء الجبرية، و ادرع لباس التـعـزز، و خـلع قـنـاع التـذلل الا تـرون كـيف صغره الله بتكبره؟ و وضعه بترفعه؟ فجعله فى الدنيا مدحورا و اعد له فى الا خرة سعيرا:
ايـن دشـمـن خـدا شـيطان پيشواى متعصبان و سلف مستكبران است كه اساس تعصب و تكبر و خودخواهى را پى ريزى كرد، و با خداوند در مقام جبروتيش به ستيز و منازعه برخاست، لبـاس خـود بـزرگ بـيـنـى بـر تـن پـوشـانـيد، و پوشش تواضع و فروتنى را كنار گذاشت.
آيـا نـمـى بـيـنـيـد چـگـونـه خـداونـد او را بـه خـاطـر تـكـبـرش كـوچـك كـرد؟ و بـر اثـر بـلنـدپـروازيـش پـست و خوار گردانيد؟ در دنيا مطرودش ساخت، و در آخرت آتش سوزان دوزخ را براى او آماده كرده است! (نهج البلاغه خطبه 192 خطبه قاصعه ).