تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33019 / دانلود: 3247
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

آيه (۱۰) تا (۱۶) و ترجمه

( قـل يـعباد الذين أمنوا اتقوا ربكم للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة و أرض الله وسعة إنما يوفى الصبرون أجرهم بغير حساب ) (۱۰)( قل إنى أمرت أن أعبد الله مخلصا له الدين ) (۱۱)( و أمرت لان أكون أول المسلمين ) (۱۲)( قل إنى أخاف إن عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) (۱۳)( قل الله أعبد مخلصا له دينى ) (۱۴)( فاعبدوا ما شئتم من دونه قل إن الخسرين الذين خسروا أنفسهم و أهليهم يوم القيمة ألا ذلك هو الخسران المبين ) (۱۵)( لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف الله به عباده يعباد ) (۱۶)

ترجمه:

۱۰ - بـگـو: اى بـنـدگـان مـن كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد، بـراى كـسـانـى كـه در ايـن دنيا نيكى كرده اند پاداش نيك است، و زمين خداوند وسيع است (هـرگـاه تـحت فشار سردمداران كفر واقع شديد مهاجرت كنيد) كه صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.

۱۱ - بگو: من مامورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص نمايم.

۱۲ - و مامورم كه نخستين مسلمان باشم.

۱۳ - بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت (او) مى ترسم.

۱۴ - بگو: من تنها خدا را مى پرستم، در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم.

۱۵ - شـمـا هـر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد، بگو: زيانكاران واقعى كسانى هستند كه سـرمـايـه وجـود خـويـش و بـسـتـگانشان را در روز قيامت از دست داده اند آگاه باشيد زيان آشكار همين است.

۱۶ - بـراى آنـهـا از بـالاى سـرشـان سـايـبـانـهـائى از آتـش، و در زيـر پـايـشـان نيز سـايـبـانهائى از آتش است، اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را تخويف مى كند، اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد

تفسير:

خطوط اصلى برنامه بندگان مخلص

در تعقيب آيات در بحث گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤ منان مطيع فرمان خدا و نيز ميان عالمان و جاهلان شده بود در آيات مورد بحث خطوط اصلى برنامه هاى بندگان راسـتـيـن و مـخـلص را ضـمـن هـفـت دسـتـور كـه در طـى چـنـد آيـه آمـده و هـر آيـه بـا خـطاب (قل ) شروع مى شود بيان شده است.

نخست از تقوى شروع مى كند و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد: (بـگـو! اى بـنـدگـان مـؤ مـن مـن! از پـروردگـار خـود بـپرهيزيد و تقوى را پيشه كنيد( قل يا عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم ) .

آرى تقوى كه همان خويشتندارى در برابر گناه، و احساس مسئوليت و تعهد در پيشگاه حق اسـت نـخـسـتـيـن بـرنـامـه بـنـدگـان مـؤ مـن خـدا مـى بـاشـد، تـقـوى سـپـرى اسـت در مقابل آتش و عاملى است بازدارنده در برابر انحراف، تقوى سرمايه بزرگ بازار قيامت، و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است.

در دومـيـن دسـتـور بـه مـسـاله (احـسـان و نـيـكـوكـارى ) در ايـن دنـيـا كـه دار عـمـل اسـت پـرداخته، و از طريق بيان نتيجه احسان، مردم را به آن تشويق و تحريص مى كـنـد و مـى فـرمايد: (براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند حسنه و پاداش نيكوى بزرگى است )( للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه ) .

آرى نـيـكـوكـارى بـه طـور مـطـلق در ايـن دنـيـا در گـفـتـار، در عـمـل، در طـرز انـديـشـه و تـفـكـر نـسـبت به دوستان، و نسبت به بيگانگان، نتيجه اش برخوردارى از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجه نيك نخواهد داشت.

در حـقـيـقـت تـقـوى يـك عـامـل بـازدارنـده اسـت، و احـسـان يـك عـامـل حـركـت آفـريـن كـه مـجـمـوعـا تـرك گـنـاه و انـجـام فـرائض و مـسـتـحـبـات را شامل مى شود.

سـومـيـن دسـتـور تـشـويق به (هجرت ) از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد: (زمين خداوند وسيع است )( و ارض الله واسعة ) .

كه در حقيقت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند

ما در سرزمين مكه به خاطر سيطره حكومت مشركان قادر به انجام وظائف الهى خود نيستيم، قـرآن مـى گـويـد: سـرزمـيـن خـدا مـحـدود بـه مكه نيست، مكه نشد مدينه دنيا پهناور است، تـكـانـى بـه خـود دهـيـد و از مـراكـز آلوده به شرك و كفر و خفقان كه مانع آزادى و انجام وظائف شما است به جاى ديگر نقل مكان كنيد.

مسأله هجرت يكى از مهمترين مسائلى است كه نه تنها در آغاز اسلام اساسيترين نقش را در پـيـروزى حـكـومـت اسلامى ايفا كرد، و به همين دليل پايه و سرآغاز تاريخ اسلامى شد، بـلكـه در هر زمان ديگر نيز از اهميت فوق العادهاى برخوردار است كه از يكسو مؤ منان را از تـسـليـم در بـرابـر فـشـار و خـفـقـان مـحـيـط بـاز مـى دارد، و از سـوئى ديـگـر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان است.

قـرآن مـجيد مى گويد: (به هنگام قبض روح ظالمان و مشركان، فرشتگان قبض روح مى پـرسـند شما در چه حال بوديد؟ در جواب مى گويند: ما مستضعف بوديم و در سرزمين خود تـحـت فشار، ولى فرشتگان به آنها پاسخ مى دهند مگر سرزمين الهى پهناور نبود؟ چرا مـهاجرت نكرديد جايگاهشان جهنم است و چه جايگاه بدى است( ان الذين توفاهم الملائكة ظـالمـى انـفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و سائت مصيرا ) (نسأ - ۹۷).

ايـن به خوبى نشان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به هيچوجه در پيشگاه خدا عذر نيست. (در زمينه اهميت هجرت در اسلام و ابعاد مختلف آن بحثهاى گـونـاگـونـى در جـلد ۴ صفحه ۸۹ (ذيل آيه ۱۰۰ - سوره نسأ.) و در جلد ۷ صفحه ۲۶۱ ذيل آيه ۷۲ - سوره انفال بحثهاى مشروحى آمده است ).

و از آنـجـا كـه هـجـرت مـعـمولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى است چهارمين دستور را درباره صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:

(صـابـران و شـكـيـبـايان اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند( انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ) .

تـعـبـيـر بـه (يـوفـى ) كـه از مـاده (وفـى ) و بـه مـعـنـى اعـطـأ كامل است از يكسو و تعبير (بغير حساب ) از سوى ديگر نشان مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند، و اهميت هيچ عملى به پايه صبر و استقامت نمى رسد.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديـث مـعـروفـى اسـت كـه امـام صـادق (عليه‌السلام ) از رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل مـى كـنـد: اذا نـشـرت الدواوين و نصبت المـوازيـن، لم يـنـصـب لاهـل البـلأ ميزان، و لم ينشر لهم ديوان، ثم تلا هذه الاية: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب:

(هـنـگـامـى كـه نامه هاى اعمال گشوده مى شود، و ترازوهاى عدالت پروردگار نصب مى گردد، براى كسانى كه گرفتار بلاها و حوادث سخت شدند و استقامت ورزيدند نه ميزان سـنـجـشـى نـصب مى شود، و نه نامه عملى گشوده خواهد شد، سپس پيامبر به عنوان شاهد سخنش آيه فوق را تلاوت فرمود كه خداوند اجر صابران را بى حساب مى دهد.)

بـعـضى معتقدند كه اين آيه درباره نخستين هجرت مسلمانان يعنى هجرت گروه عظيمى به سـركـردگـى (جـعـفـر بـن ابـى طـالب ) بـه سـرزمـيـن حـبـشـه نـازل شـده اسـت و بـارهـا گفته ايم كه شان نزولها در عين اينكه مفاهيم آيات را روشن مى كند آنها را محدود نمى سازد.

در پـنـجـمـين دستور سخن از مسأله اخلاص، و توحيد خالص از هر گونه شائبه شرك، به ميان آمده، اما در اينجا لحن كلام عوض ‍ مى شود و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از وظـائف و مسئوليتهاى خودش سخن مى گويد، مى فرمايد: (بگو: من مامورم كه خدا را پـرسـتـش كـنـم در حـالى كـه ديـن خـود را بـراى او خـالص كـرده بـاشـم )( قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين ) .

سـپـس مـى افـزايـد: و مـامـورم كـه نـخـسـتـيـن مـسـلمـان بـاشـم )( و امـرت لان اكون اول المسلمين ) .

در ايـنـجـا شـشـمـيـن دسـتـور يـعـنـى پـيـشـى گـرفـتـن از هـمـگـان در اسـلام و تـسـليـم كامل در برابر فرمان خدا مطرح شده است.

هفتمين و آخرين دستور كه مسأله خوف از مجازات پروردگار در روز قيامت است نيز با همين لحـن عـنـوان شـده، مـى فرمايد (بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت خائفم )( قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) .

تـا ايـن حـقـيـقـت روشـن شـود كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز بنده اى از بندگان خدا است، او نيز مامور به پرستش خالصانه است، او نيز از كيفر الهى خائف مى بـاشـد، او نـيـز مامور به تسليم در برابر فرمان حق است، و حتى ماموريتى سنگينتر از ديگران دارد كه بايد از همه پيشگامتر باشد!

او هـرگـز مـدعـى مقام الوهيت، و بيرون نهادن گام از مسير عبوديت نبوده بلكه به اين مقام افتخار و مباهات مى كند، و به همين دليل در همه چيز الگو و اسوه مى باشد.

او بـراى خـود امـتـيـازى از ايـن جـهـات بـر ديـگـران قائل نيست، و اين خود

نشانه روشنى بر عظمت و حقانيت او است، نه همچون مدعيان دروغين كه مردم را به پرستش خويش دعوت مى كردند، و خود را مافوق بشر، و از گوهرى والاتر معرفى كرده، و گاه پيروان خويش را دعوت مى كنند كه هر سال هم وزنشان طلا و جواهرات به آنها بدهند!

او در حـقيقت مى گويد: من همچون سلاطين جبارى كه مردم را موظف به وظايفى مى كنند و خود را مـافـوق وظـيـفـه و تـكـليـف مـى پـنـدارند نيستم، و اين در واقع اشاره به يك مطلب مهم تـربيتى است كه هر مربى و رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خويش از همه پيشگامتر باشد، او بايد اولين مؤ من به آئين خويش و كوشاترين فرد و فداكارترين نفر باشد، تـا مـردم بـه صـداقـتـش ايمان پيدا كنند، و او را در همه چيز (قدوه ) و (اسوه ) خود بشناسند.

و از ايـنـجا روشن مى شود نخستين مسلمان بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نه تنها بر حسب زمان است كه نخستين مسلمان در تمامى جهات بود، در جهت ايمان، در اخلاص و عمل و فداكارى، و در جهاد و ايستادگى و مقاومت.

سـراسـر تـاريـخ زنـدگـى پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز اين حقيقت را به خوبى تاييد مى كند.

بـعـد از ذكـر بـرنـامـه هـفـت مـاده اى آيـات فوق (تقوى، احسان، هجرت، صبر، اخلاص، تـسـليـم، و خـوف ) از آنـجـا كـه مـسأله اخلاص مخصوصا در برابر انگيزه هاى مختلف شـرك ويـژگـى خـاصى دارد بار ديگر براى تأكيد به سراغ آن رفته و با همان لحن مـى فرمايد: (بگو تنها خدا را پرستش مى كنم در حالى كه دينم را براى او خالص مى گردانم )( قل الله اعبد مخلصا له دينى ) .

(اما شما هر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد) (فاعبدوا ما شئتم من دونه.

سـپـس مـى افـزايـد: (بگو اين راه راه زيانكاران است، چرا كه زيانكاران واقعى كسانى هـسـتـند كه سرمايه عمر و جان خويش و حتى بستگان خود را در روز قيامت از دست بدهند!) (قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة )

نـه از وجـود خـويـش بـهـره اى گـرفـتـنـد، و نه از سرمايه عمر نتيجه اى، نه خانواده و فرزندانشان وسيله نجات آنها هستند و نه مايه آبرو و شفاعت در پيشگاه حق.

(آگاه باشيد خسران و زيان آشكار همين است!)( الا ذلك هو الخسران المبين ) .

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث يـكـى از چـهـره هـاى خسران مبين و زيان آشكار آنها را اينگونه توصيف مى كند: (براى آنها در بالاى سرشان سايبانهائى از آتش، و در زير پايشان نـيـز سـايـبـانـهـائى از آتـش اسـت!)( لهـم مـن فـوقـهـم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ) .

و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند، چه خسرانى از اين بالاتر؟ و چه عذابى از اين دردناكتر؟!

(ظـلل ) جـمـع (ظـلة ) (بـر وزن قـله ) به معنى پرده اى است كه در طرف بالا نصب شـود، بـنابراين اطلاق آن بر فرشى كه در زير پا گسترده است يكنوع اطلاق مجازى و از باب توسعه در مفهوم كلمه است.

بعضى از مفسران گفته اند چون دوزخيان در ميان طبقات جهنم گرفتارند پرده هاى آتش هم بـالاى سـر آنـهـا، و هـم زيـر پـاى آنـهـا اسـت، و حـتـى اطـلاق كـلمـه ظلل بر پردههاى پائينى مجاز نيست.

همانند اين آيه، آيه ۵۵ سوره عنكبوت است كه مى گويد:( يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و مـن تـحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ) : (آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از زيـر پـا (از هـر سـو) آنـهـا را مـى پـوشـانـد و بـه آنـهـا مـى گـويـد: بـچـشـيـد آنچه را عمل مى كرديد!)

ايـن در حـقـيـقـت تـجـسـمـى از حـالات دنـيـاى آنـهـا اسـت كـه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود، و از هر سو آنها را مى پوشاند.

سـپـس بـراى تـأكـيد و عبرت مى افزايد: (اين چيزى است كه خداوند بندگانش را از آن بـر حـذر مـى دارد اكـنـون كـه چنين است اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد!)( ذلك الذى يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون ) .

تـعـبـيـر بـه (عـبـاد) (بـندگان و اضافه آن به خدا آنهم به طور مكرر، در اين آيه، اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آنهم به خاطر لطف و رحمت او است، تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند، و از اينجا روشن مى شود كه لزومـى نـدارد (عـبـاد) را در ايـن آيـه بـه خـصـوص تـفـسـيـر كـنـيـم، بـلكـه شامل همگان مى شود چرا كه هيچكس نبايد خود را از عذاب الهى در امان بداند.

نكته ها:

۱ - حقيقت خسران و زيان؟

خـسـران - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد در اصل به معنى از دست دادن سرمايه و كمبود آن است كه گاه به انسان نسبت داده مى شود و گـفـتـه مـى شـود فـلانـكـس زيـان كـرد و گـاه بـه خـود عمل نسبت مى دهند و مى گويند تجارتش زيان كرد.

از سـوى ديـگـر گـاه (خـسـران ) در مـورد سـرمـايـه هـاى ظـاهـر بـه كـار مى رود مانند مـال و مـقـام دنـيـوى، و گـاه در سـرمـايـه هـاى مـعـنـوى مـانـنـد صـحـت و سـلامـت و عقل و ايمان و ثواب، و اين همان چيزى است كه خداوند آن را (خسران مبين ) نام نهاده است... و هـر خـسرانى كه خداوند در قرآن بيان كرده اشاره به معنى دوم است نه آنچه مربوط به سرمايه هاى دنيوى و تجارتهاى معمولى است.

قـرآن در حـقـيـقت انسانها را به تجارت پيشگانى تشبيه كرده كه با سرمايه هاى سنگين قـدم بـه تـجـارتـخـانـه اين جهان مى گذارند، بعضى سود كلانى مى برند، و گروهى سخت زيان مى بينند.

آيـات زيـادى در قـرآن مـجيد است كه اين تعبير و تشبيه در آن منعكس مى باشد، و در واقع بيانگر اين حقيقت است كه براى نجات در قيامت نبايد در انتظار اين و آن نشست تنها راه آن، بـهـره گيرى از سرمايه هاى موجود، و تلاش و كوشش در اين تجارت بزرگ است كه در آنجا (همه چيز را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند!)

و امـا چـرا زيـان مـشركان و گنهكاران را (خسران مبين ) توصيف كرده؟ براى اينكه اولا آنـهـا بـرتـريـن سـرمـايـه يـعـنـى سـرمـايـه عـمـر و عـقـل و خـرد و عـواطـف و زنـدگـانـى را از دسـت داده انـد بـى آنـكـه در مقابل آن چيزى به دست آورند.

ثـانـيا: اگر فقط اين سرمايه را از دست داده بودند بى آنكه عذاب و مجازاتى خريدارى كـنـنـد بـاز مـطـلبـى بود، بدبختى اينجاست كه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى عظيم سختترين و دردناكترين عذاب را براى خود فراهم ساخته اند.

ثالثا: اين خسرانى است كه قابل جبران نمى باشد، و اين از همه دردناكتر است، آرى اين است (خسران مبين ).

۲ - جـمله (فاعبدوا ما شئتم ) (هر چه را مى خواهيد بپرستيد) به اصطلاح امرى است كه بـراى تـهـديـد بيان شده است و اين در مقامى گفته مى شود كه نصيحت و اندرز در شخص مـجـرم و گـنـهكار اثر نمى بخشد، آخرين سخنى كه به او گفته مى شود اين است: (هر چه مى خواهى بكن، اما منتظر مجازات باش يعنى بجائى رسيده اى كه ديگر ارزش تكليف و نصيحت و اندرز را ندارى، و جز عذاب دردناك سرنوشت و درمان ديگرى ندارى.)

۳ - منظور از اهل كيانند؟

آيات فوق مى گويد: اين زيانكاران نه تنها سرمايه هاى هستى خويش را از دست مى دهند كه سرمايه وجود اهل خود را نيز از كف خواهند داد.

بعضى از مفسران گفته اند منظور از اهل در اينجا پيروان انسان و كسانى كه در خط مكتب و برنامه هاى او قرار گرفته اند مى باشد.

بعضى آن را به معنى همسران بهشتى تفسير كرده اند كه مشركان و مجرمان آنها را از دست مى دهند.

و بـعضى به خانواده و نزديكان در دنيا، و معنى اخير با توجه به مفهوم اصلى اين كلمه از هـمـه مناسبتر به نظر مى رسد چرا كه افراد بى ايمان آنها را در آخرت از دست خواهند داد، اگـر مـومـن بـاشـنـد از آنـها جدا مى شوند، و اگر همچون خودشان كافران باشند نه تنها سودى به حالشان نخواهد داشت بلكه مايه عذاب دردناكترى خواهند بود.

آيه (1) تا (3) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( ص و القرأن ذى الذكر ) (1)( بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ) (2)( كم أهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص ) (3)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - ص، سوگند به قرآنى كه متضمن ذكر است (كه اين كتاب اعجاز الهى است ).

2 - ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند.

3 - چـه بـسـيـار اقـوامـى را كـه پـيـش از آنـهـا هـلاك كـرديـم و بـه هـنـگـام نزول عذاب فرياد مى زدند، ولى وقت نجات گذشته بود!

شان نزول:

در كتب تفسير و حديث شان نزولهاى مشابهى براى آيات آغاز اين سوره وارد شده است كه بـه يـكـى از آنـهـا كـه مشروحتر و جامعتر است در اينجا اشاره مى كنيم و آن حديثى است كه مرحوم كلينى از امام باقر (عليه‌السلام ) نقل مى كند:

ابـوجـهـل و جـمـاعتى از قريش نزد ابوطالب عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته

است! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم!

ابوطالب كسى را خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارد خانه شد و به اطراف اطاق نگاه كرد ديد كسى جز مـشـركـان در كنار ابوطالب نيست، گفت: السلام على من اتبع الهدى سلام بر كسانى كه پيرو هدايتند!

سپس نشست، ابوطالب سخنان آنها را براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شرح داد.

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در جـواب فـرمـود: او هـل لهم فى كلمة خير لهم يسودون بها العرب و يطاون اعناقهم: آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايه آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند؟!

ابـوجـهـل (كـه از اين سخن به وجد آمده بود و انتظار داشت كليد حكومت بر عرب را از دست پيامبر بگيرد) گفت: بله موافقيم، منظورت كدام جمله است؟

پـيـغـمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: تقولون لا اله الا الله! بگوئيد معبودى جـز الله نـيـسـت! (و ايـن بـتـهـا را كـه مـايـه بـدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد).

هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آنچنان وحشت كردند كه انگشتها در گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند، و مى گفتند، چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم، اين يك دروغ است.

اينجا بود كه آيات آغاز سوره (ص ) نازل شد.

تفسير:

وقت نجات شما گذشته است

بـاز در نـخـسـتـيـن آيـه اين سوره به يكى از حروف مقطعه (ص ) برخورد مى كنيم و همان گـفـتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود كه آيا اينها اشاره به عظمت قـرآن مـجـيـد اسـت كـه از مـواد سـاده اى هـمـچـون حـروف الفـبـا تشكيل شده با محتوائى كه جهان انسانيت را دگرگون مى سازد؟ و اين قدرت نمائى عجيب خدا است كه از آن مواد ساده چنين تركيب شگرفى به وجود آورده.

يـا اشـاره بـه اسرار و رموزى است كه ميان خداوند و پيامبرش بوده و پيامى است از آشنا به سوى آشنا.

و يا تفسيرهاى ديگر.

جـمـعـى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن (ص ) نسبت به اسمأ الله يا غير آن تكيه كرده اند، چرا كه بسيارى از اسمأ الله با ص شروع مى شود مانند صـادق و صمد و صانع و يا اشاره به جمله صدق الله است كه در يك حرف خلاصه شده است.

شـرح بـيـشـتـر پـيـرامـون تـفـسـيـر مـقـطـعـه را در آغـاز سـوره هـاى بـقـره، آل عمران و اعراف (در جلد اول و دوم و ششم ) مطالعه فرمائيد.

سـپـس مـى فـرمـايـد: سـوگـند به قرآنى كه داراى ذكر است كه تو بر حقى و اين كتاب اعجاز الهى است( و القرآن ذى الذكر ) .

قـرآن هـم خـودش ذكـر اسـت و هـم داراى ذكر ذكر به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل، ياد خدا، ياد نعمتهاى او ياد دادگاه بزرگ رستاخيز، و ياد هدف خلقت انسان.

آرى عـامـل مـهـم بـدبـخـتـى انـسـانـهـا فـرامـوشـى و غـفـلت اسـت، و قـرآن مـجـيـد آنـرا زائل مى كند.

قرآن درباره منافقان مى گويد:( نسوا الله فنسيهم ) : آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را فراموش نمود (و رحمتش را از آنها قطع كرد) (توبه - 67).

و در هـمـيـن سـوره (ص ) آيـه 26 دربـاره گـمـراهـان مـى خـوانـيـم:( ان الذيـن يـضـلون عـن سـبـيـل الله لهـم عـذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) : كسانى كه از راه خداوند گمراه مى شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.

آرى بـلاى بزرگ گمراهان و گنهكاران همان فراموشى است، تا آنجا كه حتى خويشتن و ارزشهاى وجودى خويش را فراموش ‍ مى كنند، چنانكه قرآن مى گويد:( و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) : مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، خداوند خودشان نيز از يادشان برد، آنها فاسقانند! (حشر - 19).

و قـرآن وسـيـله اى بـراى شـكـافـتـن اين پرده هاى نسيان، و نورى براى برطرف ساختن ظلمات غفلت و فراموشكارى است، آياتش انسان را به ياد خدا و معاد مى اندازد و جمله هايش انسان را به ارزشهاى وجودى خويش آشنا مى سازد.

در آيـه بـعـد مـى گـويـد: اگـر مـى بـيـنـى آنـهـا در بـرابـر ايـن آيات روشنگر و قرآن بـيـداركـنـنده تسليم نمى شوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده بـلكـه كـافـران گـرفـتـار تـكـبـر و غـرورى هـسـتـنـد كـه آنـهـا را از قـبـول حق باز داشته، و عداوت و عصيانى كه آنها را از پذيرش دعوت تو مانع مى شود( بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ) .

عـزة بـه گـفـته راغب در مفردات حالتى است كه مانع مغلوب شدن انسان مى گردد (حالت شـكـسـت نـاپـذيـرى ) و در اصـل از عـزاز بـه مـعنى سر زمين صلب و محكم و نفوذناپذير گرفته شده است... و آن بر دو گونه است گاه عزت ممدوح و شايسته است، چنانكه ذات پـاك خـدا را بـه عـزيـز تـوصـيـف مـى كـنـيـم، و گـاه عـزت مـذموم و آن نفوذناپذيرى در مقابل حق و تكبر از پذيرش واقعيات مى باشد، و اين عزت در حقيقت ذلت است!

شقاق از ماده شق در اصل به معنى شكاف است، سپس به معنى اختلاف نيز به كار رفته، زيرا اختلاف سبب مى شود كه هر گروهى در شقى قرار گيرد.

قرآن در اينجا مسأله نفوذناپذيرى و كبر و غرور و پيمودن راه جدائى و شكاف و تفرقه را عـامـل بدبختى كفار شمرده، آرى اينها صفات زشت و شومى است كه روى چشم و گوش انسان پرده مى افكند، و حس تشخيص را از انسان مى گيرد، و چه دردناك است كه چشم باز باشد و گوش باز اما آدمى كور باشد و كر؟

در آيـه 206 سـوره بـقـره مى خوانيم:( و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد ) : هنگامى كه به او (منافق ) گفته مى شود از خدا بترس لجاجت و تعصب و غرور او را مى گيرد و به گناه مى كشاند، آتش دوزخ براى او كافى است و چه جايگاه بدى؟

سـپـس بـراى بـيـدار سـاختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته، به گذشته تاريخ بـشـر مـى بـرد، و سـرنوشت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى دهد، شايد عـبـرت گـيـرنـد، مـى گـويـد: چـه بـسـيـار اقـوامـى كـه قبل از آنها بودند و ما آنها را (به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه ) هلاك كرديم( و كم اهلكنا من قبلهم من قرن ) .

و بـه هـنـگام نزول عذاب فرياد استغاثه آنها بلند شد، اما چه سود كه دير شده بود، و زمان نجات سپرى شده بود( فنادوا و لات حين مناص ) .

آن روز كـه پـيـامـبـران الهـى و اوليـاى حـق آنـهـا را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان برحذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزأ و سخريه و آزار مؤ منان و حـتـى قـتـل آنـهـا پـرداخـتند، و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت، و در حالى عذاب استيصال براى نابودى آنها نازل شد كه درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فريادهاى استغاثه آنها به جائى نرسيد!

واژه لات بـراى نـفـى اسـت و در اصـل لأ نافيه بوده، و تأ تانيث براى تأكيد بر آن افزوده شده است.

(مـنـاص ) از مـاده (نـوص ) بـه مـعـنـى پناهگاه و فريادرس است، مى گويند عرب هـنـگامى كه حادثه سخت و وحشتناكى رخ مى داده مخصوصا در جنگها اين كلمه را تكرار مى كـرد و مـى گـفـت (مناص، مناص ) يعنى پناهگاه كجا است، پناهگاه كجاست؟ و چون اين مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معنى محل فرار نيز آمده است.

بـه هـر حـال ايـن غـافلان مغرور تا فرصت در دست داشتند كه به آغوش پر مهر لطف خدا پناه برند از آن استفاده نكردند، و به هنگامى كه فرصتها از دست رفت

و عذاب استيصال نازل شد اين فريادهاى استغاثه و تلاش براى پيدا كردن راه فرار و پناهگاه به جائى نمى رسد.

ايـن سـنـت پـروردگار در همه اقوام پيشين بوده، و در آينده نيز ادامه خواهد داشت، چرا كه براى سنت او تغيير و تبديلى نيست.

افـسـوس كه بسيارى از مردم حاضر نيستند از تجارب ديگران استفاده كنند بايد خودشان بـار ديـگـر تـجـربـه هـاى تـلخ را بـيـازمـايـنـد، تـجـربـه هـائى كـه گـاه در طـول عـمـر انـسـان تـنـها يك بار رخ مى دهد و نوبت به بار دوم نمى رسد، و باصطلاح اول و آخر آن يكى است.

آيه (4) تا (7) و ترجمه

( و عجبوا أن جأهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ) (4)( اجعل الالهة إلها واحدا إن هذا لشى ء عجاب ) (5)( و انطلق الملا منهم أن امشوا و اصبروا على ألهتكم إن هذا لشى ء يراد ) (6)( ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة إن هذا إ لا اختلاق ) (7)

ترجمه:

4 - آنـهـا تـعـجـب كـردنـد كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته، و كافران گفتند: اين ساحر دروغگوئى است!

5 - آيا او بجاى اينهمه خدايان خداى واحدى قرار داده؟ اين راستى چيز عجيبى است؟!

6 - سـركـردگـان آنـهـا بـيرون آمدند و گفتند برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد كه مى خواهند ما را به سوى بدبختى بكشانند!

7 - ما هرگز چنين چيزى از پدران خود نشنيده ايم، اين فقط يك دروغ است!

شان نزول:

دربـاره ايـن آيـات شـان نـزولى شـبـيـه آنـچـه در آيـات قبل بيان شد نقل كرده اند و بعيد نيست شان نزول واحدى باشد كه براى مجموع اين آيات است.

ولى از آنـجـا كه اين شان نزول مطالب تازه اى دارد ما آن را از تفسير (على بن ابراهيم ) در اينجا مى آوريم، و آن اين است كه:

هـنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند اى ابـوطـالب فـرزنـد بـرادرت مـا را سبك مغز مى خواند، و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است اگر اين كارها به خاطر كمبود مـالى اسـت مـا آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم.

ابـوطالب اين پيام را به رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كرد: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فـرمـود: لو وضـعـوا الشـمس ‍ فى يمينى و القمر فى يسارى ما اردته، و لكن كلمة يعطونى يملكون بها العرب و تدين بها العجم و يكونون ملوكا فى الجنة!:

اگـر آنـهـا خـورشـيـد را در دسـت راسـت مـن و مـاه را در دسـت چـپ مـن بـگـذارنـد مـن بـه آن تـمـايـل ندارم، ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله، با من موافقت نمايند تا در سايه آن بـر عـرب حـكومت كنند، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود!.

ابـوطـالب ايـن پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است؟).

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها فرمود: تشهدون الا لا اله الا الله و انى رسـول الله: گـواهـى دهـيـد كـه مـعـبـودى جـز الله نـيـسـت و مـن رسول خدا هستم.

آنـهـا (از ايـن سـخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم؟ چه چيز عجيبى؟! (آنهم خدائى كه هرگز ديده نمى شود!).

در ايـنـجـا آيـات زيـر نـازل شـد( بـل عـجـبـوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب... ان هذا الا اختلاق ) .

هـمـيـن مـعـنـى در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى نـقل شده و در آخر آن آمده است: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حالى كه اشك از چـشـمـانش جارى بود فرمود اى عمو! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چـپـم قرار دهند تا دست از اين سخن بردارم هرگز چنين نخواهم كرد، مگر اينكه اين سخن را در جـامـعـه نـفـوذ دهـم، و يـا در راه آن كـشته شوم، هنگامى كه ابوطالب اين سخن را شنيد عـرض كـرد بـه دنـبال برنامه خود باش به خدا سوگند كه من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت.

تفسير:

آيا بجاى اينهمه خدا، يك خدا را بپذيريم؟!

افـراد مـغـرور و خـودخـواه هـم نـفوذ ناپذيرند و هم مطلق گرا چيزى را جز آنچه با افكار مـحـدود و نـاقـصـشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند، و معيار سنجش همه ارزشها را همان قرار مى دهند.

لذا هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم توحيد را در مكه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كـرد گـاه تـعـجـب مـى كـردند كه چرا پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاسته است؟( و عجبوا ان جأهم منذر منهم ) .

تعجب آنها از اين بود كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يك نفر از خود آنها است.

چرا فرشته اى از آسمان نازل نـشده؟ آنها اين نقطه بزرگ قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند كسى كه از ميان توده مردم برخاسته بود، از نيازها و دردهاى آنها با خبر بود، و با مشكلات و مسائل زندگى آنان آشنائى داشت مى توانست در همه چيز الگو و اسوه باشد، آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطه تاريك در دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند.

گـاه از ايـن مـرحـله نـيـز فـراتـر رفـتند و كافران گفتند اين ساحر دروغگوئى است!( و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ) .

بـارها گفته ايم كه نسبت دادن سحر به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر مـشـاهده معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العاده او در افكار بود، و نسبت دادن كذب به او بـه خـاطـر ايـن بـود كـه بـر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن مـحـيـط مـحـسـوب مى شد قيام كرد و بر ضد آن سخن مى گفت و دعوى رسالت از سوى خدا داشت.

هـنـگـامـى كـه پـيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گـفـتند بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد آيا او بجاى اينهمه خدايان يك خدا قرار داده؟ اين راستى چيز عجيبى است! (اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ).

آرى گـاه غـرور و خـودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آنچنان بينش و قضاوت انسان را تـغـيـير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است.

واژه (عجاب ) مانند (طوال ) (بر وزن تراب ) معنى مبالغه را مى رساند، و به امور بسيار عجيب گفته مى شود.

اين سبك مغزان فكر مى كردند هر قدر تعداد معبودهاى آنها بيشتر شود

قـدرت و اعـتـبـار نـفـوذ آنـهـا بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و بـه هـمـيـن دليل خداى يكتا چيز كمى به نظر آنها مى رسيد، در حالى كه مى دانيم اشيأ متعدد از نظر فـلسـفـى هـمـيـشـه مـحـدودنـد، و وجـود نـامـحـدود يـكـى بـيـشـتـر نـيـسـت، بـه هـمـيـن دليل تمام مطالعات در خداشناسى به خط توحيد منتهى مى شود.

سـركـردگـان آنـهـا هـنـگامى كه از مراجعه به ابوطالب و ميانجيگرى او مأيوس و نااميد شدند از نزد او بيرون آمدند، و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد، و ايستادگى و اسـتـقامت به خرج دهيد كه هدف محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين است كه جامعه ما را به فساد و تباهى كشد و نعمتهاى خدا را به خاطر پشت كردن به بتها از ما قطع كند و خـود بر ما رياست نمايد!( و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد ) .

(انـطـلق ) از مـاده (انـطلاق ) به معنى بيرون رفتن با سرعت و توام با رها ساختن كار قبلى است، و در اينجا اشاره به رها ساختن مجلس ابوطالب با قهر و خشم است.

مـلا اشاره به اشراف و سرشناسان قريش است كه به سراغ ابوطالب آمدند كه بعد از بـيـرون آمـدن از آن مـجـلس بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خـود مى گفتند دست از بتها برنداريد و معبودهايتان را محكم بچسبيد.

جـمـله (لشى ء يراد) مفهومش اين است كه اين مسأله چيزى است خواسته شده و چون جمله سربسته اى است مفسران تفسيرهاى بسيارى براى آن ذكر كرده اند، از جمله:

بـعـضـى گـفـتـه انـد: اشاره به دعوت پيامبر گرامى اسلام است و منظور اين است كه اين دعـوت تـوطـئه اى اسـت كـه هـدفـش مائيم، ظاهرى دارد دعوت به سوى الله و باطنى كه حكومت كردن بر ما و سيادت و رياست بر عرب است، و اينها همه بهانه اى

اسـت بـراى ايـن مـطـلب، شـمـا مـردم بـرويـد و مـحـكـم بـر آئيـن خـود بـايـسـتـيـد، و تحليل درباره اين توطئه را به ما سران قوم واگذاريد!.

ايـن چـيزى است كه سردمداران باطل هميشه براى خاموش كردن صداى رهروان راه حق مطرح مـى كـردنـد، آن را تـوطـئه مـى نـامـيـدنـد، توطئه اى كه بايد سياستمداران آنرا به دقت تحليل كرده، و براى مبارزه با آن برنامه تنظيم كنند، و اما توده مردم بايد بى اعتنا از كنار آن بگذرند، و به آنچه در دست دارند سخت بچسبند!

نظير اين سخن در داستان نوح نيز آمده است كه اشراف و سرجنبانها به توده مردم گفتند:( مـا هـذا لا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يـتـفـضـل عـليـكـم ) : ايـن مـرد فـقـط انـسـانـى مثل شما است كه مى خواهد بر شما تقدم جويد (مؤ منون - 24).

بـعضى ديگر در تفسير اين جمله گفته اند: منظور اين است شما بت پرستان محكم در مورد خدايانتان استقامت كنيد، اين همان چيزى است كه از شما خواسته شده است.

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هدفش مائيم، او مـى خـواهد جامعه ما را به فساد بكشد و ما به خدايانمان پشت كنيم، در نتيجه نعمتها از ما قطع شود، و عذاب بر ما نازل گردد!

بعضى نيز احتمال داده اند: منظور اين است كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از كار خـود دسـت بـردار نـيـسـت، تـصـمـيـمى است گرفته شده، و اراده اى است تخلف ناپذير، بنابراين مذاكره كردن با او بيهوده است برويد و عقائدتان را محكم نگهداريد.

و بـالاخره احتمال داده شده كه منظور آنها اين بوده كه اين مصيبتى است براى ما پيش آمده، و به هر حال بايد بسازيم و بسوزيم و آئين خود را محكم نگهداريم.

البـتـه بـا تـوجـه بـه كـلى بـودن مـفهوم اين جمله غالب اين تفسيرها ممكن است در آن جمع باشد هر چند معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

بـه هـر حـال سـران بـت پـرسـتـان مـى خـواسـتـنـد بـا ايـن سـخـن، روحـيـه مـتـزلزل پـيـروان خـود را تـقـويـت كـنـند، و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى بعمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى؟!.

سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند: ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نـشـنـيـده ايـم، ايـن فـقـط يـك دروغ و كذب است!( ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق ) .

اگـر ادعـاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت! آن را درك كرده باشند، و ما از آنها شنيده باشيم، اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است!

تـعـبير به (الملة الاخرة ) ممكن است اشاره به جمعيت پدرانشان باشد كه نسبت به آنها آخـريـن مـلت بـودنـد چـنـانـكـه در بـالا گـفـتـيـم، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه (اهـل كـتـاب ) مـخـصـوصـا (نـصـارى ) بـاشـد كـه آخـريـن ديـن و مـلت قـبـل از ظهور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محسوب مى شدند، يعنى در كتب نـصـارا نـيـز از سـخـنـان مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اثرى نيست، چرا كه آنها قـائل بـه تـثليث (خدايان سه گانه ) هستند، توحيد محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مطلب نوظهورى است!

ولى چنانكه لحن قرآن در آيات مختلف ديگر نشان مى دهد عرب جاهلى تكيه بر كتب يهود و نـصـارى نـداشـت، تـمام تكيه گاهش سنت و آئين نياكان و پدران بود، و همين شاهد خوبى براى تفسير اول است.

(اخـتـلاق ) از ماده خلق در اصل به معنى ابدأ چيزى بدون سابقه است، سپس اين كلمه به دروغ نيز اطلاق شده، چرا كه دروغگو در بسيارى از مواقع مطالب بى سابقه اى را مطرح مى كند، بنابراين منظور از اختلاق در آيه مورد بحث اين است كه ادعاى توحيد ادعاى نوظهور و بى سابقه اى است

كـه مـحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنرا مطرح كرده و در ميان ما و پيشينيانمان كاملا ناشناخته بوده است، و اين خود دليل بر بطلان آن است!

نكته:

وحشت از نوآورى!

تـرس از مـسـائل تـازه و نـوظـهـور در طـول تـاريـخ يـكـى از علل اصرار اقوام گمراه بر انحرافات خود و عدم تسليم در برابر دعوت پيامبران الهى بـوده است، آنها از هر چيز تازه اى وحشت داشتند، و به همين جهت به آئين انبيا با بدبينى فـوق العـاده مـى نگريستند هنوز آثار اين تفكر جاهلى در اقوام زيادى وجود دارد، در حالى كـه نـه دعـوت پـيـامـبـران بـه سـوى توحيد مطلب تازه اى بود، و نه اگر چيز تازه اى باشد دليل بر بطلان آن مى شود، بايد تابع منطق بود، و تسليم حق، هر جا كه باشد و از هر كه باشد.

عـجـب ايـنـكه وحشت از نوآورى گاه مع الاسف دامن بعضى از دانشمندان را نيز مى گيرد و در برابر نظرات علمى تازه علم مخالفت برمى دارند، و (ان هذا الا اختلاق ) مى گويند!

مـخـصـوصـا در تـاريـخ اربـاب كـليـسـا ايـن مـسـأله بـسـيـار ديـده مـى شـود كـه آنها در مـقـابـل اكـتـشـافـات عـلمـى عـلمـاى عـلوم طـبـيـعـى بـه پـا مـى خـاسـتـنـد، و امثال گاليله را به خاطر كشف حركت زمين به دور خورشيد و به دور خود آماج سخت ترين حملات قرار مى دادند، و مى گفتند: اين سخنان بدعت است و دروغ بى سابقه!

عـجـب ايـنـكـه بـعـضى از بزرگان هنگامى كه به ابتكارات علمى تازه دست مى يافتند از ترس اينكه مبادا به خاطر نوآورى مورد هجوم حملات كسانى كه به خاطر حجاب معاصرت آنها را بباد انتقاد مى گرفتند در امان باشند، دست و پا مى كردند تا چند نفرى را از قدما و پيشينيان هماهنگ با نظرات تازه خود را

پيدا كنند! و از اين راه نظر خود را يك عقيده كهنه و قديمى نشان دهند تا در امان بمانند، و اين بسيار دردناك است!

نـمـونـه ايـن سـخـن را در مـورد نـظـريه معروف حركت جوهرى صدر المتألهين شيرازى در اسفار مى توان مشاهده كرد.

بـه هـر حـال اين طرز برخورد با مسائل تازه و ابتكارات جديد ضايعات بزرگى براى جـوامـع انـسـانـى و بـراى جهان علم و دانش داشته و دارد، و بايد علاقمندان دلسوز براى اصلاح آن بكوشند، و اين رسوبات جاهلى را از افكار بزدايند.

امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنـى نـيـسـت كـه هـر مطلب تازه اى را به خاطر تازه بودنش مورد استقبال قرار دهيم، هر چند بى پايه و بى اساس ‍ باشد، كه تازه زدگى مانند عشق به كهنه ها خود بلاى بزرگى است.

اعتدال اسلامى ايجاب مى كند كه نه آن افراط در كار باشد و نه اين تفريط.


15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33