آيه (83) تا (94) و ترجمه
(
و إن من شيعته لابرهيم
)
(83)(
إذ جأ ربه بقلب سليم
)
(84)(
إ ذ قال لا بيه و قومه ماذا تعبدون
)
(85)(
ائفكا ألهة دون الله تريدون
)
(86)(
فما ظنكم برب العالمين
)
(87)(
فنظر نظرة فى النجوم
)
(88)(
فقال إنى سقيم
)
(89)(
فتولوا عنه مدبرين
)
(90)(
فراغ إلى الهتهم فقال الا تأ كلون
)
(91)(
ما لكم لا تنطقون
)
(92)(
فراغ عليهم ضربا باليمين
)
(93)(
فأ قبلوا اليه يزفون
)
(94)
ترجمه:
83 - و از پيروان او (نوح ) ابراهيم بود.
84 - به خاطر بياور هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.
85 - هنگامى كه به پدر و قومش گفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!
86 - آيا غير از خدا، به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد؟
87 - شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟
88 - (سپس ) او نگاهى به ستارگان افكند.
89 - و گفت من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم ).
90 - آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند (و به سرعت دور شدند).
91 - (او وارد بـتـخـانـه شد) مخفيانه نگاهى به معبودان آنها كرد و از روى تمسخر گفت: چرا از اين غذاها نمى خوريد؟
92 - (اصلا) چرا سخن نمى گوئيد؟!
93 - سپس ضربه اى محكم با دست راست و با توجه بر پيكر آنها فرود آورد (و همه را جز بت بزرگ در هم شكست )
94 - آنها با سرعت به سراغ او آمدند.
تفسير:
طرح جالب بت شكنى ابراهيم
در ايـن آيات بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم قهرمان بتشكن (عليهالسلام
) به دنبال گوشه هائى از تاريخ پر ماجراى نوح (عليهالسلام
) آمده است.
در ايـنـجا نخست از ماجراى بت شكنى ابراهيم و برخورد شديد بت پرستان با او سخن مى گـويـد، و در قـسـمـت ديـگـرى پـيـرامـون بـزرگـتـريـن صـحـنـه فـداكـارى ابـراهـيـم خـليـل و مـسأله قربانى فرزندش بحث مى كند، و اين قسمت در قرآن مجيد منحصرا در همين جا مطرح شده است.
آيه نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند مى دهد و مى فرمايد: و از پيروان نوح و ابراهيم بود(
و ان من شيعته لابراهيم
)
.
او در هـمـان خـط تـوحـيد و عدل در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مى داشـت، كـه انـبيأ همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند، و هر كدام برنامه ديگرى را تداوم مى بخشند و تكميل مى كنند.
چه تعبير جالبى؟ ابراهيم از شيعيان نوح بود، با اينكه فاصله زمانى زيادى آن دو را از هم جدا مى كرد (حدود 2600 سال به گفته بعضى از مفسران ) ولى مى دانيم در پيوند مكتبى زمان كمترين تاثيرى ندارد.
بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته، مى فرمايد: به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد(
اذ جأ ربه بقلب سليم
)
مـفـسـران بـراى قلب سليم تفسيرهاى متعددى بيان كرده اند كه هر كدام به يكى از ابعاد اين مسأله اشاره مى كند.
قلبى كه پاك از شرك باشد.
قلبى كه خالص از معاصى و كينه و نفاق بوده باشد.
قلبى كه از عشق دنيا تهى باشد كه حب دنيا سرچشمه همه خطاها است.
و بالاخره قلبى كه جز خدا در آن نباشد!
حـقـيـقـت ايـن است كه سليم از ماده سلامت، و هنگامى كه سلامت به طور مطلق مطرح مى شود سـلامـتـى از هـر گـونـه بـيـمـارى اخـلاقـى و اعـتـقـادى را شامل مى شود.
قرآن مجيد درباره منافقان مى گويد:(
فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا
)
در دلهاى آنها يـك نـوع بـيـمـارى اسـت و خـداونـد نـيـز (بر اثر لجاجت و گناهشان ) بر اين بيمارى مى افزايد (بقره 10).
جـالبـترين تفسير را براى قلب سليم امام صادق (عليهالسلام
) بيان فرموده: در آنجا كـه مـى خـوانـيـم: القـلب السـليـم الذى يـلقى ربه و ليس فيه احد سواه!: قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد.
و اين تعبير، جامع همه اوصاف گذشته است.
و نـيـز در روايـت ديـگـرى از هـمـان امـام (عليهالسلام
) آمده است كه فرمود: صاحب النية الصادقة صاحب القلب السليم، لان سلامة القلب من هو اجس المذكورات تخلص النية لله فـى الامـور كـلهـا: كسى كه نيت صادقى دارد صاحب قلب سليم است چرا كه سلامت قلب از شرك و شك نيت را در همه چيز خالص مى كند.
درباره اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آنرا تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده، چنانكه در سوره شعرأ آيه 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (عليهالسلام
) مـى خـوانـيـم: يـوم لا يـنـفـع مـال و لا بـنـون الا مـن اتـى الله بـقـلب سـليـم: روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند، جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد.
آرى ابـراهـيـم بـا قـلب سـليم و روح پاك و اراده نيرومند و عزم راسخ مامور مبارزه با بت پـرسـتـان شـد، و از پـدر (عمو) و قوم خودش آغاز كرد، چنانكه قرآن مى گويد به خاطر بـيـاور هـنـگـامـى را كـه بـه پـدر و قـومـش گـفت: اينها چه چيز است كه مى پرستيد؟!(
اذ قال لابيه و قومه ما ذا تعبدون
)
.
حـيـف نـيـسـت انـسـان بـا آن شـرافـت ذاتـى و عـقـل و خـرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بى ارزش تعظيم كند؟ عقلتان كجا است؟!
سـپـس ايـن تـعـبـيـر را كـه تـوأ م بـا تـحـقـيـر آشـكـار بـتـهـا بـود بـا جـمـله ديـگـرى تـكـمـيـل كـرد و گفت: آيا شما جز الله كه بر حق است به سراغ خدايان دروغين مى رويد؟(
أفكا الهة دون الله تريدون
)
.
بـا توجه به اينكه افك به معنى دروغ بزرگ، و يا زشترين دروغها است، قاطعيت سخن ابراهيم درباره بتها روشنتر مى شود.
سـرانـجـام سـخـنـش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت: شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟!(
فما ظنكم برب العالمين
)
روزى او را مى خوريد، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده، بـا ايـنـحـال مـوجـودات بـى ارزشـى را هـمـرديـف او قـرار داده ايـد، بـا اينحال باز انتظار داريد به شما رحم كند، و شما را با اشد مجازات كيفر ندهد؟ چه اشتباه بزرگى؟ چه گمراهى خطرناكى؟.
تـعـبير رب العالمين اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند شما او را رها ساخته به سراغ يك مشت پندار و اوهامى كه هيچ منشا اثر نيست رفته ايد.
در تـواريـخ و تـفـاسـيـر آمـده اسـت كـه بـت پـرسـتـان بـابـل هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود، سپس دستجمعى به بيرون شهر مى رفتند و در پايان روز باز مى گشتند و براى نيايش و صرف غذا به بتخانه مى آمدند.
آن روز شهر خالى شد و فرصت خوبى براى در هم كوبيدن بتها به دست ابراهيم افتاد.
فـرصـتـى كـه ابـراهـيـم مـدتـهـا انـتـظـار آن را مـى كـشـيـد و مايل نبود به آسانى از دست برود.
لذا هـنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند او نگاهى به ستارگان افكند(
فنظر نظرة فى النجوم
)
.
و گفت من بيمارم(
و قال انى سقيم
)
.
و به اين ترتيب عذر خود را خواست!
آنـهـا بـه او پـشـت كـرده و بـه سـرعـت از او دور شـدنـد و بـه دنبال مراسم خود شتافتند(
فتولوا عنه مدبرين
)
.
در اينجا دو سؤ ال مطرح است.
نخست اينكه: چرا ابراهيم به ستارگان نگاه كرد، هدفش از اين نگاه چه بود؟ ديگر اينكه آيا به راستى بيمار بود كه گفت بيمارم؟ چه بيمارى داشت؟
پاسخ سؤ ال اول بـا تـوجـه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها روشن است، آنها در علم نجوم مـطـالعـاتـى داشـتـنـد، و حـتـى مـى گـويـنـد بـتـهـاى آنـهـا نـيـز هـيـاكـل سـتـارگـان بـود، و بـه ايـن خـاطـر بـه آنـهـا احـتـرام مـى گـذاشـتـنـد كـه سمبل ستارگان بودند.
البـتـه در كنار اطلاعات نجومى خرافات بسيار نيز در اين زمينه در ميان آنها شايع بود، از جـمـله اينكه ستارگان را در سرنوشت خود مؤ ثر مى دانستند، و از آنها خير و بركت مى طلبيدند، و از وضع آنها بر حوادث آينده استدلال مى كردند.
ابراهيم (عليهالسلام
) براى اينكه آنها را متقاعد كند طبق رسوم آنها نگاهى به ستارگان آسـمان افكند تا چنان تصور كنند كه پيش بينى بيمارى خود را از مطالعه اوضاع كواكب كرده است و قانع شوند!
بـعـضـى از مـفـسران بزرگ اين احتمال را نيز داده اند كه او مى خواست از حركت ستارگان وقـت بـيـمـارى خـود را دقـيـقـا دريـابـد، زيـرا يـكـنـوع بـيـمـارى هـمـچـون تـب در فـواصـل زمـانـى خـاصـى بـه سـراغـش مـى آمـد، ولى بـا تـوجـه بـه وضـع افكار مردم بابل احتمال اول مناسبتر است.
بعضى نيز احتمال داده اند كه نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرينش بـود، هـر چـنـد آنـهـا نـگـاه او را نـگاه يك منجم مى پنداشتند كه مى خواهد از اوضاع كواكب حوادث آينده را پيشبينى كند.
در مورد سؤ ال دوم پاسخهاى متعددى داده اند.
از جمله اينكه او واقعا بيمار بود، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جـشـن بتها شركت نمى كرد، ولى بيماريش بهانه خوبى براى عدم شركت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلائى براى درهم كوبيدن بتها بود، و دليلى ندارد كه ما بگوئيم او در اينجا توريه كرده، چرا كه توريه براى انبيأ مناسب نيست.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه ابـراهـيـم واقـعا بيمارى جسمى نداشت اما روحش بر اثر اعمال ناموزون اين جمعيت و كفر و شرك و ظلم و فسادشان بيمار بود، بنابراين او واقعيتى را بيان كرد، هر چند آنها طور ديگرى فكر كردند، و او را از نظر جسمى بيمار پنداشتند.
اين احتمال نيز داده شده است كه او در اين سخن توريه كرده باشد.
مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـر در مـنـزل مـى آيـد و سـؤ ال مـى كـنـد فـلان كـس در مـنـزل اسـت آنها در پاسخ مى گويند: اينجا نيست و منظورشان از كلمه اينجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالى كه شنونده اين چنين نمى فهمد (اينگونه تعبيرات را كه دروغ نيست اما ظاهرش چيز ديگر است در فقه توريه مى نامند).
مـنـظـور ابراهيم از اين سخن اين بود كه من در آينده ممكن است بيمار شوم تا دست از سر او بردارند و به سراغ كار خود بروند.
اما تفسير اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد.
بـه ايـن تـرتـيب ابراهيم (عليهالسلام
) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند، ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گـشـت، لحـظـاتـى را كـه از مـدتـهـا قـبـل انـتظارش را مى كشيد فرا رسيد بايد يك تنه بـرخـيـزد و بـه جنگ بتها برود، و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.
قـرآن مـى گـويـد: او بـه سـراغ خـدايـان آنها آمد، نگاهى به آنها و ظروف غذائى كه در اطرافشان بود افكند و از روى تمسخر صدا زد: آيا از اين غذاها نمى خوريد؟!(
فراغ الى آلهتهم فقال الا تاكلون
)
.
اين غذاها را عبادت كنندگانتان فراهم كرده اند، غذاهاى چرب و شيرين متنوع و رنگين است، چرا ميل نمى كنيد؟!
سپس افزود: اصلا چرا حرف نمى زنيد؟ چرا لال و بسته دهن هستيد؟!(
ما لكم لا تنطقون
)
.
و به اين ترتيب تمام معتقدات خرافى آنها را به سخريه كشيد، بدون شك او به خوبى مـى دانست نه آنها غذا مى خورند، و نه سخن مى گويند، موجودات بيجانى بيش نيستند، اما در حـقـيقت مى خواست دليل برنامه بت شكنى خود را به اين صورت زيبا و لطيف ارائه داده باشد.
سپس آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت، و با قدرت حركت داد و با توجه ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد!(
فراغ عليهم ضربا باليمين
)
.
منظور از يمين يا واقعا همان دست راست است كه انسان غالب كارهاى خود را با آن انجام مى دهـد و يـا كـنـايـه از قـدرت و قـوت اسـت (هـر دو مـعـنـى نـيـز بـا هـم قابل جمع است ).
به هر حال چيزى نگذشت كه از آن بتخانه آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت بتها همه لت وپـار شدند، و دست و پا شكسته هر كدام به گوشه اى افتادند و به راستى براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غمانگيز پيدا كردند.
ابـراهيم كار خود را كرد و مطمئن و آرام از بتكده بيرون آمد، و به سراغ خانه خود رفت در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت.
او مـى دانـسـت انـفـجـار عـظـيـمـى در شـهـر، بـلكـه در سـراسـر كـشـور بـابـل ايجاد كرده كه صداى آن بعدا بلند خواهد شد! طوفانى از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنها است. اما او خدا را دارد، و همين او را كافى است.
بـت پـرسـتـان بـه شـهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند، چه منظره وحشتناك و بهت آورى؟ گوئى بر سر جايشان خشكشان زده؟ لحظاتى چند رشته افكارشان از دست رفت، و مـات و مـبـهـوت، خـيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند و بتهائى را كه پناه روز بى پناهى خود مى پنداشتند بى پناه در آنجا ديدند.
سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد... چه كسى اين كار را كرده؟ كدام ستمگر؟!
و چـيـزى نـگـذشـت كـه بـه خـاطـرشـان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود داردبه نام ابـراهـيـم كه بتها را به باد استهزأ مى گرفت، و تهديد كرده بود من نقشه خطرناكى براى بتهاى شما كشيده ام! معلوم مى شود كار، كار او است.
سـپـس جـمـعـيـت بـه سـوى او حـركـت كـردنـد در حالى كه با سرعت (و خشم ) راه مى رفتند(
فاقبلوا اليه يزفون
)
.
يـزفـون از مـاده زف (بر وزن كف ) در اصل در مورد وزش باد و حركت سريع شترمرغ كه مـخـلوطـى از راه رفـتـن و پـريـدن است به كار رفته سپس اين كلمه بطور كنايه در مورد زفـاف عـروس يـعـنـى بـردن عـروس بـه خـانـه دامـاد استعمال شده است.
بـه هـر حـال مـنظور اين است كه بت پرستان با سرعت به سوى ابراهيم آمدند كه دنباله ماجرايش را در آيات بعد خواهيم خواند.
نكته ها:
آيا پيامبران هم توريه مى كنند؟
قبلا لازم است بدانيم توريه چيست؟
تـوريـه بـر وزن تـوصـيه كه گاهى از آن تعبير به معاريض نيز مى شود اين است كه سـخـنى بگويند كه ظاهرى دارد اما منظور گوينده چيز ديگر است، هر چند شنونده نظرش مـتـوجـه هـمـان ظـاهـر مـى شـود، فـى المـثـل كـسـى از ديـگـرى سـؤ ال مـى كـنـد كـى از سـفـر آمدى؟ او مى گويد: پيش از غروب در حالى كه پيش از ظهر آمده اسـت، شـنـونـده از ظـاهـر ايـن كـلام كـمـى قبل از غروب را مى فهمد، در حالى كه گوينده قبل از ظهر را اراده كرده، چرا كه آنهم قبل از غروب است!.
يا كسى از ديگرى سؤ ال مى كند غذا خورده اى؟ مى گويد آرى، شنونده از اين سخن چنين مى فهمد كه امروز غذا خورده در صورتى كه منظورش اين است ديروز غذا خورده.
ايـن نـكـته در كتب فقهى مطرح است كه آيا توريه دروغ محسوب مى شود يا نه؟ جمعى از فقهاى بزرگ از جمله شيخ انصارى (رضوان الله عليه ) معتقد است كه توريه جزء دروغ نـيـسـت، نـه عـرفـا كـذب بر آن صادق است، و نه از روايات اسلامى الحاق آن به كذب استفاده مى شود، بلكه در پاره اى از روايات عنوان كذب رسما از آن نفى شده است.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليهالسلام
) مـى خـوانـيـم: الرجـل يـسـتـاذن عـليـه فـيـقـول للجـاريـة قـولى ليـس هـو هـيـهـنـا فـقال (عليهالسلام
) لا باس ليس بكذب: كسى دم در مى آيد و اجازه ورود به خانه مى طـلبـد صاحبخانه (كه مانعى از پذيرش او دارد) به كنيز مى گويد: بگو: او اينجا نيست (و منظور از آن همان پشت در خانه است ) امام (عليهالسلام
) فرمود اين دروغ نيست.
ولى حـق ايـن اسـت كـه در اينجا بايد تفصيلى داد، و به عنوان يك ضابطه كلى گفت: هر گـاه لفـظ از نـظـر مـفهوم لغوى و عرفى قابليت دو معنا دارد ولى ذهنيات مخاطب آنرا بر معنى خاصى تطبيق مى كند در حالى كه گوينده اراده معنى ديگرى را دارد اين چنين توريه اى دروغ نيست مثل اين كه لفظ مشترك را به كار برند ذهن شنونده متوجه يك معنى شود در حالى كه گوينده نظرش معنى ديگرى باشد.
فـى المـثـل در حـالات سـعـيـد ابـن جبير آمده است كه حجاج از او پرسيد نظر تو درباره من چـگـونـه اسـت گـفت به عقيده من تو عادل هستى! اطرافيان شاد شدند حجاج گفت او با اين سخن حكم كفر مرا صادر كرد زيرا يك معناى عادل عدول كننده از حق به باطل است.
اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوى و عرفى تنها يك معنى دارد و گوينده آنرا رها مى كند و بـه سـوى معناى مجاز مى رود بى آنكه قرينه مجاز را ذكر كند اين چنين توريه اى بدون شك حرام است، و ممكن است با اين تفصيل ميان نظرات مختلف فقها جمع كرد.
ولى بـايد توجه داشت حتى در مواردى كه توريه مصداق كذب و دروغ نيست گاهى مفاسد آنرا در بر دارد و سبب اغرأ به جهل و افكندن مردم در خطا مى شود و از اين نظر گاه ممكن است به مرحله حرام برسد اما هر گاه نه چنين مفسده اى دارد، و نه مصداق كذب و دروغ است، دليـلى بـر حـرمـت آن نـداريـم، و روايـت امـام صـادق (عليهالسلام
) از ايـن قبيل است.
بـنـابـرايـن تنها دروغ نبودن براى توريه كردن كافى نيست، بلكه بايد مفاسد ديگر نيز در آن نباشد.
و البته در مواردى كه ضرورتى ايجاب كند كه انسان دروغى بگويد مسلما مادام كه توريه ممكن است بايد توريه كرد، تا سخن مصداق دروغ نباشد.
امـا ايـنـكه آيا براى پيامبران توريه جايز است يا نه؟ بايد گفت در صورتى كه موجب تـزلزل اعـتـماد عمومى مردم شود جايز نيست، چرا كه سرمايه انبيأ در طريق تبليغ همان سـرمـايـه اعـتـمـاد عـمـومـى مردم است، و اما در مواردى مانند آنچه در داستان ابراهيم (عليهالسلام
) در آيـات فـوق آمـده كه اظهار بيمارى كند و يا همچون منجمان نگاه در ستارگان آسـمـان بـيـفـكـنـد، و هـدف مهمى در اين كار باشد، بى آنكه پايه هاى اعتماد حق جويان را متزلزل سازد، به هيچ وجه اشكالى ندارد.
2 - ابراهيم و قلب سليم
مـى دانـيـم قـلب در اصـطـلاح قـرآن بـه مـعـنـى روح و عـقـل اسـت بـنـابـرايـن قلب سليم به روح پاك و سالمى گفته مى شود كه از هر گونه شرك و شك و فساد خالى است.
قـرآن مـجـيـد بـعضى از قلوب را به عنوان قاسيه (قساوتمند) توصيف كرده است (مائده - 13).
و گاه قلوبى را به عنوان ناپاك معرفى نموده (مائده - 41).
قلبهائى را بيمار معرفى مى كند (بقره - 6).
و قلبهائى را مهر خورده و بسته (توبه - 87).
و در مقابل آنها قلب سليم را مطرح مى كند كه هيچيك از اين عيوب در آن نيست، هم پاك است، و هـم نـرم و پـر عـطـوفـت، هـم سـالم اسـت و هـم انـعـطـاف پـذيـر در مقابل حق.
ايـن هـمان قلبى است كه به عنوان حرم خدا در روايات توصيف شده، چنانكه در حديثى از امـام صـادق (عليهالسلام
) مى خوانيم: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله!: قلب حرم خدا است غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن!.
ايـن هـمـان قـلبـى اسـت كـه مى تواند حقائق غيب را ببيند و به ملكوت عالم بالا نظر كند، چـنـانـكـه در حديثى از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمده است: لو لا ان الشياطين يـحـومـون على قلوب بنى آدم لنظروا الى الملكوت!: اگر شياطين قلوب فرزندان آدم را احاطه نكنند مى توانند به جهان ملكوت نظر افكنند!.
در هـر حـال بـهـتـريـن سرمايه براى نجات در قيامت همين قلب سليم است، و همان بود كه ابـراهـيـم (عليهالسلام
) بـا آن به بارگاه پروردگارش شتافت و فرمان رسالت را دريافت كرد.
اين سخن را با حديث ديگرى پايان مى دهيم در روايتى آمده است: ان لله فى عباده آنية و هو القلب فاحبها اليه اصفاها و اصلبها و ارقها: اصلبها فى دين امه، و اصفاها من الذنوب، و ارقـهـا عـلى الاخـوان: خـداونـد در مـيـان بـنـدگـانـش ظـرف و پـيـمـانـه اى دارد به نام دل كـه از هـمـه آنـهـا بـهـتـر همان ظرفى است كه صافتر محكمتر و لطيفتر باشد، از همه مـحـكـمـتـر در ديـن خـدا، از هـمـه پـاكـتـر از گـنـاهـان، از هـمـه لطـيـفـتـر در مقابل برادران دينى!.