تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30948
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30948 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (38) تا (40) و ترجمه

( و لئن سـأ لتـهـم مـن خـلق السـمـوات و الارض ليـقـولن الله قـل افـرأيـتـم مـا تـدعـون مـن دون الله إن أرادنـى الله بـضـر هـل هـن كـاشـفـات ضـره أو أرادنـى بـرحـمـة هـل هـن مـمـسـكـات رحـمـتـه قل حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون ) (38)( قل يقوم اعملوا على مكانتكم إنى عامل فسوف تعلمون ) (39)( من يأ تيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ) (40)

ترجمه:

38 - و اگـر از آنـهـا بـپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ حتما مى گويند: خدا، بـگـو آيـا هـيـچ دربـاره مـعـبـودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيـانـى بـراى مـن بـخـواهـد آيـا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى بـراى مـن اراده كـنـد آيـا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟ بگو: خدا مرا كافى است، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.

39 - بـگـو اى قـوم مـن! شـمـا هـر چـه در تـوان داريـد انـجـام دهـيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم، اما به زودى خواهيد دانست...

40 - چـه كـسـى عذاب خواركننده دنيا به سراغش مى آيد، و (سپس ) عذاب جاويدان (آخرت ) بر او وارد مى گردد.

تفسير:

آيـا مـعـبـودان شـمـا توانائى بر حل مشكلى دارند؟ از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انـحـرافـى مـشـركـان و عـواقـب شـوم آن بـود، در آيـات مـورد بـحـث از دلائل تـوحـيـد سـخـن مـى گـويـد تـا بـحـث گـذشـتـه را بـا ذكـر دليـل تـكـمـيـل كند، و نيز در آيات گذشته سخن از اين بود كه حمايت خداوند به تنهائى كـافـى اسـت ايـن مـسـأله نـيـز بـا ذكـر دليـل در آيـات مـورد بـحـث دنبال شده است.

نـخـسـت مـى فرمايد: (اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ مسلما مى گويند خدا)( و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ) .

چـرا كـه هـيـچ وجـدان و خـردى نـمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت، مـخـلوق مـوجـودى زمـيـنـى بـاشـد تـا چـه رسـد بـه بـتـهـاى بـى روح و فـاقـد عـقـل و شـعـور، و بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن آنـهـا را بـه داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايه توحيد را كه مسأله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند.

در مرحله بعد سخن از سود و زيان و تأثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد، تا ثـابـت كـنـد بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند مى افزايد: به آنها بگو آيا هيچ درباره معبودانى غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مـى تـوانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارنـد جـلو رحمت او را بگيرند؟!( قل افرأ يتم ما تدعون من دون الله ان ارادنى الله بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته ) .

اكـنـون كـه نـه (خـالقـيـت ) از آن آنـها است و نه (قدرت بر سود و زيانى ) دارند پـرسـتـش آنـهـا چه معنى دارد؟ چرا مبدء جهان آفرينش و مالك هر سود و زيان را رها كنيد و دست بدامن اين موجودات بى خاصيت و بى شعور بزنيد؟ حتى اگر معبودان شعورى داشته بـاشـند همچون جن و فرشتگان كه از سوى جمعى از بت پرستان مورد پرستش واقع شده اند باز هم نه خالقند و نه مالك سود و زيان.

اينجا است كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد: (بگو: خدا براى من كـافـى اسـت، و مـتـوكـلان بـايـد هـمـه بـر او تـوكـل كـنـنـد )( قل حسبى الله و عليه يتوكل المتوكلون ) .

ايـن سـخـن كـه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است.

اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است، و اين خود بهترين سندى است بـر ابطال شرك چرا كه (توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت ) عالم هستى خود بهترين دليـل بـر (تـوحـيـد عـبـوديـت ) اسـت، و نـتـيـجـه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم بر گرفتن از غير او است.

و اگـر مـى بينيم در برخورد ابراهيم بتشكن با نمرود طاغى او ادعاى ربوبيت عالم هستى مى كند و مرگ و حيات مردم را به دست خود مى داند سپس در برابر پيشنهاد ابراهيم (عليه السـلام ) كـه اگـر راسـت مـى گـوئى خـورشـيد را از مغرب طالع كن مبهوت و خاموش مى شود، اين طرز عقيده در ميان بت پرستان نادر است، و تنها از مغز ناتوان پرغرور و بى شعورى همچون نمرود ممكن است برخيزد.

قابل توجه اينكه ضميرى كه به معبودهاى دروغين آنها در اين آيه برگشته همچنين صيغه هاى جمع همه جا به صورت جمع مونث است (هن - كاشفات - ممسكات ).

ايـن بـه خاطر آن است كه (اولا) بتهاى بزرگ معروف عرب نام مؤ نث داشته اند (لات - منات و عزى ) (ثانيا) چون آنها معتقد به ضعف و ناتوانى جنس مؤ نث بودند، خداوند با ايـن بـيـان مى خواهد ناتوانى بتها را طبق اعتقاد خودشان مجسم سازد، (ثالثا) چون در مـيـان بـتـهـا موجودات بى روح فراوان بوده و صيغه جمع مؤ نث گاه براى موجودات بى جان نيز به كار مى رفته، لذا در آيه مورد بحث از آن استفاده شده است.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه جـمـله (عـليـه يتوكل المتوكلون ) بخاطر مقدم شدن (عليه ) معنى حصر را مى رساند، يعنى متوكلان (تنها) بر او تكيه مى كنند.

در آيه بعد آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤ ثر مخاطب ساخته مى فرمايد: (به آنها بگو اى قوم من! شما بر موضع خود باشيد و هـر چـه در تـوان داريـد انـجـام دهـيـد، مـن نـيـز بـه وظـيـفـه خـود عـمـل مـى كـنـم، امـا بـه زودى خـواهـيـد دانـسـت )( قـل يـا قـوم اعـمـلوا عـلى مـكـانـتـكـم انى عامل فسوف تعلمون ) .

خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش خواهد آمد و( من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب آخـريـن سـخـن را بـه آنـهـا مـى گـويـد كـه يـا تـسـليـم مـنـطـق عـقل و خرد باشيد: عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است، و عذابى در آخرت كه جـاودانـى و هـميشگى است، و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.

آيه(41) تا (44) و ترجمه

( إنـا أنـزلنـا عـليـك الكـتـب للنـاس بـالحـق فـمـن اهـتـدى فـلنـفـسـه و مـن ضل فإ نما يضل عليها و ما أ نت عليهم بوكيل ) (41)( الله يـتـوفـى الا نـفـس حـيـن مـوتـها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الا خرى إلى أجل مسمى إن فى ذلك لايت لقوم يتفكرون ) (42)( أم اتخذوا من دون الله شفعأ قل أو لو كانوا لا يملكون شيا و لا يعقلون ) (43)( قل لله الشفعة جميعا له ملك السموت و الا رض ثم إليه ترجعون ) (44)

ترجمه:

41 - مـا ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـراى مـردم بـه حـق بـر تـو نـازل كـرديـم، هـر كـس هـدايـت را پـذيـرد بـه نـفـع خـود او اسـت، و هـر كـس گـمراهى را برگزيند تنها به زيان خود او

خواهد بود، و تو مامور اجبار آنها به هدايت نيستى!

42 - خـداونـد ارواح را بـه هـنـگام (مرگ ) قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام (خواب ) مى گيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد، و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معينى، در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند.

43 - بگو تمام شفاعت از آن خدا است، زيرا حاكميت آسمانها و زمين از آن او است و سپس همه به سوى او باز مى گرديد.

تفسير:

خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد

بـعـد از ذكـر دلائل توحيد، و بيان سرگذشت مشركان و موحدان، در نخستين آيه مورد بحث اين حقيقت را توضيح مى دهد كه پذيرش ‍ و عدم پذيرش شما سود و زيانش متوجه خودتان اسـت، و اگـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در اين زمينه اصرار مى ورزد نه بـخـاطـر نـفـعى است كه عائد او شود، بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است، مى فرمايد: (مـا ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـه حـق بـراى مـردم بـر تـو نازل كرديم )( انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق ) .

(هر كس هدايت را پذيرا شود به نفع خود او است، و هر كس گمراهى را برگزيند تنها بـه زيـان خـود او تـمـام مـى شـود)( فـمـن اهـتـدى فـلنـفـسـه و مـن ضل فانما يضل عليها ) .

و در هـر حـال (تـو مـامـور نـيـسـتـى كـه حـق را در قـلوب آنـهـا بـه اجـبـار داخل

كـنـى ) وظـيـفـه تـو تـنـهـا ابـلاغ و انـذار اسـت( و مـا انـت عـليـهـم بوكيل ) .

ايـن سخن كه هر كس راه حق را پيش گيرد سودش عائد خود او مى شود، و هر كس در بيراهه گام نهد زيانش دامن خود او را مى گيرد، كرارا در آيات قرآن آمده است، و تاكيدى است بر ايـن واقعيت كه نه خدا نيازى به ايمان بندگان و وحشتى از كفر آنها دارد و نه پيامبر او، او اين برنامه را تنظيم نكرده تا سودى كند، (بلكه تا بر بندگانش جودى كند.)

تـعـبـيـر (و مـا انـت عـليـهـم بـوكـيـل ) (بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه وكيل در اينجا به معنى كسى است كه موظف بر ايمان آوردن گمراهان باشد) كرارا در آيات قـرآن بـا هـمـيـن عبارت و يا شبيه به آن تكرار شده، و بيانگر اين حقيقت است كه پيغمبر اكـرم (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسئول ايمان مردم نيست، اصولا ايمان از طريق اجبار بـه دسـت نـمـى آيـد، و او تـنـهـا مـوظـف اسـت كه در ابلاغ فرمان الهى به مردم لحظه اى كوتاهى و سستى نكند، خواه پذيرا شوند يا رويگردان؟

سپس براى اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خدا است مى گويد: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند( الله يتوفى الانفس حين موتها ) .

(و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد)( و التى لم تمت فى منامها ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب (خـواب ) بـرادر (مـرگ ) اسـت و شكل ضعيفى از آن، چـرا كـه رابـطـه روح بـا جـسـم بـه هـنـگـام خـواب بـه حداقل مى رسد و بسيارى از پيوندهاى اين دو قطع مى شود.

بـعـد مـى افـزايد: (ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد) (بـه گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند) و ارواح ديگرى را كه فرمان ادامه حياتشان داده به بدنهايشان باز مى گرداند تا سرآمد معينى( فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ) .

(آرى در ايـن مـسـأله آيـات و نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند)( ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون )

از اين آيه امور زير به خوبى استفاده مى شود:

1 - انسان تركيبى است از روح و جسم، روح گوهرى است غير مادى كه ارتباط آن با جسم مايه نور و حيات آن است.

2 - به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مى كند، و روح را به عالم ارواح مى برد و بـه هـنـگـام خواب نيز اين روح را مى گيرد، اما نه آنچنان كه رابطه به كلى قطع شود، بنابراين روح نسبت به بدن داراى سه حالت است: ارتباط تام (حالت حيات و بيدارى ) ارتـبـاط نـاقـص ‍ حـالت خـواب ) قـطـع ارتـبـاط بـه طـور كامل (حالت مرگ ).

3 - (خواب ) چهره ضعيفى از (مرگ ) است، و مرگ نمونه كاملى از (خواب!)

4 - خـواب از دلائل استقلال و اصالت روح است، مخصوصا هنگامى كه با رؤ يا آنهم رؤ ياهاى صادقه توأ م باشد اين معنى روشنتر مى شود.

5 - بعضى از ارواح هنگامى كه در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعيف مى شود گاه به قطع كامل اين ارتباط مى انجامد به طورى كه صاحبان آنها هرگز بيدار نـمـى شـونـد، و امـا ارواح ديگر در حال خواب و بيدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا رسد.

6 - توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار مى گيرد درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى بيدارى او كافى است.

7 - تـمـام ايـن امـور به دست قدرت خداوند انجام مى گيرد، و اگر در آيات ديگر سخن از قـبـض روح بـه دسـت مـلك المـوت و فـرشـتـگـان مـرگ آمـده، بـه عـنـوان ايـن است كه آنها فرمانبران حق و مجريان اوامر او هستند و تضادى ميان اين دو وجود ندارد.

بـه هـر حـال اين كه در پايان آيه مى فرمايد: (در اين موضوع نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند منظور نشانه هائى از قدرت خداوند و مسأله مبدء و معاد و ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده او است.

از آنـجـا كـه در آيه گذشته حاكميت (الله ) بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مـرگ و حـيـات و خـواب و بـيـدارى مسلم شد در آيه بعد سخن از انحراف مشركان در مسأله شفاعت به ميان مى آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است، نـه بـتـهـاى فـاقد شعور، مى فرمايد: (آنها غير خدا را شفيعان خود برگزيدند)( ام اتخذوا من دون الله شفعأ ) .

مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها اين بود كه مى گفتند: (ما آنها را بخاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد الله بوده بـاشـنـد) چـنـانـكه در اوائل همين سوره خوانديم( ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ) (زمـر - 3) خـواه از ايـن جهت كه بتها را تمثالها و مظاهرى براى فرشتگان و ارواح مقدسه مـى دانـسـتـنـد، و يـا بـراى ايـن سـنـگ و چـوبـهـاى بـيـجـان قـدرت مـرمـوزى قائل بودند.

بـه هـر حـال از آنـجـا كه شفاعت (اولا) فرع بر درك فهم و شعور است، و (ثانيا) فـرع بـر قدرت و مالكيت و حاكميت، در دنباله آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد: (به آنـهـا بـگـو: آيـا از آنها شفاعت مى طلبيد هر چند مالك چيزى نباشند، و حتى درك و شعورى براى آنها نباشد)؟!( قل اولو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون )

اگـر شـفـيـعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند، هر چه دارنـد از ناحيه خدا است، و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر عـدم مـالكـيـت كمترين عقل و شعورى ندارند، اين بهانه ها را رها كنيد، و رو به سوى كسى آوريـد كـه مـالكـيت و حاكميت تمام عالم هستى براى او است، و تمام خطوط به او منتهى مى گردد.

لذا در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (بـگـو تـمـام شـفـاعـت از آن خـدا اسـت )( قل لله الشفاعة جميعا ) .

(چـرا كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن او است، و سپس همه شما به سوى او باز مى گرديد)( له ملك السماوات و الارض ثم اليه ترجعون ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا را بـه كـلى خـلع سـلاح مـى كـنـد، چـرا كـه تـوحـيـدى كـه بـر كـل عـالم حـاكـم اسـت مـى گـويد شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست( من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) : (چه كسى است كه نزد او جز به اذن و فرمان او شفاعت كند)؟! (بقره - 257).

يـا بـه گـفـتـه بـعـضـى از مـفـسـران اسـاسـا حـقـيـقـت شـفـاعـت هـمـان تـوسـل بـه اسـمـأ حـسـنـاى خداوند است، توسل به رحمانيت و غفاريت و ستاريت او است، بـنـابـرايـن هـر گـونـه شـفـاعـتـى سـرانـجـام بـه ذات پـاك او بـر مـى گـردد، بـا ايـن حال چگونه مى توان از غير او بدون اذن او شفاعت طلبيد؟.

در مـورد ارتـبـاط جـمـله (ثـم اليـه تـرجعون ) (سپس به سوى او باز ميگرديد) به ما قبل آن بيانات مختلفى از سوى مفسران ارائه شده:

1 - اين جمله اشاره به آن است كه نه تنها شفاعت در اين دنيا در اختيار خداوند است و نبايد هـمـچـون مـشـركـان حـل مـشكلات و رفع مصائب را از غير خدا طلب نمود، بلكه در آخرت نيز شفاعت و نجات از آن او، و از ناحيه او است.

2 - ايـن جـمـله دليـل دومـى اسـت بـراى اخـتـصـاص شـفـاعـت بـه خـداونـد، زيـرا در دليل اول روى (مالكيت ) خداوند تكيه شده، و در اينجا روى (بازگشت همه اشيأ به سوى او.)

3 - اين جمله تهديدى است براى مشركان، و به آنها مى گويد شما به سوى خدا باز مى گرديد و نتيجه افكار و اعمال شوم و زشت خود را خواهيد ديد.

همه اين تفسيرها مناسب است هر چند تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.

نكته ها:

1 - جهان اسرار آميز خواب

حقيقت خواب چيست؟ و چه مى شود كه انسان به خواب مى رود؟ در اين باره دانشمندان بحثهاى فراوانى دارند:

بعضى آن را نتيجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به ساير قسمتهاى بدن مى دانند، و به اين ترتيب براى آن (عامل فيزيكى ) قائلند.

بـعـضـى ديـگـر عـقـيـده دارنـد كـه فـعـاليـتـهـاى زيـاد جـسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در بدن مى شود، و همين امر روى سيستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان دست مى دهد، و اين حال ادامه دارد تا اين سموم تجزيه و جذب بدن گردد، بـه ايـن تـرتـيـب (عـامـل شـيـمـيـائى ) بـراى آن قائل شده اند.

جـمـعـى ديـگـر يـك نـوع (عـامـل عـصـبـى ) بـراى خـواب قـائلنـد و مـى گويند: دستگاه فـعـال عـصبى مخصوصى كه در درون مغز انسان است و مبدأ حركات مستمر اعضا مى باشد بر اثر خستگى زياد از كار مى افتد و خاموش مى شود.

ولى هـيـچيك از اين نظرات نتوانسته است پاسخ قانع كننده اى به مسأله خواب بدهد، هر چند تأثير اين عوامل را بطور اجمال نمى توان انكار كرد؟

مـا فـكر مى كنيم چيزى كه سبب شده دانشمندان امروز از بيان تفسير روشنى براى مسأله خـواب عـاجـز بـمـانـنـد هـمـان تـفـكـر مـادى آنـهـا اسـت آنـهـا مـى خـواهـنـد بـدون قـبـول اصـالت و اسـتـقـلال روح ايـن مـسـأله را تـفـسـيـر كـنـنـد، در حـالى كـه خـواب قبل از آنكه يك پديده جسمانى باشد يك پديده روحانى است كه بدون شناخت صحيح روح تفسير آن غير ممكن است.

قـرآن مـجـيـد در آيـات فـوق دقـيقترين تفسير را براى مسأله خواب بيان كرده، زيرا مى گـويـد خـواب يـك نـوع (قـبـض روح ) و جـدائى روح از جـسـم اسـت امـا نـه جـدائى كامل.

به اين ترتيب هنگامى كه به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچيده مى شود و جز شعاع كـم رنگى از آن بر اين جسم نمى تابد، دستگاه درك و شعور از كار مى افتد، و انسان از حس و حركت باز مى ماند، هر چند قسمتى از فعاليتهائى كـه بـراى ادامـه حـيـات او ضـرورت دارد، مـانـنـد ضـربان قلب و گردش خون و فعاليت دستگاه تنفس و تغذيه ادامه مى يابد.

در حديثى از امام باقرعليه‌السلام مى خوانيم: ما من احد ينام الا عرجت نفسه الى السمأ، و بـقـيت روحه فى بدنه، و صار بينهما سبب كشعاع الشمس، فان اذن الله فى قبض الا روح اجـابـت الروح النـفـس، و ان اذن الله فـى رد الروح اجابت النفس الروح، فهو قوله سـبـحـانه الله يتوفى الانفس حين موتها...: (هر كس مى خوابد نفس او به آسمان صعود مـى كـنـد و روح در بـدنـش مـى مـاند، و در ميان اين دو ارتباطى همچون پرتو آفتاب است، هرگاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر كند (روح ) دعوت نفس را اجابت مى كند، و به سوى او پرواز مى نمايد، و هنگامى كه خداوند اجازه بازگشت روح را دهد (نفس ) دعـوت (روح ) را اجـابـت مـى كـند و به تن باز مى گردد، و اين است معنى سخن خداوند سبحان كه مى فرمايد:( الله يتوفى الانفس حين موتها ) .

ضـمـنـا از ايـنـجـا مـسـأله مـهـم ديـگـرى كـه مـسـأله رؤ يـا (خـواب ديـدن اسـت نـيـز حـل مى شود، چرا كه بسيارند خوابهائى كه عينا يا با مختصر تغييرى در خارج واقع مى شوند.

تـفـسـيـرهـاى مـادى از بـيـان و تـوجيه اين گونه خوابها عاجزند، در حالى كه تفسيرهاى روحى به خوبى مى توانند اين مطلب را روشن سازند، زيرا روح انسان به هنگام جدائى از تـن و ارتباط با عالم ارواح حقايق بيشترى را مربوط به گذشته و آينده درك مى كند، و همين است كه اساس رؤ ياهاى صادقه را تشكيل مى دهد

(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد نـهـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 312 ذيل آيه 4 سوره يوسف مراجعه فرمائيد كه مشروحا در اين زمينه بحث شده است ).

2 - (خواب ) در روايات اسلامى

از رواياتى كه مفسران در ذيل آيات فوق ذكر كرده اند نيز به خوبى روشن مى شود كه خـواب در اسـلام بـه عـنـوان حـركـت روح بـه سـوى عـالم ارواح شـمـرده شـده، و بـيدارى بازگشت روح به بدن و نوعى حيات مجدد است.

در حديثى از اميرمؤ منان على (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه به يارانش چنين تعليم مى داد: لا يـنـام المـسلم و هو جنب، لا ينام الا على طهور، فان لم يجد المأ فليتمم بالصعيد، فان روح المـؤ مـن تـرفـع الى الله تـعـالى فـيقبلها، و يبارك عليها، فان كان اجلها قد حضر جـعـلهـا فـى كـنـوز رحـمـتـه، و ان لم يـكـن اجـلهـا قـد حضر بعث بها مع امنائه من ملائكته، فيردونها فى جسده:

(مـسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد، و جز با طهارت وضو به بستر نرود، هر گاه آب نـيـابـد تـيـمـم كـنـد، زيـرا روح مـؤ مـن بـه سـوى خـداونـد مـتـعـال بـالا مـى رود، او را مـى پـذيـرد و بـه او بركت مى دهد، هرگاه پايان عمرش فرا رسـيـده بـاشـد او را در گـنجهاى رحمتش قرار مى دهد، و اگر فرا نرسيده باشد او را با امنائش از فرشتگان به جسدش باز مى گرداند.)

در حديث ديگرى از امام باقر چنين مى خوانيم:

اذا قـمت بالليل من منامك فقل الحمد لله الذى رد على روحى لاحمده و اعبده: (هنگامى كه در شـب از خـواب بـر مـى خـيزى بگو حمد خدائى را كه روح مرا به من بازگرداند، تا او را حمد و سپاس گويم و عبادت كنم.)

و حديث در اين زمينه بسيار است.

آيه (45) تا (48) و ترجمه

( و إذا ذكـر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و إذا ذكر الذين من دونه إذا هم يستبشرون ) (45)( قـل اللهـم فاطر السموت و الارض علم الغيب و الشهدة أنت تحكم بين عبادك فى ما كانوا فيه يختلفون ) (46)( و لو أن للذيـن ظـلمـوا مـا فـى الا رض جـمـيـعـا و مـثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ) (47)( و بدا لهم سيات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ) (48)

ترجمه:

45 - هـنـگـامـى كـه خـداونـد بـه يـگانگى ياد مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز (و متنفر) مى گردد، اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد

خوشحال مى شوند!

46 - بـگـو: خـداونـدا! اى آنـكه آفريننده آسمانها و زمين توئى، و آگاه از اسرار نهان و آشكار هستى! تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كنى.

47 - اگـر سـتمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند، و همانند آن بر آن افزوده شـود حـاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند، و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند.

48 - در آن روز اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها ظاهر مى شود و آنچه را استهزا مى كردند بر آنها واقع مى گردد

تفسير:

آنها كه از نام خدا وحشت دارند!

بـاز هـم در ايـن آيـات سخن از توحيد و شرك است، در نخستين آيه مورد بحث يكى از چهره هـاى بسيار زشت و زننده مشركان و منكران معاد را در برخورد با توحيد منعكس ساخته، مى فـرمـايد: (هنگامى كه نام خداوند يگانه يكتا برده مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز و متنفر مى گردد، اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر سخن به ميان مى آيد غـرق سـرور و شـادى مـى شـونـد!)( و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون ) .

گـاه انـسـان چـنـان بـه زشـتـيها خو مى گيرد و از پاكيها و نيكيها بيگانه مى شود كه از شـنـيـدن نـام حـق نـاراحت و از شنيدن باطل مسرور و شاد مى گردد، در برابر خداوندى كه آفـريـننده عالم هستى است سر تعظيم فرود نمى آورد، اما در برابر قطعه سنگ و چوبى كه خود ساخته و يا انسان و موجوداتى همانند خود زانو مى زند و تعظيم مى كند.

شبيه اين معنى در آيه 46 سوره اسرأ نيز آمده است:( و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده و لو عـلى ادبـارهـم نـفـورا ) : (هـنگامى كه پروردگارت را در قرآن به وحدانيت ياد مى كنى فرار مى كنند!)

پيامبر بزرگ خدا نوح از دست اينگونه كج انديشان به خدا شكايت مى كند و مى گويد:( و انـى كـلمـا دعـوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا ) : (خداوندا! هر زمان آنها را دعوت كردم تا به درگاه تو آيند، و آنها را بـيـامـرزى، انـگـشـت در گـوشـها گذاردند و لباس بر سر و صورت خود پوشيدند تا صداى مرا نشنوند، و در مسير گمراهى اصرار ورزيدند و استكبار كردند!) (نوح - 7).

آرى چنين است حال متعصبان لجوج و جاهلان مغرور.

ضـمـنـا از ايـن آيـه بـه خـوبى استفاده مى شود كه سرچشمه بدبختى اين گروه دو چيز بوده است انكار اصل توحيد و عدم ايمان به آخرت.

نـقطه مقابل آنها مؤ منانى هستند كه از شنيدن نام خداوند يگانه چنان مجذوب نام مقدسش مى شـونـد كـه حـاضـرنـد هـر چـه دارنـد نثار راه او كنند، نام محبوب كامشان را شيرين و مشام جـانشان را معطر، و تمام قلبشان را روشن مى سازد، نه تنها نام او كه نام هر چه ارتباط و پيوندى با او دارد براى آنان سرورآفرين است.

نـبـايـد تـصور كرد كه اين صفت مخصوص مشركان عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوده است، در هر عصر و زمان منحرفان تاريك دلى هستند كه از شنيدن نام دشمنان خـدا و مـكـتـبـهـاى الحـادى و پـيروزى ستمگران خوشحال مى شوند اما نام نيكان و پاكان و بـرنـامـه هـا و پـيروزيهايشان براى آنان دردآور است، لذا در بعضى از روايات اين آيه تفسير به كسانى شده است كه از شنيدن فضائل اهل بيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا پيروى از مكتبشان ناراحت مى شوند.

هـنگامى كه سخن به اينجا مى رسد كه اين گروه لجوج و اين جاهلان مغرور حتى از شنيدن نـام خداوند يگانه متنفر و بيزارند به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند، و رو به سوى درگاه خدا آورد، با لحنى كه حاكى از ايمان عميق و سرشار از عشق او است بـا او سـخن گويد، و شكايت اين گروه را به درگاه او برد، تا هم قلب خود را كه آكنده از انـدوه اسـت آرامـش بـخـشـد، و هـم از ايـن راه تـكـانـى بـه آن ارواح خـفـتـه غـافل دهد، مى فرمايد: (بگو خداوندا! اى آنكه آفريننده آسمانها و زمين و آگاه از اسرار نـهـان و آشـكـار هـسـتـى، تـو در مـيان بندگانت در آنچه اختلاف كردند داورى مى كنى )( قـل اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهادة انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون ) .

آرى روز قـيـامـت كـه روز بـرچـيده شدن همه اختلافات است و روز به روز حقايق مخفى است حـاكـم مـطـلق و فـرمـانـروا تـوئى، كـه هـم خـالق همه چيز هستى و هم آگاه از اسرار آنها آنجاست كه با داورى تو اختلافات پايان مى گيرد، و اين گمراهان لجوج به اشتباه خود پى مى برند و آنجاست كه به فكر جبران مى افتند، اما چه سود؟!

چـنانكه در آيه بعد مى گويد: (اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن نيز بر آن افزوده شود، حاضرند همه آنها را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند (اما چنين چيزى ممكن نيست ))

( و لو ان للذيـن ظـلمـوا مـا فـى الارض جـمـيـعـا و مـثـله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيامة ) .

(ظـلم ) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـم شـرك را شامل مى شود، و هم مظالم ديگر را.

سـپـس مـى افـزايـد: (و از سـوى خدا براى آنها امورى ظاهر ميشود كه هرگز گمان نمى كردند)( و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ) .

و عذابهائى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد!

بـعـلاوه آنـهـا تـنها به لطف خداوند مغرور بودند در حالى كه از خشم و غضب و قهاريت او غفلت داشتند.

و احـيـانـا اعمالى انجام مى دادند كه آن را حسنات مى پنداشتند در حالى كه گاه از گناهان بزرگ بوده، و به هر حال مسائلى در اين جهات براى آنها ظاهر مى شود كه هرگز آن را باور نمى كردند.

ايـن درسـت نـقـطـه مقابل وعده نيكى است كه به مؤ منان داده، و فرموده( فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) : (كسى نمى داند چه پاداشهائى براى او پنهان داشته شده است كه مايه روشنى چشمها است ) (الم سجده - 17).

نقل مى كنند يكى از مسلمانان در آستانه مرگ بسيار جزع و بى تابى مى كرد هنگامى كه عـلت آن را پـرسـيـدنـد گفت من به فكر اين آيه افتادم كه خدا مى گويد:( و بدا لهم من الله مـا لم يـكـونـوا يـحـتسبون ) وحشت وجود مرا فرا گرفته و از اين مى ترسم مبادا از سوى خدا امورى بر من آشكار شود كه هرگز گمان نمى كردم.

آيـه بـعـد تـوضـيـح يـا تـكـمـيـل بـراى مـطـلبـى اسـت كـه در آيـه قـبـل گـذشـت مـى فـرمايد: در آن روز اعمال زشتى را كه انجام داده اند براى آنها ظاهر مى شود( و بدا لهم سيئات ما كسبوا ) .

(و آنچه را به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنها مى آيد)( و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ) .

در حقيقت چهار موضوع در ارتباط با مشركان و ظالمان در اين آيات بيان شده است:

نـخست اينكه هول و وحشت عذاب الهى در آن روز به قدرى زياد است كه اگر دو چندان تمام ثـروت و امـوال روى زمـيـن را در اخـتـيـار داشـتـه بـاشند همه را مى دهند تا از عذاب رهائى يابند، اما در آنجا معاملهاى صورت نمى گيرد.

ديـگـر ايـنكه انواعى از مجازات الهى كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد در برابر آنان ظاهر مى شود.

سوم اينكه سيئات اعمالشان در برابر آنها حضور پيدا مى كند و تجسم مى يابد.

چهارم آنكه آنچه را در مورد معاد شوخى مى پنداشتند به صورت واقعيت عينى مى بينند، و تمام درهاى نجات به روى آنها بسته مى شود.

بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـى گـويـد (سـيـئات ) اعـمـال آنـهـا آشكار مى شود آيه فوق دليـل ديـگـر خـواهـد بـود بـر مسأله تجسم اعمال، زيرا لزومى ندارد كه كلمه مجازات و كيفر در تقدير گرفته شود.