تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30976
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30976 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (32) تا (35) و ترجمه

( فمن أظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق إذ جأه اليس فى جهنم مثوى للكافرين ) (32)( و الذى جأ بالصدق و صدق به أولئك هم المتقون ) (33)( لهم ما يشأون عند ربهم ذلك جزاؤ ا المحسنين ) (34)( ليكفر الله عنهم أ سوء الذى عملوا و يجزيهم أجرهم بأحسن الذى كانوا يعملون ) (35)

ترجمه:

32 - سـتـمـكـارتـر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست؟

33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند.

34 - آنـچـه بـخـواهـنـد نـزد پـروردگـارشـان بـراى آنـهـا مـوجـود است، و اين است جزاى نيكوكاران.

35 - تـا خـداونـد بـدتـريـن اعـمـالى را كـه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.

تفسير:

آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند

سـخـن از حـضـور مـردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه (مكذبان ) و (مصدقان ) تقسيم مى كند.

گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد:

(سـتـمـكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيـد تـكذيب كند چه كسى است )؟!( فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ) .

افـراد بـى ايـمـان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها.

و امـا سـخـن صـدقـى كـه بـه سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود.

و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنم جايگاه كافران نيست؟!( اليس فى جهنم مثوى للكافرين ) .

هنگامى كه نام (جهنم ) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است.

دربـاره گـروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده، مى فرمايد: (و كسى كه سخن صدق و حق را بـيـاورد، و كـسـى كـه آن را تـصـديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند) (و الذى جأ بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ).

در بـعـضـى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـلبـيـت (عليهم‌السلام ) نـقـل شـده (و الذى جـأ بـالصدق ) به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تفسير گـرديده، و جمله (و صدق به ) به على (عليه‌السلام ) تفسير شده است ولى البته مـنـظـور از آن بـيـان مـصـداقـهاى روشن مى باشد، زيرا جمله (اولئك هم المتقون ) (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است.

از ايـنـجـا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه هـم آورنـده وحـى بـود و هـم تـصـديـق كـنـنـده آن نـيـز بـايـد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه.

لذا گـروهى از مفسران جمله (و الذى جأ بالصدق ) را به تمام پيامبران تفسير كرده انـد و جـمـله (صـدق بـه ) را بـه پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند.

تـفـسـيـر جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است، هر چـنـد كـمـتـر مـورد توجه مفسران واقع شده، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آن ايـنكه: (الذى جأ بالصدق ) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كـه مـبـلغ مـكـتـب آنـهـا و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صـورت هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ).

بـه ايـن تـرتـيـب سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه هـم آورنـده صـدقـنـد و هـم عمل كننده به آن، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده، و خـود بـه آن مـؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.

جالب اين كه بجاى (وحى ) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هـيـچـگـونـه احـتـمـال دروغ و خـلاف در آن نـيـسـت سـخـنـى اسـت كـه از طـريق وحى از ناحيه پـروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبيأ و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود.

در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:

نـخـست مى فرمايد: (آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران )( لهم ما يشأون عند ربهم ذلك جزأ المحسنين ) .

گـسـتـردگـى مـفـهـوم ايـن آيـه بـه قـدرى اسـت كـه تـمـام مـواهـب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.

بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبيأ و اوليأ برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟.

غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن (شايستگيها) و (پاداشها) است نمى افتند.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر امـكـان نـدارد افـرادى كـه در درجـات مـتـفـاوت در ايـمـان و عـمـل هـسـتـنـد جـزاى مـشـابـهـى داشـتـه بـاشـنـد، بـهـشـتـيـان چـگـونـه آرزوى مـحـال مـى كـنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست.

مـى دانـيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگيهائى است كه انسان در ايـن دنـيـا كـسـب مـى كـنـد، كـسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است.

تـعـبـيـر (عـنـد ربـهـم ) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند.

تـعـبـيـر (ذلك جـزأ المـحسنين ) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسـم ظـاهـر بـجـاى ضـمـيـر اشـاره بـه اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است.

دومـيـن و سـومـين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: (آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انـجـام مـى دادنـد پاداش دهد)( ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ) .

چـه تـعـبـيـر جالبى؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر تـقـاضـايـشـان ايـن اسـت كـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!

و خـداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است، بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش ‍ قرار مى دهد.

بـديـهـى اسـت هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق اولى مشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت مؤمنان بيشتر در فكر آن هستند.

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـگـر در آيـات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟

پـاسـخ ايـن سـؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه: هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى اسـت گـروهـى از مـيـان آنـهـا آنـرا انـجام داده باشند، مثلا مى گوئيم: بنى عباس بر مسند خـلافـت پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند.

در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد.

بـه هـر حـال ذكـر (غـفـران و آمـرزش ) قـبـل از پـاداش، بخاطر آن است كه نخست بايد شـسـتـشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود.

نكته:

نخستين صديق كه بود؟

بـسـيـارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه (و الذى جأ بـالصـدق و صـدق ) بـه نـقـل كـرده اند كه منظور از (الذى جأ بالصدق ) پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است و منظور از (صدق ) به على (عليه‌السلام ) مى باشد.

مـفـسـر بـزرگ اسـلام طبرسى در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در تفسير (روح الجنان ) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند.

اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از (ابو هريره ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله:

(عـلامـه ابـن مـغـازلى ) در (مـنـاقـب )، (عـلامـه گـنـجى ) در (كفاية الطالب ) (قـرطبى ) مفسر معروف در تفسيرش، (علامه سيوطى ) در (در المنثور) و همچنين (آلوسى ) در روح المعانى.

هـمـانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها اسـت، و بـدون شـك على (عليه‌السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين (صديق ) او است.

احـدى از عـلمـاى اسـلام مـنـكـر اين واقعيت نيست كه على (عليه‌السلام ) از ميان مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را تصديق كرد.

تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت!

ولى ايـن سـخـن بـسـيـار عـجـيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با ايـنـكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسلام او را پذيرفت، و او را (وزير) و (وصـى ) خـود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرارا از او به عنوان (اول المؤ منين ) - يا - (اولكم اسلاما) ياد شده است كه ما مدارك آن را از كـتـب دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت در جـلد هـشـتـم هـمـيـن تـفـسـيـر ذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم.

آيه (36) و (37) و ترجمه

( اليـس الله بـكـاف عـبـده و يـخـوفـونـك بـالذيـن مـن دونـه و مـن يضلل الله فما له من هاد ) (36)( و من يهد الله فما له من مضل اليس الله بعزيز ذى انتقام ) (37)

ترجمه:

36 - آيـا خـداونـد بـراى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد.

37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت، آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست؟

شأن نزول:

بـسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از خـشـم و غـضـب بـتـهـا بـر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن، و بر خـلاف آنـهـا اقـدام مـنـمـا كـه تـو را ديـوانـه مـى كـنـنـد و آزار مـى رسـانـنـد! (آيـه فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).

بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه (خالد) به فرمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مامور شكستن بت معروف (عزى ) شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بـت كـوبـيد و آن را در هم شكست و گفت: كفرا لك يا عزى لا سبحانك - سبحان من اهانك، انـى رأ يـت الله قـد اهـانك!: (ناسپاسى بر تو باد اى عزى! هرگز منزه نيستى، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است.

ولى داسـتـان خـالد كـه قـاعـدتـا بـعـد از فـتـح مـكـه بـوده نـمـى تـوانـد از قـبـيـل شـأن نـزول بـاشـد چـرا كـه تـمـام سـوره زمـر مـكـى اسـت، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد.

تفسير:

(خدا) كافى است!

بـه دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده هـائى كـه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان مـى آورد و مـى گـويـد: آيـا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نـيـسـت؟ امـا آنـهـا تـو را بـه غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند( ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ) .

خـداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگـاه اسـت و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در بـرابـر طـوفـان حـوادث و مـوج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى ** نبرد رگى چون نخواهد خداى!

و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ** گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك!

چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.

گر چه شأن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها اسـت، ولى مـفـهـوم آيـه چـنـان وسـيـع و گـسـتـرده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شـامـل مـى شـود، و بـه هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.

ايـن آيـه بـه آنـهـا دلگـرمـى و ثـبـات قـدم مـى بـخـشـد، روح آنها را سرشار از نشاط و گـامـهـايـشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى كـنـد، آرى هـنـگـامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم، و اگر از او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است.

در دنـبـاله اين آيه و آيه بعد اشاره به مسأله (هدايت ) و (ضلالت ) و تقسيم مردم بـه دو گـروه (گـمـراه ) و (هـدايـت يافته ) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كـنـد، تـا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نـمـى دهد، مى فرمايد: (كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد)( و من يضلل الله فما له من هاد ) .

(و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.)( و من يهد الله فما له من مضل ) .

بـديـهـى اسـت نـه آن ضـلالت بـى دليـل اسـت، و نه اين هدايت بى حساب، بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و بـا تـمـام تـوان بـراى خـامـوش كـردن نـور حـق تـلاش مـى كند، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان است بديهى است خداوند او را گـمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كـار مـى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد

امـا كـسـانـى كه با خلوص نيت، قصد (سير الى الله ) را دارند و اسباب آن را فراهم سـاخـتـه و گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را بـرداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، اراده آنـهـا را نـيـرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد.

ايـنـهـا مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است، و چه بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.

بـلكـه در ذيـل هـمين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است، چرا كه مى فرمايد: (آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست )؟( اليس الله بعزيز ذى انتقام ) .

مـى دانـيـم انـتـقـام از نـاحـيـه خـداونـد بـه مـعـنـى مـجـازات در بـرابـر اعـمـال خـلافـى اسـت كـه انـجـام شـده ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اضـلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد.

نكته:

هدايت و ضلالت از سوى خدا است

هـدايـت در لغـت بـه مـعـنـى دلالت و راهنمائى توأم با لطف و دقت است و آنرا به دو شعبه تـقسيم كرده اند: (ارائه طريق ) و (ايصال به مطلوب ) و به تعبير ديگر (هدايت تشريعى ) و (هدايت تكوينى ).

تـوضـيح اينكه: گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است.

ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته، شرائط پيمودن راه و رسـيـدن بـه مـقـصـد را بـيـان مـى كـنـد، ولى در مـرحـله دوم عـلاوه بـر ايـن، وسـائل سـفـر را فـراهـم مـى سـازد، مـوانـع را بـر طـرف، و مـشـكـلات را حل، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند.

البته نقطه مقابل آن (اضلال ) است.

يـك نـگـاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين زمـيـنـه سـخـن مـى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم( و الله يهدى من يشأ الى صراط مستقيم ) : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

و در آيـه 93 سـوره نـحل آمده است:( و لكن يضل من يشأ و يهدى من يشأ ) : ولى او هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه.

شـبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.

از ايـن بـالاتـر در بـعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نفى كرده، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى خوانيم:( انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشأ ) : (تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند)!

و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم:( ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشأ ) : (هدايت آنها بر تو نيست، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند).

مـطـالعـه سـطـحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنـهـا بـه (ضلالت ) بيفتند، و از طريق (هدايت ) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب (جـبـر) مـدفـون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده، و در ايـن پـرتـگـاه هـولنـاك سـقـوط كـرده انـد، تـا آنـجـا كـه هـدايـت و ضـلالت را در تـمـام مـراحـل، جـبـرى دانـسـتـه، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشن بـوده تـرجـيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند، اصـولا اگـر مـا قـائل بـه اصـل جـبـر بـاشـيـم مـفـهـومـى بـراى تـكـليـف و مـسـئوليـت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.

امـا آنـهـا كـه طـرفـدار مـكـتـب اخـتـيـارنـد و مـعـتـقـدنـد هـيـچ عـقـل سـليـمـى نـمـى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طـريـق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به خـاطـر كـارى كـه خـودشـان انـجـام نـداده انـد بـر ديـگـران قائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است:

1 - مـنـظـور از هـدايـت الهـى هـدايـت تـشـريـعـى اسـت كـه از طـريـق وحـى و كـتب آسمانى و ارسـال پـيـامـبـران و اوصـيـاى آنـهـا، و هـمـچـنـيـن درك عـقـل و وجـدان صـورت گـرفـتـه اسـت، امـا پـيـمـودن راه در تـمـام مراحل بر عهده خود انسان است.

البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است، ولى بسيارى ديگر از آنها را نـمـى تـوان از ايـن طـريـق تـفـسـيـر نـمـود، چـرا كـه صـراحـت در (هـدايـت تكوينى ) و (ايـصال به مطلوب ) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد (تو هر كس را دوسـت دارى هـدايـت نـمـى كـنـى، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند) زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق، وظيفه اصلى پيامبران است.

2 - جـمـعـى ديـگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مسأله پـاداش و كـيـفـر، و رسـاندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد.

البـته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست.

3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات بـراى رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت و مـنـظـور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بـعـضـى از آن به (توفيق ) و (سلب توفيق ) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است.

بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه بـه ايـن اسـت كـه وسـائل آن را در اخـتـيـار قـرار دهـد، فـى المثل وجود مربى خوب، محيط تربيتى سالم، دوستان و معاشران صالح، و مانند آن همه از مقدمات است، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد.

امـا جـاى ايـن سـؤ ال در ايـن تـفـسـيـر بـاقـى اسـت كـه چـرا ايـن تـوفـيـقـات شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند.

طـرفـداران ايـن تـفـسـيـر بـايـد بـا تـوجـه بـه حـكـيـمـانـه بـودن افـعـال خـدا دلائلى بـراى ايـن تـفـاوت ذكـر كـنـنـد، مـثـلا بـگـويـنـد انـجـام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند.

به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است.

4 - دقـيـقـتـرين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم:

هدايت تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نـيـسـت، چـنـانـكـه در آيـه 3 سـوره دهـر آمـده( انـا هـديـنـاه السـبـيـل امـا شاكرا و اما كفورا ) : (ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران ) و در آيه 51 آل عمران مى خوانيم:( و انك لتهدى الى صراط مستقيم ) : (تو همه انـسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى )، بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.

و درباره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است( و لقد جأهم من ربهم الهدى ) (هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد).

اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تـمـام پـيـچ و خـم هـاى راه، و حـفـظ و حـمـايـت از آنـهـا تـا رسـانـدن بـه ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بيقيد و شرط نمى بـاشـد، ايـن هـدايـت مـخـصـوص ‍ گـروهـى اسـت كـه اوصـاف آنـهـا در قـرآن بيان شده، و اضـلال كـه نـقـطـه مـقـابـل آن اسـت نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته.

گـر چـه بـعـضـى از آيـات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بـيـان كـرده، و هـنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى شـود و هـيـچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند و نه تنها با مسأله اختيار و آزادى اراده انسان مخالف نيست، بلكه دقيقا آن را تأكيد مى كند.

اكنون به توضيح زير توجه نمائيد:

قـرآن مـجـيـد در يـك جـا مـى گـويـد:( يـضـل بـه كـثـيـرا و يـهـدى بـه كـثـيـرا و مـا يـضـل بـه الا الفـاسـقـيـن ) : (بـه وسـيـله آن ضـرب المـثـل، گـروهـى را گـمـراه و گـروهـى را هـدايـت مـى كـند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد) (بقره 26).

در اينجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده.

در جـاى ديـگـر مى گويد:( و الله لا يهدى القوم الظالمين ) : (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند) (بقره 258).

در اينجا تكيه روى مسأله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده

اسـت در جـاى ديگر مى خوانيم:( و الله لا يهدى القوم الكافرين ) : (خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند) (بقره - 264).

در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده.

بـاز در آيـه ديگر مى خوانيم:( ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار ) : (خداوند هدايت نمى كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است ) (زمر - 3).

در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است.

و در جاى ديگر آمده:( ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب ) : (خداوند هدايت نمى كند كسى كه اسرافكار و بسيار دروغگو است ) (غافر - 28).

يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است.

البـته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است، بعضى از اين آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده.

نـتـيـجـه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: (كفر)، (ظلم )، (فسق )، (دروغ )، (اسراف ) و (كفران ).

آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟!

و بـه تعبير ديگر كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد؟!

بـاز بـه عـبـارت روشـنـتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند، و او را به ضلالت مى كشاند، و از آنجا كـه خـاصـيـت هـمـه اشـيـأ و تـأثـيـر هـمـه اسـبـاب بـه فـرمـان خـداونـد است، مى توان اضـلال را در تـمام اين موارد به خدا نسبت داد، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها است.

اين در زمينه مسأله ضلالت، و اما در مورد (هدايت ) نيز شرائط و اوصافى در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت، و بر خلاف حكمت الهى نيست.

قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب، در آيات زير آمده.

در يـك جـا مـى خـوانـيـم:( يـهـدى بـه الله مـن اتـبـع رضـوانـه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم ) :

(خـداونـد بـوسـيـله قرآن كسانى را كه از رضا و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت، هدايت مى كند، و از تاريكيها به فرمانش ‍ به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد) (مائده 16).

در اينجا پيروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است.

در جـاى ديگر مى خوانيم:( ان الله يضل من يشأ و يهدى الله من اناب ) : (خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد) (رعد 27).

در اينجا نيز (توبه و انابه ) عامل استحقاق هدايت شمرده شده است.

در آيه ديگر مى فرمايد:( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) : (كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم ) (عنكبوت 69).

در اينجا (جهاد) آنهم (جهاد مخلصانه و در راه خدا) به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است.

و بـالاخـره در آيـه ديـگـر مـى خـوانـيـم:( و الذيـن اهتدوا زادهم هدى ) : (كسانى كه گامهاى نـخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد) (سوره محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) 17).

در ايـنـجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده.

نـتـيـجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پيرو فرمان او نباشند تـا جـهـاد و تـلاش و كـوشـشـى صـورت نـگـيـرد، و تـا گـامـهـاى نـخـسـتين را در مسير حق بـرنـدارنـد، لطـف الهـى شـامـل حـال آنـان نـمـى شـود، دسـت آنـان را نـمـى گـيـرد و ايصال به مطلوب نمى كند.

آيـا شـمـول هـدايـت نـسـبـت بـه كـسـانـى كـه داراى ايـن اوصـافـنـد بـيـحـسـاب اسـت و يـا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود.

مـلاحـظـه مـى كـنـيـد آيـات قـرآن در ايـن زمينه بسيار روشن و گويا است منتهى كسانى كه نـتـوانـسـتـه يـا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چـنـان اشـتـبـاه خـطرناكى شده اند، و (چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند) بايد گفت زمينه اين (ضلالت ) را نيز خودشان فراهم ساخته اند!

بـه هـر حـال مـشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده، هرگز به معنى مـشـيـت بـى دليـل و خـالى از حـكـمـت نيست، بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.

2 - تكيه بر لطف خدا

انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد، و هر زمان به سوئى پرتاب مـى شـود، مـمـكـن اسـت ايـن پـر كـاه بـه بـرگـى يـا شـاخـه شـكـسـتـه اى اتـصـال پـيـدا كـنـد، ولى تندباد هر دو را با خود مى برد، و حتى اگر پنجه بر درختى بـيـفكند گاهى طوفان درخت را نيز از ريشه بر مى كند، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از جا حركت دهد.

اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است، و به همين

دليـل در آيات فوق مى گويد:( اليس الله بكاف عبده ) : (آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست )؟!

تـوجـه و ايـمـان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحرانهاى شديد آرامش روح او را بر هـم نـزند، چنانكه در حديث آمده است: المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف: (مؤ من همچون كوه محكم و پابرجا است، و طوفانها او را حركت نمى دهند).