تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30998
دانلود: 2816


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30998 / دانلود: 2816
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (17) تا (20) و ترجمه

( و الذين اجتنبوا الطاغوت أن يعبدوها و أنابوا إلى الله لهم البشرى فبشر عباد ) (17)( الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئك الذين هدئهم الله و أولئك هم أولوا الا لبب ) (18)( افمن حق عليه كلمة العذاب أفأنت تنقذ من فى النار ) (19)( لكن الذيـن اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الا نهر وعد الله لا يخلف الله الميعاد ) (20)

ترجمه:

17 - كسانى كه از عبادت طاغوت اجتناب كردند و به سوى خداوند بازگشتند بشارت از آن آنها است، بنابراين بندگان مرا بشارت ده.

18 - كـسـانـى كـه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.

19 - آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده، رهائى بخشى؟ آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى.

20 - ولى آنها كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت دارند،

غـرفـه هاى ديگرى بنا شده، و از زير آن نهرها جارى است، اين وعده الهى است و خداوند در وعده خود تخلف نمى كند

تفسير:

بندگان حقيقى خدا

بـاز در ايـن آيـات، قـرآن از روش مـقـايـسـه بـهـره گـيـرى كـرده، و در مـقـابـل مـشـركـان مـتـعصب و لجوجى كه سرنوشتى جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و حقيقتجوى پروردگار به ميان آورده، مى گويد: (بشارت باد بر كسانى كه از عبادت (طاغوت ) اجتناب كردند و به سوى خدا بازگشتند)( و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و أنابوا الى الله لهم البشرى ) .

بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (بشرى ) در اينجا مطلق است همه گونه بشارت بر نعمتهاى الهـى اعـم از مـادى و مـعـنـوى را شـامـل مـى شود، اما اين بشارت وسيع و گسترده مخصوص كـسـانـى اسـت كـه از پـرسـتش طاغوت اجتناب ورزند، و به سوى خدا باز آيند كه مجموع ايمان و اعمال صالح در همين جمله جمع است.

زيرا (طاغوت ) در اصل از ماده (طغيان ) به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است، و لذا اين كلمه بر هر متجاوز، و هر معبودى جز خدا، مانند شيطان و حكام جبار اطلاق مى شود (اين كلمه در واحد و در جمع هر دو به كار مى رود).

بنابراين (اجتناب از طاغوت ) با اين معنى وسيع و گسترده، دورى از هر گونه شرك و بتپرستى و هواپرستى و شيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان جـبـار و سـلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد، (انابه الى الله ) جامع روح تقوى و پرهيزگارى و ايمان است، و البته چنين كسانى درخور بشارتند.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه عبادت طاغوت تنها به معنى ركوع و سجود نيست، بلكه هر گونه اطاعت را نيز شامل مى شود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: من اطاع جبارا فقد عبده!: (كسى كه اطاعت زمامدار ستمگرى كند او را پرستش ‍ كرده است.)

سـپـس بـراى مـعـرفـى ايـن بندگان ويژه مى گويد: (بندگان خاص مرا بشارت ده )( فبشر عباد ) .

(آنـهـا كـه سخنان را مى شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند)( الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ) .

(آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان و صاحبان مغز و عقلند)( اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب ) .

ايـن دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، آزادانديشى مسلمانان، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد.

نـخـسـت مـى گـويـد: (بـنـدگـان مـرا بـشـارت ده ) و بعد اين بندگان ويژه را به اين صـورت مـعرفى مى كند كه (آنها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خـصـوصـيـات ديـگـر گـوش فـرا مـى دهـنـد و بـا نـيـروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند) هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست، و هـيـچگونه محدوديتى در فكر و انديشه آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت، هـر جـا آن را بـيـابـنـد بـا تـمـام وجـود از آن اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد، و از چـشـمـه زلال آن بى دريغ مى نوشند و سيراب مى شوند.

آنـهـا نـه تـنها طالب حقند و تشنه گفتار نيك، بلكه در ميان (خوب ) و (خوبتر) و (نـيـكـو) و (نـيـكـوتـر) دومـى را بـرمـى گـزيـنـنـد، خلاصه آنها خواهان بهترين و برترينند.

آرى اين است نشانه يك مسلمان راستين و حق طلب.

در ايـنـكـه مـنـظـور از (قـول ) در جـمـله (يـسـتـمـعـون القول ) سخنان را مى شنوند) چيست مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بـعـضـى آن را بـه (قـرآن ) تفسير كرده اند، و آنچه در آن از طاعات و مباحات است، و پيروى از احسن را به معنى پيروى از طاعات مى دانند.

بعضى ديگر آن را به مطلق اوامر الهى تفسير كرده اند خواه در قرآن باشد يا غير قرآن.

ولى هـيـچـگـونـه دليـلى بر اين تفسيرهاى محدود در دست نيست بلكه ظاهر آيه هر گونه قـول و سـخـن را شامل مى شود، بندگان با ايمان خداوند از ميان تمام سخنان آن را برمى گـزيـنـنـد كـه (احـسـن ) اسـت، و از آن تـبـعـيـت مـى كـنـنـد، و در عمل خويش به كار مى بندند.

جـالب ايـنـكـه قـرآن در آيـه فوق صاحبان (هدايت الهى ) را منحصر در اين قوم شمرده هـمـانـگـونـه كه خردمندان را منحصر به اين گروه دانسته است اشاره به اينكه اين گروه مـشـمـول هـدايـت ظـاهـر و بـاطـنـنـد، هـدايـت ظـاهـر از طـريـق عـقـل و خرد، و هدايت باطن از طريق نور الهى و امداد غيبى، و اين دو افتخار بزرگ بر اين حقيقتجويان آزادانديش است.

و از آنـجـا كـه پيامبر الهى به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت، و از انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برد آيه بعد به او از طـريـق بـيان اين حقيقت كه اين عالم، عالم آزادى و امتحان است، و گروهى سرانجام مستوجب آتـشـنـد دلدارى داده، مـى گـويـد: (آيـا تـو مـى تـوانـى كسى را كه فرمان عذاب الهى دربـاره او قـطـعـى و مـحقق شده نجات دهى؟، آيا مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى؟!)( أفمن حق عليه كلمة العذاب أفانت تنقذ من فى النار ) .

جـمـله (حـقـت عـليـه كـلمـة العـذاب ) (فـرمان عذاب الهى درباره او محقق شده ) اشاره به آياتى همچون آيه 85 سوره ص است كه درباره شيطان و پيروانش مى گويد:( لاملئن جهنم مـنـك و مـمـن تـبـعـك مـنـهـم اجـمعين ) : (بطور مسلم دوزخ را از تو و از پيروان تو پر خواهم كرد!)

بـديـهى است قطعى شدن فرمان عذاب درباره اين گروه جنبه اجبارى نداشته، بلكه به خـاطـر اعـمـالى اسـت كـه مرتكب شده اند، و اصرارى است كه در ظلم و فساد و گناه داشته انـد، بـه گـونـه اى كـه روح ايـمـان و تـشـخيص براى هميشه در آنان مرده، و وجود آنان يكپارچه وجود جهنمى شده!

و از ايـنجا روشن مى شود جمله (أ فانت تنقذ من فى النار): (آيا تو مى توانى كسى را كه در دل آتش است نجات دهى )؟ اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه دوزخى بودن آنان آنـقـدر مسلم است كه گوئى هم اكنون در دل آتشند، و مى دانيم چنين كسانى كه تمام راههاى ارتـبـاطـى خـود را بـا خـدا بـريده اند راه نجاتى ندارند، حتى پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با اينكه (رحمة للعالمين ) است نمى تواند آنان را از عذاب رهائى بخشد.

امـا بـراى شادى قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اميدوارى مؤ منان، در آخرين آيه چنين مى گويد: (ولى كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت از آن آنها است كه بر فراز آنها غرفه هاى ديگرى بنا شده )( لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف ) .

اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند، و به تعبير آيات گذشته( لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ) بهشتيان غرفه هائى دارند بر فراز غرفه ها، و قصرهائى بـر فـراز قـصـرهـا، چـرا كـه ديـدن مـنـظره گلها و آب و نهرها و باغها از فراز غرفه ها لذتبخشتر و دلپذيرتر است.

(غرف ) جمع (غرفه ) از ماده (غرف ) (بر وزن حرف ) به معنى برداشتن چيزى است، و لذا به آبى كه با كف از چشمه برمى دارند و مى نوشند غرفه مى گويند، سپس بـه قـسـمـتـهـاى فـوقـانـى سـاخـتـمـان و طـبـقـات بـالاى منازل اطلاق شده است.

اين غرفه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در دنـبـاله آيـه مـى فـرمـايـد: (از زير آنها نهرها پيوسته جريان دارد)( تجرى من تحتها الانهار ) .

آرى ايـن وعـده الهـى اسـت، و خـداوند در وعده خود تخلف نمى كند( وعد الله لا يخلف الله الميعاد ) .

نكته ها:

1 - منطق آزادانديشى اسلام

بسيارى از مذاهب پيروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان ديگران

نـهـى مـى كـنـند، چرا كه بر اثر ضعف منطق كه به آن گرفتارند از اين مى ترسند منطق ديگران برترى پيدا كند و پيروانشان را از دستشان بگيرد!

امـا بـه طـورى كه در آيات فوق خوانديم اسلام در اين قسمت سياست (دروازه هاى باز) را بـه اجـرا درآورده، و بـنـدگـان راسـتـيـن خـداونـد را كـسـانـى مـى دانـد كـه اهل تحقيقند، نه از شنيدن سخنان ديگران وحشت دارند، نه تسليم بيقيد و شرط مى شوند و نه هر وسوسه را مى پذيرند.

اسـلام بـه كـسـانـى بـشـارت مـى دهد كه گفتارها را مى شنوند و خوبترين آنها را برمى گزينند. نه تنها خوب را بر بد ترجيح مى دهند در ميان خوبها هر گلى را بهتر است مى چينند.

قرآن جاهلان بيخبرى را كه به هنگام شنيدن پيام حق دست در گوش مى گذارند و جامه بر سـر مـى كـشـيـدنـد شديدا نكوهش مى كند چنانكه در سخنان نوح (عليه‌السلام ) به هنگام شـكـوى به پيشگاه پروردگار آمده است:( و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فـى آذانـهـم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا ) : (خداوندا! هر زمان آنان را دعـوت كـردم كـه آنـهـا را بـبـخـشى انگشتها را در گوش قرار دادند، و لباس بر خويشتن پيچيدند، در گمراهى خود اصرار ورزيدند، و شديدا استكبار كردند) (نوح - 7).

اصـولا مـكـتـبـى كـه داراى مـنطق نيرومندى است دليلى ندارد كه از گفته هاى ديگران وحشت داشته باشد، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد، آنها بايد بترسند كه ضعيفند و بى منطق اند.

ايـن آيـه در عـيـن حـال چـشـم و گـوش بـسته هائى را كه هر سخنى را بى قيد و شرط مى پـذيـرنـد، و حتى به اندازه گوسفندانى كه به علفزار مى روند در انتخاب خوراك خود تـحـقـيـق و بـررسـى نـمـى كـنند، از صف (اولو الالباب ) و هدايت يافتگان بيرون مى شمرد، و اين دو وصف را مخصوص كسانى مى داند كه نه گرفتار افراط تسليم

بى قيد و شرطند و نه تفريط تعصبهاى خشك و جاهلانه.

2 - پاسخ به چند سؤ ال

1 - مـمـكـن اسـت در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح شـود كـه چـرا در اسـلام خريد و فروش كتب ضلال ممنوع است؟

2 - چرا دادن قرآن به دست كفار حرام شمرده شده؟

3 - كسى كه مطلبى را نمى داند چگونه مى تواند در آن انتخابگرى كند و خوب را از بد جـدا نـمـايـد؟ آيـا ايـن مـسـتـلزم دور نـيـسـت؟! پـاسـخ سـؤال اول روشـن اسـت، زيـرا بـحث در آيات فوق از سخنانى است كه اميد هدايت در آن باشد، هرگاه بعد از بررسى و دقت ثابت شد كه فلان كتاب گمراه كننده است ديگر از موضوع ايـن دسـتـور خـارج مـى شود، اسلام هرگز اجازه نمى دهد مردم در راهى كه نادرست بودنش بثبوت رسيده گام بگذارند.

البـتـه تـا زمـانـى كـه ايـن امـر بـر كـسـى ثـابـت نـشـده و بـه اصـطـلاح در حـال تـحـقـيـق از مذاهب مختلف براى پذيرش دين صحيح است مى تواند همه اين كتب را مورد بررسى قرار دهد ولى بعد از ثبوت مطلب بايد آنرا به عنوان يك ماده سمى از دسترس اين و آن خارج كرد.

و امـا در مـورد سـؤ ال دوم در صـورتـى جـايز نيست قرآن به دست غير مسلمان داده شود كه مايه هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غير مسلمانى به راستى در فكر تحقيق از اسـلام اسـت، و مـى خـواهـد قـرآن را بـه اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها گذاردن قـرآن در اخـتـيـارش بـى مـانـع است، بلكه شايد واجب باشد و آنها كه اين امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است.

و لذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبانهاى زنده دنيا ترجمه كنند، و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حقطلبان تشنگان حقايق قرار دهند.

در مـورد سـؤ ال سـوم بايد به اين نكته توجه داشت بسيار مى شود كه انسان شخصا از عهده كارى بر نمى آيد، اما به هنگامى كه ديگرى آن را انجام دهد مى تواند خوب را از بد تشخيص دهد، و با نيروى خرد و سرمايه وجدان بهترين آنها را برگزيند.

فى المثل ممكن است كسانى باشند كه از فن معمارى و بنائى آگاه نباشند، حتى نتوانند دو آجـر را بـه صـورت صـحـيـح روى هـم بـگـذارنـد، ولى بـا ايـنـحـال يـك سـاختمان خوب را با كيفيت عالى از يك ساختمان زشت و بى قواره و ناموزون تشخيص مى دهند.

افـراد زيـادى را مـى شـنـاسـيـم كـه خـود شـاعر نيستند اما ارزش اشعار شعراى بزرگ را تـشـخـيـص مـى دهند و آن را از اشعار بى ارزش متكلفان جدا مى سازند، كسانى ورزشكار نيستند اما به خوبى در ميان ورزشكاران داورى و انتخاب مى كنند.

3 - نمونه اى از روايات اسلامى در زمينه آزاد انديشى

در احـاديـث اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق، يـا بـه طـور مـسـتـقـل، وارد شده، نيز روى اين موضوع تكيه فراوان ديده مى شود از جمله در حديثى از امـام مـوسـى بـن جـعفر (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه به يار دانشمندش بنام هشام بن حكم فـرمـود: يـا هـشـام ان الله تـبـارك و تـعـالى بـشـر اهـل العـقـل و الفـهـم فـى كـتـابـه، فـقـال فـبـشـر عـبـاد الذيـن يـسـتـمـعـون القول فيتبعون احسنه:

(اى هشام خداوند متعال اهل عقل و فهم را در كتابش بشارت داده است، و فرموده: بندگانم را بشارت ده، آنان كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه خـدا هـدايـتـشـان كـرده و آنـان صـاحـبـان عقل و انديشه اند.)

در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است كه در تفسير آيه فوق فرمود: هو الرجـل يـسمع الحديث فيحدث به كما سمعه، لا يزيد فيه و لا ينقص: (اين آيه درباره كسانى است كه حديثى را كه مى شنوند بى كم و كاست و بدون اضافه و نقصان براى ديگران نقل مى كنند.)

البـتـه مـنظور از اين حديث تفسير (فيتبعون احسنه ) مى باشد، چرا كه يكى از نشانه هـاى پـيروى كردن از بهترين سخنان اين است كه انسان از خودش چيزى بر آن نيفزايد، و عينا در اختيار ديگران بگذارد.

در نهج البلاغه در كلمات قصار اميرعلى (عليه‌السلام ) مى خوانيم: الحكمة ضالة المؤ من، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق!: (گفتار حكمت آميز گمشده مؤ من است، پس حكمت را بگير هر چند از اهل نفاق صادر شود.)

4 - تطبيق يا شان نزول؟

جـمـعى از مفسران شان نزولهائى براى آيات فوق ذكر كرده اند از جمله اينكه گفته اند: آيـه و الذيـن اجـتـنـبوا الطاغوت... و آيه بعد از آن درباره سه نفر وارد شده كه در عصر جـاهـليـت (تـسـليـم غـوغاى مشركان در آن محيط آلوده نشدند و) مى گفتند لا اله الا الله آنها (سلمان فارسى ) و (ابوذر غفارى ) و (زيد بن عمرو) بودند.

و در بعضى از روايات بجاى زيد بن عمرو (سعيد بن زيد) آمده است.

بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه آيـه ا فـمـن حـق عـليـه كـلمـة العـذاب... در مـورد (ابوجهل ) و مانند او نازل شده است.

ولى بـعـيـد نـيـسـت كـه ايـنـهـا از قـبـيـل شـان نـزول مـصـطـلح نـبـوده بـاشـد بـلكـه از قبيل تطبيق آيه بر مصاديق واضح است.

آيه (21) تا (22) و ترجمه

( ألم تـر أن الله أنـزل مـن السـمـأ مـأ فـسـلكـه ينبيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مـخـتـلفـا أ لونـه ثـم يهيج فترئه مصفرا ثم يجعله حطما إن فى ذلك لذكرى لا ولى الالبب ) (21)( أفـمـن شـرح الله صـدره للاسـلم فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فـويـل للقـسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر الله أولئك فـى ضلل مبين ) (22)

ترجمه:

21 - آيـا نـديـدى كـه خداوند از آسمان آبى فرستاد، و آن را به صورت چشمه هائى در زمـيـن وارد نـمـود سـپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد بعد اين گياه خـشـك مـى شـود، بـه گـونـه اى كـه آن را زرد و بى روح مى بينى، سپس آن را در هم مى شكند و خرد مى كند، در اين ماجرا تذكرى براى صاحبان مغز است.

22 - آيـا كـسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده كرده، و بر فراز مركبى از نور الهـى قـرار گـرفـته (همچون كوردلانى است كه نور هدايت به قلبشان راه نيافته ) واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند، آنها در گمراهى آشكارند.

تفسير:

آنها كه بر فراز مركبى از نورند

در ايـن آيات بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد، و بحثهائى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.

از مـيـان آثـار عـظـمـت و ربـوبـيـت پـروردگـار در نـظـام جـهـان هستى، انگشت روى مسأله (نـزول باران ) از آسمان مى گذارد، سپس پرورش (هزاران رنگ ) از گياهان را از اين (آب بى رنگ ) و طى مراحل حيات، و رسيدن به مرحله نهائى شرح مى دهد.

روى سـخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، به عنوان سرمشقى براى هـمـه مـؤ مـنـان، مـى فـرمـايـد: (آيـا نـديـدى كـه خـداونـد از آسـمـان آبـى نـازل كـرد سـپـس آن را بـه صـورت چـشـمه هائى در زمين وارد نمود؟!)( الم تر ان الله انزل من السمأ مأ فسلكه ينابيع فى الارض ) .

قـطـره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود، قشر (نفوذپذير) زمين آنها را به درون مـى پـذيـرد و تـا بـه قـشـر (نفوذناپذير) مى رسد، و آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند، سپس به صورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد.

جـمله (سلكه ) (آب باران را در مجارى زمين وارد ساخت ) اشاره اى است فشرده به آنچه در بالا گفتيم.

(ينابيع ) جمع (ينبوع ) از ماده (نبع ) به معنى جوشش آب از زمين است.

هـرگـاه زمـين يك قشر نفوذناپذير بيشتر نداشت ذره اى از آب باران را در خود ذخيره نمى كرد، و همه بعد از نزول از آسمان به درياها مى ريختند، نه چشمه اى وجـود داشـت، و نـه كاريز و چاهى، و اگر تنها يك قشر نفوذپذير داشت همگى به اعماق زمـيـن فـرو مى رفتند به طورى كه دسترسى به آن ممكن نبود، تنظيم قشر زمين از اين دو لايه نفوذپذير، و نفوذناپذير، با اين فاصله حساب شده، از نشانه هاى قدرت او است، و جالب اينكه گاهى به صورت لايه هاى متعدد نفوذپذير و نفوذناپذير است كه روى هم قـرار گـرفـتـه، كـه در حـفـر چاه هاى (سطحى ) و (نيمه عميق ) و (عميق ) از آن استفاده مى شود.

بـعـد مـى افـزايـد: (سپس خداوند به وسيله آن زراعت گياهى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد)( ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ) .

هم انواع آن مختلف است، همچون گندم و جو و برنج و ذرت، و هم كيفيتهاى آن متفاوت است، و هـم رنـگ ظـاهـرى آن، بـعـضى سبز تيره بعضى سبز كمرنگ، بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده، و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين.

بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (زرع ) بـه گـيـاهـى گـفته مى شود كه ساقه قوى ندارد در مـقـابـل (شـجـر) كـه غـالبـا بـه درخـتـانى كه داراى ساقه نيرومندند اطلاق مى شود، (زرع ) مفهوم وسيعى دارد كه گياهان غير غذائى را نيز در بر مى گيرد، انواع گلها و گـيـاهـان زيـنـتـى و داروئى و مـانـنـد آن كـه فوق العاده متنوع، و داراى الوان و چهره هاى گـونـاگـون مـى بـاشـد، حـتـى گـاه در يـك شـاخـه، بـلكـه در يـك گـل، ايـن رنگهاى مختلف به شكل بسيار جالب و ظريفى در كنار هم قرار گرفته اند، و با زبان بى زبانى نغمه توحيد و تسبيح خدا را سر داده اند.

بـعـد بـه مـراحـل ديگر حيات اين گياه پرداخته مى گويد: (اين گياه سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى )!( ثم يهيج فتراه مصفرا ) .

تندباد از هر سو مى وزد، و آن را كه سست شده است از جا مى كند، (سپس خداوند آن را در هم مى شكند و خرد مى كند)( ثم يجعله حطاما ) .

(آرى در اين ماجرا تذكر و يادآورى براى صاحبفكران و انديشمندان است )( ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب ) .

تـذكـرى اسـت از نـظـام حـسـاب شـده و بـا عـظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در اين صـحـنـه عـظـيم، و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات، و سپس مسأله رستاخيز، و تجديد حيات مردگان.

ايـن صـحـنه گر چه در عالم گياهان است، ولى به انسانها هشدار مى دهد كه همانند آن در عـمـر و حـيـات شـمـا تـكـرار مـى شـود، مـمـكـن اسـت مـدت آن مـتـفـاوت بـاشـد، امـا اصول آن يكى است تولد، نشاط و جوانى، و بعد پژمردگى و پيرى و سرانجام مرگ!

بـه دنـبـال ايـن درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤ من و كافر پرداخته تا اين حـقـيـقـت را روشـن سـازد كـه قـرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سـرزمـيـن دلهـا نـازل مى شود، همانگونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايه لطف او و خودسازى آمـادگـى و گـسـتـرش پيدا كرده است، مى فرمايد: (آيا كسى كه خدا سينه اش را براى پـذيـرش اسـلام گـشاده ساخته، و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته، همچون سـنـگـدلان بـى نـورى اسـت كه هدايت الهى به قلبشان راه نيافته است؟!)( افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ) .

سـپـس مى افزايد (واى بر آنها كه قلبهاى سخت و نفوذناپذيرى دارند و ذكر خدا در آن اثر نمى گذارد)( فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ) .

نـه مواعظ سودمند در آن مؤ ثر است، نه انذار و بشارت، نه آيات تكان دهنده قرآن آن را بـه حـركـت در مـى آورد، نـه بـاران حـيـاتـبخش ‍ وحى گلهاى تقوى و فضيلت را در آن مى رويـاند، خلاصه (نه طراوتى نه برگى نه گلى نه سايه دارند!.) آرى (آنها در ضـلال مـبـيـن و گـمـراهـى آشـكـارنـد)( اولئك فـى ضلال مبين ) .

(قـاسـيـه ) از مـاده (قـسـوة ) بـه مـعـنى خشونت و سختى و نفوذناپذيرى است، لذا سنگهاى خشن را (قاسى ) مى گويند، و از همين رو به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد، و نرم و تسليم نمى گردد، و نور هدايت در آن نفوذ نـمـى كـنـد (قـلبـهـاى قـاسـيـه ) يا قساوتمند گفته مى شود، و در فارسى از آن به سنگدلى تعبير مى كنيم.

بـه هـر حـال ايـن تعبير در مقابل (شرح صدر) و گشادگى سينه و فراخى روح قرار گرفته، چرا كه گستردگى كنايه از آمادگى براى پذيرش است، يك بيابان و خانه گـسـتـرده و وسـيع آماده پذيرش انسانهاى بيشترى است، و يك سينه فراخ و روح گشاده آماده پذيرش ‍ حقايق فزونترى مى باشد.

در روايـتـى مـى خوانيم كه (ابن مسعود) مى گويد از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از تفسير اين آيه سؤ ال كرديم افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه: چگونه انسان شرح صدر پيدا مى كند؟

فرمود: (اذا دخل النور فى القلب انشرح و انفتح ): (هنگامى كه نور به قلب انسان داخل شد گسترده و باز مى گردد!)

عرض كرديم اى رسول خدا نشانه آن چيست؟

فـرمـود: الانـابـة الى دار الخـلود، و التـجـافـى عـن دار الغـرور، و الاسـتـعـداد للمـوت قبل نزوله: (نشانه آن توجه به سراى جاويد و جدا شدن از سراى غرور، و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است.)

در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانيم كه جمله (افمن شرح الله صدره للاسلام ) دربـاره امـير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نازل شده، و در بعضى از تفاسير آمده است كه جمله فويل للقاسية قلوبهم درباره (ابولهب و فرزندانش ) مى باشد.

روشن است كه اين شان نزولها در حقيقت از باب تطبيق مفهوم كلى بر مصداقهاى واضح آن است.

جالب توجه اينكه در جمله (فهو على نور من ربه ) نور و روشنائى به منزله مركبى ذكـر شـده كـه مـؤ مـنـان بـر آن سـوار مى شوند، سرعت سيرش عجيب، و مسيرش روشن، و قدرت جولانش همه جهان را فرا مى گيرد.

نكته:

عوامل (شرح صدر) و (قساوت قلب )

انـسـانـهـا در پـذيـرش حق و درك مطالب و خودجوشى يكسان نيستند، بعضى با يك اشاره لطيف يا يك كلام كوتاه حقيقت را به خوبى درك مى كنند، يك تذكر آنها را بيدار مى سازد، و يك موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مى كند.

در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر شـديـدتـريـن خـطـابـه هـا و گـويـاتـريـن دلائل و نـيـرومـندترين اندرز و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمى گذارد، و اين مساله ساده اى نيست.

چـه تـعبير جالبى دارد قرآن در اين زمينه كه بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و بـعـضـى را داراى تـنـگـى و ضيق صدر معرفى مى كند چنانكه در آيه 125 سوره انـعـام مـى گـويـد:( فـمـن يـرد الله ان يـهـديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يـجـعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السمأ ) : (آنكس را كه خدا مى خواهد هدايتش كـنـد سـينه اش را براى اسلام گشاده مى سازد، و آنكس را كه بخواهد گمراه نمايد سينه اش را چنان تنگ مى كند كه گوئى مى خواهد به آسمان بالا رود!)

ايـن مـوضـوعـى اسـت كه با مطالعه حالات افراد كاملا مشخص است بعضى آنچنان روحشان بـاز و گـشـاده اسـت كـه هـر قـدر از حـقـايق در آن وارد شود به راحتى پذيرا مى شود، اما بعضى به عكس آنچنان روح و فكرشان محدود است كه گوئى هيچ جائى براى هيچ حقيقتى در آن نيست، گوئى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار داده اند.

البته هر يك از اين دو عواملى دارد:

مطالعات پيگير و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح، خودسازى و تهذيب نـفـس پـرهـيـز از گـنـاه و مـخـصـوصـا غـذاى حـرام، و يـاد خـدا كـردن از عوامل شرح صدر است.

بـر عـكـس جـهـل و گـنـاه و لجـاجـت و جـدال و مرأ و همنشينى با بدان و فاجران و مجرمان و دنياپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود.

و اينكه قرآن مى گويد: آنكس را كه خدا بخواهد هدايت كند شرح صدر مى دهد، يا اگر خدا بخواهد گمراه سازد ضيق صدر مى دهد، اين خواستن و (نخواستن ) بى دليل نيست، سرچشمه هاى آن از خود ما شروع مى شود.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: اوحـى الله عـز و جـل الى مـوسـى يـا مـوسـى لا تـفـرح بـكـثـرة المـال، و لا تـدع ذكـرى عـلى كـل حـال، فـان كـثـرة المـال تـنـسى الذنوب، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب: (خداوند مـتـعـال بـه مـوسـى (عليه‌السلام ) وحـى فـرسـتـاد كـه اى مـوسـى! از فـزونـى امـوال خـوشـحـال مـبـاش، و يـاد مـرا در هـيـچ حـال تـرك مـكـن، چـرا كـه فـزونـى مال غالبا موجب فراموش كردن گناهان است، و ترك ياد من قلب را سخت مى كند!.)

در حديث ديگرى از امير مؤ منان (عليه‌السلام ) آمده است: ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب!: (اشكها خشك نمى شوند مگر به خاطر سختى دلها و دلها سخت و سنگين نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه!.)

در حـديـث ديـگـرى آمده است كه از جمله پيامهاى پروردگار به موسى (عليه‌السلام ) اين بـود: يـا مـوسـى لا تـطـول فى الدنيا املك، فيقسو قلبك، و القاسى القلب منى بعيد: (اى مـوسـى آرزوهـايـت را در دنـيـا دراز مـكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود، و سنگدلان از من دورند!.

و بالاخره در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) چنين آمده است: لمتان: لمة من الشـيـطـان و لمة من الملك، فلمة الملك الرقة و الفهم، و لمة الشيطان السهو و القسوة: دو گـونـه القـأ وجـود دارد: (القـاى شـيـطـانى و القاى فرشته القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود، و القاى شيطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد.

بـه هـر حـال بـراى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب بايد به درگاه خـدا روى آورد تـا آن نـور الهـى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد بايد آئينه قلب را از زنـگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده پذيرائى مـحـبـوب گـردد، اشـك ريـخـتـن از خـوف خـدا، و از عـشـق آن مـحـبـوب بـى مـثـال تـأثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانه هاى سنگدلى است.