تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30974
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30974 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (23) تا (26) و ترجمه

( الله نزل أحسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جـلودهـم و قـلوبـهـم إلى ذكـر الله ذلك هـدى الله يـهـدى بـه مـن يـشـأ و مـن يضلل الله فما له من هاد ) (23)( افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـمـة و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ) (24)( كذب الذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يشعرون ) (25)( فأذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة أكبر لو كانوا يعلمون ) (26)

ترجمه:

23 - خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و عمق محتوا) همانند يكديگر است، آياتى مكرر دارد (تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد سپس برون و درونـشـان نـرم و مـتـوجه ذكر خدا مى شود، اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائى مى كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود!

24 - آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك (الهى ) را دور مى سازد (همانند كسى است كـه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟) و به ظالمان گفته مى شود بچشيد آنچه را به دست مى آورديد.

25 - كـسـانـى كه قبل از آنها بودند نيز آيات ما را تكذيب نمودند، و عذاب الهى از جائى كه فكر نمى كردند به سراغ آنها آمد.

26 - خـداونـد خـوارى را در زنـدگى اين دنيا به آنها چشانيد و عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند.

شأن نزول:

بـعـضـى از مـفـسـران از (عـبد الله بن مسعود) نقل كرده اند كه روزى جمعى از صحابه پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند: اى رسـولخـدا! چـه مـى شـد حـديـثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد؟

در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان (احسن الحديث ) معرفى كرد.

تفسير:

در آيـات گـذشـتـه سخن از بندگان در ميان بود كه مطالب را مى شنوند بهترين آنها را بـرمـى گـزيـنـنـد، و نـيـز سـخن از شرح صدر و سينه هاى گشاده اى مطرح بود كه آماده پذيرش كلام حق است.

در آيات مورد بحث به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن تـكـمـيـل بـحـثـهـاى گـذشـتـه حـلقـه هـاى تـوحـيـد و مـعـاد را بـا ذكـر دلائل (نبوت ) تكامل بخشد.

نـخـسـت مـى گـويـد: خـداونـد بـهـتـريـن حـديـث و نـيـكـوتـريـن سـخـن را نازل كرده است( الله نزل احسن الحديث ) .

سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شرح مى دهد نخست مى گويد:

(كـتـابـى اسـت كـه آيـاتـش هـمـاهنگ و همصدا، و از نظر لطف و زيبائى و عمق بيان همانند يكديگر است )( كتابا متشابها ) .

مـنـظـور از (مـتـشـابه ) در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هـمـاهـنـگ مـى بـاشد، هيچگونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست، خوب و بد ندارد، بلكه يكى از يكى بهتر است.

ايـن درسـت بـر خـلاف كلمات انسانها است كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسـيـع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود، بعضى در اوج زيـبـائى اسـت، و بـعـضـى عادى و معمولى، بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است.

امـا كـلام خـدا قـرآن مـجـيـد ايـنـچنين نيست، انسجام فوق العاده و همبستگى مفاهيم و فصاحت و بلاغت بى نظيرى كه در همه آياتش حاكم است گواهى مى دهد كه از كلام انسانها نيست.

سپس مى افزايد ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه مكرر است (مثانى ).

ايـن تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها، سرگذشتها، مواعظ و اندرزها بـوده بـاشـد، امـا تـكـرارى كـه هـرگـز ملالت آور نيست، بلكه شوق انگيز است و نشاط آفرين، و اين يكى از اصول مهم فصاحت است كه انسان به هنگام لزوم چـيـزى را بـراى تـأثـيـر عـمـيـق بخشيدن تكرار كند، اما هر زمان به شكلى تازه و صورتى نو كه ملالت خيز نباشد.

بـعـلاوه مـطـالب مـكـرر قـرآن مـفـسـر يـكـديـگـر اسـت، و بـسـيارى از مشكلات از اين طريق حل مى شود.

بـعـضـى آن را نـيـز اشـاره به تكرار تلاوت قرآن و كهنه نشدن بر اثر تكرار تلاوت دانسته اند.

و بـعـضـى اشـاره بـه تـكـرار نـزول قرآن كه يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در شب قدر نازل شده، و يكبار هم به صورت تدريجى طى 23 سال.

ايـن احتمال نيز وجود دارد كه مراد تكرار حقيقت قرآن در هر زمان و تجلى تازه اى از غيبت از آن با گذشت سال و ماه است.

از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان آنها نيست و جمع همه آنها ممكن است.

بـعـد از ايـن توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مسأله نفوذ عميق و فوق العـاده آن پـرداخـتـه، مـى گـويـد: از شـنـيـدن آيـات ايـن قـرآن لرزه بر اندام خاشعان از پـروردگـار مـى افـتـد (و مو بر تنشان راست مى شود) سپس پوست و قلبشان، برون و درونـشـان نـرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد، و آرام و مطمئن مى شود( تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ) .

چـه تـرسـيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده، نخست در آن خوف و تـرسـى ايجاد مى كند، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است، و ترسى كه انسان را متوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد.

در مـرحـله بـعـد حـالت نـرمـش و پـذيـرش سـخـن حـق بـه او مى بخشد و بـه دنبال آن آرامش مى يابد.

ايـن حـالت دوگـانـه كـه مـراحل مختلف و منازل (سلوك الى الله ) را نشان مى دهد كاملا قـابل درك است، آيات غضب و مقام انذار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دلها را به لرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد.

انـديشه در ذات حق و مسأله ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او انسان را در وحشت فـرو مـى بـرد كـه چـگـونـه مـى تـوان او را شـنـاخـت، امـا مـطـالعـه آثـار و دلائل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به او نرمش و آرامش مى بخشد.

تـاريـخ اسـلام پـر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤ منان و حتى غير مؤ منان كـه قـلبـهـائى آمـاده داشـتـنـد، و ايـن نـفـوذ و جـذبـه فـوق العـاده دليـل روشـنـى اسـت بـر ايـنـكـه ايـن كـتـاب از طـريـق وحـى نازل شده است.

در حـديـثـى از (اسـمـأ) نـقـل شده كه مى گويد: كان اصحاب النبى حق اذا قرء عليهم القرآن - كما نعتهم الله - تدمع اعينهم و تقشعر جلودهم!: (ياران پيامبر هنگامى كه قرآن بر آنها تلاوت مى شد - همانگونه كه خدا آنها را توصيف كرده است - چشمهايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد) و.

امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) درباره پرهيزگاران اين حقيقت را به عاليترين وجهى تـوصـيـف فـرمـوده اسـت آنـجـا كـه مـى گـويد: اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزأ القـران يـرتـلونـهـا تـرتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دوأ دائهم، فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، و ظنوا انها نصب اعينهم، و اذا مـروا بـاية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم:

(آنـها شب هنگام بپا مى خيزند، قرآن را شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند، جان خويش را بـا آن در غـمـى دلپـذير فرو مى برند، و داروى درد خود را از آن مى طلبند، هر گاه به آيـه اى كـه در آن تـشـويـق اسـت بـرخـورد كـنـنـد بـه آن دل مـى بـنـدنـد چـشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى شود، و آنرا نصب العين خود مى سـازنـد، و هـر گـاه بـه آيـه اى بـرسـنـد كـه در آن تـخـويـف و انـذار بـاشـد گـوش دل به آن فرا مى دهند گوئى صداى ناله ها و به هم خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم در گوششان طنين انداز است.

در پايان آيه، بعد از بيان اين اوصاف مى گويد: در اين كتاب مايه هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند( ذلك هدى الله يهدى به من يشأ ) .

درسـت اسـت كـه قـرآن بـراى هـدايـت هـمـگـان نـازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان و پـرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند، و آنها كه دريچه هاى قلب خود را عمدا به روى آن بسته اند و تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكمفرماست نه تنها بهره اى از آن نـمـى گـيـرنـد، بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود، لذا در دنـبـال ايـن سخن مى فرمايد: (و هر كس را خداوند گمراه سازد هادى و راهنمائى براى او نخواهد بود)( و من يضلل الله فما له من هاد ) .

ضـلالتـى كـه پـايـه هـاى آن بـه دسـت خـود او گـذارده شـده، و زيـربـنايش به وسيله اعـمـال نـادرسـتـشـان اسـتـحـكـام يـافـتـه، و بـه هـمـيـن دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسانها ندارد.

در آيـه بـعـد گـروه ظـالمان و مجرمان را با گروه مؤ منانى كه وضع حالشان قبلا بيان شـد مـقـايـسه مى كند، تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد: آيا كسى كـه بـا صورت خود عذاب دردناك الهى را دور مى سازد همانند كسى است كه در آن روز در نـهـايـت امـنـيـت به سر مى برد و هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟!( افمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيامة ) .

نكته اى كه توجه به آن در اينجا ضرورت دارد، اين است كه مى گويد: با صورت خود عـذاب را از خـويـش مـى رانـد اين تعبير به خاطر آن است كه (وجه ) (صورت ) اشرف اعـضـاى انـسـان اسـت، و حـواس مـهـم انـسـان (چـشـم و گـوش و بينى و زبان ) در آن قرار گـرفته، و اصولا شناسائى انسانها از طريق صورت انجام مى گيرد، و روى اين جهات هـنـگـامـى كـه خـطـرى متوجه آن مى شود دست و بازو و ساير اعضاى پيكر خود را سپر در مقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند.

امـا حـال ظـالمـان دوزخـى در آن روز بـه گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند، چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است، چنانكه در آيه 8 سوره يس مى خوانيم: (ما در گردن آنها غلهائى قرار داديم (كه دستهايشان نيز در وسط آن قرار دارد) اين غلها تا چانه هايشان ادامه دارد لذا سرهاى آنها به بالا نگاه داشته شده است ).

بعضى نيز گفته اند اين تعبير به خاطر آن است كه آنها را به صورت در آتش مـى افـكـنـنـد، لذا نخستين عضوى از آنها كه به آتش مى رسد همان صورت است چنانكه در آيه 90 سوره نمل آمده:( من جأ بالسيئة فكبت وجوههم فى النار ) كسانى كه كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند.

گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه اين تعبير تنها كنايه از عدم توانائى آنها بر دفاع از خويشتن در مقابل آتش دوزخ است.

اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشند.

سپس در پايان آيه مى افزايد: در آن روز به ظالمان گفته مى شود: بچشيد آنچه را به دست مى آورديد!( و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ) .

آرى فـرشـتـگـان عـذاب ايـن واقـعـيـت دردنـاك را بـراى آنـهـا بـيـان مى كنند كه اينها همان اعمال شما است كه در كنار شما قرار گرفته، و آزارتان مى دهد، و اين بيان خود شكنجه روحى ديگرى براى آنها است.

قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد: كيفر اعمالتان را بچشيد، بلكه مى گويد: اعمالتان را بـچـشـيـد، و ايـن خـود شـاهـد ديـگـرى بـر مـسـأله (تـجـسـم اعمال ) است.

آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت، آيه بعد سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد، مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهند بود، مى فرمايد: (كسانى كه قبل از آنها بودند آيات ما را تكذيب كردند، و عذاب الهى از جـائى كه فكر نمى كردند دامانشان را گرفت )( كذب الذين من قبلهم فاتاهم العذاب من حيث لا يشعرون ) .

اگر انسان از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را دارد زياد دردناك نخواهد بود دردناكتر از آن اين است كه از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را هرگز نـدارد، مـثـلا از نـزديـكـتـريـن دوسـتـانـش، از مـحـبـوبـتـريـن وسائل زندگيش، از آبى كه مايه حيات او است، از نسيمى كه مايه نشاط او است، از زمين آرامى كه جايگاه استراحت و أمن و أمان او محسوب مى شود.

آرى نزول عذاب الهى از اين طرق بسيار دردناك است، و اين همان است كه درباره قوم نوح و عـاد و ثـمود و قوم لوط و فرعون و قارون و مانند آنها مى خوانيم كه هر كدام از يكى از اين طرق كه هرگز انتظارش را نمى كشيدند گرفتار عذاب شدند.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى نداشته، بلكه كيفر روانى نيز بوده است مى فرمايد: (خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد)( فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا ) .

آرى اگـر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست، مهم آن اسـت كـه بـا خـوارى و ذلت جـان دهـد، و بـا بـى آبـروئى و رسـوائى گـرفـتـار چنگال عذاب شود.

(ولى با اينهمه عذاب آخرت سخت تر و شديدتر و دردناكتر است اگر مى دانستند)( و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ) .

تعبير به (اكبر) (بزرگتر) كنايه از شدت و سختى عذاب است.

نكته:

در ذيـل ايـن آيـات روايـاتـى وارد شده كه افقهاى وسيعترى از مفاهيم آيات رادر برابر ما مجسم مى كند.

در حـديـثـى (عـبـاس ) عـمـوى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از آن حـضرت نـقـل مـى كند كه فرمود: اذا اقشعر جلد العبد من خشية الله تحاتت عند ذنوبه كما يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها: (هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همانگونه كه برگ خشك از درختان ).

روشـن اسـت كـسـى كـه از تـرس الهـى چـنـيـن مـتـأثـر مـى شـود حال توبه و انابه براى او حاصل است، و چنين كسى مسلما مورد آمرزش ‍ پروردگار قرار مى گيرد.

در حـديث ديگرى كه از (اسمأ) نقل شده، و در تفسير آيات آورديم مى خوانيم: هنگامى كـه از او دربـاره يـاران رسـول خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سـؤ ال مـى كـنـنـد مـى گـويـد: هـنـگامى كه قرآن را مى خواندند - همانگونه كه خداوند آنها را توصيف كرده - چشمانشان اشكبار و بدنشان لرزان مى شد، سپس (راوى ) مى گويد از (اسـمـأ) پـرسيدم كسانى نزد ما هستند كه وقتى آيات قرآن را مى شنوند حالت غشوه بـه آنـهـا دسـت مـى دهد و مست و مدهوش مى شوند، (اسمأ) گفت: اعوذ بالله تعالى من الشيطان (اين يك عمل شيطانى است!).

اين حديث در حقيقت پاسخى است به كسانى كه دم از تصوف مى زنند و جلسات و حلقاتى تشكيل مى دهند و آيات و اذكارى مى خوانند سپس حركاتى به خود داده، و به اصطلاح به حـال وجـد و سـرور مى آيند و نعره مى كشند و صيحه مى زنند و خود را به حالت غشوه مى انـدازنـد، و شـايـد بـعـضـى هـم غـش مـى كـنـنـد، ايـنـگـونـه مسائل در حالات ياران پيامبر هرگز نقل نشده و از بدعتهاى متصوفه است.

البته ممكن است انسان گاهى از شدت خوف مدهوش شود، ولى اين با كارهاى صوفيان كه جـلسـاتـى بـراى ذكـر و ورد بـه شـكـلى كـه در بـالا گـفـتـيـم تشكيل مى دهند فرق بسيار دارد.

آيه (27) تا (31) و ترجمه

( و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرأن مـن كـل مثل لعلهم يتذكرون ) (27)( قرأنا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون ) (28)( ضـرب الله مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـأ مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أ كثرهم لا يعلمون ) (29)( إنك ميت و إنهم ميتون ) (30)( ثم إنكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون ) (31)

ترجمه:

27 - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم، شايد متذكر شوند.

28 - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشه كنند.

29 - خـداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته به مشاجره مشغولند، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است، آيا اين دو يكسانند؟ حمد مخصوص خدا است ولى اكثر آنها نمى دانند.

30 - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد!

31 - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد.

تفسير:

قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست

در ايـن آيـات هـمـچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند.

نخست از مسأله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى مـطـرح كـرديـم( و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن كل مثل ) .

از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين، از عواقب هولناك گناه، از انواع پندها و انـدرزهـا، از اسـرار خـلقـت و نـظام آفرينش، از احكام و قوانين متقن خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم.

(شايد متذكر شوند) و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند( لعلهم يتذكرون ) .

بـا تـوجـه به اينكه (مثل ) در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد، و يا چـيـزى را تـوصـيف كند، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد، اين تعبير همه حقايق و مطالب قرآن را در بر مى گيرد، و جامعيت آن را مشخص مى كند.

سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته، مى گويد: قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و انحراف و تضاد و تناقض( قرآنا عربيا غير ذى عوج ) .

در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است:

نـخـسـت تعبير (قرآنا) كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود، در نـمـاز و غـيـر نـمـاز، در خـلوت و جـمـع، و در تـمـام طـول تـاريـخ اسـلام، و تـا پـايـان جهان و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد.

ديـگـر مـسـاله فـصـاحـت و شـيـريـنـى و جـذابـيـت ايـن سـخـن الهى است كه از آن به عنوان (عـربـيـا) تـعبير شده است، زيرا يكى از معانى عربى (فصيح ) است، و در اينجا منظور همين معنى است.

سـوم ايـنـكـه هـيـچـگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد، آياتش هماهنگ تعبيراتش گويا، و عباراتش مفسر يكديگر است.

بـسـيـارى از اربـاب لغـت و اهـل تـفـسـيـر گـفـتـه انـد (عـوج ) (به كسر عين ) به معنى انـحـرافـات مـعنوى است در حالى كه (عوج ) (به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفته مـى شود (البته تعبير اول به طور نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه 107 سـوره طه:( لا ترى فيها عوجا و لا امتا ) در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمى بينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم دانسته اند).

بـه هـر حـال، هـدف از نـزول قـرآن بـا ايـنـهـمـه اوصـاف اين بوده است كه (شايد آنها پرهيزگارى پيشه كنند)( لعلهم يتقون ) .

قـابـل توجه اينكه در پايان آيه قبل (لعلهم يتذكرون ) آمده بود، و در اينجا (لعلهم يتقون ) چرا كه هميشه (تذكر) مقدمه اى است براى (تقوى ) و (پرهيزگارى ) ميوه درخت (يادآورى ) است.

سـپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گـويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: (خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شركائى اسـت كـه پـيـوسـته درباره او به مشاجره مشغولند)( ضرب الله مثلا رجلا فيه شركأ متشاكسون ) .

بـرده اى اسـت داراى چـند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد، اين مى گويد: فلان برنامه را انجام ده، و ديگرى نهى مى كند، او در اين ميان سرگردان و حيران است، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نمى داند خود را با نواى كدامين هماهنگ سازد؟!

و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد، و آن ديگر به اين، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى را ذكـر مـى كـنـد كـه تـنـهـا تـسـليـم يـكـنـفـر اسـت( و رجـلا سـلمـا لرجل ) .

خـط و بـرنـامـه او مـشـخـص صـاحـب اخـتـيـار او مـعلوم است، نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى، نه تضاد و نه تناقض، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان خاطر بـه پـيـش مـى رود، و تـحـت سـرپـرسـتـى كـسـى قـرار دارد كـه در هـمـه چـيـز و هـمـه حال و همه جا از او حمايت مى كند.

آيا اين دو يكسانند؟!( هل يستويان مثلا ) .

و ايـنـگـونـه است حال (مشرك ) و (موحد): مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضها غـوطـه ورنـد، هـر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى، نه اطمينانى و نه خط روشنى.

امـا مـوحـدان دل در گـرو عـشـق خـدا دارنـد، از تـمـام عـالم او را بـرگـزيـده انـد، و در هـمه حـال بـه سـايـه لطـف او كـه مـافـوق هـمـه چـيـز اسـت پناه مى برند از ما سوى الله چشم بـرداشـتـه و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است.

در روايـتـى از عـلى (عليه‌السلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود انـا ذاك الرجـل السـلم لرسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (مـنـم آن مـردى كـه همواره تسليم رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود).

در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته: (مردى كه حقيقتا تسليم بود على (عليه‌السلام ) و شيعه او بودند).

و در پايان آيه مى فرمايد: (حمد و سپاس مخصوص خداوند است ) (الحمد لله ).

خـداونـدى كـه بـا ذكـر ايـن مـثـلهـاى روشـن راه را بـه شـمـا نـشـان داده، و دلائل واضـح را بـراى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر؟ و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر؟

(ولى اكـثر آنها نمى دانند و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند)( بل اكثرهم لا يعلمون ) .

و بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن از نتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد.

نـخـسـت از مـسـأله (مرگ ) كه دروازه قيامت است شروع مى كند، و عموميت قانون مرگ را نـسـبـت بـه هـمه انسانها روشن ساخته، مى گويد: (تو مى ميرى، و همه آنها نيز خواهند مرد)!( انك ميت و انهم ميتون ) .

آرى (مرگ ) از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند، هيچگونه استثنا و تفاوت در آن وجود ندارد، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند، و به اصطلاح شترى است كه در خانه همه كس خوابيده است.

بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انتظار مرگ او را مـى كـشـيـدنـد و خـوشـحـال بـودند كه سرانجام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد.

در آيـه 34 سـوره انبيأ نيز آمده است:( افان مت فهم الخالدون ) (آيا اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند)؟

سپس بحث را به دادگاه قيامت برده، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند، و مى فرمايد: (سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد)( ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ) .

(تـخـتـصـمـون ) از مـاده (اخـتـصـام ) بـه مـعـنـى نـزاع و جـدال مـيـان دو نـفـر يـا دو گـروه اسـت كـه هـر يـك مـى خـواهـد سـخـن ديـگـرى را ابـطـال كـنـد، گـاه يـكـى بـر حـق اسـت و ديـگـرى بـر باطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند، مانند مخاصمه

اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است:

بعضى تصور كرده اند كه اين (مخاصمه ) ميان مسلمين و كفار است.

بـعـضـى گـفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد، و در ايـنـجـا از ابـوسعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هـرگـز فـكـر نـمـى كـرديـم كـه مـيـان مـا مـسـلمـانـان مخاصمه اى باشد مى گفتيم پـروردگـار مـا يـكـى، پـيـامـبـر مـا يـكـى، و ديـن و آئيـن مـا يـكـى اسـت، بـا اينحال خصومت چگونه ممكن است؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو گروه كه هر دو به ظـاهر مسلمان بودند (هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى اسلام ) شمشير به روى يكديگر كشيدند گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود!.

ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤ منان از يكسو، و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.

در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـرگ آنـحـضـرت را منكر بود، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـمـيـرد، او بـه سـوى پـروردگـارش رفـتـه هـمـانـگـونـه كـه مـوسـى بـن عـمـران چـهـل شـب از قـوم خـود غـائب شـد، سـپـس بـه سـوى آنـهـا بـازگـشـت، و الله رسـول خـدا نـيـز بـاز مـى گـردد، هـمـانـگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان كنند پيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود! اين سخن به ابوبكر رسيد به سراغ او آمـد و بـعـضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش شد، و گفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم.