آيه (36) و (37) و ترجمه
(
اليـس الله بـكـاف عـبـده و يـخـوفـونـك بـالذيـن مـن دونـه و مـن يضلل الله فما له من هاد
)
(36)(
و من يهد الله فما له من مضل اليس الله بعزيز ذى انتقام
)
(37)
ترجمه:
36 - آيـا خـداونـد بـراى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد.
37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت، آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست؟
شأن نزول:
بـسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را از خـشـم و غـضـب بـتـهـا بـر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن، و بر خـلاف آنـهـا اقـدام مـنـمـا كـه تـو را ديـوانـه مـى كـنـنـد و آزار مـى رسـانـنـد! (آيـه فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).
بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه (خالد) به فرمان پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مامور شكستن بت معروف (عزى ) شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بـت كـوبـيد و آن را در هم شكست و گفت: كفرا لك يا عزى لا سبحانك - سبحان من اهانك، انـى رأ يـت الله قـد اهـانك!: (ناسپاسى بر تو باد اى عزى! هرگز منزه نيستى، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است.
ولى داسـتـان خـالد كـه قـاعـدتـا بـعـد از فـتـح مـكـه بـوده نـمـى تـوانـد از قـبـيـل شـأن نـزول بـاشـد چـرا كـه تـمـام سـوره زمـر مـكـى اسـت، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد.
تفسير:
(خدا) كافى است!
بـه دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده هـائى كـه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان مـى آورد و مـى گـويـد: آيـا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نـيـسـت؟ امـا آنـهـا تـو را بـه غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند(
ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه
)
.
خـداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگـاه اسـت و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در بـرابـر طـوفـان حـوادث و مـوج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد:
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى ** نبرد رگى چون نخواهد خداى!
و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ** گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك!
چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.
گر چه شأن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها اسـت، ولى مـفـهـوم آيـه چـنـان وسـيـع و گـسـتـرده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شـامـل مـى شـود، و بـه هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.
ايـن آيـه بـه آنـهـا دلگـرمـى و ثـبـات قـدم مـى بـخـشـد، روح آنها را سرشار از نشاط و گـامـهـايـشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى كـنـد، آرى هـنـگـامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم، و اگر از او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است.
در دنـبـاله اين آيه و آيه بعد اشاره به مسأله (هدايت ) و (ضلالت ) و تقسيم مردم بـه دو گـروه (گـمـراه ) و (هـدايـت يافته ) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كـنـد، تـا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نـمـى دهد، مى فرمايد: (كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد)(
و من يضلل الله فما له من هاد
)
.
(و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.)(
و من يهد الله فما له من مضل
)
.
بـديـهـى اسـت نـه آن ضـلالت بـى دليـل اسـت، و نه اين هدايت بى حساب، بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و بـا تـمـام تـوان بـراى خـامـوش كـردن نـور حـق تـلاش مـى كند، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان است بديهى است خداوند او را گـمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كـار مـى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد
امـا كـسـانـى كه با خلوص نيت، قصد (سير الى الله ) را دارند و اسباب آن را فراهم سـاخـتـه و گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را بـرداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، اراده آنـهـا را نـيـرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد.
ايـنـهـا مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است، و چه بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.
بـلكـه در ذيـل هـمين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است، چرا كه مى فرمايد: (آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست )؟(
اليس الله بعزيز ذى انتقام
)
.
مـى دانـيـم انـتـقـام از نـاحـيـه خـداونـد بـه مـعـنـى مـجـازات در بـرابـر اعـمـال خـلافـى اسـت كـه انـجـام شـده ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اضـلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد.
نكته:
هدايت و ضلالت از سوى خدا است
هـدايـت در لغـت بـه مـعـنـى دلالت و راهنمائى توأم با لطف و دقت است و آنرا به دو شعبه تـقسيم كرده اند: (ارائه طريق ) و (ايصال به مطلوب ) و به تعبير ديگر (هدايت تشريعى ) و (هدايت تكوينى ).
تـوضـيح اينكه: گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است.
ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته، شرائط پيمودن راه و رسـيـدن بـه مـقـصـد را بـيـان مـى كـنـد، ولى در مـرحـله دوم عـلاوه بـر ايـن، وسـائل سـفـر را فـراهـم مـى سـازد، مـوانـع را بـر طـرف، و مـشـكـلات را حل، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند.
البته نقطه مقابل آن (اضلال ) است.
يـك نـگـاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين زمـيـنـه سـخـن مـى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم(
و الله يهدى من يشأ الى صراط مستقيم
)
: خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
و در آيـه 93 سـوره نـحل آمده است:(
و لكن يضل من يشأ و يهدى من يشأ
)
: ولى او هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه.
شـبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.
از ايـن بـالاتـر در بـعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نفى كرده، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى خوانيم:(
انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشأ
)
: (تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند)!
و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم:(
ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشأ
)
: (هدايت آنها بر تو نيست، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند).
مـطـالعـه سـطـحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنـهـا بـه (ضلالت ) بيفتند، و از طريق (هدايت ) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب (جـبـر) مـدفـون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده، و در ايـن پـرتـگـاه هـولنـاك سـقـوط كـرده انـد، تـا آنـجـا كـه هـدايـت و ضـلالت را در تـمـام مـراحـل، جـبـرى دانـسـتـه، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشن بـوده تـرجـيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند، اصـولا اگـر مـا قـائل بـه اصـل جـبـر بـاشـيـم مـفـهـومـى بـراى تـكـليـف و مـسـئوليـت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.
امـا آنـهـا كـه طـرفـدار مـكـتـب اخـتـيـارنـد و مـعـتـقـدنـد هـيـچ عـقـل سـليـمـى نـمـى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طـريـق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به خـاطـر كـارى كـه خـودشـان انـجـام نـداده انـد بـر ديـگـران قائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است:
1 - مـنـظـور از هـدايـت الهـى هـدايـت تـشـريـعـى اسـت كـه از طـريـق وحـى و كـتب آسمانى و ارسـال پـيـامـبـران و اوصـيـاى آنـهـا، و هـمـچـنـيـن درك عـقـل و وجـدان صـورت گـرفـتـه اسـت، امـا پـيـمـودن راه در تـمـام مراحل بر عهده خود انسان است.
البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است، ولى بسيارى ديگر از آنها را نـمـى تـوان از ايـن طـريـق تـفـسـيـر نـمـود، چـرا كـه صـراحـت در (هـدايـت تكوينى ) و (ايـصال به مطلوب ) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد (تو هر كس را دوسـت دارى هـدايـت نـمـى كـنـى، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند) زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق، وظيفه اصلى پيامبران است.
2 - جـمـعـى ديـگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مسأله پـاداش و كـيـفـر، و رسـاندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد.
البـته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست.
3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات بـراى رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت و مـنـظـور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بـعـضـى از آن به (توفيق ) و (سلب توفيق ) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است.
بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه بـه ايـن اسـت كـه وسـائل آن را در اخـتـيـار قـرار دهـد، فـى المثل وجود مربى خوب، محيط تربيتى سالم، دوستان و معاشران صالح، و مانند آن همه از مقدمات است، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد.
امـا جـاى ايـن سـؤ ال در ايـن تـفـسـيـر بـاقـى اسـت كـه چـرا ايـن تـوفـيـقـات شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند.
طـرفـداران ايـن تـفـسـيـر بـايـد بـا تـوجـه بـه حـكـيـمـانـه بـودن افـعـال خـدا دلائلى بـراى ايـن تـفـاوت ذكـر كـنـنـد، مـثـلا بـگـويـنـد انـجـام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند.
به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است.
4 - دقـيـقـتـرين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم:
هدايت تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نـيـسـت، چـنـانـكـه در آيـه 3 سـوره دهـر آمـده(
انـا هـديـنـاه السـبـيـل امـا شاكرا و اما كفورا
)
: (ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران ) و در آيه 51 آل عمران مى خوانيم:(
و انك لتهدى الى صراط مستقيم
)
: (تو همه انـسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى )، بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.
و درباره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است(
و لقد جأهم من ربهم الهدى
)
(هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد).
اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تـمـام پـيـچ و خـم هـاى راه، و حـفـظ و حـمـايـت از آنـهـا تـا رسـانـدن بـه ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بيقيد و شرط نمى بـاشـد، ايـن هـدايـت مـخـصـوص گـروهـى اسـت كـه اوصـاف آنـهـا در قـرآن بيان شده، و اضـلال كـه نـقـطـه مـقـابـل آن اسـت نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته.
گـر چـه بـعـضـى از آيـات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بـيـان كـرده، و هـنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى شـود و هـيـچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند و نه تنها با مسأله اختيار و آزادى اراده انسان مخالف نيست، بلكه دقيقا آن را تأكيد مى كند.
اكنون به توضيح زير توجه نمائيد:
قـرآن مـجـيـد در يـك جـا مـى گـويـد:(
يـضـل بـه كـثـيـرا و يـهـدى بـه كـثـيـرا و مـا يـضـل بـه الا الفـاسـقـيـن
)
: (بـه وسـيـله آن ضـرب المـثـل، گـروهـى را گـمـراه و گـروهـى را هـدايـت مـى كـند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد) (بقره 26).
در اينجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده.
در جـاى ديـگـر مى گويد:(
و الله لا يهدى القوم الظالمين
)
: (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند) (بقره 258).
در اينجا تكيه روى مسأله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده
اسـت در جـاى ديگر مى خوانيم:(
و الله لا يهدى القوم الكافرين
)
: (خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند) (بقره - 264).
در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده.
بـاز در آيـه ديگر مى خوانيم:(
ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار
)
: (خداوند هدايت نمى كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است ) (زمر - 3).
در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است.
و در جاى ديگر آمده:(
ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب
)
: (خداوند هدايت نمى كند كسى كه اسرافكار و بسيار دروغگو است ) (غافر - 28).
يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است.
البـته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است، بعضى از اين آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده.
نـتـيـجـه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: (كفر)، (ظلم )، (فسق )، (دروغ )، (اسراف ) و (كفران ).
آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟!
و بـه تعبير ديگر كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد؟!
بـاز بـه عـبـارت روشـنـتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند، و او را به ضلالت مى كشاند، و از آنجا كـه خـاصـيـت هـمـه اشـيـأ و تـأثـيـر هـمـه اسـبـاب بـه فـرمـان خـداونـد است، مى توان اضـلال را در تـمام اين موارد به خدا نسبت داد، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها است.
اين در زمينه مسأله ضلالت، و اما در مورد (هدايت ) نيز شرائط و اوصافى در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت، و بر خلاف حكمت الهى نيست.
قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب، در آيات زير آمده.
در يـك جـا مـى خـوانـيـم:(
يـهـدى بـه الله مـن اتـبـع رضـوانـه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم
)
:
(خـداونـد بـوسـيـله قرآن كسانى را كه از رضا و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت، هدايت مى كند، و از تاريكيها به فرمانش به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد) (مائده 16).
در اينجا پيروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است.
در جـاى ديگر مى خوانيم:(
ان الله يضل من يشأ و يهدى الله من اناب
)
: (خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد) (رعد 27).
در اينجا نيز (توبه و انابه ) عامل استحقاق هدايت شمرده شده است.
در آيه ديگر مى فرمايد:(
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا
)
: (كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم ) (عنكبوت 69).
در اينجا (جهاد) آنهم (جهاد مخلصانه و در راه خدا) به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است.
و بـالاخـره در آيـه ديـگـر مـى خـوانـيـم:(
و الذيـن اهتدوا زادهم هدى
)
: (كسانى كه گامهاى نـخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد) (سوره محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) 17).
در ايـنـجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده.
نـتـيـجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پيرو فرمان او نباشند تـا جـهـاد و تـلاش و كـوشـشـى صـورت نـگـيـرد، و تـا گـامـهـاى نـخـسـتين را در مسير حق بـرنـدارنـد، لطـف الهـى شـامـل حـال آنـان نـمـى شـود، دسـت آنـان را نـمـى گـيـرد و ايصال به مطلوب نمى كند.
آيـا شـمـول هـدايـت نـسـبـت بـه كـسـانـى كـه داراى ايـن اوصـافـنـد بـيـحـسـاب اسـت و يـا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود.
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد آيـات قـرآن در ايـن زمينه بسيار روشن و گويا است منتهى كسانى كه نـتـوانـسـتـه يـا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چـنـان اشـتـبـاه خـطرناكى شده اند، و (چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند) بايد گفت زمينه اين (ضلالت ) را نيز خودشان فراهم ساخته اند!
بـه هـر حـال مـشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده، هرگز به معنى مـشـيـت بـى دليـل و خـالى از حـكـمـت نيست، بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.
2 - تكيه بر لطف خدا
انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد، و هر زمان به سوئى پرتاب مـى شـود، مـمـكـن اسـت ايـن پـر كـاه بـه بـرگـى يـا شـاخـه شـكـسـتـه اى اتـصـال پـيـدا كـنـد، ولى تندباد هر دو را با خود مى برد، و حتى اگر پنجه بر درختى بـيـفكند گاهى طوفان درخت را نيز از ريشه بر مى كند، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از جا حركت دهد.
اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است، و به همين
دليـل در آيات فوق مى گويد:(
اليس الله بكاف عبده
)
: (آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست )؟!
تـوجـه و ايـمـان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحرانهاى شديد آرامش روح او را بر هـم نـزند، چنانكه در حديث آمده است: المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف: (مؤ من همچون كوه محكم و پابرجا است، و طوفانها او را حركت نمى دهند).