تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33008 / دانلود: 3244
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

2

آيه (۷۵) تا (۸۲) و ترجمه

( و لقد نادئنا نوح فلنعم المجيبون ) (۷۵)( و نجيناه و أ هله من الكرب العظيم ) (۷۶)( و جعلنا ذريته هم الباقين ) (۷۷)( و تركنا عليه فى الاخرين ) (۷۸)( سلام على نوح فى العالمين ) (۷۹)( إ نا كذلك نجزى المحسنين ) (۸۰)( إ نه من عبادنا المؤ منين ) (۸۱)( ثم أ غرقنا الاخرين ) (۸۲)

ترجمه:

۷۵ - نوح ما را ندا كرد (و ما دعاى او را اجابت كرديم )، و چه خوب اجابت كننده اى هستيم.

۷۶ - و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهائى بخشيديم.

۷۷ - و فرزندانش را بازماندگان (روى زمين ) قرار داديم.

۷۸ - و نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم.

۷۹ - سلام باد بر نوح در ميان جهانيان.

۸۰ - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

۸۱ - چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود.

۸۲ - سپس ديگران (دشمنان او) را غرق كرديم.

تفسير:

گوشه اى از داستان نوح

از ايـنـجـا شـرح داسـتـان نـه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين بطور سربسته به آن اشاره شده بود، نخست از نوح شيخ الانبيأ و نخستين پيامبر اولوا العـزم شـروع مـى كـنـد، و قـبـل از هـر چـيـز به دعاى پرسوز او هنگامى كه از هدايت قومش مـايـوس ‍ شـد اشـاره كـرده مى فرمايد: نوح ما را ندا كرد، ما هم اجابت كرديم، و چه خوب اجابت كننده اى هستيم( و لقد نادانا نوح فلنعم المجيبون ) .

ايـن دعـا مـمـكـن اسـت اشـاره بـه هـمـان بـاشـد كـه در سـوره نـوح آمـده:( و قـال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فـاجرا كفارا ) : نوح گفت: پروردگارا! احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، چرا كه اگـر آنـهـا را بـه حـال خـود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز افرادى فاجر و كـافـر نـسـلى از آنـهـا مـتـولد نـخـواهـد شـد (هـم خـود فـاسـدنـد و هـم نسل آينده آنها) (نوح آيات ۲۶ و ۲۷).

و يـا دعـائى كه به هنگام سوار شدن بر كشتى به پيشگاه خدا عرض كرد: رب انزلنى مـنـزلا مباركا و انت خير المنزلين: پروردگارا! ما را در منزلگاهى پر بركت فرود آور و تو بهترين فرود آورندگانى (مؤ منون آيه ۲۹).

و يا دعائى كه در سوره قمر آيه ۱۰ آمده:( فدعا ربه انى مغلوب فانتصر ) : نوح پروردگارش را چنين خواند من در چنگال اين قوم مغلوبم مرا يارى فرما.

البـتـه هـيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث اشاره به همه اين دعاها بوده باشد، و خداوند به بهترين وجهى همه را اجابت فرمود.

و لذا در آيـه بـعـد بـلافـاصـله مـى فـرمـايـد: مـا او و خـاندانش را از اندوه بزرگ نجات بخشيديم( و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ) .

اين اندوه بزرگ كدام اندوه بوده است كه نوح را سخت رنج مى داده؟

مـمـكـن اسـت اشـاره بـه سـخريه هاى قوم كافر و مغرور، و آزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد، و يا اشاره به تكذيبهاى پى درپى اين قوم لجوج.

گاه مى گفتند:( و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا ) : ما نمى بينيم كسى از تو پيروى كند مگر يك مشت اوباش ما! (هود - ۲۷).

و گـاه مـى گـفـتـنـد:( يـا نـوح قـد جـادلتـنـا فـاكـثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصـادقين ) : اى نوح زياد با ما سخن گفتى (و پر حرفى كردى!) اگر راست مى گوئى عذابى را كه وعده مى دهى بياور! (هود - ۳۲).

و گاه چنانكه قرآن مى گويد( و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملأ من قومه سخروا منه ) : او مـشـغـول سـاخـتـن كـشتى بود، و هر زمان گروهى از قومش از كنار او عبور مى كردند وى را مسخره مى نمودند (و مى گفتند اين مرد ديوانه شده است!) (هود - ۳۸).

آن قدر نوح اين پيامبر پر حوصله را ناراحت كردند و اسائه ادب نمودند و نسبت جنون به او دادند كه عرض كرد: رب انصرنى بما كذبون: پروردگارا!

در مقابل تكذيب آنها مرا يارى كن (مؤ منون - ۲۶).

بـه هـر حـال مجموعه اى از اين حوادث ناگوار و زخم زبانهاى شديد قلب پاك او را سخت مـى فـشـرد، تـا ايـنـكـه طـوفـان فـرا رسـيـد، و خـداونـد او را از چنگال اين قوم ستمگر، و آن كرب عظيم و اندوه بزرگ رهائى بخشيد.

بـعـضـى از مـفـسران احتمال داده اند كه منظور از كرب عظيم همان طوفان بوده است كه جز نوح و يارانش از آن نجات نيافتند، ولى اين معنى بعيد به نظر مى رسد.

سپس مى افزايد: ما فرزندان نوح را بازماندگان (روى زمين ) قرار داديم( و جعلنا ذريته هم الباقين ) .

آيـا بـه راسـتـى تـمام انسانهائى كه اكنون روى زمين زندگى مى كنند از فرزندان نوح هـسـتـنـد؟ و آيـه فوق همين را مى گويد؟ و يا گروه عظيمى از انبيأ و اوليأ و صلحأ از دودمـان او بـاقـى ماندند هر چند همه مردم از دودمان او نيستند؟ در اين زمينه بحثى داريم كه به خواست خدا در نكات خواهد آمد.

بـه عـلاوه ذكـر خـيـر و ثـنـأ جـميل و نام نيك براى نوح در ميان امتهاى بعد قرار داديم( و تركنا عليه فى الاخرين ) .

از او بـه عنوان يك پيامبر مقاوم و شجاع و صبور و دلسوز و مهربان ياد مى كنند، و او را شيخ الانبيأ مى نامند.

تاريخ او اسطوره مقاومت و ايستادگى است، و برنامه او الهام بخش براى همه رهروان راه حق در برابر كارشكنيهاى سخت دشمنان و نابخرديهاى آنها.

سلام و درود باد بر نوح در ميان جهانيان( سلام على نوح فى العالمين ) .

چـه افـتـخـارى از اين برتر و بالاتر كه خداوند بر او سلام مى فرستد، سلامى كه در مـيان جهان و جهانيان باقى مى ماند، و تا دامنه قيامت گسترده مى شود، سلام خدا توأم با ثنأ جميل و ذكر خير بندگانش.

جالب اينكه كمتر سلامى در قرآن به اين گستردگى و وسعت درباره كسى ديده مى شود، بخصوص اينكه العالمين (به مقتضاى اينكه جمع است و توأ م با الف و لام ) آنچنان معنى وسيعى دارد كه نه تنها همه انسانها، بلكه عوالم فرشتگان و ملكوتيان را نيز ممكن است در بر گيرد.

و بـراى آنـكـه ايـن بـرنـامـه بـراى ديـگـران الهـام بـخـش گردد مى افزايد: ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم!( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود( انه من عبادنا المؤ منين ) .

در حـقـيقت مقام عبوديت و بندگى، و همچنين ايمان توأ م با احسان و نيكوكارى كه در دو آيه اخير آمده، دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهـى بـر او بـود كـه اگـر ايـن بـرنـامـه از نـاحـيـه ديـگـران نـيـز تـعـقـيـب شـود مـشـمـول هـمـان رحـمـت و لطـفـنـد كـه نـوح بـود چرا كه معيارهاى الطاف پروردگار تخلف ناپذير است و جنبه شخصى و خصوصى ندارد.

و در آخـريـن آيـه مورد بحث با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و كينه توز را بيان كرده، مى گويد: سپس ديگران را غرق كرديم( ثم اغرقنا الاخرين ) .

از آسمان سيلاب آمد، و از زمين آب جوشيد، و سرتاسر كره زمين به اقيانوس پر تلاطمى مـبـدل شد! كاخهاى بيدادگران را در هم كوبيد، و جسدهاى بيجانشان بر صفحه آب باقى ماند!

جـالب ايـنكه الطاف خود را با نوح ضمن چندين آيه بيان مى كند، اما عذاب آن قوم سركش را در يـك جـمـله كـوتـاه تـوأ م بـا تـحـقـير و بى اعتنائى، چرا كه مقام بيان افتخارات و پـيـروزيـهـاى مـؤ مـنـان و يـارى خـداونـد نـسـبـت بـه آنـهـا مـقـام تـوضـيح است و مقام بيان حال سركشان مقام بى اعتنائى.

نكته:

آيا مردم روى زمين همه از دودمان نوحند؟

جـمـعـى از بـزرگـان مـفـسـريـن از جـمـله و جـعـلنـا ذريـته هم الباقين (ما فرزندان نوح را بـازمـانـدگـان در زمـيـن قـرار داديـم ) چـنـيـن اسـتـفـاده كـرده انـد كـه تـمـام نسل بشر بعد از نوح از دودمان او به وجود آمدند و هم اكنون همه از فرزندان نوحند.

ايـن سـخن را بسيارى از مورخان نقل كرده اند كه از نوح سه فرزند باقى ماند به نام: سـام و حـام و يـافـث و تـمام نژادهاى امروز كره زمين به آنها منتهى مى شوند، نژاد عرب و فـارس و روم را نـژاد سـامـى مـى دانند، و نژاد ترك و گروهى ديگر را از اولاد يافث، و نژاد سودان و سند و هند و نوبه و حبشه و قبط و بربر را از اولاد حام مى شمرند.

بـحـث در ايـن مسأله نيست كه اين نژاد از كدامين فرزند نوح است چرا كه در اين مسأله در ميان مورخان و مفسران تعبيرهاى مختلفى ديده مى شود، بحث در اين است كه آيا همه نژادهاى انسانى به اين سه بازمى گردد؟

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد كه مگر مؤ منان ديگرى با نوح در كشتى سوار نشدند سـرنـوشـت آنـهـا چـه شـد؟ آيـا آنها همگى از دنيا رفتند بى آنكه فرزندى از آنها باقى بـمـانـد؟ و يـا اگر فرزندانى داشتند فرزند دختر بود كه با اولاد نوح ازدواج كردند؟ اين مسأله از نظر تاريخى چندان روشن نيست، بلكه از بعضى روايات پاره اى اشارات در آيات قرآن ممكن است استفاده كرد كه از آنها نيز فرزندانى در روى زمين مانده، و اقوامى از اولاد آنها هستند.

در حـديـثـى كـه در تـفـسير على بن ابراهيم از امام باقر (عليه‌السلام ) در توضيح آيه فـوق نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم: الحـق و النبوة و الكتاب و الايمان فى عقبه، و ليس كـل مـن فـى الارض مـن بـنـى آدم مـن ولد نـوح (عليه‌السلام ) قـال الله عـزوجـل فـى كـتـابـه احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سبق عليه القـول مـنـهـم و مـن آمـن و مـا آمـن مـعـه الا قـليـل، و قـال الله عـز و جل ايضا: ذرية من حملنا مع نوح:

مـنـظـور خـداونـد از ايـن آيـه (و جـعـلنـا ذريته هم الباقين ) اين است كه حق و نبوت و كتاب آسـمـانـى و ايمان در دودمان نوح باقيماند، ولى تمام كسانى كه از فرزندان آدم در روى زمـيـن زنـدگـى مـى كـنـنـد از اولاد نـوح نـيـسـتـنـد، چـرا كـه خـداونـد متعال در كتابش مى گويد: ما به نوح دستور داديم كه از هر جفتى از حيوانات يك زوج بر كشتى سوار كن، و همچنين اهل خانواده ات را، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شده (اشاره به همسر نوح و يكى از فرزندانش ) و همچنين مؤ منان را، جز گروه اندكى به نوح ايمان نـيـاوردند - و نيز (خطاب به بنى اسرائيل كرده مى گويد:) اى فرزندان كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم.

و بـه ايـن تـرتـيـب آنـچـه دربـاره منتهى شدن تمام نژادهاى روى زمين به فرزندان نوح مشهور است ثابت نيست.

آيه (۸۳) تا (۹۴) و ترجمه

( و إن من شيعته لابرهيم ) (۸۳)( إذ جأ ربه بقلب سليم ) (۸۴)( إ ذ قال لا بيه و قومه ماذا تعبدون ) (۸۵)( ائفكا ألهة دون الله تريدون ) (۸۶)( فما ظنكم برب العالمين ) (۸۷)( فنظر نظرة فى النجوم ) (۸۸)( فقال إنى سقيم ) (۸۹)( فتولوا عنه مدبرين ) (۹۰)( فراغ إلى الهتهم فقال الا تأ كلون ) (۹۱)( ما لكم لا تنطقون ) (۹۲)( فراغ عليهم ضربا باليمين ) (۹۳)( فأ قبلوا اليه يزفون ) (۹۴)

ترجمه:

۸۳ - و از پيروان او (نوح ) ابراهيم بود.

۸۴ - به خاطر بياور هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.

۸۵ - هنگامى كه به پدر و قومش گفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!

۸۶ - آيا غير از خدا، به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد؟

۸۷ - شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟

۸۸ - (سپس ) او نگاهى به ستارگان افكند.

۸۹ - و گفت من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم ).

۹۰ - آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند (و به سرعت دور شدند).

۹۱ - (او وارد بـتـخـانـه شد) مخفيانه نگاهى به معبودان آنها كرد و از روى تمسخر گفت: چرا از اين غذاها نمى خوريد؟

۹۲ - (اصلا) چرا سخن نمى گوئيد؟!

۹۳ - سپس ضربه اى محكم با دست راست و با توجه بر پيكر آنها فرود آورد (و همه را جز بت بزرگ در هم شكست )

۹۴ - آنها با سرعت به سراغ او آمدند.

تفسير:

طرح جالب بت شكنى ابراهيم

در ايـن آيات بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم قهرمان بتشكن (عليه‌السلام ) به دنبال گوشه هائى از تاريخ پر ماجراى نوح (عليه‌السلام ) آمده است.

در ايـنـجا نخست از ماجراى بت شكنى ابراهيم و برخورد شديد بت پرستان با او سخن مى گـويـد، و در قـسـمـت ديـگـرى پـيـرامـون بـزرگـتـريـن صـحـنـه فـداكـارى ابـراهـيـم خـليـل و مـسأله قربانى فرزندش بحث مى كند، و اين قسمت در قرآن مجيد منحصرا در همين جا مطرح شده است.

آيه نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند مى دهد و مى فرمايد: و از پيروان نوح و ابراهيم بود( و ان من شيعته لابراهيم ) .

او در هـمـان خـط تـوحـيد و عدل در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مى داشـت، كـه انـبيأ همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند، و هر كدام برنامه ديگرى را تداوم مى بخشند و تكميل مى كنند.

چه تعبير جالبى؟ ابراهيم از شيعيان نوح بود، با اينكه فاصله زمانى زيادى آن دو را از هم جدا مى كرد (حدود ۲۶۰۰ سال به گفته بعضى از مفسران ) ولى مى دانيم در پيوند مكتبى زمان كمترين تاثيرى ندارد.

بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته، مى فرمايد: به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد( اذ جأ ربه بقلب سليم )

مـفـسـران بـراى قلب سليم تفسيرهاى متعددى بيان كرده اند كه هر كدام به يكى از ابعاد اين مسأله اشاره مى كند.

قلبى كه پاك از شرك باشد.

قلبى كه خالص از معاصى و كينه و نفاق بوده باشد.

قلبى كه از عشق دنيا تهى باشد كه حب دنيا سرچشمه همه خطاها است.

و بالاخره قلبى كه جز خدا در آن نباشد!

حـقـيـقـت ايـن است كه سليم از ماده سلامت، و هنگامى كه سلامت به طور مطلق مطرح مى شود سـلامـتـى از هـر گـونـه بـيـمـارى اخـلاقـى و اعـتـقـادى را شامل مى شود.

قرآن مجيد درباره منافقان مى گويد:( فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ) در دلهاى آنها يـك نـوع بـيـمـارى اسـت و خـداونـد نـيـز (بر اثر لجاجت و گناهشان ) بر اين بيمارى مى افزايد (بقره ۱۰).

جـالبـترين تفسير را براى قلب سليم امام صادق (عليه‌السلام ) بيان فرموده: در آنجا كـه مـى خـوانـيـم: القـلب السـليـم الذى يـلقى ربه و ليس فيه احد سواه!: قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد.

و اين تعبير، جامع همه اوصاف گذشته است.

و نـيـز در روايـت ديـگـرى از هـمـان امـام (عليه‌السلام ) آمده است كه فرمود: صاحب النية الصادقة صاحب القلب السليم، لان سلامة القلب من هو اجس المذكورات تخلص النية لله فـى الامـور كـلهـا: كسى كه نيت صادقى دارد صاحب قلب سليم است چرا كه سلامت قلب از شرك و شك نيت را در همه چيز خالص مى كند.

درباره اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آنرا تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده، چنانكه در سوره شعرأ آيه ۸۸ و ۸۹ از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: يـوم لا يـنـفـع مـال و لا بـنـون الا مـن اتـى الله بـقـلب سـليـم: روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند، جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد.

آرى ابـراهـيـم بـا قـلب سـليم و روح پاك و اراده نيرومند و عزم راسخ مامور مبارزه با بت پـرسـتـان شـد، و از پـدر (عمو) و قوم خودش آغاز كرد، چنانكه قرآن مى گويد به خاطر بـيـاور هـنـگـامـى را كـه بـه پـدر و قـومـش گـفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!( اذ قال لابيه و قومه ما ذا تعبدون ) .

حـيـف نـيـسـت انـسـان بـا آن شـرافـت ذاتـى و عـقـل و خـرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش تعظيم كند؟ عقلتان كجا است؟!

سـپـس ايـن تـعـبـيـر را كـه تـوأ م بـا تـحـقـيـر آشـكـار بـتـهـا بـود بـا جـمـله ديـگـرى تـكـمـيـل كـرد و گفت: آيا شما جز الله كه بر حق است به سراغ خدايان دروغين مى رويد؟( أفكا الهة دون الله تريدون ) .

بـا توجه به اينكه افك به معنى دروغ بزرگ، و يا زشترين دروغها است، قاطعيت سخن ابراهيم درباره بتها روشنتر مى شود.

سـرانـجـام سـخـنـش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت: شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟!( فما ظنكم برب العالمين ) روزى او را مى خوريد، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده، بـا ايـنـحـال مـوجـودات بـى ارزشـى را هـمـرديـف او قـرار داده ايـد، بـا اينحال باز انتظار داريد به شما رحم كند، و شما را با اشد مجازات كيفر ندهد؟ چه اشتباه بزرگى؟ چه گمراهى خطرناكى؟.

تـعـبير رب العالمين اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند شما او را رها ساخته به سراغ يك مشت پندار و اوهامى كه هيچ منشا اثر نيست رفته ايد.

در تـواريـخ و تـفـاسـيـر آمـده اسـت كـه بـت پـرسـتـان بـابـل هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود، سپس دستجمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش ‍ و صرف غذا به بتخانه مى آمدند.

آن روز شهر خالى شد و فرصت خوبى براى در هم كوبيدن بتها به دست ابراهيم افتاد.

فـرصـتـى كـه ابـراهـيـم مـدتـهـا انـتـظـار آن را مـى كـشـيـد و مايل نبود به آسانى از دست برود.

لذا هـنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند او نگاهى به ستارگان افكند( فنظر نظرة فى النجوم ) .

و گفت من بيمارم( و قال انى سقيم ) .

و به اين ترتيب عذر خود را خواست!

آنـهـا بـه او پـشـت كـرده و بـه سـرعـت از او دور شـدنـد و بـه دنبال مراسم خود شتافتند( فتولوا عنه مدبرين ) .

در اينجا دو سؤ ال مطرح است.

نخست اينكه: چرا ابراهيم به ستارگان نگاه كرد، هدفش از اين نگاه چه بود؟ ديگر اينكه آيا به راستى بيمار بود كه گفت بيمارم؟ چه بيمارى داشت؟

پاسخ سؤ ال اول بـا تـوجـه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها روشن است، آنها در علم نجوم مـطـالعـاتـى داشـتـنـد، و حـتـى مـى گـويـنـد بـتـهـاى آنـهـا نـيـز هـيـاكـل سـتـارگـان بـود، و بـه ايـن خـاطـر بـه آنـهـا احـتـرام مـى گـذاشـتـنـد كـه سمبل ستارگان بودند.

البـتـه در كنار اطلاعات نجومى خرافات بسيار نيز در اين زمينه در ميان آنها شايع بود، از جـمـله اينكه ستارگان را در سرنوشت خود مؤ ثر مى دانستند، و از آنها خير و بركت مى طلبيدند، و از وضع آنها بر حوادث آينده استدلال مى كردند.

ابراهيم (عليه‌السلام ) براى اينكه آنها را متقاعد كند طبق رسوم آنها نگاهى به ستارگان آسـمان افكند تا چنان تصور كنند كه پيش بينى بيمارى خود را از مطالعه اوضاع كواكب كرده است و قانع شوند!

بـعـضـى از مـفـسران بزرگ اين احتمال را نيز داده اند كه او مى خواست از حركت ستارگان وقـت بـيـمـارى خـود را دقـيـقـا دريـابـد، زيـرا يـكـنـوع بـيـمـارى هـمـچـون تـب در فـواصـل زمـانـى خـاصـى بـه سـراغـش مـى آمـد، ولى بـا تـوجـه بـه وضـع افكار مردم بابل احتمال اول مناسبتر است.

بعضى نيز احتمال داده اند كه نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرينش بـود، هـر چـنـد آنـهـا نـگـاه او را نـگاه يك منجم مى پنداشتند كه مى خواهد از اوضاع كواكب حوادث آينده را پيشبينى كند.

در مورد سؤ ال دوم پاسخهاى متعددى داده اند.

از جمله اينكه او واقعا بيمار بود، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جـشـن بتها شركت نمى كرد، ولى بيماريش بهانه خوبى براى عدم شركت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلائى براى درهم كوبيدن بتها بود، و دليلى ندارد كه ما بگوئيم او در اينجا توريه كرده، چرا كه توريه براى انبيأ مناسب نيست.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه ابـراهـيـم واقـعا بيمارى جسمى نداشت اما روحش بر اثر اعمال ناموزون اين جمعيت و كفر و شرك و ظلم و فسادشان بيمار بود، بنابراين او واقعيتى را بيان كرد، هر چند آنها طور ديگرى فكر كردند، و او را از نظر جسمى بيمار پنداشتند.

اين احتمال نيز داده شده است كه او در اين سخن توريه كرده باشد.

مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـر در مـنـزل مـى آيـد و سـؤ ال مـى كـنـد فـلان كـس در مـنـزل اسـت آنها در پاسخ مى گويند: اينجا نيست و منظورشان از كلمه اينجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالى كه شنونده اين چنين نمى فهمد (اينگونه تعبيرات را كه دروغ نيست اما ظاهرش ‍ چيز ديگر است در فقه توريه مى نامند).

مـنـظـور ابراهيم از اين سخن اين بود كه من در آينده ممكن است بيمار شوم تا دست از سر او بردارند و به سراغ كار خود بروند.

اما تفسير اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد.

بـه ايـن تـرتـيب ابراهيم (عليه‌السلام ) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند، ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گـشـت، لحـظـاتـى را كـه از مـدتـهـا قـبـل انـتظارش را مى كشيد فرا رسيد بايد يك تنه بـرخـيـزد و بـه جنگ بتها برود، و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.

قـرآن مـى گـويـد: او بـه سـراغ خـدايـان آنها آمد، نگاهى به آنها و ظروف غذائى كه در اطرافشان بود افكند و از روى تمسخر صدا زد: آيا از اين غذاها نمى خوريد؟!( فراغ الى آلهتهم فقال الا تاكلون ) .

اين غذاها را عبادت كنندگانتان فراهم كرده اند، غذاهاى چرب و شيرين متنوع و رنگين است، چرا ميل نمى كنيد؟!

سپس افزود: اصلا چرا حرف نمى زنيد؟ چرا لال و بسته دهن هستيد؟!( ما لكم لا تنطقون ) .

و به اين ترتيب تمام معتقدات خرافى آنها را به سخريه كشيد، بدون شك او به خوبى مـى دانست نه آنها غذا مى خورند، و نه سخن مى گويند، موجودات بيجانى بيش نيستند، اما در حـقـيقت مى خواست دليل برنامه بت شكنى خود را به اين صورت زيبا و لطيف ارائه داده باشد.

سپس آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت، و با قدرت حركت داد و با توجه ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد!( فراغ عليهم ضربا باليمين ) .

منظور از يمين يا واقعا همان دست راست است كه انسان غالب كارهاى خود را با آن انجام مى دهـد و يـا كـنـايـه از قـدرت و قـوت اسـت (هـر دو مـعـنـى نـيـز بـا هـم قابل جمع است ).

به هر حال چيزى نگذشت كه از آن بتخانه آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت بتها همه لت وپـار شدند، و دست و پا شكسته هر كدام به گوشه اى افتادند و به راستى براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غمانگيز پيدا كردند.

ابـراهيم كار خود را كرد و مطمئن و آرام از بتكده بيرون آمد، و به سراغ خانه خود رفت در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت.

او مـى دانـسـت انـفـجـار عـظـيـمـى در شـهـر، بـلكـه در سـراسـر كـشـور بـابـل ايجاد كرده كه صداى آن بعدا بلند خواهد شد! طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنها است. اما او خدا را دارد، و همين او را كافى است.

بـت پـرسـتـان بـه شـهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند، چه منظره وحشتناك و بهت آورى؟ گوئى بر سر جايشان خشكشان زده؟ لحظاتى چند رشته افكارشان از دست رفت، و مـات و مـبـهـوت، خـيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند و بتهائى را كه پناه روز بى پناهى خود مى پنداشتند بى پناه در آنجا ديدند.

سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد... چه كسى اين كار را كرده؟ كدام ستمگر؟!

و چـيـزى نـگـذشـت كـه بـه خـاطـرشـان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود داردبه نام ابـراهـيـم كه بتها را به باد استهزأ مى گرفت، و تهديد كرده بود من نقشه خطرناكى براى بتهاى شما كشيده ام! معلوم مى شود كار، كار او است.

سـپـس جـمـعـيـت بـه سـوى او حـركـت كـردنـد در حالى كه با سرعت (و خشم ) راه مى رفتند( فاقبلوا اليه يزفون ) .

يـزفـون از مـاده زف (بر وزن كف ) در اصل در مورد وزش باد و حركت سريع شترمرغ كه مـخـلوطـى از راه رفـتـن و پـريـدن است به كار رفته سپس اين كلمه بطور كنايه در مورد زفـاف عـروس يـعـنـى بـردن عـروس بـه خـانـه دامـاد استعمال شده است.

بـه هـر حـال مـنظور اين است كه بت پرستان با سرعت به سوى ابراهيم آمدند كه دنباله ماجرايش را در آيات بعد خواهيم خواند.

نكته ها:

آيا پيامبران هم توريه مى كنند؟

قبلا لازم است بدانيم توريه چيست؟

تـوريـه بـر وزن تـوصـيه كه گاهى از آن تعبير به معاريض نيز مى شود اين است كه سـخـنى بگويند كه ظاهرى دارد اما منظور گوينده چيز ديگر است، هر چند شنونده نظرش مـتـوجـه هـمـان ظـاهـر مـى شـود، فـى المـثـل كـسـى از ديـگـرى سـؤ ال مـى كـنـد كـى از سـفـر آمدى؟ او مى گويد: پيش از غروب در حالى كه پيش از ظهر آمده اسـت، شـنـونـده از ظـاهـر ايـن كـلام كـمـى قبل از غروب را مى فهمد، در حالى كه گوينده قبل از ظهر را اراده كرده، چرا كه آنهم قبل از غروب است!.

يا كسى از ديگرى سؤ ال مى كند غذا خورده اى؟ مى گويد آرى، شنونده از اين سخن چنين مى فهمد كه امروز غذا خورده در صورتى كه منظورش اين است ديروز غذا خورده.

ايـن نـكـته در كتب فقهى مطرح است كه آيا توريه دروغ محسوب مى شود يا نه؟ جمعى از فقهاى بزرگ از جمله شيخ انصارى (رضوان الله عليه ) معتقد است كه توريه جزء دروغ نـيـسـت، نـه عـرفـا كـذب بر آن صادق است، و نه از روايات اسلامى الحاق آن به كذب استفاده مى شود، بلكه در پاره اى از روايات عنوان كذب رسما از آن نفى شده است.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: الرجـل يـسـتـاذن عـليـه فـيـقـول للجـاريـة قـولى ليـس هـو هـيـهـنـا فـقال (عليه‌السلام ) لا باس ليس ‍ بكذب: كسى دم در مى آيد و اجازه ورود به خانه مى طـلبـد صاحبخانه (كه مانعى از پذيرش او دارد) به كنيز مى گويد: بگو: او اينجا نيست (و منظور از آن همان پشت در خانه است ) امام (عليه‌السلام ) فرمود اين دروغ نيست.

ولى حـق ايـن اسـت كـه در اينجا بايد تفصيلى داد، و به عنوان يك ضابطه كلى گفت: هر گـاه لفـظ از نـظـر مـفهوم لغوى و عرفى قابليت دو معنا دارد ولى ذهنيات مخاطب آنرا بر معنى خاصى تطبيق مى كند در حالى كه گوينده اراده معنى ديگرى را دارد اين چنين توريه اى دروغ نيست مثل اين كه لفظ مشترك را به كار برند ذهن شنونده متوجه يك معنى شود در حالى كه گوينده نظرش معنى ديگرى باشد.

فـى المـثـل در حـالات سـعـيـد ابـن جبير آمده است كه حجاج از او پرسيد نظر تو درباره من چـگـونـه اسـت گـفت به عقيده من تو عادل هستى! اطرافيان شاد شدند حجاج گفت او با اين سخن حكم كفر مرا صادر كرد زيرا يك معناى عادل عدول كننده از حق به باطل است.

اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى تنها يك معنى دارد و گوينده آنرا رها مى كند و بـه سـوى معناى مجاز مى رود بى آنكه قرينه مجاز را ذكر كند اين چنين توريه اى بدون شك حرام است، و ممكن است با اين تفصيل ميان نظرات مختلف فقها جمع كرد.

ولى بـايد توجه داشت حتى در مواردى كه توريه مصداق كذب و دروغ نيست گاهى مفاسد آنرا در بر دارد و سبب اغرأ به جهل و افكندن مردم در خطا مى شود و از اين نظر گاه ممكن است به مرحله حرام برسد اما هر گاه نه چنين مفسده اى دارد، و نه مصداق كذب و دروغ است، دليـلى بـر حـرمـت آن نـداريـم، و روايـت امـام صـادق (عليه‌السلام ) از ايـن قبيل است.

بـنـابـرايـن تنها دروغ نبودن براى توريه كردن كافى نيست، بلكه بايد مفاسد ديگر نيز در آن نباشد.

و البته در مواردى كه ضرورتى ايجاب كند كه انسان دروغى بگويد مسلما مادام كه توريه ممكن است بايد توريه كرد، تا سخن مصداق دروغ نباشد.

امـا ايـنـكه آيا براى پيامبران توريه جايز است يا نه؟ بايد گفت در صورتى كه موجب تـزلزل اعـتـماد عمومى مردم شود جايز نيست، چرا كه سرمايه انبيأ در طريق تبليغ همان سـرمـايـه اعـتـمـاد عـمـومـى مردم است، و اما در مواردى مانند آنچه در داستان ابراهيم (عليه‌السلام ) در آيـات فـوق آمـده كه اظهار بيمارى كند و يا همچون منجمان نگاه در ستارگان آسـمـان بـيـفـكـنـد، و هـدف مهمى در اين كار باشد، بى آنكه پايه هاى اعتماد حق جويان را متزلزل سازد، به هيچ وجه اشكالى ندارد.

۲ - ابراهيم و قلب سليم

مـى دانـيـم قـلب در اصـطـلاح قـرآن بـه مـعـنـى روح و عـقـل اسـت بـنـابـرايـن قلب سليم به روح پاك و سالمى گفته مى شود كه از هر گونه شرك و شك و فساد خالى است.

قـرآن مـجـيـد بـعضى از قلوب را به عنوان قاسيه (قساوتمند) توصيف كرده است (مائده - ۱۳).

و گاه قلوبى را به عنوان ناپاك معرفى نموده (مائده - ۴۱).

قلبهائى را بيمار معرفى مى كند (بقره - ۶).

و قلبهائى را مهر خورده و بسته (توبه - ۸۷).

و در مقابل آنها قلب سليم را مطرح مى كند كه هيچيك از اين عيوب در آن نيست، هم پاك است، و هـم نـرم و پـر عـطـوفـت، هـم سـالم اسـت و هـم انـعـطـاف پـذيـر در مقابل حق.

ايـن هـمان قلبى است كه به عنوان حرم خدا در روايات توصيف شده، چنانكه در حديثى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله!: قلب حرم خدا است غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن!.

ايـن هـمـان قـلبـى اسـت كـه مى تواند حقائق غيب را ببيند و به ملكوت عالم بالا نظر كند، چـنـانـكـه در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده است: لو لا ان الشياطين يـحـومـون على قلوب بنى آدم لنظروا الى الملكوت!: اگر شياطين قلوب فرزندان آدم را احاطه نكنند مى توانند به جهان ملكوت نظر افكنند!.

در هـر حـال بـهـتـريـن سرمايه براى نجات در قيامت همين قلب سليم است، و همان بود كه ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) بـا آن به بارگاه پروردگارش شتافت و فرمان رسالت را دريافت كرد.

اين سخن را با حديث ديگرى پايان مى دهيم در روايتى آمده است: ان لله فى عباده آنية و هو القلب فاحبها اليه اصفاها و اصلبها و ارقها: اصلبها فى دين امه، و اصفاها من الذنوب، و ارقـهـا عـلى الاخـوان: خـداونـد در مـيـان بـنـدگـانـش ظـرف و پـيـمـانـه اى دارد به نام دل كـه از هـمـه آنـهـا بـهـتـر همان ظرفى است كه صافتر محكمتر و لطيفتر باشد، از همه مـحـكـمـتـر در ديـن خـدا، از هـمـه پـاكـتـر از گـنـاهـان، از هـمـه لطـيـفـتـر در مقابل برادران دينى!.

آيه (33) تا (40) و ترجمه

( فإ نهم يومئذ فى العذاب مشتركون ) (33)( إنا كذلك نفعل بالمجرمين ) (34)( إنهم كانوا إذا قيل لهم لا إله إلا الله يستكبرون ) (35)( و يقولون ائنا لتاركوا ألهتنا لشاعر مجنون ) (36)( بل جأ بالحق و صدق المرسلين ) (37)( إ نكم لذائقوا العذاب الا ليم ) (38)( و ما تجزون إلا ما كنتم تعملون ) (39)( إلا عباد الله المخلصين ) (40)

ترجمه:

33 - همه آنها (پيشوايان و پيروان گمراه ) در آن روز در عذاب الهى مشتركند.

34 - (آرى ) ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم.

35 - چرا كه وقتى به آنها لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند.

36 - و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم؟!

37 - چنين نيست، او حق آورده، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است.

38 - اما شما (مستكبران كوردل ) به طور مسلم عذاب دردناك (الهى ) را خواهيد چشيد.

39 - و جز به اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد.

40 - جز بندگان مخلص پروردگار (كه از همه اين مجازاتها بركنارند).

تفسير:

سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان

بـه دنـبـال بـيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گـذشـتـه آمـد، در آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت هـر دو گـروه را يـكـجـا بـيـان كـرده، و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: هـمه آنها در آن روز، تابع و متبوع، پيرو و پيشوا، در عذاب الهى مشتركند( فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ) .

البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.

ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين در عـقـائد بـعـد از مـحـاجـه و مـخـاصـمـه مـى گـويـند: ما همگى در دوزخيم چرا كه خداوند ميان بـنـدگـانـش حـكـمـى عـادلانـه كـرده اسـت:( قـال الذيـن اسـتـكـبـروا انـا كـل فيها ان الله قد حكم بين العباد ) و اين منافاتى با آيه 13 سوره عنكبوت ندارد كه مى فرمايد:( و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) : آنها در قيامت هم بارهاى سنگين خود را بر دوش مـى كشند و هم بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خويش كه بر اثر اغوا و اضـلال ديـگـران و تـشـويـق بـه گـنـاه و بـدعـت گـذاردن حاصل شده است.

سـپـس بـراى تـأكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم( انا كذلك نفعل بالمجرمين ) .

اين سنت هميشگى ما است، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است.

و بـعـد بـه بـيـان ريـشـه اصـلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد: آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند( انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون ) .

آرى ريـشـه تـمـام انـحرافات آنها تكبر و خود برتربينى، و زير بار حق نرفتن و بر سـر سـنـتـهـاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود.

نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين است و بس، آن استكبار مايه تيره روزى است، و اين خضوع و تسليم خمير مايه سعادت.

جـالب ايـنـكـه در بـعـضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفى شـده، چنانكه در آيه 20 سوره اعراف مى خوانيم:( فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تـسـتكبرون فى الارض بغير الحق ) : امروز عذاب خوار كننده جزاى شما است به خاطر آنكه در زمين به ناحق استكبار مى كرديد.

ولى آنـهـا بـراى ايـن گـنـاه بـزرگ خـود عذرى بدتر از گناه مى آوردند، و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم؟!( و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ) .

شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترين اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود نـمـى گـرفـت، و در برابر عقايد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى افزايد: چنين نيست، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است( بل جأ بالحق و صدق المرسلين ) .

مـحـتـواى سـخـنـان او از يـكـسـو، و هـمـاهـنـگـى آن بـا دعـوت انـبـيـأ از سـوى ديـگـر دليل صدق گفتار او است.

امـا شـمـا اى مـستكبران كوردل و گمراهان بدزبان بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد( انكم لذائقوا العذاب الاليم ) .

ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد( و ما تجزون الا ما كنتم تعملون ) .

در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شـكنجه و آزار مى دهد، كيفر شما همان عمل خودتان است، همان استكبار و كفر و بى ايمانى، هـمـان تـهـمـت شـعـر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن، همان ظلم و بيدادگريها و زشتكاريها.

و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنأ كرده، مى گويد: جز بندگان مخلص پروردگار كه از همه اين كيفرها بدور و بركنارند( الا عباد الله المخلصين ) .

واژه عـبـاد الله بـه تـنـهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است، ولى هـنـگـامـى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد، آن هم مـخـلص بـصـورت صـيـغـه اسـم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است، خالص از هر گونه شرك و ريا، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس.

آرى تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كـه بـه اعـمـالشـان جـزا داده نـمـى شـونـد، بـلكـه خـدا بـا فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بيحساب پاداش ‍ مى گيرند.

نكته:

پاداش مخلصين

دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته كـه انـسـان در مـراحـل خـودسـازى اسـت، و هـنـوز بـه تـكـامل لازم نرسيده است ولى مخلص (به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسان بـعـد از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس و طـى مـراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذ وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن مـصـونـيـت پـيـدا مـى كـنـد، چـنـانـكـه قـرآن از قـول ابـليـس نـقـل مـى كـنـد:( فـبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد! (سوره ص آيه 83).

ايـن جـمـله كـه مـكـرر در آيـات قـرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام، مقام يوسفهاى صديق بعد از عبور از آن ميدان آزمايش بزرگ است،( كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشأ انه من عبادنا المخلصين ) : ما اين

چـنـيـن بـرهان خويش را به يوسف نشان داديم تا بدى و فحشأ را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود (سوره يوسف آيه 24)

ايـن مـقـام كـسـانـى اسـت كـه در جـهـاد اكـبـر پيروز مى شوند و دست لطف پروردگار تمام نـاخـالصـيـها را از وجودشان بر مى چيند، و در كوره حوادث آنچنان ذوب مى شوند كه جز طلاى معرفت خالص در آنها چيزى نمى ماند.

و ايـنـجـا اسـت كـه پـاداش آنـهـا بـه مـعـيـار عمل داده نمى شود، بلكه پاداششان به معيار فضل و رحمت خدا است.

علامه طباطبائى در اينجا سخنى دارد كه فشرده اش اين است:

خـداوند در آيه مورد بحث مى گويد: همه مردم پاداش اعمالشان را مى گيرند جز بندگان مخلص خدا.

چـرا كـه آنـهـا بـه حـكم مقام عبوديت خود را مالك هيچ چيز نمى دانند، جز آنچه خدا مى خواهد اراده نمى كنند، و جز آنچه او مى طلبد انجام نمى دهند.

و بـه حـكـم مـخلص بودن، خدا آنان را براى خويش برگزيده، و تعلق خاطرى به غير ذات پاك او ندارند.

نـه زرق و بـرق دنـيـا و نـه نـعـمـتـهـاى عـقـبـى، و در دل آنها چيزى جز الله نيست!. روشن است كسى كه داراى اين ويژگى است لذت و نعمت و موهبت و روزيش چيزى است غير از آنـچه ديگران دارند، چنانكه در آيات بعد مى آيد اولئك لهم رزق معلوم: آنها روزى خاص و ويـژه اى دارنـد كـه از ديـگـران جـدا اسـت. درسـت است كه آنها همچون ساير بهشتيان در بـهـشـت زندگى دارند اما بهره آنها شباهتى به بهره هاى ديگران ندارد (آنها از جلوه هاى ذات پـاك خـدا از لذات باطنى او بهره مى برند و قلبشان از پيمانه شوق او لبريز، و غرق عشق و وصال او هستند).

آيه(41) تا (49) و ترجمه

( أولئك لهم رزق معلوم ) (41)( فواكه و هم مكرمون ) (42)( فى جنات النعيم ) (43)( على سرر متقابلين ) (44)( يطاف عليهم بكأس من معين ) (45)( بيضأ لذة للشاربين ) (46)( لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ) (47)( و عندهم قصرت الطرف عين ) (48)( كأ نهن بيض مكنون ) (49)

ترجمه:

41 - براى آنها (بندگان مخلص ) روزى معين و ويژه اى است.

42 - ميوه هاى گوناگون پر ارزش، و آنها مورد احترامند.

43 - در باغهاى پرنعمت بهشت.

44 - بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند.

45 - گرداگرد آنها قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند

46 - شرابى كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براى نوشندگان است.

47 - شرابى كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستى مى گردد.

48 - و نـزد آنـهـا همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند و چشمانى درشت (و زيبا) دارند.

49 - گـوئى (از لطـافـت و سـفـيـدى ) هـمـچـون تـخـم مـرغـهـايـى هـسـتـنـد كـه (در زيـر بال و پر مرغ ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ).

تفسير:

گوشه اى از نعمتهاى بهشتى

در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عباد الله مخلصين به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب و نـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد:

نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است( اولئك لهم رزق معلوم ) .

آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است؟

يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـر قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته؟

جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم.

تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات

روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند.

و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف!.

در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده، آيا وقتش معلوم است؟ يا بقأ و دوامـش؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى.

سـپـس بـه بـيان نعمتهاى ديگر پرداخته، و قبل از هر چيز از نعمتهاى بهشتى نام مى برد آنـهـم نـعمتهائى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود، مى گويد: براى آنها ميوه هاى رنگارنگ است (فواكه ).

و آنها گرامى و مكرمند( و هم مكرمون ) .

نـه هـمـچـون حـيـوانـاتـى كـه آذوقه در مقابل آنها مى ريزند بلكه به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.

از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است( فى جنات النعيم ) .

هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است.

و از آنـجـا كـه يـكـى از بـزرگـتـرين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و باصفا است، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده

مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند( على سرر متقابلين ) .

از هـر درى سـخـن مـى گـويـنـد، گـاه از گـذشته خويش در دنيا، و زمانى از نعمتهاى عظيم پـروردگـار در آخـرت گـاه از صـفـات جمال و جلال خدا سخن مى گويند، و گاه از مقامات اوليـأ و كـرامـات آنـها، و از مسائل ديگرى كه آگاهى بر آنها براى ما زندانيان اين دنيا قابل درك نيست!

سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است، تا آنجا كه گاه به تـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد.

در پـنـجـمـيـن مـرحـله از بيان مواهب بهشتيان سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است، مى فـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند( يطاف عليهم بكاس من معين ) .

ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم گرد آنها مى گردانند!

كـاس (بـر وزن رأ س ) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، و اگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكاس الانأ بما فيه من الشراب: كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.

معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود.

سـپـس بـه تـوصـيـفى از ظروف آن شراب طهور پرداخته مى گويد: آنها سفيد و درخشنده است و لذتبخش براى نوشندگان (بيضأ لذة للشاربين ).

بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضأ را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى بـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست، شرابى است پاك، خالى از رنگهاى شيطانى، سفيد و شفاف.

البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است!

از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خـمـر شـراب طـهـور نـه مـايـه فـسـاد عقل است، و نه موجب مستى مى شود( لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ) .

و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.

غول (بر وزن قول ) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غيلة گفته مى شود از همين نظر است.

يـنـزفـون در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف ) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تـدريـجـى است. اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.

در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـى عـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.

اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاى بـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق، و از معده تا كليه ها و كبد، تأثير مخرب غير قابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.

و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!

ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است.

و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده، مى گويد: نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند( و عندهم قاصرات الطرف عين ) .

طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير به قـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است.

نخست اينكه: آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته، و به آنان مى نگرند.

ديـگـر ايـنكه: اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.

تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است.

كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عينأ به معنى زن درشت چشم است.

بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غـبـارى بر آن نشسته، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است!( كانهن بيض مكنون ) .

بيض جمع بيضه به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ )، و مكنون از ماده كن (بر وزن جن ) به معنى پوشيده و مستور است.

ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده، و زيـر بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.

بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پـنـهـان اسـت، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى، لطافت و نرمى خاصى دارد، به هر حال تعبيرات قرآن در بيان حقائق به قدرى عميق و پر محتواى است كه با يك تعبير كوتاه و لطيف مطالب زيادى را با لطافت خاصى منعكس مى كند.

نكته:

نظرى بر مجموع آيات گذشته

مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و مـعـنوى است، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك رزق معلوم اسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـى قابل شرح نمى باشد.

و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى، و مشروب طهور و همسران خوب، و احترام كافى، و مسكن پاك، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى.

ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.

اصولا همانگونه كه گفتيم زبان و گوش و درك و ديد ديگرى لازم است، و الفـاظ و جـمـله بـنـديـهـا و سـخـنان ديگرى تا بتواند شرح اين ماجرا را بگويد و به تـعـبـيـر ديـگـر حـقـيـقـت نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى آن گـونـه كـه هـسـت از اهل دنيا مكتوم خواهد بود، جز اينكه بروند و ببينند و دريابند!

بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـله كـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33