تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33024 / دانلود: 3248
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

آيه (۴) و (۵) و ترجمه

( لو أراد الله أن يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشأ سبحانه هو الله الواحد القهار ) (۴)( خـلق السـمـوات و الارض بـالحـق يـكـور اليـل عـلى النـهـار و يـكـور النـهـار عـلى اليل و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى ألا هو العزيز الغفار ) (۵)

ترجمه:

۴ - اگر (به فرض محال ) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد منزه است، (از اينكه فرزندى داشته باشد) او خداوند واحد قهار است.

۵ - آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حـق آفـريـد، شـب را بر روز مى پيچد، و روز را بر شب، و خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد، هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند، آگاه باشيد او قادر بخشنده است.

تفسير:

او حاكم بر همه چيز است، چه نيازى به فرزند دارد؟!

مشركان علاوه بر اينكه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند كه در آيات گذشته از آن سـخـن بـود، عـقيده ديگرى درباره بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، نخستين آيه مورد

بحث به پاسخ اين پندار زشت پرداخته مى گويد: اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كـنـد از مـيـان مـخـلوقـاتـش آنـچـه را مـى خـواست بر مى گزيد( لو اراد الله ان يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشأ ) .

(پـاك و منزه است از اينكه فرزندى داشته باشد، او خداوند واحد قهار است )( سبحانه هو الله الواحد القهار ) .

در تفسير جمله اول مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند: منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند چرا دختران را بـرگـزيـنـد كـه بـه زعـم و پـنـدار شـمـا انـسانهائى هستند كم ارزش؟ چرا پسران را بـرنـگـزيـنـد؟، و ايـن در حـقـيـقـت يـكـنـوع اسـتـدلال بـر طـبـق ذهـنـيـات طـرف مقابل است تا بى پايه بودن گفتار خودش را دريابد.

بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى داشته باشد مخلوقاتى برتر و بهتر از فرشتگان مى آفريد.

امـا بـا تـوجـه بـه اينكه ارزش وجودى دختران در پيشگاه خدا از پسران كمتر نيست، و با تـوجـه بـه ايـنـكـه فـرشـتگان و يا حضرت عيسى كه به اعتقاد منحرفان فرزند خداست موجوداتى بسيار شريف و شايسته اند هيچيك از اين دو تفسير مناسب به نظر نمى رسد.

بـهـتـر ايـن اسـت كـه گـفته شود آيه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى (كـمـك ) يـا (انـس روحـى ) اسـت، بـه فـرض ‍ مـحـال كـه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت، بلكه از ميان مخلوقات شريف خود كسانى را برمى گزيد كه اين هدف را تامين كنند چرا فرزند انتخاب كند؟

ولى از آنـجـا كـه او واحـد و يـگـانـه و قـاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى است نه نيازى به كمك كسى دارد، و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با چيزى بر طرف گردد و نه احتياج به ادامه نسل دارد، بنابراين او منزه

و پاك است از داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى.

بـعـلاوه چـنـانـكه قبلا هم گفته ايم اين سبك مغزان بيخبر كه گاه فرشتگان را فرزندان خـدا مـى پـنـداشـتـنـد و گـاه در مـيـان او و جـن نـسـبـتـى قـائل مـى شـدنـد و گـاه (مـسـيـح ) يا (عزير) را پسر خدا معرفى مى كردند از اين واقـعـيـت روشن بيخبر بودند كه اگر منظور از فرزند، فرزند حقيقى است، اولا لازمه آن جسم بودن است، ثانيا تجزيه پذيرفتن (چرا كه فرزند جزئى از وجود پدر است كه از او جدا مى شود).

ثالثا لازمه آن داشتن شبيه و نظير است (چرا كه فرزند هميشه شباهت به پدر دارد).

و رابعا: لازمه آن نياز به همسر است.

و خداوند از همه اين امور پاك و منزه مى باشد.

و اگـر مـنـظور فرزند انتخابى و به اصطلاح تبنى است، آن نيز يا به خاطر نياز به كـمـك جـسـمـانـى و يا انس اخلاقى و مانند آن است، و خداى قادر و قاهر از همه اين امور بى نياز است.

بنابراين توصيف به (واحد) و (قهار) پاسخ فشرده اى به تمام اين احتمالات است.

بـه هـر حـال انـتـخـاب تـعـبـيـر (لو) كـه مـعـمـولا در مـوارد شـرطـهـاى مـحـال بـه كـار مـى رود اشـاره بـه ايـن اسـت كـه ايـن يـك فـرض مـحـال اسـت كـه خـدا فـرزنـدى بـرگـزيـنـد، و بـه فـرض مـحـال كه نيازى داشت نيازى به آنچه آنها مى گويند نداشت، بلكه مخلوقات برگزيده اش اين منظور را تامين مى كردند.

سـپـس بـراى تـثـبـيـت ايـن واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد، و نيز براى بيان نـشـانـه هـائى از تـوحيد و عظمتش مى فرمايد: خداوند همه آسمانهاو زمين را به حق آفريد( خلق السموات و الارض بالحق ) .

حـق بـودن آنـهـا دليـل بـر ايـن اسـت كـه هـدفـى بـزرگ در كـار بـوده كـه آن چـيـزى جـز تكامل موجودات، و در پيشاپيش آنها انسان، و سپس ‍ منتهى شدن به رستاخيز نيست.

بـعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده مى گويد: (او شب را بر روز مى پيچد و روز را بـر شـب )( يـكـور الليـل عـلى النـهـار و يـكـور النـهـار عـلى الليل ) .

چه تعبير جالبى؟ اگر انسانى بيرون كره زمين ايستاده باشد و به منظره حركت وضعى زمـيـن بـه دور خـودش و پيدايش شب و روز بر گرد آن نگاه كند، مى بيند كه گوئى به طور مرتب از يكسو نوار سياه رنگ شب بر روشنائى روز پيچيده مى شود و از سوى ديگر نوار سفيد رنگ روز بر سياهى شب، و با توجه به اينكه (يكور) از ماده (تكوير) بـه مـعـنـى پـيـچـيـدن اسـت و مخصوصا ارباب لغت پيچيدن عمامه و دستار را به دور سر نـمـونـه اى از آن مى شمارند، نكته لطيفى كه در اين تعبير قرآنى، نهفته است روشن مى شود، هر چند بسيارى از مفسران بر اثر عدم توجه به اين نكته مطالب ديگرى ذكر كرده انـد كـه چـنـدان مناسب با مفهوم (تكوير) نيست، نكته اين است كه زمين كروى است و به دور خـود گردش مى كند، و بر اثر اين گردش، نوار سياه شب، و نوار سفيد روز، دائما گرد آن مى گردند، گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مى شود.

به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام نور و ظلمت و پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگونى دارد كه هر كدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويه خاصى به آن مى نگرد:

گـاه مـى گـويـد:( يـولج الليـل فـى النـهـار و يـولج النـهـار فـى الليل ) : شب را در روز تدريجا وارد مى كند، و روز را در شب (فاطر - ۱۳).

در اينجا سخن از ورود مخفيانه و بى سر و صداى شب در روز و روز در شب است.

و گـاه مـى گـويـد:( يـغـشـى الليـل النهار ) : خداوند پرده هاى ظلمانى شب را بر روز مى پوشاند (اعراف - ۵۴) و در اينجا شب به پرده اى ظلمانى تشبيه شده كه گوئى بر روشنائى روز مى افتد و آن را پنهان مى سازد.

و در آيـات مـورد بـحـث سخن از (تكوير) و پيچيده شدن اين دو بر يكديگر است كه آن نيز نكته اى دارد كه در بالا به آن اشاره شد.

سپس به گوشه ديگر از تدبير و نظم اين جهان پرداخته مى گويد: او خورشيد و ماه را مـسـخـر فـرمـان خـويش قرار داد كه هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند( و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى ) .

نـور خـورشـيـد در حـركتى كه به گرد خود دارد، يا حركتى كه با مجموع منظومه شمسى بـه سوى نقطه خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد، و نـه مـاه در حـركـت خـود بـه دور زمـيـن و بـه دور خـودش، و در هـمـه حال سر بر فرمان او دارند، مسخر قوانين آفرينش اويند، و تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه مى دهند.

ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه منظور از تسخير خورشيد و ماه مسخر شدن آنها براى انسان به اذن پروردگار باشد، چنانكه در آيه ۳۳ سوره ابراهيم آمده است( و سخر لكم الشمس و القمر دائبين ) : (او خورشيد و ماه كه دائما در حركتند مسخر شما قرار داده ).

ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله هـاى قـبـل و بعد در آيه مورد بحث، و نيز با توجه به اينكه تعبير به (لكم ) در آيه مورد بحث وجود ندارد اين معنى بعيد به نظر مى رسد.

در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف و عنايت مى فرمايد: بدانيد او عزيز غفار است!( الا هو العزيز الغفار ) .

بـه مـقـتـضـاى عـزت و قـدرت بـى انـتـهـايـش هـيـچ گـنـهـكـار و مـشـركـى نـمـى تواند از چـنـگـال عـذابـش بـگـريـزد، و به مقتضاى غفاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند و آنها را در سايه رحمتش قرار مى دهد.

(غـفـار) صـيـغـه مـبـالغـه از مـاده غـفـران اسـت كـه در اصل به معنى پوشيدن چيزى است كه انسان را از آلودگى نگه دارد، و هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود مفهومش اين است كه عيوب و گناهان بندگان نادم را مى پوشاند و آنـهـا را از عـذاب و كـيـفـر حفظ مى كند، آرى او در عين عزت و قدرت (غفار) است و در عين رحمت و غفران (قهار)، و ذكر اين دو وصف در پايان آيه براى ايجاد حالت خوف و رجأ در بندگان است كه عامل اصلى هر گونه حركت تكاملى است.

آيه (۶) و (۷) و ترجمه

( خـلقـكـم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها و أنزل لكم من الا نعام ثمانية أزواج يخلقكم فى بـطـون أ مهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ذلكم الله ربكم له الملك لا إله إلا هو فأنى تصرفون ) (۶)( إن تـكـفروا فإ ن الله غنى عنكم و لا يرضى لعباده الكفر و إن تشكروا يرضه لكم و لا تـزر وازرة وزر أ خـرى ثـم إلى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون إنه عليم بذات الصدور ) (۷)

ترجمه:

۶ - او شـمـا را از نـفـس واحـدى آفـريـد، و هـمـسـرش را از (بـاقـيـمـانـده گـل ) او خـلق كـرد، و بـراى شـمـا هـشـت زوج از چـهـارپـايـان نازل كرد، او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد، اين است خداوند پروردگار شما، كه حكومت (در عالم هستى ) از آن او است هيچ معبودى جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!

۷ - اگـر كـفـران كـنـيد خداوند از شما بى نياز است، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد، و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براى شما مى پسندد و هيچ گنهكارى گناه ديـگرى را بر دوش نمى كشد، سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است، و شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد، چرا كه به آنچه در سينه هاست آگاه است

تفسير:

همه شما را از نفس واحدى آفريد

بـاز در ايـن آيـات سـخـن از آيـات عـظـمـت آفرينش خداوند و بيان قسمت ديگرى از نعمتهاى گوناگون او در مورد انسانهاست.

نخست از آفرينش انسان سخن مى گويد و مى فرمايد: خداوند همه شما را از شخص واحدى آفـريـد، سـپـس هـمـسـرش را از او خـلق كـرد( خـلقـكـم مـن نـفـس واحـدة ثـم جعل منها زوجها ) .

آفـريـنـش هـمـه انـسـانـهـا از نـفس واحد اشاره به مسأله آفرينش آدم جد نخستين ماست، كه ايـنـهـمه افراد بشر با تنوع خلقت، و خلق و خوى متفاوت، و استعدادها و ذوقهاى مختلف، همه به يك ريشه باز مى گردد كه آن آدم است.

تـعـبـير به (ثم جعل منها زوجها) در واقع اشاره به اين است كه خدا آدم را آفريد سپس همسرش را از باقيمانده گل او خلق كرد.

روى ايـن حـسـاب آفـريـنـش (حـوا) بـعـد از آفـريـنـش (آدم ) بـوده اسـت و قبل از آفرينش فرزندان آدم.

تـعـبـيـر به (ثم ) هميشه براى تأخير زمانى نيست بلكه گاهى براى بيان نيز مى آيد، مثلا مى گوئيم كار امروز تو را ديديم سپس كار ديروزت را هم نيز مشاهده كـرديـم، در حـالى كـه اعـمـال ديـروز مـسـلمـا قـبـل از اعمال امروز واقع شده ولى توجه به آن در مرحله بعد بوده است.

و ايـنكه بعضى تعبير فوق را اشاره به مسأله (عالم ذر) و آفرينش فرزندان (آدم ) بعد از خلقت او و قبل از خلقت (حوا) به صورت مورچگان دانسته اند مطلب نادرستى است كه در تفسير و توضيح عالم ذر ذيل آيه ۱۷۲ سوره اعراف بيان كرديم.

ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كه آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بـلكـه از بـاقـيـمـانـده گـل او صـورت گـرفـته است، چنانكه در روايات اسلامى به آن تصريح شده، و اما روايتى كه مى گويد (حوا) از آخرين دنده چپ آدم آفريده شده است سـخـن بـى اسـاسـى اسـت كـه از بعضى از روايات اسرائيلى گرفته شده، و هماهنگ با مـطلبى است كه در فصل دوم از (سفر تكوين ) تورات تحريف يافته كنونى آمده است، و از ايـن گـذشـتـه بـر خـلاف مـشـاهـده و حـس مـى بـاشـد زيرا طبق اين روايت يك دنده آدم بـرداشـتـه شـد و از آن حوا آفريده گشت، و لذا مردان يك دنده در طرف چپ كمتر دارند در حـالى كه مى دانيم هيچ تفاوتى ميان تعداد دنده هاى مرد و زن وجود ندارد و اين تفاوت يك افسانه بيش نيست.

بـعـد از آن بـه مـسـأله آفـريـنـش چـهـارپـايـان كـه از وسـايـل مـهـم زندگى انسانهاست لباس از پوست و از يكسو براى تغذيه خود از شير و گـوشـت آنـهـا اسـتـفـاده مـى كـنـنـد، و از سـوى ديگر از پوست و پشم آنها لباس و انواع وسـايـل زنـدگـى مـى سـازنـد، و از سـوى سـوم بـه عـنـوان مـركـب و وسـيـله حـمـل و نـقـل از آنـهـا بـهره مى گيرند اشاره كرده، مى فرمايد: (از چهارپايان هشت زوج براى شما نازل كرد)( و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ) .

منظور از (هشت زوج ) گوسفند نر و ماده، بز نر و ماده، شتر و گاو نر و ماده است، و از آنجا كه كلمه (زوج ) به هر يك از دو جنس نر و ماده گفته مى شود مجموعا ۸ زوج مى شود (هر چند در تعبيرات روزمره فارسى (زوج ) به مجموع دو جنس اطلاق مى گـردد، ولى در تـعـبـيـرات عـربـى چـنـيـن نيست لذا در آغاز همين آيه از همسر آدم به عنوان (زوج ) تعبير شده است ).

تـعـبـيـر به (انزل لكم ) (براى شما نازل كرد) در مورد چهارپايان - چنانكه قبلا هم گـفـتـه ايـم - بـه مـعـنـى فـرستادن از مكان بالا نيست، بلكه در اينگونه موارد به معنى (نزول مقامى ) و نعمتى است كه از مقام برتر به مقام پائين تر داده شود.

ايـن احـتـمـال را نـيـز داده انـد كـه (انـزال ) در ايـنـجـا از مـاده نـزل (بـر وزن رسـل ) بـه مـعـنـى پذيرائى كردن ميهمان يا نخستين چيزى است كه براى پـذيـرائى مـيـهـمـان مـى آورنـد، نـظـيـر آنـچـه در سـوره آل عـمـران آيه ۱۹۸ درباره بهشتيان آمده:( خالدين فيها نزلا من عند الله ) : جاودانه در بهشت مى مانند، اين پذيرائى از ناحيه خداست.

بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز گـفـتـه انـد كـه چـهـارپـايـان گـر چـه از مـكـان بـالا نـازل نـشـده اند، ولى مقدمات حيات و پرورش آنها كه قطرات جان پرور باران، و اشعه حياتبخش آفتاب است از سمت بالا به زمين مى آيد.

تفسير چهارمى نيز براى اين تعبير گفته اند و آن اينكه: همه موجودات در آغاز در خزانه علم و قدرت پروردگار، در عالم غيب، بوده اند، سپس از مقام (غيب ) به مقام (شهود) و ظـهـور و بـروز رسـيـده انـد، لذا از آن تـعـبـيـر بـه (انـزال ) شـده اسـت، چنانكه در آيه ۲۱ سوره حجر مى خوانيم:( و ان من شى ء الا عندنا خـزائنـه و مـا نـنـزله الا بـقـدر معلوم ) : خزائن و منابع هر چيزى نزد ماست و ما جز به مقدار معلوم از آن نازل نمى كنيم.

ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان اين تفاسير نيست و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد.

در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنان على (عليه‌السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: انـزاله ذلك خـلقـه اياه: نازل كردن هشت جفت از چهارپايان همان آفرينش آنها از سوى خدا است.

ايـن حديث نيز ظاهرا اشاره به تفسير اول است، چرا كه آفرينش خداوند آفرينشى است از سوى مقام برتر.

بـه هـر حـال، چـهـارپـايـان هـر چـنـد امـروز بـراى حـمـل و نـقـل كـمـتـر مـورد اسـتـفـاده قـرار مى گيرند، ولى منافع مهم ديگر آنها نه تنها نسبت به گـذشـتـه كـم نشده، بلكه گسترش بيشترى پيدا كرده است، هم امروز قسمت عمده تغذيه انـسـانـهـا از فـراورده هـاى شـيـر و گـوشـت چهارپايان است، گذشته از لباس و ساير وسـايـل زنـدگـى كـه از پـشـم و پـوسـت آنـهـا تـهـيـه مـى شـود، و بـه هـمـيـن دليل يكى از منابع مهم درآمد كشورهاى بزرگ دنيا از طريق پرورش اين حيوانات صورت مى گيرد.

سـپـس بـه حـلقـه ديـگـرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده بـاشـد پـرداخـتـه، مـى گـويـد: او شـما را در شكم مادرانتان خلقتى بعد از خلقت ديگر و آفرينشى بعد از آفرينش ديگر مى بخشد، در ميان تاريكيهاى سه گانه،( يخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ) .

ناگفته پيداست كه منظور از (خلقا من بعد خلق ) آفرينشهاى مكرر و پى درپى است، نه فقط دو آفرينش.

و نـيـز روشـن اسـت (يـخـلقـكـم ) بـه حـكـم ايـنـكـه فـعـل مـضارع است دلالت بر استمرار دارد و اشاره اى است كوتاه و پر معنى به تحولات عـجـيـب، و چـهـره هـاى مـتـفـاوت شـگـفـت انـگـيـز جـنـيـن در مراحل مختلف در شكم مادر، كه به گفته علماى (جنين شناسى ) از عجيبترين و ظريفترين چهره هاى آفرينش پروردگار است، تا آنجا كه علم (جنين شناسى ) يكدوره كامل توحيد و خداشناسى محسوب مى شود، و كمتر كسى اسـت كـه ريـزه كـاريـهـاى اين مسائل را مطالعه كند و زبان به حمد و ستايش آفريننده آن نگشايد.

تعبير به (ظلمات ثلاث ) (ظلمتهاى سه گانه ) اشاره به ظلمت شكم مادر، و ظلمت رحم، و مـشـيـمه (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است ) مى باشد كه در حقيقت سه پرده ضخيم است كه بر روى جنين كشيده شده.

صـورتـگـران مـعـمـولى بـايـد در مـقـابـل نـور و روشـنـائى كامل صورتگرى كنند، اما آفريدگار انسان در آن ظلمتگاه عجيب چنان نقش بر آب مى زند و صورتگرى مى كند كه همه مجذوب تماشاى آن مى شوند، و در جائى كه هيچ دسترسى از نـاحيه هيچكس به آن نيست رزق و روزيش را كه براى پرورش و رشد سريع سخت به آن نيازمند است به طور مداوم به او مى رساند.

سـيـد الشـهـدأ امـام حـسـيـن (عليه‌السلام ) در دعـاى مـعـروف عـرفـه كـه يـكـدوره كـامـل و عـالى درس تـوحـيد است به هنگام بر شمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند: و ابتدعت خلقى من منى يمنى، ثم اسكنتنى فى ظلمات ثلاث: بين لحم و جـلد و دم، لم تـشـهـر بـخـلقى، و لم تجعل الى شيئا من امرى، ثم اخرجتنى الى الدنيا تـامـا سـويـا!: آغـاز آفـرينش مرا از قطرات ناچيز منى قرار دادى سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه، در ميان گوشت و پوست و خون ساكن نمودى آفرينش مرا آشكار نساختى، و در آن مـخفيگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى، و هيچيك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى، سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى.

(در زمـيـنـه عـجائب آفرينش در دوران جنين و مراحل مختلف آن در جلد ۲ صفحه ۳۱۶ به بعد ذيـل آيـه ۶ سـوره آل عـمـران و در جـلد ۱۴ صـفـحـه ۲۲ بـه بـعـد (ذيل آيه ۵ سوره حج ) بحث كرده ايم ).

در پـايـان آيـه و بـعـد از ذكـر حـلقـه هـاى سـه گـانه توحيدى پيرامون خلقت انسان، و چـهـارپـايـان، و تطورات جنين، مى گويد: اين است خداوند پروردگار شما كه حكومت در سـراسـر عـالم هـسـتـى از آن اوسـت، هـيـچ مـعـبـودى جـز او وجـود نـدارد، بـا ايـنحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!( ذلكم الله ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون ) .

گـوئى انـسـان را بـعد از مشاهده اين آثار بزرگ توحيدى به مقام شهود ذات پروردگار رسـانـده، سـپـس بـه ذات مـقـدسـش اشـاره كـرده، مـى گـويـد: ايـن اسـت خـداوند و معبود و پروردگار شما و به راستى اگر چشم بينائى باشد او را در پشت اين آثار به خوبى تـمـاشـا مـى كـنـد، چـشـم سـر آثـار را مـى بـيـنـد و چـشـم دل آفريننده آثار را!

با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را!

تعبير به (ربكم ) و همچنين (له الملك ) در واقع دليلى است براى انحصار معبود در ذات پاك خدا كه در جمله (لا اله الا هو) بيان شده است (دقت كنيد)

هنگامى كه خالق اوست، مالك و مربى نيز اوست، حاكميت در سراسر هستى نيز تنها براى اوست، پس غير او چه نقشى در اين عالم دارد كه شايسته عبوديت شود؟!

ايـنـجـاسـت كـه گـوئى بـه جـمـعـى خـواب و گـروهـى غـافـل از هـمـه جـا بـيـخـبـر فـريـاد مـى زنـد (فـانـى تـصـرفـون ) بـا اينحال چگونه شما اغفال شده ايد و از راه توحيد منحرف گشته ايد؟!.

بـعـد از ذكـر ايـن نـعـمـتـهـاى بـزرگ پـروردگـار، در آيه بعد به مسأله شكر و كفران پرداخته و جوانب آن را مورد بررسى قرار مى دهد.

نخست مى گويد: نتيجه كفران و شكر شما به خودتان باز مى گردد، و اگر كفران كنيد خـداونـد از شـمـا بـى نـيـاز اسـت (و هـمچنين اگر شكر نعمت او را بجا آوريد نيازى به آن ندارد)( ان تكفروا فان الله غنى عنكم ) .

سـپـس مـى افـزايـد ايـن غنا و بى نيازى پروردگار مانع از آن نيست كه شما را مكلف به شـكـر و مـمـنوع از كفران سازد، چرا كه (تكليف ) خود لطف و نعمت ديگرى است، آرى او هـرگـز كـفران را براى بندگانش نمى پسندد، و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براى شما مى پسندد( و لا يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم ) .

بـعـد از بـيـان اين دو مطلب به مسأله سومى در اين رابطه مى پردازد، و آن مسئوليت هر كـس در بـرابـر عـمـل خـويـش اسـت، چـرا كـه مـسـأله تـكـليـف بـدون ايـن مـعـنـى كـامـل نـمـى شـود، مـى فـرمـايد: هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد( و لا تزر وازرة وزر اخرى ) .

و از آنجا كه تكليف بدون كيفر و پاداش معنى ندارد، در مرحله چهارم به مسأله معاد اشاره كرده، مى گويد: سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است، و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد( ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون ) .

و چـون مـسأله محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امكان پذير نيست، آيه را بـا ايـن جـمله پايان مى دهد: (او به آنچه در سينه ها نهفته و بر آن حاكم است آگاه است )( انه عليم بذات الصدور ) .

و بـه ايـن ترتيب مجموعه اى از فلسفه (تكليف ) و خصوصيات آن، و همچنين مسئوليت انسانها و مسأله (جزا و پاداش و كيفر) را در جمله هائى كوتاه و منسجم بيان مى دارد.

ضـمـنـا ايـن آيه پاسخ دندان شكنى است به طرفداران مكتب جبر كه در ميان فرق اسلامى كـم نبوده اند، چرا كه با صراحت مى گويد: او هرگز راضى به كفران كردن بندگانش نـيست، و اين خود دليل روشنى است بر اينكه هرگز اراده كفر در مورد كافران نيز نكرده (آنچنان كه پيروان مكتب جبر مى گويند)

زيرا هنگامى كه راضى به چيزى نباشد حتما اراده آن را نخواهد كرد، مگر ممكن است اراده او از رضاى او جدا باشد؟

و عـجـب از مـتـعـصبانى است كه براى پرده پوشى بر اين عبارت روشن خواسته اند كلمه (عـبـاد) را مـحـصـور در مـؤ مـنان يا معصومان كنند در حالى كه اين كلمه مطلق است و به وضـوح هـمـه بـنـدگـان را شـامـل مـى شـود آرى خـداونـد كـفـر و كـفـران را براى هيچيك از بندگانش نمى پسندد همانگونه كه شكر را براى همه آنها بدون استثنا مى پسندد.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه اصـل مـسـئوليـت هـر كـس در بـرابـر اعمال خويش از اصول منطقى و مسلم در همه اديان آسمانى است.

البـتـه گـاه مـمـكـن اسـت انسان شريك جرم ديگرى باشد اما اين در صورتى است كه به نـحـوى در ايـجاد مقدمات يا اصل آن عمل دخالت داشته باشد، مانند كسانى كه بدعت شومى مـى گـذارنـد، و يـا سـنـت زشـت و غـلطـى كـه هـر كـس بـه آن عمل كند گناه آن را بر (مسبب اصلى ) مى نويسند بى آنكه از گناه عاملين به آن چيزى كاسته شود.

آيه (171) تا (177) و ترجمه

( و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ) (171)( إنهم لهم المنصورون ) (172)( و إن جندنا لهم الغالبون ) (173)( فتول عنهم حتى حين ) (174)( و ابصرهم فسوف يبصرون ) (175)( افبعذابنا يستعجلون ) (176)( فاذا نزل بساحتهم فسأ صباح المنذرين ) (177)

ترجمه:

171 - وعـده قـطـعـى مـا بـراى بـنـدگـان مـرسـل مـا از قبل مسلم شده.

172 - كه آنها يارى مى شوند.

173 - و لشكر ما (در تمام صحنه ها) پيروزند.

174 - از آنها روى بگردان تا زمان معينى (تا زمانى كه فرمان جهاد صادر شود).

175 - و وضـع آنـهـا را بـنـگـر (چـه بـى مـحـتـوا اسـت ) امـا بـه زودى آنـهـا (محصول اعمال خود را) مى بينند.

176 - آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند؟!

177 - اما هنگامى كه عذاب ما در صحن خانه هاشان فرود آيد صبحگاهان بدى خواهند داشت.

تفسير:

حزب الله پيروز است!

به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بـى ايـمـان طـى آيـات ايـن سـوره آمـده اسـت، اكـنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مى شـويـم مـهـمـتـرين مسأله را در اين رابطه بيان مى كند، و حسن ختام را به عاليترين وجه نشان مى دهد، و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق است، تا مؤ منان اندكى كه به هنگام نزول اين آيات در مكه تحت فشار دشمنان اسلام بودند، و هـمـچـنـيـن هـمه مؤ منان محروم در هر عصر و زمان به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و گـرد و غـبـار يـاس ‍ و نـومـيدى را از دل و جان خود بشويند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند.

مـى فـرمـايـد: وعـده قـطـعـى مـا بـراى بـنـدگـان مـرسـل مـا از قبل مسلم شده( و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ) .

كه آنها يارى مى شوند( انهم لهم المنصورون ) .

و لشكر ما در تمام صحنه ها پيروزند( و ان جندنا لهم الغالبون ) .

چه عبارت صريح و گويا، و چه وعده روح پرور و اميدبخشى؟!

آرى پـيـروزى لشـكـر حـق بـر باطل، و غلبه جند الله و يارى خداوند نسبت به بندگان مـرسـل و مـخـلص از وعـده هاى مسلم او، و از سنتهاى قطعى است كه در آيات فوق به عنوان سبقت كلمتنا (اين وعده و سنت ما از آغاز بوده ) مطرح شده است.

نظير اين مطالب در آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد آمده است: در آيه 47 سوره روم مى خوانيم:( و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) يارى كردن مؤ منان حقى است مسلم بر ما!

و در آيـه 40 سـوره حـج آمـده اسـت:( و ليـنصرن الله من ينصره ) : خداوند هر كس را كه به يارى آئين او برخيزد ياريش مى كند.

و در آيه 51 از سوره غافر مى خوانيم:( انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يـوم يـقـوم الاشـهـاد ) : مـا رسـولان خـود و افـراد بـا ايـمـان را در زندگى دنيا و در (روز رستاخيز) آن روز كه شاهدان به حق قيام مى كنند يارى مى دهيم.

و بـالاخـره در آيه 21 سوره مجادله با قاطعيت تمام از اين غلبه و پيروزى به عنوان يك سنت قطعى سخن مى گويد: كتب الله لاغلبن انا و رسلى: خداوند مقرر داشته است كه من و رسولانم بطور قطع غلبه خواهيم كرد!

بديهى است خداوندى كه بر همه چيز توانا است، و در وعده هاى او هرگز تخلف نبوده و نـيـسـت، مـى تـوانـد بـه ايـن وعـده بـزرگ خـود جـامـه عـمـل بـپـوشـانـد، و هـمانند سنتهاى تخلف ناپذير عالم هستى بى كم و كاست مردان حق را پيروز گرداند.

اين وعده الهى يكى از مهمترين مسائلى است كه رهروان راه حق به آن دلگرمند، و از آن روح و جـان مـى گـيـرنـد، هـر زمـان خـسـتـه شـوند با آن نفس، تازه مى كنند، و خون جديدى در عروقشان جارى مى شود.

يك سؤ ال مهم

در ايـنـجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اينكه: اگر مشيت و اراده الهى بر يارى پيامبران و پـيـروزى مـؤ مـنـان قـرار گـرفـتـه، چـگـونـه مـشـاهـده مـى كـنـيـم كـه در طـول تـاريـخ پـرمـاجـراى بـشر پيامبرانى به شهادت رسيدند، و گروههائى از مؤ منان مـواجـه بـا شـكـسـت شـدنـد؟ اگـر اين يك سنت تخلف ناپذير الهى است، پس اين استثناها براى چيست؟!

در پاسخ مى گوئيم:

اولا: پـيروزى معنى وسيعى دارد، و هميشه به معنى غلبه ظاهرى و جسمانى بر دشمن نيست، گاه پيروزى پيروزى مكتب است، و مهمترين پيروزى همين است، فرض كنيد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در يكى از غزوات شهيد شده بود، اما مى بينيم آئينش دنيا را گرفته، آيا ممكن است اين شهادت را به شكست تعبير كنيم؟

مـثـال روشـنـتـر ايـنـكـه امام حسين (عليه‌السلام ) و يارانش در كربلا واقعا شربت شهادت نـوشـيـدنـد، ولى هـدف آنـهـا ايـن بـود كـه چهره زشت بنى اميه را كه مدعى خلافت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بودند اما در حقيقت جامعه اسلامى را به عصر جاهليت باز مـى گـردانـدنـد نـشان دهند، و به اين هدف بزرگ رسيدند، مسلمانان را از خطر آنان آگاه كـردنـد و اسـلام را از سـقـوط رهـائى بـخـشيدند، آيا مى توان گفت آنها در كربلا مغلوب شدند؟!

مـهم اين است كه انبيأ و جنود الهى يعنى مؤ منان در برابر تمام تلاشهاى مستمر و منسجم دشـمـنـان حـق تـوانـستند اهداف خود را در دنيا پيش ببرند و پيروان زيادى پيدا كنند و خط مكتبى خود را تداوم بخشند، و در برابر آن همه طوفان قد علم كنند و حتى در دنياى امروز افكار اكثريت مردم جهان را به خود متوجه سازند.

نـوع ديـگـر از پـيـروزى داريـم كـه پـيـروزى تـدريـجـى در بـرابـر دشـمـن در طـول قـرنـهـا اسـت كـه گـاه نـسـلى به ميدان مى آيد و پيروز نمى شود، اما نسلهاى آينده دنبال كار آنها را مى گيرند و به پيروزى مى رسند (مانند پيروزى نهائى لشكر اسلام بـر لشـكـر صـليـبـيـون بـعد از دويست سال!) اين نيز پيروزى براى مجموع محسوب مى شود.

ثانيا: فراموش نبايد كرد كه وعده خداوند دائر به غلبه مؤ منان يك وعده مـشـروط اسـت نـه مـطـلق، و بـسـيارى از اشتباهات از عدم توجه به اين حقيقت سرچشمه مى گيرد.

زيرا در آيات مورد بحث كلمه عبادنا (بندگان ما) و جندنا (لشكر ما) و يا تعبيرات مشابه ديگرى كه در اين زمينه در ساير آيات قرآن آمده، مانند( حزب الله - و - الذين جاهدوا فينا - و - و ليـنـصـرن الله مـن يـنـصـره ) و مـانـنـد ايـنـهـا هـمـه دليل روشنى است براى شرائط پيروزى.

مـا مـى خـواهـيـم نـه مـؤ مـن مـجـاهـدى بـاشـيـم، و نـه جـنـد مـخـلصـى، و بـا ايـن حال بر دشمنان حق و عدالت پيروز شويم!

مـا مى خواهيم در مسير الهى با افكار و برنامه هاى شيطانى پيش برويم، بعد تعجب مى كـنـيـم كـه چـرا مـغـلوب دشـمـنـان هـسـتـيـم، مـگـر مـا بـه وعـده هـاى خـود عمل كرده ايم كه از خدا مطالبه وفا به وعده هايش مى كنيم؟!

در جـنـگ احـد پـيـامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وعده پيروزى به مسلمانان داده بـود، و در مرحله اول جنگ نيز پيروز شدند، اما گروهى به فكر جمع آورى غنائم و ايجاد تفرقه و نفاق و رها كردن فرمان رسول خدا افتادند، و در حفاظت از دستاورد پيروزى آغاز جنگ و دره احد كوتاهى كردند، و همين امر سبب شكست نهائى آنها در آن جنگ شد.

گـويـا گـروهـى كـه خود را طلبكار مى دانستند خدمت پيامبر اسلام آمدند و با لحن خاصى عرض كردند پس وعده پيروزى چه شد؟

قـرآن جـواب بسيار جالبى به آنها گفت كه شاهد گفتار ما است، فرمود:( و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اراكم مـا تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤ منين ) :

خداوند وعده خود را به شما (درباره پيروزى بر دشمن در احد) محقق ساخت، در آن هنگام كه (در آغـاز جـنـگ ) دشـمـنـان را بـه فـرمان او مى كشتيد، و اين پيروزى همچنان ادامه داشت تا ايـنـكـه سـسـت شـديـد، و در كـار خـود بـه نزاع پرداختيد، و بعد از آنكه (به مطلوب خود رسـيـديد) و آنچه را دوست مى داشتيد خداوند به شما نشان داد، نافرمانى كرديد بعضى از شـمـا خـواهـان دنـيـا بـودنـد، و بـعـضـى خـواهـان آخـرت (بـا ايـن حـال بـاز شـمـا را از شـكـسـت كـامـل نـجـات داد) و آنـهـا را از شما منصرف ساخت تا شما را بـيـازمـايـد، و شـمـا را مـشـمـول عـفـو خـود قـرار داد، و خـداونـد نـسـبـت بـه مـؤ مـنـان فضل و بخشش دارد (آل عمران آيه 152).

تعبيراتى مانند فشلتم (سست شديد).

تنازعتم (به اختلاف پرداختيد).

عصيتم (نافرمانى كرديد).

به خوبى نشان مى دهد كه آنها شرائط نصرت الهى و پيروزى بر دشمن را رها كردند، در نتيجه به مقصود خود نرسيدند.

آرى خـداونـد هرگز قول نداده است كه هر كس نام خود را مسلمان و سرباز اسلام نهاد، و دم از جـنـد الله، و حـزب الله زد، در تـمـام صـحـنـه هـا بـر دشـمن غلبه كند، اين وعده الهى مـخـصـوص كـسـانـى اسـت كـه از قـلب و جـان خـواهـان رضـاى خـدا و از نـظـر عمل در خط فرمان او باشند و تقوا و امانت را فراموش نكنند.

نظير همين سؤ ال و جواب را در مورد دعا و وعده اجابت الهى نيز گفته ايم.

سپس در ادامه اين آيات هم براى دلدارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان و تـأكـيد بر پيروزى، و هم تهديد مشركان بيخبر مى گويد: از آنها روى بگردان و آنها را تا زمان معينى به حال خود بگذار! (فتول عنهم حتى حين ).

تـهـديـدى اسـت پـر مـعـنـى و هـول انـگيز كه از اطمينان به پيروزى نهائى سرچشمه مى گيرد، به خصوص اينكه تعبير حتى حين (تا مدتى ) به صورت سربسته ادأ شده است، امـا تـا چـه مـدت؟ تـا زمـان هـجـرت؟ تـا موقع جنگ بدر؟ تا فتح مكه؟ و يا زمانى كه شرائط قيام نهائى و عمومى مسلمانان بر ضد اين كوردلان فراهم گردد؟ دقيقا معلوم نيست.

نـظـيـر اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود: گاه مى گويد:( فاعرض عنهم و تـوكـل عـلى الله ) از آنـهـا روى بـگـردان و بـر خـدا توكل كن (نسأ - 81).

در جـاى ديـگـر مى گويد:( قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون ) : بگو الله سپس آنها را رها كن كه در دروغهاى خود بازى كنند (انعام - 91).

سـپـس ايـن جـمـله را با تهديد ديگرى تأكيد كرده، مى فرمايد: وضع آنها را بنگر (چه بـى محتوا است لجاجت هايشان، دروغهايشان، خرافاتشان، و خيره سريهايشان را) اما به زودى آنها نيز نتيجه شوم كار خود را مى بينند( و ابصرهم فسوف يبصرون ) .

به زودى پيروزى تو و مؤ منان، و شكست ذلت بار خود را در اين دنيا، و مجازات الهى را در جهان ديگر خواهند ديد.

و از آنـجـا كـه ايـن خـيـره سـران بى شرم پيوسته اين سخن را تكرار مى كردند كه وعده عـذاب الهـى چـه شـد؟ و اگـر راسـت مى گوئى چرا معطلى؟ قرآن با لحنى تهديدآميز در پاسخ آنها مى گويد: آيا اينها براى عذاب ما عجله مى كنند؟ گاه مى گويند متى هذا الوعد (اين وعده الهى چه شده ) و گاه مى گويند متى هذا الفتح (اين پيروزى كى خواهد آمد)( افبعذابنا يستعجلون ) .

امـا هـنگامى كه عذاب ما در صحن خانه شان فرود آيد و روزگارشان تيره و تار شود، آن روز مـى فـهـمـنـد چـه بـد و خـطـرنـاك اسـت صـبـح انـذار شـده گـان( فـاذا نزل بساحتهم فسأ صباح المنذرين ) .

تـعـبـيـر بـه سـاحـة ( صـحـن خـانـه و فـضـاى مـيـان خـانـه هـا) بـراى ايـن اسـت كـه نـزول عـذاب را در مـتـن زنـدگـى آنـهـا مـجـسـم كـنـد، و مبدل شدن كانون آرامش آنها را به كانونى از وحشت و اضطراب نشان دهد.

تـعبير به صباح المنذرين (صبح انذار شدگان ) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذاب الهـى بـر اين قوم لجوج و ستمگر - همانند بسيارى از اقوام پيشين - صبحگاهان فرود مى آيد.

و يـا بـه ايـن مـعـنـى اسـت كه مردم همگى در انتظار اين هستند كه صبحشان با خير و نيكى شروع شود اما اينها صبحگاهانى بد و تيره و تار در پيش دارند.

و يـا ايـنـكـه صـبـح مـوقع بيدارى است، اينها نيز زمانى بيدار مى شوند كه راه نجاتى باقى نمانده و كار از كار گذشته است.

آيه (178) تا (182)و ترجمه

( و تول عنهم حتى حين ) (178)( و ابصر فسوف يبصرون ) (179)( سبحان ربك رب العزة عما يصفون ) (180)( و سلام على المرسلين ) (181)( و الحمد لله رب العالمين ) (182)

ترجمه:

178 - از آنها روى بگردان تا زمان معينى.

179 - و وضـع كـارشـان را بـبـيـن، آنـهـا نـيـز بـه زودى (محصول اعمال خود را) مى بينند.

180 - مـنـزه اسـت پـروردگـار، پـروردگار عزت (و قدرت ) از توصيفهايى كه آنها مى كنند.

181 - و سلام بر رسولان.

182 - و حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار عالميان است.

تفسير:

به آنها اعتنا مكن!

گـفـتيم آيات آخر اين سوره در حقيقت وسيله اى است براى دلدارى پيامبر و مؤ منان راستين و تهديدى است براى كفار لجوج.

دو آيـه نخست از آيات مورد بحث همان است كه قبلا هم آمده بود، و بار ديگر براى تأكيد در اينجا تكرار مى شود، با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: از آنـهـا روى بـگـردان و آنـان را بـه حـال خـود واگـذار تـا مـدت مـعـيـنـى( و تول عنهم حتى حين ) .

لجـاجـت و كـارشـكـنى آنها و تكذيب و انكارشان را بنگر كه آنها نيز به زودى نتيجه كار خود را مى نگرند!( و ابصر فسوف يبصرون ) .

ايـن تـكرار چنانكه گفتيم به خاطر تأكيد است كه آنها بدانند اين يك مسأله قطعى است كـه بـه زودى مـجـازات و شـكـسـت و نـاكـامـى خـود را خـواهند ديد، و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مى شوند و پيروزى مؤ منان نيز قطعى و مسلم است.

يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه نـخـسـت آنها را به مجازات دنيا تهديد مى كند و بار دوم به مجازات و كيفر الهى در آخرت.

سپس سوره را با سه جمله پر معنى درباره خداوند و پيامبران و جهانيان پايان مى دهد.

مـى فـرمـايد: منزه است پروردگار تو، پروردگار عزت و قدرت از اين توصيفهاى بى اساسى كه مشركان و جاهلان مى كنند( سبحان ربك رب العزة عما يصفون ) .

گـاه فـرشـتـگـان را دخـتـران او مـى نـامـنـد، گـاه در مـيـان او و جـن نـسـبـى قائل مى شوند، و گاه موجودات بى ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همرديف او قرار مى دهند.

تـكـيـه بـر عـزت (قدرت مطلق و شكست ناپذير) در حقيقت به معنى كشيدن خط بطلان بر تمام اين معبودهاى خيالى است.

در آيـات اين سوره گاه سخن از تسبيح و تنزيه عباد الله المخلصين به ميان آمده، و گاه سـخـن از تـسـبـيـح فـرشـتگان، و در اينجا سخن از تسبيح و تنزيه خداوند نسبت به ذات پاكش مى باشد.

و در جمله دوم همه پيامبران را مورد لطف بى پايان خويش قرار داده و مى گويد: سلام بر رسولان( و سلام على المرسلين ) .

سـلامى كه نشانه سلامت و عافيت از هر گونه عذاب و كيفر روز قيامت، سلامى كه امان در برابر شكستها و دليل بر پيروزى بر دشمنان است.

قـابل توجه اينكه در آيات اين سوره بر بسيارى از پيامبران جداگانه سلام فرستاده، در آيه 79 فرمود:( سلام على نوح فى العالمين ) ، و در آيه 109( سلام على ابراهيم ) ، و در آيه 120( سلام على موسى و هارون ) و در آيه 130( سلام على الياسين ) .

امـا در ايـنـجـا تـمـام ايـن سـلامـهـا و غـير اينها را در يك جمله خلاصه و جمع بندى كرده مى فرمايد: سلام بر همه پيامبران مرسل.

و سرانجام آخرين جمله سخن را با حمد الهى پايان داده مى گويد: حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است( و الحمد لله رب العالمين ) .

سـه آيـه اخـيـر مـى تـوانـد اشـاره و مـرورى اجـمـالى بـر تـمـام ايـن مسائل اين سوره باشد، چرا كه بخش مهمى از اين سوره پيرامون توحيد و مبارزه با انواع شـرك بـود، و آيه اول با تسبيح و تنزيه خداوند از توصيفهاى مشركان همه را بازگو مى كند.

بـخـش ديـگـرى از اين سوره بيان گوشه هائى از حالات هفت پيامبر بزرگ بود، آيه دوم اشاره اى به آنها است.

و بالاخره بخش ديگرى از نعمتهاى الهى، مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى، و پـيـروزى جـنـود الهـى بر لشكر كفر سخن مى گفت، و حمد و ستايش خدا در پايان كار اشاره اى به همه اينها است.

بـعـضـى از مفسران تحليل ديگرى در مورد آيات سه گانه آخر اين سوره دارند، و آن اين است:

مـهـمـتـريـن مسائلى كه انسان را به خود مشغول مى دارد معرفت سه چيز است: نخست معرفت خـداونـد عـالم بـه مـقـدار توانائى بشر، و آخرين كارى كه انسان در اين زمينه مى تواند انجام دهد سه امر است:

منزه دانستن او از آنچه شايسته مقام او نيست كه با لفظ سبحان بيان شده.

و تـوصـيـف او بـه تـمـام صـفـات كـمـال كـه بـا كـلمـه رب كـه دليل بر حكمت و رحمت خداوند و مالكيت و تربيت موجودات است اشاره شده.

و منزه بودن از هر گونه شريك و نظير كه در جمله عما يصفون آمده است.

دومـيـن مـسـأله مـهـم در زنـدگـانـى انـسـانـهـا مـسـأله تكميل نقائص است كه آن نيز بدون وجود رهبران الهى و ارشادكنندگان آسمانى ممكن نيست، و جمله سلام على المرسلين اشاره اى به آن است.

سـومـيـن مسأله مهم در زندگى انسان اين است كه بداند سرنوشت او بعد از مردن چگونه خواهد بود؟ در اينجا توجه به نعمتهاى رب العالمين و مقام غنا و رحمت و لطف او، به انسان آرامش مى دهد - و الحمد لله رب العالمين.

نكته:

آنچه در پايان هر كار بايد به آن انديشيد

در روايات متعددى كه گاه از شخص پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و گـاه از امـيـر مـؤ مـنـان (عليه‌السلام ) و گـاه از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) نـقـل شـده مـى خوانيم: من اراد ان يكتال بالمكيال الاوفى (من الاجر يوم القيامة ) فليكن آخر كـلامـه فى مجلسه سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العـالمـيـن: كـسـى كـه مـى خـواهـد در روز قـيـامت اجر و پاداش او با پيمانه بزرگ و كـامـل داده شود بايد آخرين سخنش در هر مجلسى كه مى نشيند اين بوده باشد( سبحان ربك رب العزة عما يصفون سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين ) .

آرى مـجـلس خود را با تنزيه ذات خدا، و درود فرستادن بر پيامبران او، و حمد و شكر در بـرابـر نـعـمـتـهـاى پروردگار پايان دهد، تا اگر كارى نادرست يا سخنى ناروا در آن مجلس از او سر زده جبران گردد.

در كـتـاب تـوحيد صدوق چنين آمده است كه يكى از دانشمندان شام به خدمت امام باقر (عليه السـلام ) رسـيـد عـرض كـرد: آمـده ام از شـمـا مـسـأله اى سـؤ ال كـنـم كـه هـيـچ كـس تـاكنون به درستى براى من تفسير نكرده است، از سه گروه سؤ ال كردم هر كدام جوابى بر خلاف ديگرى گفتند.

امام باقر (عليه‌السلام ) فرمود مسأله تو چيست؟

عـرض كـرد سـؤ ال مـن ايـن اسـت كـه نـخـسـتـيـن چـيـزى را كـه خـداونـد متعال آفريد چه بود؟ بعضى به من گفته اند قدرت بوده و بعضى علم و بعضى روح.

فرمود: هيچيك پاسخ صحيح به تو نداده اند، اكنون به تو خبر مى دهم كـه در آغـاز خـدا بـود و چـيـزى غـيـر از او نـبـود، و در عـيـن حال قادر و عزيز بود و هنوز عزتى آفريده نشده بود (او در ذات پاكش هم قدرت داشت و هـم عـلم بى آنكه نياز به آفرينش علم و قدرت داشته باشد) سپس افزود: اين همان چيزى است كه خدا مى فرمايد سبحان ربك رب العزة عما يصفون اشاره به اين كه سخنانى كه ايـن و آن بـه تـو گـفـتـه انـد سـخـنـان شـرك آلودى بـوده كـه مشمول اين آيه مى باشد خداوند از ازل قادر و عالم و عزيز بوده است.

پـروردگارا! خودت قول داده اى كه رسولانت را يارى و جنودت را پيروز گردانى، ما را در خـط رسـولان، و در صـفـوف جـنودت قرار ده، و بر دشمنان خونخوارى كه از شرق و غرب عالم براى نابودى و خاموش كردن نور قرآن برخاسته اند پيروز فرما!

بارالها! ما را از آلودگى به هر گونه شرك، و انحراف از طريق توحيد مصون و محفوظ دار.

خـداونـدا! مشكلاتى كه انبياى مرسل در طول تاريخ در برابر لشكر شرك و كفر داشتند هـم اكـنـون در بـرابـر جـامـعـه اسـلامـى ما مجسم شده است، همان سلامى را كه مايه سلامت پيامبران مرسل بود شامل حال ما در اين معركه ها فرما.

سوره ص

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 88 آيه است

محتواى سوره (ص )

ايـن سـوره در حـقـيـقـت مـكملى براى سوره صافات است، و استخوان بندى مطالبش شباهت زيـادى بـا اسـتـخـوان بـنـدى سـوره صافات دارد، و از اين نظر كه سوره مكى است تمام ويژگيهاى اين سوره ها را در زمينه بحث از مبدء و معاد و رسالت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در بـر دارد، و آنـرا بـا مـطـالب حـسـاس ديگرى آميخته، و در مجموع معجونى شفابخش براى همه جويندگان راه حق فراهم ساخته است.

محتواى اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد:

بـخـش اول از مـسـأله تـوحـيـد و مبارزه با شرك و مسأله نبوت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و سـرسـخـتـى و لجـاجـت دشمنان مشرك در برابر اين دو امر سخن مى گويد.

بخش دوم گوشه هائى از تاريخ نه نفر از پيامبران خدا را منعكس ساخته، و بالخصوص از داود و سليمان و ايوب بحث بيشترى دارد، مشكلات آنها را در زندگى و دعوت به سوى خـدا مـنـعـكـس مـى سازد تا درسى باشد آموزنده براى مؤ منان نخستين كه در آن موقع تحت فشار شديدى قرار داشتند.

بـخـش سـوم سـخـن از سـرنـوشـت كـفـار طـاغـى و يـاغـى در قـيـامـت و تـخـاصـم و جـنـگ و جـدال آنـهـا در دوزخ مـى گـويد، و به مشركان و افراد بى ايمان نشان مى دهد كه پايان كار آنها به كجا خواهد رسيد.

چـهارمين بخش سخن از آفرينش انسان و مقام والاى او و سجده كردن فرشتگان براى آدم مى گـويـد، و نـشان مى دهد كه فاصله قوس ‍ صعودى و نزولى انسان تا چه حد عظيم است، تـا ايـن كـوردلان بـيخبر به ارزش وجودى خويش پى برند، و در برنامه هاى انحرافى خود تجديد نظر كنند و از زمره شياطين بدر آيند.

پنجمين و آخرين بخش تهديدى است براى همه دشمنان لجوج، و تسلى خاطرى است براى پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و بـيـان ايـن واقعيت كه او در دعوت خود هيچگونه اجر و مزدى از كسى نمى طلبد، و هيچ درد و رنجى براى كسى نمى خواهد.

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت اين سوره كه به خاطر آغازش به نام سوره (ص ) ناميده شده، در روايتى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: من قرء سورة ص اعـطـى مـن الاجـر بـوزن كـل جـبـل سـخـره الله لداود حـسنات و عصمه الله ان يصر على ذنب صغيرا او كبيرا:

كـسـى كـه سـوره (ص ) را بخواند به اندازه هر كوهى كه خدا مسخر داود فرموده بود حسنه به او مى دهد، و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغير و كبير حفظ مى كند.

و در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) چنين آمده: من قرء سورة ص فى ليلة الجـمـعـة اعـطـى مـن خـيـر الدنـيـا و الاخـرة مـا لم يـعـط احـد مـن النـاس الا نـبـى مرسل او ملك مقرب، و ادخله الله الجنة و كل من احب من اهلبيته حتى خادمه الذى يخدمه:

كـسـى كـه سـوره (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در شـب جـمـعـه بـخواند از خير دنيا و آخرت آنقدر (از سوى خـداونـد) بـه او بـخـشـيـده مـى شـود كـه بـه هـيـچـكـس داده نـشـده، جـز پـيـامـبـران مـرسـل، و فـرشـتـگـان مقرب، و خدا او و تمام كسانى را كه از خانواده اش مورد علاقه او هستند وارد بهشت مى كند، حتى خدمتگذارى كه به او خدمت مى كرده.

هـر گـاه مـحـتـواى ايـن سـوره را در كـنـار اين پاداشها بچينيم، پيوند و ارتباط اين اجر و پاداشها با آن تعليمات روشن مى شود، و بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه منظور تـلاوت خشك و بى روح نيست، بلكه تلاوتى است انديشه برانگيز، و تصميم آفرين، انديشه و تصميمى كه انگيزه عمل گردد، و محتواى سوره را در زندگى انسان پياده كند.


14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33