آيه (1) تا (3) و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
(
تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم
)
(1)(
إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق فاعبد الله مخلصا له الدين
)
(2)(
ألا لله الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه أوليأ ما نعبدهم إلا ليقربونا إلى الله زلفى إن الله يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون إن الله لا يهدى من هو كاذب كفار
)
(3)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ايـن كـتـابـى اسـت كـه از سـوى خـداونـد عـزيـز و حـكـيـم نازل شده است.
2 - مـا ايـن كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان.
3 - آگـاه بـاشـيـد ديـن خـالص از آن خـدا اسـت، و آنها كه غير از خدا را اولياى خود قرار دادند، و دليلشان اين بود كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند
نـزديـك كـنـنـد، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند، خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.
تفسير:
دين خود را از هر گونه شرك پاك و خالص كن!
ايـن سـوره بـا دو آيـه دربـاره نـزول قـرآن مـجـيـد آغـاز شـده كـه در يـك آيـه مـبـدء نزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است، و در آيه ديگر محتوا و هدف قرآن.
نـخـسـت مـى گـويـد: ايـن كـتـابـى اسـت كـه از سـوى خـداونـد عـزيـز و حـكـيـم نازل شده است(
تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم
)
.
هـر كـتـابـى را به نازل كننده، يا نويسنده آن بايد شناخت، و هنگامى كه بدانيم كه اين كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى از عـلم خـداونـد قـادر و حكيمى سرچشمه گرفته كه هيچ چيز در بـرابـر قـدرت بـى پـايانش مشكل نيست و هيچ امرى از علم نامتناهيش مخفى نمى باشد پى بـه عظمت محتواى آن مى بريم، و بى آنكه توضيح بيشترى داده شود يقين پيدا مى كنيم كه محتواى آن حق است و سراسر حكمت و نور و هدايت است.
ضـمنا اينگونه تعبيرات در آغاز سوره هاى قرآن، مؤ منان را به اين حقيقت متوجه مى سازد كـه آنچه را در اين كتاب بزرگ مى يابند كلام خدا است نه كلام پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
)، هر چند كلام او هم والا و حكيمانه است.
سـپـس بـه مـحـتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته مى گويد: ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم(
انا انزلنا اليك الكتاب بالحق
)
.
چيزى جز (حق ) در آن نيست، و مطلبى جز حق در آن مشاهده نمى كنى از همين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى آنند.
و از آنـجـا كـه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى افزايد: اكـنـون كـه چـنـيـن است خدا را پرستش كن در حالى كه دين خود را براى او خالص مى كنى(
فاعبد الله مخلصا له الدين
)
.
مـمـكـن اسـت مـنـظـور از (ديـن ) در ايـنـجـا عـبـادت خـداونـد بـاشـد، چـرا كـه قـبـل از آن بـا جـمـله (فـاعـبـد الله ) دسـتور به عبادت مى دهد، بنابراين دنباله آن كه (مـخـلصا له الدين ) است شرط صحت عبادت يعنى اخلاص و خالى از هر گونه شرك و ريا و غير خدا بودن را بيان مى كند.
با اين حال وسعت مفهوم (دين ) و عدم هيچگونه قيد و شرط در آن، معنى گسترده ترى را مى رساند كه هم عبادت را شامل مى شود و هم اعمال ديگر و هم اعتقادات را، به تعبير ديگر (ديـن ) مـجـمـوعـه حـيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد، و بندگان خالص خدا بـايـد تـمـام شـؤ ن زنـدگـى خـود را بـراى او خـالص گـردانـنـد، غـيـر او را از خـانـه دل و صـحنه جان، و ميدان عمل، و دايره گفتار بزدايند، به او بينديشند و براى او دوست بـدارنـد، از او سـخـن بـگـويـنـد و بـه خـاطـر او عـمـل كنند، و هميشه در راه رضاى او گام بردارند كه (اخلاص دين ) همين است.
بـنـابـرايـن مـحدود ساختن مفهوم آيه در شهادت (لا اله الا الله ) يا خصوص (عبادت و اطاعت ) نه لزومى دارد و نه دليل روشنى.
در آيه بعد بار ديگر روى مسأله (اخلاص ) تأكيد كرده مى گويد آگاه باشيد دين خالص از آن خدا است!(
الا لله الدين الخالص
)
.
اين عبارت تاب دو معنى دارد:
نـخـسـت اينكه: آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص است، و تنها تسليم بيقيد و شرط در بـرابر فرمان او است و هر گونه شرك و ريأ و آميختن قوانين الهى به غير آن مردود و مطرود است.
ديـگـر ايـنـكـه: ديـن و آئيـن خـالص را تنها از خدا بايد گرفت، چرا كه هر چه ساخته و پرداخته افكار انسانها است نارسا است، و آميخته با خطا و اشتباه است.
ولى بـا تـوجـه بـه آنـچـه در ذيـل آيـه سـابـق آمـد مـعـنـى اول مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه در آنـجـا فاعل اخلاص، بندگان هستند، بنابراين خلوص در آيه مورد بحث نيز بايد از ناحيه آنها رعايت شود.
شـاهـد ديـگـر ايـن سـخن حديثى است كه از پيغمبر گرامى (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـقـل شـده اسـت كـه مـردى خـدمـتـش آمـد و عـرض كـرد: يـا رسـول الله! انـا نـعـطـى امـوالنـا التـمـاس الذكـر فـهـل لنـا مـن اجـر؟ فـقـال رسـول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) لا، قـال يـا رسـول الله! انـا نـعـطـى التـمـاس الاجـر و الذكـر فـهـل لنـا اجـر؟ فـقـال رسـول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ان الله تـعـالى لا يـقبل الا من اخلص له، ثم تلا رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) هذه الاية الا لله الديـن الخـالص: اى رسـول خـدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مـا امـوال خـود را بـه ديگران مى بخشيم تا اسم و رسمى در ميان مردم پيدا كنيم آيا پاداشى داريم؟ فرمود نه.
مجددا عرض كرد: گاهى هم براى اجر الهى و هم به دست آوردن نام مى بخشيم آيا پاداشى داريـم؟ پـيامبر فرمود: خداوند چيزى را قبول نمى كند مگر اينكه خالص براى او باشد، سپس اين آيه را تلاوت كرد(
الا لله الدين الخالص
)
.
بـه هـر حـال ايـن آيـه در حـقـيـقـت بـيـان دليـل بـراى آيـه قـبـل اسـت، در آنـجـا مـى گـويـد: خدا را از روى اخلاص عبادت كن، و در اينجا مى افزايد: بدانيد خدا تنها عمل خالص را مى پذيرد.
در آيـات قـرآن و احـاديـث اسـلامى روى مسأله اخلاص بسيار تكيه شده است، شروع جمله مـورد بـحث با (الا) كه معمولا براى جلب توجه گفته مى شود نشانه ديگرى نيز بر اهميت اين موضوع است.
سـپـس بـه ابطال منطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و در بيراهه شرك سـرگـردان شـده انـد پـرداخـتـه، چـنـيـن مى گويد: كسانى كه غير از خدا را اولياى خود پذيرفته اند و دليلشان اين است كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند و آنجا اسـت كـه فـسـاد و تـباهى اعمال و افكارشان بر همگان آشكار مى شود(
و الذين اتخذوا من دونـه اوليـأ مـا نـعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ان الله يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون
)
.
اين آيه در حقيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روز برطرف شدن اختلافات و آشكار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند، و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند، علاوه بر اينكه در صحنه محشر در برابر همگان رسوا مى شوند.
در اينجا منطق بت پرستان به روشنى بيان شده است.
توضيح اينكه:
بـعـضـى معتقدند يكى از سرچشمه هاى بت پرستى اين است كه گروهى به زعم خود ذات پـاك خـداونـد را بـزرگـتـر از آن مـى دانـسـتـنـد كـه عقل و فكر ما به آن راه يابد و بر اين اساس او را منزه از اين مى دانستند كه ما مستقيما او را مورد عبادت خويش قرار دهيم، بـنابراين بايد به كسانى روى آوريم كه ربوبيت و تدبير اين عالم از سوى خداوند بر عهده آنها گذارده شده است، و آنها را واسطه ميان خود و او قرار دهيم.
آنها را به عنوان (ارباب ) و خدايان بپذيريم و پرستش كنيم تا ما را به خدا نزديك كنند، آنها همان فرشتگان و جن و به طور كلى وجودات مقدس عالمند.
سـپـس از آنـجـا كـه دسـتـرسـى بـه ايـن مـقـدسـيـن نـيـز امـكـان پـذيـر نـبـود تـمـثـال و سـمـبـلى بـراى آنـهـا مى ساختند و آنها را پرستش مى كردند، و اينها همان بتها بـودنـد، و چـون مـيـان ايـن تـمـثـالهـا و وجـود مـقـدسـيـن يـك نـوع وحـدت قائل بودند بتها را نيز (ارباب ) و خدايان خود مى پنداشتند.
بـه ايـن تـرتـيب خدايان در نزد آنها همان موجودات ممكنى بودند كه از سوى خداوند عالم آفـريـده شـده بودند، و به زعم آنها مقربان درگاه حق و اداره كنندگان امور جهان به امر پـروردگـار بـودنـد، و خـدا را رب الاربـاب (خـداى خـدايـان ) مـى دانـسـتـنـد كـه خـالق و آفريدگار عالم هستى است، و گرنه كمتر كسى از بت پرستان معتقد بود كه اين بتهاى سـنـگـى و چـوبـى و يـا حتى خدايان پندارى آنها يعنى فرشتگان و جن و مانند آن خالق و آفريدگار اين جهان مى باشد.
البـتـه بـت پـرسـتـى سرچشمه هاى ديگرى نيز دارد از جمله اينكه احترام فوق العاده به انبيأ و نيكان گاهى سبب مى شد كه تمثال آنها را بعد از مرگشان مورد احترام قرار دهند، و بـا گـذشـت زمـان ايـن تـمـثـالهـا جـنـبـه اسـتـقـلالى پـيـدا كـرده، و احـتـرام نـيـز تبديل به پرستش مى شد، و به همين علت مسأله مجسمه سازى در اسلام شديدا نهى شده است.
ايـن امر نيز در تواريخ آمده است كه عرب جاهلى به خاطر احترام فوق العاده اى كه براى كـعـبه و سرزمين مكه قائل بود گاهى قطعات سنگى از آنجا را با خود به نقاط ديگر مى برد و مورد احترام و كم كم پرستش قرار مى داد.
و در هـر حـال ايـنـهـا مـنـافـاتـى بـا آنـچـه در داسـتـان (عـمـرو بـن لحـى ) نـقـل شده ندارد كه او به هنگام سفر به شام صحنه هائى از بت پرستى را مشاهده كرد و بـراى اوليـن بـار بـتـى را بـا خـود از آنـجـا بـه حـجاز آورد، و پرستش بتان از آن زمان معمول شد، چرا كه هر يك از آنچه گفتيم يكى از ريشه هاى بت پرستى را بيان مى كند و انگيزه شاميان در پرستش بتها نيز از همين امور يا مانند آن سرچشمه مى گرفت.
اما در هر صورت اينها همه اوهام و خيالات بى اساسى بود كه از مغزهاى ناتوان تراوش مى كرد، و مردم را از جاده اصيل خداشناسى منحرف مى ساخت.
قـرآن مـجـيـد مـخـصـوصا روى اين نكته تأكيد مى كند كه انسان بدون هيچ واسطه اى مى تـوانـد بـا خـداى خـود تـمـاس گـيـرد، بـا او سـخـن گويد، راز و نياز كند، حاجت بطلبد تقاضاى عفو و توبه كند، اينها همه از آن او و در اختيار و قدرت او است.
سـوره (حـمـد) بـيـانگر اين واقعيت است چرا كه بندگان با خواندن اين سوره به طور مـداوم در نـمـازهـاى روزانـه مـستقيما با پروردگار خود ارتباط برقرار مى كنند، او را مى خوانند و بدون هيچ واسطه اى از او تقاضا مى كنند و حاجات خويش را مى طلبند.
طـرز اسـتـغـفـار و تـوبـه در بـرنـامـه هـاى اسلامى و همچنين هر گونه تقاضا از خداوند بزرگ كه دعاهاى مأثوره ما مملو از آن است همگى نشان مى دهد كه اسلام هيچگونه واسطه اى در اين مسائل قائل نشده است و اين همان حقيقت توحيد است.
حـتـى مسأله شفاعت و توسل به اوليأ الله نيز مقيد به اذن پروردگار و اجازه او است و تأكيدى است بر همان مسأله توحيد.
و بـايـد هـم چـنـيـن رابـطـه اى بـرقـرار باشد، چرا كه او به ما از خود ما نزديكتر است، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد:(
و نـحـن اقـرب اليـه مـن حـبـل الوريـد
)
: (مـا بـه انـسان از رگ گردن او نزديكتريم )! (ق - 16)(
و اعلموا ان الله يـحـول بـيـن المـرء و قـلبـه
)
: (بـدانـيـد خـداونـد مـيـان انـسـان و دل او قرار دارد)! (انفال - 24).
بـا اين حال نه او از ما دور است، و نه ما از او دوريم، تا نيازى به واسطه باشد، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است، در همه جا حضور دارد، و در درون قلب ما جاى او است.
بـنـابـرايـن پـرستش واسطه ها، خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند، و خواه پرستش بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى، يـك عـمـل بى اساس و دروغين است، به علاوه كفران نعمتهاى پـروردگـار محسوب مى شود، چرا كه بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان يا سراپا نياز.
لذا در پـايـان آيـه مى گويد: خداوند كسى را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند(
ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار
)
نه هدايت به راه مستقيم در اين جهان، نه به سوى بهشت در جهان ديگر چرا كه خود مقدمات بـسـتـه شـدن درهـاى هـدايـت را فراهم ساخته است، زيرا خداوند فيض هدايتش را به زمينه هائى مى فرستد كه لايق و آماده پذيرش آنند، نه دلهائى كه آگاهانه هر گونه آمادگى را در خود نابود كرده اند.
نكته:
فرق ميان (تنزيل ) و (انزال )
در نـخـسـتـين آيه اين سوره تعبير به (تنزيل الكتاب ) شده است، و در آيه دوم تعبير به(
انزلنا اليك الكتاب
)
.
در اينكه در ميان (تنزيل ) و (انزال ) چه تفاوتى است؟ و اين اختلاف تعبير در اين آيـات بـه چـه مـنـظـور اسـت؟ آنـچـه از پـاره اى از مـتون لغت استفاده مى شود اين است كه (تـنـزيـل ) مـعـمـولا در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه چـيـزى تـدريـجـا نـازل شـود در حـالى كـه (انـزال ) مـعـنـى عـامـى دارد كـه هـم شامل نزول تدريجى مى گردد، و هم نزول دفعى.
بـعـضـى نـيـز ايـن دو را در مـقـابـل يـكـديـگـر دانـسـتـه انـد و مـعـتـقـدنـد (تـنـزيـل ) فـقـط نـزول تـدريـجـى و (انـزال ) فـقـط نزول دفعى است.
بـنـابـرايـن اخـتـلاف تـعـبـير فوق ممكن است به خاطر آن باشد كه قرآن داراى دو گونه نزول است، يكى نزول دفعى كه در شب قدر و در ماه مبارك رمضان واقع شد كه يكجا بر قـلب پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام نـازل گشت چنانكه قرآن مى گويد:(
انا انزلناه فى ليلة القـدر
)
: (مـا قـرآن را در شـب قـدر نـازل كـرديم ) (قدر آيه 1) -(
انا انزلناه فى ليلة مـبـاركـة
)
: (مـا آنـرا در شـب مـبـاركـى نـازل كـرديـم ) (دخـان - 3) -(
شـهـر رمـضـان الذى انـزل فـيـه القـرآن
)
(مـاه رمـضـان هـمـان مـاهـى اسـت كـه قـرآن در آن نازل شده است ) (بقره - 185).
در تـمـام ايـن مـوارد از مـاده (انـزال ) اسـتـفـاده شـده كـه اشـاره بـه نزول دفعى قرآن است.
و نزول ديگرى كه تدريجا در طى 23 سال دوران نبوت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) صـورت گـرفـت، و در هـر حـادثـه و مـاجـرائى آيـاتـى مـتـنـاسـب آن نـازل گـرديـد، و مـسـلمـانـهـا را مـرحـله بـه مـرحـله در مـدارج كمال معنوى و اخلاقى و اعتقادى و اجتماعى سير داد، چنانكه در آيه 106 سوره اسرأ مى خوانيم:(
و قرانا فرقناه لتقرأ ه على الناس على مكث و نـزلنـاه تـنـزيـلا
)
: مـا قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آياتى جدا از هم مى بـاشد تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى (و جذب دلها شود) و به طور قطع اين قرآن را تدريجا ما نازل كرديم. جـالب ايـنكه گاهى در يك آيه هر دو تعبير به دو منظور به كار رفته است چنانكه قرآن مجيد در آيه 20 سوره محمد مى گويد:(
و يقول الذين آمنوا لو لا نزلت سورة فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأ يت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت
)
: (مـؤ مـنـان مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى نـازل نـشـده؟ هـنـگـامـى كـه سـوره مـحـكـمـى نـازل شـود و يـادى از جـنـگ در آن بـاشـد مـنـافـقـان بـيـمـار دل را مى بينى آنچنان به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند قبض روح شوند)! گوئى مؤ منان تقاضاى نزول تدريجى يك سوره را مى كنند تا با آن خو بگيرند، ولى از آنـجا كه گاه نزول يك سوره به طور تدريجى در مورد مسائلى همچون جهاد سبب سوء استفاده منافقان مى شد تا مرحله به مرحله از آن شانه خالى كنند در اينگونه موارد سوره يكجا نازل مى گشت. ايـن آخـريـن چيزى است كه در تفاوت اين دو تعبير مى توان گفت، و بر طبق آن آيات مورد بـحـث اشـاره بـه هـر دو گـونـه نـزول كـرده اسـت، و از ايـن نـظـر جـامـعـيـت كامل دارد. ولى با اين حال موارد استثنائى نيز براى تفسير و تفاوت فوق وجود دارد از جمله در آيه 32 فـرقـان مـى خـوانـيـم:(
و قـال الذيـن كـفـروا لو لا نزل عليه القران جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا
)
: (كافران گفتند چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده؟ اين به خاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم، و آن را تدريجا بر تو فرو خوانديم ). البته هر يك از اين دو نزول فوائد و آثارى دارد كه در جاى خود به آن اشاره شده است.