تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33003 / دانلود: 3244
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

آيه (۵۰) تا (۶۱) و ترجمه

( فأ قبل بعضهم على بعض يتسألون ) (۵۰)( قال قائل منهم إنى كان لى قرين ) (۵۱)( يقول إنك لمن المصدقين ) (۵۲)( أذا متنا و كنا ترابا و عظما إنا لمدينون ) (۵۳)( قـال هل أ نتم مطلعون ) (۵۴)( فاطلع فراه فى سوأ الجحيم ) (۵۵)( قال تالله إن كدت لتردين ) (۵۶)( و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين ) (۵۷)( افما نحن بميتين ) (۵۸)( إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمعذبين ) (۵۹)( إ ن هذا لهو الفوز العظيم ) (۶۰)( لمثل هذا فليعمل العاملو ) (۶۱)

ترجمه:

۵۰ - (در حـالى كـه آنـهـا غـرق گـفـتـگـو هستند) و بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤ ال مى كنند...

۵۱ - يكى از آنها مى گويد: من همنشينى داشتم.

۵۲ - كه پيوسته مى گفت: آيا (به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى؟...

۵۳ - كـه وقـتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم، و جزا داده خواهيم شد؟!

۵۴ - (سپس ) مى گويد: آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟

۵۵ - اينجاست كه به جستجو بر مى خيزد و نگاهى مى كند ناگهان او را در وسط جهنم مى بيند!

۵۶ - مى گويد: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى!

۵۷ - و هر گاه نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان در دوزخ بودم!

۵۸ - (اى دوستان ) آيا ما هرگز نمى ميريم؟ (و در بهشت جاودانه خواهيم بود).

۵۹ - و جـز هـمان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد و ما هرگز مجازات نخواهيم شد؟ (چه نعمتى براى خداى من!).

۶۰ - راستى اين پيروزى بزرگى است.

۶۱ - آرى براى مثل اين پاداش تلاشگران بايد بكوشند.

تفسير:

جستجو از دوست جهنمى!

بـنـدگـان مـخـلص پـروردگـار كـه طـبـق آيـات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند، انواع ميوه هاى بهشتى در يك سو و حوريان بهشتى در سوى ديگر، جامهاى شراب طهور گرداگرد آنها در حركت، و بر تختهاى بهشتى تكيه داده و با دوستان با صفا به راز و نياز مشغولند ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته

خـود و دوسـتـان دنـيـا مى افتد، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است، مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.

آرى در حـالى كـه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند و بعضى رو به بـعـضـى ديـگـر كـرده سـؤ ال مـى كـنـنـد و جـواب مـى شـنـونـد( فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ) .

نـاگـهان يكى از آنها خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و مى گـويـد: مـن دوسـت و هـمـنـشـيـنـى در دنـيـا داشـتـم!( قـال قائل منهم انى كان لى قرين ) .

مـع الاسـف او بـه انـحـراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت، او پيوسته بـه مـن مـى گـفـت: آيـا بـه راسـتـى تـو ايـن سخن را باور كرده اى و تصديق مى كنى؟!( يقول إنك لمن المصدقين ) .

كه وقتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم و به پاى حساب و كـتـاب مـى آئيـم و در برابر اعمالمان مجازات و كيفر خواهيم شد من كه اين سخنان را باور ندارم!( إذا متنا و كنا ترابا و عظاما إنا لمدينون ) .

اى دوستان! كاش مى دانستم الان او كجاست؟ و در چه شرائطى است؟، آه جاى او در ميان ما خالى است!

سـپـس مـى افزايد: اى دوستان! آيا شما مى توانيد نظرى بيفكنيد و از او خبرى بگيريد؟( قال هل انتم مطلعون ) .

ايـنـجـا اسـت كه او نيز به جستجو برمى خيزد و نگاهى به سوى دوزخ مى افكند ناگهان دوست خود را در وسط جهنم مى بيند!( فاطلع فرآه فى سوأ الجحيم )

او را مخاطب ساخته صدا مى زند: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز سقوط دهى و به هلاكت بكشانى!( قال تالله ان كدت لتردين ) .

چـيـزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد، و مرا به همان خط انـحـرافى كه در آن بودى وارد كنى اگر لطف الهى يار من نشده بود و نعمت پروردگارم بـه كـمـكـم نـمى شتافت من نيز امروز با تو در آتش دوزخ احضار مى شدم!( و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين ) .

اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد، و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد.

در اينجا به دوست جهنميش رو مى كند و اين سخن را به عنوان سرزنش به ياد او مى آورد و مى گويد: آيا تو نبودى كه در دنيا مى گفتى ما هرگز نمى ميريم؟( ا فما نحن بميتين ) .

جز همان يك مرگ اول در دنيا و بعد از آن نه حيات مجددى است و نه ما هرگز مجازات خواهيم شد!( الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين )

اكنون بنگر و ببين چه اشتباه بزرگى كردى؟ بعد از مرگ چنين حياتى بود و چنين ثواب و جـزأ و كـيـفـرى، اكـنون همه حقائق بر تو آشكار شده ولى چه سود كه راه بازگشتى وجود ندارد!

طبق اين تفسير دو آيه اخير از گفتار اين فرد بهشتى با رفيق دوزخيش مى باشد كه گفته هاى او را در زمينه انكار معاد به خاطرش ‍ مى آورد.

ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين دو آيه داده اند و آن اينكه گفتگوى فرد بـهـشـتـى بـا رفـيـق دوزخـى پـايان يافته، و دوستان بهشتى بار ديگر با هم سخن مى گويند: يكى از آنها از فرط خوشحالى صدا مى زند: آيا به راستى ديگر ما نمى ميريم و در ايـنـجـا حـيات جاودان داريم؟ آيا جز مرگ اول مرگ ديگرى در كار نخواهد بود؟ و اين لطف الهى بر ما جاودان مى ماند و هرگز عذاب نخواهيم شد؟

البـتـه ايـن سـخـنـان از روى شـك و تـرديـد نـيـسـت، از فـرط وجـد و سـرور اسـت، درست مـثـل ايـنـكـه گـاهـى انـسـان بـعـد از مـدتـى آرزو و انـتـظـار بـه مـنـزل وسـيـع و مـرفـهـى دسـت مـى يـابـد، بـا تـعـجـب مـى گـويـد: آيـا ايـن مال من است؟ اى خداى من! چه نعمتى! آيا از من گرفته نخواهد شد؟

بـه هـر حـال ايـن گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤ كد به انواع تاكيدات پايان داده، و مى گويد: راستى اين رستگارى و پيروزى بزرگى است( ان هذا لهو الفوز العظيم ) .

چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات ابـدى و مـشـمـول انـواع الطاف الهى باشد؟ از اين برتر و بالاتر چه چيزى تصور مى شود؟

و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده، مـى فـرمـايـد: بـراى مـثل اين مردم عمل كنند و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند( لمثل هذا فليعمل العاملون ) .

ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احتمال داده اند كه آيه اخير نيز از گفته هاى بهشتيان باشد بـسـيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه در آن روز ديگر عملى در كار نيست، و به تعبير ديگر در آن روز برنامه عمل وجود ندارد كه با اين عبارت بخواهند افراد را به آن تشويق كـنـنـد، در حالى كه ظاهر آيه نشان مى دهد هدف اين است كه از تمام آيات گذشته با ذكر ايـن جـمـله نـتـيـجـه گـيـرى گـردد و مـردم بـه سـوى ايـمـان و عـمـل سـوق داده شـونـد، لذا مـنـاسـب ايـن اسـت كه اين سخن خداوند در پايان اين بحث بوده باشد.

نكته ها:

۱ - ارتباط بهشتيان با دوزخيان

از آيات فوق برمى آيد كه گاه نوعى ارتباط ميان بهشتيان و دوزخيان برقرار مى شود، گـوئى بـهـشـتـيـان كـه در بـالا قـرار دارند به دوزخيان كه در پائين هستند مى نگرند و وضـع حـال آنـهـا را مـى بينند (اين معنى از تعبير فاطلع كه به معنى اشراف از بالا است استفاده مى شود).

البته اين دليل بر آن نيست كه فاصله بهشت و دوزخ كم است، بلكه در آن شرائط قدرت ديـد فـوق العـاده اى بـه آنـهـا داده مى شود كه مسأله فاصله و مكان در برابر آن مطرح نيست.

در بـعـضـى از كلمات مفسران آمده است كه در بهشت روزنه اى وجود دارد كه از آن مى توان جهنم را ديد!

از آيـات سـوره اعـراف نـيـز بـه خـوبـى ايـن ارتباط روشن مى شود، آنجا كه مى گويد: بـهـشـتـيان دوزخيان را بانگ مى زنند و مى گويند ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود حقا يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود به حق يافتيد؟ مى گويند آرى! و در ايـن هـنـگـام كـسى در ميان آنها بانگ برمى آورد كه لعنت خدا بر ستمگران باد!( فـنـادى اصـحـاب الجـنـة اصـحـاب النـار ان قـد وجـدنـا مـا وعـدنـا ربـنـا حـقـا فـهـل وجـدتـم مـا وعـد ربـكـم حـقـا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين ) (اعراف ۴۴).

از آيـه ۴۶ هـمـان سـوره اعـراف نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه در مـيـان اهل بهشت و دوزخ حجابى برقرار است و بينهما حجاب.

تعبير به نادى كه معمولا در موارد سخن گفتن از دور به كار مى رود نشانه بعد مكانى يا مـقـامـى ايـن دو گـروه اسـت، امـا بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه بارها گفته ايم شرائط و احـوال روز قـيـامـت بـا وضع اين جهان بسيار متفاوت است و ما نمى توانيم با معيارهاى اين جهان آنها را ارزيابى كنيم.

۲ - اين آيات درباره چه كسى نازل شده؟

بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولهـائى بـراى آيـات فـوق نـقـل كـرده انـد كـه مـطابق آنها اين آيات اشاره به آن دو نفر مى كند كه در سوره كهف به عـنوان يك مثال مطرح شده است آنجا كه مى فرمايد: و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا... براى آنها مثالى بيان كن: داستان آن دو مـرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم، و در گرداگرد آن درختان نخل، و در ميان اين دو زراعتى پر بركت... (آيات ۳۲ تا ۴۳ سوره كهف ).

در اين آيات آمده است كه يكى از آن دو نفر فردى بود بسيار خودخواه و مغرور و كم ظرفيت و منكر معاد و ديگرى مؤ من و معتقد به قيامت و سرانجام آن مرد بى ايمان مغرور در همين جهان نيز به مجازات الهى گرفتار شد و تمام اموال و ثروتش بر باد رفت.

ولى لحـن آيـات مـورد بـحـث بـا آيـات سـوره كـهـف چندان هماهنگ نيست و حكايت از دو داستان جداگانه مى كند.

بعضى ديگر از مفسران آن را ناظر به دو نفر شريك يا رفيق مى دانند كه ثروت زيادى داشـتـنـد، يـكـى انـفـاق هـاى زيادى كرد، و ديگرى كه به اين امور اعتقادى نداشت خوددارى نـمـود، بـعـد از مـدتـى انفاق كننده نيازمند شد و مورد سرزنش رفيقش قرار گرفت، و با استهزأ به او گفت: ءانك لمن المصدقين: آيا تو در راه خدا انفاق مى كنى.

امـا ايـن شـان نـزول مـتـوقف بر اين است كه مصدقين را در آيات مورد بحث با تشديد صاد بخوانيم كه مربوط به انفاق و صدقه دادن بوده باشد.

در حـالى كـه در قـرائت مـشـهـور مـصـدقـيـن بـدون تـشـديـد صـاد اسـت بـنـابـرايـن شـان نزول مزبور با قرائت مشهور سازگار نيست.

۳ - براى چنين مواهبى بايد تلاش كرد

آيـا سـزاوار اسـت انـسـان سـرمـايـه گـرانبهاى عمر و استعدادهاى خلاق خداداد را در امورى مـصـرف كـنـد كه همانند حباب بر روى آب ناپايدار است؟ متاعى است كم ارزش و بيدوام، متاعى است پرآفت و پر دردسر.

و يا اين نيروهاى پر ارزش را در مسيرى به كار گيرد كه نتيجه آن حيات جاويدان و مواهب بى پايان و خشنودى پروردگار است؟

قـرآن در آيـات فـوق چـه تعبير زيبائى دارد مى گويد تلاشگران براى اين چنين هدفى بـايـد تـلاش كـنـنـد، بـراى بهشتى مملو از لذات روحانى، و پر از نعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد، و همنشينى دوستان با صفايش غـمـى بـر دل نـمـى گـذارد، نـه مـحـدوديـتـى در آن اسـت و نـه مـمـنـوعـيـتـى، نـه انـدوه زوال در آن راه دارد و نه دردسر حفظ و نگهدارى.

آرى براى مثل اين بايد سعى و عمل كرد.

آيه (۶۲) تا (۷۰) و ترجمه

( أذلك خير نزلا أم شجرة الزقوم ) (۶۲)( إ نا جعلناها فتنة للظالمين ) (۶۳)( إنها شجرة تخرج فى أ صل الجحيم ) (۶۴)( طلعها كأ نه رؤ س الشياطين ) (۶۵)( فإ نهم لاكلون منها فمالون منها البطون ) (۶۶)( ثم إن لهم عليها لشوبا من حميم ) (۶۷)

( ثم إن مرجعهم لالى الجحيم ) (۶۸)( إنهم ألفوا ابأهم ضالين ) (۶۹)( فهم على أثارهم يهرعون ) (۷۰)

ترجمه:

۶۲ - آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشت ) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم؟!

۶۳ - ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم.

۶۴ - درختى است كه از قعر جهنم مى رويد!

۶۵ - شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است.

۶۶ - آنها (مجرمان ) از آن مى خورند و شكم خود را از آن پر مى كنند.

۶۷ - سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند.

۶۸ - سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است.

۶۹ - چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند.

۷۰ - با اينحال با سرعت به دنبال آنان مى دوند.

تفسير:

گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان

بـعد از بيان نعمتهاى روحبخش و پرارزش بهشتى، در آيات مورد بحث به بيان عذابهاى دردنـاك و غـمـانـگـيز دوزخى مى پردازد و آنچنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه با نـعـمـتـهـاى پـيـشـيـن در نـفـوس مـسـتعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مى دارد.

نخست مى فرمايد: آيا اين نعمتهاى جاويدان و لذتبخش كه بهشتيان را با آن پذيرائى مى كنند بهتر است يا درخت نفرت انگيز زقوم؟!( اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ) .

تـعـبـيـر بـه نـزل بـا تـوجه به مفهوم آن به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مـيـهـمـان آماده مى كنند، و بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى كنند نشان مى دهد كه بهشتيان همچون ميهمانهاى عزيز و محترم پذيرائى مى شوند.

قرآن مى گويد: آيا اين بهتر است يا درخت زقوم؟!

تـعبير به بهتر دليل بر اين نيست كه درخت زقوم چيز خوبى است، و نعمت بهشتيان از آن بهتر است، چرا كه اين تعبيرات در لغت عرب گاه در مواردى به كار مى رود كه در يكسو هـيـچـگونه خوبى اصلا وجود ندارد، ولى اين احتمال وجود دارد كه اين يكنوع كنايه است، درست به اين مى ماند كه شخصى بر اثر آلودگى بـه انـواع گـناهان در ميان مردم سخت رسوا شده است و به او مى گوئيم آيا اين رسوائى بهتر است يا افتخار و آبرومندى؟

و اما زقوم به گفته اهل لغت اسم گياهى است تلخ و بد بو و بد طعم.

و به گفته بعضى از مفسران اسم گياهى است كه داراى برگهاى كوچك و تلخ و بد بو است و در سرزمين تهامه مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند.

و در تفسير روح المعانى اضافه مى كند اين گياه شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى رسد ورم مى كند.

راغب در مفردات مى گويد: زقوم هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است.

لسان العرب مى گويد: اين ماده در اصل به معنى بلعيدن آمده است.

سـپـس مـى افـزايـد هـنـگـامـى كـه آيـه زقـوم نـازل شـد ابوجهل گفت: چنين درختى در سرزمين ما نمى رويد، چه كسى از شما معنى زقوم را مى داند؟

در آنجا مردى بود از آفريقا گفت زقوم به لغت افريقائيان به معنى كره و خرما است!

ابـوجـهـل به عنوان سخريه صدا زد كنيز! مقدارى خرما و كره بياور تا زقوم كنيم! آنها مى خوردند و مـسـخـره مـى كـردنـد و مى گفتند محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آخرت ما را به ايـنـهـا مـى ترساند! قرآن نازل شد و پاسخ دندانشكنى به آنها داد كه در آيات بعد مى خوانيم.

به هر حال واژه شجرة هميشه به معنى درخت نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد، و قرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا گياه است.

سـپـس قـرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته مى گويد: ما آن را مايه عذاب و رنج ظالمان قرار داديم( انا جعلناه فتنة للظالمين ) .

فـتنه ممكن است به معنى رنج و عذاب باشد، و ممكن است به معنى آزمايش همانگونه كه در غـالب مـوارد در قـرآن بـه ايـن مـعنى آمده است اشاره به اينكه آنها هنگامى كه نام زقوم را شنيدند به سخريه و استهزأ پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.

سـپـس مـى افـزايـد: آن درخـتـى اسـت كـه از قـعـر جـهـنـم مـى رويـد!( انـها شجرة تخرج من اصل الجحيم ) .

ولى ايـن ظـالمـان مـغـرور به سخريه ادامه دادند و گفتند مگر ممكن است گياه يا درختى از قـعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟ بنابراين شنيدن نام اين گياه و اوصاف آن مايه آزمايش آنها در اين دنيا، و خود آن در آخرت مايه درد و رنج آنها است.

گـويـا آنـها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت ) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد، گياه و درختى كه از قعر جهنم مى رويد به رنگ جهنم است، و در شرائط جهنم پرورش يافته، نه گياهى است همانند گياهى كه در باغهاى اين جهان مى رويد، و شايد از اين نكته بيخبر نبودند بلكه هدفشان تنها سخريه و استهزأ بود.

سپس مى افزايد: شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است! (طلعها كانه رؤ س الشياطين ).

طلع معمولا به شكوفه خرما گفته مى شود كه داراى پوسته سبز رنگى اسـت و در درون آن رشـتـه هـاى سـفـيـدى اسـت كـه بـعـدا تـبـديل به خوشه خرما مى شود، واژه طلع از ماده طلوع به اين مناسبت است كه نخستين ميوه اى است كه بر درخت ظاهر مى شود و طلوع مى كند.

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه مگر مردم كله هاى شياطين را ديده بودند كه قرآن شكوفه هاى زقوم را به آن تشبيه مى كند؟

مفسران در اينجا پاسخ ‌هاى متعددى ذكر كرده اند:

بـعـضى گفته اند: يكى از معانى شيطان يك نوع مار بد منظر است كه شكوفه زقوم به آن تشبيه شده است.

و بـعـضـى گـفـتـه اند: يك نوع گياه بد چهره است چنانكه در كتاب منتهى الارب آمده است: رأس الشيطان يا روس الشياطين گياهى است.

ولى آنـچـه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفرآميز آن است، زيرا انسان از چيزى كه متنفر باشد در ذهن خود براى آن قيافه اى زشـت و وحـشـتـنـاك ترسيم مى كند، و به هر چه علاقه مند است براى آن قيافه اى زيبا و دوست داشتنى.

لذا در عـكسهائى كه مردم براى فرشتگان مى كشند زيباترين چهره ها را ترسيم مى كنند و به عكس براى شياطين و ديوان بدترين چهره ها را، در حالى كه نه فرشته را ديده اند و نه ديو را.

در تـعـبـيـرات روزمره بسيار ديده مى شود كه مى گويند: فلان كس مانند عفريت است، يا قيافه ديو دارد!

ايـنـهـا همه تشبيهاتى است بر اساس انعكاسات ذهنى انسانها از مفاهيم مختلف، تشبيهاتى است لطيف و گويا.

سرانجام قرآن مى گويد: اين ظالمان مغرور مسلما از اين گياه مى خورند

و شكم را از آن پر مى كنند( فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون ) .

ايـن همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، خوردن از اين گياه دوزخى بـا آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است، آنهم خوردن به مقدار زياد، عذابى است دردناك.

بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است، اما به هنگامى كه تشنه مـى شـونـد چـه مى نوشند؟ قرآن مى گويد: اين دوزخيان بعد از اين زقوم آب داغ و كثيفى خواهند داشت( ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ) .

شـوب بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه با شى ء ديگر مخلوط شود، و حميم به معنى آب داغ و سوزان است، بنابراين حتى آب داغى كه آنها مى نوشند خالص نيست بلكه آلوده است.

آن غذاى دوزخيان، و اينهم نوشابه آنان، اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند قرآن مى گويد: سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است!( ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ) . بـعـضـى از مـفسران از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه اين آب داغ آلوده از چشمه اى در بـيرون دوزخ است، دوزخيان را قبلا براى نوشيدن آن همچون حيواناتى كه به آبگاه مى بـرنـد بـه آنـجـا مـى خـوانـند، و بعد از نوشيدن از آن بار ديگر بازگشتشان به سوى دوزخ است. بـعـضـى ديـگر گفته اند اين اشاره به مواقف و جايگاههاى مختلف دوزخ است كه ظالمان و مجرمان را از منطقه اى به منطقه ديگر مى برند تا از آن آب سوزان بـنـوشـنـد و بـعـد آنـهـا را بـه جـايـگـاه اصـليـشـان بـاز مـى گـردانـنـد، امـا تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد. هـمـانـگـونـه كه قبلا نيز اشاره كرديم نه ترسيم نعمتهاى بهشتى آنچنان كه هست در اين دنـيـا بـراى ما ممكن است و نه عذابهاى دوزخيان. تنها شبحى از دور با عباراتى كوتاه از آن در ذهن ما ترسيم مى شود (پروردگارا ما را در پناه لطفت از اين عذابها محفوظ دار). در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث قـرآن دليـل اصـلى گـرفـتـارى دوزخـيـان را در چـنـگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند، و مى گويد: آنها پدران خود را گمراه يافتند( انهم الفوا آبائهم ضالين ) اما با اين حال با سرعت و بى اختيار به دنبال آنها مى دوند( فهم على آثارهم يهرعون ) . جـالب ايـنـكـه در ايـنـجـا يـهـرعـون بـه صـورت صـيـغـه مـجـهـول از مـاده اهـراع كـه بـه مـعـنـى بـا سـرعـت دويـدن اسـت آمده، اشاره به اينكه چنان دل و ديـن بـر تـقـليـد نـيـاكـان بـاخته اند كه گوئى آنها را به سرعت و بى اختيار به دنـبـالشـان مـى دوانـنـد گـوئى از خـود اراده اى نـدارنـد و ايـن اشـاره بـه نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است.

آيه (۷۱) تا (۷۴) و ترجمه

( و لقد ضل قبلهم أكثر الا ولين ) (۷۱)( و لقد أرسلنا فيهم منذرين ) (۷۲)( فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ) (۷۳)( إلا عباد الله المخلصين ) (۷۴)

ترجمه:

۷۱ - قبل از آنها اكثر پيشينيان (نيز) گمراه شدند.

۷۲ - ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم.

۷۳ - بنگر عاقبت انذارشوندگان چگونه بود؟

۷۴ - مگر بندگان مخلص ما!

تفسير:

اقوام گمراه پيشين

از آنـجـا كـه مـسـائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمـان و مـكـان نـدارد قـرآن در آيات مورد بحث به تعميم و گسترش آن مى پردازد، و ضمن چـنـد آيـه كـوتـاه و فـشـرده زمـيـنـه را بـراى شـرح احوال بسيارى از امتهاى پيشين كه اطلاع بر احوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است فراهم مى سازد، اقوامى همچون قوم نوح و ابراهيم و موسى و هارون و لوط و يونس و مانند آنها.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: قـبـل از آنـهـا بـيـشـتـر پـيـشـيـنـيـان گـمـراه شـدنـد( و لقـد ضل قبلهم اكثر الاولين )

تـنـهـا مـشركان مكه نيستند كه به تقليد نياكانشان در گمراهى عميقى گرفتارند، بلكه پيش از آنها نيز اكثر اقوام گذشته به چنين سرنوشتى گرفتار شدند، و مؤ منان آنها در بـرابـر گـمـراهـان آنـها اندك بودند، و اين تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مـؤ مـنـان انـدك نـخستين در آن زمان كه در مكه بودند و از هر سو در محاصره دشمن.

سـپـس اضـافـه مـى كـند گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود، ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم( و لقد ارسلنا فيهم منذرين ) .

پـيـامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مى دادند، و آنها را به مسئوليتهايشان آشنا مى ساختند.

درسـت اسـت كـه پـيـامبران در يك دست نامه انذار و در دست ديگر نامه بشارت داشتند ولى چـون ركـن اعظم تبليغ آنها مخصوصا نسبت به چنين اقوام گمراه و سركش همان انذار بود در اينجا تنها روى آن تكيه شده است.

سـپـس در يـك جـمـله كوتاه و پرمعنى مى گويد: اكنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و اين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد؟( فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ) .

مخاطب در جمله فانظر (اكنون بنگر) ممكن است شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد و يا هر فرد عاقل و بيدار.

در حـقـيـقـت ايـن جـمـله اشـاره بـه پـايـان كـار اقـوامـى اسـت كـه در آيـات بـعـد شـرح حال آنها خواهد آمد.

و در آخـريـن آيـه بـه عـنـوان يـك استثنا مى فرمايد: مگر بندگان مخلص خدا( الا عباد الله المخلصين ) .

در واقـع ايـن جـمـله اشـاره بـه آن اسـت كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گرفتار كرديم، و هلاك نموديم، و جز بندگان با ايمان و مخلص كه از اين مهلكه جان سالم بدر بردند.

قـابـل تـوجـه اينكه در اين سوره پنج بار روى بندگان مخلص خدا در آيات مختلف تكيه شـده، و ايـن نـشـانـه اى اسـت از عـظـمـت مـقـام آنها، و همانگونه كه قبلا اشاره كرديم آنها كـسـانـى هـستند كه در معرفت و ايمان و جهاد نفس آنچنان پيروز شده اند كه خداوند آنها را برگزيده و خالص كرده، و به همين دليل در برابر انحرافات و لغزشها مصونيت پيدا كرده اند.

شـيـطـان از نفوذ در آنها عاجز و مايوس است و از روز نخست در برابر آنها سپر انداخته و اظهار عجز كرده است.

غـوغـاى محيط، وسوسه هاى اغواگران، تقليد نياكان و فرهنگهاى غلط و طاغوتى هرگز نمى تواند آنها را از مسيرشان منحرف سازد.

و ايـن در حقيقت پيامى است الهام بخش براى مؤ منان مقاوم آن روز در مكه و براى ما مسلمانان در دنـيـاى پـرغـوغـاى امـروز كـه از انـبـوه دشـمـنـان نهراسيم و بگوييم در صف عباد الله مخلصين جاى گيريم.

آيه (16) تا (23) و ترجمه

( إذا متنا و كنا ترابا و عظما إنا لمبعوثون ) (16)( أواباؤ نا الا ولون ) (17)( قل نعم و أ نتم داخرون ) (18)( فإ نما هى زجرة واحدة فإ ذا هم ينظرون ) (19)( و قالوا ياويلنا هذا يوم الدين ) (20)( هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون ) (21)( احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون ) (22)( من دون الله فاهدوهم إلى صرط الجحيم ) (23)

ترجمه:

16 - آنـهـا مـى گـويـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا مـرديـم و خـاك و اسـتخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد!

17 - يا پدران نخستين ما (باز مى گردند)؟

18 - بگو آرى، همه شما زنده مى شويد، در حالى كه خوار و كوچك خواهيد بود.

19 - تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود ناگهان همه (از قبرها بر مى خيزند و) نگاه مى كنند.

20 - و مى گويند: اى واى بر ما اين روز جزا است.

21 - (آرى ) ايـن هـمـان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد (جداى حق از باطل ).

22 - (در ايـن هـنـگام به فرشتگان دستور داده مى شود) ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند...

23 - (آرى آنچه را) جز خدا مى پرستيدند جمع كنيد و به سوى راه دوزخ هدايتشان نمائيد.

تفسير:

آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم؟

اين آيات نيز همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد.

نـخـسـتـين آيه استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند: آنها مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!( إذا متنا و كنا ترابا و عظاما إنا لمبعوثون ) .

و از اين بالاتر اينكه آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند؟!( او آبائنا الاولون ) .

هـمـانها كه جز مشتى استخوان پوسيده، يا خاكهاى پراكنده وجودشان باقى نمانده است، چـه كـسـى مـى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟ و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند.

امـا ايـن كـوردلان فـرامـوش كـرده بـودند كه روز نخست همه خاك بودند، و از خاك آفريده شـدند، اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بار قدرت خود را به اينها نشان داده بود، و اگر در قابليت خاك مردد بودند، آنهم

يـك بـار بـه ثـبـوت رسـيـده بـود، بـعـلاوه آفـرينش آسمانها و زمين با آن همه عظمت جاى ترديد در قدرت بى پايان حق براى كسى باقى نمى گذارد.

قـابـل تـوجه اينكه آنها گفته هاى خود را در مقام انكار با انواع تاكيدها مؤ كد مى ساختند (چـرا كـه جـمله إانا لمبعوثون هم جمله اسميه است، و هم ان و لام كه هر كدام براى تأكيد مى باشد در آن به كار رفته ) و اين به دليل جهل و لجاجت آنها بود.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقـت است كه تراب (خاك ) در آيه فوق بر عظام (استخوانها) مقدم داشته شده، اين امر ممكن است اشاره به يكى از سه نكته باشد:

نخست اينكه گر چه انسان بعد از مرگ ابتدأ به صورت استخوان و بعد خاك در مى آيد ولى چون بازگشت خاك به حيات عجيبتر است مقدم ذكر شده.

ديـگـر ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه بـدن مـردگـان مـتـلاشـى مـى شـود نـخـسـت گـوشـتـهـا تـبـديـل بـه خـاك مى گردد و در كنار استخوانها قرار مى گيرد، بنابراين در آن واحد هم خاك است و هم استخوان.

و ديـگر اينكه تراب اشاره به جسدهاى نياكان دور است و عظام اشاره به بدنهاى پدران است كه هنوز كاملا تبديل به خاك نشده است.

سپس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته، به پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى فرمايد به آنها بگو: آرى همه شما، و نياكانتان مبعوث مى شـويـد در حـالى كـه ذليـل و خـوار و كـوچـك خـواهـيـد بـود؟!( قل نعم و انتم داخرون ) .

گـمان مى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است، و عمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه تنها يك صيحه و بانگ عظيم از ناحيه مامور پروردگار زده مى شود، ناگهان همه از قبرها بر مى خيزند، و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه مـحـشـر را كـه تـا آنـروز تـكـذيـب مى كردند نگاه مى كنند!( فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون ) .

زجـرة از مـاده زجـر چـنـانكه قبلا هم اشاره كرديم گاه به معنى طرد است، و گاه به معنى فـريـاد، و در ايـنـجـا مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت، و اشـاره بـه نـفـخـه دوم و صـيـحه ثانى اسـرافـيـل مـى بـاشـد كـه شـرح پـيـرامـون آن را بـه خـواسـت خـدا ذيل آيات سوره زمر خواهد آمد.

جمله ينظرون (نگاه مى كنند) اشاره به نگاه كردن خيره خيره آنها به عرصه محشر يا نگاه كـردن بـه عـنـوان انـتـظار عذاب است و در هر صورت منظور اين است كه نه تنها زنده مى شوند بلكه درك و ديد خود را با همان يك صيحه باز مى يابند!

تـعـبـيـر بـه زجـرة واحـدة بـا توجه به محتواى اين دو كلمه اشاره به سرعت و ناگهانى بـودن رستاخيز و سهولت آن در برابر قدرت خدا است كه با يك فرياد آمرانه فرشته رستاخيز همه چيز روبراه مى شود!

اينجا است كه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف و زبونى و بيچارگى آنها است بر مى خيزد، و مى گويند اى واى بر ما اين روز جزا است!( و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين ) .

آرى هـنـگـامـى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى، و شهود و قضات اين دادگاه، و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند و بـا تـمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند، اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند، و يا كمترين تخفيف در مجازات آنها ايجاد نمايد.

اينجا است كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى امروز همان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد جـدائى حـق از بـاطـل، جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران، و روز داورى پروردگار بزرگ( هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون ) .

نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـيـر در آيـات ديـگـر قـرآن بـه چـشم مى خورد كه از روز قيامت به يوم الفصل يا روز جدائى تعبير شده، چه تعبير عجيب و گويا و وحشتناكى؟!

قابل توجه اينكه كافران كه در قيامت درباره آن روز سخن مى گويند تعبير به روز جزا مى كنند( يا ويلنا هذا يوم الدين ) .

ولى خـداونـد بـه عـنـوان يـوم الفـصـل از آن يـاد مـى نـمـايـد( هـذا يـوم الفصل ) .

ايـن تـفـاوت تعبير ممكن است از اين نظر باشد كه مجرمان تنها به كيفر و مجازات خود مى انـديـشـنـد، ولى خـداونـد به معنى گسترده ترى اشاره مى كند كه مسأله مجازات يكى از ابعاد آن است و آن اينكه روز قيامت روز جدائيها است، آرى روز جدائى صفوف زشتكاران از نيكوكاران چنانكه در سوره يس آيه 59 آمده است( و امتازوا اليوم ايها المجرمون ) : اى مجرمان از ديـگـران جـدا شـويد كه اينجا دار دنيا نيست كه بدكاران خود را در صف بندگان خدا جا زنند و چه دردناك است كه آنها مشاهده مى كنند بستگان و فرزندان با ايمانشان از آنها جدا مى شوند و راه بهشت پيش مى گيرند.

بعلاوه آنروز روز جدائى حق از باطل است، مكتبها و خطوط متضاد و برنامه هاى راسـتـيـن و دروغـين همچون عالم دنيا بهم آميخته نيست، بايد هر كدام در جايگاه خويش قرار گيرد.

و از هـمـه گـذشـتـه آن روز، روز فـصـل بـه مـعـنـى روز داورى اسـت، و خـداونـد عـالم و عـادل در مـقـام قضاوت دقيق ترين حكم را درباره بندگانش صادر مى كند، و اينجا است كه رسوائى همه جانبه براى مشركان فراهم مى شود.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه طـبـيـعـت ايـن دنـيـا آمـيـزش و اخـتـلاط حـق و بـاطـل اسـت، در حـالى كه طبيعت رستاخيز طبيعت جدائى اين دو از يكديگر مى باشد، و به هـمـيـن دليـل يـكـى از نـامـهـاى قـيـامـت در قـرآن مـجـيـد كـه بـارهـا تـكـرار شـده يـوم الفصل است اصولا در روزى كه همه نهانها آشكار مى شود جدائى صفوف اجتناب ناپذير است.

سپس خداوند به فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد( احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون ) .

آرى آنچه را جز خدا مى پرستيدند حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد!( من دون الله فاهدوهم الى صراط الجحيم )

احـشـروا از مـاده حـشر به گفته راغب در مفردات به معنى خارج كردن گروهى از مقر خود و گسيل داشتن آنها به ميدان جنگ و مانند آن است.

اين واژه در بسيارى از موارد به معنى جمع كردن نيز آمده است.

بـه هـر حـال ايـن سـخـن يا از ناحيه خداوند است، و يا از سوى گروهى از فرشتگان به گروه ديگرى كه مامور گردآورى و حركت دادن مجرمان به دوزخند، و نتيجه يكى است.

ازواج در اينجا يا اشاره به همسران مجرم و بت پرست آنها است،

و يـا هـمفكران و همكاران و همشكلان آنها، زيرا اين كلمه به هر دو معنى آمده است، چنانكه در سوره واقعه آيه 7 مى خوانيم( و كنتم ازواجا ثلاثه ) : شما روز قيامت به سه گروه تقسيم مى شويد.

بـنـابـرايـن مـشـركان، با مشركان، و بدكاران و تاريك دلان، با اشباه و نظائر خود در صفوفى به سوى جهنم گسيل مى شوند.

و يـا ايـنـكـه مـنـظـور شـيـاطـيـنـى اسـت كـه هـم شـكـل و هـم عمل آنها بودند.

در عين حال اين معانى سه گانه با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

جـمـله مـا كانوا يعبدون اشاره به معبودهاى مشركان اعم از بتها و شياطين و انسانهاى جبارى هـمـچـون فـراعـنـه و نـمرودان است، و تعبير به به ما كانوا يعبدون (چيزهائى را كه مى پـرسـتـيـدنـد) مـمكن است به خاطر اين باشد كه اغلب معبودهاى آنها موجودات بيجان و غير عاقل بوده، و اين تعبير به اصطلاح به خاطر تغليب است.

جـحـيم به معنى دوزخ از ماده جحمه (بر وزن ضربه ) به معنى شدت برافروختگى آتش گرفته شده است.

جـالب اينكه تعبير مى كند آنها را به صراط جحيم هدايت كنيد، چه عبارت عجيبى؟ يك روز بـه سوى صراط مستقيم هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند، اما امروز بايد به صراط جحيم هـدايـت شـونـد و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.

آيه (24) تا (32) و ترجمه

( و قفوهم إنهم مسؤ لون ) (24)( ما لكم لا تناصرون ) (25)( بل هم اليوم مستسلمون ) (26)( و أقبل بعضهم على بعض يتسألون ) (27)( قالوا إنكم كنتم تأ توننا عن اليمين ) (28)( قالوا بل لم تكونوا مؤمنين ) (29)( و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين ) (30)( فحق علينا قول ربنا إنا لذائقون ) (31)( فأ غويناكم إنا كنا غاوين ) (32)

ترجمه:

24 - آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسى شوند.

25 - شما چرا از هم يارى نمى طلبيد.

26 - ولى آنها در آن روز تسليم قدرت خداوندند.

27 - (و در ايـنـحـال ) آنـهـا رو بـه يـكـديـگـر كـرده و از هـم سـؤ ال مى كنند...

28 - گـروهـى مـى گويند: (شما رهبران گمراه ما) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد (اما جز مكر و فريب چيزى در كارتان نبود).

29 - (آنـهـا در جـواب ) مـى گـويـنـد: شـمـا خـودتـان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست )؟

30 - ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد!

31 - اكنون فرمان خدا بر همه ما مسلم شده، و همگى از عذاب او مى چشيم.

32 - (آرى ) ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم.

تفسير:

گفتگوى رهبران و پيروان گمراه در دوزخ

بـطـورى كـه در آيـات گـذشـتـه دانـستيم فرشتگان مجازات ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و معبودان دروغين يكجا كوچ مى دهند و به سوى جاده جهنم هدايت مى كنند.

در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند( و قفوهم انهم مسئولون ) .

آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.

اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟

بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.

بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان.

بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله.

بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى، تـنـدرسـتـى، عـمـر، مال و مانند اينها.

و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از ولايـت عـلى (عليه‌السلام ) سـؤ ال مى شود.

البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است.

در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟

آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟

اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت:

نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت، حـتى بر خودشان، و بـازپـرسـى و سـؤ ال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.

ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.

البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤال

نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد (دقت كنيد).

بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟!( ما لكم لا تناصرون )

آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

مـى گويند ابوجهل روز بدر صدا زد نحن جميع منتصر: ما همگى به يارى هم بر مسلمانان پـيـروز خـواهـيـم شـد كه قرآن مجيد سخن او را در آيه 44 سوره قمر بازگو كرده است ام يـقـولون نـحـن جـمـيـع مـنـتـصـر ولى در قـيـامـت از ابـوجـهـل هـا و ابوجهل صفتان سؤال مى شود چرا به يارى هم قيام نمى كنيد؟ اما آنها پاسخى براى اين سؤ ال ندارند و جز سكوت ذلت بار كارى انجام نمى دهند.

در آيـه بـعـد مى افزايد: بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند و هـيـچـگـونـه قـدرت اظـهـار وجـود تـا چـه رسـد بـه مـخـالفـت نـدارنـد( بل هم اليوم مستسلمون ) .

اينجا است كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد گـنـاه خويش را به گردن ديگرى بيندازد، دنباله روان رؤ سأ و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند، و پيشوايان پيروان خود را، چنانكه در آيه بعد مى گويد: آنها رو به سوى يـكـديـگـر مـى كـنـنـد و يـكـديـگـر را مـورد سـؤ ال قـرار مـى دهـنـد( و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون ) .

پـيـروان گـمـراه به پيشوايان گمراه كننده خود مى گويند: شما شيطان صفتان از طريق نصيحت و خيرخواهى و دلسوزى و به عنوان هدايت و راهنمائى به سراغ ما مى آمديد اما جز مكر و فريب چيزى در كار شما نبود!( قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ) .

ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم، بـيـخـبر از اينكه در پشت اين چهره خيرخواهانه چهره ديوسيرتى نهفته است كه ما را به پـرتـگـاه بدبختى مى كشاند، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است، ما جز حسن نيت و پـاكـدلى سـرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!.

واژه يـمـيـن كـه بـه معنى دست راست يا سمت راست است در ميان عرب گاهى كنايه از خير و بـركـت و نـصـيـحـت مـى آيد، و اصولا عربها آنچه را از طرف راست به آنها مى رسيد به فـال نـيك مى گرفتند، لذا بسيارى از مفسران جمله كنتم تاتوننا عن اليمين: را همانگونه كه در بالا آورديم تفسير به اظهار خيرخواهى و نصيحت كرده اند.

بـه هر حال اين يك فرهنگ عمومى است كه عضو راست و طرف راست را شريف، و چپ را غير شريف مى شمرند، و همين سبب شده كه يمين در نيكيها و خيرات به كار رود.

جمعى از مفسران در اينجا تفسير ديگرى ذكر كرده اند و گفته اند منظور ايـن است كه شما با اتكأ بر قدرت به سراغ ما مى آمديد زيرا معمولا سمت راست قويتر اسـت، بـه هـمـيـن دليل غالب مردم كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند لذا اين تعبير كنايه از قدرت شده است.

تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به دو تفسير بالا باز مى گردد ولى بدون شك تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

بـه هـر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ مى گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد!( قالوا بل لم تكونوا مؤ منين ) .

اگـر مـزاج شـمـا آمـاده انـحـراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد، كجا به سـراغ مـا مـى آمـديـد؟ چـرا بـه دعـوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همينكه ما يك اشارت كرديم با سر دويديد؟ پس معلوم مى شود عيب در خود شما است، برويد و خودتان را ملامت كنيد و هر چه لعن و نفرين داريد بر خود بفرستيد!

دليل ما روشن است ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم و زور و اجبارى در كار نبود!( و ما كان لنا عليكم من سلطان )

بـلكـه خـود شـمـا قـومـى طـغـيـانـگـر و مـتـجـاوز بوديد و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد( بل كنتم قوما طاغين ) .

و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان بـبـيـنـد رهـبـر و پـيـشـواى او كـه يـك عـمـر دل بـه او بـسـته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده سپس اينگونه از او بيزارى مى جويد و تمام گناه را به گردن او مى اندازد و خويش را به كلى تبرئه مى كند؟!

حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند، نه اينها بى گناهند و نه آنها، از آنها اغواگرى و شيطنت بود و از اينها اغواپذيرى و تسليم!

لذا ايـن گـفـتـگـوهـا بـه جائى نمى رسد، و سرانجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعـتـراف مى كنند و مى گويند: به همين دليل فرمان پروردگار ما بر همه ما تثبيت شده و حـكـم عـذاب دربـاره هـمـه صـادر گـرديـده، و هـمـگـى از عـذاب او خواهيم چشيد( فحق علينا قول ربنا انا لذائقون ) .

شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است، و ما هم گمراه و گمراه كننده.

ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم( فاغويناكم انا كنا غاوين ) .

بنابراين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم؟

نكته ها:

1 - از ولايت على (عليه‌السلام ) نيز سؤ ال مى شود

بـه طـورى كـه قـبـلا هـم اشـاره كـرديـم روايـات مـتـعـددى در مـنـابـع شـيـعـه و اهـل سنت در تفسير آيه و قفوهم انهم مسئولون وارد شده كه نشان مى دهد از جمله مسائلى كه آن روز از مجرمان مى شود ولايت امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) است.

شـيـخ طـوسى در امالى از انس بن مالك از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل مـى كند: اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط على جهنم لم يجز عليه الا من معه جـواز فيه ولاية على بن ابيطالب، و ذلك قوله تعالى: و قفوهم انهم مسئولون يعنى عن ولايـة على بن ابيطالب (عليه‌السلام ): هنگامى كه روز قيامت مى شود و صراط بر روى جهنم نصب مى گردد هيچكس نمى تواند از روى آن عـبـور كـنـد مـگـر ايـنـكـه جوازى در دست داشته باشد كه در آن ولايت على (عليه‌السلام ) باشد و اين همان است كه خداوند مى گويد: و قفوهم انهم مسئولون.

در بـسـيـارى از كـتـب اهـل سـنـت نـيـز تـفـسـيـر ايـن آيـه بـه سـؤ ال شـدن از ولايت على بن ابى طالب (عليه‌السلام )، از ابن عباس و ابو سعيد خدرى، از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده اسـت، از جـمـله كـسـانـى كـه ايـن حـديـث را نقل كرده اند اين دانشمندان هستند:

ابن حجر هيثمى در صواعق المحرقه (صفحه 147).

عبد الرزاق حنبلى (طبق نقل كشف الغمه صفحه 92).

علامه سبط ابن جوزى در تذكره (صفحه 21).

آلوسى در روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.

ابو نعيم اصفهانى (طبق نقل كفاية الخصال صفحه 360).

و گروهى ديگر.

البته همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمى سـازد، بـلكـه در حقيقت مصداقهاى روشن آيات را منعكس مى كند، بنابراين هيچ مانعى ندارد كـه سـؤ ال از هـمه عقائد شود، ولى از آنجا كه مسأله ولايت موقعيت خاصى در بحث عقائد دارد بالخصوص روى آن تكيه شده است.

اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنى يك دوستى ساده و يا اعتقاد خشك نيست، بـلكـه هـدف قـبـول رهـبـرى عـلى (عليه‌السلام ) در مسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى و اجتماعى بعد از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، مسائلى كه نمونه هائى از آن در خطبه هاى غراى نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت (عليه‌السلام ) منعكس است،

مـسـائلى كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤ ثرى براى خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است.

2 - پـيـشـوايـان و پـيـروان گمراه! در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتى پر معنى به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است.

ايـن هـشـدارى اسـت آموزنده به همه كسانى كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه مى گذارند.

در آن روز گر چه هر كدام سعى مى كنند از ديگرى برائت جويند، و حتى گناه خود را به گردن او بيندازند، ولى با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بى گناهى خويش نيستند.

در آيـات بـالا ديـديـم كـه پـيـشـوايـان اغـواگـر بـه تـابـعـين خود صريحا مى گويند: عـامـل نـفـوذ مـا در شـمـا هـمـان روح طـغـيـانـگـرى شـمـا بـود بل كنتم قوما غاوين.

اين طغيانگرى زمينه هاى تاثر پذيرى شما را در برابر اغواگرى ما فراهم ساخت، و ما تـوانـسـتـيـم انـحـرافـاتـى را كـه داشـتـيـم از ايـن طـريـق بـه شـمـا منتقل كنيم فاغويناكم انا كنا غاوين.

توجه به معنى دقيق اغوا كه از ماده غى است مطلب را روشنتر مى سازد زيرا غى به گفته راغـب در مـفردات به معنى جهلى است كه از اعتقاد فاسد سرچشمه مى گيرد، اين پيشوايان گـمـراه از حـقـايـق هـسـتـى و زنـدگـى بـيـخـبـر مـانـدنـد، و ايـن جـهـل و اعـتـقـاد فـاسـد را بـه پـيـروان خـود كـه روح طـغـيان در برابر فرمان خدا داشتند منتقل نمودند.

و به همين دليل در آنجا اعتراف مى كنند كه هم خودشان مستحق عذابند و هم پيروانشان فحق علينا قول ربنا انا لذائقون مخصوصا تكيه روى كلمه رب پر معنى است يعنى كار انسان بجائى مى رسد كه خداوندى كه مالك و مربى او است و جـز خـيـر و سـعـادت او را نـمـى خـواهد او را مشمول مجازات دردناك خويش قرار مى دهد، و البته اين نيز از شؤن ربوبيت او است.

به هر حال آن روز به راستى يوم الحسرة است، روزى است كه هم پيشوايان گمراه كننده، و هـم پيروان گمراهشان از برنامه هاى خود نادم مى شوند اما چه فايده كه راهى براى بازگشت نيست.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33